مدافع حرم

روزی که همسر مریم و برادرشوهر فهیمه شهید شدند

روزی که همسر مریم و برادرشوهر فهیمه شهید شدند



شهید اصغر وصالی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، ۲۸ آبان ۱۳۹۹ هجری شمسی برابر با ۲ ربیع الثانی ۱۴۴۲ هجری قمری و ۱۸ نوامبر ۲۰۲۰ میلادی است. مروری می کنیم بر حوادت مهم دفاع مقدس در این روز.

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (۲۸ آبان)

• ولادت شهید شهرام شنوا (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۵ ه.ش)

• ولادت شهید محمدرضا پورکاظمی خورشیدی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۶ ه.ش)

• ولادت شهید محسن باقری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۲ ه.ش)

• ولادت شهید حمیدرضا زمانی فتح‌آبادی (استان فارس، شهرستان شیراز) (۱۳۴۵ ه.ش)

• ولادت شهید محمود رضایی (استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۵۶ ه.ش)

• شهادت شهید علی‌اصغر وصالی طهرانی‌فرد (اصغر وصالی) (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)

(همسر شهید وصالی،‌ خانم مریم کاظم زاده از خبرنگاران جنگی بود.)

• شهادت شهید محرم مباحی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید رمضان علی هزار جریبی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید محمدباقر الله‌وردی امیدی (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید محمود یوسفیان (استان کرمان، شهرستان رفسنجان، روستای روامهران) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید محمد کریم پیرحیاتی (استان ایلام، شهرستان ایوان) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید عبدالمهدی پیرحیاتی (استان ایلام، شهرستان ایوان) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید جلیل رستمی (استان ایلام، شهرستان ایوان) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید محمد نوری (استان ایلام، شهرستان ایوان) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید جوهر مرادی (استان ایلام، شهرستان ایوان) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید تقی کوهی (استان ایلام، شهرستان ایوان) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید خلیل رشیدی (استان ایلام، شهرستان ایوان) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید نبی‌الله اصغری (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۰ ه.ش)

• شهادت شهید غلامحسین علیمردانی (۱۳۶۰ ه.ش)

• شهادت شهید سیدشمس الدین میرحسینی (استان البرز، شهرستان ساوجبلاغ) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید محمدعلی حجتی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید عبدالرضا صادق‌زاده (۱۳۶۱ ه.ش)

(برادر شهید غلامرضا صادق زاده، همسر مرحوم فهیمه باباییان پور که نامه هایش در کتابی با نام فهیمه از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد.)

• ولادت شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی (استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید سیدابراهیم اسماعیل‌زاده (استان خراسان جنوبی، شهرستان قائنات) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید حمیدرضا شریفی (استان تهران، شهرستان رباط کریم) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید احمد امینی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید عباس ورامینی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید غلام رضا پورانی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محسن مقدم جز (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمد حسینی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید سیدداود حسینی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمدجلیل علی زاده اروج کندی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید احمد کبریایی (استان تهران، شهرستان ورامین) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمود برزویی (استان سمنان، شهرستان سمنان) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمود طاهریان (استان سمنان، شهرستان سمنان) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمود صالحیان (استان اصفهان، شهرستان خوانسار) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید پولاد ابراهیمی (استان آذربایجان شرقی، شهرستان ورزقان) (۱۳۶۳ ه.ش)

• شهادت شهید حسین جعفری (استان مرکزی، شهرستان آشتیان، روستای نادر آباد) (۱۳۶۳ ه.ش)

• آغاز عملیات ظفر ۴ در منطقه دهوک توسط سپاه (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید سیدعبدالله نصرزاده جوان (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید محمدتقی شیری (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم محمدحسین مرادی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۲ ه.ش)

• شهادت شهید اقتدار فرهنگی حجت الاسلام والمسلمین ابراهیم انصاری رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در لبنان (۱۳۹۲ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم محمد سخندان (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم علیرضا جیلان (استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان بروجن) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم بابک نوری هریس (استان گیلان، شهرستان رشت) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم عارف کاید خورده (استان خوزستان، شهرستان دزفول) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم محمد محمدی (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم مهدی خوش‌آمدی (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم سیدعلی احمد جعفری (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۶ ه.ش)



منبع خبر

روزی که همسر مریم و برادرشوهر فهیمه شهید شدند بیشتر بخوانید »

اصرار شهید خزائی برای اعزام به سوریه

اصرار شهید خزائی برای اعزام به سوریه



اصرار شهید خزائی برای اعزام به سوریه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، به مناسبت سالروز شهادت شهید محسن خزائی خبرنگار صدا و سیما که در ۲۲ آبان ماه سال ۱۳۹۵ در منطقه حلب سوریه به شهادت رسید، سید مهرداد سیدمهدی رئیس خبرگزاری صدا و سیما توئیتی را در صفحه شخصی خود منتشر کرد.

در ادامه متن و توئیت منتشر شده توسط رئیس خبرگزاری صدا و سیما را مشاهده می‌کنید:

“آخرین باری که آمد دل پرخونی از جفاهایی که به او شده بود، داشت. اصرار داشت برود سوریه. می‌گفت بگذارید بروم روسفیدتان می‌کنم و چه دیدید شاید توفیق شهادت پیدا کردم و همین هم شد و در ۲۲ آبان سال ۹۵ در حلب سوریه به شهادت رسید. طوبی له و ویل لنا.”

