مجید بقایی

رفیقانم باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند


رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار شهید مجید بقایی در سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

ماه‌های اول جنگ تحمیلی بود که از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده‌ی سپاه در اتاق جنگ که آن زمان جلساتش در لشکر ۹۲ زرهی اهواز تشکیل می‌شد، معرفی شد.

یکی از فعالیت‌های مهم شهید بقایی، تلاش در جهت هماهنگی بین سپاه و ارتش بود، اما با وجود کارشکنی‌های گوناگون بنی‌صدر، سردار بقایی به خوبی کار‌ها را پیگیری می‌کرد.

اواخر آبان‌ماه سال ۱۳۵۹ شهید بقایی مأموریت یافت که برای جلوگیری از هجوم دشمن که قصد تسخیر جاده‌ی شوش را داشت و در سه کیلومتری آن بود، به شهرستان شوش برود. ابتدا در کنار مرتضی صفاری، سپاه شوش را سازماندهی کرد و مدتی بعد مسئولیت سپاه شوش به عهده‌اش گذاشته شد.

در مسئولیت فرماندهی علاوه بر طراحی عملیات و نبرد‌های موفق علیه دشمن که در قالب گروه‌های رزمی کوچک به اجرا درمی‌آمد، به شهید دقایقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی دسته، گروهان و گردان کمک می‌کرد.

وی سرانجام روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که با گروهی از رزمندگان برای بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به فکه رفته بود، بر اثر اصابت گلوله خمپاره دشمن به شهادت رسید.

خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از کتابی با عنوان «تا چشمه‌ی بقا» به قلم عزیزالله سالاری است.

با وجود سختی‌های بسیار، جنگیدن کنار سردار بقایی مرا راضی می‌کرد

سردار مرتضی صفاری: بعد از سقوط خرمشهر، به جبهه‌ فارسیات که روبروی پادگان حمید بود رفتیم و یکی از صبح‌های چهارشنبه به قرارگاه عملیاتی گلف سر زدیم و گزارش محور‌های عملیاتی را دادیم.

من در آن جمع، با سردارانی مانند رحیم صفوی، حسن باقری و مجید بقایی آشنا شدم. در آن نشست هفتگی، مجید بقایی علاوه بر بیان کمبود‌ها و مشکلات، طرح‌ها و پیشنهادات خود را درمورد محور شوش ارائه می‌کرد.

پس از ارائه‌ چهار گزارش هفتگی، شهید بقایی خبر داد که فرمانده‌ی محور شوش به شهادت رسیده و به یک فرمانده برای آن منطقه نیاز داریم و پیشنهاد کرد که من از پادگان حمید به محور عملیاتی شوش منتقل شوم. سردار صفوی هم به من ابلاغ کرد که باتوجه به نیاز مبرم منطقه‌ی شوش به شما، به آنجا برو و از همین امروز هم شروع کن.

همراه با سردار بقایی به شوش، به مدرسه‌ای که سپاه در آن مستقر بود، رفتیم و همان موقع، صدای توپ و خمپاره آمد و یک گلوله‌ی خمپاره هم روی سقف مدرسه افتاد.

برای رفتن به جبهه‌ی شوش، بایستی از رودخانه‌ی کرخه عبور می‌کردیم و این هم یکی از مشکلات آن منطقه بود، چون عراقی‌ها برتپه‌های مشرف بر رودخانه مسلط بودند و حتی با تیربار قایق‌ها را می‌زدند برای همین ما شب باید از آنجا عبور می‌کردیم و طوری پارو می‌زدیم که صدای آن به گوش دشمن نرسد.

شهید بقایی گفت این جبهه‌ی ما، این امکانات ما و این قسمت پدافندی ماست و از آنجا که فرمانده شان به شهادت رسیده است، مشکلاتی دارند که از آن جمله، جراحت یا شهادت هر روزه‌ی تعدادی از رزمندگان است که موجب نگرانی بسیاری است.

از وسایل و ابزار پرسیدم و شهید بقایی گفت ادواتمان حمل و نقلمان بیشتر از سه الاغ نیست و از این‌ها را باید برای حمل و نقل آب و غذا و مهمات و امکانات استفاده کرد.

از آنجا که نزدیک‌ترین نقطه به عراقی‌ها و در معرض پرتاب خمپاره و نارنجک بودیم، اما چون کنار سردار بقایی بودم، بسیار راضی بودم.

