محمود قاسم پور

بهبودی شهید «قاسم‌‌پور» پس از دیدن خواب آیت‌الله مدنی/ «خدا» و «شاه» در کنار هم یعنی شرک


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: گمنام زندگی کرد و گمنام هم از میان ما رفت، امروز هم اگر بخواهی بر سر مزارش بروی، باید قبرش را در میان قبور مطهر شهدای گمنام بیابی؛ چراکه به عقیده همسرش «انسان به‌هر شکلی که زندگی کند، همان‌گونه نیز از دنیا خواهد رفت»؛ آری! گمنامی برای شهرت‌پرست‌ها دردآور است اگرنه، همه اجرها در گمنامی است!

«شهید گمنام» نیست؛ اگرچه سال‌های سال در گمنامی برای نجات جان انسان‌ها مجاهدت کرد؛ از جبهه‌های دفاع مقدس گرفته تا «جبهه مقاومت» در سوریه، حتی دلش می‌خواست به «یمن» برود تا در آن‌جا هم به معالجه مجروحان بپردازد؛ اما قسمت او نشد. همیشه برای خدمت به مردم بی‌قرار بود، تا این‌که پس از سال‌ها مجاهدت‌، در جبهه مقابله با «کرونا» و نجات جان هموطنان، مدال «شهید مدافع سلامت» را برگردن نهاد و آسمانی شد.

شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسم‌پور» را باید در روایت خانواده‌اش شناخت؛ بنابراین همراه با چند همرزم قدیمی این شهید والامقام، به منزل‌شان رفتم. همرزمان شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسم‌پور» پس از ساعتی منزل ایشان را ترک می‌کنند؛ بنابراین فضا برای گفت‌وگو با خانواده وی فراهم می‌شود.

برادر شهید قاسم‌پور

همسرش در این گفت‌وگو، گفت: «دائماً برای خدمت، به جبهه و جا‌های مختلفی می‌رفت؛ بنابراین من نیز بعضی اوقات صبرم به سر می‌آمد؛ اما وقتی می‌خواستم چیزی بگویم، می‌گفت: «نیمی از ثواب تمام کار‌هایی که می‌کنم، برای تو.» و من نیز وقتی می‌دیدم که این‌گونه می‌گوید، راضی می‌شدم؛ البته همان‌طور که گفتم، خدا به من صبر زیادی داده بود و من تمام سختی‌ها را می‌پذیرفتم.» (بیشتر بخوانید)

گفت‌وگو با همسر شهید مدافع سلامت «محمود قاسم‌پور» که پایان یافت، با برادرش نیز به گفت‌وگو نشستم، وی در ابتدا به بیان خاطره‌ای از این شهید والامقام، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران پرداخت و گفت: «شهید «محمود قاسم‌پور» پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به دانشگاه افسری ارتش رفته بود؛ اما بعد از یک‌هفته یا ۱۰ روز برگشت و گفت که «من دیگر نمی‌روم»، مادرم گفت: «چرا نمی‌روی؟»، برادرم پاسخ داد: «آن‌جا نوشته‌اند خدا، شاه؛ خدا و شاه را کنار هم آورده‌اند، این شرک است.»

برادر شهید مدافع سلامت «محمود قاسم‌پور»، تنها برادر یک شهید نیست؛ بلکه برادر دیگرش «محمد» نیز در سن ۱۶ سالگی در عملیات «والفجر سه» به شهادت رسیده است؛ بنابراین وی در این گفت‌وگو از «محمد» نیز سخن گفت؛ خصوصاً از آن لحظه‌ای که وقتی پیکرش را آوردند، مادرش سجده شکر به‌جای آورد و خطاب به فرزند شهید خود گفت: «من اگر به‌خاطر امام خمینی و انقلاب اسلامی نبود، نمی‌توانستم شهادت تو را تحمل کنم، من تو را در راه خدا، اسلام و امام خمینی دادم.»

آن‌چه پیش رو دارید، روایت برادر سردار شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسم‌پور» از این شهید والامقام و همچنین برادر دیگر شهیدش، یعنی «محمد قاسم‌پور» است.

