مزار شهید

مزار شوهرم را دو سال بعد نشانم دادند! +‌ عکس

مزار شوهرم را دو سال بعد نشانم دادند! +‌ عکس



شهیدان مدافع حرم سیدمحمد و سیدناصر سجادی

گروه جهاد و مقاومت مشرق – یک عصر گرم خردادی، خانه‌ای در حوالی امامزاده عقیل (ع)‌ اسلامشهر، میزبان ما بود تا درباره شهید «سیدمحمد سجادی» با همسر و فرزندانش صحبت کنیم. سید ابوذر ۹ ساله که آخرین فرزند شهید است، در را به روی ما باز کرد. سید محمود هم که بزرگترین پسر خانواده است، اواخر گفتگو از محل کارش به خانه رسید. در میانه صحبت هم قطع برق، کولر آبی و پرسر و صدای خانه را از کار انداخت تا هم صحبت‌هایمان گرم‌تر شود و هم صدای نسیبه خانم (همسر شهید) را که لهجه غلیظ دری داشت، بهتر به گوش ما برسد.

آقاسیدمحمد سجادی متولد ۲ مهرماه ۱۳۶۰ بود و ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ در ملیحه سوریه به شهادت رسید. وقتی پیکرش به ایران آمد، همسرو فرزندانش کنار تابوتش نبودند و مدت‌ها بعد، توانستند در گلزار شهدای امامزاده عقیل(ع)، پای مزارش بنشینند و اشک بریزند!

آقاسیدناصر سجادی که چند سالی از آقاسیدمحمد بزرگتر بود، خانواده برادرش را از افغانستان به تهران آورد و خودش راهی سوریه شد. او هم مدتی بعد به شهادت رسید. حالا دو خواهر (نسیبه خانم و حبیبه خانم سجادی) شوهرانشان که دو برادر و پسرعمویشان بودند را در نبرد سوریه تقدیم دفاع از حرم حضرت بی‌بی زینب (س)‌ کرده‌اند و نشسته‌اند به تربیت ۹ فرزندشان تا آن‌ها هم یاران خوبی برای قیام آخر الزمان باشند.

قسمت اول گفتگو با خانواده سجادی را اینجا بخوانید:

این شش یتیم نه «شناسنامه» دارند نه «خانه»+‌ عکس

در میانه گفتگو، خانم حبیبه سجادی هم به منزل خواهرش آمد و درباره همسر شهیدش، کمی برای ما سخن گفت.

آنچه در ادامه می‌خوانید، گفته‌های بی‌سانسور مادری صبور است که تمام دارایی‌های مادی‌اش را در افغانستان و تمام عشقش را در سوریه جا گذاشته و حالا به سختی در کوچه پس کوچه‌های اسلامشهر، از یادگارهای آقاسیدمحمد؛ ثریاسادات، لطیفه‌سادات، سید محمود، سمیه‌سادات، سید مهدی و سید ابوذر مراقب می‌کند. در این گفتگو همسر شهید سیدناصر سجادی هم حضور داشت و بخشی از صحبت‌های او را هم می‌خوانید.

**: در اطراف امامزاده عقیل چند خانواده شهید مدافع حرم فاطمیون زندگی می کنند؟

همسر شهید سیدمحمد: حدود شش خانواده اینجا هستند. مثل خانواده شهید گنجی و خانواده شهید محمدتقی… اما از ما کسی خبری نمی گیرد.

مزار شوهرم را دو سال بعد نشانم دادند! +‌ عکس
شهید سید محمد سجادی

**: وقتی که شما به تهران رسیدید، آقاسیدمحمد را خاکسپاری کرده بودند؟

همسر شهید سیدمحمد: بله؛ وقتی که به تهران آمدیم و می خواستیم به مزار همسرم برویم. تقریبا غروب بود و صدای اذان می آمد. فقط یک سنگ را نشان دادند و گفتند این مزار شوهرتان است.

