محمدحسین قدمی

جشن حنابندان؛ گزارش‌هایی ساده و صمیمی از جنگ

«جشن حنابندان»؛ گزارش‌هایی ساده و صمیمی از دوران دفاع مقدس


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، گزارش‌نویسی زبان دقیقی است برای بیان یک حادثه. در میان تمامی شیوه‌های معمول برای نگارش، استفاده کردن از گزارش‌نویسی، بهترین راه برای انتقال یک حادثه از محل وقوع آن تا دوردست‌هاست.

یک گزارشگر سعی می‌کند با یاری جستن از جزئی‌ترین اطلاعات موجود در محل حادثه، کامل‌ترین تصویر را در قالب کلمات ارائه دهد.

کتاب «جشن حنابندان» شامل دو گزارش از دو عملیات در مناطق جنوب و غرب کشور است که محمدحسین قدمی این گزارش‌ها را از میان خاطرات رزمندگان «لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله» گردآوری کرده است.

گزارش اول کتاب در طول عملیات کربلای ۵ نوشته شده و گزارش دوم آن که مربوط به عملیات بیت‌المقدس ۴ و در مناطق غربی کشور و بخشی از خاک عراق است، به سفارش شهید سید مرتضی آوینی و برای مجموعه‌ی روایت فتح نوشته شده است.

کتاب در گزارش اول که مربوط به وقایع ۱۰ آذر ۱۳۶۵ تا ۹ بهمن ۱۳۶۵ است سعی دارد مراحل ثبت‌نام و اعزام به جبهه، آماده شدن و آموزش دیدن در پادگان، نحوه‌ی آشنایی نویسنده با همرزمانش، توضیحاتش از شب‌ها و روز‌های اردوگاه، نامه‌های بچه‌های دبستان به رزمندگان، شوق‌شان برای رفتن به مناطق عملیاتی و لحظه‌شماری برای اعزام به خط مقدم و روحیات و فضایل اخلاقی رزمندگان را گزارش کند.

در بخش دوم کتاب که مربوط به وقایع اول آذر ۱۳۶۶ تا ۱۳ فروردین ۱۳۶۷ است، نویسنده موضوعاتی همچون عملیات والفجر ۵ و اوضاع و احوال شهر حلبچه، فرماندهان و مناطق عملیاتی، آسیب دیدن چشم‌هایش، شهادت رزمندگان و وصیت‌نامه‌هایشان و خداحافظی‌اش از جبهه را شرح داده است.

قدمی درباره چگونگی شکل‌گیری این اثر می‌گوید: «سال ۱۳۶۵ مسئول صفحه جبهه و جنگ روزنامه «صبح آزادگان» بودم. تشویق و ترغیب دوستان نویسنده، مرا وادار به نوشتن خاطرات و گزارش‌های مستمر کرد تا جایی که توسط این نوشته‌ها با شهید مرتضی آوینی آشنا شدم و به سفارش ایشان این مطالب در قالب کتاب «جشن حنابندان» در سال ۱۳۶۸ به چاپ اول رسید.

ما دنبال دسته و گروهی در جنگ بودیم که دارای تیپ و شخصیت‌های مختلف باشند. پس از تحقیق و بررسی این گروه را در گروهانی از لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) یافتیم. کار را از خانه، مدرسه، مسجد و محل کار شروع کردیم. زندگی با آنان را در پادگان‌ها، رزم‌های شبانه، لحظات تنهایی و راهپیمایی‌های روزانه در سرما و سختی و در غم و شادی بررسی کردیم که حاصل کار در قالب کتاب «جشن حنابندان» آورده شده و از آن فیلم مستند ۴ قسمتی «دسته ایمان» تولید و در برنامه‌های روایت فتح پخش شد.

این فیلم مستند، گزارش اول کتاب «جشن حنابندان» را شامل می‌شود و گزارش دوم شرح مکتوب همراه با عکس و تفصیلات سفر جنوب و خاطرات تلخ و شیرین زندگی با دسته ۳ از گروهان ۳ گردان حمزه سیدالشهداء لشگر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) تا عملیات کربلای ۵ را دنبال کرده است.»

