محمد درودیان

نوروز. ۴/ خاطره مداح اهل بیت (ع) از نحوه شهادت «درفشان»

برآورده شدن آرزوی شاعرانه شهید «سعید درفشان» در عملیات بیت‌المقدس


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در پی پاکسازی و تأمین منطقه عملیاتی طریق‌القدس، تنها دو منطقه «غرب رودخانه کرخه» و «غرب رودخانه کارون و خرمشهر» در اشغال متجاوزان باقی مانده بود. برای انتخاب منطقه عملیات بعدی و نکات مثبت و منفی هر منطقه، بحث‌های فراوانی شد و سرانجام منطقه غرب رودخانه کرخه برای عملیات انتخاب شد.

منطقه عمومی عملیات فتح‌المبین در غرب رودخانه کرخه قرار داشت که از شمال به ارتفاعات بلند و صعب‌العبور «تیشه‌کن»، «دالپری»، «چاه نفت و تپه سیپتون» از جنوب به ارتفاعات بلند «میشداغ» تپه‌های رملی و چذابه (شیب) از شرق به رودخانه کرخه و از غرب به مرز بین‌المللی در شمال و جنوب فکه محدود می‌شد.

جاده‌های آسفالته دزفول به دهلران، عین‌خوش به چم‌سری، امامزاده عباس به چاه نفت، جاده تنگه ابوغریب و پل‌های احداث شده روی رودخانه‌های «چیخواب» و «دویرج» از مهم‌ترین راه‌های مواصلاتی منطقه هستند.

موقعیت منطقه و عوارض حساس آن، به دشمن آرایش خاصی را تحمیل کرده بود که آگاهی نیرو‌های خودی از آن، زمینه وارد ساختن ضربات سهمگین را بر دشمن فراهم کرد.

عملیات فتح‌المبین از نظر نظامی می‌توانست چنین اهدافی را تأمین کند:

۱. انهدام نیرو‌های دشمن برای کاهش توان نظامی او

۲. دستیابی به خطوط پدافندی مطمئن برای برداشت نیرو (آزاد شدن نیرو‌های خودی از خطوط پدافندی و کسب آمادگی برای عملیات بعدی)

۳. خارج کردن شوش، اندیمشک، دزفول و پایگاه چهارم شکاری از برد توپخانه دشمن

۴. خارج کردن جاده اندیمشک _ اهواز از برد آتش مؤثر دشمن

۵. آزادسازی مناطق مهمی، چون سایت و رادار، جاده مهم اندیمشک _ دهلران و…

۶. تصرف جاده‌های نفتی منطقه ابوغریب

این عملیات ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز دوم فروردین ۱۳۶۱ با رمز مقدس «یا زهرا (س)» با چهار قرارگاه مشترک فتح، فجر، نصر و قدس آغاز و در سه مرحله انجام شد. پس از هشت روز درگیری، نیرو‌های خودی با تأمین تمام اهداف مورد نظر و استقرار بر روی ارتفاعات تینه، برقازه، رقابیه و میشداغ دشمن را تا رودخانه دویرج و تیه‌های ۱۸۲ در جنوب برقازه عقب راندند.

در این عملیات ۲۵ هزار تن از نیرو‌های دشمن کشته و زخمی و ۱۷ هزار تن دیگر اسیر شدند. همچنین ۳۲۰ دستگاه تانک و نفربر، ۵۰۰ دستگاه خودرو و ۱۶۵ قبضه توپ به غنیمت نیرو‌های خودی درآمدند و نزدیک به ۳۵۰ دستگاه تانک و نفربر دشمن منهدم شده و ۱۸ فروند هواپیمای دشمن هم سرنگون شدند.

نوشته زیر بخشی از خاطرات علی مسرتی یکی از بچه‌های مسجد جزایری اهواز و همرزمان او از عملیات فتح‌المبین از کتاب «دِین» خاطرات بچه‌های مسجد جزایری اهواز به کوشش «علی مسرتی» است که انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است.

متن زیر روایت «صادق آهنگران» مداح اهل بیت (ع) از نحوه شهادت شهید «سعید درفشان» است:

«…شب عملیات فتح‌المبین رو به روی سنگر فرماندهی با یکی از دوستانم به نام «سعید درفشان» صحبت می‌کردم. سعید یک فشنگ در دستش بود و موقع حرف زدن با آن بازی می‎کرد. داشتیم در مورد رفقایی که شهید شدند صحبت می‌کردیم. سعید ناگهان ساکت شد و رو به من کرد و گفت: «اگر این فشنگ به موضع سجده، به پیشانی آدم برخورد کند، این سعادت خیلی به آدم مزه می‌دهد.»

صبح فردا به من خبر دادند که سعید شهید شده است. به سردخانه شوش رفتم. پیکر سعید روی تخت بود. دیدم تنها یک زخم دارد؛ آن هم وسط پیشانی‌اش. شب آرزو کرد و صبح به وصال رسید…»

منابع

۱. کتاب جنگ؛ بازیابی ثبات/ محمد درودیان

۲. کتاب دِین، خاطرات بچه‌های مسجد جزایری اهواز/ علی مسرتی

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

برآورده شدن آرزوی شاعرانه شهید «سعید درفشان» در عملیات بیت‌المقدس بیشتر بخوانید »

نوروز. ۳/ حکایت گروهی از بعثیان عراقی که تسلیم ایرانیان شدند// ناقص/

ماجرای نظامیان بعثی که خودشان را تسلیم رزمندگان اسلام کردند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در پی پاکسازی و تأمین منطقه عملیاتی طریق‌القدس، تنها دو منطقه «غرب رودخانه کرخه» و «غرب رودخانه کارون و خرمشهر» در اشغال متجاوزان باقی مانده بود. برای انتخاب منطقه عملیات بعدی و نکات مثبت و منفی هر منطقه، بحث‌های فراوانی شد و سرانجام منطقه غرب رودخانه کرخه برای عملیات انتخاب شد.

منطقه عمومی عملیات فتح‌المبین در غرب رودخانه کرخه قرار داشت که از شمال به ارتفاعات بلند و صعب‌العبور «تیشه‌کن»، «دالپری»، «چاه نفت و تپه سیپتون» از جنوب به ارتفاعات بلند «میشداغ» تپه‌های رملی و چزابه (شیب) از شرق به رودخانه کرخه و از غرب به مرز بین‌المللی در شمال و جنوب فکه محدود می‌شد.

جاده‌های آسفالته دزفول به دهلران، عین‌خوش به چم‌سری، امامزاده عباس به چاه نفت، جاده تنگه ابوغریب و پل‌های احداث شده روی رودخانه‌های «چیخواب» و «دویرج» از مهم‌ترین راه‌های مواصلاتی منطقه هستند.

موقعیت منطقه و عوارض حساس آن، به دشمن آرایش خاصی را تحمیل کرده بود که آگاهی نیرو‌های خودی از آن، زمینه وارد ساختن ضربات سهمگین را بر دشمن فراهم کرد.

عملیات فتح‌المبین از نظر نظامی می‌توانست چنین اهدافی را تأمین کند:

۱. انهدام نیرو‌های دشمن برای کاهش توان نظامی او

۲. دستیابی به خطوط پدافندی مطمئن برای برداشت نیرو (آزاد شدن نیرو‌های خودی از خطوط پدافندی و کسب آمادگی برای عملیات بعدی)

۳. خارج کردن شوش، اندیمشک، دزفول و پایگاه چهارم شکاری از برد توپخانه دشمن

۴. خارج کردن جاده اندیمشک _ اهواز از برد آتش مؤثر دشمن

۵. آزادسازی مناطق مهمی، چون سایت و رادار، جاده مهم اندیمشک _ دهلران و…

۶. تصرف جاده‌های نفتی منطقه ابوغریب

عملیات ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز دوم فروردین ۱۳۶۱ با رمز مقدس «یا زهرا (س)» با چهار قرارگاه مشترک فتح، فجر، نصر و قدس آغاز شد. این عملیات در سه مرحله انجام شد. پس از هشت روز درگیری، نیرو‌های خودی با تأمین تمام اهداف مورد نظر و استقرار بر روی ارتفاعات تینه، برقازه، رقابیه و میشداغ دشمن را تا رودخانه دویرج و تپه‌های ۱۸۲ در جنوب برقازه عقب راندند.