دفاع‌پرس: مجاهدت‌های شهید «محمود قاسم‌پور» از کجا شروع شد؟

شهید «محمود قاسم‌پور» پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به دانشگاه افسری ارتش رفته بود؛ اما بعد از یک‌هفته یا ۱۰ روز برگشت و گفت که «من دیگر نمی‌روم»، مادرم گفت: «چرا نمی‌روی؟»، برادرم پاسخ داد: «آن‌جا نوشته‌اند خدا، شاه؛ خدا و شاه را کنار هم آورده‌اند، این شرک است.»؛ بنابراین بعد از یکی‌دو ماه تلاش، برادرم از ارتش بیرون آمد و سپس در جریان‌های انقلاب نظیر تظاهرات‌ها و درگیری‌های ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ و… حضور داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به درس خواندن پرداخت، اما وقتی موضوع انقلاب فرهنگی پیش آمد، وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و شب ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۹ به کردستان اعزام شد، تا زمانی که مجروح شد. بعد از این‌که دانشگاه‌ها دوباره باز شد، به ادامه تحصیل پرداخت و همزمان نیز به جبهه می‌رفت.

دفاع‌پرس: در گفت‌وگویی که با همسر برادر شهیدتان داشتیم، وی گفت که این شهید والامقام جانباز 45 درصد بود و شما هم اکنون به مجروحیت برادرتان اشاره کردید؛ ایشان در کدام عملیات و چگونه جانباز شد؟

برادرم سال ۱۳۶۰ در عملیات آزادسازی «نودشه نوسود» مجروح شد و ما هم خبر نداشتیم. دو تیر در شکم او خورده و به دره افتاده بود؛ بنابراین همرزمانش فکر کردند که شهید شده است؛ اما خودش را از دره بیرون آورده بود و رزمندگان او را دیده و به عقب منتقل کرده بودند. حالش خیلی بد شده بود و کسی هم که وی را جراحی کرد، ظاهراً یک پزشک هندی بوده که در جراحی اشتباهات زیادی انجام داده بود؛ لذا وی دچار عفونت‌های شدیدی شد؛ تا جایی که از زنده بودن او قطع امید می‌کنند.

وی در همان حالات مجروحیت، خواب عجیبی دیده بود که بعداً این خواب را این‌گونه برای ما روایت کرد؛ «در همان بی‌حالی و تب که قرار داشتم، دو نفر سفیدپوش آمدند، من را گرفتند و به ابر‌ها بردند، بالای ابر‌ها که رسیدیم، من را روی یک سکوی گذاشتند و وقتی بالا را نگاه کردم، شهید آیت‌الله مدنی را دیدم که به من گفت: «دست خود را به من بده و بیا بالا»، وقتی دست خود را دراز کردم، دستم را گرفت و من را کشید و به بالا برد؛ اما یک لحظه که برگشتم و پشت سر خود را نگاه کردم، شهید آیت‌الله مدنی خیلی آرام من را روی زمین گذاشت و گفت که «برو بعدا بیاً». همین‌که شهید آیت‌الله مدنی این حرف را زد، یک‌لحظه به‌هوش آمدم و دیدم زخمی که عفونت کرده بود، سر باز کرده و عفونت‌ها از آن خارج می‌شوند»، وی مدتی بعد از این‌که این خواب را دید، بهبودی نسبی پیدا کرد.

برادرم ورزشکار بود؛ هم باستانی کار می‌کرد و هم تکواندو کار کرده بود؛ بنابراین بدن ورزیده‌ای داشت؛ اما وقتی او را به خانه آوردند، دیدم که جثه او تقریباً نصف شده است. وقتی از وی سوال کردم که «چه شده؟»، گفت «یک مقداری مجروح شدم» و بعداً نحوه مجروح شدن خود، و خوابی که دیده بود را برای ما تعریف کرد.

وی از زمانی که مجروح شد، تا زمانی که به شهادت رسید، خیلی از اثرات مجروحیت و جانبازی رنج می‌برد و دائما دل درد و مشکلات گوارشی داشت. گاهی‌وقت‌ها گوشه‌ای می‌نشست و هیچ حرفی نمی‌زد، بعد از مدتی فهمیدیم که او درد دارد؛ اما چیزی نمی‌گوید و به روی خودش نمی‌آورد.