اصرار شهید خزائی برای اعزام به سوریه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، به مناسبت سالروز شهادت شهید محسن خزائی خبرنگار صدا و سیما که در ۲۲ آبان ماه سال ۱۳۹۵ در منطقه حلب سوریه به شهادت رسید، سید مهرداد سیدمهدی رئیس خبرگزاری صدا و سیما توئیتی را در صفحه شخصی خود منتشر کرد.

در ادامه متن و توئیت منتشر شده توسط رئیس خبرگزاری صدا و سیما را مشاهده می‌کنید:

“آخرین باری که آمد دل پرخونی از جفاهایی که به او شده بود، داشت. اصرار داشت برود سوریه. می‌گفت بگذارید بروم روسفیدتان می‌کنم و چه دیدید شاید توفیق شهادت پیدا کردم و همین هم شد و در ۲۲ آبان سال ۹۵ در حلب سوریه به شهادت رسید. طوبی له و ویل لنا.”

اصرار شهید خزائی برای اعزام به سوریه



منبع خبر

اصرار شهید خزائی برای اعزام به سوریه بیشتر بخوانید »

«علی دوران» قبل از «عباس دوران» شهید شد + ‌عکس

«علی دوران» قبل از «عباس دوران» شهید شد + ‌عکس



روزشمار دفاع مقدس (۲۰ آبان)

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، ۲۰ آبان ۱۳۹۹ هجری شمسی برابر با ۲۴ ربیع الاول ۱۴۴۲ هجری قمری و ۱۰ نوامبر ۲۰۲۰ میلادی است. مروری می کنیم بر حوادت مهم دفاع مقدس در این روز.

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (۲۰ آبان)

• ولادت شهید قاسم الله‌وردی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۸ ه.ش)

• ولادت شهید کمال دهقانی فیروزآبادی (استان یزد، شهرستان میبد) (۱۳۴۱ ه.ش)

• ولادت شهید مصطفی جوانی جونی (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۴۲ ه.ش)

• ولادت شهید سیروس هوشمند (استان اصفهان، شهرستان اردستان، روستای نیسیان) (۱۳۴۳ ه.ش)

• شهادت شهید محمد اسماعیل محمدی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید علی دوران (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۶۰ ه.ش)

• شهادت شهید اصغر ابراهیمی (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید سیداسحاق علوی (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید ابوالفتح رضوانی گیل کلایی (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید علی اکبر عموزادی خلیلی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید منوچهر عباسی (استان خوزستان، شهرستان آبادان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید مصطفی شیری (استان بوشهر، شهرستان گناوه) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید عبدالرضا گرگین‌پور (استان بوشهر، شهرستان گناوه) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید غلامرضا کمالی (استان بوشهر، شهرستان گناوه) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید تقی جعفری (استان سمنان، شهرستان گرمسار) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید بهمن بهرامی کرکوندی (استان اصفهان، شهرستان مبارکه) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید محمد اسماعیلیان (استان گیلان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید سیدرسول اشرف (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمد احسانی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید علی فتحی پطرودی (استان مازندران، شهرستان جویبار) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید حمید کریم پورقنادی (استان فارس، شهرستان شیراز) (۱۳۶۶ ه.ش)

• ولادت شهید فرشاد رمزی (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۷۸ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم یاسر جعفری (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۲ ه.ش)



منبع خبر

«علی دوران» قبل از «عباس دوران» شهید شد + ‌عکس بیشتر بخوانید »

دوست دارم قبل از بازنشستگی با لباس سپاه شهید شوم!

دوست دارم قبل از بازنشستگی با لباس سپاه شهید شوم!



ویژگی اخلاقی معروف شهید «محمد زهره‌وند» پل رسیدنش به معبود شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید محمد زهره‌وند متولد سال ۱۳۶۵ و از تکاوران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. او سال ۱۳۹۰ ازواج کرد و سال ۱۳۹۳ صاحب دختری به نام «ریحانه» شد که در زمان شهادت پدر، یک سال و نیم بیشتر نداشت.

شهید زهره‌وند پیش از رفتن به سوریه در ماموریت‌های مختلفی از جمله درگیری با گروهک‌هایی همچون پژاک شرکت داشت و در سال ۱۳۸۹ نیز در درگیری با این گروهک زخمی و ۲۱ روز در بیمارستان بستری شد.

شهید زهره وند و شهید سعید مسلمی در آبان سال ۱۳۹۴ به همراه نزدیک به ۴۰ نفر از همرزمانشان برای عملیاتی در سوریه مامور می‌شوند که در محاصره تکفیری‌ها می‌افتند و از این بین محمد و سعید مسلمی به شهادت می‎رسند، اما پیکرشان در منطقه می‌ماند تا اینکه ۷۰ روز بعد، پیکرشان به کشور بازمی‌گردد.

«بیرامعلی» پدر خانواده زهره‌وند، کارگری ساده‌ بود که با سعی و تلاش نان حلال سر سفره خانواده می‌گذاشت. پدر به خاطر علاقه‌ای که به شغل نظامی داشت زمانی که فرزندش محمد به عضویت سپاه پاسداران درآمد خوشحال شده و گوسفندی قربانی کرده بود.

