مشرق نیوز

تجربه تلخ یک نویسنده از نوشتن درباره شهدا

تجربه تلخ یک نویسنده از نوشتن درباره شهدا



پای صحبت‌های یک ناشر/ از معضلات تهیه کاغذ تا کتابی که خریدار نداشت

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، انتشارات «روزگار» یکی از ناشران قدیمی در زمینه چاپ آثار ادبی و هنری ایرانی و خارجی است و تاکنون بعد از ٢٢ سال فعالیت، حدود هزار عنوان کتاب منتشر کرده است. با محمد عزیزی که خود دستی بر قلم دارد و انتشارات روزگار را مدیریت می‌کند، به گفت‌وگو نشسته‌ایم. این انتشارات  از سال ۱۳۷۷ فعالیت خود را آغاز کرده است.

* آقای عزیزی، نشر «روزگار» در ابتدا چگونه فعالیتش را آغاز کرد و در چه حوزه‌هایی فعالیت می‌کند؟

محور فعالیت‌های نشر روزگار ادبیات و علوم انسانی است. ما در حوزه ادبیات، رمان، شعر و نقد ادبی کار می‌کنیم. یک سری از آثار هم با محوریت پژوهش‌های دانشگاهی است؛ اما نه آن کتاب‌هایی که تدریس می‌شوند؛ بلکه کتاب‌هایی از جنس علمی و پژوهشی.

* از چه سالی در نمایشگاه‌های کتاب شرکت کردید؟

ما از سال ۱۳۷۹ پیوسته در نمایشگاه‌ بین‌المللی کتاب تهران شرکت کرده‌ایم. علاوه بر این، کم و بیش هم در نمایشگاه‌های استانی شرکت کرده‌ایم و با مخاطبان خود ارتباط مستقیم داریم. تعداد آثار منتشرشده در این انتشارات به قدری است که طیف زیادی از نیازهای مخاطب را می‌تواند پوشش دهد و ما نیز سعی کرده‌ایم در نمایشگاه‌های کتاب، این آثار را به صورت مستقیم به مردم ارائه دهیم.

* شما در حوزه فیلمنامه هم فعال بوده و آثاری روانه بازار کتاب کرده‌اید.

بله. تاکنون چند فیلم‌نامه منتشر کرده‌ایم. البته نه هر فیلم‌نامه‌ای؛ بلکه فعالیت ما در زمینه فیلم‌نامه با توجه به ارزشمند بودن اثر است و اینکه از نظر محتوایی و ساختار، کار باید با ارزش و مقبول باشد. نکته دیگر اینکه حرفه‌ای بودن اثر نیز برایمان مهم است. محدودیتی در انتخاب اثر از نظر ژانر نداریم. طنز، سیاسی، اجتماعی، درام و … فرقی ندارد. مهم ملاک‌هایی است که بیان کردم. از میان آثاری که در این انتشارات چاپ شده، می‌توانم به «در انتظار گودو» نوشته ساموئل بکت و سه نمایشنامه از شکرخدا گودرزی اشاره کنم که بسیار خوب و حرفه‌ای است.

* برسیم به کار ویژه‌های انتشارات روزگار، از این آثار و تأکید بر انتشارشان بگویید.

کتاب پژوهشی «شاهنامه به نثر پارسی سَره» همراه با توضیحات مفصل، به قلم خانم میترا مهرآبادی در سه جلد و مجموعاً در ۲۵۰۰ صفحه تنظیم شده و با استقبال خوبی هم مواجه شد. این اثر در سال ۱۳۹۵ چاپ شد و تا امروز، با اینکه اثری گران‌سنگ و کمی سنگین است، سه نوبت هم تجدید چاپ شده است.

کتاب «ادبیات معاصر نظم» و «ادبیات معاصر نثر» تألیف آقای دکتر محمدرضا روزبه نیز که به بررسی شعر معاصر می‌پردازد و در قالب درسنامه ارائه شده است، قابل توجه است. دربارۀ این دو اثر باید بگویم که این دو کتاب جزء کارهای شاخص پژوهشی‌مان در انتشارات روزگار است.

در بین رمان‌ها، رمان «دریاچه شیشه‌ای» که هزار صفحه دارد و ۱۵ بار هم تجدید چاپ شده است، بسیار خواندنی است. این رمان با ترجمه مرحوم قدسی گلریز، جزء پرفروش‌ترین آثار انتشارات روزگار است. شاید خوب باشد که بگویم «دریاچۀ ‌شیشه‌ای» جزء پرفروش‌ترین رمان‌های اروپا هم بوده و در ایران نیز با استقبال خوبی مواجه شده است.