برادر شهید قاسم‌پور

دفاع‌پرس: آیا برادرتان رابطه‌ای با شهید آیت‌الله مدنی داشت که ایشان را در خواب دیده بود؟

نه، رابطه خاصی نداشت؛ اما به هر حال این خواب را دیده بود. یادم می‌آید پیش از شهادتش، زمانی که به‌دلیل ابتلا به «کرونا» در بیمارستان بستری بود، من به‌عنوان همراه بالای سرش بودم؛ غافل از این‌که این آخرین دیدار من با او است. چندروز قبل که در تقویم نگاه می‌کردم، دیدم که آن‌روز ۲۰ شهریور مصادف با سالروز شهادت آیت‌الله مدنی بود؛ بنابراین برای من جالب شد، آن روز که من برای آخرین‌بار برادرم را دیدم، دقیقاً مصادف بود با سالروز شهادت آیت‌الله مدنی بود، تا این‌که چندروز بعد یعنی ۲۹ شهریور اطلاع دادند که شهید شده است.

دفاع‌پرس: آیا برادرتان از دوران دفاع مقدس نیز خاطره‌ای برای شما تعریف کرده است؟

کار‌هایی که در جبهه انجام می‌داد را هیچ‌وقت برای ما تعریف نکرد؛ ولی، آن‌قدر می‌دانم که همیشه آماده خدمت بود و خود را سرباز ولایت می‌دانست؛ آن‌موقع که امام خمینی (ره) در قید حیات بودند، خود سرباز ایشان و بعد از رحلت امام (ره) نیز همواره خود را سرباز حضرت آقا می‌دانست.

هدف برادرم فقط خدمت کردن به مردم بود، نه پول و نه چیز دیگری؛ چراکه مادرم از همان دورانی که کودک بودیم، به وی سفارش می‌کرد که «اگر یک روزی پزشک شدی، هدفت پول نباشد؛ بلکه هدفت خدمت به مردم باشد». مادرم در این زمینه که او پزشک شود و به مردم خدمت کند، بسیار مشوق برادرم بود.

دفاع‌پرس: نظر مادرتان درباره مجاهدت‌های شهید «محمود قاسم‌پور» چه بود؟

یک‌بار مادرم، به او گفت: «من مشکلی برای این‌که تو شهید شوی ندارم؛ این راه، راه خداست، راه امام خمینی است؛ اما شما پزشک هستی و می‌توانی جان انسان‌ها را نجات بدهی؛ بنابراین اگر اسحله به‌دست بگیری و جلو بروی، من این کار را از شما نمی‌پسندم، باید بمانی و خدمت کنی؛ به‌دلیل این‌که آن‌کسی که بتواند خدمت پزشکی کند، کمتر است.»؛ البته مادرم مشکلی با جبهه رفتن نداشت و برادر کوچکم «محمد» نیز سال ۱۳۶۲ در سن ۱۶ سالگی در عملیات «والفجر سه» به‌شهادت رسید.

حتی یادم می‌آید وقتی یک‌بار برادرم «محمد» از جبهه آمد و دوباره می‌خواست برود، مادرم گفت: «محمدجان بمان و درس بخوان»، اما برادرم گفت که «برادر‌های من الان در جبهه هستند، حالا من بمانم و درس بخوانم، درس را بعدا می‌خوانم»؛ بنابراین مادرم نیز مخالفتی نکرد و گفت که «برو، حالا درس را بعداً می‌خوانی».

دفاع‌پرس: صبر و استقامت مادرتان، پس از شهادت برادرتان «محمد» چگونه بود؟

زمانی که برادرم «محمد» در جبهه بود، یک‌روز نزدیک ساعت ۴ یا ۵ بعدازظهر بود که به‌یک‌باره حال مادرم دگرگون شد و به برادرم (شهید محمود قاسم‌پور) گفت که «سریع هرچه که می‌گویم بنویس و سپس آن را پست کن تا به‌دست «محمد» برسد»، پس از آن، درحالی که اشک می‌ریخت، شروع کرد به گفتن این جملات که «محمد من تو را دوست دارم. در راه امام قدم بردار و ثابت قدم باش. نترس…». این درحالی بود که عملیات «والفجر سه» همان‌شب می‌خواست صورت بگیرد و برادرم صبح فردای آن‌روز به شهادت رسید.