هرطور که هست او را عقب بیاورید

جعفر رنجبر یکی از همرزمان شهید بقایی: هنگام عملیات محرم که سال ۱۳۶۱ اتفاق افتاد، همراه با مجید بقایی که فرمانده قوای اول کربلا بود، به خط مقدم جبهه رفتیم. در آنجا، دودی از ماشین حمل مهمات به هوا می‌رفت. به سمت ماشین رفتیم و متوجه شدیم که آن‌ها از نیرو‌های خودی هستند که راهشان را گم کرده اند و داخل خاک عراق شده اند.

نزدیکشان که رفتیم، مجید گفت به بسیجی‌ها شباهت دارند و باید عقب ببریمشان. یکی از آن‌ها به شدت مجروح بود و دیگری اندک توانی برای راه رفتن داشت. شهید بقایی دست رزمنده‌ای که کمی توان راه رفتن داشت را با چفیه بست و او را بر دوش خود گذاشت و من هم کمکش می‌کردم.

به هر زحمتی که بود آن مجروح را عقب آوردیم و مجید، اناری که در جیب داشت را در دهان آن مجروح ریخت و پس از آن، مسئول آن منطقه را صدا زد و دستور داد که به کمک مجروح دیگر بشتابد و هر طور که هست او را عقب بیاورد.

دوستان من تمام و کمال باید در خدمت انقلاب باشند

امیر کعبی یکی از همرزمان شهید بقایی: مسأله‌ای برای من پیش آمد و دو روز از شهید بقایی مرخصی گرفتم. اما شرایط من طوری شد که مجبور شدم ۱۷ روز بمانم. وقتی برگشتم، برخورد مجید با من مثل قبل نبود و پس از پافشاری‌های بسیار من، علت آن، مرخصی بیش از اندازه‌ی من بود. به او که گفتم، به من گفت امروز حفظ مملکت از انجام هر کاری واجب‌تر است و رفیقان من باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

رفیقانم باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند بیشتر بخوانید »

رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند


رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار شهید مجید بقایی در سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

ماه‌های اول جنگ تحمیلی بود که از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده‌ی سپاه در اتاق جنگ که آن زمان جلساتش در لشکر ۹۲ زرهی اهواز تشکیل می‌شد، معرفی شد.

یکی از فعالیت‌های مهم شهید بقایی، تلاش در جهت هماهنگی بین سپاه و ارتش بود، اما با وجود کارشکنی‌های گوناگون بنی‌صدر، سردار بقایی به خوبی کار‌ها را پیگیری می‌کرد.

اواخر آبان‌ماه سال ۱۳۵۹ شهید بقایی مأموریت یافت که برای جلوگیری از هجوم دشمن که قصد تسخیر جاده‌ی شوش را داشت و در سه کیلومتری آن بود، به شهرستان شوش برود. ابتدا در کنار مرتضی صفاری، سپاه شوش را سازماندهی کرد و مدتی بعد مسئولیت سپاه شوش به عهده‌اش گذاشته شد.

در مسئولیت فرماندهی علاوه بر طراحی عملیات و نبرد‌های موفق علیه دشمن که در قالب گروه‌های رزمی کوچک به اجرا درمی‌آمد، به شهید دقایقی نیز در تشکیل آموزشگاه فرماندهی دسته، گروهان و گردان کمک می‌کرد.
وی سرانجام روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که با گروهی از رزمندگان برای بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به فکه رفته بود، بر اثر اصابت گلوله خمپاره دشمن به شهادت رسید.

خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از کتابی با عنوان «تا چشمه‌ی بقا» به قلم عزیزالله سالاری است.

با وجود سختی‌های بسیار، جنگیدن کنار سردار بقایی مرا راضی می‌کرد

سردار مرتضی صفاری: بعد از سقوط خرمشهر، به جبهه‌ی فارسیات که روبروی پادگان حمید بود رفتیم و یکی از صبح‌های چهارشنبه به قرارگاه عملیاتی گلف رفتیم و گزارش محور‌های عملیاتی را دادیم.

من در آن جمع، با سردارانی مانند رحیم صفوی، حسن باقری و مجید بقایی آشنا شدم. در آن نشست هفتگی، مجید بقایی علاوه بر بیان کمبود‌ها و مشکلات، طرح‌ها و پیشنهادات خود را درمورد محور شوش ارائه می‌کرد.

