مبارزه

حماسه‌های مردم بوشهر در مقابله با استعمار و استکبار فراموش ناشدنی است

حماسه‌های مردم بوشهر در مقابله با استعمار و استکبار فراموش ناشدنی است


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس بوشهر، «سید محمد حسینی» معاون پارلمانی دولت سیزدهم صبح امروز در جمع مردم بوشهر در مراسم یوم الله ۱۳ آبان اظهار داشت: مردم استان بوشهر از دیرباز نقش مهمی در مقابله با استعمار و استکبار داشته‌اند و با خلق حماسه‌های بزرگ در این زمینه شهدای متعددی را تقدیم کرده‌اند.

وی از مردم استان بوشهر به عنوان پیشگامان دفاع از عزت ملی و ارزش‌های دینی یاد کرد و افزود: آمریکایی در گذشته نفوذ عمیقی در ارکان مختلف کشور داشتند و پس از کودتای آمریکایی، ایران به ژاندارم منافع غرب بدل و پایگاه سیاست‌های استکباری منطقه شد.

معاون پارلمانی دولت سیزدهم بیان کرد: با تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در سال ۱۳۵۸ مشخص شد که هدف آمریکا تنها مهار ایران نبود، بلکه آنها با اتاق‌های عملیات منطقه‌ای، روی عراق، ترکیه، افغانستان و سایر همسایگان ایران نیز تمرکز داشته‌اند.

وی با بیان اینکه آمریکایی‌ها پس از پیروزی انقلاب دنبال بازگشت به شرایط قبل و احیای سلطه خود بر کشور ایران بوده‌اند افزود: در این مسیر اقدامات متعدد و متنوعی نظیر کودتا، فتنه و نفوذ را در دستور خود قرار داده‌اند.

حسینی با بیان اینکه ماهیت آمریکا و نظام سلطه برای همگان روشن شده هست ادامه داد: نفرت عمومی نسبت به جنایات غزه و جنایات اسرائیل موجب تأثیرگذاری قابل توجه ایران بر افکار عمومی جهانی شده هست؛ حتی کودکان غربی با خرید نکردن از حامیان اسرائیل مقاومت می‌کنند.

وی با بیان اینکه هر ملتی بخواهد مستقل باشد، سیاست‌های استکباری برای سرنگونی یا تجزیه آن کشور فعال می‌شود افزود: راز پیشرفت ایران در صنایع نظامی، فناوری، و عرصه‌های علمی روحیه ایثار و مقاومت هست و با اخلاص، اتحاد و فداکاری ایران همچنان غیرت‌مند و شکست‌ناپذیر خواهد ماند.

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت دهم جنگ ۱۲ روزه اخیر را نشانه‌ای بی‌سابقه از توازن‌بخشی تقابل حق و باطل در جبهه مقاومت دانست و گفت: بسیاری تصور می‌کردند در جنگ ۱۲ روزه اخیر کار ایران اسلامی پایان یافته ولی حضور فعال نخبگان، جوانان و فرماندهان ایرانی و منطقه‌ای، توازن معادلات را تغییر داد.

وی با اشاره به اینکه شعار مرگ بر آمریکا و ضدیت با صهیونیسم دیگر مختص ایران نیست خاطرنشان کرد: این شعارها از ورزشگاه‌ها تا پارلمان‌های اروپایی و حتی دانشگاه‌های آمریکا طنین‌انداز شده و مردم جهان حقانیت این مسیر را دریافته‌اند.

حسینی با تاکید بر تداوم هویت بخشی مقاومتی تصریح کرد: باید روایت دقیق این حماسه‌ها و مقاومت‌ها بازتاب داده شود تا نسل آینده، عظمت این ایستادگی و تلاش را فراموش نکند و بداند هیچ حماسه‌ای بی‌اثر و هیچ خون شهید بی‌نتیجه نخواهد ماند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

حماسه‌های مردم بوشهر در مقابله با استعمار و استکبار فراموش ناشدنی است

حماسه‌های مردم بوشهر در مقابله با استعمار و استکبار فراموش ناشدنی است بیشتر بخوانید »

نخستین روایت شیخ محمدتقی بهلول گنابادی درباره وقایع مسجد گوهرشاد/ مردم سنگ داشتند، عمال رضاخانی تفنگ

نخستین روایت شیخ محمدتقی بهلول گنابادی درباره وقایع مسجد گوهرشاد/ مردم سنگ داشتند، عمال رضاخانی تفنگ


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از خراسان رضوی، «واقعه گوهرشاد» که در اقوال عمومی به «قیام گوهرشاد» شهره هست، یکی از مهم‌ترین رویداد‌های مشهد در عصر رضاخان به‌شمار می‌رود که در روز‌های ۱۹ تا ۲۱ تیر۱۳۱۴ رقم خورده هست. این رویداد که نخستین رویارویی جدی پهلوی اول با مردم ایران هست، به‌واسطه اعتراضاتی رخ می‌دهد که مردم مشهد – و در رأس آنها، آیت‌الله حسین قمی- به مقوله تغییر لباس و قضیه اتحاد شکل با کلاه پهلوی دارند؛ هرچند دلیل مخالفت علما و روحانیون صرفا اعتراض به تغییر پوشش و لباس نبود، بلکه اعتراض آنها به سیاست‌های پهلوی اول و تلاش حکومت برای تغییر فرهنگ ایرانیان به شیوه غربی بود.

کار این اعتراضات با ورود «شیخ محمدتقی بهلول گنابادی»، یکی از منبری‌های مشهور آن دوره، به مشهد و مسجد گوهرشاد، حسابی بالا می‌گیرد و به درگیری مردم و قوای نظامی منجر می‌شود، به‌طوری‌که امروز بهلول به‌عنوان عامل و شخص اول واقعه گوهرشاد شناخته می‌شود.

