محمد

چرا سنگ مزار این شهید تعویض نشد؟! +‌ عکس

چرا سنگ مزار این شهید تعویض نشد؟! +‌ عکس



شهید انصاریان - الضاریان - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، دهه هشتاد، در معاونت پژوهشی بنیاد شهید قزوین فعالیت می‌کردم، تقریباً تمام وقت، از صبح تا غروب، حتی جمعه‌ها هم در دفتر گلزارِ شهدا مشغول به‌کار بودم. بیشتر جمع‌آوری آثار شهدا و ایثارگران و تولید فرآورده‌های فرهنگی با موضوع ایثار و شهادت و در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت حوزه فعالیتم بود. کامپیوتر و امکاناتی در اختیار داشتم که برای ثبت و ضبط آثار جمع‌آوری شده و تدوین و پردازش آنها استفاده می‌کردم. تقریباً اطلاعات همه‌ی شهدای استان قزوین را به واسطه‌ی اجرای برنامه‌های مختلف فرهنگی داشتم و از آنجایی‌که پایگاه اطلاع‌رسانی «خط سرخ» را هم راه‌اندازی کرده بودیم تقریبا با سیره و وصایای شهدا آشنا بودم. به ‌خصوص با نام و چهره شهدا؛ به دلیل اینکه به دفعات نسبت به ویرایش و پردازش تصاویرشان برای استفاده در رسانه‌ها و طراحی پوسترهای تبلیغاتی و فرهنگی یادواره‌های مختلف شهدا، اقدام کرده بودم.

 چرا سنگ مزار این شهید تعویض نشد؟! +‌ عکس

یک جمعه، حدوداً ساعت ده صبح  در دفتر کارم در حال کار با کامپیوتر و تهیه‌ی گزارشی بودم که درِ دفتر باز شد و سه خانم که تا آن روز آنها را ندیده بودم با سر و شکل نامتعارف وارد دفتر شدند؛ با کفش‌های پاشنه بلند و صورتی مکاپ کرده و شالی که  از روی سرشان به دور گردن افتاده و موهایشان کاملا بیرون بود. در آن ساعت در دفتر تنها بودم. برای یک لحظه که آنها را دیدم ترسیدم و شاید رنگ و رخم هم عوض شد، در آن دفتر همواره خانواده‌های شهدا و ایثارگران رفت‌وآمد می‌کردند یا بعضی از افرادی که فعالیت‌های ارزشی و فرهنگی در خصوص شهدا انجام می‌دادند، بنابراین دیدن این سه خانم غیرقابل تحمل و توجیه بود. سرم را پایین انداختم و مشغول کارم شدم، یکی از آنها که به من نزدیک شده بود پرسید: «آقای شکیب زاده شما هستید؟»

منی که حالا ترس و تعجبم از حضور آنها بیشتر شده بود و نگران بودم گفتم: «بله، بفرمایید کاری داشتید؟»

گفت: «ما به دنبال مزار شهید الضاریان می‌گردیم. بیرون که پرس‌وجو کردیم گفتند شما ایشان را می‌شناسید. می‌خواستیم مزارشان را به ما نشان بدهید.»

با توجه به شناختی که حداقل روی اسامی همه‌ی شهدا داشتم و در حالی که شرم داشتم به چهره‌ی آنها نگاه کنم، گفتم: «ما شهیدی در قزوین به نام الضاریان نداریم».

این را که گفتم هر سه آنها خندیدند و یکی از آنها با قاطعیت گفت: «چرا دارید و اگر نمی‌خواهید به ما نشان بدهید، امر دیگری است.»

گفتم: «نه خانم. من سال‌هاست که اینجا هستم و تقریبا همه‌ی شهدای قزوین را می‌شناسم و مطمئن هستم که شهیدی به نام الضاریان نداریم و تاکنون هم چنین اسمی حتی به گوشم هم نخورده است».

 چرا سنگ مزار این شهید تعویض نشد؟! +‌ عکس

گفت: «نه شما دروغ می‌گویید و شهیدی به این نام دارید.»

گفتم: «اگر مطمئنید که داریم بروید خودتان پیدا کنید».

این را که گفتم یکی از آنها که “نسرین” صدایش می‌کردند، گفت: «یعنی شهدا هم دروغ می‌گویند؟»

این را که گفت حسابی ناراحت شدم و گفتم: «خانم این چه حرفی است که می‌زنید؟ شهدا اگر دروغگو بودند که شهید نمی شدند.»

گفت: «نه. این‌طور که شما می‌گویید، شهدا دروغ هم می‌گویند.»

وقتی دیدم حالشان گرفته شده و ناراحت به نظر می‌رسند، گفتم: «خانم چنین چیزی که شما می‌گویید نیست، اما حالا برای چی و چرا شما دنبال چنین شهیدی هستید که وجود خارجی ندارد و چرا می‌خواهید او را پیدا کنید؟»

و او هم گفت: «من سال‌هاست با یک مشکل بزرگی مواجه شده‌ام و الآن حدود 6، 7 ماهی‌ست که برای رفع آن به هر امام و امامزاده‌ای که دیده‌ام و گفته‌اند، متوسل شده‌ام اما هیچ‌کدام جوابم را نداده‌اند و خواب و زندگی‌ام آشفته شده  است، تا اینکه چند شب پیش خواب دیدم سر مزاری دارم قدم می‌زنم، همین طورکه قدم می‌زدم یک آقایی آمد و گفت: خانم دنبال چی می‌گردی؟ من هم گفتم: مشکلی دارم و ماه‌هاست به دنبال حل آن هستم و به هر امام و امامزاده‌ای هم متوسل شده‌ام نتیجه نگرفته‌ام. آن آقا که چهره‌ای نورانی داشت، به من گفت: می‌دانم مشکلت چیست. شما هر چی که می‌خواهی از این شهید بخواه، حلال مشکلات تو این شهید است.»

او اسمی از شهید نبرد، فقط سنگ مزارش را نشانم داد و تا خواستم نامش را بپرسم دیدم رفته است و آنجا نیست.

“نسرین” کم‌کم اشک‌هایش سرازیر شد و من هم تقریباً ترسم ریخته بود، ادامه داد: «تا آن روز آن مزار و آن فضایی که در خواب می‌دیدم را ندیده بودم و اصلاً تا به حال قزوین هم نیامده بودم و هیچ کجای آن را بلد نبوده و نیستم، اما وقتی آن آقا قبر را به من نشان داد فقط اسمش را خواندم که نوشته بود “الضاریان” که با خوشحالی از خواب پریدم. و از آن روز به بعد مرتب با دوستانم، مزار شهدا را در تهران و اطراف جست‌وجو کردیم که این شهید را پیدا کنیم، ولی موفق نشدیم تا اینکه با دوستانم قرار گذاشتیم که امروز بیاییم قزوین، شاید اینجا باشد و اگر نبود، همین‌طور به سراغ مزار شهدای سایر مناطق و شهرها برویم. اما حالا وارد محوطه اینجا که شدم و شکل و فرم مزار اینجا را در کنار گنبد امامزاده دیدم مطمئن شدم، مزاری که در خواب به من نشان داده‌اند باید همین‌جا باشد.»

 چرا سنگ مزار این شهید تعویض نشد؟! +‌ عکس

موضوعی که آن خانم مطرح کرد برایم جالب بود، اما مطمئن بودم شهیدی به نام الضاریان نداریم و از طرفی تعجب کرده بودم که این خانم‌ها با شکل و وضعی که دارند چگونه می‌توانند دنبال چنین معنایی باشند و در واقع حرف‌هایشان را قبول نکرده و مجدداً گفتم: خواب شما انشاء الله که خیر است، اما ما نه در قزوین که در کل استان قزوین هم شهیدی با این نام نداریم.

