مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس

مرکز اسناد دفاع مقدس می‌تواند به عنوان یک بانک اطلاعات کامل برای  انتقال مفاهیم دفاع مقدس به نسل جوان موثر عمل کند

مرکز اسناد دفاع مقدس می‌تواند به عنوان یک بانک اطلاعات کامل برای  انتقال مفاهیم دفاع مقدس به نسل جوان موثر عمل کند


 

 «علی واحد» مدیرکل ‌حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس اردبیل در حاشیه بازدید از روند ساخت مرکز اسناد دفاع مقدس استان اردبیل، در گفت‌گو با خبرنگار دفاع‌پرس اظهار داشت: مرکز اسناد دفاع مقدس، گنجینه اسرار پنهان دفاع مقدس هست با تکمیل آن به زودی  این مرکز به بهره‌برداری می‌رسد.

وی افزود: مرکز اسناد دفاع مقدس  می‌تواند به عنوان یک بانک اطلاعات کامل برای  انتقال مفاهیم دفاع مقدس به نسل جوان موثر عمل کند و به ترویج فرهنگ شهادت و ایثار کمک کند.

واحد گفت: شهدای دفاع مقدس از جمله مظلوم‌ترین شهدای تاریخ هستند و عزت و عظمت انقلاب اسلامی و اقتدار ایران بزرگ مرهون جانفشانی شهدایی هست که برای سربلندی این نظام و دفاع از حقوق مردم و خاک کشور عزیزمان هستی خود را نثار کردند.

مدیرکل ‌حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس اردبیل افزود: در این مرکز می توان خاطرات پیشکسوتان دفاع مقدس را شنید، با حقایق و واقعیت‌های جنگ تطبیق دارد و از درون این ناگفته‌های خالصانه، رازهای پنهان جنگ را کشف کرد.

وی با تکید بر اینکه  دفاع مقدس که مملو از ایثارگری‌ها، گذشت‎ها و فداکاری‌های ملت مظلوم ما در برابر استکبار جهانی هست،افزود:  بسیاری از اسناد که حتی بعضاً به صورت مکتوب وجود ندارند، در حافظه تاریخی این مردم و سینه پیشکسوتان دفاع مقدس ثبت و ضبط شده هست که باید مکتوب، صحت سنجی و مستندسازی شود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مرکز اسناد دفاع مقدس می‌تواند به عنوان یک بانک اطلاعات کامل برای  انتقال مفاهیم دفاع مقدس به نسل جوان موثر عمل کند بیشتر بخوانید »

حسرت ادامه عملیات آزادسازی خرمشهر به دلیل مجروحیت

حسرت ادامه عملیات آزادسازی خرمشهر به دلیل مجروحیت


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، بهره‌گیری از انگیزه‌های دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامه‌ریزی‌شده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقه‌ای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون نبرد «إلی بیت‌المقدس» را نسبت به سایر نبرد‌های دوران هشت سال دفاع مقدس متمایز می‌کنند و باعث می‌شوند که نبرد «إلی بیت‌المقدس» و آزادسازی خرمشهر، قله افتخارات هشت سال دفاع مقدس محسوب شود.

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، مصمم است تا با تکیه‌بر آثار و اسناد موجود در این مرکز، هم‌زمان با سالروز آغاز این عملیات غرورآفرین، جلوه‌های شکوه مقاومت و پایداری این حماسه عظیم را به روایت فرماندهان و رزمندگان حاضر در عملیات، در چندین شماره منتشر کند:

سردار «مهدی شیرانی‌نژاد» جانشین مخابرات سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس، در بخشی از کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «مخابرات در جنگ» به بیان خاطرات خود از حضور در مرحله سوم عملیات «إلی بیت‌المقدس» و آزادسازی خرمشهر و مجروحیت در این مرحله پرداخته است:

مرحله دوم (عملیات إلی بیت‌المقدس) تمام شد و وارد مرحله سوم شدیم. در مرحله سوم، بحث خرمشهر مطرح شد و ما را به شمال خرمشهر انتقال دادند.

بخشی از یگان‌های ما در پاسگاه زید ماندند؛ یعنی تیپ امام حسین (ع) دوتکه شد. بخشی از آن برای کار شناسایی به شمال خرمشهر رفت.

۲۶، ۲۷ اردیبهشت بود. بیست کیلومتری خرمشهر مستقر شدیم. همین موقع، دشمن پاتک شدیدی را انجام داد. این‌طرف (خرمشهر) هم درگیری بود و تیپ امام حسین (ع) در دو منطقه درگیر شد؛ چون فاصله بود، ارتباط ما خیلی بد بود و قطع و وصل می‌شد. بی‌سیم‌های راه دورمان هم خوب نبود؛ داغ می‌کرد. چون فاصله بین پاسگاه زید و این‌جا (خرمشهر) زیاد بود، ارتباط برقرار نمی‌شد.

ساعت دوازده و نیم آقای خرازی به من گفت: چرا ارتباط قطع می‌شه؟ گفتم: نمی‌دونم، بی‌سیم‌ها دچار مشکله. گفت: چه‌کار می‌تونیم بکنیم؟ گفتم: می‌خوای برم حالت رله انجام بدم؟ گفت: نمی‌شه رله کرد. گفتم: حالا بهتر از هیچ چیه دیگه.

به‌هرحال اوضاع هر دو طرف خراب بود. هیچ خبری هم نداشتیم. ایشان هم نگران بود. نمی‌توانست این‌طرف را رها کند. فرماندهان ما هم نبودند. به چه علت، خاطرم نیست.

حرکت کردم و به سمت پاسگاه زید رفتم. منطقه هم به‌شدت زیر آتش توپخانه بود. تقریباً فاصله دشمن هم با مواضع ما خیلی کم بود.