برادر شهید در روایتی از برادر خود گفته است: به نماز اول وقت اهمیت خاصی می‌داد به طوری که در فامیل به ادای نمازهای اول وقت و جماعت معروف بود. وقتی خانه کسی مهمان بودیم، تا اذان می‌دادند از محمد می‌خواستند جلو بایستد تا به او اقتدا کنند. برای بزرگتر از خودش خصوصاً پدر و مادرمان احترام عجیبی قائل بود. اول حرف پدرمان مقدم بود و بعد خودش. قبل از تلاش برای رفتن به سوریه گفته بود دوست دارد پیش از بازنشستگی با همان لباس سپاه به شهادت برسد، برای همین زمانی که خبردار شد به سوریه می‌رود گویی در حال پرواز کردن بود، برق شادی در چشمانش می‌درخشید.

فاطمه دربندی همسر شهید نیز در خصوص شخصیت و رفتار همسرش اینطور می‌گوید: «توکل» شرط اول و آخر زندگی محمد بود، با اینکه درآمد زیادی نداشت همیشه و همه جا توکلش به خدا بود و هیچگاه به خاطر مسائل مالی ناراحت نمی‌شد. نمونه کامل یک مرد با ایمان بود که نماز اول وقتش هرگز ترک نمی‌شد و محبت‌های بی‌دریغش به  همه می‌رسید. نصایح و اوامر به معروفش را جوانان محل و بستگان دور و نزدیک قبله راهشان می‌کردند.

وی در ادامه صحبتش یادآور شد: احترام به والدین و توصیه به حجاب از اولویت‌هایش بود؛ صیانت از حجابم در زندگی، از اولویت ‌های «محمد جان» بود، چادر زهرایی برایش چنان با ارزش بود که در آخرین سفارش‌هایش از من خواست دُردانه‌اش با حجاب زهرایی در اجتماع و محافل حضور پیدا کند. پس از آغاز جنگ سوریه محمد هم حس و حال دیگری پیدا کرد. شب تا سحر، «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» ذکر نماز شب و نیاز اشک‌هایش شد تا اینکه به آرزویش یعنی رفتن به جبهه و شهادت رسید.



منبع خبر

دوست دارم قبل از بازنشستگی با لباس سپاه شهید شوم! بیشتر بخوانید »

کتابی که به درخواست «حاج قاسم» نوشته و منتشر شد

کتابی که به درخواست «حاج قاسم» نوشته و منتشر شد



کتابی که به درخواست حاج قاسم نوشته و منتشر شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب پاییز ۵۰ سالگی سرگذشت شهید «حاج محمد جمالی پا قلعه» است. شهید جمالی در ۱۲ آبان، سال ۱۳۹۲ در جبهه سوریه شهید شد و در ۱۴ آبان در آرامگاه شهدای کرمان به خاک سپرده شد. حالا مزار او با مزار حاج قاسم سلیمانی ۴ قدم بیشتر فاصله ندارد.

«حاج محمد جمالی» مردی که سابقه دوستی‌اش با حاج قاسم به ۳۵ سال می‌رسد. اولین سلامی که به حاج قاسم داده بود در میدان جنگ بود وقتی ۱۶ سال بیشتر نداشت؛ آخرین خداحافظی‌اش هم با حاج قاسم در میدان جنگ بود وقتی ۵۰ ساله شده بود. نقطه مشترک هر دو دفاع از امنیت کشور بود. همه رفت‌وآمدها، همه قرارها، همه دلدادگی‌هایشان برای امنیت کشور بود. چه در زمان ۸ سال دفاع مقدس، چه وقتی جلوی نیروهای داعش در سوریه ایستاده بودند. اما زمانی هم بین این دفاع‌ها وجود داشت. می‌پرسید کی؟ کجا؟ همان موقع که سال‌ها اشرار در منطقه سیرجان کرمان قد علم کرده بودند تا امنیت کشور را از داخل لکه‌دار کنند. در تمام این مبارزه‌ها شهید محمد جمالی خودش را سرباز حاج قاسم می‌دانست. حتی بعد از بازنشستگی در مأموریت‌های سخت و جان‌فرسا فرمانده اش را همراهی می‌کرد.

شهادتش شبیه به زندگی‌اش بود

شهید محمد جمالی وقتی به شهادت رسید که مبارزه در جبهه سوریه هنوز علنی نشده بود و شهادت او، آن‌طور که باید برای خیلی از مردم جامعه آشکار نشد؛ حتی خیلی‌ها خبر شهادت او را از رادیوهای بیگانه شنیدند. هرچند اهالی کرمان به‌واسطه همه تلاش‌هایی که شهید جمالی سال‌ها برای دفاع از وطن و مبارزه با اشرار داشت در مراسم خاک‌سپاری او سنگ تمام گذاشتند و همین بس که خود حاج قاسم، در مراسم خاک‌سپاری او شرکت کرد و مراسم را خودش انجام داد.

و اما همه قصه دلدادگی فرمانده و سرباز وفادارش با شهادت شهید جمالی تمام نشد. در سال ۱۳۹۷ حاج قاسم در کنار همه دغدغه‌های امنیتی کشور دوست داشت یاد حاج محمد جمالی را نه‌تنها برای خودش بلکه برای همه مردم زنده نگه دارد. پیگیری نوشتن کتاب زندگی شهید، یکی از راه‌هایی بود که به ذهن حاج قاسم رسید. با پیگیری‌های سردار حاج قاسم سلیمانی ظرف مدت ۳ ماه کتاب حاضر شد. حاج قاسم کتاب را خواند با «مرتضی سرهنگی» نویسنده کتاب‌های مقاومت تماس گرفت که: کتاب خوب نوشته‌شده است. تقریر کتاب را هم کنار آن نوشته‌ام هر چه زودتر برای کتاب، مراسم رونمایی برگزار کنید حتماً خودم در این مراسم حاضر می‌شوم.