این را که گفتم درِ دفتر باز شد و این‌بار یکی از بچه‌های بسیجی به نام “محمد نظربلند” که در آن ایام با ما همکاری داشت و خدایش رحمت کند، وارد دفتر شد. من هم به او گفتم: «محمدآقا با این خانم‌ها برو سر مزار و همه سنگ‌های شهدا را نشان بده که ببینند شهیدی به نام الضاریان نداریم.» محمد هم گفت: «باشد» و به همراه خانم‌ها از در خارج شدند و من هم دوباره مشغول به کار شدم. حدود نیم ساعتی گذشته بود که دوباره آن خانم‌ها به همراه محمد وارد دفتر شدند درحالی‌که همه‌ی آنها خوشحال بودند و می‌خندیدند. گفتم: «حالا مطمئن شدید؟»

دختری که نسرین صدایش می‌کردند جلوتر از بقیه وارد دفترم شد و با خوشحالی تمام گفت: «دیدید دارید و به دروغ می‌گویید که چنین شهیدی نداریم؟ شما به سر و وضع ما نگاه کردید و فکر کردید داریم شما را مسخره می‌کنیم که راستش را نگفتید.»

گفتم: «چطور مگه؟»

این را که پرسیدم محمد گفت: «حاج آقا راست می گویند. شهیدی با این نام داریم.»

من که حسابی جا خورده بودم و صددرصد مطمئن بودم چنین شهیدی نداریم، داشتم سنگ‌کوب می‌کردم که گفتم: «امکان ندارد، برویم و ببینم.»

همراهشان از دفتر خارج شدیم. آنها هم مستقیم مرا بردند سر مزار ” شهید محمد انصاریان” که دیدم به اشتباه روی سنگ قبر” انصاریان” را ” الضاریان” نوشته‌اند. خشکم زده بود، زبانم بند آمده بود، مانده بودم که این ماجرا چیست؟ و اینها چه کسانی هستند؟ و از همه مهم‌تر اینکه چگونه شهدا به این راحتی دست هر نیازمندی را می‌گیرند؟

خنده تلخی کردم و برایشان توضیح دادم که نام اصلی این شهید” انصاریان” است و به اشتباه روی قبر نوشته شده “الضاریان” و جالب اینجا بود که حدود بیست سال از قدمت این سنگ می‌گذشت و هیچ‌کس، حتی خانواده شهید هم تا آن روز به این موضوع دقت نکرده بودند.

حالا که داشت موضوع برایم مهم می‌شد، حسابی از آنها در حضور شهید عذرخواهی کردم و آنها هم خداحافظی کردند و رفتند.

تقریباً سه ماهی از این ماجرا گذشته بود و من هم تقریبا ماجرا را فراموش کرده بودم که مجدداً یکی از روزهای جمعه در حال انجام کار در همان دفتر بودم که خانم قدبلند و محجبه‌ای وارد دفتر شد. خانمی که همانند مادران و بستگان شهدا، خوش‌سیما، با وقار و متین بود. احساس کردم بایستی مادر یکی از شهدا باشد از جایم بلند شدم، سلام کردم و بدون اینکه او را شناخته باشم، گفتم: «بفرمایید؟ فرمایشی داشتید؟»

این را که گفتم، خندید و گفت: «من را نشناختید؟»

گفتم: «نه. به جا نیاوردم.»

گفت: «من “نسرین” هستم. همان خانمی که با دوستانم آمده بودیم و به دنبال مزار شهید “الضاریان” می‌گشتیم». این را که گفت حسابی جا خوردم. قیافه‌ام را که دید گفت: «امروز که پیش شما هستم مشکلی که داشتم کاملاً حل شده است. یعنی، شهید شما حل کرد.»

او یک ساعتی نشست و جعبه‌ی شیرینی‌اش را روی میز من گذاشت و اگرچه مشکلش را بازگو نکرد، اما از گفته‌هایش می‌شد فهمید که، زندگی از دست داده‌اش را دوباره به دست آورده و همه آنها را مدیون شهید محمد انصاریان است.

از آن روز به بعد تا یک سال، هر جمعه به تنهایی و گاهی هم با دوستان و خانواده‌اش به مزار شهدا می‌آمد و هر از گاهی هم سری به ما می‌زد و من تازه داشتم متوجه می‌شدم و می‌فهمیدم که وفتی برخی از آدم‌ها در زمان‌های‌ مختلف به گلزار شهدا می‌آیند و مستقیم بر سر مزاری می‌روند و گاهی ساعت‌ها کنارش می‌نشینند، چه کار دارند و چه می‌کنند؟!

*منبع: کتاب “الضاریان” نویسنده: حسن شکیب زاده

چرا سنگ مزار این شهید تعویض نشد؟! +‌ عکس

منبع خبر

چرا سنگ مزار این شهید تعویض نشد؟! +‌ عکس بیشتر بخوانید »

خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم + عکس

خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم + عکس



شهید مدافع حرم فاطمیون، عباس حیدری - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق همین چند روز پیش، زیر تیغ آفتاب ظهرگاهی تابستان، روبروی دانشگاه آزاد شهر پیشوا ایستاده بودیم که مردی میان‌سال با قامتی متوسط و نگاهی که برقش از پشت عینک قابل تشخیص بود، ما را از گرمازدگی نجات داد و به خنکای خانه‌اش در خیابان بالایی برد.

حاج خدابخش حیدری،  پدر شهید مدافع حرم فاطمیون، عباس حیدری، همراه با همسرش (مادر شهید) بدون فوت وقت، روی مبل‌های راحتی و ساده نشستند تا با دقت و جزئیات به سئوالات ما درباره پسرشان پاسخ بدهند. پسری که رزمنده‌ای کارکشته و حرفه‌ای بود و همسر و پسرش را به عشق دفاع از حرم گذاشت و رفت؛ پسری که با همسرش از ایران ردمرز شده بود اما اعتقادات مذهبی و شیعی‌اش را وسط سختی‌ها و در به دری‌های زندگی معامله نکرد؛ پسری که پدری پولدار داشت اما وقتی شور حرم به سرش افتاد، زن و زندگی آرام و مرفه در هرات را کنار گذاشت و قاچاقی خودش را به ایران رساند تا به سوریه برود؛ پسری که حالا در چند قسمت، این شمایید و این گفته‌های صادقانه و خواندنی مادر و پدرش حاج خدابخش حیدری.

قسمت های قبلی این گفتگو را هم بخوانید:

دسته اسکناس دولت افغانستان روی تابوت شهدا!

روزی ۳۰۰ گرم گوشت برای نظامیان افغانستان!

تهمت دزدی اسلحه و قتل به مدافع حرم! +‌ عکس

ورود قاچاقی خانواده مدافع حرم به ایران! +‌ عکس

شهادت یک مدافع حرم بدون درد و خونریزی +عکس

خبر شهادت «عباس گوشتی» در فیسبوک! +‌ عکس

**: خوابی که دیدید چه بود؟

مادر شهید: در تهران پدرش گفت پیکر عباس را ببریم خاتون آباد که من از اول موافق نبودم، گفتم من باید صد در صد خودم بروم ایران و بچه ام را ببینم. چون همین طوری که حاج آقا گفتند، حرف و حدیث های زیادی بود که در سوریه پیکرش روی زمین مانده و بهش رسیدگی نکرده‌اند و ۸ روز در هوای گرم مانده و سگ‌های بیابان نصف صورتش را خورده‌اند و… خلاصه خیلی حرف بوده و من اینها را شنیده بودم دیگر. شب و روز گریه می کردم که من باید پیکر عباس را ببینم.

خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم + عکس
پدر و مادر شهید عباس حیدری

به خودم تسکین می دادم که خدایا! امام حسین را کشتند و بدن مطهرشان را … کردند، بچه من که از ایشان بالاتر نیست؟ کسی که در مرکز جنگ باشد همه جور می شود، ولی خب همین که دور و بری ها یک حرفی می زنند آدم بیشتر زجر می کشد. ما رفتیم کابل پاسپورت و ویزا را گرفتیم، آمدیم مشهد خانه دختر برادر حاج آقا بودیم، همین طور سرمان را گذاشتیم روی بالشت، چون من فشارم همیشه بالا بود، خواب دیدم که من دارم طرف بهشت زهرا می روم، عباس هم هست. از خواب بلند شدم. همانقدر دیگر. بلند شدم همین طور نشستم که عروسم زنگ زد. عروسم زنگ زد گفت چکار می کنید عباس را؟ سپاهی‌ها و بسیجی‌ها جمع شدند و در دمزآباد هستند و بندگان خدا با همدیگر و به کمک فامیل، مارها را پیش برده بودند. خیلی زحمت کشیدند. پیکر عباس ۴۵ روز در سردخانه ماند در معراج شهدا تا ما آمدیم. اینها کلا آماده شده بودند. وقتی ما آمدیم، ۲۷ ماه رمضان بود، سوم عید بود، چهار پنج روز هم اینجا ماندیم.

**: یعنی حوالی عید فطر سال ۱۳۹۵ خاکسپاری عباس‌آقا برگزار شد؟

پدر شهید: بله، عید اصلی ما، عید روزه است. عید فطر است. ما عید نوروز را زیاد اهمیت نمی دهیم.

مادر شهید: بل؛ سوم عید بود. چون در ایران سپاهی‌ها گفتند باید سه روز بعد از عید، دفن و خاکسپاری شود؛ چون ما آماده نیستیم. وقتی ما آمدیم، اینها اینطور گفتند. عروسم گفت چکار می کنی؟ گفتم نمی گذارم جایی غیر از بهشت زهرا ببرند. بندگان خدا آمدند و در خانه جمع شدند. هم محلی ها بودند هم سپاهی ها و بسیجی ها. همه آمدند. گفتند چه کار می کنید؟ گفتم من بچه ام را بهشت زهرا می گذارم. دیگر، هم اینها جوابشان را گرفتند هم پاکدشتی ها جوابشان را گرفتند و رفتند . البته برای خاکسپاری آمدند. دیگر پیکر عباس را بردیم بهشت زهرا.

**: شما در آن ۴۰  روزی که در هرات بودید برای عباس آقا مراسم گرفتید؟

پدر شهید: نه، چون می خواستیم شناسایی نشویم. ما آنجا که بودیم طوری بود خانه ما درآنجا در حالت پرده پرده است نه پله پله. ما شیعه ها در جایی زندگی می‌کردیم که دو طرفمان سنی ها زندگی می کردند.  قریه قریه یا شهرک شهرک بود. ما آنجا شهرکی داریم و در آنجا خانه ساخته بودیم ( البته خانه ام را فروختم) به اسم شهرک شهدا. در شهرک شهدا، بالای سر ما کلا طالبان با خانواده هایشان زندگی می کردند. این طرف ما هم برادرهای اهل تسنن بودند که نصفشان تقریبا طالبان هستند. این طرف ما هم به همین منوال بود. خانه ما وسط اینها قرار گرفته بود. چون با هم در این ۱۰ – ۱۵ سالی که بودیم آشنا شده بودیم، می رفتیم خانه شان، من خودم زیاد می رفتم سر سفره شان و در دعوتی‌هایشان می رفتم، اینها هم می آمدند، همه شان می دانستند پسرم در اردوی ملی افغانستان است، اما اینها برای خودشان یک تصورات دیگری دارند، اینها می گویند خب مجبوری است. اینها بچه هایشان از اجبار رفتند که یک پولی برای خانواده‌شان بیاورند. آنها از این نگاه می بینند. می دانستند پسرم در اردو است، اما می گفتند بیچاره… چاره ای نیست دیگر رفته.

خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم + عکس

**: یعنی رفته برای کار و درآوردن نان…

پدر شهید: اینها برای فاتحه آمدند پیش ما. تقریبا ۳۰ -۴۰ نفری از ریش‌سفیدهایشان آمدند. البته جوان‌هایشان هم آمدند؛ آمدند و تسلیت گفتند؛ البته بدون سر و صدا. بعد یکی از آنها کنار من نشست و گفت آقای حیدری پسرت کجا شهید شده؟ چون برادر من الان یکیش آنجا هست، این اعلامیه چاپ کرده بود نوشته بود «مرحوم عباس حیدری» ننوشته بود «شهید عباس حیدری». به خاطر همین وضعیت، این کار را کرده بود. گفت پسرت در اردوی ملی بود؟ کجا مرحوم شده؟ گفتم چند وقتی است رفته ایران و در اردو نبوده. گفت پس کجا و چطوری به رحمت خدا رفت؟ گفتم در یک ساختمان ۵ طبقه طرف شمیرانات کار می کرده ، آن بالا رفته طبقه پنجم نمی دانم چکاری بوده پایش به میلگرد گیر کرده، خلاصه افتاده پایین و از ۵ طبقه سقوط کرده و…

مادر شهید: شیعه ها هیچ وقت این را لو نمی دهند.

پدر شهید: شیعه هایمان همه می دانند. همین ابوحامد (شهید علیرضا توسلی) خدا رحمتش کند (فرمانده لشکر فاطمیون)، با پسرهای عمویش همسایه بودیم. این زمانی که شهید شد ما آنجا مراسم برایش گرفتیم، مسجد چندین بار پر و خالی شد اما کسی با این حال از مسأله سوریه و جایگاه ایشان باخبر نشد.

**: برای ابوحامد آنجا بی سر و صدا مراسم گرفتید ؟

پدر شهید: بله، چون پسرعموهایش آنجا بودند دیگر. یک پسر برادرش هم که محمد اسمش بود، زیردست من کار می کرد. او هم شهید شد در سوریه.

**: پس عباس آقا آنجا که با ابوحامد کار می کرد آشنا شده بودند با همدیگر، دیده بودند و شناخته بودند؟

پدر شهید: بله…

**: ابوحامد آن موقع بود و شهید نشده بود؟

پدر شهید: بله…

مادر شهید: الان بچه‌های ما از هرات  هر کدام شهید شدند، همه با هم رفیق بودند.

خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم + عکس

پدر شهید: من دیشب یک خوابی دیدم، برایتان تعریف کنم. ساعت ۲ نصفه شب بود. خواب دیدم که من سوریه رفتم خودم. در یک سالنی ما ۵ – ۶ نفر بودیم، دورتا دور من را داعش محاصره کرده بودند، ما هر چقدر فشنگ و تیر و ترکش داشتیم مصرف کردیم، من یک کلت کمری هم داشتم. دیدم دم پنجره یک داعشی ایستاده و می گوید که آنجا سه چهار نفر هستند. با همان زبان عربی خودشان می‌گفتند. یکی هم فارسی صحبت می کرد و می‌گفت آره آنجا هستند، اینها را زنده بگیرید ما کارشان داریم. بعد من سلاحم را درآوردم ۴- ۵ نفرشان را زدم خداییش تا این که فشنگم تمام شد. اینها آمدند، من رفتم در یک آخور مانندی بود، آنجا به رو خوابیدم. می گشتم شاید یک نارنجکی پیدا کنم، چون همه چیز بود آنجا، همه را تمام کردیم ما، بعد یک رفیقی هم داشتیم که او فرمانده بود. بنده خدا همینطور مانده بود کنار دیوار. اینها آمدند گفتند تکان نخور. یکی که داخل شد نارنجک و ضامنش را کشید همین طوری انداخت، گفت می خواهی چکار؟ بگذار اینها بروند به درک، این نارنجک آمد اینجای پای این گیر کرد. اصلا خیلی قشنگ بود، اینطور بگویم. نارنجک گیر کرد، فیس فیس کرد ولی منفجر نشد.