**: مشخصات شهید روی سنگ بود؟

همسر شهید سیدمحمد: بله؛ منظورم این است که ما نه عکسی از آقاسیدمحمد دیدیم و نه عکس و فیلمی از تشییع پیکر. الان حدود هفت شش سال است که دنبال فیلم تشییع هستیم اما کسی به کار ما رسیدگی نمی کند. حتی نمی دانیم چطور شهید شده است. بعضی ها می گویند سر نداشته و بعضی ها می گویند آقاسیدمحمد سر و دست نداشته. هیچ اطلاعاتی نمی دهند. به هر کسی که رو می زنیم یک چیزی می گوید.

**: یعنی عکس پیکرشان را هم به شما ندادند؟

همسر شهید سیدمحمد: نه…

**: زمان تشییع از اقوام شما کسی نبودند که عکس و فیلم تهیه کند؟

همسر شهید سیدمحمد: برادرشان آقاعبدالله بودند اما در وضعیتی نبودند که بتوانند فیلم و عکس تهیه کنند.

**: باز هم جای شکرش باقی است که پیکر آقاسیدمحمد برگشته. پیش برخی خانواده های شهدا که می رویم و شهیدشان جاویدالاثر است خیلی در سختی هستند و می گویند ما هیچ چیزی نمی خواهیم و کاش پیکر شهیدمان پیدا می شد. یکی از خانواده‌ها حتی مزار یادبود هم نداشتند… از بین همرزمان آقاسیدمحمد درباره دوران حضورشان در سوریه با کسی صحبت داشتید؟

همسر شهید سیدمحمد: نه، متاسفانه کسی را پیدا نکردیم. فقط وقتی سوریه رفتیم، یکی از رزمنده‌ها آقاسیدمحمد را می شناخت. شماره ما را گرفتند اما دیگر تماسی نگرفتند.

مزار شوهرم را دو سال بعد نشانم دادند! +‌ عکس
سه نفر از شش فرزند شهید سید محمد سجادی

**: ماجرای رفتن آقاسیدناصر چطور بود؟

همسر شهید سیدمحمد: ما را به ایران آورد و بچه های سپاه خانه‌ای را برای ما رهن کردند. خیلی ناراحت بود و اخبار را پیگیری می کرد و می دید که سوریه خیلی جنگ است. سیدناصر هم به ما نگفت که به سوریه می رود. گفت من می خواهم بروم پادگان و برمی گردم. خلاصه رفت سوریه. زن و بچه‌هاش هم افغانستان بودند.

**: شش ماه بعد از آقاسیدمحمد شهید شدند؟

همسر شهید سیدمحمد: هر دو روز به ما زنگ می زد. کمتر از شش ماه فاصله افتاد که شهید شد.

**: شما اولین نفری بودید که متوجه شدید؟

همسر شهید سیدمحمد: آقاسیدناصر شهید شده بود اما ما نمی دانستیم. وقتی به سوریه رفتیم، آقاسیدعبدالله (برادر سیدناصر و سیدمحمد) می دانست که آقاسیدناصر شهید شده اما چیزی به ما نگفت. اتفاقا شب آخر که می خواستیم به ایران بیاییم مراسمی گرفتند و خیلی از خانواده شهدا پذیرایی کردند. آقاعبدالله را که در سوریه دیدیم، بچه‌ها عمویشان را بغل کردند و خیلی گریه کردند. ایشان می دانست آقاسید ناصر شهید شده اما چیزی به ما نگفت. دو سه روز آنجا بودیم. بعد که برگشتیم، اقواممان گفتند که آقاسید ناصر شهید شده.

**: خانواده شهید سیدناصر چطور با خبر شدند و به ایران آمدند؟

همسر شهید سیدناصر: ما از طریق خانواده شهید سیدمحمد و سپاه مطلع شدیم. به ما گفتند که به ایران بیاییم چون دولت افغانستان خانواده شهدای مدافع حرم را زیر فشار قرار می داد. ما هم باید پنهانی می آمدیم. سیدناصر در فاطمیون فرمانده هم بود. سید ناصر کارهایش را در افغانستان به دوستانش سپرده بود و خانواده آقاسیدمحمد را هم پنهانی آورده بود به ایران. من هم از همان طریق آمدم. وقتی هم سیدناصر شهید شد، سپاه هماهنگ کرد و من با پدرم بعد از دو سال به ایران آمدیم.