انتشار مجموعه آثار داستایوسکی (ابله، جن زدگان، جنایت و مکافات، برادران کارامازوف و …) ترجمه نسرین مجیدی، همچنین ترجمه مجموعه آثار جان اشتاین بک، ترجمه مجموعه آثار دانیل کلمان‌، ساراماگو و… جزو کارهای ویژه نشر روزگار بوده است.

 چاپ نهج‌البلاغه با ترجمه محمود افتخارزاده که شاخص‌ترین ترجمه از این اثر گرانقدر است نیز جزو کارهای مثال‌زدنی نشر روزگاربوده است. چاپ مجموعه ۲۰ جلدی کتاب‌های «چهره‌های‌ ادبیات کودکان و نوجوانان» و … از آثار دیگر نشر روزگار است.

همچنین می‌توان به کتاب بسیار ارزشمند «فانتزی در ادبیات کودکان و نوجوانان» اثر محمد محمدی و رمان‌های خدیجه قاسمی مانند «هیچ هیچ شدن»، «مسافران مه» و «روی جاده نمناک» اشاره کرد که در حوزه دفاع مقدس‌اند.

* آثار منتشرشده در انتشارات روزگار، بیشتر تألیفی هستند یا ترجمه؟

ما در این ۲۳ سال فعالیت در حوزه‌ نشر، ۹۸۰ عنوان کتاب تولید کردیم. در حوزه رمان، غالب آثار ترجمه هستند؛ اما ادبیات کلاسیک را بیشتر کار کرده‌ایم. از جمله آن‌ها می‌توانم به مجموعه آثار داستایوفسکی و جان اشتاین‌بک اشاره کنم. ادبیات کلاسیک را به‌صورت دسته‌دسته کار می‌کنیم. در ادبیات مدرن هم کتاب‌هایی را که برنده جوایز جهانی معتبر می‌شوند یا در جشنواره‌ها شرکت می‌کنند، ترجمه می‌کنیم. همچنین اگر کتاب از نظر ادبی ارزشمند باشد، در صف ترجمه قرار خواهد گرفت. در حوزه دفاع مقدس هم کارهایی انجام داده‌ایم و چندین کار خوب هم داشته‌ایم. نمونه‌اش کتاب معروف «همت» است که خودم آن را نوشتم که هم در انتشارات روزگار و همچنین «پلاک ۸» چاپ شد. این کتاب رمانی است درباره شهید همت که از قبل از تولد شروع شده و تا لحظه‌ شهادت را روایت می‌کند. در کنار این‌ها به تاریخ ۳۰ ساله انقلاب اسلامی هم می‌پردازد.

* به مشکلات این روزهای صنف نشر هم بپردازیم، برای دریافت کاغذ یارانه‌ای که ارشاد توزیع می‌کند، مشکلی ندارید؟

مشکل ما این است که معمولاً خیلی کمتر از حد نیاز یک نشر، کاغذ تخصیص داده می‌شود. همچنین از زمان واریز پول تا زمان دریافت کاغذ زمان یک‌ماهه‌ای طول می‌کشد تا کاغذ به دست ما برسد. این برای ناشرانی که در این شرایط سخت کار می‌کنند، دشوار است که مبلغ هنگفتی را بدهند و کاغذ را هم دیر دریافت کنند. در این بین، همراهی‌های مجمع ناشران خیلی بیشتر از ارشاد بوده و خیلی به ما کمک کردند.

* حمایت‌های دولت و وزارت ارشاد از ناشران در دوران سختی صنعت نشر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

من به‌عنوان کسی که سی سال در دانشگاه و مراکز تربیت معلم ادبیات و نقد ادبی تدریس کرده‌ام و همچنین به‌عنوان یک نویسنده و شاعر با بیش از سی جلد کتاب چاپ‌شده و به‌عنوان یک شخصیت عدالت‌طلب اجتماعی که از ۱۷ سالگی اسیر زندان شاه و ساواک‌ بوده‌ام و هنگام جنگ با داشتن زن و فرزند، داوطلبانه به جبهه رفته‌ام، همواره دغدغه انتشار کتاب‌های مفید برای جامعه را داشته و دارم. امیدوارم مسئولین فرهنگی بدانند که حمایت از نشر جزو وظایف آن‌ها برای صیانت از آرمان شهدای ما است. گرچه تجربه من از نوشتن درباره شهدا بسیار تلخ بود. حدود ۲۲ سال پیش، رمانی حدود پانصد صفحه درباره شهید سیدعلی اندرزگو نوشتم به نام «سفر صبح» که هیچ وقت از آن حمایت نشد و برای هیچ نهاد وکتابخانه‌ای خریده نشد.

