مسعود کیمیایی

چرا سینمای اجتماعی کشته شد؟

چرا سینمای اجتماعی کشته شد؟



مسائل دمثل اجاره مسکن یا تلاش بی‌فرجام برای خانه‌دار شدن، عدالت آموزشی، چالش حداقل دستمزد، مشکلات بازنشسته‌ها و خیلی از مسائل دیگری که جزو موضوعات متداول در سینمای اجتماعی کمرنگ‌تر شد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، چندی پیش مجید توکلی، کارگردان سینما در یادداشتی سرگشاده نوشته بود «ما داریم زیر فشار کمدی‌ها له می‌شویم» و منظور او از عبارت «ما» در این جمله، فیلمسازان سینمای اجتماعی بود. او نوشته بود: ما فیلم «عزیز» را با هزینه خصوصی ساختیم و با اینکه در چند فستیوال جهانی هم دیده شد، همه هدف‌مان اکران داخلی بود ولی الان چند ماه است به در و دیوار می‌زنیم که لابه‌لای انبوه کمدی‌ها اکرانش کنیم اما نمی‌شود و نمی‌گذارند.

چرا سینمای اجتماعی کشته شد؟

توکلی در ادامه متنش با اشاره تلویحی و سربسته به مدیریت دولتی حوزه سینما آورده بود: حمایت چشم‌بسته از سینمای کمدی و آدرس غلط دادن به فیلمسازان، نتیجه‌ای بهتر از این ندارد که محسن امیریوسفی و کاوه سجادی‌حسینی هم کمدی بسازند. بالا و پایین اکرانت هم می‌شود از این کمدی به آن کمدی. داریم وسط این کمدی‌ها له می‌شویم و قدرت هم که دست سینماداران است و براحتی سانس نمی‌دهند. اصلا چرا باید بدهند، وقتی ذائقه مخاطب را خیلی هدفمند تغییر داده‌اند؟

استقبالی که از یادداشت این کارگردان جوان و نسبتا معمولی سینمای ایران شد، مقداری غافلگیرکننده بود و دلیلش را باید در وضعیتی دید که طناب را دور گلوی همه سینمایی‌ها (جز کمدی‌سازان و سالن‌داران) تنگ‌تر می‌کند و وقتی صدای یکی بلند می‌شود، همه با او همنوا می‌شوند. بالاخره به فیلم «عزیز» هم از ۲۸ آذر اکران عمومی دادند اما تنها در ۶۵ سالن. اگر به فهرست ۱۵ فیلمی که از ابتدای امسال تا به حال در بیشتر از ۵۰۰ سالن نمایش اکران شده‌اند نگاهی بیندازیم، فقط ۳ فیلم کودک و نوجوان می‌بینیم، یک فیلم تاریخی، یک فیلم اجتماعی و باقی همگی کمدی هستند.

این وضعیت غیرطبیعی سوالاتی را در ذهن هر داور بی‌طرفی به وجود می‌آورد که ناظر است بر جامعه‌ای که در کوران مسائل اجتماعی است و طبیعتا باید دوست داشته باشد تصویر دغدغه‌ها و رویاهایش را روی پرده سینما ببیند اما معلوم نیست چرا سینمای اجتماعی‌اش باید اینقدر ضعیف ظاهر شود؟

چرا سینمای اجتماعی کشته شد؟

سینمای اجتماعی ایران از دهه ۹۰ به این سو تقریبا منحصر شد به بیان دغدغه‌های طبقه متوسط مرکزنشین و از لایه‌های سنتی، طبقات فرودست و انواع گروه‌های اجتماعی دیگر فاصله گرفت. این اتفاق بویژه پس از موفقیت فیلم «جدایی نادر از سیمین» در مراسم اسکار و به راه افتادن موج پسافرهادی آغاز شد.

در این شرایط حتی فیلم‌هایی که شخصیت‌های‌شان از طبقات فرودست جامعه بودند هم با یک عینک طبقه متوسطی دیده می‌شدند و این فاصله گرفتن سینما از چشم‌انداز لایه‌ها و طبقات مختلف اجتماعی به نفع یک جامعه کوچک‌تر و خاص، باعث شد مفهوم سینمای اجتماعی به سینمای بخشی از اجتماع تقلیل یابد. از سوی دیگر روابط ایران با کشورهای غربی بویژه پس از ماجرای جنگ اوکراین به شکلی درآمد که آنها دیگر تلاش برای جهت‌دهی به سینمای رسمی ایران توسط جشنواره‌ها را کنار گذاشتند و به مخاصمه علنی و عیان رو آوردند. اینها باعث شد سینمایی که به طور طبیعی از توده وسیع مخاطبان فاصله گرفته بود، حامیان خارجی‌اش را هم از دست بدهد و در مقابل کمدی‌های سطح پایینی که حمایت ویژه‌ای از آنها در اکران می‌شد، بی‌سلاح و بی‌سپر بماند.