فرمانده ما گفت اینها ما را می گیرند بدجور می کشند، بگذار همین جا بکشد، اشاره کرد همین طور بیا. من همین طور بدو بدو رفتم؛ گفتم این چندتایی که آمدند دور و بر ما، اینها می میرند. گفتم حالا منفجر کن. هر چه ما زدیم این نارنجک منفجر نشد که نشد. با لگد زدیم، با سنگ، ولی نشد. در عالم خواب؛ اینها ما را گرفتند. همین طوری که ما را می برد مثل حججی را که نشان می داد (خدا رحمت کند) در همین حالت ما را داشت می برد. من یک لحظه نگاه کردم دیدم در دو دست من دو تا چاقوی میوه خوری است، از این دسته سفیدهای معمولی. پیش خودم فکر کردم همین طوری گفتم یا اباعبدالله اینها من را ببرند خیلی زجرکش می کنند، خودکشی در دین ما اصلا جایز نیست ولی من چاره ای ندارم، اینها من را بدطور شکنجه می دهند، من می خواهم خودم را با همین ها خلاص کنم.

شانس بد، من اینقدر با این چاقوها زدم در شکمم، اصلا نه چاقو می رفت داخل، جر واجر کردم شکمم را، آخر سر دیدم نه نمی شود، این چاقو را گذاشتم روی شاهرگم. آنها هم داشتند از پشت سر من می آمدند، همین طوری با فشار چاقوها را زدم بالا که برود در قلبم. چاقوها رفتم جفتش داخل قلب من رفت. گفتم بزند همه را پاره کند. ولی نشد. آخرش دیدم نمی شود، همینطوری گفتم یا اباعبدالله الحسین، حتما یک صلاحی دیدی دیگر، وگرنه من اینهمه خودم را زدم یک قطره خون هم نمی آید بیرون، چرا اینطور شد؟!

**: می دانید که دیدن خون در خواب، ان را باطل می کند…

پدر شهید: بعد گفتم حالا هر چه مصلحت شماست ما مطیعیم و قبول می‌کنیم. چاقوها را هم ول کردم همانجا، گفتم وقتی من این همه زدم خودم را پاره پاره کردم، زدم اینجا و اینطور کشیدم… آخر هم زدم در قلبم، نشد آقا. خلاصه ما را بردند. از پشت سر می آمدند. یکی از آنها گفته بود دست هایش می جنبد؛ یک کاری می‌کندها؛ به بغل دستی اش می گفت. گفت هر کاری می کند بکند، ما که می کشیمش دیگر. می خواهد خودش را بکشد، بکشد.

خلاصه آمدیم و ما را آوردند در اتاق. من را بردند در یک اتاق دیگر، آنها را بردند در یک اتاق دیگر، من ندیدم آنها را. من را بردند در اتاق و گفتند لختش کنید! لباس هایش را در بیاورید. خلاصه اینها تمام لباس های من را درآوردند؛ پیراهن بلوز و شلوار، زیرپیراهن و پاهایم را همه لخت کردند، یک دفعه گفت قهرمان را صدا کنید بیاید. دیدم یک بچه ی ۱۲ – ۱۳ ساله آمد. گفت این را واگذار می کنم به تو. یک هیکلی دیگر آمد خیلی قیافه وحشتناکی داشت، گفت به شما دو تا می سپارم، هر طور عشقتان است با او رفتار کنید. همانجا یک لحظه گفتم خدایا شاید تو دوست داری من را تکه پاره ببینی، پس ببین. اینها را ببین. این بچه یک کلت دستش بود، تا آمد گفت کثیف رویت را برگردن طرف دیوار. من را برگرداند یک دانه هم زد به سرم. با ته اسلحه یک ضربه محکم زد و من افتادم زمین. بعد گفت لباس هایش را کامل در بیاورید چرا فقط بالا تنه اش را لخت کردید؟ همه را دربیاورید. در همین شرایط من یک جیغ زدم گفتم یا اباعبدالله. با همین جیغ زدن از خواب بیدار شدم. نشستم سر جایم تا وقت اذان صبح خوابم نبرد. قبل از اذان بود. گفتم دیگر من نمی توانم بخوابم.

خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم + عکس
شهید حیدری در کودکی

**: تا آنجا هم خوب پیش رفتید وگرنه اگر ما بودیم، از ترس قالب تهی می‌کردیم.

پدر شهید: من اصلا نترسیده بودم. جالبی آن اینجا بود که من صبح می خواستم برای خانومم تعریف کنم خوابم را که وقت نشد. اصلا این خواب را به این زیبایی ندیده بودم. زیبایی اش برای من کجا بود؟ اینکه من نترسیده بودم. من می گفتم یا امام حسین تو اینطوری شدی، حالا اینها می خواهند من را اینطوری کنند، اینها آبرو و حیثیت من را نبرند. خلاصه هزارتا فکر بود دیگر. بنده خدا حججی را، دست هایش را قطع کردند، پاهایش را قطع کردند، تجاوز کردند به او، آخرش هم سوزاندنش، یک تکه اش را آوردند دیگر. من هم گفتم امکان دارد این بلا را سر من بیاورند، ولی گفتم تمام بدنم را قطعه قطعه کنند مشکلی نیست، فقط آبروریزی نکنند… هر کاری بخواهند می کنند دیگر. هر کاری خواستند کردند.

**: موقعی که شما از هرات آمدید با همه بچه ها آمدید؟

پدر شهید: نه، من با خانومم آمدم و با دختر کوچکم. تقریبا ۶ ماه ما اینجا بودیم.

**: ۴ تا از بچه ها آنجا بودند؟

پدر شهید: بله، بعد من رفتم و آنها را آوردم.

**: بنا بود ماندگار شوید در ایران؟

پدر شهید: بله. به آنها زنگ زدم گفتم بروید پاسپورت هایتان را بگیرد، آماده کنید خودتان را. آنجا یک آشنایی داشتیم که او در کار دلالی همین کارها بود.

**: ۴ تا فرزندتان که مانده بودند دو دختر و دو پسر؟

پدر شهید: بله، آن بنده خدا را زنگ زدم و گفتم آقای سیدی! من ایران هستم، پسرم اینطوری شده، گفت شنیده‌ام. گفتم دو تا دخترم آنجاست، پسرم آنجاست، پاسپورت آنها را شما درست کن. گفت باشد. خلاصه ما تا رفتیم همه چیز آنها حاضر شد. بعد من آمدم دوباره کنسولگری هرات، گفتم اینها فرزندان من هستند، اینها را آوردم فقط دختر بزرگترم معلم بود، او ماند با شوهرش. شوهر او هم در اردوی ملی بود، کماندو بود. او ماند در افغانستان.

الان هم که آمدیم اینجا، من الان خودم شناسنامه دارم، خانمم هم دارد، این دو تا بچه‌های کوچولو هم دارد. اما من نمی دانم قانون جمهوری اسلامی چطوری است، روز اولی که ما آمدیم این مسئولینی که آمدند زحمت کشیدند، دستشان درد نکند، اما الان پسر بزرگترم (جعفر حیدری) که اصفهان کار می کند، مدرک و شناسنامه ندارد.