در این عملیات ۲۵ هزار تن از نیرو‌های دشمن کشته و زخمی شدند و ۱۷ هزار تن دیگر اسیر شدند. همچنین ۳۲۰ دستگاه تانک و نفربر، ۵۰۰ دستگاه خودرو و ۱۶۵ قبضه توپ به غنیمت نیرو‌های خودی درآمدند و نزدیک به ۳۵۰ دستگاه تانک و نفربر دشمن منهدم شدند. در این عملیات ۱۸ فروند هواپیمای دشمن هم سرنگون شد.

نوشته زیر بخشی از خاطرات علی مسرتی یکی از بچه‌های مسجد جزایری اهواز و همرزمان او از عملیات فتح‌المبین از کتاب «دِین» خاطرات بچه‌های مسجد جزایری اهواز به کوشش علی مسرتی است که انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرد.

متن زیر خاطره برادر سوداگر از تسلیم شدن گروهی از نیرو‌های رژیم بعث عراق در عملیات فتح‌المبین است.

«…. برادر سوداگر نقل می‌کند:

زمانی که گروه «چهل شاهد» (گروهی که متشکل از ۴۰ بسیجی عکاس و فیلم‎بردار اهل اهواز که لحظات غم و شادی دفاع مقدس را ثبت تصویری می‌کردند.) تشکیل شد، اوایل دو گروه ۲۰ نفره شدیم که مسئولیت یکی از این گروه‌ها را من به عهده داشتم و «رضا عباباف» و «محمدعلی کمری» از اعضای گروه ما بودند.

در عملیات فتح‌المبین ۱۰ نفر در قالب پنج گروه دو نفره فیلم‌برداری با یک خودرو وانت لندکروز به لشکر محمد رسول‌الله (ص) رفتیم. آن چهار گروه را در گردان‌های مختلف پیاده کردیم و من به همراه «سعید جولایی» با وانت به گردان عمار رفتم.

یک پیرمرد بسیجی پرانرژی به عنوان راننده و راهنما از گردان با ما آمد و به طرف خط مقدم یعنی رادار ۴ و ۵ حرکت کردیم. ایام نوروز بود بود و زمین‌های تپه‌ای آن منطقه بسیار سرسبز و خرم شده بود.

داشتیم از لابه‌لای تپه‌ها به جلو می‌رفتیم که وارد یک دشت باز شدیم و با یک لشکر از تانک و نفربر‌های دشمن که در آن مستقر شده بود، مواجه شدیم.

من و «سعید جولایی» از این مواجهه ناگهانی جا خوردیم و سست و شدیم، اما آن پیرمرد اصلاً توجه نداشت و با سرعت جلو می‌رفت و با صدای بلند می‌گفت: «ای لشکر صاحب‌‎زمان (عج)، آماده باش آماده باش» چند نفر از نیرو‌های خودی پیاده در حال رفتن بودند که به آن‌ها هم می‌گفت: بپرید بالا.

یک نفربر عراقی به طرف مسیر راه ما آمد و جلوی ما را سد کرد. من آهسته به هم‌گروه خود گفتم: «سعید، تمام شد، اسیر شدیم.» متوقف شدیم.

یک افسر بلندپایه عراقی از نفربر پیاده شد و به طرف ما آمد. من درب را باز کردم که پیاده شویم که آن افسر من را هل داد و کنارم نشست. من متعجب بودم که منظور او از این کار چیست که از جیب خود یک قرآن کوچک بیرون آورد و گفت: «أنا مسلم»

تازه متوجه شدیم که او و نیروهایش قصد تسلیم شدن دارند. من با مختصر عربی که می‌دانستم، به او گفتم: «لاتخف، أنت فی امان‌الاسلام»

به او فهماندیم که با لشکرش پشت سر ما بیاید. ما به سرعت به طرف نیرو‌های خودمان راه افتادیم و آن‌ها هم به شکل منظم و ستونی به دنبال ما آمدند. از چند تپه که گذشتیم به نیرو‌های خودمان رسیدیم.

حسن باقری آنجا ایستاده بود. من پیاده شدم و موضوع را برای او توضیح دادم و او به نیرو‌هایی که همراهش بودند دستوراتی داد. لحظاتی بعد آن لشکر با تمام نفربر‌ها و تجهیزاتشان رسیدند و تسلیم شدند…»

منابع

۱. کتاب جنگ؛ بازیابی ثبات/ محمد درودیان

۲. کتاب دِین، خاطرات بچه‌های مسجد جزایری اهواز/ علی مسرتی

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ماجرای نظامیان بعثی که خودشان را تسلیم رزمندگان اسلام کردند بیشتر بخوانید »

جیمز باندهای ایرانی در خدمت صدام

جیمز باندهای ایرانی در خدمت صدام



رجوی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، اجرای عملیات شاید کمی شبیه به سریال‌های تخیلی جیمز باند باشد، اما اینجا مسعود رجوی به‌عنوان شخصیت داستانی ۰۰۷، تلاش ویژه‌ای برای اقناع صدام انجام داد و مخالفت‌های سرلشگر فاضل البراک تکریتی رئیس سرویس اطلاعاتی صدام، افاقه نکرد. چون مسعود به صدام قول اطمینان داد که سازمانش ظرف چند ساعت وارد همدان در ۲۵۰ کیلومتری مرز خواهد شد![۱] البته پذیرش چنین فرضیه‌ای از طرف صدام خیلی هم بعید نبود، چون همین حدود ۸ سال قبل‌تر از این ماجرا بود که خودش نیز از سمت خوزستان تصمیم داشت که به تهران بیاید، اما اندکی بعد از کرده خود پشیمان شد!

شرح عملیاتی که به‌صورت ویژه برای سرنگونی نظام ایران و همچنین نجات صدام از شکست در جنگ طراحی شد و قرار بود در طی ۳۳ ساعت اجرا شود، بدین‌صورت بود که در مرحله اول فرمانده جهانگیر پس از عبور از مرز خسروی در ساعت ۴ بعدازظهر سوم مرداد شهرهای قصر شیرین، کرند و اسلام‌آباد غرب را با سه تیپ فتح نمایند. در مرحله دوم ابراهیم ذاکری با ۵ تیپ کرمانشاه را تصرف کنند و از بالگردهای پایگاه هوانیروز کرمانشاه برای حمله به تهران استفاده نماید (به همین علت ارتش عراق در پشتیبانی اولیه از منافقین برای نفوذ به داخل خاک ایران، این پایگاه را موردحمله هوایی قرار نداد). محمود مهدوی نیز فرمانده محور سوم و در مرحله سوم با دو تیپ تحت امر خود، می‌بایست پایگاه شهید نوژه را تصرف کند و فرمانده محور چهارم در مرحله چهارم خود را با دو تیپ به قزوین برساند. درنهایت در مرحله پنجم محمود عطایی در تهران می‌بایست بیت امام خمینی (ره) در جماران و نیز صداوسیما را به تصرف درآورد![۲]

پیرامون این عملیات شگفت‌انگیز و البته تخیلی یک سخنگوی نظامی سازمان منافقین در مورد اهداف سازمان اعلام کرد: استراتژی مجاهدین، وارد آوردن هرچه بیشتر تلفات به نیروهای ایران و باز کردن راه برای یک انقلاب عمومی ضد [امام] خمینی است.[۳]

شاید مهم‌ترین اشتباه منافقین خطای محاسباتی آن‌ها از مردم ایران باشد. به‌طوری‌که آن‌ها اگرچه حمایت کامل نیروهای بعثی عراق را چه در زمینه تأمین تجهیزات و چه در اجرای عملیات به همراه خود داشتند، انتظار آن‌ها این بود که پس از ورود به ایران، عموم مردم از آن‌ها حمایت کنند. به‌طوری‌که رادیو منافقین خطاب به مردم باختران اعلام کرد نیروهای سازمان در حال پیشروی به سمت شهر کرمانشاه هستند و از مردم این شهر خواست، به نیروهای آن‌ها بپیوندند.[۴] البته بسیج عمومی مردم به سمت نیروهای منافقین شتافتند، اما رودرروی آن‌ها و برای تسویه جنایت‌های گذشته منافقین و هم‌پیمان استراتژیکشان، یعنی صدام!