روزی که پیکر برادرم «محمد» را آورده بودند، وقتی برای وداع با پیکرش رفته بودیم، یادم می‌آید زمانی که پیکر او را آوردند، گلوله یا ترکشی به صورتش خورده و پایش نیز زخمی بود؛ آن‌جا بود که مادرم سجده شکر به‌جای آورد و خطاب به برادر شهیدم گفت: «من اگر به‌خاطر امام خمینی و انقلاب اسلامی نبود، نمی‌توانستم شهادت تو را تحمل کنم، من تو را در راه خدا، اسلام و امام خمینی دادم.»

البته مادرم با برادرم «محمود» نیز پیوند روحی و عاطفی عجیبی داشت، تا جایی که یک‌وقت‌هایی وقتی به‌دلیل مشکلات جانبازی‌اش در بیمارستان بستری می‌شد، به مادرم نمی‌گفتیم، ولی وی می‌فهمید و تلفن می‌کرد و می‌گفت «محمود کجاست؟ من می‌فهمم که حال خوبی ندارد!».

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

بهبودی شهید «قاسم‌‌پور» پس از دیدن خواب آیت‌الله مدنی/ «خدا» و «شاه» در کنار هم یعنی شرک بیشتر بخوانید »

شهیدی که نیمی از ثواب مجاهدت‌های خود را به همسرش هدیه داد


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس – سید محمدجواد میرخانی، گمنام زندگی کرد و گمنام هم از میان ما رفت، امروز هم اگر بخواهی بر سر مزارش بروی، باید قبرش را در میان قبور مطهر شهدای گمنام بیابی؛ چراکه به عقیده همسرش «انسان به‌هر شکلی که زندگی کند، همان‌گونه نیز از دنیا خواهد رفت»؛ آری! گمنامی برای شهرت‌پرست‌ها دردآور است اگرنه، همه اجرها در گمنامی است!

«شهید گمنام» نیست؛ اگرچه سال‌های سال در گمنامی برای نجات جان انسان‌ها مجاهدت کرد؛ از جبهه‌های دفاع مقدس گرفته تا «جبهه مقاومت» در سوریه، حتی دلش می‌خواست به «یمن» برود تا در آن‌جا هم به معالجه مجروحان بپردازد؛ اما قسمت او نشد. همیشه برای خدمت به مردم بی‌قرار بود، تا این‌که پس از سال‌ها مجاهدت‌، در جبهه مقابله با «کرونا» و نجات جان هموطنان، مدال «شهید مدافع سلامت» را برگردن نهاد و آسمانی شد.

شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسم‌پور» را باید در روایت خانواده‌اش شناخت؛ بنابراین همراه با چند همرزم قدیمی این شهید والامقام، به منزل‌شان رفتم. در میان خاطراتی که از  شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسم‌پور» نقل می‌شود، تصویری از پدر خانواده روی میز آینه نظرم را جلب می‌کند که در کنار آن تصویر سردار سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» قرار دارد؛ نمی‌دانم چه حکمتی در عشق و علاقه خانواده‌های شهدا به حاج‌قاسم وجود دارد؛ تا جایی که هروقت از آن‌ها مصاحبه می‌گیرم، آن موقعی که درباره شهید خود صحبت می‌کنند، صلابت، صبر و استقامت در سخنان و نگاه آن‌ها موج می‌زند؛ اما وقتی موضوع، به سردار دل‌ها می‌رسد، اشک از چشمان آن‌ها جاری می‌شود.

شهیدی که نیمی از ثواب مجاهدت‌های خود را به همسرش هدیه داد

همرزمان شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسم‌پور» پس از ساعتی منزل ایشان را ترک می‌کنند؛ بنابراین فضا برای گفت‌وگو با خانواده وی فراهم می‌شود. مصاحبه را با همسر شهید آغاز می‌کنم و سپس با برادرش همکلام می‌شوم. همسر شهید «قاسم‌پور»، یکی از زنان صبور و مقاوم این مرز و بوم است؛ این را می‌توان از میان روایت‌هایی که از زندگی همسر شهید خود می‌گوید، فهمید. در میان روایت‌های تلخ و شیرین او، هیچ نشانه‌ای از پشیمانی وجود ندارد؛ بلکه هرچه می‌گوید، به آن افتخار می‌کند؛ خصوصاً وقتی از صبر و آرامشی که به‌عقیده‌اش خداوند به او هدیه داده است، سخن می‌گوید و وعده‌ای که همسر شهیدش به او داده و گفته است: «نیمی از ثواب تمام کار‌هایی که می‌کنم، برای تو».