چرا سینمای اجتماعی کشته شد؟

حالا در خلأ وجود یک سینمای اجتماعی قدرتمند، ایرانی‌ها تنها با فیلم‌هایی در اکران سالانه کشورشان مواجهند که به درد تخدیر و فراموش کردن موقتی دردها می‌خورند اما دردها هم به قدری زیاد شده‌اند که چنین مسکنی دیگر جواب نمی‌دهد و این شرایط، سینمای ایران را به لحاظ تجاری یک پله دیگر به سمت سقوط نزدیک‌تر کرده است. در ادامه یک بررسی اجمالی و گذرا بر تعاریف و مفاهیم مربوط به سینمای اجتماعی داشته‌ایم و مروری بر تاریخچه سینمای اجتماعی ایران کرده‌ایم تا مشخص شود این پدیده چطور و تحت چه شرایطی شکل گرفت و رشد کرد و حالا چرا به این روز افتاده است.

* تولد یک ژانر

در ایران زیاد این جمله شنیده شده که سینمای اجتماعی ژانر نیست و در نهایت یک رویکرد است اما در واقع طبق تعاریف جهانی، چنین ژانری وجود دارد. البته اسم دقیق‌تر آن سینمای مساله‌محور اجتماعی است؛Social problem film.

مشکل تعریف سینمای اجتماعی به عنوان یک ژانر به جایی برمی‌گردد که خیلی از فیلم‌ها به همین موضوعات می‌پردازند اما مشخصا فیلم اجتماعی نیستند. برای همین ۲ خصوصیت عمده تعیین شده که تا حدودی می‌توانند این نوع فیلم‌ها را از بقیه جدا کنند. اول اینکه فیلم‌های اجتماعی فرزند زمانه خودشان هستند و به این شکل از هنر تعلیمی که ممکن است پیام‌هایش ازلی و ابدی باشد جدا می‌شوند. البته امکان دارد موضوعاتی که در یک فیلم اجتماعی مطرح می‌شوند، در دوره‌های دیگر و جاهای دیگر دنیا هم موضوعیت پیدا کنند اما هدف فیلمساز، ابلاغ یک پیام لازمان و لامکان نیست.

مورد دوم به تمرکز فیلم روی موضوعی بازمی‌گردد که طرح کرده است. به عنوان مثال فیلم‌های گانگستری یا بعضی فیلم‌های ژانر زندان هم ممکن است یکسری مسائل اجتماعی را بازتاب دهند اما در واقع مشکل را به شکلی که واجد شرایط ژانر اجتماعی باشد بررسی نمی‌کنند و تمرکز اصلی‌شان روی آن مساله نیست. این جریان سینمایی از دهه ۳۰ در هالیوود به وجود آمد و از دهه ۴۰ به بعد بود که اسم و رسم پیدا کرد. بعد از جنگ دوم جهانی رئالیسم اجتماعی با جنبش نئورئالیسم ایتالیا تجلی خیلی قوی‌تری پیدا کرد و پس از آن در جاهای مختلف دنیا، سینما دچار جریان موج نو شد؛ موجی نوی انگلستان، فرانسه، آلمان و… .

با اینکه بخشی از موج نو به ساختارشکنی‌های فرمی مربوط می‌شود، از آنجا که این جریان ذاتا به مسائل روز جامعه توجه دارد، تم‌های اجتماعی هم در آن بسامد بالایی می‌یابد. از دهه 70 میلادی که مصادف می‌شد با سال ۱۳۴۸، در سینمای ایران هم جریان موج نو به وجود آمد و این موج هرچند به خاطر سانسور، حدود 5 ‌سالی بیشتر نتوانست به کارش ادامه دهد، پایه‌گذار جریان اجتماعی و مساله‌محور در سینمای ایران شد.