وقتی پرونده شهادت را تشکیل دادیم، مفقود بود اما بالاخره پیکرش پیدا شد. آقا ناصر اول سال ۹۴ شهید شد و الان سه سال است که پیدا شده. تابستان ۹۷ بود.

خدا را شکر می کنم که پیدا شد اگر چه ما نه پیکر آقاسیدناصر را دیدیم و نه تشییعش کردیم.

ابتدا فکر کرده بودند آقاسیدناصر هیچکس را ندارد و خبر نداده بودند. به دستور آقای رنگین رییس معراج شهدا، ایشان را تشییع کرده بودند. بعدها هم از طریق دی ان ای شناسایی شد.

مزار شوهرم را دو سال بعد نشانم دادند! +‌ عکس

**: شما خواب شهید را هم دیده بودید؟

همسر شهید سیدناصر: من الحمدلله خواب شهید را زیاد می بینم.  

**: این که شما پیگیر بودید باعث شد آزمایش دی ان ای بعد از این همه سال گرفته شود؟

همسر شهید سیدناصر: نه؛ قبلش شهید دیگری را آوردند به نام سید ناصر که البته فامیلی‌اش فرق می کرد اما به ما گفتند که پیکر شهیدمان پیدا شده! برنامه‌ریزی هم کردند که مراسم تشییع برگزار بشود. ما هم فامیل‌هایمان را از مشهد و بقیه شهرها خبر کردیم که همه بیایند. روزهای‌آخر بود که آقای نادری آمدند و گفتند که اشتباه شده و این سید ناصر، سجادی نیست!

**: فامیل‌ها آمدند؟

همسر شهید سیدناصر: بله؛ همه آمدند… در مورد پیدا شدن مزار آقاسیدناصر، می خواستند ما را برای شناسایی ببرند که آقای رنگین از معراج شهدا گفته بود ما این کد شناسایی را دو سال است به خاک سپرده‌ایم. از پسرم هم خون گرفتند و گفتند شهید سجادی خاکسپاری شده.

**: تصویری از پیکر شهید سجادی بود؟

همسر شهید سیدناصر: بله؛ عکسی بود. من با حاج خانم سلیمانی به معراج شهدا رفتیم اما آن عکس هم چیز واضحی نداشت و مبنای کار همان دی ان ای بود. پیکری که ما دیدم کاملا سوخته شده بود و قابل شناسایی نبود. فقط بر اساس دی ان ای بود که گفتند ما دو سال پیش در باقرشهر تشییع مفصلی داشتیم و در بهشت زهرا به خاک سپردیم.

هر چه هم تلاش کردیم که عکس یا فیلمی پیدا کنیم اما تا حالا هیچ چیزی ندیده ایم. از دو شهید سیدمحمد و سید ناصر هیچ نشان و اطلاعاتی باقی نماند.  

همسر شهید سیدمحمد: از آقاسیدمحمد دو انگشتر یادگار مانده بود که با خودمان از افغانستان آورده بودیم.

 از وسائل سوریه هم هیچ چیزی به ما نرسید. فقط لیستی بود که نوشته بود کوله پشتی، لباس نظامی، ‌لباس شخصی، مسواک، گوشی، ساعت و انگشتر از سیدمحمد باقی مانده و به ایران آمده اما هیچ چیزی به دست ما نرسید. فقط پای این لیست چند امضا زده شده بود.

**: وسائل آقاسید ناصر چطور؟

همسر شهید سیدناصر: از آنها هم چیزی زیادی نرسید. فقط یک کارتن گوشی با یک کوله پشتی و یک دست لباس افغانستانی رسید که برادرشان آورده بود. سیدناصر انگشتر و ساعت هم داشت که آن هم دست برادرشان است. البته وسائل آقاسید ناصر خیلی برای ما عزیز است اما در آن دو سال خیلی به ما سخت گذشت. هر صدای زنگی که بلند می شد من فکر می کردم آقاسیدناصر آمده. بعد از مشخص شدن مزار شهید هم خیلی خواب می بینم که سیدناصر می گوید من زنده هستم، چرا ناراحتی؟ حتی در خواب هم قسم خورد که به خدا و به پیامبر خدا من زنده هستم!