روز رونمایی رسید و حاج قاسم نبود

 حاج قاسم انتشارات «خط مقدم» را برای چاپ انتخاب کرد؛ روز رونمایی کتاب فرارسید؛ اما حاج قاسم نبود. در روز برگزاری رونمایی کتاب حدود ۳۵ روز بود که سردار شهید شده بود، مراسم رونمایی درست شبیه به مجلس ختم دیگری برای حاج قاسم بود. مجلسی که قرار بود حاج قاسم صاحب‌مجلس باشد؛ اما او رفته بود و مهرش مانده بود.

نویسنده کتاب پاییز ۵۰ سالگی فاطمه بهبودی نویسنده جوانی است که پیش‌ازاین داستان‌هایی  درباره جنگ نوشته است. او در بهمن‌ماه سال ۹۷ همراه با چند نویسنده دیگر راهی کرمان شد تا داستان زندگی یکی از رزمندگان دفاع مقدس را بنویسد. او تنها خانمی بود که در جمع نویسندگان، مسافر کرمان شد.

نشانه‌ها دست‌به‌دست هم داده بودند

«فاطمه بهبودی» نویسنده‌ای که او را بیشتر به کتاب «پوتین قرمزهایش» می‌شناسند. از روزی می‌گوید که قرار شد کتاب زندگی شهید جمالی را بنویسد: «بیشتر سال‌های عمرم را درباره جنگ ایران و عراق پژوهش کرده‌ام. چند کتاب هم در این زمینه نوشته‌ام. دلم می‌خواست اتفاق تازه‌ای بیفتد. یادم می‌آید همان روزها به مادرم گفتم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد؛ تنها، مثل سفر حجی که رفتم! مادرم تعجب کرد چون تمام گلایه من از این سفر بی‌همسفری‌ام بود. چند روز بعد من و تنی چند از نویسنده‌ها برای معارفه به کنگره سرداران سپاه کرمان دعوت شدیم. سوژه‌ها یکی‌یکی به نویسنده‌ها معرفی شدند. به من که رسید نام شهیدی را آوردند که مدافع حرم بود. جا خوردم! قرار بود کارها مربوط به جنگ باشد! از طرفی تا کرمان رفته بودم که سوژه من یکی از شهدای جنگ هشت‌ساله باشد، چراکه سال‌ها در این حوزه تحقیق کرده بودم و می‌خواستم تکه دیگری از این پازل را بازآفرینی کنم، اما در آن لحظه انگار به دهانم قفل زدند! انگار کسی در گوشم می‌گفت: هیس! تو برای این کار انتخاب‌شده‌ای!

هرچند از همان‌جا دست‌به‌دست تقدیر دادم؛ اما انگار سرنوشت خیال سکوت داشت. مدتی از معارفه گذشته و راوی به من معرفی نمی‌شد، این در حالی بود که دوستان نویسنده مصاحبه را گرفته و مشغول نگارش بودند. با مسؤولان کنگره تماس گرفتم و گفتم: «مشکل چیست؟ چرا شرایط مصاحبه را فراهم نمی‌کنید؟»

بعد از سکوتی طولانی گفتند که: شما درخواست مصاحبه با همسر شهید را داشتید. ایشان مشهد زندگی می‌کنند. الآن هم فصل امتحانات پسرشان است و نمی‌توانند به تهران بیایند. گفتم: «خب ما می‌ریم!»

گفتند که: راه دور است. گفتم: «مشکلی نیست.»

گفتند که: مشهد است

دلم هری ریخت. یاد چند روز پیش افتادم که به مامان گفته بودم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد! تنهایی! در آن زمستان سرد! نمی‌دانم دعای خیر مامان بود یا توجه شهید.

رفتنم به مشهد مصادف شد با میلاد بانوی دمشق. سه چهار روز مصاحبه گرفتم باقی وقتم را به حرم امام رضا (ع) می‌رفتم و گوش کرده‌ها را می‌نوشتم، بی‌آنکه مصاحبه‌ها پیاده شود. نمی‌دانم وسواس همیشگی‌ام کجا رفته بود که سطر به سطر مصاحبه پیاده شده را با صدایم تطبیق می‌دادم!

به تهران برگشتم. درخواست ملاقات با مادر شهید را دادم. برحسب اتفاق مصادف شد با وفات عقیله بنی‌هاشم. کتاب به مراحل پایانی نزدیک شده بود. بخش اسناد و تصاویر کتاب مانده بود و مطلعین همراهی نمی‌کردند، اما شهید با من همراه بود و کتاب چاپ شد. و در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید.

راوی کتاب پاییز ۵۰ سالگی

«مریم جمالی» همسر شهید حاج محمد جمالی همه قصه زندگی‌اش را ظرف سه روز برای خانم نویسنده تعریف کرد. مریم خانم از ۱۸ سالگی همسر پسرعمه‌اش محمد جمالی شده بود و از همان ابتدا می‌دانست محمد، حامی نه‌تنها خانواده بلکه هر مظلومی است که از او کمک بخواهد یا نخواهد. یاد گرفته بود که او هم باید همپای شوهرش باشد. وقتی حاج محمد برای کمک به زلزله‌زدگان بم رفت اقوام به مریم خانم شکایت می‌کردند که این نشد زندگی! هر جا که مشکلی هست حاج محمد رها می‌کند و می‌رود. مریم خانم گفته بود اگر هر همسری اجازه ندهند مردش به کمک دیگران برود پس همه مردها باید در خانه بمانند. آن‌وقت دیگر مردی پیدا نمی‌شود که بار از دوش دیگران بردارد.