آن‌چه پیش رو دارید، روایت همسر سردار شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسم‌پور» از ۳۷ سال زندگی مشترک با این شهید والامقام است که در ادامه از مقابل دیدگان‌تان می‌گذرد.

دفاع‌پرس: شهید مدافع سلامت دکتر «محمود قاسم‌پور» را به‌صورت کوتاه برای مخاطبان خبرگزاری دفاع مقدس معرفی کنید.

شهید «محمود قاسم‌پور» از رزمندگان بهداری رزمی در دوران دفاع مقدس بود. وی همزمان با حضور در جبهه، تحصیلات خود را نیز ادامه داد، تا این‌که سال ۱۳۶۷ برای ادامه تحصیل، در رشته «جراحی عمومی» دانشگاه شیراز قبول شده و پس از پایان تحصیلات، در بیمارستان‌های مختلفی مشغول به کار شد؛ ولی با توجه به این‌که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز مسئولیت‌هایی نظیر «فرماندهی بهداری نیروی دریایی»، «فرماندهی بهداری نیروی هوایی» و… را برعهده داشت، اولویت کار‌های خود را در این زمینه می‌گذاشت، تا این‌که از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازنشسته شد.

همسرم پس از بازنشستگی بیکار نمی‌نشست و به‌صورت خودجوش هرجایی که کاری بود، انجام می‌داد تا این‌که موضوع فتنه تکفیری‌ها در سوریه پیش آمد و وی برای درمان رزمندگان مدافع حرم که مجروح می‌شدند، داوطلبانه به سوریه رفت و حدود یک‌سال و نیم در «جبهه مقاومت» حضور داشت و در اواخر نیز تا هنگام شهادتش، به‌مدت ۲ سال در بیمارستان «شفا» مشغول به‌کار شده بود.

دفاع‌پرس: از خاطرات دوران دفاع مقدس همسرتان بگویید؛ چگونه آن دوران را برای شما توصیف می‌کرد؟

همسرم یک انسان عاشقی بود؛ وگرنه دلیلی ندارد که انسان از این سختی‌هایی که کشیده است، به خوبی و خوشی یاد کند. به‌نظر من دوران سختی را پشت سر گذاشت؛ اما واقعاً عاشق جبهه و جنگ بود.

همیشه خاطرات خوبی از دوران دفاع مقدس داشت و آن‌زمان را با خوبی و خوشی یاد می‌کرد و می‌گفت که «بهترین سال‌های زندگی من، سال‌هایی بود که در جنگ تحمیلی حضور داشتم و راحت‌ترین شب‌ها را در سنگر‌ها خوابیده‌ام و همین‌که پشت خود را حرکت می‌دادم تا سنگ‌هایی که روی آن‌ها خوابیده‌ام، جابه‌جا شوند، آسوده‌ترین رختخواب برای من بود.»

همسرم یک انسان عاشقی بود؛ وگرنه دلیلی ندارد که انسان از این سختی‌هایی که کشیده است، به خوبی و خوشی یاد کند. به‌نظر من دوران سختی را پشت سر گذاشت؛ اما واقعاً عاشق جبهه و جنگ بود.

دفاع‌پرس: شهید «محمود قاسم‌پور» در زندگی خود مجاهدت‌های زیادی انجام داد، این را همرزمان و دوستانش می‌گویند؛ به‌عنوان همسر این شهید والامقام و کسی که سال‌ها در کنار وی زندگی کردید، از مجاهدت‌های وی بگویید.

از سال ۱۳۶۲ تا سال ۱۳۹۹ که همسرم به شهادت رسید، حدود ۳۷ سال ما با همدیگر زندگی کردیم. در این سال‌ها، مواقعی بود که به حضور وی در منزل احتیاج داشتیم، اما او نبود؛ نه این‌که نخواهد در کنار خانواده خود باشد و برای آن‌ها کم بگذارد، بلکه نمی‌توانست و به‌نظر من خدا هم به‌گونه‌ای برای او برنامه‌ریزی می‌کرد که فقط خدمت کند.