مزار شوهرم را دو سال بعد نشانم دادند! +‌ عکس
شهید سید ناصر سجادی

وقتی من با خانم آقای سلیمانی به معراج رفتم، چیز زیادی مشخص نبود اما حرف‌های آقای رنگین حرف راست را زد و من در حقیقت به حرف های ایشان اعتماد کردم. عکس‌های سید ناصر را نشان داد و گفت به حضرت فاطمه زهرا قسم که این شهید برای شماست و هیچ شکی هم نکن. آنجا قبرش است و من خودم با دست خودم با بچه‌های سپاه در روز شهادت حضرت زهرا او را با چند شهید دیگر تشییع کردیم. بعد از یک سال دوباره کابوس‌ها وخواب‌هایم شروع شد. مدادم دلم را تسلا می دهم و به مزار شهید می روم اما باز هم باور صد در صد ندارم. اما این حرف را هیچ وقت به بچه‌ها نمی گویم. خودم هم هنوز از ته دل در شک هستم. فقط چند ماه، آن عکس‌ها و حرف آقای رنگین دلم ر آرام کرد.

**: البته آزمایش دی ان ای یک آزمایش علمی و ثابت شده است و می شود به آن اعتماد کرد. بحث دیگر هم این است که آقاعبدالله از شهادتشان باخبر بوده…

همسر شهید سیدناصر: بله، الان مطمئنیم که به شهادت رسیده اما مطمئن نیستم که این پیکر همان پیکر آقاسیدناصر باشد. یکی از فرماندهان سپاه گفت در منطقه خطرناکی بودندو  سید ناصر فرمانده بود و۳۵۰ نفر زیر دستش بودند. می گفت: ما چون می دانستیم بچه‌های برادرش در ایران بی‌کس هستند، نمی خواستیم سیدناصر جلو برود. اما سیدناصر قبول نکرد. بعد هم که عملیات انجام شد، سید ناصر آنقدر جنگید تا این که مهمات و حتی غذایشان هم تمام شد به طوری که با پوتین‌شان می جنگیدند. در آخر هم یکی دیده بود که خمپاره‌ای خورد و سید ناصر به هوا پرتاب شد و به زمین خورد. داعش هم وقتی به آن منطقه می‌آید، وقتی می فهمد که سیدناصر فرمانده است، وسائلش را هم می برند و هر کاری خواسته بودند با پیکرش کرده است. ما هم تا اینجا را مطمئنیم اما نمی دانیم که بالاخره پیکر سیدناصر به دست بچه‌های سپاه رسیده یا نه.

ماه رمضان بود که گفتند فامیل را دعوت کنیم تا روز جمعه، کنار سید محمد آقا دفنش کنیم. ماه رمضان بود و حدود افطار بود که دو نفر آمدند و گفتند این شهید، سیدناصر حسینی بوده و با سیدناصر سجادی فرق می کند… ما حتی راضی شدیم نبش قبر کنند اما امکانش نبود.

**: شما چند فرزند دارید؟

همسر شهید سیدناصر: سه فرزند دارم. راحله سادات ۱۴ ساله است. سیدحسین و زهرا سادات.

مزار شوهرم را دو سال بعد نشانم دادند! +‌ عکس
همسر شهید سید ناصر سجادی، نفر اول از چپ

**: وقتی خبر شهادت پدر رسید، چند سالشان بود؟

همسر شهید سیدناصر: فکر کنم راحله هشت سالش بود و کلاس سوم درس می خواند. البته این بچه ها به خاطر مشکلاتی که در ثبت نام مدرسه داشتند یکی دو سال تحصیلشان به تعویق افتاد.