من از ساعت یک شروع کردم، چپ و راست توی خط رفتم و گزارش کردم. وقتی ارتباط قطع می‌شد، می‌آمدم عقب‌تر و فاصله را کم می‌کردم و دستور را می‌گفتم و برمی‌گشتم.

دائم با ماشین پشت خط تردد می‌کردم. فرماندهان گردان‌ها هم نمی‌گفتند اصلاً تو کی هستی و نمی‌توانی صحبت کنی. حتی فرمانده گردان نمی‌گفت بی‌سیم را به من بده تا خودم با شهید خرازی صحبت کنم.

مجروحیت

سه چهار ساعت به همین منوال بود. فشار دشمن به‌تدریج کم شد. بالاخره آن‌روز تمام شد. دشمن دوباره از صبح شروع کرد. من هم به خاطر اینکه خط بروم به شهید خرازی گفتم و آمدم منطقه و همان کار روز قبل را شروع کردم؛ البته حجم پاتک دشمن کمتر از دیروز نبود و تا ساعت حدود یک بعدازظهر بیشتر شد.

شهید خرازی گفت: خودت برو بالای خاکریز، به من بگو چه خبره. از ماشین پیاده شدم و رفتم بالای خاکریز. با دوربین یک دیدبان، منطقه را بررسی و اوضاع را گزارش می‌کردم. بالاخره ماشین مخابرات، بی‌سیم و جیپ فرماندهی دست من بود و آن موقع داشتن این‌ها برای من خیلی مهم بود و حرفم برش داشت.

تا رفتم، برادری که آن‌جا بود، دوربین را به من داد. دفعه بعد شهید خرازی گفت: برو تانک‌ها را بشمار. دوباره که رفتم بالا، مجروح شدم و آمدم عقب و به مرحله بعد نرسیدم؛ بدین‌صورت که روی خاکریز بودم که خمپاره پشت سر من خورد؛ چون گرم شمردن تانک‌ها بودم، اول نفهمیدم. چند لحظه که گذشت، احساس کردم سوختم. دست گذاشتم و دیدم از همه‌جا خون می‌آید؛ ترکش به کمرم و پایم خورده بود. به دیدبان هم چیزی نگفتم.

از خاکریز به‌صورت سینه‌خیز پایین آمدم. سرم گیج می‌رفت. پشت ماشین نشستم، دیدم اصلاً نمی‌توانم. دست چپم کلاً کار نمی‌کرد. امدادگری هم نبود. با همان وضع یک مقدار جلو آمدم.

یکی از افراد بهداری تا مرا دید، گفت: بیا اینجا! تمام ماشین خونی شده بود. احساس می‌کردم نباید وقت آن بنده خدا را بگیرم؛ چون امدادگر خط بود و من جزو خط نبودم. فقط به او گفتم: ببندش! هر جور که هست، می‌رم.

موقع پانسمان دیدم درد دارم. گفتم: ولش کن، کار دارم. باید برم. سوار ماشین شدم و با یک‌پا و یک دست؛ ده دوازده کیلومتری رانندگی کردم. دیدم نمی‌توانم رانندگی کنم، زدم کنار. به یک بنده خدایی گفتم و او هم پشت ماشین نشست و آمدیم تا قرارگاه پیش حسین خرازی.

چون ترکش به آنتنم خورد، دیگر نمی‌توانستم ارتباط بگیرم. حسین خرازی من را نگاه کرد و گفت: چرا جواب نمی‌دادی؟ وضعیتم را برای او گفتم: آقای ربیعی گفت: سریع برو عقب! حالا از من اصرار و از ایشان هم انکار.

من را توی ماشین گذاشتند و عقب فرستادند. پایم کلاً بی‌حس بود. به اورژانس که رسیدم؛ گفتند: باید منتقل بشی اهواز. گفتم: من که چیزیم نیست. دارم راه می‌رم. دکتر گفت: خودت خبر نداری. واقعاً هم خبر نداشتم. خون زیادی رفته بود؛ البته یک مقدار هم خجالت می‌کشیدم که عقب بیایم. به این فکر بودم که می‌خواهد عملیات شود، همه درگیر هستند، خط هم شلوغ است، من باید عقب بروم.

به‌زور من را سوار هلی‌کوپتر شنوک کردند. با هلی‌کوپتر سمت اهواز آمدیم. هلی‌کوپتر روی یک پد در کنار رودخانه کارون نشست. با آمبولانس مرا بردند بیمارستان نفت توی منطقه کیان پارس. یک روز آن‌جا بودم. بعد از مداوای اولیه، گفتند باید منتقل بشوم. قبول نکردم.

با اینکه تب داشتم، از بیمارستان بیرون آمدم. با هر سختی و مکافات تا دارخوین آمدم. پایم کلاً حس نداشت و باید پایم را دراز می‌کردم.

در دارخوین آقای بنی لوحی تا وضعم را دید، گفت: سریع باید برگردی اصفهان! قبول نکردم. رفتم منطقه، قرارگاه؛ همان‌جایی که نیرو‌ها برای عملیات آماده می‌شدند.

دو سه روز به عملیات آزادی خرمشهر مانده بود. آقای ربیعی تا مرا دید، گفت. اینجا چه‌کار می‌کنی؟ پات را هم دنبال خودت آوردی؟ سریع برگرد عقب!

هرچی بالا و پایین و گریه کردم، قبول نمی‌کرد به منطقه عملیاتی برگردم. در همین زمان آقای خرازی داشت رد می‌شد، من را که دید، بعد از احوالپرسی گفت: باید بری عقب. ایشان که گفت، قبول کردم. برگشتم دارخوین؛ پیش آقای بنی لوحی. امریه به من داد و دوباره رفتم بیمارستان که گفتند پایت وضعیت خوبی ندارد و با هواپیمای سی ۱۳۰ منتقل شدم شیراز؛ بیمارستان نمازی. دو سه روز آنجا بودم و بعد با هواپیما به اصفهان منتقل شدم.