**: یعنی پسرِ بعد از عباس آقا هستند؟

پدر شهید: بله. این دخترهایم هم جفتشان الان مدرک ندارد. یکی که گفتم معلم بود یکی هم که مجرد است اینجا.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم + عکس
پدر و مادر شهید عباس حیدری

خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم + عکس

منبع خبر

خودکشی نافرجام پدر شهید مدافع حرم + عکس بیشتر بخوانید »

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس


   گروه جهاد و مقاومت مشرق – این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانه‌ای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بی‌وقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سال‌های دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.

چندین روز مشرق را با قسمت‌های مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…

قسمت اول و دوم و سوم این گفتگو را نیز بخوانید:

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس

تصادف‌ جانخراش یک مدافع‌حرم! + عکس

خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سال‌هاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت می‌کند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت چهارم این گفتگو، پیش روی شماست.

**: وقتی آقامحمدرضا گفتند:‌ «اینقدر ضدعفونی نکن. این‌ها دو ماه دیگر می رود زیر خاک. اصلا من نیاز به این بدن ندارم…» دورنمایی از اعزام به سوریه داشت؟

مادر شهید: بله،‌ محمدرضا چیزی حدود دو سال قبلش در حال گذراندن آموزش بود.

**: شما هم در جریان بودید؟

مادر شهید: بله؛ باعث افتخار من است که سر دو راهی عظیمی گیر کرده بودم. بین مهر مادرانه و دل کندن از محمدرضا برای اعزام. خدا را شکر می کنم که لطف حضرت زینب باعث شد که در این دو راهی بتوانم روی دلم پا بگذارم و محمدرضا را راهی کنم. برخی وقت‌ها تهران بود و گاهی هم ماموریت آموزشی خارج از استان می رفت.

**: این دو راهی زمان آموزش بود یا اعزام؟

مادر شهید: بیشتر برای اعزام بود ولی در زمان آموزش هم همین وضع را داشتیم. بعضی از دوستانش می گفتند در همان زمان آموزش، سه بار به سوریه رفته بوده اما من خیلی به این روایت اطمینان ندارم. برخی هم می گفتند نیروها را  به سوریه می بردند تا صدای تیر و تفنگ را بشنوند و در فضا قرار بگیرند. اما من واقعا نمی دانم چنین چیزی بوده یا نه ولی دوران آموزش هم خیلی دوران سختی بود.

محمدرضا اول به آموزشگاه رفت و برای بدنسازی ثبت نام کرد. چون خیلی اهل ورزش بود. اصلا عاشق ورزش بود. شاید باورتان نشود اگر هیچ کاری نمی توانست بکند؛ ورزشش را ترک نمی کرد. حتی اگر مجبور بود در خانه بماند، همین جا طناب می زد و از ورزش دور نمی شد. در دقیقه ۱۲۰ تا طناب می زد و تبحر خاصی داشت.

**: همسایه پایینی هم که ندارید و خیالتان از بابت سر و صدای طناب‌زدن هم راحت بود…

مادر شهید: بله،‌ شکر خدا. به آن باشگاه که برای آموزش بدنسازی رفت؛ بعد از دو سه ماه، می آمد و قدرت بدنی و عضلاتش را به ما نشان می داد. جلوی آینه می ایستاد و به من که توی آشپزخانه کار می کردم می گفت:‌ مامان! دوست داشتی یک پا نداشتی اما بدن من را داشتی؟! دوست داشتتی دست نداشته باشی اما ریش من را داشته باشی؟! کلی شوخی می کرد که با هم بخندیم.(با خنده)

**: آن آموزشگاه ربطی به  اعزام سوریه داشت؟

مادر شهید: آموزشگاه برای بسیج بود و برای آموزش مدافعان حرم بود.

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس

**: این را شما می دانستید؟

مادر شهید: اوایلش نمی دانستم و فکر می کردم می رود به باشگاه برای بدنسازی. چون می دیدم که می آید و چیزی به من نمی گفت. از این نظر نمی گفت، چون می ترسید من مخالفت کنم.

**: تمرین در این باشگاه چه مدت قبل از اعزامشان بود؟

مادر شهید: تقریبا برای دو سال قبل از اعزامشان بود و دقیقا زمانی که برای دانشگاه قبول شده بودند. بدن ورزیده ای داشت و فرمانده‌هانش همیشه به ما می گفتند که وقتی همه فرماندهان بودند، سر تقسیم نیرو بر سر هم‌گروهی با محمدرضا با هم جر و بحث داشتند و دوست داشتند محمدرضا نیروی آن‌ها باشد.

**: بغیر از بدنسازی در آن یکی دو سال آخر، اساسا علاقه‌شان به چه ورزشی بود؟

مادر شهید: از بچگی پارکور را خیلی دوست داشت.

**: ورزش خطرناکی است که حتی در برخی کشورها ممنوع است.

مادر شهید: اگر شجاعت محمدرضا بود و ترس از چیزی نداشت به خاطر ورزش پارکور بود. می دانید که در پارکور مانع هست اما آن طرف مانع دیده نمی شود؛ با این همه، باز هم حرکات عجیب و غریبش انجام می شود.

**: چیزی به عنوان مانع جلوی پارکورکارها نیست. مبنا بر این است که از هر چیزی گذر کنند.

مادر شهید: اول و دوم دبستان، محمدرضا را به کلاس ژیمناستیک و تکواندو و کُشتی بردم، اما ‌خوشش نیامد. هر باشگاهی می بردمش، راضی نمی شد تا این که یک بار که به ورزشگاهی در خیابان مرتضوی رفتیم و نشسته بودیم منتظر مصاحبه برای جذب کشتی، در این فاصله،‌ انتهای سالن افرادی پارکورکار در حال تمرین بودند. محمدرضا پرسید: این ها چی کار می کنند؟‌

من هم گفتم نمی دانم این چیست. تا آن روز چنین ورزشی ندیده بودم. در سالن، پر از موانع بود و مدام از رویش می پریدند. وقتی مربی کشتی‌ آمد و با او صحبت کردیم، گفت که این ورزش پارکور است. محمدرضا هم گفت من این را می خواهم. اسمش را هم نوشتیم، سه ماه تمام رفت و حرفه‌ای شد.

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس

یادم هست وقتی به این خانه آمدیم، تازه وسائل را آورده بودیم و یکی دو روز گذشته بود. یک روز لباس‌هایش را پوشید و رفت به پارک المهدی که در خیابان آزادی است. دوری زد و آمد و گفت چه جای خوبی خانه گرفته‌ایم. این پارک چقدر موانع و آلاچیق دارد! چقدر خوب است! (با خنده)

مدام می رفت و کار من شده بود این که از بچگی می بردمش در پارک و می نشستم و او با دوچرخه می رفت از روی موانع و ماشین ها و آلاچیق ها می پرید تا این که کم‌کم حرفه ای شد.

**: شهدایی که خیلی زود شهید می شوند، چه در مدافعان حرم و چه در دفاع مقدس؛ ذهن انسان ابتدا می رود به این سمت که احتمالا آموزش‌های خوبی ندیده‌اند که اینقدر زود شهید می شوند. ولی حالا می فرمایید که هم از نظر آمادگی جسمانی و هم روحی، در حد خوبی بوده است.