**: ثریا خانم! شما چند ساله بودید وقتی خبر شهادت پدرتان آمد؟

ثریاسادات سجادی، فرزند شهید سیدمحمد: من ۹ ساله بودم. در افغانستان هم مدرسه می رفتم.

**: پدر و مادر شما در قید حیات هستند؟

همسر شهید سیدمحمد: بله، در افغانستان هستند و سالی یک بار می آیند و به ما سر می زنند.

**: برادر و خواهر چطور؟

همسر شهید سیدمحمد: سه تا برادر داریم که افغانستان هستند که هفت هشت سال است همدسیگر را ندیده ایم. یک خواهر هم داریم.

* میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

مزار شوهرم را دو سال بعد نشانم دادند! +‌ عکس
شهید سید محمد سجادی



منبع خبر

مزار شوهرم را دو سال بعد نشانم دادند! +‌ عکس بیشتر بخوانید »

اقبالیه زکریای شهید را در آغوش کشید +عکس

اقبالیه زکریای شهید را در آغوش کشید +عکس



اقبالیه زکریای شهید را در آغوش کشید

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید مدافع حرم، زکریا شیری در آذرماه سال 1394 در منطقه عملیاتی العیس در حومه حلب و بر اثر انفجار یک تلۀ انفجاری به شهادت رسید. هم‌رزمان زکریا شاهد شهادت او بودند، در این روز و در همان محل الیاس چگینی هم به شهادت رسید و حمید سیاهکالی مرادی نیز به شدت مجروح شد. پیکر پاک زکریا و الیاس به دلیل درگیری شدید در منطقه همانجا باقی ماند، اما حمید به پشت خط اعزام شد، گرچه دوام نیاورد و بر اثر شدت جراحات وارده و خونریزی شدید به خیل شهدا پیوست.

از همان روز پرالتهاب، از آخرین ماه زمستان سال 1394، زکریا و الیاس به جگرگوشه‌های گم شدۀ قزوین بدل شدند. سرانجام پس از سال‌ها در نخستین ماه پاییزی سال 1399 و پس از نزدیک به پنج سال، همزمان با تفحص پیکر تعدادی از قهرمانان دلاور خانطومان، پیکر پاک زکریا در تپه‌های ایکادرا در العیس تفحص شده و به کشور بازگشت.

در هفتۀ جاری، با ورود پیکر شهید به استان قزوین، بنابر درخواست مردم شهیدپرور در مناطق مختلف استان، این شهید عزیز در شهرهای مهمی همچون، آبیک، محمدیه، تاکستان، محمودآباد و قزوین تشییع شده و مردم با پیکر او وداع کردند و سرانجام صبح امروز پیکر این شهید قهرمان، در شهر اقبالیه تشییع شده و در مراسمی با شکوه با حضور همشهریانش به خاک سپرده شد.

صبح روز مراسم و کاروان خودرویی

کاروان خودرویی برای تشییع پیکر شهید، از ساعت 7 صبح از معراج شهدای قزوین به حرکت درآمد و مردم همراه با خودروی حامل شهید و همنوا با مداح اهل بیت، اسماعیل قربانی خود را به سمت خانۀ ابدی بدرقه کردند. کاروان خودرویی باشکوه، با حضور مردمی که می‌خواستند در شهر اقبالیه در مراسم تدفین شرکت کنند، از جادۀ مخصوص قزوین اقبالیه که بخشی از جادۀ قدیمی تاکستان است، زکریا را بدرقه کردند.

به یاد جوان شهید

در محوطۀ کنار گلزار شهدای اقبالیه، در دوطرف خیابان سردرب خاصی تعبیه کرده‌اند و خدمات بهداشتی و ضدعفونی در بدو ورود انجام می‌شود، به کسانی که ماسک ندارند ماسک اهدا می‌شود تا هیچ کس بدون ماسک در مراسم حضور پیدا نکند. از ابتدای بلوار تا انتهای آن که دروازۀ ورودی به گلزار قرار دارد، صندلی چیده‌اند تا مردم با رعایت فاصلۀ اجتماعی بنشینند و تجمعی شکل نگیرد. انتظامات مراسم هم که عمدتاً از نواجوانان بسیجی دختر و پسر هستند، موظف شده‌اند تا به کسانی که ماسک خود را برداشته‌اند یا پروتکل‌ها را رعایت نمی‌کنند تذکر بدهند.

