مرکز اسناد انقلاب اسلامی

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار جانباز سید «محمد حجازی» جانشین نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی روز ۲۹ فروردین ۱۴۰۰ به یاران شهیدش پیوست. وی از جمله مبارزان فعال اصفهان بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سپاه پاسداران پیوست. سردار حجازی در دوران حیات، خاطرات خود از دوران نهضت اسلامی و حوادث پس از پیروزی انقلاب و دوران دفاع مقدس را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رساند. در ادامه بخشی از خاطرات شهید حجازی پیرامون بحران‌های اوائل انقلاب از نظر می‌گذرد.

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی

سردار حجازی در بخشی از خاطرات خود درباره همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی اظهار داشت: در همان مقطع (در حقیقت پیش از آنکه حضرت امام فرمان تشکیل بسیج را اعلام کنند) ما با شهید صیاد [شیرازی] در مساجد اصفهان بسیج راه انداختیم و این کار را به صورت خودجوش انجام دادیم.

یعنی شهید صیاد شیرازی، امیر صالحی (که بعد فرمانده ارتش شد) و یکی دیگر (که نام او را یادم نیست) از ارتش آمدند و مسئول هم شهید صیاد بود. آنها آمدند و با آقای سالک نشستند [تصمیم گرفتند] که برویم در مساجد به مردم آموزش نظامی بدهیم.

عصر‌ها چهار – پنج پیکان راه می‌افتاد؛ به پادگان ارتش می‌رفت و پشت آن سلاح می‌گذاشتند. با همین شهید صیاد و چند مربی هم معرفی کرده بودند. خودم هم به مساجد زیادی رفتم. بعد از نماز مغرب و عشاء کلاس تشکیل می‌دادیم. مردم می‌آمدند، می‌نشستند و به آن‌ها آموزش نظامی می‌دادیم بعد ثبت‌نام می‌کردیم. یعنی این کار باعث شد زمانی که ما برای کردستان درخواست اعزام نیرو کردیم، اتفاقاً از همین افراد بیایند.

اگر کسی می‌خواست نقادانه نگاه کند، [می‌گفت] این کار عبث چیست که شما انجام می‌دهید؟ اما واقعاً این‌ها دستاورد داشت. وقتی نیاز شد، همین‌ها آمدند. بعد هم که جنگ آغاز شد، باز همین‌ افراد آمدند. این‌ها آغاز کار بود. یک جایی داشتند به نام باشگاه افسران که اول خیابان صُفه هست. یک سالن بزرگی بود. یک اتاق آن را به سلاح‌های بسیج اختصاص داده بودند. این سلاح‌هایی که می‌خواستیم برای آموزش ببریم. عصر به عصر همه مساجد خودشان ماشین می‌آوردند و از آنجا اسلحه و مربی می‌بردند. کار واقعاً بزرگی در سطح شهر انجام شد.

روایت جالب از جذب و گزینش نیرو‌های مردمی

سردار حجازی درباره عشق و علاقه مردم به امام خمینی روایت جالبی دارد. وی درباره روند جذب و گزینش نیروی مردمی گفت: مردم و بسیجی‌ها را از جا‌های مختلف برای مصاحبه دعوت می‌کردیم. این کار حالت جذب داشت ولی خب با این‌ها هم مصاحبه می‌کردیم؛ اعزام می‌کردیم و به کردستان می‌رفتند. از روستا‌ها می‌آمدند. خیلی صحنه‌های قشنگی بود.

زمانی که با این‌ها مصاحبه می‌کردی، هیچ چیزی از هیچ جا نمی‌دانستند. فقط امام! می‌گفتیم برای چی می‌خواهی بروی؟

می‌گفت: امام گفته است!

از آنها می‌پرسیدیم: از کردستان چه می‌دانید؟

آنها پاسخ می‌دادند: امام گفتند به آنجا بروید. البته اطلاعات دینی آن‌ها خوب بود ولی هیچ چیز نه از کردستان می‌دانستند، نه از مأموریت. نه دانش نظامی داشتند و نه دوره‌ای دیده بودند. هیچ؛ تنها از مزرعه بلند شده بودند و به آنجا آمده بودند.

بچه‌ها نمایشی درست کرده بودند که در یک سمینار فرماندهان سپاه اجرا شد. آن موقع همه فرماندهان سپاه کشور را به پادگان غدیر اصفهان آوردند. از همین صحنه‌های اعزام که مثلاً یک روستایی است که به آنجا می‌آید و می‌گوید: من می‌خواهم اعزام شوم. بعد مصاحبه‌گر با او مصاحبه می‌کند. از سؤالاتی که از او می‌پرسد و جواب‌هایی که او می‌دهد، نمایشی برای فرماندهان اجرا کردند. نمایش آنها خیلی جذاب بود و مورد توجه همه قرار گرفت.

کار‌های جهادی بچه‌های سپاه در کردستان

بخش دیگری از یادمانده‌های سردار حجازی به حوادث کردستان اختصاص دارد؛ اما شهید حجازی از زاویه دیگر به آن دوران پرداخته است و از روز‌هایی می‌گوید که در میان فضای رعب‌آور حاکم بر کردستان، پاسداران سپاه با حرکت‌های جهادی و خدمات اجتماعی به میان مردم رفتند: ما یک گروه را از اصفهان راه انداختیم و به کردستان رفتیم. به زنجان آمدیم و در پادگان تیپ ۲ مستقر شدیم. 