 همه زندگی آن‌ها همین قانون را داشت چه آن زمان که ۴ سال زندگی‌اش را جمع کرده و رفت سیرجان تا اگر حاج محمد دو هفته یک‌بار بعد از مأموریت‌های مبارزه با اشرار به خانه بیاید خانه نزدیک باشد و زودتر خستگی از تن بگیرد چه وقتی حاج محمد همه ۸ سال جنگ را در جبهه بود. با همه این‌ها وقتی حاج محمد می‌خواست به سوریه برود مریم خانم بی‌تاب بود. او دیگر طاقت جوانی‌هایش را نداشت. حاج محمد ۵۰ ساله شده بود. داماد داشت و وقتش رسیده بود که دل به دل مریم خانم بدهد.

اولین سفر به سوریه

مریم خانم جمالی می‌گوید: «حاج محمد بازهم مثل جوانی‌هایش عطش رفتن داشت. اولین بار ۵۵ روز رفت سوریه و برگشت دو هفته پیش ما ماند دخترها هزار بار گفتند که باباجان دیگر نرو. طاقت دوری شمارا نداریم. به دخترها می‌گفت از مادرتان یاد بگیرید در تمام این سال‌ها هیچ‌وقت مانع من نشد. سرم را پایین می‌انداختم و آرزو می‌کردم که من هم می‌توانستم به او بگویم نرو؛ اما نمی‌شد او آرزوی رفتن داشت آرزوی شهادت داشت. ایستادم و چیزی نگفتم تا رفت. شب قبل از رفتن دفترچه‌ای به من داد که اگر من شهید شدم این‌کارهای مانده من است آن‌ها را انجام بده گفتم: «حاج ممد فکر می‌کنی نوشیدن شربت شهادت به این راحتی‌هاست؟» شوخی می‌کردم که بفهمد دلم بی‌تاب است؛ اما خودش را به راه دیگری می‌زد..

باز اصرار می‌کرد که یادت نرود همه کارهایم را نوشته‌ام همه را موبه‌مو انجام بده می‌گفتم: «بهتر نیست خودت بمانی و کارهایت را به من محول نکنی، خودت کارهایت را انجام بده.» می‌خندید و ادامه نمی‌داد. نمی‌خواست به بی‌قراری من دامن بزند.

نیمه پاییز وقت رفتنش بود

۱۲آبان شهید شد ۴ روز بعدازاینکه از تهران عازم سوریه شده بود. ۱۴ آبان روز خاکسپاری بود. مراسم خاکسپاری در آرامگاه شهدای کرمان برگزار شد به‌محض اینکه وارد آرامگاه شدم حاج قاسم را دیدم که در آرامگاه قدم می‌زند. از چشمانم سیل اشک می‌بارید؛ اما خودم را جمع‌وجور کردم تا به حاج قاسم عرض ادب کنم.

گفت: ناراحت نباشید حاج محمد به آرزویش رسید.

 گفتم: این را خوب می‌دانم.

 حاج قاسم برای حاج محمد سنگ تمام گذاشت. خودش وارد قبر شد و او را به خاک سپرد با آمدنش دلمان  آرام گرفت. روز چهلم شهید، باورمان نمی‌شد که بااین‌همه دغدغه خودش را برساند. آمده بود بی‌صدا نشسته بود بین مهمان‌ها. درخواست کردند که حاج قاسم سخنرانی کند.

 گفته بود: نه! خیلی خسته‌ام.

 گفتند اگر پسر شهید از او تقاضا کند رویش را زمین نمی‌اندازد. پسرم حسین از حاج قاسم درخواست سخنرانی کند و حاج قاسم بی‌معطلی رفت پشت میکروفن مسجد.

تنها عکس به‌جامانده در ۳۵ سال رفاقت

مریم جمالی نفس تازه می‌کند و می‌گوید: «دوستی حاج قاسم سلیمانی و حاج محمد به سال‌های خیلی دور برمی‌گردد. حاج محمد عکس انداختن را دوست نداشت و الا امروز می‌دیدید که از کودکی در رکاب حاج قاسم بود. تنها عکس به یادگار مانده وقتی است که ۵ ماه قبل از شهادت حاج محمد به‌رسم هرساله حاج قاسم دوستان بازنشسته‌اش را دورهم برای افطاری جمع کرده بود. همه باهم عکس دسته‌جمعی می‌گیرند. محمد طبق معمول وقت عکس انداختن که می‌شود پشت دوربین می‌ایستد. این بار حاج قاسم شاکی می‌شود که «بیا یک عکسی با ما بگیر تو قرار است شهید شوی آن‌وقت یکی عکس باهم نداریم ها» با شنیدن این حرف حاج محمد لبخند بر لبش می‌نشیند و کنار حاج قاسم عکس یادگاری شهادت می‌اندازد، این عکس برای همیشه به یادگار ماند. حالا آرامگاه حاج محمد و سردار حاج قاسم سلیمانی فقط سه قدم باهم فاصله دارد.»

این قربانی را من بپذیر

مریم جمالی از آن روزها که می‌گوید نفسش تنگ می‌شود دلش بی‌تاب می‌شود و غم می‌دود در خانه دلش می‌گوید: «خانم بهبودی الحق نویسنده بسیار توانمندی است همه این‌ها را که من به شما می‌گویم او خیلی بهتر در کتاب نوشته است. تابه‌حال ۱۰۰ بار کتاب پاییز ۵۰ سالگی یعنی داستان زندگی خودم را خوانده‌ام. هر بار که می‌خوانم نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم حتی حالا که ۷ سال از رفتن حاج محمد گذشته هنوز هم خاطراتش زنده است. فصل‌های آخر کتاب خیلی غمگین است چون فصل آخر زندگی ماست؛ اما همیشه برای آرامش دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر» مثل دعایی که حضرت زینب (ع) داشت.