بعدها رمانی حدود ۲۰۰ صفحه بر اساس زندگی شهید فهمیده نوشتم که گرچه در ادبیات نوجوانان برنده جایزه شهید غنی‌پور شد، از آن کتاب هم هیچ‌گونه حمایتی به عمل نیامد. سرانجام زحمت پانزده‌ ساله‌ام برای نوشتن رمانی هزار صفحه‌ای به نام «همت» جز تهمت و افترا و دردسر، حاصلی برایم نداشت.

* برای ارتباط با مخاطبان خود چه راه‌هایی را تعبیه کرده‌اید؟

متن کتاب‌های نشر روزگار را برای فروش به قیمت خیلی ارزان، در اختیار طاقچه، کتابراه و… قرار داده‌ایم. خیلی از کتاب‌های ما به صورت صوتی هم تولید شده‌اند. علاوه بر سایت انتشارات به آدرس nashreroozegar.com، در تمامی شبکه‌های اجتماعی حضور فعالی داریم و ارتباط‌مان را با مخاطبان حفظ کرده‌ایم.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، انتشارات «روزگار» یکی از ناشران قدیمی در زمینه چاپ آثار ادبی و هنری ایرانی و خارجی است و تاکنون بعد از ٢٢ سال فعالیت، حدود هزار عنوان کتاب منتشر کرده است. با محمد عزیزی که خود دستی بر قلم دارد و انتشارات روزگار را مدیریت می‌کند، به گفت‌وگو نشسته‌ایم. این انتشارات  از سال ۱۳۷۷ فعالیت خود را آغاز کرده است.

* آقای عزیزی، نشر «روزگار» در ابتدا چگونه فعالیتش را آغاز کرد و در چه حوزه‌هایی فعالیت می‌کند؟

محور فعالیت‌های نشر روزگار ادبیات و علوم انسانی است. ما در حوزه ادبیات، رمان، شعر و نقد ادبی کار می‌کنیم. یک سری از آثار هم با محوریت پژوهش‌های دانشگاهی است؛ اما نه آن کتاب‌هایی که تدریس می‌شوند؛ بلکه کتاب‌هایی از جنس علمی و پژوهشی.

* از چه سالی در نمایشگاه‌های کتاب شرکت کردید؟

ما از سال ۱۳۷۹ پیوسته در نمایشگاه‌ بین‌المللی کتاب تهران شرکت کرده‌ایم. علاوه بر این، کم و بیش هم در نمایشگاه‌های استانی شرکت کرده‌ایم و با مخاطبان خود ارتباط مستقیم داریم. تعداد آثار منتشرشده در این انتشارات به قدری است که طیف زیادی از نیازهای مخاطب را می‌تواند پوشش دهد و ما نیز سعی کرده‌ایم در نمایشگاه‌های کتاب، این آثار را به صورت مستقیم به مردم ارائه دهیم.

* شما در حوزه فیلمنامه هم فعال بوده و آثاری روانه بازار کتاب کرده‌اید.

بله. تاکنون چند فیلم‌نامه منتشر کرده‌ایم. البته نه هر فیلم‌نامه‌ای؛ بلکه فعالیت ما در زمینه فیلم‌نامه با توجه به ارزشمند بودن اثر است و اینکه از نظر محتوایی و ساختار، کار باید با ارزش و مقبول باشد. نکته دیگر اینکه حرفه‌ای بودن اثر نیز برایمان مهم است. محدودیتی در انتخاب اثر از نظر ژانر نداریم. طنز، سیاسی، اجتماعی، درام و … فرقی ندارد. مهم ملاک‌هایی است که بیان کردم. از میان آثاری که در این انتشارات چاپ شده، می‌توانم به «در انتظار گودو» نوشته ساموئل بکت و سه نمایشنامه از شکرخدا گودرزی اشاره کنم که بسیار خوب و حرفه‌ای است.

* برسیم به کار ویژه‌های انتشارات روزگار، از این آثار و تأکید بر انتشارشان بگویید.

کتاب پژوهشی «شاهنامه به نثر پارسی سَره» همراه با توضیحات مفصل، به قلم خانم میترا مهرآبادی در سه جلد و مجموعاً در ۲۵۰۰ صفحه تنظیم شده و با استقبال خوبی هم مواجه شد. این اثر در سال ۱۳۹۵ چاپ شد و تا امروز، با اینکه اثری گران‌سنگ و کمی سنگین است، سه نوبت هم تجدید چاپ شده است.

کتاب «ادبیات معاصر نظم» و «ادبیات معاصر نثر» تألیف آقای دکتر محمدرضا روزبه نیز که به بررسی شعر معاصر می‌پردازد و در قالب درسنامه ارائه شده است، قابل توجه است. دربارۀ این دو اثر باید بگویم که این دو کتاب جزء کارهای شاخص پژوهشی‌مان در انتشارات روزگار است.