همه منتظر هستند. در انتهای بلوار، جایگاه ویژه ایجاد شده، برخی مسؤولین از جمله آیت‌الله عابدینی نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعۀ قزوین در مراسم حضور پیدا کرده‌اند. با رسیدن کاروان خودرویی به محل مراسم، یگان تشریفات نظامی به حالت خبردار و آماده باش در می‌آید. نوای گروه موزیک سپاه گواهی می‌دهد که پیکر شهید مدافع حرم، با احترام مورد استقبال گارد تشریفات قرار گرفته و در حال انتقال به جایگاه است. همه مردم حاضر در برنامه به محض ورود پیکر، به احترام مقام بالای او می‌ایستند و ادای احترام می‌کنند. شهر حالا به احترام زکریا شیری ایستاده است. در مسیر انتقال پیکر شهید به جایگاه، محمدصدرا، فرزند شهید که پس از شهادت او به دنیا آمد، با لباس نظامی و در حال احترام نظامی پیشاپیش تابوت شهید حرکت می‌کند.

مراسم کوتاه و پرسوز

مراسم قرار بود کوتاه برگزار شود. درهای گلزار شهدا بسته است و جمعی در حال آماده سازی برنامه تدفین هستند. مزار شهید را که پیشتر به‌عنوان مزاری خالی و یادمان شهید در همین گلزار آماده کرده بودند، برای دفن شهید در نظر گرفته‌اند. مادر و پدر شهید هم وصیت کرده‌اند که مزار شهید سه طبقه شود تا آن‌ها نیز بعد از رحلت در آغوش فرزندشان آرام بگیرند. برای همین از چند روز قبل تغییراتی در مزار شهید ایجاد کرده‌اند. ننه رقیه، راوی بلیغ کتاب «کاش برگردی» و مادر شهید زکریا شیری در مراسم حاضر است. شیرزنی که امروز افتخار و احترام شهر اقبالیه است. سخنران مراسم، سردار هاشم آذربایجانی، فرمانده سابق تیپ 82 صاحب الامر(عج) و فرمانده زکریا در سوریه است. از حماسۀ سوریه و رشادت فرزندان این سرزمین می‌گوید.

سردار آذربایجانی می‌گوید: زمانی که داعش در سوریه آمادۀ اجرای عملیات شد، مقام معظم رهبری با فرماندهی به جای خویش و مشخص کردن فرماندۀ میدان یعنی حاج قاسم سلیمانی، اعلام کردند شر داعش را پیش از این که به مرز کشور ما برسد تمام می‌کنیم و چنین شد.

وی ادامه می‌دهد: اگر شهدای مدافع حرم نبودند، ما اکنون باید در کوچه پس کوچه‌های شهرهای خودمان با دشمن می‌جنگیدیم.

پس از سخنان کوتاه سردار آذربایجانی، فرمانده با احترام به پیکر شهید، از جایگاه پایین می‌آید و مراسم با مداحی و ذکر مصیبت اهل بیت ادامه پیدا می‌کند.

پردۀ آخر وداع

در حین برنامه مداحی و ذکر مصیبت اهل بیت، یگان تشریفات و نیروهای بسیجی همراه مردم، پیکر پاک شهید را در در گلزار شهدا هدایت می‌کنند. برای آنکه مشکلی از باب پروتکل‌های بهداشتی به‌وجود نیاید تنها خانواده و اقوام شهید، در کنار برخی از نیروهای انتظامی و عوامل از پیش تعیین شده برای تدفین در گلزار حضور دارند تا پس از تدفین شهید به مردم اجازۀ حضور در گلزار شهدا داده شود.