قیام منافقین برای کشتار مردم ایران

مسئله پذیرش قطعنامه توسط ایران مانند سایر تصورات تخیلی منافقین از وضعیت داخلی ایران، یکی از عوامل مهم برای اجرای این عملیات بود. زیرا آن‌ها این اقدام جمهوری اسلامی را تصمیمی بر اساس ضعف پنداشته بودند که با یک ضربه نظامی از بین می‌رفت!

شاید علاوه بر چنین موردی، مسئله به خوی جنایت‌کارانه این سازمان مربوط باشد. به‌طوری‌که پس از کشتار و ترور گسترده مردم ایران و فرار به فرانسه، حضور در این کشور را برای ادامه جنایات خود علیه مردم ایران مناسب نمی‌دانستند و با ورود به عراق و همکاری صدام که ۸ سال شهرها، روستاها، زنان، مردان و کودکان این سرزمین را با عملیات‌های زمینی، هوایی، موشکی و شیمیایی به خاک خون کشیده بود، هم‌پیمان شدند تا تکمیل کنند آنچه را که صدام نتوانسته بود!

این همکاری تنگاتنگ مسعود با حزب بعث عراق برای کشتار مردم ایران، شامل خدمات گسترده صدام به منافقین می‌شود. به‌طوری‌که در عملیات ورود منافقین به کرمانشاه، دولت عراق ۱۲۰ تانک، ۴۰۰ دستگاه نفربر، ۹۰ قبضه خمپاره‌انداز ۸۰ م‌م، ۳۰ قبضه توپ ۱۲۲ م‌م، ۱۵۰ قبضه خمپاره ۴۰۰ م‌م، هزار قبضه تیربار کلاشینکف، ۳۰ قبضه توپ ۱۰۶ م‌م و ۱۰۰۰ دستگاه کامیون و خودرو در اختیارشان قرار داده بود.[۵] همچنین علاوه بر کمک تجهیزاتی، عملیات با حمایت کامل حملات ارتش عراق همراه بود و به‌موازات پیشروی نیروهای منافقین به سمت شهر کرند، نیروهای عراقی نیز ضمن اجرای آتش پشتیبانی از جنوب گردنه «پاطاق» از نزدیکی سرپل ذهاب پیشروی کردند و تانک‌های عراقی با آرم منافقین، اسلام‌آباد را تصرف کردند.[۶]

بلافاصله پس از اطلاع مردم از هجوم منافقین؛ نیروهای مردمی به همراه یگان‌های سپاه، راه را بر منافقین بستند و از روبه‌رو و پهلو به آن‌ها حمله شد و سازمان نظامی آنان متلاشی شد. نیروهای این سازمان با آشکار شدن ناتوانی و برملا شدن آثار توهمات خود، با برجای گذاشتن تلفات و اسیرهای بسیار، مجدداً به داخل خاک عراق فرار نمودند.[۷]

درنتیجه منافقینی که قرار بود ۳۳ ساعته به تهران برسند و براندازی کنند، پس از چند روز و با واکنش نیروهای مردمی سپاه و ارتش، حدود ۳۰ درصد از منافقین،[۸] یعنی ۱۶۰۰ تا ۲۰۰۰ نفر به هلاکت رسیدند و ۱۰۰۰ نفر زخمی مجبور به عقب‌نشینی شدند و تا هم‌اکنون در پستوهای ورق‌های چرکین تاریخ پرسه می‌زنند.

*مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس

[۱] – تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق ج ۲، حسین علایی، نشر مرزبوم، تهران ۱۳۹۵، ص ۴۶۶.

[۲] – تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق ج ۲، ص ۴۶۹

[۳] – سیری در جنگ ایران و عراق ج ۵(پایان جنگ)، محمد درودیان، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، چ ۱، تهران ۱۳۸۷، ص ۱۹۴.

[۴] – سیری در جنگ ایران و عراق ج ۵(پایان جنگ)، ص ۱۸۶.

[۵] – سیری در جنگ ایران و عراق ج ۵(پایان جنگ)، ص ۱۸۵.

[۶] – سیری در جنگ ایران و عراق ج ۵(پایان جنگ)، ص ۱۸۵.

[۷] – سیری در جنگ ایران و عراق ج ۶(آغاز تا پایان)، محمد درودیان، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چ ۲۱، تهران ۱۳۹۴، ص ۱۹۴.

[۸] – تاریخ تحلیلی جنگ ایران و عراق ج ۲، ص ۴۷۶.



منبع خبر

جیمز باندهای ایرانی در خدمت صدام بیشتر بخوانید »

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!



«سرو سربه‌زیر»؛ روایتی مستند از زندگی سردار شهید دماوندی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «مجتبی و فاطمه که دوره نامزدی‌شان را می‌گذراندند، کیلومترها پایین‌تر از شهرشان، توی مرز ایران و عراق اتفاق‌هایی داشت رخ می‌داد؛ خبرهایی که از جنوب می‌رسید، خوشایند نبود.

نطفه یکی از مهم‌ترین و تلخ‌ترین رویدادهای تاریخ معاصر کشورمان داشت بسته می‌شد؛ تابستان ۵۹ خبرها روزبه‌روز نگران‌کننده‌تر می‌شد تا اینکه آخرین روز شهریورماه، همانی که نمی‌بایست، شد.

عراق بعد از مدت‌ها کش‌وقوس دست به حمله همزمان به چند شهر ایران زد و این معنایش، شروع رسمی جنگی تلخ و طولانی بود؛ مجتبی توی آن وضعیت که مسؤولیتش سنگین‌تر هم شده بود و وقت آزادش کمتر، دیگر فرصت زیادی گیرش نمی‌آمد برای دیدن فاطمه.»

متن بالا بخش کوتاهی از زندگی سردار شهید «مجتبی کربلای‌مهدی» است که در کتابی با عنوان «سرو سربه‌زیر» به قلم میثم غلامپور روایت شده و به همین بهانه، گفت‌وگویی با این نویسنده جوان دماوندی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

**: کار نویسندگی و پژوهش را از چه زمانی شروع کردید؟

غلامپور: کار نوشتن را با روزنامه‌نگاری آغاز کردم و شروع فعالیت روزنامه‌نگاری‌ام هم از دوره دبیرستان با نوشتن در نشریات محلی بود؛ بعدها آرام‌آرام وارد خبرگزاری‌ها، روزنامه‌ها و سایت‌های سراسری شدم و حوزه‌های مختلفی اعم از یادداشت، مقاله، گزارش و مصاحبه‌نویسی را به شکل حرفه‌ای تجربه کردم؛ به تدریج به سبب رشته تحصیلی مقطع ارشدم که تاریخ بود، وارد حوزه پژوهش و نگارش مقالات تخصصی این حوزه شدم و بعد که وارد مقطع دکتری شدم، این روند را ادامه دادم.

