…
منبع
@
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.
.
.
.
از قولِ منِ خسته به ارباب بگویید
جز عشقِ تو عشقی به دلم جاشدنی نیست
ما دو پیاله ایم که لبریز باده ایم
این دو پیاله را به ملک هم نداده ایم
تا وقت می کنیم حسینیه می رویم
ما سالهاست شیعه گریان جاده ایم
با هر سلام صبح به آقای بی کفن
انگار روبروی حرم ایستاده ایم
با رعیتی خانه ارباب با وفا
احساس می کنیم که ارباب زاده ایم
شکر خدا که نان شب ما حسین شد
ممنون لطف مادر این خانواده ایم
بال ملائکه است که ما را می آورد
یعنی سواره ایم اگر پیاده ایم
داریم با “حسین، حسین” پیر می شویم
خوشحال از این جوانی از دست داده ایم
علی اکبر لطیفیان
. . . از قولِ منِ خسته به ارباب بگویید جز عشقِ تو عشقی به دلم جاشدنی نیست ما دو پیا… بیشتر بخوانید »
به نظر من همسر یک ارتشی بودن
چند تا چیز نیاز داره
اولیش صبوریه باید خیلی چیزارو تحمل کنی و دَم نزنی
دوری از خانواده غم غربت
تنهایی های بعضا طولانی
با بی پولی ها و نداری ها و با حرف و حدیث های مردم بسازی و سکوت کنی
گاهی باید بخاطر اینکه مَردِت شرمنده نشه چشم روی خیلی از نیازهات ببندی
.
باید تحمل کنی توی حساس ترین لحظات زندگی ممکنه همسرت کنارت نباشه
مثلا توی تولد اولین فرزندت خودت تنها باشی
.
باید عادت کنی که وقتی صدای بالگرد ها یا هواپیماها میاد قلبت نلرزه
باید عادت کنی شب های نگهبانی همسرت بچه هات رو چطور سرگرم کنی که نبود پدرشونو کمتر حس کنن
همسر یک ارتشی بودن در کنار تمام زیبایی هاش سختی کم نداره
اما یه چیزی هست که هر موقع کم میاری کلی بهت قوت قلب میده
میدونی همه این صبوری ها و شجاعت ها ثواب داره و ثواب برات نوشته میشه
و به قول رهبر عزیزمون ما همسنگران همسرانمون هستیم و پا به پای اونها جهاد میکنیم?
.
▫️
دلنوشته ای برای خودم?
بچه که بودم منظورم وقتیه که مدرسه میرفتم همیشه این حسرت توی وجودم بود که با پدرم صبح ها تا مدرسه قدم بزنم و از کل ماجراهای اون روز براش تعریف کنم و اونم با لبخند به حرفهام گوش بده
اما همیشه پدرم قبل از اینکه من بیدار بشم رفته بود و پوتین های بلند و مشکی رنگش رو جلوی در نمیدیدم
.
بچه که بودم ارزوم بود اون کلاه که روش ارم ارتش بود رو بذارم روی سرم کلی بازی کنم
.
بچه که بودم غصه میخوردم بعضی شبها بابام پیشمون نیست و ما مجبوریم شبها تنها بمونیم
یا غصه میخوردم وقتی که به بابام گفتم اون ساعت صورتی رنگی که دوستم داشت رو برام بخره و اون فقط سرش انداخت پایین و شب وقتی فکر کرد من خوابم
داشت حساب میکرد که اگه این ماه برای خودش کفش نخره میتونه اون ساعت رو برای من بخره
اما من دیگه اون ساعت رو دوست نداشتم
خجالت میکشیدم به دوستام بگم که
کیف کوله ای من مال پارساله
اما الان همه چیز فرق کرده
دیگه غصه نمیخورم چون میدونم اون روزهایی که من حسرت میخوردم پدرم
همه تلاششو میکرد تا بقیه هم کلاسی هام
امنیت داشته باشند
الان افتخار میکنم به این که فرزند یک ارتشیم افتخار میکنم جزوی از خانواده لشکر امام حسینم
افتخار میکنم که صبوری من باعث خوشحالی قلب رهبرم و امام زمانم میشه
الان با افتخار میگم من دختر یک ارتشیم
.
.
این عکس دلبر از ? @hafidatolhosein
▫️
. شکر خدا که در پناه حسین ایم عالم از این خوب تر پناه ندارد . ┄┄┅┅✿?❀?❀?✿┅┅┄┄ . . . . . .