به خاطر تشابه اسمی با یک نفر دیگر، خانواده‌ام فکر کرده بودند که شهید شده‌ام. بعد متوجه شدند؛ ولی حدود ۲۴ ساعت در فضایی بودند که انگار شهید شده‌ام.

نزدیک عملیات آزادسازی خرمشهر (مرحله چهارم) بود. خیلی ناراحت بودم. ترکش‌هایی که به کمرم خورده بود، نزدیک نخاع بود. ترکش پایم را به‌سختی درآوردند. فقط یادم هست که تقریباً بیهوش شدم.

منبع:

نیازی، یحیی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: مخابرات در جنگ: روایت مهدی شیرانی نژاد، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۳۹۷، صص ۱۵۴، ۱۵۵، ۱۵۶، ۱۵۷

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حسرت ادامه عملیات آزادسازی خرمشهر به دلیل مجروحیت بیشتر بخوانید »

همت نامه‌های نگاشته شده در وصف زندگانی سردار خیبر/ قهرمان من

همت‌نامه‌های نگاشته‌شده در وصف زندگانی سردار خیبر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در این نوشتار، به معرفی کتاب‌هایی که در مورد شهید همت نگاشته شده‌اند، پرداخته شده است.

۱. کتاب «شهید همت در مکتب نبوی (ص): گذری بر رفتار‌های مدیریتی شهید همت» به قلم «علیرضا شفیعی» در مورد شهید همت نوشته است که «مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس» آن را در قالب مجموعه «فرماندهان جوان» منتشر کرده است.

در بخشی از پیش‌گفتار کتاب آمده است: «تولد فرماندهان جوان، اما بزرگ و حماسه‌ساز در دفاع مقدس ملت ایران، مرهون اعتماد امام امت به جوانانی بود که باایمان و روحیه انقلابی، استعداد و توانشان را خالصانه به میدان آوردند تا وابستگی و حقارت را از صفحات تاریخ ملت‌شان پاک و کاری کنند که دیگر هیچ تجاوزگری خیال تجاوز به میهن‌شان را در سر نپروراند؛ بنابراین بیان فراز‌های دست یافتنی از زندگی و همچنین تدبیرها، ابتکار‌ها و شیوه‌های فرماندهی آنان در دوران دفاع مقدس، درس‌هایی آموختنی و الگو‌هایی به‌کارگرفتنی در بحران‌های سخت دیگر دارد.

با این دیدگاه، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس بر آن است که رفتارها، تجربه‌ها و نکاتی مفید از زندگی فرماندهان شهید جنگ را در قالب مجموعه «فرماندهان جوان» تدوین و منتشر کند.»

بخشی از مقدمه نویسنده از این قرار است: «شهید «محمدابراهیم همت» از جمله چهره‌های برجسته دوران طلایی دفاع مقدس است که توانست در مدت کوتاه عمر پرثمر خود، آثار بسیار شگفت‌انگیزی بر جای بگذارد. او با پیروی از شیوه رفتار بزرگان دین مبین اسلام، مدیریتی را به منصه ظهور رساند که امروز دستورالعمل رفتاری خیل عظیمی از هم‌رزمان و دلدادگان آن شهید بزرگوار است.»

در این کتاب در مورد فعالیت همت در کردستان آمده است: «همت پس از پیروزی انقلاب، در تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرضا نقش چشمگیری داشت. او عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران و مسئولیت واحد روابط عمومی را به‌عهده گرفت و به فعالیت‌های خود، بُعدی تازه بخشید.

اواخر سال ۱۳۵۸ بود که برای فعالیت‌های عقیدتی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و کنارک عزیمت کرد. هنوز چند صباحی از آغاز انقلاب اسلامی نگذشته بود که دشمنان اسلام و انقلاب به‌دنبال براندازی نظام نوپای اسلام برآمدند و برای این منظور، در مناطقی از کشور غائله‌هایی برپا کردند، یکی از این مناطق، کردستان بود.

همت نامه‌های نگاشته شده در وصف زندگانی سردار خیبر/ قهرمان من

ابراهیم مانند دیگر دلسوزان انقلاب، برای دفاع از میهن اسلامی در خرداد سال ۱۳۵۹ ره‌‍سپار شهر پاوه شد و در ابتدای امر، مسئولیت روابط عمومی سپاه آنجا را به‌دستور شهید «ناصر کاظمی» به‌عهده گرفت.

اولین روز‌های ورود همت به پاوه، مصادف با اوج درگیری بین نیرو‌هایی شهید «ناصر کاظمی» و عوامل ضدانقلاب بود. همانطور که نیرو‌های نظامی، مسئولیت خود را به‌دقت انجام می‌دادند و روستا‌های منطقه را از وجود عناصر مسلح ضدانقلاب پاک‌سازی می‌کردند، همت نیز خودش را موظف می‌دانست که مشکلات فرهنگی، عمرانی و بهداشتی توده‌های روستانشین منطقه را رفع کند.

اخبار مربوط به پاک‌سازی روستا‌ها را جمع‌آوری کند و به هماهنگی در برنامه‌های تبلیغی، مذهبی و اخلاقی نیرو‌های رزمنده و بومیان منطقه بپردازد. مجموعه این فعایت‌ها و به‌ویژه رفتار‌های شخصیتی همت در خنثی کردن جنگ روانی دشمن و جذب مردم کُرد به انقلاب، تأثیر‌های شگفت‌انگیزی برجای گذاشت.