پس از ارائه‌ی چهار گزارش هفتگی، شهید بقایی خبرداد که فرمانده‌ی محور شوش به شهادت رسیده و به یک فرمانده برای آن منطقه نیاز داریم و پیشنهاد کرد که من از پادگان حمید به محور عملیاتی شوش منتقل شوم. سردار صفوی هم به من ابلاغ کرد که باتوجه به نیاز مبرم منطقه‌ی شوش به شما، به آنجا برو و از همین امروز هم شروع کن.

همراه با سردار بقایی به شوش، به مدرسه‌ای که سپاه در آن مستقر بود، رفتیم و همان موقع، صدای توپ و خمپاره آمد و یک گلوله‌ی خمپاره هم روی سقف مدرسه افتاد.

برای رفتن به جبهه‌ی شوش، بایستی از رودخانه‌ی کرخه عبور می‌کردیم و این هم یکی از مشکلات آن منطقه بود، چون عراقی‌ها برتپه‌های مشرف بر رودخانه مسلط بودند و حتی با تیربار قایق‌ها را می‌زدند برای همین ما شب باید از آنجا عبور می‌کردیم و طوری پارو می‌زدیم که صدای آن به گوش دشمن نرسد.

شهید بقایی گفت این جبهه‌ی ما، این امکانات ما و این قسمت پدافندی ما است و از آنجا که فرمانده شان به شهادت رسیده است، مشکلاتی دارند که از آن جمله، جراحت یا شهادت هر روزه‌ی تعدادی از رزمندگان است که موجب نگرانی بسیاری است.
از وسایل و ابزار پرسیدم و شهید بقایی گفت بیشتر از سه الاغ نیست و از این‌ها باید برای حمل و نقل آب و غذا و مهمات و امکانات استفاده کرد.

از آنجا که نزدیک‌ترین نقطه به عراقی‌ها و در معرض پرتاب خمپاره و نارنجک بودیم، اما چون کنار سردار بقایی بودم، بسیار راضی بودم.

هرطور که هست او را عقب بیاورید

جعفر رنجبر یکی از همرزمان شهید بقایی: هنگام عملیات محرم که سال ۱۳۶۱ اتفاق افتاد، همراه با مجید بقایی که فرمانده قوای اول کربلا بود، به خط مقدم جبهه رفتیم. در آنجا، دودی از ماشین حمل مهمات به هوا می‌رفت. به سمت ماشین رفتیم و متوجه شدیم که آن‌ها از نیرو‌های خودی هستند که راهشان را گم کرده اند و داخل خاک عراق شده اند.

نزدیکشان که رفتیم، مجید گفت به بسیجی‌ها شباهت دارند و باید عقب ببریمشان. یکی از آن‌ها به شدت مجروح بود و دیگری اندک توانی برای راه رفتن داشت. شهید بقایی دست رزمنده‌ای که کمی توان راه رفتن داشت را با چفیه بست و او را بر دوش خود گذاشت و من هم کمکش می‌کردم.

به هر زحمتی که بود آن مجروح را عقب آوردیم و مجید، اناری که در جیب داشت را در دهان آن مجروح ریخت و پس از آن، مسئول آن منطقه را صدا زد و دستور داد که به کمک مجروح دیگر بشتابد و هر طور که هست او را عقب بیاورد.

دوستان من تمام و کمال باید در خدمت انقلاب باشند

امیر کعبی یکی از همرزمان شهید بقایی: مسأله‌ای برای من پیش آمد و دو روز از شهید بقایی مرخصی گرفتم. اما شرایط من طوری شد که مجبور شدم ۱۷ روز بمانم. وقتی برگشتم، برخورد مجید با من مثل قبل نبود و پس از پافشاری‌های بسیار من، علت آن، مرخصی بیش از اندازه‌ی من بود. به او که گفتم، به من گفت امروز حفظ مملکت از انجام هر کاری واجب‌تر است و رفیقان من باید تمام و کمال در خدمت انقلاب باشند.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

رفیقانم باید در خدمت انقلاب باشند بیشتر بخوانید »

کلید پیروزی رزمندگان از نگاه فرمانده شاخص دفاع مقدس/ «شهید بقایی» از شخصیت‌های محوری وحدت ارتش و سپاه بود