در بین رمان‌ها، رمان «دریاچه شیشه‌ای» که هزار صفحه دارد و ۱۵ بار هم تجدید چاپ شده است، بسیار خواندنی است. این رمان با ترجمه مرحوم قدسی گلریز، جزء پرفروش‌ترین آثار انتشارات روزگار است. شاید خوب باشد که بگویم «دریاچۀ ‌شیشه‌ای» جزء پرفروش‌ترین رمان‌های اروپا هم بوده و در ایران نیز با استقبال خوبی مواجه شده است.

انتشار مجموعه آثار داستایوسکی (ابله، جن زدگان، جنایت و مکافات، برادران کارامازوف و …) ترجمه نسرین مجیدی، همچنین ترجمه مجموعه آثار جان اشتاین بک، ترجمه مجموعه آثار دانیل کلمان‌، ساراماگو و… جزو کارهای ویژه نشر روزگار بوده است.

 چاپ نهج‌البلاغه با ترجمه محمود افتخارزاده که شاخص‌ترین ترجمه از این اثر گرانقدر است نیز جزو کارهای مثال‌زدنی نشر روزگاربوده است. چاپ مجموعه ۲۰ جلدی کتاب‌های «چهره‌های‌ ادبیات کودکان و نوجوانان» و … از آثار دیگر نشر روزگار است.

همچنین می‌توان به کتاب بسیار ارزشمند «فانتزی در ادبیات کودکان و نوجوانان» اثر محمد محمدی و رمان‌های خدیجه قاسمی مانند «هیچ هیچ شدن»، «مسافران مه» و «روی جاده نمناک» اشاره کرد که در حوزه دفاع مقدس‌اند.

* آثار منتشرشده در انتشارات روزگار، بیشتر تألیفی هستند یا ترجمه؟

ما در این ۲۳ سال فعالیت در حوزه‌ نشر، ۹۸۰ عنوان کتاب تولید کردیم. در حوزه رمان، غالب آثار ترجمه هستند؛ اما ادبیات کلاسیک را بیشتر کار کرده‌ایم. از جمله آن‌ها می‌توانم به مجموعه آثار داستایوفسکی و جان اشتاین‌بک اشاره کنم. ادبیات کلاسیک را به‌صورت دسته‌دسته کار می‌کنیم. در ادبیات مدرن هم کتاب‌هایی را که برنده جوایز جهانی معتبر می‌شوند یا در جشنواره‌ها شرکت می‌کنند، ترجمه می‌کنیم. همچنین اگر کتاب از نظر ادبی ارزشمند باشد، در صف ترجمه قرار خواهد گرفت. در حوزه دفاع مقدس هم کارهایی انجام داده‌ایم و چندین کار خوب هم داشته‌ایم. نمونه‌اش کتاب معروف «همت» است که خودم آن را نوشتم که هم در انتشارات روزگار و همچنین «پلاک ۸» چاپ شد. این کتاب رمانی است درباره شهید همت که از قبل از تولد شروع شده و تا لحظه‌ شهادت را روایت می‌کند. در کنار این‌ها به تاریخ ۳۰ ساله انقلاب اسلامی هم می‌پردازد.

* به مشکلات این روزهای صنف نشر هم بپردازیم، برای دریافت کاغذ یارانه‌ای که ارشاد توزیع می‌کند، مشکلی ندارید؟

مشکل ما این است که معمولاً خیلی کمتر از حد نیاز یک نشر، کاغذ تخصیص داده می‌شود. همچنین از زمان واریز پول تا زمان دریافت کاغذ زمان یک‌ماهه‌ای طول می‌کشد تا کاغذ به دست ما برسد. این برای ناشرانی که در این شرایط سخت کار می‌کنند، دشوار است که مبلغ هنگفتی را بدهند و کاغذ را هم دیر دریافت کنند. در این بین، همراهی‌های مجمع ناشران خیلی بیشتر از ارشاد بوده و خیلی به ما کمک کردند.