پس از آن به بیجار آمدیم. از آنجا یک شاخه به سمت تکاب راه است و یک شاخه هم به سمت منطقه‌ای به نام «ایرانشاه» که بعد بچه‌ها اسم آن را عوض کردند و نام «ایرانخواه» که میان سقز و دیوان‌دره را روی آن گذاشتند. اینجا جای حساسی بود. یک سه‌راهی بود که از یک سمت به بیجار، از یک سمت به سقز و از یک سمت هم به سنندج و از آن‌ هم در عمق غرب استان که یک پاسگاه دیگری به نام خُرخُره بود می‌رفت. این چند پاسگاه و این منطقه تحویل نیرو‌های اصفهان شد که مرکز آن پاسگاه ایرانخواه بود.

این منطقه کلاً دست بچه‌های ما بود که یک تعداد از دوستان محمود امینی، شهید جلال افشار، یک برادری به نام آقای اسدی که الان روحانی هستند، آقای سهیلی، آقای دکتر کرمی‌نیا، آقای هاشم امامی و جمعی دیگر از دوستان بودند.

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان

حالا یکی از ویژگی‌های برادر‌های اصفهان این بود که این روحیه‌های کار سازندگی، خدمت‌رسانی مردمی و این‌ها از همان موقع بود. ما به محض آنکه در آنجا مستقر شدیم، اصلاً روز اول ما از پاسگاه نمی‌توانستیم بیرون بیاییم. حتی دوستان ژاندارمری که ما در کنار آن‌ها بودیم، به ما توصیه می‌کردند که از اینجا بیرون نروید. خطر دارد. پایتان را از پاسگاه بیرون نگذارید. دیگران هم به ما همین توصیه را می‌کردند. ولی ما شروع کردیم آرام آرام از پاسگاه بیرون رفتیم. یک خرده گشتیم.

فردی هم در آنجا، به عنوان بزرگ آن منطقه بود. حالا نمی‌دانم در کار مواد مخدر بود یا جرم دیگری داشت؛ آقای خلخالی آمد و او را اعدام کرد. منطقه خیلی ملتهب بود. تظاهراتی هم کردند. یعنی یک راهپیمایی هم در سطح همان روستا انجام دادند. بخشی از جاده را هم بستند. معترض بودند. [لذا به ما می‌گفتند] بیرون بروید این‌ها خِرخِره‌های شما را می‌جوند چون خیلی ناراحت هستند برای اینکه یکی از افراد سرشناس آن‌ها اعدام شده بود.

ولی ما بیرون آمدیم شروع به ارتباط گیری با مغازه مجاور کردیم. ماشین لندرور را برداشتیم و یک مقدار سیمان در آن می‌گذاشتیم. به آنجا می‌رفتیم. البته قبل از آن بچه‌ها می‌رفتند، نگاه می‌کردند و می‌گفتند فلان روستا دستشویی ندارد. به آنجا می‌رفتیم تا چند دستشویی بسازیم؛ یا آن قسمتی که برای برداشتن آب از سرچشمه بود مشکل داشت. شیب بود. می‌رفتند از اینجا آب بردارند، گل‌آلود می‌شد. به همین خاطر به آنجا رفتیم و جوبی درست کردیم. جوی سیمانی که مردم بروند آنجا آب بردارند تا آب آلوده و کثیف نشود.

روز‌های اول که می‌رفتیم، اهالی آنجا می‌آمدند دستشان را به کمرشان می‌زدند و به ما باتعجب نگاه می‌کردند و این سؤال برایشان پیش می‌آمد که: اینها برای چه این کارها را انجام می‌دهند. آنها باور نمی‌کردند که از جای دیگری به اینجا آمده‌اند و کار می‌کنند.

در رابطه با پاسدار‌ها خیلی تبلیغات سوء شنیده بودند که مثلا این‌ها آدم می‌کشند، سر می‌برند و …. ولی ما خیلی با عزت و احترام با مردم رفتار می‌کردیم. ارتباطات ما آرام آرام خیلی روان و راحت شد. در واقع ما را پذیرفتند. به طوری که بعداً از پیش‌مرگ‌های کرد هم که آمدند، کنار ما بودند و در آن پاسگاه خدمت می‌کردند.

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان

اصلاً بعضی حرکت‌ها و رفتار‌ها برای آن‌ها تعجب‌آور بود. این را یادم هست که یک شب اتاقی بود در طبقه بالای پاسگاه کنار برج دیده‌بانی و ما که تعدادمان ۱۰_ ۱۵ نفری آنجا نشستیم دعای کمیل می‌خواندیم. خدا جلال افشار را که فردی معنوی بود، رحمت کند.

این فرد صدای خوشی هم داشت. دعای کمیل می‌خواند. از اول تا آخر خودش گریه می‌کرد. خیلی حال خوشی داشت. افشار شروع به مناجات کرد. همه به شدت گریه می‌کردند. یکی از این پیش‌مرگ‌ها آمد در زد، به لهجه کردی گفت: چه اتفاقی افتاده است؟ آیا امام فوت کرده‌اند؟

گفتیم: نه. چیزی نیست.

گفت: نه. چه خبر شده است. چرا به ما نمی‌گویید. آیا برای امام اتفاقی افتاده است. بعد گفتیم نه. مناجات است، دعاست.

خدمت‌رسانی به مردم محروم

چند ماهی شاید آنجا بودیم. ما برگشتیم. یک مقر در زنجان داشتیم که عقبه ما بود. یعنی نیرو‌هایی که از اصفهان برای جابجایی و استراحت و این‌ها می‌آمدند، چند روزی در پادگان تیپ دو زنجان می‌ماندند. چند ساختمانی در تیپ به ما داده بودند که ما در آنجا مستقر بودیم.