در حال حاضر بیشتر از ۱۰ سال است که به شکل جدی در حوزه پژوهش‌های تاریخی و ایران‌پژوهی مشغولم و حاصلش ده‌ها عنوان مقاله با درجات علمی‌- پژوهشی، علمی- ترویجی و تخصصی و همین‌طور چند مدخل دانشنامه و دایره‌المعارف است.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: نویسندگی کتاب را از چه زمانی شروع کردید و تا به حال چه کتاب‌هایی تألیف کرده‌اید؟

غلامپور: نخستین کتاب من در واقع حاصل پایان‌نامه دوره کارشناسی‌ارشد است که با عنوان اعتصاب قلم توسط انتشارات سوره مهر در سال ۱۳۹۷ منتشر شده است؛ این کتاب در حوزه مطالعات تاریخ مطبوعات تعریف می‌شود و در آن به بررسی علل، روند و نتایج اعتصاب‌های مطبوعات در اواخر عصر پهلوی دوم پرداخته‌ام.

در این کتاب، تلاشم این بوده که با استفاده از بررسی صفحه به صفحه صدها عنوان نشریه آن دوره، گزارشی جامع از موضوع ارائه بدهم و کتاب دوم هم که سال گذشته منتشر شد، در واقع ادای دِینی به زادگاهم دماوند است.

در این کتاب با عنوان از مطبخ تا آشپزخانه، با رویکرد و سبکی نو و با نگاهی فرهنگی و از دریچه مردم‌شناسی تاریخی، به فرهنگ سنتی خورد و خوراک اهالی دماوند و تغییراتی که این فرهنگ در دهه‌های اخیر در مواجهه با جنبه‌هایی از تجدد داشته، پرداخته‌ام؛ درنهایت کتاب جدیدم، سرو سر به زیر هم ادای دِینی دیگر به زادگاهم دماوند و مردم بزرگی که این شهر داشته، است. در این کتاب تلاش کرده‌ام روایتی مستند از زندگی سردار شهید مجتبی کربلایی‌مهدی ارائه دهم که از نظر اخلاق و سیروسلوک، یکی از مردان خیلی خاص و نیک دماوند بوده‌ است.

**: چه شد که پس از نوشتن کتاب‌هایی تاریخی و مردم‌شناسانه به سراغ نوشتن زندگینامه یک شهید رفتید؟

غلامپور: می‌توان این‌طور پاسخ داد که این کتاب در ادامه آثاری که بنده درباره زادگاهم دماوند داشته‌ام بوده و در آن حوزه تعریف می‌شود، اما اصل اصلش را بخواهید حساب و کتاب این کارم با کتاب‌هایی که تا حالا داشتم و شاید هم از حالا به بعد خواهم داشت، متفاوت است.

اینکه چطور شد که پژوهش و نگارش این کتاب را پذیرفتم، ماجرایی دارد که به سال ۱۳۹۷ برمی‌گردد و شرحش را در مقدمه کتاب نوشته‌ام و خلاصه‌اش این می‌شود که انتخاب چنین موضوعی برای نگارش کتاب انتخاب من نبود و به اصطلاح برای من پیش آمد.

جدا از انگیزه، شیوه روایت و قلمی که در این کتاب به کار برده‌ام با دو کتاب دیگر من دارای تفاوت‌هایی است؛ در نتیجه سرو سربه‌زیر در بین کتاب‌های من اثر متفاوتی است؛ البته این را هم نباید از قلم انداخت که من در فعالیت روزنامه‌نگاریم تجربه نگارش روایت‌های کوتاه از زندگی چند تن از شهدای سرشناس را برای نشریه همشهری جوان داشته‌ام و شیوه آن روایت‌ها اینجا به کارم آمد.

**: روند پژوهش کتاب سرو سربه‌زیر چقدر زمان برد؟

غلامپور: از آنجایی که در شروع کار، درباره شهید مجتبی تقریباً خالی‌الذهن بودم، باید کار را با حوصله پیش می‌بردم؛ اولین گام این بود که خاطراتی که دیگران طی حدود پنج – ‌شش سال و به درخواست برادر بزرگوار شهید، درباره خاطراتشان از شهید مجتبی روی کاغذ آورده بودند را می‌دیدم؛ دلم اما به آنها راضی نمی‌شد، برای همین دوباره با تک‌تک آنهایی که خاطره نوشته بودند رودر رو و در مواردی به شکل تلفنی گفت‌وگو کردم؛ به جز آنها باید سراغ هر فرد دیگری که ممکن بود چیزی برای گفتن داشته باشد هم می‌رفتم؛ البته روند مصاحبه‌ها به سبب دل‌مشغولی‌های دیگر من به کندی پیش می‌رفت، اما در نهایت هرچه جلوتر می‌رفتم به تدریج چهره شهید مجتبی روشن و روشن‌تر می‌شد.

سر راه مصاحبه‌ها البته مشکلاتی بود و بعضی‌ها حافظه‌شان بعد از ۳۰ – ۴۰ سال یاری نمی‌کرد یا فقط یک‌سری کلیات درباره خوبی‌های شهید می‌گفتند که با توجه به تکرارشان، به کار نمی‌آمد؛ اما بعضی‌ها بودند که حرف‌هایی ناب برای گفتن داشتند و حجم این حرف‌ها البته با هم متفاوت بود؛ بعضی‌ها یکی‌دو ساعتی صحبت می‌کردند، اما آخرش فقط در حد چند جمله‌اش دستم را می‌گرفت و بعضی‌ها بیشتر از ۵ – ۶  دقیقه حرفی نداشتند، ولی همه حرف‌هایشان به کارم می‌آمد.

همان‌طور که در مقدمه اشاره کرده‌ام، یکی از جذاب‌ترین بخش‌های کار، پیدا کردن آدم‌هایی بود که حرف‌های نگفته و نشنیده برای گفتن داشتند؛ از آن هم جذاب‌تر پیدا کردن آدم‌هایی که همرزم شهید مجتبی در جبهه بودند، ولی همان سال‌ها از دماوند رفته بودند و هیچ کسی در این شهر از آنها خبری نداشت.

از هر کسی هم می‌پرسیدم جوابش بی‌خبری بود، اما انگار دستی در کار بود که پیدایشان کنم و ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم می‌دادند تا چیزی شبیه یک معجزه اتفاق بیفتد؛ خدا می‌داند که چقدر شیرین بود لحظه پیدا کردن این آدم‌ها و هم‌کلام شدن با آنها؛ آدم‌هایی که اگر پیدایشان نمی‌کردم، هم از زیبایی و غنای کار کم می‌شد و هم از آن مهم‌تر در روایت‌های متفاوت و گاهی متناقض گرفتار می‌شدم و نمی‌توانستم روایت صحیح‌تر را تشخیص بدهم.

مصاحبه‌ها بیشترشان حضوری بود و بعضی‌هایشان هم تلفنی؛ به سبب مزایای گفت‌وگوی چند نفره، برخی از مصاحبه‌ها به شکل چند نفره و حتی یک بار همزمان با شش نفر انجام شد؛ در جریان کار هم مدام پرسش‌های ریز و درشتی پیش می‌آمد که روحیه پژوهشگری‌ام آنها را پیش می‌کشید و اجازه نمی‌داد بی‌جواب بگذارمشان.

در مسیر تحقیق و نگارش، چند بار همه اطلاعاتم را الک کردم و هر بار حجم قابل ملاحظه‌ای پرسش و ابهام و تناقض باقی می‌ماند که باید رفع می‌کردم و چاره‌اش گفت‌وگوهای دوباره و چندباره با بعضی از مصاحبه‌شوندگان بود؛ گاهی حضوری، گاهی تلفنی و گاهی هم در فضای مجازی.