همت نامه‌های نگاشته شده در وصف زندگانی سردار خیبر/ قهرمان من

آغاز جنگ تحمیلی و نیاز به دفاع همه‌جانبه، همکاری همت با حاج «احمد متوسلیان» را بیشتر می‌کند. حاج ابراهیم، همراه با فرمانده دلاورش، به‌‍دستور فرماندهی کل سپاه، مأموریت یافت که ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ «محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله)» را تشکیل دهند. او در سازماندهی نیرو ۹‌های این لشکرِ همیشه قهرمان، نقش به‌سزایی داشت.

پس از چندی، همت بر اساس ضرورت و دستور، همراه با حاج احمد، به لبنان اعزام شد و در آنجا نیز مدیریتی وصف‌ناپذیر از خود برجای گذاشت. زمانی که به ایران بازگشت، دل و جان خود را در لبنان جاگذاشت و تنها برگشت.

درس‌هایی که از فرمانده‌اش آموخته بود، او را به یک فرمانده تبدیل کرده بود؛ لذا مسئولان سپاه پاسداران تصمیم گرفتند او را جایگزین حاج احمد در لشکر کنند.

رفتار‌ها و منشر والای حاج همت در طول مسئولیت در لشکر، باعث شد که چنان محبوبیتی در بین نیروهایش پیدا کند که هر آنچه را دستور می‌داد، بدون کوچکترین مخالفتی انجام دهند؛ چراکه خودش اولین اقدام کننده در خط مقدم همه برنامه‌ها بود.»

همت نامه‌های نگاشته شده در وصف زندگانی سردار خیبر/ قهرمان من

۲. «یادگاران ۲ (کتاب محمدابراهیم همت)» به قلم «مریم برادران» توسط انتشارات «روایت فتح» منتشر شده است.

۳. «معلم فراری» به قلم «رحیم مخدومی» زندگینامه داستانی شهید همت نوشته شده است که نشر «سوره مهر» آن را منتشر کرده است.

۴. «طنین همت» به قلم «ابراهیم رستمی» منتشر شده است که نویسنده در آن به بیان گوشه‌ای از زندگانی شهید همت پرداخته و مکالمات شهید همت با دیگر فرماندهان را منتشر کرده است و نشر «جمال» آن را منتشر کرده است.

۵. «شهید همت» به قلم «احمد عربلو» توسط انتشارات «دفتر کمک‌آموزشی» منتشر شده است. این کتاب سبک جدیدی از بیان خاطرات است.

۶. «افلاکیان زمین (محمدابراهیم همت)» به قلم «محمدحسین عباسی ولدی» توسط نشر «شاهد» منتشر شده است.

۷. «از چشم‌ها ۳؛ به مجنون گفتم زنده بمان (کتاب همت)» به قلم «فرهاد خضری» توسط انتشارات «روایت فتح» منتشر شده است.

مجموعه کتاب‌های «از چشم‌ها» که به‌همت انتشارات روایت فتح منتشر می‌شود، در سومین کتاب خود به روایت ماجرا‌ها و خاطرات شهید همت از زبان دوستان، همسر، برادر و همرزمان او دارد.

همت نامه‌های نگاشته شده در وصف زندگانی سردار خیبر/ قهرمان من

۸. «نیمه پنهان ماه ۲؛ همت به‌روایت همسر شهید» به قلم «حبیبه جعفریان» توسط انتشارات «روایت فتح» منتشر شده است.

۹. «به روایت همت» به قلم «حسین بهزاد» توسط انتشارات «۲۷ بعثت» منتشر شده است.

این کتاب در برگیرنده ۳۲ درس‌گفتار برگزیده از مجموعه مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها، بیانات توجیهی و … شهید همت در حد فاصل بهار ۱۳۵۹ تا زمستان ۱۳۶۲ است که طی یک روند پژوهشی توسط این نویسنده جمع‌آوری شده است.

۱۰. «ضربت متقابل» به قلم «گل‌علی بابایی» توسط انتشارات «سوره مهر» منتشر شده است. این کتاب، عنوان دوم مجموعه «حماسه ۲۷» با نام «ضربت متقابل» است که حوادث مربوط به سوابق رزمی تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تابستان گرم و طولانی سال ۱۳۶۱ همزمان با آغاز دوران فرماندهی شهید «محمدابراهیم همت» بر این یگان و عملیات عظیم برون‌مرزی رمضان در جبهه شرق را بیان می‌کند.

همت نامه‌های نگاشته شده در وصف زندگانی سردار خیبر/ قهرمان من

۱۱. «آن روز در کنار تو» به قلم «محسن پرویز» توسط انتشارات «پیام فاطمیون» منتشر شده است که روایت داستانی زندگانی شهید همت برای نوجوانان است.

۱۲. «برای خدا مخلص بود؛ خاطراتی از شهید محمدابراهیم همت» به قلم «علی اکبری» توسط انتشارات «یازهرا (س)» منتشر شده است.

این کتاب، هفتمین سری از مجموعه کتاب‌های «یاران ناب» است که انتشارات «یا زهرا (س)» این کتاب را در ترکیب تصویر و خاطرات منتشر کرده است.

این کتاب، ارائه اجمالی است از زندگی نامه شهید همت. در عین حال سعی شده است که با ذکر سال‌نمای زندگی شهید در ابتدای کتاب، تصویری ذهنی از شهید برای مخاطب ارائه شود و از طرف دیگر عموم خاطرات با ذکر نام راوی خاطره است.

همت نامه‌های نگاشته شده در وصف زندگانی سردار خیبر/ قهرمان من

۱۳. «شراره‌های خورشید» نوشته مشترک «گل‌علی بابایی» و «حسین بهزاد» است که توسط نشر ۲۷ بعثت با محوریت شخصیت شهید همت و کارنامه عملیاتی لشکر ۲۷ محمد رسول الله در عملیات خیبر منتشر شده است.