دائماً برای خدمت، به جبهه و جا‌های مختلفی می‌رفت؛ بنابراین من نیز بعضی اوقات صبرم به سر می‌آمد؛ اما وقتی می‌خواستم چیزی بگویم، می‌گفت: «نیمی از ثواب تمام کار‌هایی که می‌کنم، برای تو.»

اوایلی که زندگی مشترک‌مان را باهم شروع کرده بودیم، به من گفته بود که «شاید زندگی سختی را با من شروع کنی» و من نیز فکر می‌کردم که زندگی‌مان چگونه می‌تواند باشد؟ اما امروز که فکر می‌کنم، به‌نظرم سخت هم نبود؛ چون من با همسرم هم‌عقیده بودم و خدا هم صبر و آرامشی را به من داده بود تا بتوانم وی را در زندگی مشترک همراهی کنم؛ ولی با این‌حال بالاخره ممکن است که انسان برخی اوقات کم بیاورد، با این وجود تا جایی که در توان داشتم، همسرم را همراهی کردم و از این بابت خدا را شکر می‌کنم.

دائماً برای خدمت، به جبهه و جا‌های مختلفی می‌رفت؛ بنابراین من نیز بعضی اوقات صبرم به سر می‌آمد؛ اما وقتی می‌خواستم چیزی بگویم، می‌گفت: «نیمی از ثواب تمام کار‌هایی که می‌کنم، برای تو.» و من نیز وقتی می‌دیدم که این‌گونه می‌گوید، راضی می‌شدم؛ البته همان‌طور که گفتم، خدا به من صبر زیادی داده بود و من تمام سختی‌ها را می‌پذیرفتم.

دفاع‌پرس: گفتید که همسرتان «برای درمان رزمندگان مدافع حرم که مجروح می‌شدند، داوطلبانه به سوریه رفت»؛ درباره ماجرای حضور وی در «جبهه مقاومت» بگویید.

خیلی تلاش می‌کرد که به سوریه برود و مسئولان نیز پذیرفتند؛ چراکه به پزشک نیاز داشتند. وقتی به سوریه رفت، حدوداً یک‌سال و نیم در «جبهه مقاومت» حضور داشت و بعد از آن‌مدت، به وی گفتند که دیگر نیرو نیاز نداریم؛ وگرنه باز هم دوست داشت که در سوریه حضور داشته باشد و پس از این‌که برگشت نیز همواره می‌گفت که دوست دارم به «یمن» بروم و در آن‌جا برای درمان مجروحان خدمت کنم؛ اما قسمت او نشد.

شهیدی که نیمی از ثواب مجاهدت‌های خود را به همسرش هدیه داد

دفاع‌پرس: آیا همسرتان خاطره‌ای از حضور خود در سوریه نقل کرده است، یا این‌که در این‌باره خاطراه‌ای از زبان دیگران شنیده‌اید؟

پیش از شهادتش وقتی به «کرونا» مبتلا شده بود، من نیز از وی به این بیماری مبتلا شده و در بیمارستان بستری بودم که در این زمان، یکی از پزشکان جوان بیمارستان آمد و از من پرسید که «شما همسر آقای دکتر قاسم‌پور هستید؟»، من هم گفتم: «بله»، گفت: «زمانی که آقای دکتر قاسم‌پور در سوریه حضور داشت، من مسئول ایشان بودم. آقای دکتر قاسم‌پور همیشه اصرار داشت که به خط مقدم برود، وقتی می‌گفتیم که نمی‌شود، در پاسخ می‌گفت که «اگر آن‌جا باشم، احتمال این‌که تعداد شهدا کمتر شود، خیلی زیاد است؛ چراکه اگر من در همان دقایق اولیه به داد آن‌ها برسم و جلوی خون‌ریزی آن‌ها را بگیرم، خیلی بهتر است تا این‌که بخواهیم صبر کنیم که این مجروحان را به عقب بیاورند»؛ ولی به ایشان می‌گفتیم که ممکن است در خط مقدم داعش شبیخون بزند و شما شهید شوید؛ اما باز هم پاسخ می‌داد که «چرا بچه‌های مردم شهید شوند، اما من شهید نشوم؟»؛ بنابراین دیدیم که دلایلش قانع‌کننده است. وقتی هم که به خط مقدم رفت، زمانی‌که فرمانده ما فهمید، با ما برخورد کرد که چرا دکتر قاسم‌پور را فرستادید و ما نیز در پاسخ گفتیم که دلایل ایشان قانع‌کننده بود. دکتر قاسم‌پور واقعاً خدمت می‌کرد و برای درمان مجروحان، از جان مایه می‌گذاشت.»