اینقدر این کار تکرار و تکرار شد تا دیگر دلم رضایت داد؛ جدا از مصاحبه‌ها که روی هم بیشتر از ۳۵ ساعت شد، چند نفری هم بودند که خاطراتشان را روی کاغذ نوشتند و از نوشته‌هایشان در این کتاب بهره بردم. همچنین برای ارائه روایتی مستندتر و کامل‌تر و صحیح‌تر و ارزیابی روایت‌ها، مطالعات کتابخانه‌ای و آرشیوی را هم چاشنی کار کردم؛ از حدود ۸۰ نفری که حضوری یا تلفنی به سراغشان رفتم، از خاطرات حدود ۵۰ نفر در این کتاب استفاده کردم؛ هرچند بخش قابل توجهی از این تعداد هم، از میان حرف‌هایشان فقط خاطره یا خاطراتی خیلی کوتاه را در کتاب آورده‌ام که تازگی داشت.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: از چه سبکی برای نوشتن این کتاب استفاده کرده‌اید؟

غلامپور: من برای دست به قلم بردن و نگارش زندگی شهید مجتبی باید راهی را انتخاب می‌کردم، نه از شیوه داستانی دل خوشی داشتم و نه از روایت‌های خشک و کلیشه‌ای؛ اولی را به سبب مطالعات تاریخی‌ام و دلبستگی‌ام به حقیقت تاریخی نمی‌پسندم؛ نمی‌توانم بپذیرم که به عنوان نویسنده، چیزی را برای جذابیت روایت، از زندگی شهید کم یا از خودم به آن اضافه و حقیقت را فدا کنم؛ یا اینکه برای پسند مخاطب، با تخیلم از زبان شهید و بقیه شخصیت‌های کتاب، حرف‌هایی بنویسم که روحشان هم از آن بی‌خبر باشد.

نوع دوم را هم به سبب سابقه فعالیت نویسندگی و روزنامه‌نگاری‌ام نمی‌پسندم؛ مخاطب بی‌حوصله امروز، حرف‌ها و نوشته‌های شعاری و رسمی را خیلی زود پس می‌زند، باید راه میانه‌ای را پیش می‌گرفتم و به اصطلاح طرحی نو درمی‌انداختم.

این بود که به طرح فعلی رسیدم، روایتی مستند که در هیچ کجایش از دایره مستندات و گفته‌ها بیرون نرفتم اما تلاش کردم همان‌ها را بعد از سبک‌ سنگین کردنشان به شکلی دلنشین چینش و روایت کنم؛ یک نکته دیگر اینکه خیلی از نویسندگان در روایت زندگی شهدا، با نثری ادبی و حرف‌هایی عرفانی، اینقدر آنها را آسمانی جلوه می‌دهند که انگار هیچ‌گاه پاهایشان روی زمین نبوده در همه مراحل نگارش این کتاب تلاشم این بود که گرفتار این دام هم نشوم.

**: درباره سوژه کتاب یعنی شهید مجتبی کربلای‌مهدی هم توضیحاتی می‌فرمائید؟

غلامپور: بله حتماً، شهید مجتبی یکی از اعضای شورای نخست فرماندهی سپاه دماوند بود و تنها شهیدی بود که در شهر دماوند به او درجه سرداری داده‌اند؛ درنتیجه سِمَت مهمی داشت، اما جدا از اینها چیزی که در زندگی و منش و روش او اهمیت داشت و در آن زبانزد بود، ویژگی‌های برجسته‌ای مثل حال و هوای معنوی، مهربانی و بخشندگی بسیار زیادش، پیوندش با کار از همان کودکی و برای کمک به پدر، علاقه‌اش به کتاب، اعتدال‌گرایی و دوری از افراط و تفریط، توجه خیلی زیاد به لقمه حلال، پرهیز شدیدش از غیبت و زیاده‌گویی و کلاً گناه و روحیه ظلم‌ستیزی‌اش بود.

من در جریان پژوهش و نگارش کتاب، هرچه جلوتر می‌رفتم و هرچه ذره‌ذره شهید مجتبی را بیشتر کشف می‌کردم، ریزه‌کاری‌های فراوانی در اندیشه و گفتار و رفتار او می‌دیدم که از بقیه متمایزش می‌کرد؛ درواقع شهید مجتبی بدون اینکه بخواهم خاص نشانش بدهم، خاص بود؛ خیلی هم خاص؛ این حرف همه آنهایی است که او را از نزدیک می‌شناختند و این را با وجود کم‌حرفی او و دوری‌اش از به نمایش گذاشتن خوبی‌هایش در وجودش می‌دیدند.

البته به قالب واژه‌ها درآوردن این خاص بودنِ در عین سادگی و معمولی بودن، کار دشواری است و امیدوارم توانسته باشم در حد وسع خودم در این زمینه قدم مؤثری برداشته باشم.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: در پایان اگر نکته نگفته‌ای دارید، بفرمایید.

غلامپور: من فقط تشکر می‌کنم از تک‌تک عزیزانی که در به ثمر رسیدن و ثبت و ضبط این کتاب نقش و سهم داشته‌اند؛ به‌ویژه خانواده محترم شهید که به من اعتماد کردند و در همه مراحل کار همراه و همدل با من بودند و اگر عشق و علاقه خالصانه آنها به شهیدمجتبی نبود، این کار نه شروع می‌شد و نه به ثمر می‌نشست.

در کنار این‌ها، باید از استاد محمد درودیان هم که به اعتقاد خیلی از صاحب‌نظران، برجسته‌ترین پژوهشگری است که از همان زمان جنگ تا همین حالا دغدغه تاریخ و تاریخ‌نگاری جنگ ایران و عراق را داشته‌، تشکری ویژه کنم که بزرگوارانه نوشتن مقدمه‌ای برای این کتاب را پذیرفتند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «مجتبی و فاطمه که دوره نامزدی‌شان را می‌گذراندند، کیلومترها پایین‌تر از شهرشان، توی مرز ایران و عراق اتفاق‌هایی داشت رخ می‌داد؛ خبرهایی که از جنوب می‌رسید، خوشایند نبود.

نطفه یکی از مهم‌ترین و تلخ‌ترین رویدادهای تاریخ معاصر کشورمان داشت بسته می‌شد؛ تابستان ۵۹ خبرها روزبه‌روز نگران‌کننده‌تر می‌شد تا اینکه آخرین روز شهریورماه، همانی که نمی‌بایست، شد.

عراق بعد از مدت‌ها کش‌وقوس دست به حمله همزمان به چند شهر ایران زد و این معنایش، شروع رسمی جنگی تلخ و طولانی بود؛ مجتبی توی آن وضعیت که مسؤولیتش سنگین‌تر هم شده بود و وقت آزادش کمتر، دیگر فرصت زیادی گیرش نمی‌آمد برای دیدن فاطمه.»

متن بالا بخش کوتاهی از زندگی سردار شهید «مجتبی کربلای‌مهدی» است که در کتابی با عنوان «سرو سربه‌زیر» به قلم میثم غلامپور روایت شده و به همین بهانه، گفت‌وگویی با این نویسنده جوان دماوندی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

**: کار نویسندگی و پژوهش را از چه زمانی شروع کردید؟

غلامپور: کار نوشتن را با روزنامه‌نگاری آغاز کردم و شروع فعالیت روزنامه‌نگاری‌ام هم از دوره دبیرستان با نوشتن در نشریات محلی بود؛ بعدها آرام‌آرام وارد خبرگزاری‌ها، روزنامه‌ها و سایت‌های سراسری شدم و حوزه‌های مختلفی اعم از یادداشت، مقاله، گزارش و مصاحبه‌نویسی را به شکل حرفه‌ای تجربه کردم؛ به تدریج به سبب رشته تحصیلی مقطع ارشدم که تاریخ بود، وارد حوزه پژوهش و نگارش مقالات تخصصی این حوزه شدم و بعد که وارد مقطع دکتری شدم، این روند را ادامه دادم.