چرا سینمای اجتماعی کشته شد؟

* سینمای اجتماعی ایران پس از انقلاب اسلامی

سینمای ایران کارش را به طور جدی از سال ۱۳۲۸ شروع کرد و مدتی طول کشید تا جرقه نخستین تمایلات به سمت سینمای اجتماعی ‌زده شود. فرخ غفاری سال 1337 فیلم «جنوب شهر» را ساخت که چند شب بیشتر روی پرده دوام نیاورد و توقیف شد. بعد هم سانسور به قدری محتوای فیلم را تغییر داد که کارگردان دیگر حاضر نشد اسمش در تیتراژ باشد و فیلم، سال ۴۲ با اسم جدید «رقابت در شهر» روی پرده رفت. غفاری یک سال بعد از این جریان، در مقابل فشار جو موجود کاملا تسلیم شد و فیلم «عروس کدومه؟» را کارگردانی کرد. سال ۴۸ همزمان ۲ فیلم «قیصر» و «گاو» از مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی روی پرده رفتند که هر ۲ فیلم دورگه بودند.

یکی هم ژن عامه‌پسند داشت و هم ژن سینمای اجتماعی و آن‌ یکی، هم ژن روشنفکری داشت و هم مساله‌ای اجتماعی را طرح می‌کرد. این شروع جریان موج نو بود که در ادامه افراد دیگری هم به آن اضافه شدند و پرچمش را بالا بردند. در خیلی از فیلم‌های این جریان درون‌مایه اجتماعی هم وجود داشت اما طناب سانسور از سال‌های ۵۳ و ۵۴ به بعد به قدری دور گلویش تنگ شد که نفسش را بند آورد.

بعد از انقلاب اکثر موج‌نویی‌ها توانستند به صحنه بازگردند و به علاوه نسل جدیدی از فیلمسازان ایرانی وارد میدان شدند که به آنها می‌گفتند سینمای نوین. تا نیمه‌های دهه ۶۰ بحث‌های جدی سینما یا مربوط به نقد رژیم قبل بود یا موضوع جنگ اما از جایی به بعد کم‌کم سینمای اجتماعی دوباره وارد گود شد. یکی از نخستین کسانی که در دهه ۶۰ سراغ سینمای اجتماعی رفت، کیانوش عیاری بود با «تنوره دیو» در سال ۶۴؛ البته با روایتی در فضای روستایی. بعد در سال ۶۶ دستیار او رخشان بنی‌اعتماد وارد کار فیلمسازی حرفه‌ای شد و سه‌گانه «خارج از محدوده»، «زرد قناری» و «پول خارجی» را تا آخر آن دهه ساخت که کاملا به سینمای اجتماعی تعلق داشتند. در همان دهه فیلم‌های دیگری مثل «اجاره‌نشین‌ها» با اینکه کمدی بودند، به سینمای اجتماعی هم تعلق داشتند.

در دهه ۷۰ سینمای اجتماعی با ۲ درون‌مایه اصلی کارش را جدی‌تر و قوی‌تر پیش برد؛ یکی مساله زنان بود و دیگری تبعات جنگ. در نخستین سال از دهه ۷۰ مجید مجیدی نخستین فیلم بلندش را ساخت به اسم «بدوک» که خیلی تلخ بود و ظلمی که به دختران فقیر سیستان‌وبلوچستان می‌شد، در آن به نمایش درآمد. فیلمسازان دیگری هم وارد این فضا شدند و به مسائل اجتماعی مرتبط با موضوع زنان پرداختند. از طرف دیگر موضوع پایان جنگ و تبعات به ‌جا مانده از آن هم دستمایه فیلم‌های متعددی شد که «آبادانی‌ها» و «از کرخه‌ تا راین» با وجود اختلافات متعددی که در دیدگاه‌شان به مساله وجود داشت، ۲ نمونه مطرح این جریان تا قبل از سال ۷۶ هستند. فیلم «آدم‌برفی» هم که داوود میرباقری کارگردانی کرد، اگرچه فرم رئالیستی نداشت، می‌توانست در دسته‌بندی سینمای اجتماعی قرار بگیرد.

چرا سینمای اجتماعی کشته شد؟

* از آژانس تا جدایی؛ دورانی پر از اوج و فرود

بهمن‌ 1376 در جشنواره فجر، از فیلم «آژانس شیشه‌ای» رونمایی شد که ترکیبی از اکثر مسائل اجتماعی روز به حساب می‌آمد. هم طعنه به سیستم اداری و بروکراسی فشل آن زمان می‌زد، هم به دغدغه‌های نسل جدید راجع‌به آینده‌شان نگاه داشت، هم به تعریف امنیت ملی ربط پیدا می‌کرد و هم تبعات به جا مانده از جنگ را نشان می‌داد. این فیلم حتی تضاربی را که بین گروه‌های اجتماعی مختلف مردم وجود داشت را هم در حد اعلا و نقطه‌ جوش نمایش می‌داد.