دفاع‌پرس: وقتی همسرتان از «جبهه مقاومت» برگشت، تا زمان شهادتش، چگونه مجاهدت‌های خود را ادامه داد؟

وقتی من برای زیارت حضرت زینب (س) به سوریه رفته بودم، از ایشان خواستم که به وضعیت کاری همسرم سر و سامانی دهد؛ چراکه وی واقعاً بی‌قرار بود و برای کار، در جای ثابتی مشغول نبود؛ پس از این شد که او در بیمارستان «شفا» مشغول به‌کار شد تا این‌که به شهادت رسید؛ به‌نظر من حضرت زینب (س) به وی نظر کرد.

زمانی هم که به شهادت رسید، ابتدا یک «کرونا» خفیف گرفته بود؛ اما بعد از این‌که رفت تا از پدرش که وی هم به «کرونا» مبتلا شده بود، مراقبت کند؛ از آن زمان بیماری‌اش شدت پیدا کرد؛ بنابراین وقتی به خانه آمد حالش خیلی بد شده بود و تب و لرز شدیدی داشت؛ ولی نمی‌خواست به بیمارستان برود؛ چراکه می‌گفت «اگر به بیمارستان بروم، به‌دلیل این‌که ریه‌هایم مشکل دارند، ممکن است با عفونت‌های دیگری نیز درگیر شوند و وضعیتم بدتر شود»؛ بنابراین چندروزی در منزل بود؛ ولی دیگر حالش خیلی بد شد و خودش گفت که «من را به بیمارستان ببرید» و پس از آن در بیمارستان به شهادت رسید.

شهیدی که نیمی از ثواب مجاهدت‌های خود را به همسرش هدیه داد

دفاع‌پرس: مشکل ریوی همسرتان به دوران دفاع مقدس مربوط می‌شد؟

بله؛ همسرم جانباز ۴۵ درصد بود؛ اما خودش می‌گفت که با توجه به مشکلاتی که دارد، درصد جانبازی‌اش بیشتر از این حرف‌هاست؛ البته هیچ‌وقت به‌دنبال درصد و این‌گونه مسائل نبود. با این حال مشکلات زیادی داشت، خصوصاً آن اواخر مشکلات وی خیلی بیشتر شده بود، تا حدی که اگر هم به «کرونا» مبتلا نمی‌شد، ممکن بود همین مشکلات تا یک‌دو سال آینده باعث شهادت او شود. یاد می‌آید که بعضی شب‌ها حتی به‌صورت نشسته می‌خوابید و وقتی از وی سوال می‌کردیم که چرا نشسته خوابیده‌ای، می‌گفت «نفسم یاری نمی‌کند.»

ریه‌هایش یک‌مقداری شیمیایی شده و چند تیر هم در روده‌هایش خورده بود؛ بنابراین همیشه درد داشت؛ ولی زیاد مشکلات و درد‌های خود را بروز نمی‌داد و من هم مشکلات او را به کسی نمی‌گفتم. وقتی هم که شهید شد، به‌نظر من شفا پیدا کرد؛ چراکه واقعاً درد می‌کشید.

دفاع‌پرس: با توجه به مجاهدت‌های شهید «محمود قاسم‌پور» برای درمان بیماران، کمی از روحیه‌های «انسان‌دوستی» و دغدغه‌های وی بگویید.

دغدغه‌اش همیشه مردم، خصوصاً قشر مستضعف بود و حتی در فامیل نیز به آن کسی که ضعیف‌تر بود، بیشتر سرکشی می‌کرد و امروز هم در فامیل کسانی که مشکلاتی داشتند، می‌گویند که «دکتر به ما خیلی سرکشی می‌کرد»؛ یعنی دوست داشت با این‌گونه افراد بیشتر مراوده داشته باشد.