* حمایت‌های دولت و وزارت ارشاد از ناشران در دوران سختی صنعت نشر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

من به‌عنوان کسی که سی سال در دانشگاه و مراکز تربیت معلم ادبیات و نقد ادبی تدریس کرده‌ام و همچنین به‌عنوان یک نویسنده و شاعر با بیش از سی جلد کتاب چاپ‌شده و به‌عنوان یک شخصیت عدالت‌طلب اجتماعی که از ۱۷ سالگی اسیر زندان شاه و ساواک‌ بوده‌ام و هنگام جنگ با داشتن زن و فرزند، داوطلبانه به جبهه رفته‌ام، همواره دغدغه انتشار کتاب‌های مفید برای جامعه را داشته و دارم. امیدوارم مسئولین فرهنگی بدانند که حمایت از نشر جزو وظایف آن‌ها برای صیانت از آرمان شهدای ما است. گرچه تجربه من از نوشتن درباره شهدا بسیار تلخ بود. حدود ۲۲ سال پیش، رمانی حدود پانصد صفحه درباره شهید سیدعلی اندرزگو نوشتم به نام «سفر صبح» که هیچ وقت از آن حمایت نشد و برای هیچ نهاد وکتابخانه‌ای خریده نشد.

بعدها رمانی حدود ۲۰۰ صفحه بر اساس زندگی شهید فهمیده نوشتم که گرچه در ادبیات نوجوانان برنده جایزه شهید غنی‌پور شد، از آن کتاب هم هیچ‌گونه حمایتی به عمل نیامد. سرانجام زحمت پانزده‌ ساله‌ام برای نوشتن رمانی هزار صفحه‌ای به نام «همت» جز تهمت و افترا و دردسر، حاصلی برایم نداشت.

* برای ارتباط با مخاطبان خود چه راه‌هایی را تعبیه کرده‌اید؟

متن کتاب‌های نشر روزگار را برای فروش به قیمت خیلی ارزان، در اختیار طاقچه، کتابراه و… قرار داده‌ایم. خیلی از کتاب‌های ما به صورت صوتی هم تولید شده‌اند. علاوه بر سایت انتشارات به آدرس nashreroozegar.com، در تمامی شبکه‌های اجتماعی حضور فعالی داریم و ارتباط‌مان را با مخاطبان حفظ کرده‌ایم.



منبع خبر

تجربه تلخ یک نویسنده از نوشتن درباره شهدا بیشتر بخوانید »

«علی‌اکبر» فرستادم «علی‌اصغر» تحویل گرفتم!

«علی‌اکبر» فرستادم «علی‌اصغر» تحویل گرفتم!



وداع با شهید مدافع حرم زکریا شیری

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، خودش را به آذری این‌گونه معرفی می‌کند: من مادر شهید زکریا شیری هستم. ابتدا خدمت امام زمان (عج) و خانم حضرت زینب (س) سلام و عرض ادب می‌کنم. او در ادامه شعری زیبا به زبان ترکی در مراسم استقبال از فرزند شهیدش زکریا شیری قرائت می‌کند. دیدن همین تصاویر و سرودن شعر زیبا از زبان مادری که پنج سالی چشم‌انتظار آمدن فرزند شهیدش بود، دلمان را بی‌تاب می‌کند تا هر طور شده است با او همکلام شویم. اقتدار و صلابت مادرانه‌اش در این اوضاع و احوال ستودنی است. شهید زکریا شیری در ۴ آذر ۹۴ در العیس سوریه، به شهادت رسید و تا چندی پیش پیکرش مفقودالاثر بود. «رقیه آقایی» از شهادت و شناسایی پیکر شهیدش و تشییع به دست مردم خوب اقبالیه قزوین برایمان می‌گوید.

شنیدن شعر زیبایی که در مراسم استقبال از پیکر فرزند شهیدتان زکریا شیری خواندید ما را سر شوق آورد تا با شما همکلام شویم. آن شعر زیبا سروده خودتان بود؟

من سواد خواندن و نوشتن ندارم، اما بعد از شهادت زکریا آن شعر را سرودم. با شنیدن خبر شهادت فرزندم در سوریه به خدا و خود شهیدم متوسل شدم و درد دل‌ها و دلتنگی‌های مادرانه‌ام ابیاتی شدند که شما آن را شنیدید. بعد از آن در ذهنم ماند و برای همیشه زمزمه‌ام شد.

اهل کجا هستید و چند فرزند دارید؟

ما اهل شهر خدابنده استان زنجان هستیم، اما سال‌ها پیش به استان قزوین مهاجرت کردیم و در اقبالیه ساکن شدیم. من مادر هفت فرزند هستم. سه دختر و چهار پسر دارم. زکریا فرزند دوم و پسر ارشد من بود که از میان فرزندانم ایشان به عاقبت بخیری رسید و گوی سبقت را از پدرش که سال‌ها پیش دوران خدمتش را در جبهه گذرانده بود، ربود و شهید شد. پدرش در چهار عملیات شرکت داشت که آخرین آن عملیات مرصاد بود. زکریا به خانواده‌اش به ویژه به بزرگ‌ترها احترام می‌گذاشت. این روزها بسیار از خوبی‌ها و نیکی‌هایی که درحق مردم، همسایه و بستگان داشت می‌شنوم. کارهای خیری که تا به امروز از آن بی‌اطلاع بودیم. زکریا علاقه زیادی به اهل بیت داشت. خوش‌اخلاقی و شوخ‌طبعی‌اش هم در خانه بود و هم بیرون از خانه. از همان دوران نوجوانی اهل بسیج، مسجد و پایگاه بود.