این آخرین لحظه‌های وداع ننه رقیه و کربلایی(پدر و مادر شهید شیری در اقبالیه با این نام‌ها شناخته می‌شوند) با قهرمان شهیدشان است. همسر شهید و دو فرزندش فاطمه و محمدصدرا هم با پیکر پدر وداع می‌کنند تا فراغ چندسال به پایان برسد. خاک اقبالیه، مانند دیگر شهدای دفاع مقدس، امروز زکریای شهید را در آغوش می‌گیرد و سرود مقاومت سر می‌دهد. این شهر هنوز ایستاده و به جوانانش افتخار می‌کند. گام دوم شروع شده است.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید مدافع حرم، زکریا شیری در آذرماه سال 1394 در منطقه عملیاتی العیس در حومه حلب و بر اثر انفجار یک تلۀ انفجاری به شهادت رسید. هم‌رزمان زکریا شاهد شهادت او بودند، در این روز و در همان محل الیاس چگینی هم به شهادت رسید و حمید سیاهکالی مرادی نیز به شدت مجروح شد. پیکر پاک زکریا و الیاس به دلیل درگیری شدید در منطقه همانجا باقی ماند، اما حمید به پشت خط اعزام شد، گرچه دوام نیاورد و بر اثر شدت جراحات وارده و خونریزی شدید به خیل شهدا پیوست.

از همان روز پرالتهاب، از آخرین ماه زمستان سال 1394، زکریا و الیاس به جگرگوشه‌های گم شدۀ قزوین بدل شدند. سرانجام پس از سال‌ها در نخستین ماه پاییزی سال 1399 و پس از نزدیک به پنج سال، همزمان با تفحص پیکر تعدادی از قهرمانان دلاور خانطومان، پیکر پاک زکریا در تپه‌های ایکادرا در العیس تفحص شده و به کشور بازگشت.

در هفتۀ جاری، با ورود پیکر شهید به استان قزوین، بنابر درخواست مردم شهیدپرور در مناطق مختلف استان، این شهید عزیز در شهرهای مهمی همچون، آبیک، محمدیه، تاکستان، محمودآباد و قزوین تشییع شده و مردم با پیکر او وداع کردند و سرانجام صبح امروز پیکر این شهید قهرمان، در شهر اقبالیه تشییع شده و در مراسمی با شکوه با حضور همشهریانش به خاک سپرده شد.

صبح روز مراسم و کاروان خودرویی

کاروان خودرویی برای تشییع پیکر شهید، از ساعت 7 صبح از معراج شهدای قزوین به حرکت درآمد و مردم همراه با خودروی حامل شهید و همنوا با مداح اهل بیت، اسماعیل قربانی خود را به سمت خانۀ ابدی بدرقه کردند. کاروان خودرویی باشکوه، با حضور مردمی که می‌خواستند در شهر اقبالیه در مراسم تدفین شرکت کنند، از جادۀ مخصوص قزوین اقبالیه که بخشی از جادۀ قدیمی تاکستان است، زکریا را بدرقه کردند.

به یاد جوان شهید

در محوطۀ کنار گلزار شهدای اقبالیه، در دوطرف خیابان سردرب خاصی تعبیه کرده‌اند و خدمات بهداشتی و ضدعفونی در بدو ورود انجام می‌شود، به کسانی که ماسک ندارند ماسک اهدا می‌شود تا هیچ کس بدون ماسک در مراسم حضور پیدا نکند. از ابتدای بلوار تا انتهای آن که دروازۀ ورودی به گلزار قرار دارد، صندلی چیده‌اند تا مردم با رعایت فاصلۀ اجتماعی بنشینند و تجمعی شکل نگیرد. انتظامات مراسم هم که عمدتاً از نواجوانان بسیجی دختر و پسر هستند، موظف شده‌اند تا به کسانی که ماسک خود را برداشته‌اند یا پروتکل‌ها را رعایت نمی‌کنند تذکر بدهند.