چند سالی است به خاطر دانشگاه پسرم در مشهد زندگی می‌کنم هر بار که از مشهد به کرمان برمی‌گردیم در تاریکی شب پسرم نوحه حضرت زینب (ع) را در ماشین می‌گذارد و من ریزریز  از دوری و دل‌تنگی حاج محمد گریه می کنم . پسرم حسین در تاریکی شب من را نمی‌بیند؛ اما در همان تاریکی دستش را روی صورتم می‌کشد و می‌گوید: اگر گریه کنی نوحه را خاموش می‌کنم آن‌وقت در دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر.»

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب پاییز ۵۰ سالگی سرگذشت شهید «حاج محمد جمالی پا قلعه» است. شهید جمالی در ۱۲ آبان، سال ۱۳۹۲ در جبهه سوریه شهید شد و در ۱۴ آبان در آرامگاه شهدای کرمان به خاک سپرده شد. حالا مزار او با مزار حاج قاسم سلیمانی ۴ قدم بیشتر فاصله ندارد.

«حاج محمد جمالی» مردی که سابقه دوستی‌اش با حاج قاسم به ۳۵ سال می‌رسد. اولین سلامی که به حاج قاسم داده بود در میدان جنگ بود وقتی ۱۶ سال بیشتر نداشت؛ آخرین خداحافظی‌اش هم با حاج قاسم در میدان جنگ بود وقتی ۵۰ ساله شده بود. نقطه مشترک هر دو دفاع از امنیت کشور بود. همه رفت‌وآمدها، همه قرارها، همه دلدادگی‌هایشان برای امنیت کشور بود. چه در زمان ۸ سال دفاع مقدس، چه وقتی جلوی نیروهای داعش در سوریه ایستاده بودند. اما زمانی هم بین این دفاع‌ها وجود داشت. می‌پرسید کی؟ کجا؟ همان موقع که سال‌ها اشرار در منطقه سیرجان کرمان قد علم کرده بودند تا امنیت کشور را از داخل لکه‌دار کنند. در تمام این مبارزه‌ها شهید محمد جمالی خودش را سرباز حاج قاسم می‌دانست. حتی بعد از بازنشستگی در مأموریت‌های سخت و جان‌فرسا فرمانده اش را همراهی می‌کرد.

شهادتش شبیه به زندگی‌اش بود

شهید محمد جمالی وقتی به شهادت رسید که مبارزه در جبهه سوریه هنوز علنی نشده بود و شهادت او، آن‌طور که باید برای خیلی از مردم جامعه آشکار نشد؛ حتی خیلی‌ها خبر شهادت او را از رادیوهای بیگانه شنیدند. هرچند اهالی کرمان به‌واسطه همه تلاش‌هایی که شهید جمالی سال‌ها برای دفاع از وطن و مبارزه با اشرار داشت در مراسم خاک‌سپاری او سنگ تمام گذاشتند و همین بس که خود حاج قاسم، در مراسم خاک‌سپاری او شرکت کرد و مراسم را خودش انجام داد.

و اما همه قصه دلدادگی فرمانده و سرباز وفادارش با شهادت شهید جمالی تمام نشد. در سال ۱۳۹۷ حاج قاسم در کنار همه دغدغه‌های امنیتی کشور دوست داشت یاد حاج محمد جمالی را نه‌تنها برای خودش بلکه برای همه مردم زنده نگه دارد. پیگیری نوشتن کتاب زندگی شهید، یکی از راه‌هایی بود که به ذهن حاج قاسم رسید. با پیگیری‌های سردار حاج قاسم سلیمانی ظرف مدت ۳ ماه کتاب حاضر شد. حاج قاسم کتاب را خواند با «مرتضی سرهنگی» نویسنده کتاب‌های مقاومت تماس گرفت که: کتاب خوب نوشته‌شده است. تقریر کتاب را هم کنار آن نوشته‌ام هر چه زودتر برای کتاب، مراسم رونمایی برگزار کنید حتماً خودم در این مراسم حاضر می‌شوم.

روز رونمایی رسید و حاج قاسم نبود

 حاج قاسم انتشارات «خط مقدم» را برای چاپ انتخاب کرد؛ روز رونمایی کتاب فرارسید؛ اما حاج قاسم نبود. در روز برگزاری رونمایی کتاب حدود ۳۵ روز بود که سردار شهید شده بود، مراسم رونمایی درست شبیه به مجلس ختم دیگری برای حاج قاسم بود. مجلسی که قرار بود حاج قاسم صاحب‌مجلس باشد؛ اما او رفته بود و مهرش مانده بود.

نویسنده کتاب پاییز ۵۰ سالگی فاطمه بهبودی نویسنده جوانی است که پیش‌ازاین داستان‌هایی  درباره جنگ نوشته است. او در بهمن‌ماه سال ۹۷ همراه با چند نویسنده دیگر راهی کرمان شد تا داستان زندگی یکی از رزمندگان دفاع مقدس را بنویسد. او تنها خانمی بود که در جمع نویسندگان، مسافر کرمان شد.