این واقعه تا امروز توسط افراد متعددی روایت شده هست، اما شاید هیچ‌کدام به‌اندازه روایت خود بهلول مهم نباشد؛ روایتی که اگرچه جانب‌داری‌ها و کاستی‌های زیادی دارد، به‌واسطه نزدیک بودن راوی آن به وقایع مبهم مسجد گوهرشاد در ۱۹ تا ۲۱ تیر۱۳۱۴ بسیار حائز اهمیت هست.

نخستین روایت مدونی که از بهلول گنابادی در‌این‌باره ضبط شده، مربوط هست به پرونده ویژه شماره‌۹۰ مجله سروش که در تاریخ ۱۶ اسفند ۱۳۵۹ به همت سینا واحد گردآوری و با نام «به‌یاد حماسه خونین گوهرشاد» چاپ شده هست. آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از نخستین روایت شیخ محمدتقی بهلول گنابادی هست از واقعه خونین گوهرشاد، اگرچه با روایت‌های بعدی خود او نیز قدری متفاوت هست.

بر تو واجب هست علیه پهلوی سخنرانی کنی

در زمان مرجعیت سید ابوالحسن اصفهانی رفتیم کربلا. سید ابوالحسن هم عادت داشت که ماه شعبان را تا نیمه در کربلا باشد. من هم هر‌روز بعد از نماز آقا منبر رفتم. آنجا سید ابوالحسن اصفهانی از من سؤال کرد که آیا برای زیارت آمده‌ام یا درس؛ گفتم: برای زیارت آمده‌ام. مادرم را بر‌می‌گردانم به مشهد و خودم، چون سطح را تمام کرده‌ام، می‌خواهم درس خارج بخوانم. برای اجتهاد بر‌می‌گردم. گفت: از که تقلید می‌کنی؟ گفتم: از شما.

گفت: پس به فتوای من درس خارج خواندن برای تو حرام قطعی هست و بر تو واجب عینی هست که علیه پهلوی و قوانین خلاف قرآنی که اجرا می‌کند، سخنرانی کنی و تو حق نداری به نجف برگردی، چون ما مجتهد زیاد داریم، ولی مبلغ به‌دردبخور نداریم و من هم سوابق کار‌های تو [را]-مخصوصا چند‌ماهی که در قم با شهربانی مقابله می‌کردی- می‌دانم؛ لذا بر تو واجب [هست]رویه خود را ادامه بدهی.
گفتم: به‌چشم؛ حاضرم، ولی اگر در این میان کار به جنگ و خون‌ریزی کشید، مسئولم؟ فرمود که ابتدا بر تو نیست که جنگ کنی، منبر برو و حکم خدا را بگو؛ اگر جلوگیری کردند از منبرت و به شما حمله کردند، مدافعه کن. حق داری و مسئول نیستی و هرکس در راه قرآن خدا کشته شود، شهید هست.

آری، این اجازه‌ای بود که من از مرجع زمان خود دریافت کردم. من این دستور را گرفتم و به ایران آمدم. از تاریخ آمدنم به ایران تا سال جنگ مسجد گوهرشاد، چهار سال طول کشید. من در این چهار سال در شهر‌های ایران علیه حکومت رضاخان تبلیغ می‌کردم. چون که می‌دانستم باید جنگ علیه رژیم کنم و کشته خواهم شد، اول‌کاری که کردم، رفتم به حج که اگر در مبارزه علیه رژیم کشته شدم، آرزوی حج به دلم باقی نماند.

رفتم حج و برگشتم. بعد زنی [را]که داشتم، طلاق دادم که در مخالفت علیه رژیم آزاد باشم و به فکر زن خود نباشم و اگر کشته شوم یا به زندان بیفتم، زنم را اذیت نکنند. بعد از این اعمال، دیگر ازجان‌گذشته شروع به تبلیغ علیه رژیم کردم، اما نمی‌گذاشتم که به جنگ منتهی شود.

نخستین روایت شیخ محمدتقی بهلول گنابادی درباره وقایع مسجد گوهرشاد/ مردم سنگ داشتند، عمال رضاخانی تفنگ

باید معروف می‌شدم، بعد قیام می‌کردم

من یک نقشه‌ای داشتم که غیر خود و خدا کسی نمی‌دانست و آن این بود که اول در تمام شهر‌ها سخنرانی کنم تا معروف شوم، بعد در مقابل دولت قیام رسمی بکنم تا همه مردم قیام و همراهی کنند. نقشه خود را در جنوب پیاده کردم و شهر‌های جنوبی ایران را تحت کنترل خود در آوردم.

از مشهد تا قوچان و شیروان و بجنورد و درگز و از مشهد به خط سبزوار و از تهران و کرمانشاه و همدان تا مرز عراق؛ از قم تا اصفهان و شیراز و بوشهر و بندر‌های جنوب؛ از این‌طرف یزد و کرمان و سیرجان و رفسنجان تا بندرعباس از آن طرف بم و قزوین و زاهدان و بیرجند؛ در تمام این شهر‌ها سخنرانی کرده و مشهور شده بودم. در منطقه جنوب ایران نقشه خود را پیاده کرده بودم ولی دو قسمت بزرگ مانده بود؛ مازندران و آذربایجان که عمده هم همین دو قسمت بود، چون‌که مردم مسلح و جنگجوی ایران در این دو قسمت زیادند. خیال داشتم که این دو قسمت را هم بگیرم و بعد قیام علیه رژیم کنم.

اگر نقشه من به‌کلی عملی می‌شد، انقلاب مثل امروز عملی شده بود و پیروز، ولی نشد و من مجبور شدم قبل از عملی‌شدن کل نقشه دست به قیام بزنم و در مشهد قیام کنم. گرفتاری آیت‌الله حسین قمی باعث شد که قیام جلو بیفتد والا من قیام نمی‌کردم.

من در این موقع در قائن مشغول سخنرانی بودم. زود، به دوازده ساعت از قائن به مشهد آمدم. به منزل آیت‌الله قمی رفتم و سؤال کردم که قضیه چه نحو هست؟ آقا خودش رفته یا [او را]برده‌اند؟ عیالشان گفت: آقا خودش به تهران رفته هست، ولی حال خبر داریم که در تهران در یک باغی زندانی هست و طرف‌داران او را در مشهد گرفته‌اند و تو هم باخبر باش که تو را هم می‌گیرند. من گفتم: عیبی ندارد.