کلید پیروزی رزمندگان از نگاه شهید «مجید بقایی»/ «شهید بقایی» از شخصیت‌های محوری وحدت ارتش و سپاه بود

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار شهید مجید بقایی در سال ۱۳۳۷ در شهر «بهبهان» استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

شهید مجید بقایی، در ماه‌های ابتدایی دفاع مقدس وارد جبهه شد و در واحد تبلیغات سپاه امیدیه‌ خوزستان کنار شهید دقایقی در سِمَت بازرسی مشغول به فعالیت شد. همان مواقع بود که از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده‌ سپاه در اتاق جنگ که آن زمان جلساتش در لشکر ۹۲ زرهی اهواز تشکیل می‌شد، معرفی شد.

شهید بقایی مسئولیت فرماندهیِ سپاه و جبهه شوش را برعهده داشت و از همان ابتدا وضع جبهه‌ شوش که از لحاظ نیرو و تدارکات در تنگنا بود، مورد توجه خاص وی قرار گرفت. شهید بقایی از راه‌های مختلف مانند حضور رئیس جمهور وقت (حضرت آیت الله خامنه‌ای)، استانداری و سپاه در آن منطقه، مقداری اسلحه وارد جبهه کرد و از شهر بهبهان تعدادی بسیجی و سپاهی را به جبهه‌ شوش آورد و به این جبهه نیروی تازه‌ای بخشید.

هماهنگی شهید بقایی با برادران ارتشی در سلسله عملیات ایذایی، باعث دلگرمی همگان شده بود به طوری که هوانیروز و فرماندهان لشکر ۲۱ حمزه بعد از یک ماه، دوباره حاضر به عملیات شدند. از خصوصیات نظامی شهید بقایی، این بود که همیشه به طور مستقیم در شناسایی‌ها شرکت می‌کرد و حتی معابر نفوذی به دشمن را نیز خود او بازدید می‌کرد. همچنین وی معتقد بود که پشتیبانی از ولایت فقیه را باید در تمام رده‌های سپاه اجرا کرد و هیچگاه از دستور فرماندهان بالاتر سرپیچی نکرد.

سرانجام شهید بقایی روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که با گروهی از رزمندگان برای بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به فکه رفته بود، بر اثر اصابت گلوله خمپاره‌ی دشمن به درجه‌ی رفیع شهادت نائل شد. خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از کتابی با عنوان «تا چشمه‌ی بقا» به قلم عزیزالله سالاری است.

نخست نیت کنید و عملتان برای رضای خدا باشد

یوسفعلی حمیدی: پیش از آن‌که عملیات طریق القدس آغاز شود، شهید بقایی مشغول صحبت با تنی چند از برادران بود و از آنجا که سن من کم بود، کنجکاو شدم تا سخنان او را بشنوم. شهید بقایی گفت: «امشب به طرف چذابه می‌رویم و باید ۲۴ ساعته منطقه را به طور کامل شناسایی کنیم و از وضعیت دشمن باخبر شویم و اطلاعاتمان که کامل شد، به مسئولان بالاتر تحویل دهیم تا عملیاتِ بزرگی را برای فتح بستان و مناطق اطراف آن طراحی کنند. نخست نیت کنید و عملتان فقط برای رضای خدا باشد، چون ممکن است از این مأموریت برنگردیم و به شهادت برسیم.»

چند نفری که مسئول عملیات بودند، دست به دست هم دادند و سوگند خوردند که تا دستور عملیات صادر نشده، از این عملیات سخنی به میان نیاورند. در این هنگام، نگاه شهید بقایی به من افتاد و علت حضورم را پرسید و من گفتم فکر کردم می‌خواهید به دشمن شبیخون برنید و خواستم همراهتان باشم. سردار با شنیدن این جمله، لبخندی زد و گفت: با این روحیه‌ای که برای فداکاری دارید و روحیه‌ بالای برادران پاسدار، نوید می‌دهم که ان شاء الله ایران اسلامی در این جنگ پیروز است. او بعد از خداحافظی، همراه با چند پاسدار، به شناسایی رفتند و سالم برگشتند و حاصل زحماتشان، عملیات موفق طریق القدس بود.