ما سهمیه داشتیم. در هر وعده غذا یک تعدادی ۵۰ نفر، ۳۰ نفر غذا به ما می‌دادند. چون ما خودمان در آنجا آشپزخانه و این‌ها نداشتیم. ما گاهی نیروهایمان زیاد و گاهی کم بود. چون آنجا تقریباً یک حالت بارانداز بود؛ بچه‌ها می‌آمدند دو روز می‌ماندند و می‌رفتند. گاهی غذا‌ها زیاد می‌آمد. یک دیگ خیلی بزرگی هم می‌دادند. این دیگ را برمی‌داشتیم و می‌رفتیم.

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان

یک منطقه‌ای در زنجان بود که پله می‌خورد و پایین می‌رفت. خیلی گود بود. حالا نمی‌دانم الان هم این پلکان هست یا نیست؛ اما آن منطقه خیلی منطقه محرومی بود. همین که ماشین ما می‌آمد و سر این خیابان می‌ایستاد، مردم از داخل خانه‌ها بیرون می‌دویدند و کاسه‌ای می‌آوردند. ما هم غذا‌ها را می‌دادیم. ارتش نان بربری سبوس‌دار خیلی خوبی هم دارد که خیلی خوشمزه است. ما این‌ها را هم میان مردم توزیع می‌کردیم.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

همکاری ارتش و سپاه در تشکیل بسیج مردمی/ روایتی نو از فعالیت‌های جهادی سپاه در کردستان بیشتر بخوانید »

سیره نظری و عملی امام خمینی (ره) در توجه به مستضعفان

سیره نظری و عملی امام خمینی (ره) در توجه به مستضعفان


به گزارش مجاهدت از خبرنگار اخبار داخلی دفاع‌پرس، بررسی و مطالعه سیره عملی و نظری امام خمینی نشان از توجه جدی ایشان به مسئله محرومین و مستضعفان دارد، اهمیت این مسئله باعث شد تا در همان روز‌های آغازین انقلاب به شورای انقلاب فرمان دهند تا تمام اموال منقول و ‏‎‎‏غیرمنقول سلسله پهلوی و شاخه‌ها و عمال و مربوطین به این سلسله را که در طول مدت‏‎‎‏ سلطه غیرقانونی از بیت‌المال مسلمین اختلاس نموده‌اند، به نفع مستمندان و کارگران و‏‎‎‏ کارمندان ضعیف مصادره نمایند و همه اقشار مختلف مردم اعم از مسئولین لشکری و کشوری، طلاب و روحانیون، نویسندگان و روشنفکران و … را در مقابل مستضعفان و محرومین مسئول می‌دانند.

ضرورت توجه به مستضعفان

امام خمینی مستضعفان را، ولی‌نعمتانی معرف می‌کنند که انقلاب در مرحله پیروزی و بقای خود مرهون حضور آنان است و خطاب به مجلس و دولت و همه دست‌اندرکاران نظام توصیه می‌کنند از هیچ اقدامی در خدمتگذاری به ملت «خصوصاً مستضعفان و محرومان و ستم‌دیدگان که نور چشمان ما و اولیای نعم همه هستند و جمهوری اسلامی رهاورد آنان و با فداکاری‌های آنان تحقق پیدا کرد و بقای آن نیز مرهون خدمات آنان است، فروگذاری نکنند.

از نظر ایشان «پیش خدای تبارک و تعالی کمتر خدمتی است که به اندازه خدمت به زاغه نشینان فایده داشته باشد.»

بنابراین «دولت و مجلس شورای اسلامی و تمامی متصدیان امور تربیتی را در مقابل خداوند قادر و توده‌های ملت مستضعف مسئول» می‌دانند و می‌فرمایند: «باید بدانیم که از مسئولیت‌های بسیار بزرگ، مسئولیت دینی و ملی است، مسئولیت در مقابل مستضعفان و مظلومان است، و بالاخره مسئولیت در پیشگاه خالق و خلق، آن هم در طول تاریخ آینده.»

ایشان از همه مسئولان کشور می‌خواهند مصلحت پابرهنه‌ها و گودنشین‌ها و مستضعفین، را بر مصلحت قاعدین در منازل و مناسک و متمکنین و مرفهین مقدم بدارند. تا نسل به نسل و سینه به سینه شرافت و اعتبار پیشتازان این نهضت مقدس و جنگ فقر و غنا محفوظ بماند و خطاب به همه ارگان‌های دولتی و ملی و همه گروه‌ها می‌خواهند از گروه‌گرایی و دسته‌بندی و فرصت‌طلبی دوری کنند و تمام توان خود را در راه خدمت به ملت و خلق مستضعف قرار دهند.

از این‌رو ایشان همه مدیران و کارگزاران و رهبران و روحانیون نظام را مکلف می‌کنند تا با فقرا و مستمندان و پابرهنه‌ها بیشتر حشر و نشر و جلسه و مراوده و معارفه و رفاقت داشته باشند.

در مطلبی که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، امام خمینی خطاب به اعضای دولت روی‌گردانی از مستضعفین را همسویی با آمریکا می‌دانند و می‌فرمایند: عوض اینکه برای این پابرهنه‌ها، برای این ضعفا، برای این‌هایی که زحمت کشیدند و شما را به اینجا رساندند. بروید سراغ جنگ اعصاب و بساط، خوب، این همان است که آن وقت آمریکا می‌کرد، حالا شما می‌کنید.

همچنین وظیفه وزرای مسئول در عصر حاضر و در عصر‌های دیگر را «خدمتگزاری ملت و خصوصاً مستضعفان» ذکر می‌کنند.