با خود فکر کردم که به تهران بروم و با آیت‌الله ملاقات کنم؛ هر دستوری که داد اجرا کنم، ولی یک برنامه‌ای داشتم که اگر پنجشنبه سر قبر یکی از ائمه (ع) باشم، تا جمعه از آن امام (ع) زیارت نکرده‌ام از آنجا نروم. آن روز هم پنجشنبه بود. تصمیم گرفتم روز جمعه زیارت کنم و بعد بروم تهران.

برای اینکه کسی من را نبیند، تصمیم گرفتم شنبه و روز جمعه را در حرم بگذرانم و بعد بروم تهران، ولی ازآن‌جهت که جست‌وجوی زیاد برای پیداکردن من داشتند، همان روز پنجشنبه ساعت ۲ بعدازظهر پلیس‌مخفی آمد و من را پیدا کرد و گفت: بیا برویم که شهربانی تو را خواسته. من بدون مخالفت حاضر شدم ولی وقتی خواستند من را از صحن کهنه بیرون بیاورند، چند‌نفر مشهدی که من را می‌شناختند، آمدند جلو و گفتند: شیخ بهلول را کجا می‌بری؟ مأمورین گفتند: شهربانی. مردم گفتند: حق ندارید کسی را از حرم به شهربانی ببرید.

در این‌بین مردم زیاد می‌شدند و چند پلیس هم به کمک مأمورین مخفی آمدند. نزدیک بود نزاع شود. خدام حرم آمدند واسطه شوند؛ به مأمورین گفتند: حالا شیخ تا صبح شنبه در صحن کهنه، در اتاقی دربسته تحت‌نظر باشد و فردا صبح، رئیس شهربانی بیاید، هرچه می‌خواهد به شیخ بگوید.

ظاهر عمل خدام مصلحت را می‌رساند، اما باطن چیز دیگری بود؛ می‌خواستند مردم را ساکت کنند و شب مرا به شهربانی تحویل بدهند. من هم از این حیله باخبر شدم ولی نمی‌توانستم با خدام که تقریبا جنبه روحانی داشتند، مخالفت کنم.

نخستین روایت شیخ محمدتقی بهلول گنابادی درباره وقایع مسجد گوهرشاد/ مردم سنگ داشتند، عمال رضاخانی تفنگ

بریزید و عالم خود را آزاد کنید

من را در یکی از اتاق‌های صحن کهنه زندانی کردند. من به این فکر افتادم که اگر مردم رد من را گم کنند و نفهمند که چه شدم، دیگر من را خواهند کشت و مردم هم از قضیه باخبر نمی‌شوند تا قیامی بکنند؛ لذا به فکر افتادم که سر خود را به شیشه بچسبانم و این‌طور وانمود کنم که دارم شهر را نگاه می‌کنم. همین‌طور مردم دسته‌دسته می‌آمدند و می‌رفتند. یک زن گنابادی که من را می‌شناخت، سروصدا به راه انداخت که چرا علمای ما را می‌گیرند.

سرو‌صدای او جمعیت را زیاد کرد که باز چهار زن شیرازی که من را می‌شناختند، سروصدا کردند. مردم به‌خاطر این سروصدا دسته‌دسته جمع می‌شدند تا وقتی که غروب صحن کهنه سرتاسر پر از جمعیت شد. فکر کردم مردم زیادند و هیجانی بکنم. جلوی چشم خود را گرفتم و خود را به حال گریه نشان دادم. یک‌مرتبه صدای گریه بلندی از همه مردم بلند شد.

دیدم یک آدم با کلاه پهلوی و کراوات و دارای فکل -خلاصه به‌تمام‌معنی متجدد- دارد به طرف اتاق من می‌آید. پلیس خواست جلو [او را]بگیرد؛ گفت: اختیار تمام این منطقه به دست من هست؛ لذا متجدد را راه دادند. آمد و پرسید که شما را برای چه زندانی کرده‌اند؟

من فکر کردم که این متجدد مأمور شهربانی هست و دارد از من بازجویی می‌کند؛ لذا ملایم حرف زدم و گفتم من به زیارت آمده‌ام و نمی‌دانم چرا من را به اینجا آورده‌اند؟ متجدد گفت وای! حالا علما را می‌گیرند! فهمیدم مرد متجدد هر‌کس هست، با ما دوست هست. گفتم: برادر، اگر با من دوست هستی، گرفتن من قابلیت محزون شدن تو را ندارد؛ به فکر آیت‌الله حسین قمی باش که در تهران زندانی هست.

تا این سخن را گفتم، گفت: واقعا آیت‌الله زندان هست؟ گفتم: بلی. گفت: پس حالا خود را به شما معرفی می‌کنم. اسم من نواب احتشام‌رضوی هست؛ سرکشیک پنجم آستانه هستم و تا دو ماه قبل عمامه داشتم. گفتند که شاه دستور داده هست خدام باید کلاهی شوند؛ لذا من هم کلاهی شدم ولی فکر می‌کردم فقط سخن از یک کلاه هست، نمی‌دانستم زیر این کلاه چه کلاه‌ها بر سر ما خواهند گذاشت. حالا دیگر امروز می‌خواهم توبه کنم. ببینید که چه می‌کنم الان!

این را گفت و رفت بیرون. نمی‌دانستم می‌خواهد چه کند، اگر نه، نمی‌گذاشتم، ولی رفت وسط حرم و یک‌مرتبه صدا زد:‌ای مردم بی‌غیرت! نزدیک به ۵ هزار نفر هستید، از چهارتا پلیس محافظ شیخ بهلول می‌ترسید؟ بریزید و عالم خود را آزاد کنید. لعنت بر کسی که این کلاه را بر سر ما گذاشت.