ما در برابر پدر و مادر این رزمندگان مسئولیم

حشمت حسن زاده: شبِ حمله، ۲۵ فروردین سال ۱۳۶۰، شهید بقایی با تعهد و امانتداری که نسبت به بچه‌ها احساس می‌کرد، اهداف آن حمله را برای ما توجیه و تشریح می‌کرد. ساعاتی پیش از آنکه رزمندگان سوار ماشین شوند تا بروند، تمام بحث‌های او پیرامون بیان ظرافت‌ها و نکات قابل توجه نظامی و تدابیری در حفظ جان بچه‌ها بود. در این مورد توصیه می‌کرد: «این بچه‌ها را به شما می‌سپارم. ما در برابر پدر و مادر این رزمندگان مسئولیم لذا مراقب باشید که با بی‌دقتی از دست نروند. توجه کنید که شناسایی دقیق و سنجیده باشد و دقت کنید بچه‌ها در میدان گیر نیافتند و محاصره نشوند.»

وقتی دستوری از قرارگاه می‌رسید، انگار یک دستور قرآنی بود

مرتضی صفاری: شهید مجید بقایی به اطاعت از فرماندهی، عنایت خاصی داشت. هنگامی که سردار محسن رضایی به عنوان فرمانده‌ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد، اصل اصیل و عمیق ولایت را پیش کشید و وقتی دستوری از قرارگاه می‌رسید، انگار یک دستور قرآنی بود.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

کلید پیروزی رزمندگان از نگاه فرمانده شاخص دفاع مقدس/ «شهید بقایی» از شخصیت‌های محوری وحدت ارتش و سپاه بود بیشتر بخوانید »

کلید پیروزی رزمندگان از نگاه شهید «مجید بقایی»/ «شهید بقایی» از شخصیت‌های محوری وحدت ارتش و سپاه بود


عملتان فقط برای رضای خدا باشد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار شهید مجید بقایی در سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

شهید مجید بقایی، در ماه‌های ابتدایی دفاع مقدس وارد جبهه شد و در واحد تبلیغات سپاه امیدیه‌ خوزستان کنار شهید دقایقی در سِمَت بازرسی مشغول به فعالیت شد. همان مواقع بود که از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده‌ سپاه در اتاق جنگ که آن زمان جلساتش در لشکر ۹۲ زرهی اهواز تشکیل می‌شد، معرفی شد.

شهید بقایی مسئولیت فرماندهیِ سپاه و جبهه شوش را برعهده داشت و از همان ابتدا وضع جبهه‌ شوش که از لحاظ نیرو و تدارکات در تنگنا بود، مورد توجه خاص وی قرار گرفت. شهید بقایی از راه‌های مختلف مانند حضور رئیس جمهور وقت (حضرت آیت الله خامنه‌ای)، استانداری و سپاه در آن منطقه، مقداری اسلحه وارد جبهه کرد و از شهر بهبهان تعدادی بسیجی و سپاهی را به جبهه‌ شوش آورد و به این جبهه نیروی تازه‌ای بخشید.

هماهنگی شهید بقایی با برادران ارتشی در سلسله عملیات ایذایی، باعث دلگرمی همگان شده بود به طوری که هوانیروز و فرماندهان لشکر ۲۱ حمزه بعد از یک ماه، دوباره حاضر به عملیات شدند. از خصوصیات نظامی شهید بقایی، این بود که همیشه به طور مستقیم در شناسایی‌ها شرکت می‌کرد و حتی معابر نفوذی به دشمن را نیز خود او بازدید می‌کرد. همچنین وی معتقد بود که پشتیبانی از ولایت فقیه را باید در تمام رده‌های سپاه اجرا کرد و هیچگاه از دستور فرماندهان بالاتر سرپیچی نکرد.

سرانجام شهید بقایی روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که با گروهی از رزمندگان برای بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به فکه رفته بود، بر اثر اصابت گلوله خمپاره‌ی دشمن به درجه‌ی رفیع شهادت نائل شد. خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از کتابی با عنوان «تا چشمه‌ی بقا» به قلم عزیزالله سالاری است.

نخست نیت کنید و عملتان برای رضای خدا باشد

یوسفعلی حمیدی: پیش از آن‌که عملیات طریق القدس آغاز شود، شهید بقایی مشغول صحبت با تنی چند از برادران بود و از آنجا که سن من کم بود، کنجکاو شدم تا سخنان او را بشنوم. شهید بقایی گفت: «امشب به طرف چذابه می‌رویم و باید ۲۴ ساعته منطقه را به طور کامل شناسایی کنیم و از وضعیت دشمن باخبر شویم و اطلاعاتمان که کامل شد، به مسئولان بالاتر تحویل دهیم تا عملیاتِ بزرگی را برای فتح بستان و مناطق اطراف آن طراحی کنند. نخست نیت کنید و عملتان فقط برای رضای خدا باشد، چون ممکن است از این مأموریت برنگردیم و به شهادت برسیم.»