خاطرات مورد استفاده‌ی نویسنده در این کتاب، اغلب کوتاه و با زبانی ساده و صمیمی بیان شده است به‌طوری که خواننده از خواندن آن خسته نمی‌شود؛ چراکه هر موقعیت و لحظه‌ای را دقیق و خلاصه مطرح کرده و از شرح جزئیات اضافی پرهیز نموده است. خاطرات رزمندگان در شب‌های قبل از عملیات و شوخی‌ها و حالات و روابطی که تنها و تنها در آن موقعیت‌ها اتفاق می‌افتاد به خوبی در این گزارش‌ها به تصویر کشیده شده است.

رهبر معظم انقلاب در تقریظی بر این کتاب نوشته‌اند: «روز و شبی چند در لحظه‌های پیش از خواب، در فضائی عطرآگین و مصفا و در معراج شور و حالی که سطور و کلمات نورانی این کتاب به خواننده‌ی خود عطا می‌کند، سیر کردم و خدا را سپاس گفتم، هم بر آن قطره‌ی عشقی که در جان این نویسنده افکنده و چنین زلال اندیشه و ذوقی را بر قلم او جاری ساخته است، و هم بر آن دست قدرتی که نقشی چنان بدیع و یکتا بر صفحه‌ی تاریخ معاصر پدید آورده و صحنه‌هائی که افسانه‌وار از ذهن و چشم بشر این روزگار بیگانه است، در واقعیت زندگی این نسل از ملت ایران نقش زده است … له الحمد حمد الحامدین ابدا آلابدین.»

محمد‌حسین قدمی که سال‌ها معلمی کرده است، سال ۱۳۵۴ فعالیت فرهنگی خود را به سفارش شهید محمد‌علی رجایی آغاز کرده است. او از سال ۱۳۶۷ به جمع نویسندگان دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه‌ی هنری پیوست و از سال ۱۳۷۱ مسئولیت برنامه‌ی «شب خاطره دفاع مقدس» این دفتر را عهده‌دار شد.

انتهای پیام/341

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«جشن حنابندان»؛ گزارش‌هایی ساده و صمیمی از دوران دفاع مقدس بیشتر بخوانید »

فاصله ۱۰۰ متری نویسنده دفاع مقدس با شهادت/ دیده‌بانی خط مقدم با اعمال شاقه!


نجات ۲ مجروح با از خودگذشتگی برای مجروحین دیگربه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌‎پرس، «محمدحسین قدمی» متولد سال ۱۳۳۰ سردبیری مجلات «کودک و نوجوان»، «بنیاد شهید» و چندین نشریه و هفته‌نامه را در کارنامه خود دارد.

او همچنین در دوره‌‎ای مسوول برنامه «شب‌های خاطره» حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی بود.

وی با بیان خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس اظهار داشت:

«از حوادث زیادی جان سالم به در برده بودم و خطرات زیادی از بیخ گوشم گذشتند، ولی سعادت شهادت نصیبم نشد. شاید حکمت و تقدیر چنین بود که دست‌نوشته و فریم‌ عکس‌های ثبت شده‌ام را به تهران آورده، چاپ کرده و به دست تاریخ بسپارم.

آخرین مجروحیتم در عملیات کربلای ۵، در خط مقدم محور شلمچه بود، جایی که زمینش نمور بود و بر اثر اصابت و انفجار خمپاره‌ها مثل گهواره تکان می‌خورد و می‌لرزید. آن روز آتش شدید دشمن مثل نقل و نبات بدون وقفه بر سرمان می‌بارید. انگار فقط سنگر ما را نشانه رفته بود. طوری خمپاره‌ها جلوی سنگر منفجر می‌شدند که ترکش‌های ریز و درشتش می‌آمد توی سنگر کنار سفره غذا! نشان به آن نشان که یکی از ترکش‌های نقلی، کیسه مشمع جیره آب شرب ما را سوراخ کرده بود و اصغر فورا آن را به دندان گرفت و مکید تا آبش هدر نرود! در چنین شرایطی فرمانده گفته بود برای اینکه مجروح کمتری بدهیم به جز دیده‌بان همه در سنگر بمانند.