قضات از دیگر اشخاصی هستند که امام خمینی خطاب به آنان توجه به مستضعفان را خواستار هستند و می‌فرمایند: برای خاطر خدا و برای خاطر اسلام و برای خاطر این مستمندانی که در طول تاریخ در تحت فشار یا سلاطین بوده‌اند یا خان‌ها و سرمایه‌دار‌ها و امثال اینها قدم بردارید. همچنین از تمام قوای مسلح و خصوصاً آنان که در شهر‌ها سر و کارشان با مردم بیشتر است، مثل سپاه پاسداران و بسیج و کمیته‌ها و شهربانی رفتار نیکو و انسانی با مردم، به ویژه مستضعفان را خواستار هستند.

علاوه بر این خطاب به پزشکان رضایت مستضعفان را رضایت خودشان از این قشر عنوان می‌کنند و می‌فرمایند: وقتی خوشحال می‌شوم که بفهمم آقایان درصدد این هستند که به این زاغه‌نشینان شهرها، به این چادرنشین‌های شهر‌ها که در زمان طاغوت به آن‌ها هیچ عنایتی نشده بود، در این زمان عنایت بشود. من امیدوارم که آقایان اطبا هرجا که هستند، و دولت و وزیر بهداری و خود ملت عنایت به این مطلب داشته باشند که این زاغه‌نشین‌ها، این فقرا، این‌هایی که عیال خدا هستند اینطور ابتلائات را نداشته باشند.

نویسندگان از دیگر اقشاری هستند که امام خمینی همواره آنان را به جانبداری از قشر مستضعف دعوت می‌کنند: برادر‌های عزیز من، برادر‌های روشنفکر، برادران نویسنده و صاحب قلم، برادران دانشگاهی، دانشجویان محترم، روحانیان معظم، بازاریان محترم، کارگران عزیز، کارمندان محترم بیایید به هم بپیوندیم. بیایید تمام قلم‌ها و تمام قدم‌ها و تمام گفتار ما بر منافع این قشر مستضعف باشد. نگذارید خون این شهیدان هدر برود. نگذارید زاغه‌نشینان ما باز ادامه بدهند به زاغه‌نشینی. نگذارید ابرقدرت‌ها باز به طمع بلعیدن ما بیفتند. نگذارید توطئه‌های ابرقدرت‌ها و خائنین رشد پیدا کنند.‌

ای قشر‌های روشنفکر و‌ ای قشر‌های نویسنده! قلم‌ها و گفتار خودتان را در راه این مستضعفین صرف کنید؛ ای دانشمندان ما،‌ ای دانشجویان ما،‌ ای فرهنگیان ما،‌ ای دانشگاهیان ما! اجتماعات خودتان را برای راه این مستضعفین تقویت کنید. شما بودید که این همه خدمت کردید و این همه خون دادید و این همه حبس رفتید و این همه زجر کشیدید برای خلاصی از یوغ دشمنان، خلاصی از چپاولگری چپاولگران.

امام خمینی در وصیت‌نامه خودشان همه انسان‌ها را در مقابل مستضعفان مسئول می‌دانند و می‌فرمایند: به همه در کوشش برای رفاه طبقات محروم وصیت می‌کنم که خیر دنیا و آخرت شما‌ها رسیدگی به حال محرومان جامعه است که در طول تاریخ ستمشاهی و خان خانی در رنج و زحمت بوده اند؛ و چه نیکو است که طبقات تمکن دار به طور داوطلب برای زاغه و چپرنشینان مسکن و رفاه تهیه کنند؛ و مطمئن باشند که خیر دنیا و آخرت در آن است؛ و از انصاف به دور است که یکی بی خانمان و یکی دارای آپارتمان‌ها باشد.

انتهای پیام/341

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سیره نظری و عملی امام خمینی (ره) در توجه به مستضعفان بیشتر بخوانید »

اولین دیدار امام خمینی (ره) با مجاهدان حزب‌الله/ ماجرای دبیرکلی «سید حسن نصرالله»

اولین دیدار امام خمینی (ره) با مجاهدان حزب‌الله/ ماجرای دبیرکلی «سید حسن نصرالله»


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، روز‌های پایانی بهمن ۱۳۷۰ خودروی «سید عباس موسوی» دومین دبیرکل حزب‌الله لبنان در مسیر بازگشت از مراسم سالگرد «شیخ راغب حرب» مورد حمله بالگرد‌های رژیم صهونیستی قرار گرفت و به همراه همسر و فرزندش به شهادت رسیدند. ۳۰ سال از آن روز و آغاز دوران دبیر کلی «سید حسن نصرالله» در حزب‌الله لبنان می‌گذرد.

مرحوم «حسین شیخ‌الاسلام» معاون سابق وزارت امور خارجه را می‌توان از جمله چهره‌های شاخص در سیاست خارجه دانست که در تأسیس و نمو حزب‌الله نقش داشت و شاهد احیای مقاومت بود.

به همین خاطر و به مناسبت سالگرد شهادت «سید عباس موسوی» دومین دبیرکل حزب‌الله لبنان مرکز اسناد انقلاب اسلامی بخشی از خاطرات مرحوم «شیخ‌الاسلام» از شهید «سید عباس موسوی» را منتشر کرد.

اولین دیدار امام خمینی با نیرو‌های حزب‌الله لبنان

مرحوم «حسین شیخ‌الاسلام» در خاطرات خود درباره اولین دیدار امام خمینی (ره) با نیرو‌های مقاومت لبنان اظهار داشت: قبل از «سید عباس موسوی»، «ابوحسن رعد» [دبیرکل] بود. افرادی از جمله حاج «حسین خلیل»، «سید حسن نصرالله»، «ابوهشام»، «سید ابراهیم امین» یک تیمی بودند که از داخل اَمَل [انشعاب کردند و] به عنوان حزب‌الله به تهران آمدند.