این کتاب، ششمین اثر از گروه کتاب‌های «حماسه ۲۷» اثر گل‌علی بابایی و حسین بهزاد است. این کتاب رویداد‌های متنوعی از کارنامه عملیاتی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) طی چهارماهه پایانی سال ۱۳۶۲ را دربرمی‌گیرد.

در این اثر، حوادث و ماجرا‌های شگفت‌انگیزی از تاریخچه لشکر ۲۷ و واپسین ماه‌های حیات دنیوی فرمانده پرآوازه آن، شهید محمدابراهیم همت آمده‌اند که عمده آن‌ها ازجمله مهم‌ترین ناگفته‌های دوران دفاع مقدس بوده که برای نخستین بار در قالب اثری مکتوب منتشر می‌شود.

۱۴. «الشهید ابراهیم همت» به قلم «سید مصطفی حسینی» توسط انتشارات «پشتیبان» منتشر شده است که زندگی شهید همت را به زبان عربی روایت می‌کند.

۱۵. «ماه همراه بچه‌هاست» به‌قلم «گل‌علی بابایی» توسط انتشارات «نشر ۲۷ بعثت» منتشر شده است و زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت است که از کودکی تا زمان شهادت وی را در برمی گیرد.

۱۶. «یاران ناب ۷؛ به فرماندهی همت» به‌قلم «محمدعلی صمدی» توسط انتشارات «یا زهرا (س)» منتشر شده است و جستاری در زندگی جهادی شهید محمدابراهیم همت است.

تصاویر این کتاب‌ها را در زیر مشاهده کنید:

کتاب «شهید همت» به قلم «احمد عربلو» توسط انتشارات «دفتر کمک‌آموزشی» منتشر شده است. کتاب «ضربت متقابل» به قلم «گل‌علی بابایی» توسط انتشارات «سوره مهر» منتشر شده است. کتاب «نیمه پنهان ماه ۲؛ همت به‌روایت همسر شهید» به قلم «حبیبه جعفریان» توسط انتشارات «روایت فتح» منتشر شده است کتاب «معلم فراری» به قلم «رحیم مخدومی» زندگینامه داستانی شهید همت نوشته شده است که انتشارات «سوره مهر» آن را منتشر کرده است. کتاب «شهید همت در مکتب نبوی (ص): گذری بر رفتارهای مدیریتی شهید همت» به قلم «علیرضا شفیعی» در مورد شهید همت نوشته است که «مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس» آن را در قالب مجموعه «فرماندهان جوان» منتشر کرده است. کتاب «افلاکیان زمین (محمدابراهیم همت)» به قلم «محمدحسین عباسی ولدی» توسط نشر «شاهد» منتشر شده است. کتاب «شراره‌های خورشید» نوشته مشترک «گل‌علی بابایی» و «حسین بهزاد» است که توسط نشر ۲۷ بعثت با محوریت شخصیت شهید همت و کارنامه عملیاتی لشکر ۲۷ محمد رسول الله در عملیات خیبر منتشر شده است. کتاب «الشهید ابراهیم همت» به قلم «سید مصطفی حسینی» توسط انتشارات «پشتیبان» منتشر شده است که زندگی شهید همت را به زبان عربی روایت می‌کند. کتاب «به روایت همت» به قلم «حسین بهزاد» توسط انتشارات «۲۷ بعثت» منتشر شده است. کتاب «طنین همت» به قلم «ابراهیم رستمی» منتشر شده است. کتاب «از چشم‌ها ۳؛ به مجنون گفتم زنده بمان (کتاب همت)» به قلم «فرهاد خضری» توسط انتشارات «روایت فتح» منتشر شده است. کتاب «یادگاران ۲ (کتاب محمدابراهیم همت)» به قلم «مریم برادران» توسط انتشارات «روایت فتح» منتشر شده است. کتاب «آن روز در کنار تو» به قلم «محسن پرویز» توسط انتشارات «پیام فاطمیون» منتشر شده است که روایت داستانی زندگانی شهید همت برای نوجوانان است. کتاب «برای خدا مخلص بود؛ خاطراتی از شهید محمدابراهیم همت» به قلم «علی اکبری» توسط انتشارات «یازهرا (س)» منتشر شده است. کتاب «ماه همراه بچه‌هاست» به‌قلم «گل‌علی بابایی» توسط انتشارات «نشر ۲۷ بعثت» منتشر شده است و زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت است که از کودکی تا زمان شهادت وی را در برمی گیرد. کتاب «یاران ناب ۷؛ به فرماندهی همت» به‌قلم «محمدعلی صمدی» توسط انتشارات «یا زهرا (س)» منتشر شده است و جستاری در زندگی جهادی شهید محمدابراهیم همت است.

منبع:

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1392/12/17/305601/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%87%D9%85%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

همت‌نامه‌های نگاشته‌شده در وصف زندگانی سردار خیبر بیشتر بخوانید »

تشدید سختی و شکنجه اسرا توسط بعثی‌ها بعد از خبر رحلت امام (ره)/ عزاداری نگهبان عراقی برای رحلت امام (ره)

روایتی از عزاداری نگهبان عراقی برای رحلت امام خمینی (ره)


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «غلامرضا علیزاده» از آزادگان سرافراز جنگ تحمیلی است که در دفاع مقدس از غواصان کارآمد گردان یونس لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بود.

وی در جریان مأموریتی که فرماندهی دسته‌ای ۱۶ نفره از غواصان را بر عهده داشته، مجروح و اسیر شده و نزدیک به چهار سال در اردوگاه تکریت ۱۱ با دیگر اسرا، شکنجه‌ها و سختی‌های طاقت‌فرسایی را تحمل می‌کند.

