شهید زینالدین در قاب مستوری/ رمانی که مناسب تولیدات رسانهای است
به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، رمان «مستوری» یکی از آثار صادق کرمیار است که توسط انتشارات جمکران در ۴۶۹ صفحه روانه بازار نشر شده است. داستان این کتاب درباره سیامک خسروی است، جوان موفق و برازندهای که پدرِ صاحبنفوذ و متمواش او را به ریاست یک شرکت وارد کننده آنزیم مرغ منصوب کرده است. اما روزگار خوش و خرم سیامک با اتفاقات ویرانکننده پیدرپی، در حال فروریختن است. سیامک چونان دیگران، سردر پیله خوشبختی خود فرو نکرده است و به قانون شکنی و توطئههای پیرامونش حساس شده است، چیزی که در پدر او، دکتر خسروی، اصلاً یافت نمیشود.
شباهت نداشتن اخلاق سیامک با پدرش و اختلاف سلیقههای زیربنایی آنان، با پیدایش عکسی قدیمی، برای سیامک معنای جدیدی پیدا میکند. این عکس سیامکِ نوزاد را در آغوش فردی ناشناس نشان میدهد. سپیده، نامزد مهربان و وفادار سیامک، در کشف سّر عکس و یافتن هویت فرد مزبور، به همسرش کمک میکند. او کسی نیست جز شهید مهدی زینالدین، فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (علیهالسلام) دنیای آرام سیامک اینگونه از هم میپاشد.
مستوی از نظر محتوا، کتابی در ژانر سیاسی اجتماعی است و مقوله دفاع مقدس و تبعات آن و نیز مسائل اقتصادی روز در متن کتاب بارز است. رمان ۱۴ فصل دارد و یک راوی مرکزی آن را روایت میکند. راوی کتاب که سپیده همسر سیامک است، گاهی مشاهدات مستقیم خودش را بیان میکند و گاهی در مقام دانای کل قرار میگیرد، تا جایی که اطلاعات مستند ارائه میدهد و گاه به ذهنخوانی شخصیتهای داستان میپردازد و از مکان و زمانی دیگر در گذشته و آینده، به مخاطب اطلاعات ارائه میکند. سپیده در مقام راوی، حتی نظر خودش را نیز بیان میکند و علاوه بر شنیدههای خود، با ذهنش مسائل را آب و تاب میدهد.
در مستوری، پیشنمایی (به آینده رفتن/ فلشفوروارد) هم وجود دارد و نویسنده در خلال متن، خبر از اتفاقی در آینده میدهد که برای خواننده کنجکاوی ایجاد میکند. ضربآهنگ کتاب بسیار تند است و همانگونه که اتفاقات پیدر پی رخ میدهد، راوی نیز با شتاب آنها را یکی پس از دیگری روایت میکند. کتاب پیرنگی قوی دارد؛ اما تحتتاثیر ریتم تند آن، شخصیتهای عمقی و قوی از آب در نیامدهاند.
ماجرای کتاب با شهید زینالدین در هم تنیده است و نویسنده به شیوهای ماهرانه، داستانهای موازی را وارد داستان کرده که باعث جذابیت کار شده است؛ مانند ماجرای فرخ، دایی ناتنی سیامک که در پایان کتاب مطلع میشویم قاتل پدرش نیز هست. مستوری نثری روان و تعلیقهای پرشمار با قابلیت تصویرسازی دارد. داستان، ماجرایی است و قتلهای مشکوکی که در زمان حال و گذشته اتفاق میافتد، بر جذابیت کار میافزاید.
مستوری داستان رئالی است؛ اما پرداختن به زندگی شهید زینالدین به این معنا نیست به زندگینامه شخصیت اصلی داستان عیناً در کتاب آورده شود. نویسنده کتاب را از موضوعی بسیار بیربط به شهید زینالدین و با هدف نقد مسائل و آسیبهای کلان اقتصادی شروع میکند و سپس به شیوهای کاملاً استادانه، آن را به زندگی شهید ربط میدهد، تا آنجا که قهرمان داستان تا منزل پدری زینالدین پیش میرود و مخاطب از زبان پدر شهید و همرزمانش درباره او اطلاعات به دست میآورد. نویسندگاه گاه از منظر تخیل و گاه به مدد دادههای واقعی و مستند خاطرات همرزمان سابق و در جاهایی با اشاره مستقیم به متن وصیتنامه شهید زینالدین، زندگی آن شهید بزرگوار را برای مخاطب بازگو میکند. این خاطرات کام مخاطب را بسیار شیرین میسازد.
در این کتاب، به ماجرای زندگیِ پس از جنگ رزمندگان و نگاه امروزیشان و اینکه در حال حاضر چگونه فکر میکنند، پرداخته شده است. همانگونه که پایبندی تام و تمام عدهای به ارزشهای جنگ و انقلاب ستوده میشود، دشمنیِ عدهای با آن ارزشها و نشستن تعدادی دیگر بر سر سفره دفاع مقدس و سواستفاده از نام شهدا نیر نکوهش میشود.
تصویرسازیهای گوناگون کتاب و تعلیقهای فراوان آن با توجه به تخصص نویسنده که علاوه بر نویسندگی، دستی هم در کارگردانی دارد، موجب شده است ناخودآگاه یا آگاهانه، کتاب برای تولید اثری رسانهای نیز مناسب و جذاب باشد.
در بخشی از این کتاب آمده است؛
بهزاد به مهدی نگاه کرد و گفت : «به قول آقا مهدی زین الدین، شهادت قبل از جهاد است، ما اول شهید شدیم بعد آمدیم اینجا»
به سیگار پک زد.مهدی با لبخند گفت:« اگر فرمانده لشکر در منطقه یک دانه بی سیم تحویلت بدهد وبگوید این را امانت نگه داروقتی رسیدیم پادگان سالم تحویلم بده چیکار میکنی؟
بهزاد گفت : اصول دین می پرسی ؟ خب معلوم است به هر قیمتی شده بی سیم را حفظ می کنم .
مهدی بلند شد و سیگاری که گرفته بود به بسیجی برگرداند.
ریه و قلب و دست و پا که داری، خدا بهت امانت داده تا به موقعش سالم تحویلش بدهی؛اما تو داری خیانت در امانت می کنی.اگر شهید بشوی تازه باید جواب پس بدهی .
مهدی به راه افتاد و رفت . بهزاد در فکر رفت و مات نگاهش کرد.
رفیقش رسید و پرسید: چیکارت داشت؟
بهزاد گفت چطور مگر
نشناختیش؟
نه مگر تو می شناسی اش؟
فرمانده لشکر بود دیگر! آقا مهدی زین الدین!
انتهای پیام/ 121
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
شهید زینالدین در قاب مستوری/ رمانی که مناسب تولیدات رسانهای است بیشتر بخوانید »