ما با این‌ها جلسه گذاشتیم. این جلسات خیلی برای من آموزنده بودند. از این بچه‌های لبنانی درس سیاست خارجه گرفتم… این‌ها می‌خواستند خدمت حضرت امام (ره) بروند. آقای ترک‌آبادی هم مترجم آنها شد. [بچه‌های حزب‌الله] خودشان، عقایدشان و اصول‌شان را خدمت حضرت امام ارائه کردند.

حضرت امام (ره) در اموال بیت‌المال خیلی حساسیت به خرج می‌دادند. ما برای برای سیاست خارجه غیر‌رسمی‌مان هر چه از ایشان پول درخواست می‌کردیم، خیلی سخت موافقت می‌کردند اما برای حزب‌الله (که البته آن موقع نامش «حزب‌الله» نبود) بسیار دست و دلبازانه برخورد کردند.

وقتی [ایشان] این برخورد را کردند ما فهیمدیم که باید روی این‌ها سرمایه‌گذاری کرد. توضیحی هم که آن‌ها برای حضرت امام دادند، توضیح ضداسرائیلی و مقاومتی بود. ما در کمک کردن به حزب‌الله از دیدگاه حضرت امام هیچ محدودیتی نداشتیم علی‌الخصوص که جنبه ضداسرائیلی این‌ها در آن ملاقات خیلی برجسته بود.

بعداً هم این‌ها [حزب‌الله] آمدند و فرمایشات حضرت امام (ره) در رابطه با لبنان و فلسطین را به عنوان یک منشور در آوردند که هدف آن آزادی فلسطین و قدس بود. [۱]

از جان‌گذشتگی شهید سید عباس موسوی

همچنین مرحوم شیخ‌الاسلام خاطرات شنیدنی زیادی درباره شهید «سید عباس موسوی» دومین دبیرکل حزب‌الله لبنان دارد. او می‌گوید: سیدعباس آدم عجیبی بود، اگر عشق، عرفان، دلدادگی و توان روحی او نبود، حزب‌الله پا نمی‌گرفت. او شجاع و اهل خطر بود.

یک روز همراه با سید عباس به روستای «میدو» رفتم. حزب‌الله از آنجا در مقابل ارتش رژیم صهیونیستی دفاع می‌کرد. وقتی وارد این روستا شدیم، من به خودم لرزیدم. اسرائیل تک تک خانه‌ها را با توپخانه زده بود. آن وقت ۲۰ جوان ۱۲ تا ۲۰ ساله از این روستا دفاع می‌کردند.

سید عباس برای آن‌ها نان، غذا و کنسرو آورده بود و هم‌زمان تیربار اسرائیل بالای سرِ ما بود. شب که برگشتیم، مقر حزب‌الله را در مسیر بیروت ـ دمشق زدند و کل ساختمان ویران شد. اسرائیل فکر می‌کرد سید عباس موسوی به مقر آمده است. وقتی با سید عباس به شهر صور و خانه او می‌رفتیم، آنجا هم احتمال خطر بود.

اولین دیدار امام خمینی (ره) با مجاهدان حزب‌الله/ ماجرای دبیرکلی «سید حسن نصرالله»

آقای مروی کاردار سفارت ما در دمشق بود و همسر سید عباس موسوی دختر عمویش می‌شد. در مسیر که با سید عباس موسوی می‌رفتم، از همسر سید عباس پرسیدم نمی‌ترسید به جبهه روید و شهید شوید؟ خانم گفت: «من از خدا خواسته‌ام که اگر قرار باشد سید عباس شهید شود، با هم شهید شویم و همین طور هم شد.»

در روزی که ماشین سید عباس مورد اصابت موشک قرار گرفت، جالب اینجاست که هم راننده و هم محافظ توانستند خودشان را نجات بدهند، ولی سید عباس و زنش و پسرشان که معلول بود و اگر می‌ماند برای بازمانده‌ها دردسر می‌شد، شهید شدند…

ماجرای دبیرکلی سید حسن نصرالله

حسین شیخ‌الاسلام ماجرای دبیرکلی سید حسن نصرالله را اینگونه روایت می‌کند: موقعی که سید عباس موسوی شهید شد و خبر شهادتش به ایران رسید، از طرف آقا دستور آمد که هیئتی برود تا ببینند چه کار می‌شود کرد. این هیئت به سرپرستی حضرت آقای جنتی رفت و من هم در خدمت‌شان بودم.

همه داشتیم فکر می‌کردیم که بعد از سید عباس چه باید کرد؟ در پرواز به این نتیجه رسیدیم که بهترین جایگزین برای ایشان آقا سیدحسن هستند. تقریباً برای هر موضوعی در لبنان، اکثراً آقای جنتی نماینده رهبری می‌شدند. هم به خاطر اینکه ما‌ بهتر با همدیگر کار می‌کردیم، هم با کار آشنا شده بودیم و هم روحیه‌ او، روحیه انقلابی و سختی است؛ به‌ ویژه درگیری‌های امل و حزب‌الله بسیار موضع سختی بود و ما نیاز داشتیم که یک فقیه ما را هدایت کند، چون خون شیعه بود که ریخته می‌شد…

در این سفر هم حضرت آقا ایشان را نماینده کردند. خلاصه به فرودگاه دمشق رسیدیم، ماشین‌ها هم آماده بودند که ما مستقیم برویم و به تشییع جنازه برسیم. در آنجا آقای «شیخ شمس‌الدین» در تشییع جنازه یک‌ طرف بود، آقای «سید فضل‌الله» یک طرف بودند. با آن‌ها در همان‌جا مشورت کردیم. جنازه اول در بیروت تشییع شد و بعد در جبشید یا بعلبک تشییع کردیم. در منزل شیخ صبحی جلسه‌ی شورا تشکیل شد…