نشانه‌ها دست‌به‌دست هم داده بودند

«فاطمه بهبودی» نویسنده‌ای که او را بیشتر به کتاب «پوتین قرمزهایش» می‌شناسند. از روزی می‌گوید که قرار شد کتاب زندگی شهید جمالی را بنویسد: «بیشتر سال‌های عمرم را درباره جنگ ایران و عراق پژوهش کرده‌ام. چند کتاب هم در این زمینه نوشته‌ام. دلم می‌خواست اتفاق تازه‌ای بیفتد. یادم می‌آید همان روزها به مادرم گفتم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد؛ تنها، مثل سفر حجی که رفتم! مادرم تعجب کرد چون تمام گلایه من از این سفر بی‌همسفری‌ام بود. چند روز بعد من و تنی چند از نویسنده‌ها برای معارفه به کنگره سرداران سپاه کرمان دعوت شدیم. سوژه‌ها یکی‌یکی به نویسنده‌ها معرفی شدند. به من که رسید نام شهیدی را آوردند که مدافع حرم بود. جا خوردم! قرار بود کارها مربوط به جنگ باشد! از طرفی تا کرمان رفته بودم که سوژه من یکی از شهدای جنگ هشت‌ساله باشد، چراکه سال‌ها در این حوزه تحقیق کرده بودم و می‌خواستم تکه دیگری از این پازل را بازآفرینی کنم، اما در آن لحظه انگار به دهانم قفل زدند! انگار کسی در گوشم می‌گفت: هیس! تو برای این کار انتخاب‌شده‌ای!

هرچند از همان‌جا دست‌به‌دست تقدیر دادم؛ اما انگار سرنوشت خیال سکوت داشت. مدتی از معارفه گذشته و راوی به من معرفی نمی‌شد، این در حالی بود که دوستان نویسنده مصاحبه را گرفته و مشغول نگارش بودند. با مسؤولان کنگره تماس گرفتم و گفتم: «مشکل چیست؟ چرا شرایط مصاحبه را فراهم نمی‌کنید؟»

بعد از سکوتی طولانی گفتند که: شما درخواست مصاحبه با همسر شهید را داشتید. ایشان مشهد زندگی می‌کنند. الآن هم فصل امتحانات پسرشان است و نمی‌توانند به تهران بیایند. گفتم: «خب ما می‌ریم!»

گفتند که: راه دور است. گفتم: «مشکلی نیست.»

گفتند که: مشهد است

دلم هری ریخت. یاد چند روز پیش افتادم که به مامان گفته بودم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد! تنهایی! در آن زمستان سرد! نمی‌دانم دعای خیر مامان بود یا توجه شهید.

رفتنم به مشهد مصادف شد با میلاد بانوی دمشق. سه چهار روز مصاحبه گرفتم باقی وقتم را به حرم امام رضا (ع) می‌رفتم و گوش کرده‌ها را می‌نوشتم، بی‌آنکه مصاحبه‌ها پیاده شود. نمی‌دانم وسواس همیشگی‌ام کجا رفته بود که سطر به سطر مصاحبه پیاده شده را با صدایم تطبیق می‌دادم!

به تهران برگشتم. درخواست ملاقات با مادر شهید را دادم. برحسب اتفاق مصادف شد با وفات عقیله بنی‌هاشم. کتاب به مراحل پایانی نزدیک شده بود. بخش اسناد و تصاویر کتاب مانده بود و مطلعین همراهی نمی‌کردند، اما شهید با من همراه بود و کتاب چاپ شد. و در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید.

راوی کتاب پاییز ۵۰ سالگی

«مریم جمالی» همسر شهید حاج محمد جمالی همه قصه زندگی‌اش را ظرف سه روز برای خانم نویسنده تعریف کرد. مریم خانم از ۱۸ سالگی همسر پسرعمه‌اش محمد جمالی شده بود و از همان ابتدا می‌دانست محمد، حامی نه‌تنها خانواده بلکه هر مظلومی است که از او کمک بخواهد یا نخواهد. یاد گرفته بود که او هم باید همپای شوهرش باشد. وقتی حاج محمد برای کمک به زلزله‌زدگان بم رفت اقوام به مریم خانم شکایت می‌کردند که این نشد زندگی! هر جا که مشکلی هست حاج محمد رها می‌کند و می‌رود. مریم خانم گفته بود اگر هر همسری اجازه ندهند مردش به کمک دیگران برود پس همه مردها باید در خانه بمانند. آن‌وقت دیگر مردی پیدا نمی‌شود که بار از دوش دیگران بردارد.

 همه زندگی آن‌ها همین قانون را داشت چه آن زمان که ۴ سال زندگی‌اش را جمع کرده و رفت سیرجان تا اگر حاج محمد دو هفته یک‌بار بعد از مأموریت‌های مبارزه با اشرار به خانه بیاید خانه نزدیک باشد و زودتر خستگی از تن بگیرد چه وقتی حاج محمد همه ۸ سال جنگ را در جبهه بود. با همه این‌ها وقتی حاج محمد می‌خواست به سوریه برود مریم خانم بی‌تاب بود. او دیگر طاقت جوانی‌هایش را نداشت. حاج محمد ۵۰ ساله شده بود. داماد داشت و وقتش رسیده بود که دل به دل مریم خانم بدهد.