از آن سال به بعد سینمای ایران تا مدتی رفت به سمت فیلم‌هایی که سیاست‌زده بودند. دهه ۸۰ با فیلم‌هایی مثل «زیر پوست شهر»، «زیر نور ماه» و «ارتفاع پست» شروع شد و با «نفس عمیق» از پرویز شهبازی و «شهر زیبا» از اصغر فرهادی ادامه پیدا کرد. رسول صدرعاملی که سال ۷۷ در «دختری با کفش‌های کتانی»، به مسائل دختران نوجوان جامعه پرداخته بود، سال ۸۰ با «من ترانه ۱۵ سال دارم» این سبک از آسیب‌شناسی‌ را به محیط طبقات فرودست و آسیب‌پذیرتر جامعه برد و ۳ ‌سال بعد با «دیشب باباتو دیدم آیدا» به این سه‌گانه پایان داد. 3-2 سال بعد «سنتوری» از داریوش مهرجویی که سرنوشت تلخی در اکران پیدا کرد، در دستگاه‌های پخش خانگی بیشتر از هر فیلم دیگری دیده شد و به جایگاه یکی از به‌یادماندنی‌ترین فیلم‌های اجتماعی ایران رسید.

در اواخر دهه ۸۰ «جدایی نادر از سیمین» روی پرده رفت که برنده اسکار هم شد و موج پسافرهادی که بخش عمده‌ای از سینمای دهه ۹۰ ایران را با خودش برد، با همین فیلم به راه افتاد. سینمای اجتماعی دهه ۹۰ هر چند نقاط درخشان یا لااقل قابل اعتنایی به خودش دید اما بیشتر درگیر دغدغه‌های بخش خاصی از طبقه متوسط بود که فیلم «جدایی نادر از سیمین» توجهات را به سمت‌شان جلب کرد.

* سینمای موج پسافرهادی

سعید روستایی که در دهه ۹۰ وارد فیلمسازی حرفه‌ای شد، کاملا در چارچوب سینمای اجتماعی قرار می‌گرفت و اواخر این دهه محمد کارت با «شنای پروانه» وارد گود شد. در این میان فیلم‌های اجتماعی پرتعداد دیگری هم ساخته شدند که تقریبا هیچ‌کدام موفق نشدند نظر بخش قابل توجهی از مخاطبان سینما را به دست بیاورند و همین باعث شد این پیش‌فرض در ذهن خیلی‌ها نقش ببندد که سینمای اجتماعی، یعنی سینمای نفروش. سال ۱۴۰۰ دو فیلم «علفزار» از کاظم دانشی و «ملاقات خصوصی» از امید شمس در جشنواره فجر نمایش داده شدند که هر دو کار اول کارگردانان‌شان بودند و هر دو درون‌مایه اجتماعی داشتند.

مرتضی علیزاده هم سال ۱۴۰۲ با فیلمنامه‌ای از کاظم دانشی «بی‌بدن» را ساخت که بهار 1403 روی پرده رفت و فروش خوبی داشت. در تمام این سال‌ها سینمای اجتماعی ایران سوای مضمون هر فیلم و موضوعی که به آن می‌پرداخت، با ۲ مساله و برچسب کلان مواجه بود که باید تکلیفش را با آنها روشن می‌کرد؛ یکی مساله سیاه‌نمایی بود که اگر جشنواره‌های خارجی یا به طور دقیق‌تر فستیوال‌های غربی نبودند، اساسا می‌توانست مطرح نشود و دیگری طیف و طبقه‌ای از جامعه بود که معضلات و مسائل‌شان در سینما مطرح می‌شد یا سینما از چشم‌انداز آنها به موضوعات نگاه می‌کرد.

این مساله به طور خاص از دهه ۹۰ بغرنج‌تر شد و سینمای اجتماعی ایران را در چشم‌انداز بخشی از طبقه متوسط ایران محدود کرد، طوری که مسائلی مثل مهاجرت در آن خیلی پررنگ بود اما از مسائل دیگری مثل اجاره مسکن یا تلاش بی‌فرجام برای خانه‌دار شدن، عدالت آموزشی، چالش حداقل دستمزد، مشکلات بازنشسته‌ها و خیلی از مسائل دیگری که جزو موضوعات متداول در سینمای اجتماعی تمام دنیا هستند و در ایران هم قبل از این، موضوع خیلی از فیلم‌ها بود، دیگر کمتر می‌شد نشانه‌هایی در فیلم‌های ایرانی دید.