اولین دیدار امام خمینی (ره) با مجاهدان حزب‌الله/ ماجرای دبیرکلی «سید حسن نصرالله»

سنّ «شیخ صبحی» از همه بیشتر بود و از طرفی ممکن بود خود ایشان مشکل بیافریند که مشکل هم آفرید که ان‌شاءالله خدا هدایتش کند و عاقبت به‌خیر شود. جلسه تشکیل شد و شورا به اتفاق آقای سید حسن نصرالله را انتخاب کرد. فردا قبل از اینکه سیدعباس را به خاک بسپاریم.

در مراسم سیدحسن نصرالله به عنوان دبیرکل حزب‌الله سخنرانی کرد و بسیار هم قوی سخنرانی کرد. مراسم بسیار خاصی بود و همه ما هم حالت دیگری داشتیم و خدا لطف کرد که این وقفه نیفتاد. این را هم من از حضرت امام درس گرفته بودم که وقتی مسئولی شهید می‌شد، قبل از اینکه او را به خاک بسپارند، جانشین او را تعیین کرده بود. [۲]

منبع

۱. خاطرات حسین شیخ‌الاسلام، گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی

۲. کتاب «تاریخ شفاهی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران»، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اولین دیدار امام خمینی (ره) با مجاهدان حزب‌الله/ ماجرای دبیرکلی «سید حسن نصرالله» بیشتر بخوانید »

گور دسته جمعی برای دفن شهدای مسجد گوهرشاد/ کامیون‌هایی که حامل جنازه شهداء بودند! / ماجرای زنده به گور کردن زخمی‌ها توسط عمال رضاخان

گور دسته جمعی برای دفن شهدای مسجد گوهرشاد/ ماجرای زنده به گور کردن زخمی‌ها توسط عمال رضاخان


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، تاریخ ایران در دوره حاکمیت پهلوی جنایت‌های بسیاری را دیده است که یکی از این جنایت‌ها فاجعه کشتار مردم در مسجد گوهرشاد است. روایت‌های شاهدان عینی حکایت از قساوت قلب عمال رضاخان در این واقعه دارد. ماجرایی که امروز بعد از گذشت چندین دهه هنوز بسیاری از ابعاد ضدانسانی آن ناپیدا مانده است.

مرکز اسناد انقلاب اسلامی گزارشی از حادثه مسجد گوهرشاد که روز ۲۱ تیر ۱۳۱۴ توسط دژخیمان پهلوی رخ داد به نقل از شاهدان عینی منتشر کرد.

شرح واقعه

روز شنبه (۲۱ تیر ۱۳۱۴) مسجد دیگر جای سوزن انداختن نیست. شعار‌های ضدسلطنت سر داده می‌شوند. مردم مسجد یکپارچه سرود مقاومت سر می‌دهند. دولتیان وحشت خویش را به مرکز خبر می‌دهند. مرکز تلگراف‌خانه‌ مشهد شاهد رفت و آمد شتاب‌زده‌ نمایندگان حکومت است. رضاخان دستور می‌دهد که «مسجدیان» را تار و مار کنند و همه را بگیرند و مجازاتشان کنند.

سران قشون، شهربانی و آگاهی نیرو‌های خویش را هماهنگ می‌کنند و قرار می‌شود بعد از نیمه‌های شب کشتار آغاز شود. قبل از ظهر قزاقان در شهر و نقاط حساس و استراتژیک حوالی مسجد گوهرشاد مستقر می‌شوند و مسلسل‌های سنگین را بر بام‌های مشرف به حیاط گوهرشاد مستقر می‌کنند و حضور خود را در آنجا اینگونه توجیه می‌کنند که برای حفاظت از بانک‌ها آمده‌اند.

«اسدی» نایب‌التولیه از نقشه‌ کشتار مطلع است و چون می‌داند که مجتهدین هم در مسجد هستند، درصدد برمی‌آید که آنها را از مسجد خارج کند؛ لذا به دروغ پیام می‌فرستد که تلگراف شما را اعلی‌حضرت همایونی پاسخ گفته‌اند که برای مذاکره تشریف بیاورید.

با این حیله مجتهدین را از کشیک‌خانه‌ مسجد به دارالتولیه می‌کشانند. شاید هم این حیله را خود سران و طراحان جنایت خلق کردند برای اینکه اگر مجتهدین و علمای طراز اول در این حمله و یورش کشته می‌شدند، خراسان یکپارچه آتش می‌شد و این آتش گسترش می‌یافت و دیگر به هیچ روی قابل جلوگیری نبود.

توپ‌های سنگین در خیابان رو به‌ روی مسجد گوهرشاد استقرار یافته و در ذهن مردم مشهد هجوم روسیه را در سال ۱۳۳۰ قمری به سرکردگی ژنرال «ردکو» دوباره زنده کرده است؛ اما این‌بار روس‌ها نیستند که می‌خواهند حمله کنند بلکه قزاقان رضاخان هستند.

پاسی از نیمه‌های شب ۱۲ ربیع‌الثانی گذشته بود که صدای غرش مسلسل‌های قزاقان آسمان مقدس خراسان را به لرزه انداخت و قشون شرق به فرماندهی سرلشکر «ایرج مطبوعی» و… برای فتح مسجد گوهرشاد به حرکت درآمد و صدای شیپور آغاز جنگ از همه طرف بلند شد.