وی در کتاب خاطرات خود با عنوان «فرار از خود»، به بیان حال و هوا و واکنش اسرای ایرانی در برابر خبر رحلت جانسوز بنیان‌گذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) پرداخته که به‌مناسبت سالروز رحلت ایشان منتشر می‌شود:

«چهاردهم خرداد بعد از غروب و اقامه نماز در آسایشگاه نشسته بودیم و می‌خواستیم غذایمان را تقسیم کنیم و بخوریم که روی صفحه تلویزیون عراق نوشت: خبر فوری! و بعد خبر رحلت امام خمینی (ره) را اعلام کرد.

همه برای چند لحظه‌ای شوکه شده و ناباورانه هرکدام بی‌هدف به یک نقطه خیره شده بودیم و حالمان را نمی‌فهمیدیم. فقط به سر و سینه می‌زدیم و گریه امانمان نمی‌داد! در اسارت و آن وضعیت بلاتکلیفی که ما داشتیم و مفقود حساب می‌شدیم و هر آن امکان داشت ما را قتل‌ عام کنند، خبر فوت امام (ره)، ضربه بزرگی بر روحیه ما بود.

فرقی هم نمی‌کرد که چگونه آدمی باشیم، چون ما کسی را داشتیم که اصلاً نماز نمی‌خواند و ظاهراً مقید به هیچ‌ چیزی نبود و خدا و پیغمبر و هیچ‌ چیزی را قبول نداشت، ولی حتی چنین افرادی هم در فقدان امام (ره) گریه می‌کردند.

لباس سبز رنگ به‌جای مشکی

عراقی‌ها می‌ترسیدند که ما را از آسایشگاه بیرون بیاورند. بچه‌ها آن شب را نخوابیدند و فقط گریه و عزاداری می‌کردند و به سرشان می‌زدند و زیارت عاشورا می‌خواندند. یکی یک‌دست پیراهن سبز به ما داده بودند که حالت پشمی و زمستانه بود. چون لباس مشکی نداشتیم، آن‌ها را بپوشیم.

بچه‌ها هماهنگ کردند و گفتند اگر فردا آمدند، آمار بگیرند، باید همه لباس سبز بپوشیم و همین کار را تقریباً همه ۷۰۰ نفر هر دو بند انجام دادیم. آمدند و آمار را گرفتند و چیزی نگفتند.

اما آن روز خیلی حساس شده بودند و چون امکان شورش می‌دادند؛ نگهبان‌های اتاقک دکل‌ها را اضافه کرده بودند و تانک‌ها و پی. ام. پی‌ها را آوردند و دور اردوگاه دور می‌زدند. با این کار ما ضمن اعلام عزادار بودنمان به آن‌ها فهماندیم علی‌رغم تلاش‌های مختلفشان در ایجاد تفرقه بین ما، حول مسائل اصلی و اساسی‌مان هیچ اختلاف و تشتت آراء نداریم و همه با همیم.

واقعاً عراقی‌ها وقتی همه ما را سبزپوش دیدند، تعجب کرده بودند و برایشان سؤال پیش‌آمده بود که چرا این‌ها که اینجا این‌همه در سختی و شکنجه هستند، هنوز رهبرشان را عاشقانه دوست دارند و همه یک دست آمدند و در رحلت او عزا دارند؟

قبل از برگزاری مراسم عزاداری امام (ره) با همکاری منافقین آسایشگاه‌ها و شناسایی درازمدت آن‌ها بر روی بچه‌های شاخص و کار درست و فعال، از بند و آسایشگاه آن‌ها را جدا کردند و به استان دیاله و اردوگاه بعقوبه بردند.

بعثی‌ها معتقد بودند؛ این افراد خطرناک‌اند و تمام تحرکات خاص علنی و مخفیانه با مدیریت پنهان این‌ها هدایت می‌شود و باید برای کنترل بیشتر، آن‌ها را به اردوگاه دیگری منتقل کرد.

بعد از آن‌که به فرمانده اردوگاه خبر دادند که ایرانی‌ها همه با لباس تیره بیرون آمده‌اند؛ فرمانده اردوگاه هم آمد و آمار گرفت و طبق معمول ما نشستیم و سرهایمان پایین بود. گفتند: سر‌ها بالا!

می‌دانم امام خمینی رهبرتان بوده و ناراحتید و می‌خواست از ما دلجویی کند و به‌نوعی تسلیت گفته باشد. ادامه داد: بالاخره این اتفاق افتاده است و مرگ دست خداست. یکی را جان می‌دهد و یکی را جان می‌گیرد. در واقع می‌خواست ما را آرام کند که مثلاً ما کاری نکنیم که باعث شورش و دردسر شود و این‌ها نتوانند به مافوقشان جواب بدهند که چرا نتوانستید اردوگاه را کنترل کنید.

بعد گفت: حالا چرا لباس سبز پوشیده‌اید، همه‌جا مشکی می‌پوشند. یکی از بچه‌ها گفت: ما لباس مشکی نداشتیم. اگر پارچه مشکی دارید، بدهید تا بالای در آسایشگاه‌ها بزنیم. اگر اجازه عزاداری به ما می‌دهید که برای رهبر فقیدمان عزاداری هم بکنیم.

گفت: نه من اجازه این کار را ندارم که بخواهم به شما اجازه بدهم. بعد به علی زابلی گفت: اسمت چیست؟

گفت: علی.

گفت: چرا لباس سبز پوشیدی؟

گفت: رهبرم فوت‌شده است و بر من و بر تمامی مسلمین جهان لازم است که عزادار باشند و مشکی‌پوش باشند. فکر کردی من می‌ترسم و می‌گویم لباس نداشتم! نه من تا چهلم و حتی تا سال امام (ره) هم که اینجا باشم و این لباس را داشته باشم، آن را می‌پوشم و برای او عزاداری می‌کنم و چون شما نمی‌گذارید با صدای بلند ما عزاداری کنیم، در دلمان محزون و غم‌زده‌ایم و عزاداری می‌کنیم.