منبع : وطن امروز

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چرا سینمای اجتماعی کشته شد؟ بیشتر بخوانید »

«بدون قرار قبلی»؛ جاذبه‌ مقاومت‌ناپذیر «خون» و «خاک»/ جانا به غریبستان، چندین به چه می‌مانی؟

«بدون قرار قبلی»؛ جاذبه‌ مقاومت‌ناپذیر «خون» و «خاک»/ جانا به غریبستان، چندین به چه می‌مانی؟



کشش و جاذبه‌ی مقاومت‌ناپذیر «خون» و «خاک» یک افسانه نیست که با روایت‌های مدرنیستی از جهان-وطنی، قابل زدودن از اعماق وجود آدم‌ها باشد و «بدون قرار قبلی» حکایت همین کشش عمیق است بدون آن که شعار بدهد.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق- سال ۱۳۷۳، بعد از سال‌ها، نخستین ترانه پاپ سینمای ایران پس از انقلاب، در تیتراژ پایانی فیلم «تجارت» مسعود کیمیایی شنیده شد. سیروس سلیمی روی ترانه‌ای از مسعود کیمیایی چنین خواند:

” میون وسعت تنهایی من، گل داده ریشه‌ی من، گل مدفون زیر خاک، که چکیده خون من…

فصل بوی خاک، فصل بوی خنجر، فصل بوی خونه، فصل بوی مادر…تو عرقریزی روحم، تن بی‌عشق جوونم، فریادم زد.

میون خونه و من فاصله تا فاصله…میون فاصله‌ها، خنجرستون شده بود. “

«بدون قرار قبلی»؛ جاذبه‌ مقاومت‌ناپذیر «خون» و «خاک»/ جانا به غریبستان، چندین به چه می‌مانی؟

و ترانه با این بند پایان می گیرد:

“ریشه‌ی دوباره‌ام، میون خاکم نشست

میون خاک خودم، افراشته نشست. “

خب البته «بدون قرار قبلی» بهروز شعیبی این اندازه رمانتیک و شاعرانه به ماجرای مهاجرت و بازگشت به وطن نگاه نمی کند، چون ذات موضوع بسیار پیچیده‌تر از آن است که بخواهیم انتظارات رمانتیک داشته باشیم و توقع تصمیم طوفانی «یاسمین» برای بازگشت را بکشیم. به هر حال کسی که در حوالی ۴۰ سالگی، در کشوری دیگر،   ریشه زده و جاگیر شده و برای خود هویت و شان اجتماعی پیدا کرده، نمی تواند زیر همه چیز بزند و برگردد. از این منظر، بهروز شعیبی، هوشمندانه، نقطه ثقل داستان خود را نه «بازگشت به وطن»، که» مواجهه با ریشه‌ها» قرار داده است. کشش و جاذبه‌ی مقاومت‌ناپذیر «خون» و «خاک» یک افسانه نیست که با روایت‌های مدرنیستی از جهان-وطنی، قابل زدودن از اعماق وجود آدم‌ها باشد و «بدون قرار قبلی» حکایت همین کشش عمیق است بدون آن که شعار بدهد و رمانتیک‌بازی در بیاورد. به ویژه وقتی پای یک سرزمین بسیار کهن به نام ایران وسط باشد که گهواره‌ی ادیان، مکاتب فکری، تمدن، سیستم‌های حکمرانی متمرکز و امثال این‌ها است. ابدا قصد حماسه‌سرایی و آرمان‌پردازی درباره وطن را ندارم، اما حقیقت و اصالت این سرزمین حماسی‌تر از آن است که نیاز به داستان‌سرایی داشته باشد.

«بدون قرار قبلی»؛ جاذبه‌ مقاومت‌ناپذیر «خون» و «خاک»/ جانا به غریبستان، چندین به چه می‌مانی؟

شاید در نگاه اول، پیش از دیدن فیلم، این گمان به ذهن می آمد که پگاه آهنگرانی شاید انتخاب مناسبی برای یک نقش درون‌گرا و چکیده‌گو نباشد. لیکن همان ۱۵ دقیقه نخست فیلم، باعث می شود که به هوش شعیبی در کستینگ  آفرین بگوییم. آهنگرانی به خوبی کاراکتر یک مادر مطلقه مهاجر را که دست تنها باید کودکی دچار درخودماندگی را بزرگ کند، تجسم می بخشد و اصطلاحا لباس نقش را به تن خود اندازه می کند. شعیبی مهارت و هوش خوبی در سپردن نقش به بازیگرانی دارد که در نگاه اول، دورترین فاصله را از آن نقش به خصوص دارند، اما در نهایت خوش می درخشند. رضا عطاران در «دهلیز»، محسن کیایی و فرهاد آییش در «پرده‌نشین» و سیدمهدی هاشمی و هانیه توسلی در «سیانور» گواه این مهارت او بودند.