عده‌ای از مأموران مخفی رژیم قبلاً وارد مسجد شده بودند و قرار بود از داخل وارد عمل شوند و راه‌ها را برای ورود نیرو‌های رضاخان به داخل مسجد هموار سازند و چنین شد. دژخیمان اسلحه به دست پای به درون خانه‌ خدا گذاشتند و همه‌ «مسجدیان» را از دم تیغ گذراندند و به هیچ‌کس رحم نکردند و به قول خودشان «کاری کردند که روس‌ها نکرده بودند.»

هنگامی که سپیده سر زد، دیگر نه صدای گلوله‌ای بود و نه صدای «یاعلی (ع)، یاعلی (ع)» و قزاقان فاتح در پناه مسلسل کور و نابینای خویش پای بر روی کشته‌شدگان بر زمین فتاده می‌گذاشتند و به دنبال زندگانی بودند که در پناهگاهی از دسترس گلوله به دور مانده‌اند. سپس کامیون‌ها را آوردند برای بردن جنازه‌ مدافعانی که جز اسلحه‌ ایمان و شهادت سلاح دیگری نداشتند. به گفته‌ یک شاهد عینی ۵۶ کامیون جنازه بردند و زخمی‌ها را هم همراه کشته‌شده‌ها در گودالی در محله‌ی خشتمال‌ها و باغ خونی مشهد دفن کردند.

یک شاهد عینی: کشته‌ها را درون خندق دفن کردند!

«حسینعلی ذوالفقاری گل‌مکانی» از جمله پاسبانانی است که خود شاهد جرایانات مسجد گوهرشاد بوده است. وی در خاطرات خود درباره آن روز می‌گوید: «شب پنج‌شنبه چند نفر نظامی و پلیس رفتند و چند تیر انداختند که ۲۸ نفر کشته شدند. از شهربانی برای «شاه‌حسین قلی‌زاده بیات» سرهنگ‌ دو رئیس شهربانی تلگراف کردند که پهلوی دستور داده است که مردم را هر طور که هست بیرون کنند و مسجد را خراب کنند. من مسجدی می‌سازم که از اولی بهتر باشد. به رئیس نظمیه اینجا گفت این‌ها را.»

این پاسبان ادامه می‌دهد: «برای روز پنج‌شنبه و جمعه ۲۰ نفر از ما را (هشت پلیس و دوازده نظامی، یک سرهنگ و یک سرپاسبان یکم و یک ستوان یکم و یک گروهبان یکم) مأمور کردند و به مسجد رفتیم و وقتی که رسیدیم، دیدیم همه نشسته‌اند و شیخ بهلول هم بالای منبر موعظه می‌کند.

ساعت ۱۲ شب وارد مسجد شدیم. بهلول داشت صحبت می‌کرد. سه _ چهار نفر هم مثل نواب احتشام و بحرالعلوم و حسن اردکانی و حاج سید ابوالحسن اصفهانی پای منبر نشسته بودند. یک دفعه تیراندازی شروع شد و تمام مردم حرکت کردند.

ایرج مطبوعی به ما گفت فرار کنید. من به صحن نو آمدم و از صحن نو به دم بست پایین خیابان جلوی گاراژ سعادت رفتم. صدای تیر در مسجد بلند شد و تک تک بود و بعد پرزور شد و ما جلوی دارالسیاده رفتیم. درب را از داخل شکستند، آن وقت از آن درب شکسته من همراه با دو نفر افسر وظیفه به آن طرف رفتیم و دیدیم هزار نفر هزار نفر دارند فرار می‌کنند. تیر هم بی‌شمار شلیک می‌شدند، همه به این طرف و آن طرف می‌افتادند. تا ساعت پنج صبح مردم را پراکنده کردند. نواب، حسن اردکانی و بحرالعلوم را از منبر صاحب‌الزمان بیرون آوردند و کتف آن‌ها را بستند و بردند.»

وی درباره تعداد شهدای آن روز می‌گوید: «رضا کوه‌سرخی» پشت مسلسل بود. آن شب حدود دو سه هزار نفر را کشتند و بردند بیرون دروازه پایین خیابان در قبرستان بالا خیابان که الان درخت کاشته‌اند، خندق کندند. هر کسی که کشته می‌شد را در ماشین‌ها می‌ریختند و در آن خندق می‌انداختند و خاک روی آن‌ها می‌ریختند. روز جمعه کسی را به بارگاه راه نمی‌دادند. هر جای مسجد را که گلوله خورده بود درست می‌کردند. بعد از درست کردن اجازه دادند که رفت و آمد بشود.»

وقتی عمال رضاخان، زخمی‌ها را زنده زنده دفن کردند!

حاج «غلامعلی نخلعی» کفشدار مسجد گوهرشاد که فردای حادثه در مسجد حاضر شد و از نزدیک شاهد جنایت عمال رضاخان بود اظهار داشت: «نصف شب بود که صدای تیر و تفنگ بلند شد. صبح که آمدم دیدم دور تا دور فلکه قشون ایستاده است و کسی نمی‌تواند رفت و آمد کند. من آمدم که به داخل مسجد بروم اما سرباز‌ها جلوی مرا گرفتند. یک صاحب‌منصب به آن‌ها گفت: می‌خواهد برود تا کثافت‌کاری‌های شما را پاک کند بگذارید برود.

باز آمدم جلوی مسجد رسیدم، سرباز‌ها جلویم را گرفتند. افسری برگشت به آنها گفت این از مستخدمین مسجد است بگذارید برود کثافت‌کاری‌های شما را پاک کند. وقتی داخل مسجد رفتم، دیدم که همه‌ جا خون ریخته است. این طرف و آن طرف پر از خون بود. چادر زن‌ها، تکه‌پاره لباس‌ها و کفش و کلاه‌ها بود که در مسجد ریخته شده بود اما کسی نبود. جلوی کفش‌کن پر از خون بود.