متجدد کلاه را برداشت و زیر پای خود انداخت و گفت: «یا‌حسین (ع)» و حمله کرد به اتاقی که من بودم. مردم هم به پیروی او حمله کردند و یک‌مرتبه چهار تا پلیس فرار کردند و گم شدند.

یا احکام اسلام را جاری کنیم، یا همه کشته شویم

مردم من را روی دست بلند کرده و بردند در مسجد گوهرشاد روی منبری که معروف هست به منبر امام زمان (عج). رئیس شهربانی آمد جلوی منبر و گفت: شیخ منبر نرو! ممنوع هست. مردم هم او را زیر مشت و لگد گرفتند و از مسجد بیرون کردند. دیگر نمی‌دانم کشتند یا مجروح کرده به بیرون انداختند.

وقتی من روی منبر جای گرفتم، دست‌وپای خود را گم کردم. چرا؟ چون پیش‌بینی چنین منظره‌ای را نداشتم و نمی‌خواستم که شورش بشود. می‌خواستم هیئت‌حاکمه را به وحشت اندازم. برنامه ترساندن دولتی‌ها را در شهر‌های دیگر اجرا کرده بودم. مردم تظاهر و اعتصاب می‌کردند و دولتی‌ها می‌ترسیدند و باز اجازه منبر به من می‌دادند، بدون اینکه زد و خوردی بشود و خونی بریزد. می‌خواستم که در مشهد هم چنین بشود ولی نشد. وقتی این منظره پیش آمد و رئیس شهربانی را زدند و پلیس‌ها را زدند، من گیج شدم که چه باید بکنم؟

اگر مردم در آن وقت از من سخنرانی می‌خواستند، رسوا می‌شدم؛ چون گیج شده بودم و نمی‌توانستم حرف بزنم. در همه محوطه مسجد و صحن‌ها صدای «مرگ بر شاه»، «مرده باد پادشاه»، «زنده‌باد اسلام»، «لعنت بر بهایی» و «لعنت بر دشمن علما» بلند بود. مردم که مشغول شعاردادن بودند، من وقت را غنیمت شمرده به فکر فرورفتم. نقشه‌ای کشیدم که کاملا صحیح نبود ولی باز هم خوب بود در آن وضع.

وقتی مردم ساکت شدند، بلند شده روی منبر ایستادم و گفتم: مردم خوب‌کاری نکردید، لازم نبود دست به زدوخورد بزنید. اگر به جای این اعمال، شما جمعا می‌رفتید پیش رئیس شهربانی یا استاندار و خواهش می‌کردید، می‌ترسیدند و من را آزاد می‌کردند، اما اکنون عملی که نباید می‌شد، شده. باید پایمردی و مقاومت کنیم یا حاج‌آقا حسین قمی را از زندان آزاد کرده و احکام اسلام را جاری کنیم، یا همه کشته شویم.

گفتم: مردمی که در مسجد و صحنین حاضرید! بروید به خانه خود خرجی خانواده را برای مدت یک هفته یا هر‌قدر که می‌توانید، آماده کرده و برگردید. کاری که می‌خواهیم عملی کنیم، حداقل یک هفته یا دو هفته وقت لازم دارد. بعد با اسلحه‌ای که دارید به مسجد بیایید تا ببینیم باید چه کنیم. همین چند کلمه را توانستم بگویم.

شب جمعه را در صحن نو گذراندیم. تا صبح دعا می‌خواندیم. گاهی سخنرانی می‌کردم. دولتی‌ها در آن شب به جنگ ما نیامدند. اول اذان صبح، شیپور بلندی زدند. آنهایی که سربازی رفته بودند، گفتند شیپور آماده‌باش هست و لشکر آماده جنگ خواهد شد و ممکن هست به‌طرف ما بیایند.

اول طلوع آفتاب تمام دور فلکه پر از نظامی شد. فقط مأموریت داشتند که کسی به ما ملحق نشود. اول صبح شخصی آمد و گفت: آقایان من آمده‌ام از طرف استاندار به شما بگویم متفرق بشوید و اگر کاری دارید، بیایید به استاندار بگویید. گفتم: ما برای این جمع نشدیم که به سخن تو و استاندار متفرق شویم. ما استاندار را نمی‌شناسیم. زود از اینجا برو که اگر نروی، سرنوشتت مثل رئیس شهربانی خواهد شد.

بعد مردم از بیرون هجوم آوردند که از ارتش گذشته و به ما ملحق شوند. مأموران هم جلوگیری می‌کردند. جنگ جاری شد، نه با تفنگ، بلکه با نیزه و شمشیر و این‌طور چیز‌ها بود.
مردم با کمک بعضی از درشکه‌ها از بیرون فلکه سنگ آوردند نزدیک فلکه و به مأموران زدند. به مأموران امر کردند که شلیک کنند. در همان وهله اول شلیک، دو نفر افسر دولتی کشته شدند که یکی خودش را کشته بود و سربازی هم افسر دیگری را کشته بود.

در جنگ صبح جمعه چند‌تن مأمور کشته شدند و چندنفری هم از مردم شهید شدند. سرباز‌ها به پادگان برگشتند و جلوی درب‌ها را باز گذاردند. در جنگ‌وگریز صبح جمعه چند قبضه از سلاح مأموران به دست ما افتاد. بالاخره راه باز شده بود و مردم به ما می‌پیوستند. 

اگر در همین وقت به فکر می‌افتادم که دنبال سربازان کرده و بعد به پادگان حمله کنیم، هم عده کثیری از سربازان به ما می‌پیوستند و هم اسلحه بیشتری به دست می‌آوردیم و شاید غالب و پیروز می‌شدیم، اما من بچه‌ای ۲۷ساله بودم و به فنون جنگی و سیاست زیاد وارد نبودم و طلبه‌ای بودم؛ لذا به فکر نیفتادم. اگر تجربیات امروز را می‌داشتیم، حتما این کار را انجام می‌دادم. آن روز‌ها در آن جمعیت من کسی غیر از نواب احتشام‌رضوی را نداشتم که با او مشورت کنم.