مادر شهید: بله؛ محمد به عنوان تکاور بسیجی اعزام شد. وقتی می گوییم تکاور، یعنی این کهه همه طور آموزش را گذرانده و دوره‌های فوق‌العاده سخت، جنگ‌های شهری و جنگ‌های تن به تن را گذرانده. انواع سلاح‌ها را آموزش دیده بود. خودش روحیه خیلی شوخی داشت. مثلا یک بار که برای آموزش به فیروزکوه رفته بود، آمد خانه و گفت که من را از آموزش، اخراج کرده اند! گفتم چرا؟ گفت یک سرهنگ ارتش آمد و نارنجک را به دست ما داد و گفت تا سی ثانیه بشمارید، ضامنش را بکشید و پرتاب کنید و بیایید.

همه توضیحات این سرهنگ را گوش می دادند و سی ثانیه را رعایت می کردند و می رفتند و می آمدند. وقتی نوبت محمدرضا می رسد، هنوز توضیحات جناب سرهنگ تمام نشده بوده که می رود و نارنجکش را پرتاب می کند و می آید. (با خنده) سرهنگ هم یک پس گردنی می زند و فحشش می دهد و اخراجش می کند که: همه را ترساندی و من زهله ترک شدم وقتی رفتی و آمدی!

محمدرضا عشق و علاقه خیلی عجیبی به این مسائل داشت و به همین خاطر خیلی زود همه چیز را یاد گرفت.

**: انرژی درونی و سر پرشور آقا محمدرضا در سنین پایین‌تر هم بود؛ به نحوی که شما را با شیطنت‌های کودکانه اذیت کند؟

مادر شهید: شیطنت هایش باعث آزار و اذیت ما نمی شد؛ اما نسبت به بچه‌های هم سن و سال خودش، ‌شیطنت بیشتری داشت. شیطنت هایش، شرارت نبود. به خاطر شیطنت هایی که خودم ازش می دانستم دل شوره می گرفتم اما وقتی به اردو می رفت، ‌مربی هایش می گفتند از همه عاقلتر و سنجیده‌تر و پخته‌تر عمل می کرد و فراتر از سن و سال خودش می فهمید.

مثلا وقتی محمدرضا را با محمدمحسن (پسر ‌آخرم) مقایسه می کنم می بینم که خیلی با هم فرق دارند چون این پسر دقیقا همان زمان را دارد می گذراند اما اصلا شبیه به او نیست. محمدرضا شیطنت های خاص خودش را داشت.

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس
مادر شهید

**: این رفتارهای محمدرضا، بیشتر شبیه شما بود یا حاج آقا؟

مادر شهید: شبیه من بود. همیشه همسرم می گوید تو یک کودک درون داری. این کودک درون احیانا نمی خواهد مریض بشود یا استراحت کند؟ (با خنده) محمدرضا هم جنبشی بود و می دانید که آدم های جبشی نمی توانند آرام و قرار داشته باشند اما باعث آزار ما نمی شوند.

 **: این انرژی باعث نشد که شما زودتر برای آقامحمدرضا همسری اختیار کنید به زندگی‌اش سر و سامانی بدهید؟ خودشان در این حال و فضا بودند؟

مادر شهید: خیلی دوست داشت زن بگیرد. کلا خیلی ازدواجی بود.

**: آمادگی روحی‌اش را هم داشتند؟

مادر شهید: بله؛ همیشه می گفت: مامان! یکی مثل خودت و مثل خواهرم مهدیه برایم پیدا کن. من هم می گشتم اما نگران بودم.

**: مهدیه خانم هم مثل شما فعال هستند؟

مادر شهید: ایشان خیلی خانم است. کودک درونشان مثل من نیست. (با خنده) من خیلی شیطنت دارم اما بقیه خانواده آرام هستند. می گفت کسی را برایم پیدا کن که مثل خودت باشد. کسی که اعتقادات درستی داشته باشد و به حجاب اهمیت بدهد.

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس
ساعت و انگشتر شهید

**: شکر خدا شما هم به خاطر نوع کار و شغلتان، خیلی افراد مناسب سراغ داشتید…

مادر شهید: بله، اما من به خاطر موقعیت محمدرضا و این که شغل ثابتی نداشت، پا پیش نمی گذاشتم. درسش هم تمام نشده بود. یادم هست یک بار که از قم به تهران می آمدیم، محمدرضا تمام این دو ساعتی که در راه بودیم، با پدرش صحبت کرد که می خواهم زن بگیرم و شما تلاش کنید که دختر خوبی را برای من پیدا کنید. و پدرش مخالفت می کرد و می گفت زود است.

**: یعنی به حدی رسیده بود که با پدرش هم در این باره صحبت می کرد؟

مادر شهید: بله؛‌ اما پدرشان معتقد بودند که هر وقت استقلال مالی پیدا کردی باید به این موضوع هم فکر کنی. باید سر یک کار مشخص بروی و درآمد داشته باشی تا بعدش برویم سراغ ازدواج.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری - کراپ‌شده

یک بار که از قم به تهران می آمدیم، محمدرضا تمام این دو ساعتی که در راه بودیم، با پدرش صحبت کرد که می خواهم زن بگیرم و شما تلاش کنید که دختر خوبی را برای من پیدا کنید…

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس

منبع خبر

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس بیشتر بخوانید »

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند


سرویس سیاست مشرق – سیزدهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری در ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ هم‌زمان با انتخابات ششمین دوره شوراهای اسلامی شهر و روستا و انتخابات میان‌دوره‌ای مجلس شورای اسلامی برگزار خواهد شد. در ستون  «صندوقچه انتخابات» به بررسی روزانه اخبار و حواشی انتخاباتی و رصد رسانه‌های داخلی و بررسی رسانه‌های معاند می‌پردازیم.

********

اینکه رئیسی میخواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد،صرفا شعار است!

«رحمان قهرمانپور» فعال سیاسی اصلاح طلب در مصاحبه با سایت جماران گفت:«باید میان پیام و شعار تمایز قائل شد. کاندیداها ممکن است پیام داشته باشند یا اینکه شعار دهند. به عنوان مثال آقای رئیسی که می گوید می خواهد با فساد مبارزه کند، پیام می دهد. اما وقتی می گوید قصد دارد کشور را از دست دزدان نجات دهد، این شعار است».

این فعال سیاسی اصلاح طلب در بخش دیگری از این مصاحبه با بیان اینکه اصطلاحات و کلیدواژه هایی که از سوی داوطلبین به کار می رود بدین خاطر است تا آنها خود را از سایرین متمایز کنند، گفت:«قاعده ای در کمپین های انتخاباتی دنیا وجود دارد که کاندیدا باید خود را معترض به وضع موجود نشان دهد. البته بعضی از کاندیداهایی که جزو دولت مستقر هستند، همچون آقای جهانگیری، برای حفظ شانس خود باید از وضع موجود دفاع کنند».

موسوی لاری: اصلاح طلبان از قدرت دور هستند

«عبدالواحد موسوی لاری» وزیر کشور دولت اصلاحات و نایب رئیس مستعفی شورای سیاستگذاری اصلاح‌طلبان در مصاحبه با سایت خبرآنلاین گفت:« بنده علاقه‌مندم با مردم آشتی کنیم. همه گروه‌ها و کنشگران سیاسی نیز باید این مسئله را به خوبی درک کنند چه اصولگرا و چه اصلاح‌طلب. اما اصلاح‌طلبان به این دلیل که از قدرت دور هستند نه دولت در اختیارشان است نه قوه مقننه و قوه قضاییه نه تریبون‌های نمازجمعه و صداوسیما، از این رو اصلاح‌طلبان می‌توانند با مردم راحت تر گفت و گو کنند تا آنهایی که بخشی از این ماجرا هستند. به هر حال آقای رئیس قوه مقننه(قالیباف) نمی‌تواند بگوید کاره‌ای نیست. در حالی که تصمیم گیر است. یک سال است روی کار آمده و باید بگوید چه گُلی بر سر مردم زده است؟».