چند نفری که مسئول عملیات بودند، دست به دست هم دادند و سوگند خوردند که تا دستور عملیات صادر نشده، از این عملیات سخنی به میان نیاورند. در این هنگام، نگاه شهید بقایی به من افتاد و علت حضورم را پرسید و من گفتم فکر کردم می‌خواهید به دشمن شبیخون برنید و خواستم همراهتان باشم. سردار با شنیدن این جمله، لبخندی زد و گفت: با این روحیه‌ای که برای فداکاری دارید و روحیه‌ بالای برادران پاسدار، نوید می‌دهم که ان شاء الله ایران اسلامی در این جنگ پیروز است. او بعد از خداحافظی، همراه با چند پاسدار، به شناسایی رفتند و سالم برگشتند و حاصل زحماتشان، عملیات موفق طریق القدس بود.

ما در برابر پدر و مادر این رزمندگان مسئولیم

حشمت حسن زاده: شبِ حمله، ۲۵ فروردین سال ۱۳۶۰، شهید بقایی با تعهد و امانتداری که نسبت به بچه‌ها احساس می‌کرد، اهداف آن حمله را برای ما توجیه و تشریح می‌کرد. ساعاتی پیش از آنکه رزمندگان سوار ماشین شوند تا بروند، تمام بحث‌های او پیرامون بیان ظرافت‌ها و نکات قابل توجه نظامی و تدابیری در حفظ جان بچه‌ها بود. در این مورد توصیه می‌کرد: «این بچه‌ها را به شما می‌سپارم. ما در برابر پدر و مادر این رزمندگان مسئولیم لذا مراقب باشید که با بی‌دقتی از دست نروند. توجه کنید که شناسایی دقیق و سنجیده باشد و دقت کنید بچه‌ها در میدان گیر نیافتند و محاصره نشوند.»

وقتی دستوری از قرارگاه می‌رسید، انگار یک دستور قرآنی بود

مرتضی صفاری: شهید مجید بقایی به اطاعت از فرماندهی، عنایت خاصی داشت. هنگامی که سردار محسن رضایی به عنوان فرمانده‌ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد، اصل اصیل و عمیق ولایت را پیش کشید و وقتی دستوری از قرارگاه می‌رسید، انگار یک دستور قرآنی بود.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

کلید پیروزی رزمندگان از نگاه شهید «مجید بقایی»/ «شهید بقایی» از شخصیت‌های محوری وحدت ارتش و سپاه بود بیشتر بخوانید »

«شهید بقایی» از شخصیت‌های محوری وحدت ارتش و سپاه/ کلید پیروزی رزمندگان از نگاه شهید «مجید بقایی»


عملتان فقط برای رضای خدا باشد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار شهید مجید بقایی در سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان استان خوزستان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

شهید مجید بقایی، در ماه‌های ابتدایی دفاع مقدس وارد جبهه شد و در واحد تبلیغات سپاه امیدیه‌ خوزستان کنار شهید دقایقی در سِمَت بازرسی مشغول به فعالیت شد. همان مواقع بود که از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده‌ سپاه در اتاق جنگ که آن زمان جلساتش در لشکر ۹۲ زرهی اهواز تشکیل می‌شد، معرفی شد.

شهید بقایی مسئولیت فرماندهیِ سپاه و جبهه شوش را برعهده داشت و از همان ابتدا وضع جبهه‌ شوش که از لحاظ نیرو و تدارکات در تنگنا بود، مورد توجه خاص وی قرار گرفت. شهید بقایی از راه‌های مختلف مانند حضور رئیس جمهور وقت (حضرت آیت الله خامنه‌ای)، استانداری و سپاه در آن منطقه، مقداری اسلحه وارد جبهه کرد و از شهر بهبهان تعدادی بسیجی و سپاهی را به جبهه‌ شوش آورد و به این جبهه نیروی تازه‌ای بخشید.