با این وجود با مفهوم بسیج، جهاد و شهادت غریبه نبودید؟

همیشه در خانه از شهادت صحبت می‌کردیم که بحمدالله با شهادت زکریا این آرزویمان هم به واقعیت مبدل شد. ۹ سال در سپاه خدمت کرده بود. وقتی خبر شهادت زکریا را آوردند اصلاً تعجب نکردم. آمادگی شنیدن خبر شهادتش را داشتم.

درجریان مأموریت‌های سوریه زکریا بودید؟ مخالفتی با تصمیم او نداشتید؟

راستش اولین مرتبه‌ای که می‌خواست برود من و پدرش به دلیل مراسم عروسی که در روستایمان داشتیم مانع شدیم و از او خواستیم ما را در این مراسم همراهی کند. اما خودم شنیدم که با دوستش روح‌الله طالبی‌اقدم تلفنی صحبت کرد و گفت بعد از اینکه خانواده را به مراسم رساندم می‌آیم، اما من گفتم زکریا تو پاسداری هر بار که بخواهی می‌توانی بروی. اگر الان بخواهی بروی کسی در خانه نیست تا تو را بدرقه کند. پدرش هم گفت بمان. برای همین نتوانست همراه دوستانش به سوریه برود. تا اینکه کمی بعد خبر شهادت دوستش روح‌الله را شنید. روح‌الله روز اول آبان ۹۴ همزمان با تاسوعای حسینی به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت روح‌الله را شنید گویی روح زکریا پرواز کرد، ظاهرش با ما بود، اما در حقیقت با ما نبود. دائم آه و زاری می‌کرد که خدایا چرا من از قافله عقب ماندم. به او گفتم زکریا چرا بی‌تابی می‌کنی؟ گفت شما باعث شدید من عقب بمانم. اگر به پدر نمی‌گفتید و ایشان مانع نمی‌شد من هم همراه بچه‌ها رفته بودم.

مجدداً چه زمانی اعزام شد؟

دهه دوم محرم بود، خیلی دلم شکسته بود. داشتم گریه می‌کردم که زکریا از سر کار به خانه آمد و گفت مادر چه شده است؟! گفتم کربلا را نشان می‌داد من هم که تا به حال نرفته‌ام، دلم می‌خواهد بروم. زکریا گفت مادر می‌خواهید ثبت‌نام کنم امسال اربعین بروی؟ خیلی خوشحال شدم، گفتم اگر این کار را برای من انجام بدهی من تا قیامت دعایت می‌کنم. کمی بعد نام من، پدر و برادران و خودش را برای پیاده‌روی کربلا نوشت. من خیلی خوشحال بودم گفتم با سه پسرم به کربلا می‌روم.

رفتم و وسایل سفر را خریدم، کفش، ساک و… را جمع کردم و آماده رفتن بودم. در این فاصله یک روز زکریا پیشم آمد وگفت مادرجان حرفی می‌خواهم بزنم، از من ناراحت نشوی! من هم سریع گفتم درباره کربلا که نیست! گفت نه! شما بروید، اما من نمی‌توانم همراه شما بیایم. گفتم چرا؟ گفت کار واجب دارم. گفتم الان از کربلا چیزی واجب‌تر نداریم. آن چه کاری است که شما می‌گویید از کربلا واجب‌تر است؟ بغض کرد و گفت در حال حاضر حرم عمه سادات از کربلا هم برای من واجب‌تر است. مادرجان داعشی‌های تکفیری قسم خورده‌اند قبر حضرت زینب (س) و حضرت رقیه را با خاک یکسان می‌کنند. قرعه به نام من افتاده است که یکی از مدافعان حرم باشم و به سوریه بروم. این بار دیگر حرفی نزدم. زکریا به خانمش هم سفارش کرده و گفته بود ساک من را جمع کن به طوری که مادر متوجه من نشود.