اولین سفر به سوریه

مریم خانم جمالی می‌گوید: «حاج محمد بازهم مثل جوانی‌هایش عطش رفتن داشت. اولین بار ۵۵ روز رفت سوریه و برگشت دو هفته پیش ما ماند دخترها هزار بار گفتند که باباجان دیگر نرو. طاقت دوری شمارا نداریم. به دخترها می‌گفت از مادرتان یاد بگیرید در تمام این سال‌ها هیچ‌وقت مانع من نشد. سرم را پایین می‌انداختم و آرزو می‌کردم که من هم می‌توانستم به او بگویم نرو؛ اما نمی‌شد او آرزوی رفتن داشت آرزوی شهادت داشت. ایستادم و چیزی نگفتم تا رفت. شب قبل از رفتن دفترچه‌ای به من داد که اگر من شهید شدم این‌کارهای مانده من است آن‌ها را انجام بده گفتم: «حاج ممد فکر می‌کنی نوشیدن شربت شهادت به این راحتی‌هاست؟» شوخی می‌کردم که بفهمد دلم بی‌تاب است؛ اما خودش را به راه دیگری می‌زد..

باز اصرار می‌کرد که یادت نرود همه کارهایم را نوشته‌ام همه را موبه‌مو انجام بده می‌گفتم: «بهتر نیست خودت بمانی و کارهایت را به من محول نکنی، خودت کارهایت را انجام بده.» می‌خندید و ادامه نمی‌داد. نمی‌خواست به بی‌قراری من دامن بزند.

نیمه پاییز وقت رفتنش بود

۱۲آبان شهید شد ۴ روز بعدازاینکه از تهران عازم سوریه شده بود. ۱۴ آبان روز خاکسپاری بود. مراسم خاکسپاری در آرامگاه شهدای کرمان برگزار شد به‌محض اینکه وارد آرامگاه شدم حاج قاسم را دیدم که در آرامگاه قدم می‌زند. از چشمانم سیل اشک می‌بارید؛ اما خودم را جمع‌وجور کردم تا به حاج قاسم عرض ادب کنم.

گفت: ناراحت نباشید حاج محمد به آرزویش رسید.

 گفتم: این را خوب می‌دانم.

 حاج قاسم برای حاج محمد سنگ تمام گذاشت. خودش وارد قبر شد و او را به خاک سپرد با آمدنش دلمان  آرام گرفت. روز چهلم شهید، باورمان نمی‌شد که بااین‌همه دغدغه خودش را برساند. آمده بود بی‌صدا نشسته بود بین مهمان‌ها. درخواست کردند که حاج قاسم سخنرانی کند.

 گفته بود: نه! خیلی خسته‌ام.

 گفتند اگر پسر شهید از او تقاضا کند رویش را زمین نمی‌اندازد. پسرم حسین از حاج قاسم درخواست سخنرانی کند و حاج قاسم بی‌معطلی رفت پشت میکروفن مسجد.

تنها عکس به‌جامانده در ۳۵ سال رفاقت

مریم جمالی نفس تازه می‌کند و می‌گوید: «دوستی حاج قاسم سلیمانی و حاج محمد به سال‌های خیلی دور برمی‌گردد. حاج محمد عکس انداختن را دوست نداشت و الا امروز می‌دیدید که از کودکی در رکاب حاج قاسم بود. تنها عکس به یادگار مانده وقتی است که ۵ ماه قبل از شهادت حاج محمد به‌رسم هرساله حاج قاسم دوستان بازنشسته‌اش را دورهم برای افطاری جمع کرده بود. همه باهم عکس دسته‌جمعی می‌گیرند. محمد طبق معمول وقت عکس انداختن که می‌شود پشت دوربین می‌ایستد. این بار حاج قاسم شاکی می‌شود که «بیا یک عکسی با ما بگیر تو قرار است شهید شوی آن‌وقت یکی عکس باهم نداریم ها» با شنیدن این حرف حاج محمد لبخند بر لبش می‌نشیند و کنار حاج قاسم عکس یادگاری شهادت می‌اندازد، این عکس برای همیشه به یادگار ماند. حالا آرامگاه حاج محمد و سردار حاج قاسم سلیمانی فقط سه قدم باهم فاصله دارد.»

این قربانی را من بپذیر

مریم جمالی از آن روزها که می‌گوید نفسش تنگ می‌شود دلش بی‌تاب می‌شود و غم می‌دود در خانه دلش می‌گوید: «خانم بهبودی الحق نویسنده بسیار توانمندی است همه این‌ها را که من به شما می‌گویم او خیلی بهتر در کتاب نوشته است. تابه‌حال ۱۰۰ بار کتاب پاییز ۵۰ سالگی یعنی داستان زندگی خودم را خوانده‌ام. هر بار که می‌خوانم نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم حتی حالا که ۷ سال از رفتن حاج محمد گذشته هنوز هم خاطراتش زنده است. فصل‌های آخر کتاب خیلی غمگین است چون فصل آخر زندگی ماست؛ اما همیشه برای آرامش دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر» مثل دعایی که حضرت زینب (ع) داشت.

چند سالی است به خاطر دانشگاه پسرم در مشهد زندگی می‌کنم هر بار که از مشهد به کرمان برمی‌گردیم در تاریکی شب پسرم نوحه حضرت زینب (ع) را در ماشین می‌گذارد و من ریزریز  از دوری و دل‌تنگی حاج محمد گریه می کنم . پسرم حسین در تاریکی شب من را نمی‌بیند؛ اما در همان تاریکی دستش را روی صورتم می‌کشد و می‌گوید: اگر گریه کنی نوحه را خاموش می‌کنم آن‌وقت در دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر.»



منبع خبر

کتابی که به درخواست «حاج قاسم» نوشته و منتشر شد بیشتر بخوانید »