هماهنگی شهید بقایی با برادران ارتشی در سلسله عملیات ایذایی، باعث دلگرمی همگان شده بود به طوری که هوانیروز و فرماندهان لشکر ۲۱ حمزه بعد از یک ماه، دوباره حاضر به عملیات شدند. از خصوصیات نظامی شهید بقایی، این بود که همیشه به طور مستقیم در شناسایی‌ها شرکت می‌کرد و حتی معابر نفوذی به دشمن را نیز خود او بازدید می‌کرد. همچنین وی معتقد بود که پشتیبانی از ولایت فقیه را باید در تمام رده‌های سپاه اجرا کرد و هیچگاه از دستور فرماندهان بالاتر سرپیچی نکرد.

سرانجام شهید بقایی روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که با گروهی از رزمندگان برای بازدید از منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی به فکه رفته بود، بر اثر اصابت گلوله خمپاره‌ی دشمن به درجه‌ی رفیع شهادت نائل شد. خاطراتی که در ادامه می‌آید متعلق به این شهید از کتابی با عنوان «تا چشمه‌ی بقا» به قلم عزیزالله سالاری است.

نخست نیت کنید و عملتان برای رضای خدا باشد

یوسفعلی حمیدی: پیش از آن‌که عملیات طریق القدس آغاز شود، شهید بقایی مشغول صحبت با تنی چند از برادران بود و از آنجا که سن من کم بود، کنجکاو شدم تا سخنان او را بشنوم. شهید بقایی گفت: «امشب به طرف چذابه می‌رویم و باید ۲۴ ساعته منطقه را به طور کامل شناسایی کنیم و از وضعیت دشمن باخبر شویم و اطلاعاتمان که کامل شد، به مسئولان بالاتر تحویل دهیم تا عملیاتِ بزرگی را برای فتح بستان و مناطق اطراف آن طراحی کنند. نخست نیت کنید و عملتان فقط برای رضای خدا باشد، چون ممکن است از این مأموریت برنگردیم و به شهادت برسیم.»

چند نفری که مسئول عملیات بودند، دست به دست هم دادند و سوگند خوردند که تا دستور عملیات صادر نشده، از این عملیات سخنی به میان نیاورند. در این هنگام، نگاه شهید بقایی به من افتاد و علت حضورم را پرسید و من گفتم فکر کردم می‌خواهید به دشمن شبیخون برنید و خواستم همراهتان باشم. سردار با شنیدن این جمله، لبخندی زد و گفت: با این روحیه‌ای که برای فداکاری دارید و روحیه‌ بالای برادران پاسدار، نوید می‌دهم که ان شاء الله ایران اسلامی در این جنگ پیروز است. او بعد از خداحافظی، همراه با چند پاسدار، به شناسایی رفتند و سالم برگشتند و حاصل زحماتشان، عملیات موفق طریق القدس بود.

ما در برابر پدر و مادر این رزمندگان مسئولیم

حشمت حسن زاده: شبِ حمله، ۲۵ فروردین سال ۱۳۶۰، شهید بقایی با تعهد و امانتداری که نسبت به بچه‌ها احساس می‌کرد، اهداف آن حمله را برای ما توجیه و تشریح می‌کرد. ساعاتی پیش از آنکه رزمندگان سوار ماشین شوند تا بروند، تمام بحث‌های او پیرامون بیان ظرافت‌ها و نکات قابل توجه نظامی و تدابیری در حفظ جان بچه‌ها بود. در این مورد توصیه می‌کرد: «این بچه‌ها را به شما می‌سپارم. ما در برابر پدر و مادر این رزمندگان مسئولیم لذا مراقب باشید که با بی‌دقتی از دست نروند. توجه کنید که شناسایی دقیق و سنجیده باشد و دقت کنید بچه‌ها در میدان گیر نیافتند و محاصره نشوند.»

وقتی دستوری از قرارگاه می‌رسید، انگار یک دستور قرآنی بود

مرتضی صفاری: شهید مجید بقایی به اطاعت از فرماندهی، عنایت خاصی داشت. هنگامی که سردار محسن رضایی به عنوان فرمانده‌ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد، اصل اصیل و عمیق ولایت را پیش کشید و وقتی دستوری از قرارگاه می‌رسید، انگار یک دستور قرآنی بود.

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

«شهید بقایی» از شخصیت‌های محوری وحدت ارتش و سپاه/ کلید پیروزی رزمندگان از نگاه شهید «مجید بقایی» بیشتر بخوانید »