در حال حاضر بیشتر از ۱۰ سال است که به شکل جدی در حوزه پژوهش‌های تاریخی و ایران‌پژوهی مشغولم و حاصلش ده‌ها عنوان مقاله با درجات علمی‌- پژوهشی، علمی- ترویجی و تخصصی و همین‌طور چند مدخل دانشنامه و دایره‌المعارف است.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: نویسندگی کتاب را از چه زمانی شروع کردید و تا به حال چه کتاب‌هایی تألیف کرده‌اید؟

غلامپور: نخستین کتاب من در واقع حاصل پایان‌نامه دوره کارشناسی‌ارشد است که با عنوان اعتصاب قلم توسط انتشارات سوره مهر در سال ۱۳۹۷ منتشر شده است؛ این کتاب در حوزه مطالعات تاریخ مطبوعات تعریف می‌شود و در آن به بررسی علل، روند و نتایج اعتصاب‌های مطبوعات در اواخر عصر پهلوی دوم پرداخته‌ام.

در این کتاب، تلاشم این بوده که با استفاده از بررسی صفحه به صفحه صدها عنوان نشریه آن دوره، گزارشی جامع از موضوع ارائه بدهم و کتاب دوم هم که سال گذشته منتشر شد، در واقع ادای دِینی به زادگاهم دماوند است.

در این کتاب با عنوان از مطبخ تا آشپزخانه، با رویکرد و سبکی نو و با نگاهی فرهنگی و از دریچه مردم‌شناسی تاریخی، به فرهنگ سنتی خورد و خوراک اهالی دماوند و تغییراتی که این فرهنگ در دهه‌های اخیر در مواجهه با جنبه‌هایی از تجدد داشته، پرداخته‌ام؛ درنهایت کتاب جدیدم، سرو سر به زیر هم ادای دِینی دیگر به زادگاهم دماوند و مردم بزرگی که این شهر داشته، است. در این کتاب تلاش کرده‌ام روایتی مستند از زندگی سردار شهید مجتبی کربلایی‌مهدی ارائه دهم که از نظر اخلاق و سیروسلوک، یکی از مردان خیلی خاص و نیک دماوند بوده‌ است.

**: چه شد که پس از نوشتن کتاب‌هایی تاریخی و مردم‌شناسانه به سراغ نوشتن زندگینامه یک شهید رفتید؟

غلامپور: می‌توان این‌طور پاسخ داد که این کتاب در ادامه آثاری که بنده درباره زادگاهم دماوند داشته‌ام بوده و در آن حوزه تعریف می‌شود، اما اصل اصلش را بخواهید حساب و کتاب این کارم با کتاب‌هایی که تا حالا داشتم و شاید هم از حالا به بعد خواهم داشت، متفاوت است.

اینکه چطور شد که پژوهش و نگارش این کتاب را پذیرفتم، ماجرایی دارد که به سال ۱۳۹۷ برمی‌گردد و شرحش را در مقدمه کتاب نوشته‌ام و خلاصه‌اش این می‌شود که انتخاب چنین موضوعی برای نگارش کتاب انتخاب من نبود و به اصطلاح برای من پیش آمد.

جدا از انگیزه، شیوه روایت و قلمی که در این کتاب به کار برده‌ام با دو کتاب دیگر من دارای تفاوت‌هایی است؛ در نتیجه سرو سربه‌زیر در بین کتاب‌های من اثر متفاوتی است؛ البته این را هم نباید از قلم انداخت که من در فعالیت روزنامه‌نگاریم تجربه نگارش روایت‌های کوتاه از زندگی چند تن از شهدای سرشناس را برای نشریه همشهری جوان داشته‌ام و شیوه آن روایت‌ها اینجا به کارم آمد.

**: روند پژوهش کتاب سرو سربه‌زیر چقدر زمان برد؟

غلامپور: از آنجایی که در شروع کار، درباره شهید مجتبی تقریباً خالی‌الذهن بودم، باید کار را با حوصله پیش می‌بردم؛ اولین گام این بود که خاطراتی که دیگران طی حدود پنج – ‌شش سال و به درخواست برادر بزرگوار شهید، درباره خاطراتشان از شهید مجتبی روی کاغذ آورده بودند را می‌دیدم؛ دلم اما به آنها راضی نمی‌شد، برای همین دوباره با تک‌تک آنهایی که خاطره نوشته بودند رودر رو و در مواردی به شکل تلفنی گفت‌وگو کردم؛ به جز آنها باید سراغ هر فرد دیگری که ممکن بود چیزی برای گفتن داشته باشد هم می‌رفتم؛ البته روند مصاحبه‌ها به سبب دل‌مشغولی‌های دیگر من به کندی پیش می‌رفت، اما در نهایت هرچه جلوتر می‌رفتم به تدریج چهره شهید مجتبی روشن و روشن‌تر می‌شد.

سر راه مصاحبه‌ها البته مشکلاتی بود و بعضی‌ها حافظه‌شان بعد از ۳۰ – ۴۰ سال یاری نمی‌کرد یا فقط یک‌سری کلیات درباره خوبی‌های شهید می‌گفتند که با توجه به تکرارشان، به کار نمی‌آمد؛ اما بعضی‌ها بودند که حرف‌هایی ناب برای گفتن داشتند و حجم این حرف‌ها البته با هم متفاوت بود؛ بعضی‌ها یکی‌دو ساعتی صحبت می‌کردند، اما آخرش فقط در حد چند جمله‌اش دستم را می‌گرفت و بعضی‌ها بیشتر از ۵ – ۶  دقیقه حرفی نداشتند، ولی همه حرف‌هایشان به کارم می‌آمد.

همان‌طور که در مقدمه اشاره کرده‌ام، یکی از جذاب‌ترین بخش‌های کار، پیدا کردن آدم‌هایی بود که حرف‌های نگفته و نشنیده برای گفتن داشتند؛ از آن هم جذاب‌تر پیدا کردن آدم‌هایی که همرزم شهید مجتبی در جبهه بودند، ولی همان سال‌ها از دماوند رفته بودند و هیچ کسی در این شهر از آنها خبری نداشت.

از هر کسی هم می‌پرسیدم جوابش بی‌خبری بود، اما انگار دستی در کار بود که پیدایشان کنم و ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم می‌دادند تا چیزی شبیه یک معجزه اتفاق بیفتد؛ خدا می‌داند که چقدر شیرین بود لحظه پیدا کردن این آدم‌ها و هم‌کلام شدن با آنها؛ آدم‌هایی که اگر پیدایشان نمی‌کردم، هم از زیبایی و غنای کار کم می‌شد و هم از آن مهم‌تر در روایت‌های متفاوت و گاهی متناقض گرفتار می‌شدم و نمی‌توانستم روایت صحیح‌تر را تشخیص بدهم.

مصاحبه‌ها بیشترشان حضوری بود و بعضی‌هایشان هم تلفنی؛ به سبب مزایای گفت‌وگوی چند نفره، برخی از مصاحبه‌ها به شکل چند نفره و حتی یک بار همزمان با شش نفر انجام شد؛ در جریان کار هم مدام پرسش‌های ریز و درشتی پیش می‌آمد که روحیه پژوهشگری‌ام آنها را پیش می‌کشید و اجازه نمی‌داد بی‌جواب بگذارمشان.

در مسیر تحقیق و نگارش، چند بار همه اطلاعاتم را الک کردم و هر بار حجم قابل ملاحظه‌ای پرسش و ابهام و تناقض باقی می‌ماند که باید رفع می‌کردم و چاره‌اش گفت‌وگوهای دوباره و چندباره با بعضی از مصاحبه‌شوندگان بود؛ گاهی حضوری، گاهی تلفنی و گاهی هم در فضای مجازی.