نخستین روایت شیخ محمدتقی بهلول گنابادی درباره وقایع مسجد گوهرشاد/ مردم سنگ داشتند، عمال رضاخانی تفنگ

گفتند برادران دهاتی اول آفتاب به شما ملحق می‌شوند

روز شنبه سرتاسر مشهد شعار و حرکت بود. شهر شلوغ بود. عده‌ای آمدند گفتند: ما از دهات نزدیک آمده‌ایم و بی‌سلاح هستیم ولی فردا صبح یکشنبه از دهات دور و نزدیک با سلاح زیاد به یاری شما می‌آیند. این خبر که به ما رسید، خوشحال شدیم، ولی دولت هم از این کار باخبر بود و لذا تصمیم گرفته بود سحر کار را تمام کند.

لشکر را عوض کرده بودند، سرباز‌های مؤمن را از میدان گرفته بودند و سرباز‌های بی‌دین را آماده برای حمله کرده بودند که از کشتن مضایقه نکنند. این خبر‌ها برای ما رسید و از طرف دیگر چند‌نفر از برادران دهاتی که آمده بودند، گفتند: یک جمعیت زیاد برادران دهاتی اول آفتاب به شما ملحق می‌شوند و اگر برسند، به نفع شما تمام می‌شود. کوشش می‌کردیم هر طور شده تا طلوع آفتاب مقاومت کنیم. در‌های مسجد را به طرف‌داران خود سپردیم تا جای امکان مدافعه کنند. توی ایوان مسجد من روی منبر بودم. مردم دور منبر جمع شدند. 

دیدم اگر روی منبر بمانم، چپه می‌کنند و من را می‌گیرند. داخل شده بودند. من و چند‌نفر فرار کردیم. افراد محکم و مدافعین سرسخت ۲۴ نفر با من فرار کردند. مأموران به طرف ما تیراندازی کردند. در راه از ۲۴ نفر همراه شش نفر شهید شدند و در خیابان افتادند، من دیدم اگر حرکت جمعی را تا دروازه ادامه دهیم، همگی کشته خواهیم شد. فریاد زدم هر‌کدام می‌توانید فرار کنید و خود را نجات بدهید. 

این را خطاب به یاران گفتم و خود به کوچه باریکی فرار کردم. چهار نفر از یاران هم با من آمدند که در خانه‌ای باز شد و زنی خواست بیرون آید. وحشت کرد گفت: شما کیستید؟ یک نفرمان گفت: سروصدا نکن ما از مسجد فرار کردیم. زن گفت: بهلول چه شد؟ [او را]کشتند یا نه؟ گفت: همراه ماست. زن فوری گفت: بفرمایید تو و در را بست. احتیاج به خواب داشتیم. 

تا ساعت‌۱۰ خواب بودیم. در ساعت‌۱۰ زن آمد و ما را بیدار کرد و گفت: تمام مسجد گوهرشاد به خون شهیدان آغشته هست و طبق اخبار، مردم مجروح و کشته، همگی را با هم می‌ریزند در گودال و رویشان را خاک می‌ریزند و هرچه مجروحین فریاد می‌زنند ما زنده هستیم، کسی اعتنایی نمی‌کند. برای پیداکردن شما، شیخ بهلول، هم تمام تجهیزات و وسایل را آماده کرده‌اند. بعد از شنیدن این اخبار چهار نفر را گفتم رفتند و من هم با نقشه‌ای از شهر فرار کردم و پیاده از دهات به افغانستان رفتم. 

دولت ایران باخبر شده بود از فرار من به افغانستان؛ به این کشور دستور داد که من را دستگیر کنند. مأمورین افغان بعد از تجسس زیاد من را دستگیر کردند و حدود سی سال تمام در زندان‌های مختلف افغانستان زندانی بودم و بعد در زمان یکی از کودتا‌ها از زندان فرار کردم و مخفیانه به ایران و مشهد آمدم.

منبع: شهرآرا

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
نخستین روایت شیخ محمدتقی بهلول گنابادی درباره وقایع مسجد گوهرشاد/ مردم سنگ داشتند، عمال رضاخانی تفنگ

نخستین روایت شیخ محمدتقی بهلول گنابادی درباره وقایع مسجد گوهرشاد/ مردم سنگ داشتند، عمال رضاخانی تفنگ بیشتر بخوانید »

امام خامنه‌ای: انتقال روحیات شهدا با کار هنری امکان‌پذیر است+ فیلم

امام خامنه‌ای: انتقال روحیات شهدا با کار هنری امکان‌پذیر است+ فیلم


به گزارش مجاهدت از گروه سیاسی دفاع‌پرس، بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دست‌اندرکاران برگزاری کنگره ملّی بزرگداشت یک هزار و هشتصد و هشتاد شهید کاشان که در تاریخ ۲۶ دی ۱۴۰۳ برگزار شده بود، امشب در محل برگزاری همایش در کاشان منتشر شد.

حضرت امام خامنه‌ای در این دیدار، کاشان را در طول تاریخ عالم‌پرور، فقیه پرور، مبارزپرور و هنرپرور خواندند و با گرامی‌داشت یاد چهره‌های مبارز با استعمارگران انگلیسی، که از این شهر برخاستند به‌خصوص عالِم شجاع مرحوم آیت‌الله کاشانی فرمودند: کاشان علاوه بر ممتاز بودن در علم، هنر و دلبستگی به اهل‌بیت علیهم‌السلام در دفاع مقدس و برخی حوادث دیگر انقلاب نیز خوش درخشید و نشان داد که پرورش انسان‌های مبارز و با شهامت در این منطقه استمرار دارد.

معظم‌له به نمایش درآوردن خصوصیات رفتاری شهدا در آثار فرهنگی و هنری را ضروری خواندند و افزودند: ویژگی‌ها و خصوصیات رفتاری برجسته‌ای همچون ازخودگذشتگی و فداکاری شهدا، عبادت و تضرع خالصانه رزمندگان جوان به درگاه پروردگار و احترام و غیرت آنها به شعارهای اسلام و انقلاب، نیاز همیشگی ملت هست که انتقال آن روحیات صرفاً با کار هنری و تولید آثار با کیفیتی مانند فیلم، شعر و نقاشی امکان‌پذیر هست.