زکریا نمی‌خواست قبل از اعزام من بی‌تابی کنم. برای همین زمان اعزام را به من نگفت. اما همان روز اعزام قبل از اذان صبح بیدار شدم تا آماده نماز خواندن شوم. متوجه شدم پدر زکریا داخل اتاق زکریا (که دوران مجردی در خانه ما بود و هنوز هم با نام اتاق زکریاست، اتاقی که بعد از شهادت پسرم با وسایل و آنچه از او به یادگار مانده بود تزئین شد و وسایلش را آنجا نگه می‌دارم) رفته و گریه می‌کند. وقتی گریه و بی‌تابی پدر زکریا را دیدم، وارد اتاق شدم و در را باز کردم و گفتم چه شده؟ چرا گریه می‌کنی؟ هنوز اذان نشده نماز می‌خوانی؟ گفت نه، زکریا می‌خواهد به سوریه برود و برای اینکه شما بی‌قراری نکنی این موضوع را با شما درمیان نگذاشتیم! بار اول که می‌خواست برود من مانع شدم و او بعد از شهادت دوستش شهید روح‌الله طالبی بسیار بی‌قرار شد. نگران نباش خانم من زکریا را به عمه زینب‌جان سپرده‌ام.

وقتی همسرم آرام شد و به من گفت شما ناراحت نیستی که؟ گفتم مگر می‌شود؟ من مادر هستم. او فرزند من است، اما این را خوب می‌دانم که اگر قسمت زکریا شهادت باشد و ما او را در شیشه دربسته نگه داریم باز شهید می‌شود و اگر عاقبتش شهادت نباشد درمیان آتش هم که باشد صحیح و سالم برمی‌گردد. حرفم هنوز تمام نشده بود که زکریا به خانه آمد و تا من را دید پرسید مادرجان شما بیداری؟ گفتم زکریاجان شما می‌خواهی بروی سوریه و به من نمی‌گویی؟ گفت مادر اگر به شما می‌گفتم گریه می‌کردی و من نمی‌خواستم گریه و بی‌تابی شما را ببینم. گفتم نه پسرم گریه نمی‌کنم. بعد دست‌هایش را باز کرد تا من را در آغوش بگیرد. من را در آغوش گرفت و گفت مادرجان فقط باید صبر داشته باشی. قرآن را برداشتیم و همراه زکریا و پدرش به سمت در خانه رفتیم تا او را بدرقه کنیم.

خانمش هم طبقه پایین آب و قرآن در دست داشت. زکریا را از زیر قرآن رد کرد و همین که داشت بندهای پوتینش را می‌بست گفتم زکریا نرو صبر کن تا دخترت فاطمه را بیدار کنم. گفت نه مادر خواهش می‌کنم بیدارش نکن. اگر بیدار شود این لحظات آخر هم برای من و هم برای فاطمه سخت می‌شود. راست هم می‌گفت نمی‌خواست تعلقات و وابستگی‌ها در این لحظات آخر کار دستش بدهد و مانعش شود. او را بدرقه کردیم تا آمد سوار ماشین شود حسی به من گفت این بار آخرین باری است که زکریا را می‌بینی برای همین او را صدا کردم و گفتم زکریاجان می‌شود یک بار دیگر مادر تو را در آغوش بگیرد. زکریا قامت بلند و چهارشانه‌ای داشت، وقتی آمد و من را در آغوش گرفت من در میان آغوشش گم شده بودم. ماشاءالله قوی‌هیکل بود، اما وقتی بعد از شناسایی پیکرش به معراج شهدا رفتم و پیکرش را دیدم با خود گفتم علی‌اکبر رفتی و علی‌اصغر برگشتی. تازه شده‌ای هم اندازه روزهای اول تولدت. من علی‌اکبر بدرقه کردم علی‌اصغر تحویل گرفتم و این هم فدای دل حضرت زینب (س).

ایشان چند فرزند داشت؟

دخترش فاطمه سه سال داشت و الان ۹ سال دارد. محمدصدرا هم دو ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. زکریا در منطقه بود که همرزمانش از زکریا پرسیده بودند فرزند دومی که در راه داری پسر است یا دختر؟ گفته بود نمی‌دانم، اما دوست دارم اگر دختر بود نامش را ریحانه و اگر پسر بود نامش را محمدصدرا بگذارم. بعد از شهادت زکریا وقتی یکی از همرزمانش مجروح شده بود و ما به دیدارش رفتیم ایشان این خاطره را برای ما تعریف کرد و گفت فرزند دوم زکریا چیست؟ گفتیم پسر. گفت زکریا دوست داشت نام فرزندش محمدصدرا باشد و ما هم همین نام را برای او انتخاب کردیم و امروز که زکریا به آغوش خانواده‌اش بازگشته است محمدصدرا پنج سال دارد.