«بدون قرار قبلی»؛ جاذبه‌ مقاومت‌ناپذیر «خون» و «خاک»/ جانا به غریبستان، چندین به چه می‌مانی؟

کافی است فقط آلمانی حرف زدن پگاه آهنگرانی را فرضا با لهجه‌های اوت و من‌درآوردی نیکی کریمی و دیگر بازیگران  خانم فیلم «دسته دختران» مقایسه کنید تا نقش حیاتی کارگردان در گزینش بازیگران اصلی و هدایت درست آنان آشکار گردد. از نقش‌آفرینی متفاوت الهام کردا هم البته نباید غافل شد که ای کاش کمی از دوز سانتی‌مانتالیسم و قربان‌صدقه‌هایش کم می کرد تا نقش دلچسب‌تر و ماندگارتر می شد. بدون شک، پدیده‌ی فیلم، حامی ترابی بازیگر نقش پسر نوجوان مبتلا به اوتیسم است. او نتیجه و نماد مهندسی دقیق شعیبی در بازی گرفتن است و اغراق نیست اگر این نوجوان را شایسته نامزدی بهترین بازیگر مرد نقش مکمل بدانیم.

«بدون قرار قبلی»؛ جاذبه‌ مقاومت‌ناپذیر «خون» و «خاک»/ جانا به غریبستان، چندین به چه می‌مانی؟

اما نقطه‌ی قوت اصلی «بهروز شعیبی»، استفاده به اندازه و زیرپوستی از «امر معنوی» در فیلم است. معنویت فیلم  او، به عکس بالای ۹۰ درصد از آثاری با موضوع بازگشت به ریشه‌ها، ابدا گل‌درشت نیست و توی ذوق نمی زند. ارادت عمیق و ریشه‌دار خاندان پدری یاسمن به حضرت ثامن الحجج(ع)، همچون یک آستر نرم و لطیف در زیر بافت اصلی فیلم دوخته شده و  از این رو، وقتی در صحنه‌ی واپسین، پسرک نوجوان یاسمن میخکوب ابهت آن گنبد آشنا و طنین نقاره‌ها می شود، تردیدی نداریم که این صحنه می بایست جایی در دی ان ای تباری او ذخیره شده باشد که چنین برایش مانوس و آشنا جلوه می کند.

«بدون قرار قبلی»؛ جاذبه‌ مقاومت‌ناپذیر «خون» و «خاک»/ جانا به غریبستان، چندین به چه می‌مانی؟

«قصه غربت غربی» و «بازگشت به مشرق وجود»، یک کهن‌الگوی بنیادین در میراث عرفانی ایران است که البته اشتراکات قطعی با حکایات عرفانی هند و یونان باستان دارد. این اسطوره، که حکایت سرگشتگی و آوارگی روح انسان از «دیار پدری» یا همان عالم عِلوی است، به انحاء مختلف در آثار شاعران بزرگ و اندیشمندان دوران‌ساز  پارسی تجلی یافته است. آن جا که حافظ  می سراید «الا ای آهوی وحشی، کجایی» یا مولانا نهیب عاشقانه به معشوق می زند که «جانا به غریبستان، چندین به چه می مانی…»، یا وقتی شیخ اشراق از «مشرق انوار» می نویسد و شیخ عبدالرحمن جامی حکایت پرسوز و گداز «سلامان و ابسال» را به نظم می کشد، همگی به همین گمگشتگی روح در «مغرب وجود» و عطش و اشتیاق بازگشت به مشرق(عالم علوی) ارجاع دارند. حال، این که فرهاد توحیدی و مهدی تراب‌بیگی، به عنوان نویسندگان فیلمنامه و خود شعیبی، چه اندازه آگاهانه به همان اسطوره‌ی آشنا در ناخودآگاه جمعی نظر داشتند، چندان اهمیتی ندارد، مهم ریشه‌دار بودن این حس «جستجوی ریشه» و طلب ناخودآگاه بازگشت به «سرزمین پدری» در فیلم «بدون قرار قبلی» است. دلنشین بودن فیلم و حس خوب و لطیفی که چشم‌انداز سحرآمیز کویر و گله اشتران و نوای محزون نی به سوی تمااشگر روانه می کند، بلاتردید محصول پیوند خودآگاه یا ناخودآگاه آن با همان اساطیر عرفانی است که در ناخودآگاه جمعی ما لانه دارد.

جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی

بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم

یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی

گر نامه نمی‌خوانی، خود نامه تو را خواند

ور راه نمی‌دانی، در پنجه ره دانی

بازآ که در آن محبس، قدر تو نداند کس

با سنگ دلان منشین، چون گوهر این کانی

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«بدون قرار قبلی»؛ جاذبه‌ مقاومت‌ناپذیر «خون» و «خاک»/ جانا به غریبستان، چندین به چه می‌مانی؟ بیشتر بخوانید »

انصراف مسعود کیمیایی از بخش کارگردانی جشنواره فجر/ «خائن‌کشی» خارج نمی‌شود

انصراف مسعود کیمیایی از بخش کارگردانی جشنواره فجر/ «خائن‌کشی» خارج نمی‌شود



مسعود کیمیایی از رقابت در بخش کارگردانی بخش سودای سیمرغ جشنواره فیلم فجر انصراف داد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، مسعود کیمیایی که امسال با فیلم خائن کشی در جشنواره چهلم فیلم فجر حضور دارد، یک روز پس از اعلام نام هیأت داوران از اینکه به عنوان فیلمساز نامش در رقابت و داوری باشد، انصراف داد.

او در یادداشتی نوشته است: درود سرزمین کهن -ایران، درود به مردم قدرندیده و هنرمندان

با احترام،

به هنرمندان و زحمت‌کشیدگان فیلم خائن‌کشی، با موضوع ملی شدن صنعت نفت ایران و مقوله قرضه ملی بوسیله دکتر محمد مصدق در سالهای ۱۳۳۰ که با مردم انجام شد، این دوست در هشتادویک سالگی برای قضاوت شدن در سینما خودم را کنار می‌بینم و به این خط و نوشته از قضاوت بیرون می‌آیم.

دیگر هنرمندان فیلم خائن‌کشی به جای خود می‌مانند.

در این سنِ بسیار زحمت‌کشیده، برای قضاوت شدن درباره فیلمی به مفهوم آزادی نفت، ایران، مقوله نفت، انگلیس و دکتر محمد مصدق تردید بسیار دارم.

عدالت همیشه نگران قضاوت است.»

انصراف پسر قبل از پدر

همچنین در ساعت‌های گذشته پولاد کیمیایی، فرزند و بازیگر فیلم جدید مسعود کیمیایی با انتشار متنی از حضور در جشنواره فیلم فجر اعلام انصراف کرد.

از آنجا که کیمیایی اشاره کرده دیگر هنرمندان فیلم خائن‌کشی به جای خود می‌مانند، انصراف او به معنی خارج شدن فیلم از جشنواره نیست.

شب گذشته مسعود جعفری جوزانی، شهاب حسینی، محمدعلی باشه آهنگر، محمد داووی، مجید انتظامی، پژمان لشگری پور، مهدی سجاده چی به عنوان داوران بخش سودای سیمرغ معرفی شدند.

مسعود کیمیایی سال ۱۳۹۸ نیز از جشنواره فجر انصراف داده بود و فیلم خون شد بدون داوری شدن او در جشنواره شرکت داشت.

شهاب حسینی دو سال پیش در بخشی از نشست خبری فیلم شین به موضوعاتی پرداخت که خبرساز شد.

او بدون نام بردن از کارگردان خون‌ شد، گفت: جشنواره‌ فیلم فجر مثل هر فستیوال دیگری در دنیا یک امکان است. من کاری به فیلمسازان خیلی پرسابقه یا پیشکسوت ندارم. من با فیلمسازان جوانی کار دارم که قرار است پتانسیل و داشته‌های آینده این کشور باشند. من نمی‌توانم ساکت بنشینم که استاد پیشکسوت سینما، که سال‌هاست روند کاریش پیش چشم تماشاگر مشخص است، و هر ساله تماشاگر برخورد ناراحت‌کننده‌ای با فیلم‌های ایشان دارد، می‌آید و امسال هم فیلمی را می‌سازد که مطمئن است برخورد بدی با فیلمش اتفاق می‌افتد و بنابراین می‌آید و آن روغن ریخته را اصطلاحا نذر امامزاده می‌کند و سنگ‌بنایی را می‌گذارد که نتیجه‌اش جز نفاق و تفرقه و نفرت‌پراکنی چیز دیگری نیست. بقیه را در یک آمپاس اخلاقی قرار می‌دهد. کسانی که با یک دنیا عشق و امید و آرزو آمده‌اند فیلمی را ساخته‌اند که قرار است با آن آینده خودشان و سرزمین‌شان را رقم بزنند. این بی‌انصافی است که آدم اینقدر خودخواه باشد که طوری حرف بزند که ملاحظه‌ هیچ کس دیگری را در آن نکند.