نشان دادن صبر و شکر مادران شهدا، موضوع دیگری بود که امام خامنه‌ای با تأکید بر به تصویر کشیدن آن با ابزارهای هنری، فرمودند: صبر و شکر مادری که فرزند یا فرزندان خود را در راه خدا داده هست، قابل توصیف نیست اما نشان دادن این درس‌های اعجاب‌آوردر قالب کارهای هنری ممکن هست.

کد ویدیو

مشروح فرمایشات امام خامنه‌ای به شرح ذیل هست؛

بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)

و الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم المصطفی محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین سیّما بقیّة الله فی الارضین.

برادران عزیز، خواهران عزیز! خیلی خوش آمدید؛ مخصوصاً خانواده‌های محترم شهیدان و به‌خصوص مادران شهدا و این بانوی گرامی(۲) که مادر چهار شهیدند. آقای منصوری(۳) را هم که سال‌ها بود زیارت نکرده بودیم؛ [بنده] ایشان را از دوره‌ی دانشجویی‌شان که مشغول مبارزه بودند، می‌شناسم.

کاشان یک شهر برجسته هست؛ حالا منهای آنچه در دوره‌ی ما اتّفاق افتاد ــ که حالا اشاره خواهم کرد ــ در طول تاریخ هم کاشان حقّاً و انصافاً برجستگی دارد: عالِم‌پرور هست، شاعرپرور هست، فقیه‌پرور هست، ریاضی‌[دان]‌پرور هست، مبارزپرور هست، هنرپرور هست؛ شخصیّت‌های برجسته‌ی بزرگی‌[دارد] و یک شهر عجیبی هست. همین فرشی که در کاشان بافته می‌شود، از لحاظ نگاه هنری، یک هنر بسیار بزرگ و بسیار باارزش هست؛ ما قدر این هنر‌های زیرِ پاافتاده و پیشِ پاافتاده‌ی خودمان را نمی‌دانیم. شخصیّت‌های برجسته‌ای‌[از این شهر] برخاستند که خب شما‌ها آنها را می‌شناسید و می‌دانید و معروفند، و اسمشان در تاریخ همه‌جا ثبت هست.

در دوره‌ی نزدیک به ما، [یعنی] تقریباً دوره‌ی معاصر ما، شخصیّت‌هایی هستند که با استعمار مبارزه کردند ــ که این فرق می‌کند با مبارزه‌ی با حکومت داخلی ــ مِن‌جمله پدر مرحوم آیت‌الله کاشانی، مرحوم آسیّدمصطفیٰ کاشانی که ایشان از بزرگان علمای نجف بودند. وقتی که انگلیس‌ها در پایان جنگ‌[جهانی] اوّل آمدند و در واقع منطقه را چند کشور اروپایی بین خودشان تقسیم کردند و آمدند طرف ایران، اینها به فتوای مرحوم آسیّدمحمّدکاظم یزدی، از نجف آمدند در منطقه‌ی اهواز و منطقه‌ی جنوب عراق و غرب ایران و جنوب غربی ایران، مبارزه‌ی تن‌به‌تن کردند؛ هم مرحوم آسیّدمصطفیٰ کاشانی، هم پسر ایشان مرحوم آسیّدابوالقاسم کاشانی که آیت‌الله کاشانی معروف ما این دوّمی هست. بعد هم مبارزات اینها ادامه پیدا کرد. این اهمّیّت دارد؛ اینکه یک انسانی، یک انسان باشخصیّتی، زندگی خودش را وقف کند برای مبارزه‌ی با زور، با ظلم، با تجاوزطلبی، خیلی برای یک ملّت مهم و باارزش هست؛ قدرش را باید دانست. حالا بعضی‌ها به مرحوم آیت‌الله کاشانی به خاطر یک اختلاف نظرات سیاسی اعتراض میکنند؛ دیگر توجّه ندارند که این مرد کسی هست که ده‌ها سال با کمال شجاعت، با انگلیس‌ها مبارزه کرد.

در زمان رضاشاه که همه‌ی نفَس‌ها در سینه‌ها حبس بود، مرحوم کاشانی مبارزه کرد؛ در آن زمان مبارزه کرد. امام (رضوان الله علیه) یک‌بار در یک جلسه‌ی خصوصی که ما داشتیم، گفتند که من هیچ‌کس را به شجاعت آقای کاشانی ندیدم. توجّه کنید! این حرف را چه کسی می‌زند؟ امامی که خودش مظهر رشادت و شجاعت هست. این را خودم از ایشان مستقیم شنیدم؛ دیگر راوی وسط نیست. گفتند من هیچ کس را به شجاعت آقای کاشانی ندیدم. بعد سه قضیّه نقل کردند از شجاعت مرحوم آقای کاشانی که حالا آن قضایا را من نقل نمیکنم. این‌[طور] هست. در آن محلّ تاریخی، ما رفتیم آنجا، زندانی را که آقای کاشانی آنجا بوده دیدیم. آن سلّولی را که آقای کاشانی ــ البتّه مدّت کوتاهی ــ در آن سلّول زندانی بوده، به ما نشان دادند. قضیّه‌ای را آنجا نقل کردند که در آن سلّولی که راحت نمی‌شد نشست، مأمور میرود پیش او و بنا میکند نصیحت کردن. آقای کاشانی یک پاسخی به او میدهد که نشانه‌ی کمال جرئت و شجاعت و نترسی و دلِ قرص و محکم این مرد هست؛ و همین‌طور بقیّه‌ی کسانی که در این راه بوده‌اند؛ شخصیّت‌های برجسته.