دغدغه او همیشه مردم، خصوصاً قشر مستضعف بود و حتی در فامیل نیز به آن کسی که ضعیف‌تر بود، بیشتر سرکشی می‌کرد و امروز هم در فامیل کسانی که مشکلاتی داشتند، می‌گویند که «دکتر به ما خیلی سرکشی می‌کرد»؛ یعنی دوست داشت با این‌گونه افراد بیشتر مراوده داشته باشد.

همسرم می‌گفت که یک روز وقتی در راهرو بیمارستان می‌رفت، یک پیرمردی آمد و به وی گفت: «من هشت سال در جبهه‌ها بودم و از خدا می‌خواهم که اگر خواست ثوابی برای من بنویسد، نصف آن را برای شما بنویسد»؛ البته من الآن دقیقاً یادم نیست که همسرم چه‌کاری برای این پیرمرد انجام داده بود؛ ولی قطعاً یک کار خاصی کرده بود که او این‌گونه همسرم را دعا می‌کرد؛ ضمن این‌که خیلی‌ها دعاگوی همسرم بودند؛ چراکه هرکاری انجام می‌داد، برای «شخص» نبود؛ بلکه برای «رضای خدا» بود و در این راستا، حتی کار‌های کوچک که در جایگاه یک جراح هم نبود را انجام می‌داد؛ حتی من بعضی مواقع به‌شوخی به وی می‌گفتم که «یک مقداری برای خودت کلاس بگذار»؛ اما می‌گفت: «تو چه فکر‌هایی می‌کنی!».

وی خیلی خاکی و گمنام بود و همین‌طور گمنام هم از بین ما رفت؛ امروز هم مزار وی در میان قبور مطهر شهدای گمنام قرار دارد و من همیشه می‌گویم که همسرم گمنام زندگی کرد و گمنام هم رفت و حالا هم خدا خودش بین شهدای گمنام، جایی را برای او قرار داد؛ چراکه انسان به‌هر شکلی که زندگی کند، همان‌گونه نیز از دنیا خواهد رفت.

دفاع‌پرس: امروز وظیفه جامعه خصوصاً مسئولان در قبال رزمندگان، جانبازان و افرادی نظیر همسر شهیدتان که در گمنامی زندگی و مجاهدت کرده و در گمنامی هم به‌شهادت می‌رسند، چیست؟

من خیلی ناراحت می‌شوم که بعد از شهادت این افراد، تازه برای مصاحبه به سراغ خانواده‌های آن‌ها می‌روند؛ چراکه باید این افراد را تا زمانی که زنده هستند، پیدا کنند و با آن‌ها مصاحبه کنند و ببینند مشکلات و درد آن‌ها چیست؟ البته امثال این افراد، آن‌قدر بزرگوار هستند که نمی‌گویند چه مشکلاتی دارند.

همسر من به‌دلیل این‌که پزشک بود، در اجتماع نیز کمی شناخته‌شده بود؛ اما بعضی از جانبازان را کسی نمی‌شناسد، من دوست دارم که بگردند و این افراد را پیدا کنند؛ زیرا کسانی که شهید می‌شوند، به مقام حق رسیده‌اند؛ اما برخی از جانبازان، واقعاً یک‌روز برای آن‌ها همانند یک‌سال می‌گذرد و من که وضعیت جانبازان را از نزدیک لمس کرده‌ام، می‌بینم که برخی از آن‌ها وضعیت خیلی بدتر از همسر من دارند؛ اما خانواده‌های‌شان بسیار صبورانه مشکلات این افراد را به‌دوش می‌کشند. نظر من این است که آن‌ها معرفت به‌خرج دادند و خود را فدا کردند؛ بنابراین ما هم باید در قبال آن‌ها معرفت به‌خرج دهیم و هرکسی به‌اندازه توان خود، یک بار کوچکی از روی دوش این جانبازان و خانواده‌های آن‌ها بردارد.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

شهیدی که نیمی از ثواب مجاهدت‌های خود را به همسرش هدیه داد بیشتر بخوانید »