به خاطر همین وضعیت استثنایی، قرار بر این شد که بچه‌ها به نوبت بالای خاکریز برای دیده‌بانی رفته، سر و گوشی آب داده برگردند داخل سنگر. تردید و دلهره چنان شد که بچه‌ها به سختی پا بیرون می‌گذاشتند و بقیه، رزمنده مردد را با سلام و صلوات و خنده بیرون می‌فرستادند، گاهی هم به شوخی با تیپا و اردنگی!. نوبت من که شد با زبان خوش پریدم بیرون و بشمار سه، پیچ سنگر را دور زدم رفتم بالای خاکریز. نگاه تند و تیزی به اطراف دود و مه گرفته منطقه کردم و برگشتم.

هنوز پایم به سنگر نرسیده بود که موج انفجاری مرا به درون سنگر پرتاب کرد. از سوزش درد قفسه سینه‌ام فهمیدم ترکشی هم نصیبم شده، وقتی بچه‌ها پیراهنم را قیچی کردند دیدم ترکش از بازوی چپم عبور کرده در قفسه سینه کنار قلبم نشسته.

نفسم بند آمده بود و قادر به حرکت نبودم. بچه‌ها نگران حال من بودند و من نگران دفتر دستک و دوربینم! اصغر و مهدی زیر بغلم را گرفتند و تا «سه راه شهادت» کمکم کردند و گفتند: «دوربین را به ما بده به تعاون لشکر بسپاریم تا برایت ارسال کنند، ولی قبول نکردم و گفتم آن را به گردنم آویزان کنید با خودم می‌برم.»

اورژانس سه راه شهادت مملو از مجروحان دست و پا قطع شده ایرانی و عراقی بود. کمتر خودرو و نفربری می‌توانست خود را سالم به آن نقطه خطرناک برساند، چرا که تنها جاده باریک خاکی ناامنی که از بین دو باتلاق و آب‌گرفتگی می‌گذشت در تیررس مستقیم دشمن بود؛ گلوله و تانک‌های دشمن هم روی جاده قفل بود و مرتب شلیک می‌شد. پس از مدتی انتظار، یک آمبولانس آبکش‌شده از راه رسید و سریع مجروحان را دوپشته سوار کرد. من و یک نفر دیگر هم آخر همه به زور خودمان را جا کردیم. همین که استارت حرکت زده شد دکتری با عجله آمد و گفت: «برادرا، لطف کنید دو نفر پیاده شن با ماشین بعدی برن، دو تا مجروح سوار شن که حالشون خیلی وخیمه!»

خلاصه ما دو نفری که آخر سوار شده بودیم پیاده شدیم و آن دو را سوار کردند. آمبولانس حرکت کرد و هنوز ۱۰۰ قدمی نرفته بود که سر و کله هواپیما‌های دشمن پیدا شد و منطقه را بمباران کرد و یکی از آن بمب‌های خوشه‌ای به آمبولانس خورد و آتش گرفت و همه سرنشینان مجروح آن به فیض شهادت نائل آمدند و باز سر ما بی‌کلاه ماند. اینکه آمبولانس بعدی کی آمد و به چه دردسری از جاده مرگ و از لابه لای جنازه‌ها رد شدیم و به مرز خودمان رسیدیم داستان مفصل جداگانه‌ای است که بماند.»

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

فاصله ۱۰۰ متری نویسنده دفاع مقدس با شهادت/ دیده‌بانی خط مقدم با اعمال شاقه! بیشتر بخوانید »

نجات ۲ مجروح با از خودگذشتگی برای مجروحین دیگر


نجات ۲ مجروح با از خودگذشتگی برای مجروحین دیگربه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌‎پرس، «محمدحسین قدمی» متولد سال ۱۳۳۰ سردبیری مجلات «کودک و نوجوان»، «بنیاد شهید» و چندین نشریه و هفته‌نامه را در کارنامه خود دارد.

او همچنین در دوره‌‎ای مسوول برنامه «شب‌های خاطره» حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی را برعهده داشت. وی با بیان خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس اظهار داشت:

«از حوادث زیادی جان سالم به در برده بودم و خطرات زیادی از بیخ گوشم گذشتند، ولی سعادت شهادت نصیبم نشد. شاید حکمت و تقدیر چنین بود که دست‌نوشته و فریم‌ عکس‌های ثبت شده‌ام را به تهران آورده، چاپ کرده و به دست تاریخ بسپارم.