از جهات مختلفی کاشان انصافاً برجستگی دارد؛ یکی‌اش مسئله‌ی مبارزات هست، یکی اش مسئله‌ی علم و هنر هست، یکی‌اش مسئله‌ی توجّه به اهل‌بیت (علیهم السّلام) هست که در زمان جوانی ما مجالس کاشان معروف بود همه‌جا که کاشانی‌ها مجالس روضه و توسّل و توجّه دارند؛ و مانند اینها.

خب، در آزمایش بسیار مهمّ دفاع مقدّس و بعد از آن در بعضی از حوادث دیگر، کاشانی‌ها خوب حرکت کردند، خوب گذشته‌ی خودشان را تجدید کردند و نشان دادند که یک طبیعت مستمرّ تاریخی‌ای در این منطقه وجود دارد که در گذشته و امروز انسان‌هایی را با این خصوصیّات پرورش می‌دهد؛ لذا شما شهدای برجسته‌ای دارید، شهدای باسابقه‌ای دارید، شهید دوران اوّل مبارزات دارید که این در کمتر شهری از شهر‌های ایران وجود دارد؛ شهدای میدان جنگ دارید، پشتیبانی‌های فوق‌العاده و کم‌نظیر دارید که انسان را واقعاً تحت تأثیر قرار میدهد. فرض بفرمایید چند نفر بانو می‌نشینند یک قالیِ باارزشی می‌بافند، می‌آیند تقدیم می‌کنند به جبهه که این را یک جایی من خواندم که این قالی را آن کسانی که گرفته بودند از این بانوی آورنده‌ی قالی، می‌گویند ما این را نمیتوانیم به قیمت بفروشیم،‌[بلکه] این را باید به ارزش معنوی‌اش بفروشیم. می‌روند به قیمت گرانی این را می‌فروشند و یک پشتیبانی فوق‌العاده باارزشی از چندین لشکر به وسیله‌ی همین یک قالی انجام می‌گیرد! و کار‌های فراوانی که انجام دادند. خب همه‌ی اینها ارزش‌های مردمی برای مردم کاشان هست.

شما حالا می‌خواهید بزرگداشت بگیرید برای شهدا؛ این مطالبی که آقا بیان کردند، اینها همه کار‌های خوب و لازمی هست؛ کار‌های هنری، کتاب‌نویسی، خاطره‌نویسی و بقیّه‌ی چیز‌هایی که وجود دارد، اینها همه کار‌های لازمی هست، کار‌های خوبی هست.

بنده در دیدار با برگزارکنندگان این بزرگداشت‌ها توصیه‌هایی کرده‌ام که یا شنیده‌اید یا میتوانید دسترسی پیدا کنید؛ نمیخواهم تکرار کنم آنها را. یک نکته را میخواهم بگویم و آن، این هست که هنر این شهدا فقط این نبود که جانشان را کف دست گذاشتند و رفتند به میدان جنگ؛ خب، در حال خطر، خیلی از افراد ــ البتّه برجستگان ــ این کار را میکنند. وقتی خطری تهدید میکند دین را، میهن را، ملّیّت را، عزّت یک کشور را، کسانی جانشان را کف دستشان می‌گذارند و می‌روند و می‌جنگند. یک نکته اینجا مهم هست و آن، این هست که همراه این کار، خُلقیّات و رفتار‌هایی را انسان مشاهده میکند که این رفتار‌ها قابل تبیین هست؛ یعنی قابل دست دادن به (۴) ملّت‌ها هست. [مثلاً]گذشتها؛ این جوانی که رفته آنجا مثلاً فرض بفرمایید یک چیز باارزشی همراهش هست، رفیقش به آن احتیاج دارد، بدون هیچ گونه ملاحظه‌ای این را به رفیقش میدهد؛ گذشت می‌کند. عبادت‌ها؛ یک جوان کم‌سنّ مثلاً تازه به بلوغ رسیده‌ای که این‌قدر گناهی هم هنوز در پرونده‌ی او نیست، آن‌چنان در مقابل پروردگار تضرّع میکند و توسّل و توبه و استغاثه و استغفار می‌کند که انسان تعجّب می‌کند؛ یعنی از افرادی در سنین ما‌ها اصلاً یک چنین حالتی، یک چنین استغاثه‌ای، یک چنین توجّهی برنمی‌آید، اصلاً ممکن نمیشود آنچه از دل روشن و پاک آن جوان صادر می‌شود. یا فرض بفرمایید که احترامی که اینها به شعار‌های مقدّس نظام جمهوری اسلامی می‌کردند که حالا همین مطلبی که ایشان گفتند که به دخترش سفارش می‌کند که اوّلین مطلبی که به بچّه یاد میدهی، این باشد که یک شعار مربوط به انقلاب را، مربوط به اسلام را یاد می‎دهد.

اینها را باید حفظ کرد، اینها را باید ضبط کرد، اینها را باید نشان داد. این در نام‌گذاریِ یک کوچه یا خیابان به نام شهید به دست نمی‌آید. این با یک کار هنری امکان‌پذیر هست؛ انتقال این روحیّات و این خصوصیّات اخلاقی، صرفاً با کار‌های هنری امکان‌پذیر هست. شما در یک فیلم یا در یک مثلاً فرض کنید که شعر خوب یا در یک نقّاشی خوب، میتوانید نشان بدهید گذشت را؛ میتوانید نشان بدهید خشوعِ در مقابل پرودگار را؛ [می‌توانید]خشوع یک رزمنده را نشان بدهید؛ یا غیرت او را نشان بدهید. اینها به درد یک ملّت [میخورد]. اینها برای یک ملّت نیاز همیشگی و حتمی هست. ما خب روی منبر‌ها میگوییم به مردم؛ راجع به تقوا می‌گوییم، راجع به گذشت می‌گوییم، راجع به توسّل و توجّه و انابه و استغفار میگوییم؛ امّا اینها حرف هست، اینها گفتن هست؛ گفتن با عمل کردن خیلی فرق دارد. او عمل می‌کند؛ شما آن عمل را منعکس کنید؛ نشان بدهید که او در عمل این‌جور حرکت کرد، این‌جور رفتار کرد.