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

موسوی لاری در بخش دیگری از این مصاحبه گفت:«بدنه اصلاح‌طلبان، خواهان انتخابات آزاد رقابتی هستند حرفشان این است که متولیان امر اعم از اجرا اجازه بدهند کاندیداها با گرایشات مختلف بیایند تا میدان انتخاب مردم باز باشد».

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

ملت یادتان هست مرعشی مردم شهرستان ها را «عقب مانده سیاسی»! نامید؟

«حسین مرعشی» در مورد آخرین فعالیت‌های انتخاباتی ستاد اسحاق جهانگیری گفت:«من رئیس شورای سیاست‌گذاری ستاد انتخاباتی آقای جهانگیری شدم».

مرعشی افزود:«آقای رضا ویسه نیز معاون اجرایی این ستاد شد».

فاطمه پهلوانی، محمدرضا جلایی‌پور، حسین مرعشی، شهیندخت ملاوردی، محمد نعیمی‌پور، سیدرضا نوروز زاده و رضا ویسه از طرف اسحاق جهانگیری داوطلب نامزدی انتخابات ریاست جمهوری به عنوان هفت عضو «شورای سیاستگذاری» ستاد انتخاباتی‌ انتخاب شدند.

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

لازم به ذکر است که در اسفند ۹۴ وقتی اصلاح طلبان در انتخابات مجلس در تهران پیروز شدند و در برخی شهرستان ها شکست خورند، مرعشی با بی ادبی و توهین به هموطنانمان، مردم شهرستان ها را «عقب مانده سیاسی»! نامید.

گفتنی است «محمدرضا جلایی پور» از اعضای ستاد انتخاباتی جهانگیری محکوم امنیتی فتنه ۸۸ است. محمدرضا جلایی پور نقش جمع‌آوری سرباز خیابانی برای پروژه‌های فتنه سازی را بر عهده داشته است. سوابق جلایی پور در زمینه آموزش‌های خارج از کشور او بعد از خروج از کشور- پس از فتنه ۸۸ تا سال ۹۲با هدف نفوذ و تاثیرگذاری در ساختار سیاسی موجود است.

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

جهانگیری همان دولتمردی است که اصلاح طلبان در بهار ۹۷ تصویر او را در لباس «سوپرمن» در صفحات اول روزنامه های خود منتشر کردند. اما دلار ۴۲۰۰ تومانی که در افکار عمومی به «دلار جهانگیری» مشهور شد، خسارت های بسیار زیادی به کشور وارد کرد و به اذعان حامیان دولت، منجر به ازدست‌رفتن ۲۵ تا ۳۰ میلیارد دلار و حدود ۷۰ تا ۸۰ تن طلا شد.

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

لازم به ذکر است که «مهدی جهانگیری» – برادر معاون اول دولت روحانی- به جرم قاچاق حرفه ای ارز به مبلغ ۶۰۷ هزار و صد یورو، ۱۰۸ هزار دلار به دو سال حبس، ضبط ارز و جزای نقدی چهار برابر بهای ریالی ارز قاچاق شده محکوم شد. وی در پرونده دیگری به جرم تحصیل مال نامشروع به مبلغ بیش از ۴۵۶ میلیارد و ۲۱۶ میلیون و ۷۵۰ هزار ریال به تحمل دو سال حبس و رد مال محکوم شد.

تا زمان اعلام صلاحیت‌ها، هیچ انتصابی در ستاد رئیسی انجام نمی شود

یک منبع نزدیک به آیت‌الله رئیسی در گفتگو با مهر با اشاره به انتشار خبری مبنی بر انتصاب «علی نیکزاد» به عنوان هماهنگ کننده ستادهای مردمی آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی گفت:«این خبر را برخی رسانه‌ها در فضای مجازی با استناد به متن حکم آقای نیکزاد در انتخاب قبلی ریاست‌جمهوری در سال ۹۶ منتشر و مطابق آن مأموریت‌هایی را در انتخابات سال ۱۴۰۰ برای او پیش‌بینی کردند».

به گفته این منبع مطلع، آقای رئیسی به هواداران و حامیان خود تاکید داشته که تا زمان اعلام صلاحیت‌ها از جانب شورای نگهبان و آغاز تبلیغات انتخاباتی، هیچ انتصاب و فعالیتی در قالب ستادها انجام نپذیرد.

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مهر، سید ابراهیم رئیسی به هنگام ثبت‌نام در وزارت کشور اعلام کرده بود که تصمیمی بر راه‌اندازی ستادهای مرسوم انتخاباتی ندارد.

لازم به ذکر است که آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی در روزهای گذشته از رسانه ملی خواست که با توجه به اعلام داوطلبی در انتخابات ریاست جمهوری، اخبار جلسات کاری که با حضور وی تشکیل می‌شود، پخش نشود تا در استفاده داوطلبان از رسانه ملی تبعیضی رخ ندهد.

بر اساس مقررات، پوشش کاری روسای سه قوه حتی در زمان نامزدی در انتخابات منعی ندارد  اما رئیس قوه قضائیه از استفاده از این پوشش معمول، خودداری کرده است.

ضرغامی: آمده ام تا بمانم

«عزت الله ضرغامی» رئیس اسبق صداوسیما و کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری در مصاحبه با خبرگزاری دولتی ایسنا در پاسخ به این سوال که آیا به نفع ابراهیم رئیسی؛ دیگر داوطلب انتخابات ریاست جمهوری  از صحنه رقابت ها کناره گیری خواهد کرد؟ اظهار کرد: ضرغامی آمده است تا بماند و دیگران خود را با ضرغامی باید تطبیق دهند».

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

ضرغامی همچنین در توئیتی نوشت:«بیاینه‌ ثبت‌نام من می‌گوید همه چیز بین بخش مهمی از صاحبان قدرت تقسیم شده‌ است، حتی فساد! تجربه‌ ام می‌گوید، آدم‌ ها هر چه سالم‌تر، بی‌پناه‌تر!دولت آینده پناه شایستگان بی‌ ادعا و بی تریبون خواهد بود.  راهی جز زیر میز زدن نمانده‌ است».

باید نظرسنجی‌های ملی کاندیدای نهایی اصلاح‌طلبان را مشخص کند

«مصطفی کواکبیان» نماینده مجلس دهم و کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری در واکنش به این سوال که با توجه به عملکرد ضعیف دولت،‌ آیا آقای جهانگیری شانسی برای پیروزی در انتخابات خواهد داشت؟ خاطرنشان کرد:« برای پاسخ به این سوال کمی زود است. چرا که اولا باید شورای نگهبان نتایج صلاحیت ها را اعلام کند و پس از آن نیز مناظرات شکل بگیرد که تاثیر بسزایی در رای مردم دارد و تازه بعد از آن مردم هستند که باید رای بدهند. بنابراین مشخص نیست که مردم در نهایت چه تصمیمی می‌گیرند و انیطور نیست که مردم به دلیل گله‌مندی از دولت با قطعیت به جهانگیری رای ندهند».

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

کواکبیان در ادامه گفت:«از ۱۴ نفری که جبهه اصلاحات ایران معرفی کرده تنها ۹ نفر در عرصه رقابت‌ها باقی مانده‌اند و الان به طور طبیعی همه این ۹ نفر کاندیداهای اولیه جبهه اصلاحات هستند اما تصمیمی‌که در جلسه اخیر جبهه اصلاحات گرفته شد این بود که در نهایت باید نظرسنجی‌های ملی کاندیدای نهایی اصلاح‌طلبان را مشخص کند و نمی‌شود با رای‌گیری در جبهه اصلاحات و بدون در نظر گرفتن نظر مردم اقدام به معرفی گزینه نهایی اصلاح‌طلبان کنیم».