مرده‌ها را داشتند می‌بردند. یک درب چوبی بود که از آنجا که روی جنازه روی آن ریخته بودند رویش و برده بودند پر از خون بود. کمپرسی آوردند و مرده‌ها را بردند در یک گودالی که کنده بودند ریختند. کسانی که هنوز جان داشتند، ولی آن‌ها را هم در کمپرسی ریختند. خلاصه ما هم دیگر به تطهیر و تمیز کردن و شستشو پرداختیم.

بعد از اینکه ورود به مسجد و نماز در آن برای دو روز قدغن بود که کسی به مسجد بیاید و نماز بخواند این آقای متولی بزرگ که میرزا طاهر بود، ما را صدا کرد که فلانی بیا اینجا را امضا کن. گفتم چرا امضا کنم؟ بخوان ببینم. گفت نوشته که در حال بیرون کردن مردم از مسجد، دو، سه نفر خفه شده‌اند! گفتم آقا چرا امضا کنم؟ این همه آدم کشته‌اند و من شاهد بوده‌ام. گفت من می‌گویم امضا کن. گفتم تو بیخود می‌گویی، اگر می‌خواهی آنچه را دیدم بنویس تا امضا کنم. خلاصه امضا نکردم.

حمل جنازه توسط کامیون!

حجت‌الاسلام‌ و المسلمین میرمحمدحسین حسینی اصفهانی یکی دیگر از شاهدان عینی این واقعه تلخ هم روایتی از این حادثه خونین دارد. او می‌گوید: «[در روز واقعه]… صحن‌های مسجد گوهرشاد پر از جمعیت بود. بعضی دعا می‌خواندند و بعضی چرت می‌زدند، بعضی می‌خوابیدند، بعضی به نماز و دعا و مناجات مشغول بودند و خلاصه ساعت یک ربع به دوازده مانده یا یک ربع بعد از دوازده (تردید دارم) از بالای بام‌های مسجد گوهرشاد گنبد و مردم و حرم را بستند به مسلسل و کشتند.

من آن شب در یکی از اطاق‌های صحن کهنه بودم. یکی از رفقا برخورد کرد به من گفت بیا برویم اینجا که از همه‌جا امن‌تر است. کشتند و آن هم کشتنی که تا به حال هم کسی نتوانسته است حساب کند که در قضیه مسجد گوهرشاد مشهد چقدر خون ریخته شد و چقدر آدم کشته شد و چقدر آدم نمرده زیر خاک رفت.

یکی از رفقایم در مدرسه نواب بود، جلوی مدرسه ایستاده بود. خودش برایم نقل می‌کرد کامیون‌ها که جنازه‌ها را در آن‌ها ریخته بودند، می‌آمد برود و یک مرتبه دیدم از یکی از این کامیون‌ها صدا می‌آید و یک نفر می‌گوید من زنده‌ام! مرا کجا می‌برید؟ خلاصه این‌ها را کجا بردند و توی کدام گودال ریختند و خاک روی آن‌ها ریختند نمی‌دانیم…»

منبع: قیام گوهرشاد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

گور دسته جمعی برای دفن شهدای مسجد گوهرشاد/ ماجرای زنده به گور کردن زخمی‌ها توسط عمال رضاخان بیشتر بخوانید »

هسته اولیه شورای انقلاب چگونه شکل گرفت؟

هسته اولیه شورای انقلاب چگونه شکل گرفت؟


به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، کانال تلگرامی مرکز اسناد انقلاب اسلامی نوشت: در 22 دی 57، موجودیت «شورای انقلاب» اعلام شد، اما هسته اولیه این شورا در اوایل آبان تشکیل شده بود. به روایت آیت‌الله بهشتی، امام خمینی یک‌ گروه‌ پنج‌ نفره‌ را تعیین کرده و فرمودند: «این‌ گروه‌ پنج‌ نفری‌ درباره‌ مسائل‌ تصمیم‌ بگیرد و به‌ وسیله‌ تلفن‌ یا مسافر اطلاع‌ بدهد تا من‌ در جریان ‌باشم‌.» این پنج نفر عبارت بودند از: آقایان بهشتی، مطهری‌، ‌هاشمی‌ رفسنجانی‌، باهنر و موسوی‌ اردبیلی‌. امام‌ ‌مهم‌ترین‌ مأموریت‌ این‌ هسته‌ پنج‌ نفره‌ را مطالعه‌ درمورد مدیریت‌ آینده‌ کشور قراردادند تا «کیفیت‌ کار و افراد مفید و متناسب‌ با انقلاب‌ اسلامی‌ را نیز معرفی‌ کنند.» سپس آیت‌الله مطهری‌ خدمت‌ امام‌ می‌رسند و پیشنهاد می‌دهند «خوب‌ است‌ نام‌ این‌ گروه‌ را شورای‌ انقلاب‌ بگذاریم» که‌ مورد موافقت‌ امام‌خمینی‌ قرار می‌گیرد. در همین‌ زمان‌ بود که‌ حضرات آیات خامنه‌ای، طالقانی‌ و مهدوی‌کنی‌ نیز به‌ این‌ جمع‌ اضافه شده و هسته اصلی شورای انقلاب را شکل می‌دهند.

منبع این نوشته یک‌سال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه است.





منبع

هسته اولیه شورای انقلاب چگونه شکل گرفت؟ بیشتر بخوانید »