آخرین مجروحیتم در عملیات کربلای ۵، خط مقدم محور شلمچه بود، جایی که زمینش نمور بود و بر اثر اصابت و انفجار خمپاره‌ها مثل گهواره تکان می‌خورد و می‌لرزید. آن روز آتش شدید دشمن مثل نقل و نبات بدون وقفه بر سرمان می‌بارید. انگار فقط سنگر ما را نشانه رفته بود. طوری خمپاره‌ها جلوی سنگر منفجر می‌شدند که ترکش‌های ریز و درشتش می‌آمد توی سنگر کنار سفره غذا! نشان به آن نشان که یکی از ترکش‌های نقلی، کیسه مشمع جیره آب شرب ما را سوراخ کرده بود و اصغر فورا آن را به دندان گرفت و مکید تا آبش هدر نرود! در چنین شرایطی فرمانده گفته بود برای اینکه مجروح کمتری بدهیم به جز دیده‌بان همه در سنگر بمانند.

به خاطر همین وضعیت استثنایی، قرار بر این شد که بچه‌ها به نوبت بالای خاکریز و دیده‌بانی رفته، سر و گوشی آب داده برگردند داخل سنگر. تردید و دلهره چنان شد که بچه‌ها به سختی پا بیرون می‌گذاشتند و رزمنده مردد را با سلام و صلوات و خنده بیرون می‌فرستادند، گاهی هم به شوخی با تیپا و اردنگی. نوبت من که شد با زبان خوش پریدم بیرون و بشمار سه پیچ سنگر را دور زدم رفتم بالای خاکریز. نگاه تند و تیزی به اطراف دود و مه گرفته منطقه کردم و برگشتم.

هنوز پایم به سنگر نرسیده بود که موج انفجاری مرا به درون سنگر پرتاب کرد. از سوزش درد قفسه سینه‌ام فهمیدم ترکشی هم نصیبم شده، وقتی بچه‌ها پیراهنم را قیچی کردند دیدم ترکش از بازوی چپم عبور کرده در قفسه سینه کنار قلبم نشسته.

نفسم بند آمده بود و قادر به حرکت نبودم. بچه‌ها نگران حال من بودند و من نگران دفتر دستک و دوربینم! اصغر و مهدی زیر بغلم را گرفتند و تا «سه راه شهادت» کمکم کردند و گفتند: «دوربین را به ما بده به تعاون لشکر بسپاریم تا برایت ارسال کنند، ولی قبول نکردم و گفتم آن را به گردنم آویزان کنید با خودم می‌برم.»

اورژانس سه راه شهادت مملو از مجروحان دست و پا قطع شده ایرانی و عراقی بود. کمتر خودرو و نفربری می‌توانست خود را سالم به آن نقطه خطرناک برساند، چرا که تنها جاده باریک خاکی ناامنی که از بین دو باتلاق و آب‌گرفتگی می‌گذشت در تیررس مستقیم دشمن بود؛ گلوله و تانک‌هایی که روی جاده قفل بود و مرتب شلیک می‌شد. پس از مدتی انتظار، یک آمبولانس آبکش شده از راه رسید و سریع مجروحان را دوپشته سوار کردند. من و یک نفر دیگر هم آخر همه به زور خودمان را جا کردیم. همین که استارت حرکت زده شد دکتری با عجله آمد گفت: «برادرا، لطف کنید دو نفر پیاده شن با ماشین بعدی برن، دو تا مجروح سوار شن که حالشون خیلی وخیمه!»

خلاصه ما دو نفری که آخر سوار شده بودیم پیاده شدیم و آن دو را سوار کردند. آمبولانس حرکت کرد و هنوز ۱۰۰ قدمی نرفته بود که سر و کله هواپیما‌های دشمن پیدا شد و منطقه را بمباران کرد و یکی از آن بمب‌های خوشه‌ای به آمبولانس خورد و آتش گرفت و همه سرنشینان مجروح آن به فیض شهادت نائل آمدند و باز سر ما بی‌کلاه ماند. اینکه آمبولانس بعدی کی آمد و به چه دردسری از جاده مرگ و از لابه لای جنازه‌ها رد شدیم و به مرز خودمان رسیدیم داستان مفصل جداگانه‌ای است که بماند.»

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

نجات ۲ مجروح با از خودگذشتگی برای مجروحین دیگر بیشتر بخوانید »