رایزنی برای لیست واحد شورای شهر ادامه دارد

در راستای ارتقای زمینه‌های وحدت و همگرایی بین نیروهای ارزشی و انقلابی، نمایندگان شورای وحدت و شورای ائتلاف صبح سه شنبه در محل دفتر مرکزی جامعه روحانیت مبارز جلسه مشترکی برگزار کردند.

در این نشست که آقایان چمران و سروری از اعضای شورای مرکزی شورای ائتلاف و حجت الاسلام والمسلمین موسی پور مسئول امور اجرایی انتخابات شوراها و متکی سخنگوی شورای وحدت حضور داشتند، در خصوص راهکارهای نزدیک شدن اقدامات عملیاتی برای برگزاری دو انتخابات ریاست جمهوری و شورای اسلامی شهر و روستا در روز ۲۸ خرداد بحث و بررسی به عمل آمد.

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

منوچهر متکی سخنگوی شورای وحدت در خصوص دیگر مفاد جلسه و مباحث مطرح شده گفت:«در این جلسه مشترک، طرفین با اشاره به لزوم تقویت وحدت و همگرایی در آستانه انتخابات، بر حمایت همه جانبه و مشترک از کاندیداتوری جناب حجت الاسلام والمسلمین رئیسی در انتخابات ریاست جمهوری تاکید کردند و همچنین برای ارائه لیست واحد و مشترک برای شورای شهر تهران مقرر شد پیشنهادات مطرح شده در سریع ترین زمان بررسی و نتیجه نهایی برای عموم شهروندان عزیز تهرانی اعلام گردد».

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

احتمالا جلیلی و محمد به نفع رئیسی انصراف می دهند

«حسین کنعانی مقدم» در مصاحبه با باشگاه خبرنگاران جوان گفت:«در جریان اصولگرایی بر روی سید ابراهیم رئیسی به اجماع خواهند رسید و اگر این اتفاق نیفتد انتخابات به دور دوم کشیده خواهد شد».

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

کنعانی مقدم افزود:«انتخابات امسال رقابت بین حامیان دولت روحانی و اصولگرایان است و در واقع می‌شود گفت که رقابت بین رئیسی و لاریجانی است و سایر افراد یار کمکی و پوششی هستند که برای مناظره‌ها حضور خواهند داشت…جلیلی و محمد به نفع رئیسی کنار خواهند رفت ».

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند

منبع خبر

اینکه رئیسی می‌خواهد کشور را از دست دزدان نجات دهد شعار است!/ موسوی لاری: اصلاح‌طلبان از قدرت دور هستند بیشتر بخوانید »

مگر آنهایی که شهید شدند پدر و مادر نداشتند؟!

مگر آنهایی که شهید شدند پدر و مادر نداشتند؟!



یادی از شهید محمود ویسکرمی - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، پاسدار شهید محمود ویسکرمی در سال ۱۳۴۱ در دهکده دمرود یکی از توابع بخش ویسیان خرم‌آباد چشم به دنیا گشود.

شهید در سن هفت‌سالگی به مدرسه رفت و تا سال اول دبیرستان به تحصیل خود ادامه داد.

شهید در تمام زندگی و از همان اوایل کودکی علاقه خاصی به جمهوری اسلامی داشت به دنبال جنگ تحمیلی عراق بر ایران مشتاقانه به جبهه‌های جنگ رفت و پس از ۶ ماه لقب شهید زنده به خود گرفت و به میان خانواده خود برگشت اما طولی نکشید که دوباره به جبهه برگشت و پس از یک ماه و چندی مقاومت دلیرانه در منطقه شیب بیسان دلیجان درحالی‌که با چند تن از هم‌رزمان خود مشغول تعقیب نیروها و مواضع دشمن بود در منطقه مین‌گذاری دشمن به درجه رفیع شهادت نائل شد و با خون خود مهر تائیدی به جنایت آمریکا و صدام زد.

از خصوصیات بارز شهید خنده‌رویی و خوش‌اخلاقی ایشان با دوستان و خانواده و همکلاسی‌های خود و سایرین بود و یک خاطره‌ای که از این شهید مانده بر جای این بود که قبل از شهادتش خود جایگاه ابدیت را انتخاب کرده است و همیشه با محرومین بود و با آنان درد و دل می‌کرد و عاقبت جان خود را درراه اسلام و محرومین فدا کرد.

مگر آنهایی که شهید شدند پدر و مادر نداشتند؟!

فرازهایی از وصیت‌نامه شهید محمود ویسکرمی

قبل از همه چیز وصیت‌نامه را با نام خداوند متعال و یکتا شروع می‌کنم با درود بر امام خمینی عزیز نور چشم امت اسلامی و با سلام بر همه شهیدان اسلام بخصوص شهیدان جنگ تحمیلی.
و با درود بر همه رزمندگان اسلام

خدمت پدر عزیزم از جان خودم عزیزتر سلام می‌رسانم.

باری پدر جان از درگاه خداوند آرزوی سلامتی برای شما را دارم و امیدوارم که حالت خوب باشد باری پدر جان اگر احوالات اینجانب پسرت را خواسته باشی به دعا گوئی شما مشغول می‌باشم.
خدمت مادر مهربانم و زحمت کشم سلام.

چقدر زحمت کشیدی تا من را بزرگ کردی، مادر جان نمی‌دانم چطور جواب زحمتهای شما را بدهم در کوچکی شما را خیلی اذیت کرده‌ام و علتش نادانی من بود خلاصه مادر مهربانم اگر زنده ماندم تا می‌توانم با شما مهربانی می‌کنم تا شاید بتوانم کمی از زحمتهای شما را جوابگو باشم.

خداوند مرا در قیامت ببخشد اما مادر جان اگر شهید شدم و سعادت شهید شدن درراه خدا را داشتم مرا ببخش شاید من بتوانم جوابگوی پروردگار و پیغمبر اسلام باشم مادر جان نمی‌دانی من چقدر شما را دوست دارم خیلی اشتباه کرده‌ام بعضی وقتها شما را از خودم ناراحت کرده‌ام و حرف شما را قبول نمی‌کردم مادر جان اگر من شهید شدم برای من گریه نکنی اگر شما گریه کنید منافقها و دشمنان اسلام و شریعت محمد (ص) خوشحال می‌شوند.

مادر جان انسان باید افتخار کند که درراه اسلام و قرآن و درراه جمهوری اسلامی شهید شود مگر آنهایی که شهید شدند پدر و مادر نداشتند؟ چرا داشتند و افتخار کردند که فرزندانشان درراه اسلام شهید شدند.

پس امیدوارم برای من گریه نکنید و صبر اسلامی داشته باشید و همیشه برای امام خمینی دعا کنید.

در پایان یک وصیت دیگر به پدرم دارم. پدر جان اگر من شهید شدم مرا در قبرستان ده خودمان به خاک بسپارید و به دوستان بگوئید جمعه‌ها به سر مزارم بروند و فاتحه بخوانند دیگر حرفی ندارم امید است همگی شما خدمتگزارانی صادق برای اسلام و مسلمین باشید همگی شما را به خدا می‌سپارم.

مگر آنهایی که شهید شدند پدر و مادر نداشتند؟!

منبع خبر

مگر آنهایی که شهید شدند پدر و مادر نداشتند؟! بیشتر بخوانید »