(فرمانده اردوگاه) گفت: شما با سبز پوشیدن چه دل‌خوشی دارید؟ شما اینجا زندانی هستید و مسئولانتان اصلاً به فکرتان نیستند! چرا شما می‌خواهید اینجا برای آن‌ها عزاداری کنید؟

می‌خواست ما را دل‌سرد کند. درصورتی‌که این‌ها اصلاً اثر نداشت. یکی از بچه‌ها را بلند کرد و گفت: تو که رهبرتان را قبول نداشتی، چطور شده است که در فقدانش عزاداری؟

گفت: او رهبر مملکت من بود و این‌ها هم هم‌وطن من هستند و من هم باید همدرد این‌ها باشم. اگر من مثل این‌ها نباشم، پس با شما چه فرقی می‌کنم، درست است که یک‌ چیزی می‌گویم، ولی دلیل نمی‌شود که من رهبرم را به شما بفروشم.

فرمانده اردوگاه دید انگار جواب‌های دندان‌شکنی می‌دهند و بحث فایده ندارد. برای همین رها کرد و رفت و گفت: در آسایشگاه‌هایشان حبس شوند. جیره غذا و آبشان را هم نصف کنید. هر طور هم که می‌خواهید، آن‌ها را بزنید.

از فردای فوت امام (ره) خیلی ما را اذیت کردند و ما را به آسایشگاه فرستادند و در ر ا قفل کردند و رفتند. آن روز را غذا به ما ندادند و شب هم نان برایمان نیاوردند. حتی آب هم نبود که بخوریم. یک تانکر گذاشته بودند که قدری آب مانده برای وضو داشت که همان روز تمام شد.

عزاداری نگهبان عراقی برای رحلت امام (ره)

بچه‌ها همه نشستند و قرآن و نماز خواندند. عراقی‌ها هم هر دو ساعت می‌آمدند و آمار را می‌گرفتند. شب که شد، عراقی‌ها تا صبح نیامدند. بچه‌ها زیارت عاشورا را زمزمه کردند و بعد یکی از بچه‌ها به نام ضیایی از همدان که صدای خیلی خوبی هم داشت؛ نوحه و مصیبت از امام حسین (ع) خواند.

نگهبان آن شب که اسمش را به یاد ندارم، یکی از بچه‌های شیعه بود و نوحه را گوش می‌داد و گریه می‌کرد و خودم دیدم که غم‌زده سرش را به پنجره گذاشته است. اولش بچه‌ها ترسیدند، بعد گفت: نه ادامه بدهید. من هم عزادارم.

برای ۱۰ دقیقه، یک ربع این اتفاق افتاد. چون او هم می‌ترسید. اگر بعثی‌ها می‌فهمیدند که دارد برای امام (ره) گریه می‌کند، شاید او را آتش می‌زدند و می‌سوزاندند. در این موضوعات با کسی شوخی نداشتند و اگر کوچک‌ترین خطایی از نگهبان‌های خودشان سر می‌زد، قابل‌ اغماض و چشم‌پوشی نبود.

وقتی این اتفاق افتاد و نگهبان عراقی آمد و گریه کرد، اصلاً حال و هوای آسایشگاه فرق کرد و ضیایی صدایش را قدری بالا برد و در حد یک ربعی، آرام‌آرام بچه‌ها سینه زدند. تا اینکه نگهبان اشاره کرد که تمامش کنید.

منافقین هم که برنامه تلویزیونی‌شان از تلویزیون عراق پخش می‌شد، خیلی اظهار شادی می‌کردند. بچه‌ها هم گفتند: حتی اگر کتک هم بخوریم، باید تلویزیون را خاموش‌کنیم.

تلویزیون را که خاموش کردیم، عراقی‌ها هیچ عکس‌العملی نشان ندادند و چیزی نگفتند که لباس‌های سبزتان را دربیاورید. عراقی‌ها تنها کاری که از ترسشان کردند، این بود که ما را از آسایشگاه بیرون نیاوردند. آن‌هم به این دلیل بود که می‌ترسیدند شورش شود و درواقع داشتند احتیاط می‌کردند که با مشکل بزرگ‌تری مواجه نشوند وگرنه با عزاداری ما مشکلی نداشتند و چندان مخالف نبودند.

چند روزی این کار آن‌ها طول کشید و بعد غذایمان را آوردند. البته در این چند روز هر آسایشگاه فقط پنج دقیقه وقت داشت که به دستشویی و حمام برود و بیاید. کم‌کم کتک زدنشان هم کمتر شده بود و بچه‌ها هم آرام‌تر و ساکت‌تر شده بودند و در خود فرورفته بودند؛ اما قبل از آن ما را به بهانه‌های مختلف و بی بهانه می‌زدند. مثلاً چرا از پنجره نگاه کردی؟ همین را بهانه می‌کردند و همه را می‌زدند.

دوباره برای چهلم امام لباس سبز‌ها را پوشیدیم که کاری نداشتند. تابستان بود و هوا گرم و این لباس‌ها هم ضخیم بود. ولی بچه‌ها تحمل می‌کردند. تا اینکه چهلم امام (ره) هم تمام شد و وضعیت به‌طرف عادی شدن پیش رفت.