منبع: ایرنا

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

انصراف مسعود کیمیایی از بخش کارگردانی جشنواره فجر/ «خائن‌کشی» خارج نمی‌شود بیشتر بخوانید »

کرونا به ابزار هجمه علیه تلویزیون بدل شد

کرونا به ابزار هجمه علیه تلویزیون بدل شد


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کرونا؛ این مهمان ناخوانده بسیاری از مناسبت های فرهنگی و هنری را تحت تاثیر خودش قرار داده است و بالاتر از این ها سبک زندگی ما را در این یک ساله به کلی عوض کرده است.
بعد از چندین ماه از انتشار این ویروس، به دستور ستاد مقابله با کرونا تمامی سالن های سینما، تئاتر، کنسرت های موسیقی به تعطیلی کشیده شد تا از انتشار این ویروس جلوگیری شود و به مردم تذکر داده می شد که تا می توانند در خانه بمانند و فقط برای کارهای ضروری خانه را ترک کنند.

 
از طرفی «در خانه ماندن» فرصتی برای ما بوجود آورد تا بیشتر از گذشته تلویزیون نگاه کنیم و از فیلم ها و سریال های آن لذت ببریم. اینجا بود که اهمیت کار کسانی که در این شرایط مشغول ساخت فیلم و سریال بودند، بیش از پیش مشخص شد.

البته مدیران تلویزیون نیز تمام سعیشان براین بوده که ساخت فیلم و سریال ها در این شرایط کرونایی با رعایت تمام پروتکل های بهداشتی در صحنه انجام شود تا از عوامل کسی دچار این ویروس نشود. با این وجود نگاه های دیگری نیز وجود داشت؛ کانون بازیگران سینما، کانون کارگردان های سینما و صنوف مشابه اعتقاد داشتند که باید هرچه زودتر تمامی فعالیت های سینمایی و تلویزیونی تا ریشه کن شدن این ویروس متوقف و تعطیل شود تا کسی سر صحنه فیلمبرداری، آلوده کرونا نشود.

 
البته دادن این بیانه ها و اعتراض ها موقعی شدت بیشتری گرفت که «کریم اکبری مبارکه» هنگام بازی در یکی از سریال های تلویزیونی دچار این ویروس شد و متاسفانه جان خود را از دست داد. البته ناگفته نماند که در این مدت برخی دیگر از بازیگران نیز به کرونا مبتلا شدند و بعد از سپری کردن دوران نقاهت، بهبودی خود را بدست آوردند.

 در این میان شاید برخی از بازیگران چهره که معمولا دستمزدهای بالایی می گیرند، خواهان تعطیلی پروژه های سینمایی و تلویزیونی بودند ولی در نگاهی کلان تر، معیشت بسیاری از عوامل تولید همین فیلم و سریال ها در گرو ساخت همین پروژه ها گره خورده است و با تعطیلی همه آن ها، به واقع دچار مشکلات زیادی خواهند شد.

 
نکته ای که این وسط بهانه نوشتن این گزارش شده است، 110 فیلمی است که متقاضی حضور در سی و نهمین جشنواره فیلم فجر شده اند و اصطلاحا فرم حضور در جشنواره را پر کرده اند. فیلم هایی که با جست و جو در میان عوامل ساخت آن ها، نام کسانی را براحتی می توان شناسایی کرد که سال هاست در عرصه فیلم سازی دستی بر آتش دارند و تمام سعیشان این بوده که امسال نیز با قدرت در جشنواره حاضر باشند.

 
علاوه بر این نام ها بسیاری دیگر از فیلمسازان مطرح سینما مانند مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، اصغر فرهادی، سید رضا میرکریمی ودیگرانی هستند که در حال آماده کردن فیلم خود برای اکران اند و در این جشنواره حضور ندارند.

شاید الان شیطنت کسانی که اصرار داشتند فیلم ها و سریال های تلویزیونی در شرایط کرونایی به تعطیلی کشیده شود، بیشتر به چشم بیاید؛ اصراری که معیشت بسیاری را تهدید می کرد و باعث خانه نشین شدن عده فراوانی می شد و این در حالی است که همزمان بسیاری از پروژه های بزرگ سینمایی و شبکه نمایش خانگی در حال تولید است.

منبع: دانا



منبع خبر

کرونا به ابزار هجمه علیه تلویزیون بدل شد بیشتر بخوانید »