اینقدر این کار تکرار و تکرار شد تا دیگر دلم رضایت داد؛ جدا از مصاحبه‌ها که روی هم بیشتر از ۳۵ ساعت شد، چند نفری هم بودند که خاطراتشان را روی کاغذ نوشتند و از نوشته‌هایشان در این کتاب بهره بردم. همچنین برای ارائه روایتی مستندتر و کامل‌تر و صحیح‌تر و ارزیابی روایت‌ها، مطالعات کتابخانه‌ای و آرشیوی را هم چاشنی کار کردم؛ از حدود ۸۰ نفری که حضوری یا تلفنی به سراغشان رفتم، از خاطرات حدود ۵۰ نفر در این کتاب استفاده کردم؛ هرچند بخش قابل توجهی از این تعداد هم، از میان حرف‌هایشان فقط خاطره یا خاطراتی خیلی کوتاه را در کتاب آورده‌ام که تازگی داشت.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: از چه سبکی برای نوشتن این کتاب استفاده کرده‌اید؟

غلامپور: من برای دست به قلم بردن و نگارش زندگی شهید مجتبی باید راهی را انتخاب می‌کردم، نه از شیوه داستانی دل خوشی داشتم و نه از روایت‌های خشک و کلیشه‌ای؛ اولی را به سبب مطالعات تاریخی‌ام و دلبستگی‌ام به حقیقت تاریخی نمی‌پسندم؛ نمی‌توانم بپذیرم که به عنوان نویسنده، چیزی را برای جذابیت روایت، از زندگی شهید کم یا از خودم به آن اضافه و حقیقت را فدا کنم؛ یا اینکه برای پسند مخاطب، با تخیلم از زبان شهید و بقیه شخصیت‌های کتاب، حرف‌هایی بنویسم که روحشان هم از آن بی‌خبر باشد.

نوع دوم را هم به سبب سابقه فعالیت نویسندگی و روزنامه‌نگاری‌ام نمی‌پسندم؛ مخاطب بی‌حوصله امروز، حرف‌ها و نوشته‌های شعاری و رسمی را خیلی زود پس می‌زند، باید راه میانه‌ای را پیش می‌گرفتم و به اصطلاح طرحی نو درمی‌انداختم.

این بود که به طرح فعلی رسیدم، روایتی مستند که در هیچ کجایش از دایره مستندات و گفته‌ها بیرون نرفتم اما تلاش کردم همان‌ها را بعد از سبک‌ سنگین کردنشان به شکلی دلنشین چینش و روایت کنم؛ یک نکته دیگر اینکه خیلی از نویسندگان در روایت زندگی شهدا، با نثری ادبی و حرف‌هایی عرفانی، اینقدر آنها را آسمانی جلوه می‌دهند که انگار هیچ‌گاه پاهایشان روی زمین نبوده در همه مراحل نگارش این کتاب تلاشم این بود که گرفتار این دام هم نشوم.

**: درباره سوژه کتاب یعنی شهید مجتبی کربلای‌مهدی هم توضیحاتی می‌فرمائید؟

غلامپور: بله حتماً، شهید مجتبی یکی از اعضای شورای نخست فرماندهی سپاه دماوند بود و تنها شهیدی بود که در شهر دماوند به او درجه سرداری داده‌اند؛ درنتیجه سِمَت مهمی داشت، اما جدا از اینها چیزی که در زندگی و منش و روش او اهمیت داشت و در آن زبانزد بود، ویژگی‌های برجسته‌ای مثل حال و هوای معنوی، مهربانی و بخشندگی بسیار زیادش، پیوندش با کار از همان کودکی و برای کمک به پدر، علاقه‌اش به کتاب، اعتدال‌گرایی و دوری از افراط و تفریط، توجه خیلی زیاد به لقمه حلال، پرهیز شدیدش از غیبت و زیاده‌گویی و کلاً گناه و روحیه ظلم‌ستیزی‌اش بود.

من در جریان پژوهش و نگارش کتاب، هرچه جلوتر می‌رفتم و هرچه ذره‌ذره شهید مجتبی را بیشتر کشف می‌کردم، ریزه‌کاری‌های فراوانی در اندیشه و گفتار و رفتار او می‌دیدم که از بقیه متمایزش می‌کرد؛ درواقع شهید مجتبی بدون اینکه بخواهم خاص نشانش بدهم، خاص بود؛ خیلی هم خاص؛ این حرف همه آنهایی است که او را از نزدیک می‌شناختند و این را با وجود کم‌حرفی او و دوری‌اش از به نمایش گذاشتن خوبی‌هایش در وجودش می‌دیدند.

البته به قالب واژه‌ها درآوردن این خاص بودنِ در عین سادگی و معمولی بودن، کار دشواری است و امیدوارم توانسته باشم در حد وسع خودم در این زمینه قدم مؤثری برداشته باشم.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: در پایان اگر نکته نگفته‌ای دارید، بفرمایید.

غلامپور: من فقط تشکر می‌کنم از تک‌تک عزیزانی که در به ثمر رسیدن و ثبت و ضبط این کتاب نقش و سهم داشته‌اند؛ به‌ویژه خانواده محترم شهید که به من اعتماد کردند و در همه مراحل کار همراه و همدل با من بودند و اگر عشق و علاقه خالصانه آنها به شهیدمجتبی نبود، این کار نه شروع می‌شد و نه به ثمر می‌نشست.

در کنار این‌ها، باید از استاد محمد درودیان هم که به اعتقاد خیلی از صاحب‌نظران، برجسته‌ترین پژوهشگری است که از همان زمان جنگ تا همین حالا دغدغه تاریخ و تاریخ‌نگاری جنگ ایران و عراق را داشته‌، تشکری ویژه کنم که بزرگوارانه نوشتن مقدمه‌ای برای این کتاب را پذیرفتند.



منبع خبر

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود! بیشتر بخوانید »

فتح خرمشهر؛ آزادسازی یا پیروزی استراتژیک برای پایان دادن به جنگ

فتح خرمشهر؛ آزادسازی یا پیروزی استراتژیک برای پایان دادن به جنگ



محمد درودیان

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، محمد درودیان از تاریخ پژوهانِ حوزه دفاع مقدس، همزمان با سی و نهمین سال گشت آزادسازی خرمشهر، طی یادداشتی به پرسش کهنه و پرتکرارِ علت ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر، از منظری متفاوت پرداخته است:

  فتح خرمشهر با انجام عملیات بیت المقدس در سوم خرداد سال ۱۳۶۱، «تاریخ ساز» شد و با تغییر در شرایط و معادلات جنگ، زمان را به قبل و بعد از این پیروزی تقسیم کرد. چنانکه در تقویم تاریخ ایران، پیروزی در این عملیات، بعنوان یکی از برجسته‌ترین رخدادهای نظامی، خودنمایی می‌کند. با فتح خرمشهر، فرهنگ مقاومت همه‌جانبه و تأثیرات آن در «ظهور و تکوین قدرت نظامی» در ایران که با پیروزی انقلاب، ماهیت و شکل آن تغییر کرده بود، آشکار شد. مفاهیم یادشده و موارد دیگر، در زمان واقعه بصورت اجمالی و سپس در «تاریخ توصیفی و تحلیلی» از جنگ، برای تفسیر و روایت از رخدادها و موقعیت‌ها، همچنین صورت‌بندی تحولات جنگ مورد توجه و استفاده قرار گرفته است که با توجه به سالگشت این پیروزی بزرگ، به سه مورد آن اشاره می شود:

۱- از نظر «نظامی» فتح خرمشهر به دوران اشغالگری دشمن متجاوز در خاک ایران پایان داد.