یکی از چیز‌هایی که به نظر بنده خیلی مهم هست و بایستی در عمل، در کار هنری نشان داده بشود، همین صبری هست که این مادران شهدا کردند. این شوخی نیست که انسان یک جوانی را، یک فرزندی را پرورش بدهد، با خون دل، با چه زحمتی به ثمر برساند، به جوانی برساند، بعد این را در راه خدا بدهد؛ یکی، دو تا، سه تا، چهار تا. اینها چیز‌هایی هست که فقط به زبان آسان گفته می‌شود، در عمل، در واقعیّت اصلاً قابل توصیف نیست؛ یعنی واقعاً قابل توصیف نیست و نمیشود اهمّیّت این را توصیف کرد. امّا صبر این بانو را میشود نشان داد؛ شکر این بانو را می‌شود نشان داد؛ تحمّلی که او در مقابل این حادثه‌ی مهم و بزرگ انجام داده، این را میشود نشان داد؛ اینها می‌شود درس. اینها را بایستی شما نشان بدهید. چه جوری می‌شود نشان داد؟ صرفاً با کار هنری.

بحمدالله شما کاشانی‌ها از لحاظ هنرمند هم غنی هستید، افراد هنری دارید که میتوانند کار‌هایی را انجام بدهند؛ و ان‌شاء‌الله این کار را بکنید و پیش بروید؛ و به مردم عزیز کاشان هم سلام بنده را برسانید. ما کاشان را همیشه از دیرزمان، چه به خاطر علمائش، چه به خاطر شهدائش، چه به خاطر کار‌های هنری‌اش، به چشم یک منطقه‌ی برجسته شناخته‌ایم و دیده‌ایم. امیدواریم ان‌شاء‌الله که همیشه روسفید باشید و پیش خدای متعال مقام والا داشته باشید.

والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته

(۱) در ابتدای این دیدار، حجّت‌الاسلام والمسلمین سیّدسعید حسینی (نماینده‌ی ولیّ فقیه و امام جمعه‌ی کاشان و رئیس شورای سیاستگذاری کنگره) و سرهنگ کریم اکبری قمصری (فرمانده ناحیه‌ی مقاومت بسیج کاشان و دبیر کنگره) مطالبی بیان کردند.
(۲) خانم کبریٰ حسین‌زاده (مادر شهیدان بارفروش)
(۳) آقای جواد منصوری (اوّلین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
 (۴) استفاده برای، ممکن شدن برای

انتهای پیام/ ۹۵۵

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

امام خامنه‌ای: انتقال روحیات شهدا با کار هنری امکان‌پذیر است+ فیلم

امام خامنه‌ای: انتقال روحیات شهدا با کار هنری امکان‌پذیر است+ فیلم بیشتر بخوانید »

ملت ایران رشادت های سردار«سلیمانی»را فراموش نخواهد کرد/حاج قاسم نماد همیشه زنده مقاومت است

ملت ایران رشادت های سردار«سلیمانی»را فراموش نخواهد کرد/حاج قاسم نماد همیشه زنده مقاومت است


سرتیپ پاسدار«علی رزمجو» فرمانده سپاه امام صادق(ع) استان بوشهر در گفت وگو با خبرنگار دفاع‌پرس بوشهر، با بیان اینکه سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی» ذوب در ولایت و خدمتگزاری به ملت ایران بود اظهار داشت: حاج قاسم خودش زندگی نکرد؛ بلکه تمام زندگی‌اش در مسیر انجام وظیفه بر مدار و محور ولایت و در راستای وطن‌دوستی بود.

وی با اشاره به جنایت‌های داعش در سوریه گفت: شهید سلیمانی شر داعش را که هدفش تزریق ناامنی در داخل کشور بود، نه تنها از سر کشور مملکت ایران بلکه از سَر عصر و نسل حاضر نیز برطرف کرد.

فرمانده سپاه امام صادق (ع) استان بوشهر بر حق حاج قاسم بر جهان اسلام اسلام تأکید کرد و افزود: حقیقتاً حاج قاسم به گردن تاریخ معاصر حق دارد و دوام انسانیت و آزادگی در روزگار کنونی، مدیون این بزرگ مرد هست.

رزمجو سردار سلیمانی را قهرمان ملی دانست و تصریح کرد: این شهید بزرگ چون فدایی ملت و عصاره‌ فضایل ملت بود آئینه‌ شکست‌ناپذیری ملت و تمام وجودش برای ملت ایران بود.

وی با بیان اینکه شهید حاج قاسم سلیمانی ذوب در خدمتگذاری برای ملت بود، بیان کرد: این شهید بزرگوار هیچ قدمی را برای خودش برنداشت، ملت ایران، او و رشادت‌ها و فداکاری‌های او را هرگز فراموش نخواهد کرد.

فرمانده سپاه امام صادق (ع) استان بوشهر را نماد مقاومت خواند و خاطرنشان کرد: شهادت حاج‌ قاسم وی را تبدیل به نماد همیشه‌ زنده محور مقاومت کرد.

رزمجو با اشاره به اینکه حاج قاسم همچنان‌که که در دوران حیاتش، الهام‌بخش مجاهدان راه خدا بود، در دوران پس از شهادتش هم الهام‌بخش باقی خواهد بود، اظهار کرد: شهید حاج قاسم سلیمانی تمام فراز و فرود زندگی‌اش برای خدا بود و در کار برای خدا شکست و بن‌بست راه ندارد.

وی در پایان افزود: حاج قاسم کمر تروریسم را شکسته و مریدان و دلدادگانش، در تداوم مبارزات بی‌امان وی تا همیشه کمر تروریسم و بانیان و تالیان آن را خواهند شکست.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

ملت ایران رشادت های سردار«سلیمانی»را فراموش نخواهد کرد/حاج قاسم نماد همیشه زنده مقاومت است

ملت ایران رشادت های سردار«سلیمانی»را فراموش نخواهد کرد/حاج قاسم نماد همیشه زنده مقاومت است بیشتر بخوانید »