همه منتظر هستند. در انتهای بلوار، جایگاه ویژه ایجاد شده، برخی مسؤولین از جمله آیت‌الله عابدینی نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعۀ قزوین در مراسم حضور پیدا کرده‌اند. با رسیدن کاروان خودرویی به محل مراسم، یگان تشریفات نظامی به حالت خبردار و آماده باش در می‌آید. نوای گروه موزیک سپاه گواهی می‌دهد که پیکر شهید مدافع حرم، با احترام مورد استقبال گارد تشریفات قرار گرفته و در حال انتقال به جایگاه است. همه مردم حاضر در برنامه به محض ورود پیکر، به احترام مقام بالای او می‌ایستند و ادای احترام می‌کنند. شهر حالا به احترام زکریا شیری ایستاده است. در مسیر انتقال پیکر شهید به جایگاه، محمدصدرا، فرزند شهید که پس از شهادت او به دنیا آمد، با لباس نظامی و در حال احترام نظامی پیشاپیش تابوت شهید حرکت می‌کند.

مراسم کوتاه و پرسوز

مراسم قرار بود کوتاه برگزار شود. درهای گلزار شهدا بسته است و جمعی در حال آماده سازی برنامه تدفین هستند. مزار شهید را که پیشتر به‌عنوان مزاری خالی و یادمان شهید در همین گلزار آماده کرده بودند، برای دفن شهید در نظر گرفته‌اند. مادر و پدر شهید هم وصیت کرده‌اند که مزار شهید سه طبقه شود تا آن‌ها نیز بعد از رحلت در آغوش فرزندشان آرام بگیرند. برای همین از چند روز قبل تغییراتی در مزار شهید ایجاد کرده‌اند. ننه رقیه، راوی بلیغ کتاب «کاش برگردی» و مادر شهید زکریا شیری در مراسم حاضر است. شیرزنی که امروز افتخار و احترام شهر اقبالیه است. سخنران مراسم، سردار هاشم آذربایجانی، فرمانده سابق تیپ 82 صاحب الامر(عج) و فرمانده زکریا در سوریه است. از حماسۀ سوریه و رشادت فرزندان این سرزمین می‌گوید.

سردار آذربایجانی می‌گوید: زمانی که داعش در سوریه آمادۀ اجرای عملیات شد، مقام معظم رهبری با فرماندهی به جای خویش و مشخص کردن فرماندۀ میدان یعنی حاج قاسم سلیمانی، اعلام کردند شر داعش را پیش از این که به مرز کشور ما برسد تمام می‌کنیم و چنین شد.

وی ادامه می‌دهد: اگر شهدای مدافع حرم نبودند، ما اکنون باید در کوچه پس کوچه‌های شهرهای خودمان با دشمن می‌جنگیدیم.

پس از سخنان کوتاه سردار آذربایجانی، فرمانده با احترام به پیکر شهید، از جایگاه پایین می‌آید و مراسم با مداحی و ذکر مصیبت اهل بیت ادامه پیدا می‌کند.

پردۀ آخر وداع

در حین برنامه مداحی و ذکر مصیبت اهل بیت، یگان تشریفات و نیروهای بسیجی همراه مردم، پیکر پاک شهید را در در گلزار شهدا هدایت می‌کنند. برای آنکه مشکلی از باب پروتکل‌های بهداشتی به‌وجود نیاید تنها خانواده و اقوام شهید، در کنار برخی از نیروهای انتظامی و عوامل از پیش تعیین شده برای تدفین در گلزار حضور دارند تا پس از تدفین شهید به مردم اجازۀ حضور در گلزار شهدا داده شود.

این آخرین لحظه‌های وداع ننه رقیه و کربلایی(پدر و مادر شهید شیری در اقبالیه با این نام‌ها شناخته می‌شوند) با قهرمان شهیدشان است. همسر شهید و دو فرزندش فاطمه و محمدصدرا هم با پیکر پدر وداع می‌کنند تا فراغ چندسال به پایان برسد. خاک اقبالیه، مانند دیگر شهدای دفاع مقدس، امروز زکریای شهید را در آغوش می‌گیرد و سرود مقاومت سر می‌دهد. این شهر هنوز ایستاده و به جوانانش افتخار می‌کند. گام دوم شروع شده است.



منبع خبر

اقبالیه زکریای شهید را در آغوش کشید +عکس بیشتر بخوانید »