۲- از نظر «اجتماعی» فتح خرمشهر بیانگر انسجام و هم افزایی مولفه های قدرت ملّی بویژه مولفه قدرت نظامی در جنگ است.

۳- از نظر «سیاسی» فتح خرمشهر در تلاقی تصمیم گیری برای ادامه یا خاتمه جنگ قرار گرفته است.

   فتح خرمشهر بعنوان برجسته ترین نماد شکست نظامی عراق در جنگ، وضعیت ایران را از شکست و اشغال، به موقعیت برتر نظامی بر عراق تغییر داد. تحول یادشده در زمان واقعه و پس از آن، مورد اجماع عمومی بوده و تا کنون مورد مناقشه قرار نگرفته است. چنانکه درباره نقش مردم در جنگ و تأثیر هم افزایی مولفه های قدرت، در تحمیل شکست نظامی بر عراق، چنین است. با این تفاوت که پس از فتح خرمشهر، اختلاف نظرهای تخصصی میان ارتش و سپاه درباره «انتخاب زمین منطقه نبرد، طراحی تاکتیک‌های عملیاتی و فرماندهی بر نیروها»، بخشی از چگونگی فتح خرمشهر و نتایج برجسته آن را مورد مناقشه قرار داده و در نتیجه موجب شکل‌گیری نوعی دوگانگی در تفکر و روش‌های جنگ و تحلیل درباره نقش و عملکرد نهادهای نظامی شده است. در واقع چهره فتح خرمشهر که در آئینه اتّحاد ملی و هم افزایی نیروها قابل بازنمایی بود، هم اکنون با گذشت زمان و تحت تأثیر «نهادگرایی نظامی» برای تبیین نقش افراد و سازمان‌های نظامی در جنگ، دچار غبارگرفتگی شده است.

   مهمتر از دو موضوع یاد شده، ابهام و پرسش درباره «علت ادامه جنگ» است که با تأکید بر کلیدواژه «پس از فتح خرمشهر»، این تصوّر عمومی را ایجاد کرده است که به دلیل پیروزی در خرمشهر، امکان خاتمه دادن به جنگ وجود داشت، اما به این موضوع توجه نشد و در نتیجه جنگ ادامه پیدا کرد. در این زمینه نظرات زیادی گفته و نوشته شده است که در این یادداشت کوتاه نمی‌توان برای بررسی آن، از گزارش توصیفی و تحلیلی استفاده کرد. برای روشن شدن این مسئله اساسی باید به فتح خرمشهر از یک زاویه دیگر نگاه کرد که فرصت پرداختن به آن، کمتر دست داده است. به این معنا که آزادسازی مناطق اشغالی با پیروزی در عملیات فتح المبین (در غرب کرخه و دزفول) حاصل شد، زیرا قدرت و میزان تاب‌آوری ارتش عراق در برابر تهاجمات قوای نظامی ایران و ادامه استقرار در مناطق اشغالی، در ذهنیت و باور نیروها و فرماندهان نظامی عراق و حامیانشان درهم شکسته شد و متقابلاً قدرت نظامی ایران مورد پذیرش قرار گرفت. مقاومت ارتش عراق در خرمشهر بیش از آنکه برای حفظ این منطقه باشد، برای تأخیر در پیشروی قوای نظامی ایران به سمت بصره بود. چنانکه عقب نشینی لشکر ۵ و۶ ارتش عراق در مرحله دوم عملیات بیت المقدس، با همین هدف انجام شد. بنابراین پیروزی در خرمشهر را باید به جای بررسی در چارچوب مفهوم آزادسازی مناطق اشغالی که با عملیات فتح المبین حاصل شد، براساس منطق الزامات پایان دادن به جنگ، مورد ارزیابی و بازبینی قرار داد.

   با این توضیح، در صورتی که در عملیات بیت المقدس قوای نظامی ایران موفق می شدند با عبور از مرز، در شرق بصره مستقر شوند، در امتداد آزادسازی منطقه جنوب و جنوب غربی اهواز، فتح خرمشهر به یک پیروزی استراتژیک تبدیل و در عمل مانع از ادامه جنگ می شد. در واقع محدودشدن عملیات بیت المقدس به آزادسازی مناطق غرب و جنوب غربی اهواز و شهر خرمشهر، هدف عملیات را به آزادسازی مناطق اشغالی محدود کرد و نقش آن در ایجاد پیروزی استراتژیک بر عراق و خاتمه دادن به جنگ، مغفول واقع شد. به همین دلیل می‌توان نتیجه گیری کرد که؛ با وجود اهمیت فتح خرمشهر و نتایج آن، این عملیات قابلیت پیروزی استراتژیک بر عراق، برای پایان دادن به جنگ را نداشت. بر همین اساس، برای دستیابی به برتری راهبردی بر عراق و حامیانش، عملیات رمضان طراحی و اجرا شد که به دلیل هوشیاری و آمادگی عراق، همچنین تأخیر در انجام آن، نتیجه مورد نظر برای پایان دادن به جنگ حاصل نشد.

   در واقع هر چند با فتح خرمشهر بخش مهمی از مناطق اشغالی آزاد شد و این امر بمعنای شکست ارتش عراق بود، اما برای متقاعدسازی عراق و حامیانش، به منظور پایان دادن به جنگ و تأمین خواسته های ایران، کافی نبود. زیرا ایران با وجود فتح خرمشهر، در موقعیت قبل از اشغال خرمشهر قرار گرفته بود، ضمن اینکه با ویرانی و غارتگری ۲۰ ماهه متجاوزینِ اشغالگر روبرو بود. بنابراین با فرض پیوستگی میان نتایج فتح خرمشهر با پایان دادن به جنگ، نوعی دوگانگی وجود دارد که باید از طریق بحث‌های تاریخی و راهبردی، مورد مطالعه قرار بگیرد که در ادامه به آن اشاره خواهد شد:

۱- بحث درباره امکان پذیری خاتمه دادن به جنگ، متکی بر پیروزی در خرمشهر، بمعنای بی توجهی به واقعیّات تاریخی و معادلات راهبردی است. زیرا این پیروزی از قابلیت تأثیرگذاری بر اراده عراق و حامیانش برای پایان دادن به جنگ برخوردار نبود و تنها ارتش عراق را از مناطق اشغالی بیرون راند.

۲- با وجود پذیرش این واقعیت تاریخی و نظامی، بی توجهی به استفاده از قدرت نظامی برای جنگ تعاقبی در خاک دشمن، همزمان با طراحی عملیات بیت المقدس، بمعنای نادیده گرفتن تغییر در ماهیت قدرت نظامی و استفاده از فتح خرمشهر برای پیروزی نظامی بر دشمن و پایان دادن به جنگ بود که باید همزمان با آزادسازی خرمشهر مورد توجه قرار می‌گرفت. این ملاحظه راهبردی موجب پیوستگی عملیات بیت المقدس با مسئله ادامه جنگ می شود.

   بنابراین با طرح پرسش از علت ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر، از یکسو، نتایج پیروزی بزرگ و سرنوشت ساز در عملیات بیت المقدس، در پیوند با یک پرسش تاریخی و راهبردی قرار می گیرد و بصورت تدریجی از اهمیت آن کاسته خواهد شد و از سوی دیگر؛ با نادیده گرفتن این مسئله راهبردی، جایگاه تاریخی عملیات بیت المقدس برای پیروزی استراتژیک بر عراق و پایان دادن به جنگ، بعنوان یکی از درس‌های راهبردی برای پیروزی سرنوشت ساز بر دشمن، با استفاده از قدرت نظامی نادیده گرفته خواهد شد.

محمد درودیان

۱۴۰۰/۲/۳۱



منبع خبر

فتح خرمشهر؛ آزادسازی یا پیروزی استراتژیک برای پایان دادن به جنگ بیشتر بخوانید »