منبع:

فضل‌الله صابری، رضا اعظمیان جری، فرار از خود، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، حوزه هنری استان اصفهان، چاپ اول ۱۴۰۱، صفحات ۳۶۸، ۳۶۹، ۳۷۰، ۳۷۱، ۳۷۲، ۳۷۳

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از عزاداری نگهبان عراقی برای رحلت امام خمینی (ره) بیشتر بخوانید »

سوم خرداد؛ روزی که افتخار هم‌نشینی با اسطوره‌های دفاع مقدس نصیبم شد

سوم خرداد؛ روز افتخار اسطوره‌های دفاع مقدس


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس ـ «علی رستمی» نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس؛ صبح روز یکشنبه (سوم خرداد ۱۴۰۲) به‌دعوت سردار نائینی رئیس مرکز تحقیقات و مطالعات سپاه به همایش «قهرمانان خط‌شکن» دعوت داشتم.

در این همایش که در سالن اجتماعات ۵ آذر بسیج تشکیل شد، حدود هزار نفر از فرماندهان قرارگاه‌ها، لشکرها، تیپ‌ها و گردان‌های رزم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حضور داشتند که افتخار هم‌نشینی با این اسطوره‌ها، نصیب من و ۱۰- ۱۲ نفر از نویسندگان و پژوهشگران شد.

سالیان سال این جماعت همدیگر را ندیده بودند. بعضی از این‌ها در طول عمرشان فقط یک بار با بی‌سیم با هم صحبت کرده بودند، آن هم یک دقیقه در شبی از شب‌های آفتابی شلمچه. برای اطمینان از الحاق گردان‌شان با گردان چپ یا راست.

متوسط سن این هزار نفر در اوج دفاع مقدس شاید به ۲۵ سال نمی‌رسید و اکنون همگی پای به دهه هفتم عمرشان گذاشته‌اند.

جز عده‌ کمی که حضورشان را در جنگ ثبت و ضبط و به کتاب رسانده بودند، مابقی لب به سخن از جنگ باز نکرده و شاید کسی احوالشان و خاطراتشان را جویا نشده بود و امروز و فرداست که خاطرات و کتاب خود را با خود به سینه‌ تراب ببرند. (دلم نیامد بگویم خاطرات خود را با خود به گور می‌برند.)

در همین سالن، سال ۱۳۷۶ تا سال ۱۳۸۰ که من در این نیرو (نمسا) حضور داشتم، همه‌ پنج‌شنبه‌ها کلاس‌های تحلیل سیاسی برگزار می‌شد که ریالی سود در آن نبود. بار‌ها گفتم و به مسئولین نامه نوشتم که اجازه بدهید تا ساعتی از این اوقات بطالت را به «چگونه نوشتن» بگذرانیم و به این نسل که اکثریت‌شان جنگ را دیده‌اند، آیین نگارش بیاموزیم تا سینه‌های لباب از خاطره را به آسانی بر روی کاغذ بیاورند و به سینه تاریخ بسپارند…

تکرار این حرف‌ها و افسوس‌ها بی‌فایده است. بسیاری از این بچه‌های جنگ، دنیای ما را ترک کردند. مابقی؛ فراموشی به سراغ‌شان آمده و فقط کلیاتی از آن ایام را در ذهن دارند.

در گفت‌وگو با آن‌ها و درخواست از آنان برای توجه به کتاب و ثبت خاطرات‌شان زبان به گلایه می‌گشایند.

در نگارش کتاب جنگ، احساساتی عمل کردیم… برای ۱۸ روز خاطرات یک دختر ۱۴ ساله در پشت جبهه، بیش از هزار صفحه کتاب نوشتید و برای هشت سال حضور ما در خط مقدم، اهمیتی قائل نشدید… چرا؟

آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا؟!/ آنگونه که ما می‌گوییم؛ نمی‌نویسید!

پیر شدیم و رفت. برای شهید… کتابی نوشتید که من از روز اول جنگ تا روز شهادتش کنارش بودم، معاونش بودم و بعد از شهادتش جانشین او شدم تا پایان جنگ، ولی یک دقیقه با من در باره او مصاحبه نکردید!

همدانی‌ها می‌گفتند: چرا سراغ فرماندهان ما مثل حاج مهدی کیانی و سردار شادمانی نمی‌روید؟ هر وقت کتاب آن‌ها چاپ شد، سراغ ما بیایید.

مشهدی‌ها می‌گفتند: هر وقت حاج باقر [قالیباف] کتابش بیرون آمد، من مصاحبه می‌کنم!

یکی از پیشمرگان کُرد گفت: ما بچه‌های کردستان را فراموش کردید. هم در کتاب و هم در فیلم‌ها…. نمونه‌ش فیلم «چ» بود که هیچ اشاره‌ای به نقش ما کُرد‌ها در شکست محاصره پاوه نشده! (با عصبانیت)

فشار زندگی و تورم همه چیز را از یادمان برده. (با خنده)

خدا پدر سردار نائینی را بیامرزه؛ بعد از ۳۵ سال، اولین بار است که در همایش امروز ما را تحویل گرفتند و در روز‌های آخر عمر، رفقای قدیم را دیدیم.

شما برای راهیان نور و یادواره شهدا ما را دعوت نمی‌کنید و فراموش‌مان کردید، حالا می‌خواهید خاطرات ما را کتاب کنید!

و…

سخنان و گلایه‌هایشان همه به حق بود و امید است هشدار‌های دردمندانه این جماعت که بقیةالسلف نسل انقلاب و جنگ هستند، راهنمای مسئولین و متولیان فرهنگ دفاع مقدس باشد.

آن فروریخته گل‌های پریشان در باد

کز می‌جام شهادت همه مدهوشانند

نامشان زمزمه‌ی نیمه شب مستان باد

تا نگویند که از یاد فراموشانند

الّلهُمَّ‌ صَلِّ‌ عَلَی‌ مُحَمَّدٍ وَ آلِ‌ مُحَمَّدٍ

و السلام علی‌ الشهداء و الصدیقین

چهارم خرداد ۱۴۰۲

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سوم خرداد؛ روز افتخار اسطوره‌های دفاع مقدس بیشتر بخوانید »