زکریا شما را راهی پیاده‌روی و زیارت کربلا کرد و خودش به سوریه رفت. چطور متوجه شهادتش شدید؟

زکریا اول ماه صفر راهی سوریه شد و ما هم طبق قرار قبلی در ۱۳ صفر برای شرکت در مراسم پیاده‌روی اربعین راه افتادیم. زکریا باجناقش را جایگزین خودش کرد و ایشان همراه ما به کربلا آمد. همان شبی که به سمت کربلا راه افتادیم قبل از اذان صبح زکریا به شهادت رسید. او من را به زیارت کربلای امام حسین (ع) فرستاد و خودش به دیدار امام حسین (ع) رفت. همه همسفرانم درکربلا می‌دانستند که زکریا شهید شده است و من اطلاعی نداشتم. تا اینکه از کربلا برگشتیم. ساعت یک شب به خانه رسیدیم. دیدن مردمی که منتظر ما بودند برای من و پدر زکریا بسیار تعجب‌آور بود. پدرش گفت مگر می‌شود این وقت شب این همه جمعیت به استقبال ما آمده باشند؟! من گفتم حتماً خبری است. بااینکه بعد از نماز در مسجد کوفه خواب دیده بودم ولی ته دلم دوست نداشتم خوابم حقیقت داشته باشد.

درخواب دیدم که زکریا شهید شده است و یکی از همکارانش خبر شهادتش را به من داده و گفته: «زکریا شهید شده است، اما نتوانستیم پیکرش را پیدا کنیم و برایتان بیاوریم.» از خواب بیدار شدم و برادر زکریا را بیدار کردم و گفتم من در خواب دیدم که زکریا شهید شده است، می‌شود برگردیم، گفت نه مادر خواب دیدی خیر است، اما من می‌دانستم زکریا شهید شده است. مادر بودم و این را حس می‌کردم. فردای همان روزی که از کربلا آمدیم بچه‌های سپاه به خانه ما آمدند و همان پاسدار خبر شهادت و مفقودالاثری پسرم را به من داد. زکریا چهارم آذر ۹۴ در العیس سوریه به شهادت رسید.

قبل از شهادت با هم تماسی نداشتید؟

با ما تماس می‌گرفت و صحبت می‌کرد، آخرین مرتبه زنگ زد و بعداز کلی حال و احوالپرسی گفت مادرجان شاید تا یک ماه دیگر نتوانم با شما تماس بگیرم.

از سال ۹۴ تا امروز پیکر در منطقه ماند و شما بسیار چشم انتظار بازگشت پیکر زکریایتان بودید. با شنیدن خبر تفحص شهیدتان چه عکس‌العملی داشتید؟

قبل از اینکه خبر شناسایی پیکر شهید را به من بدهند از شبکه افق به خانه ما آمدند تا مستند شهید را آماده کنند. چند روز بعد من در حیاط خانه مشغول تهیه شیره انگور بودم که یک پاسدار درِ خانه آمد و به من گفت شما فردا و پس‌فردا از سپاه مهمان دارید لطفاً این کارها را جمع و جور کنید. به همسرم گفتم خب بچه‌های مستند که چند روزی اینجا بودند، چرا همکارهای زکریا می‌خواهند به خانه ما بیایند. ایشان گفت قطعاً خبرهایی شده است. حق با همسرم بود. بعد از رفتن همکار زکریا با ما تماس گرفت و گفت مادرجان ما امروز به دیدار شما می‌آییم. ما هم آماده شدیم تا از مهمان‌های زکریا پذیرایی کنیم. بچه‌های سپاه آمدند و یکی از آن‌ها که همراه پیکر شهدای خان‌طومان به مشهد رفته بود از همان جا با من تماس گرفت و در همان دیدار خطاب به من و پدر زکریا گفت مادرجان پیکر زکریا شناسایی شده و الان که من با شما صحبت می‌کنم دست‌هایم را روی دست‌های پسرتان گذاشته‌ام.

ما بعد از طواف حرم امام رضا (ع) به سمت شما حرکت می‌کنیم. خیلی خوشحال شدیم. من با شنیدن این خبر به اتاق زکریا رفتم و دو رکعت نماز شکر خواندم. بعد هم بالای پشت بام رفتم تا خودم را آرام کنم. نمی‌توانستم تاب بیاورم. شنیدن این خبر که پیکر دردانه‌ام در حال طواف حرم امام رضا (ع) بود و من اینجا از او دور بودم سخت بود. حال و هوای عجیبی داشتم. دوباره به اتاق زکریا برگشتم و ساکش را که بعد از شهادت برایمان آورده بودند باز کردم، پیراهن مشکی عزای امام حسین (ع) را که با خود به سوریه برده بود برداشتم و به تن کردم و کمی بعد خوابم برد.

در خواب دیدم همه آمدند استقبال و دسته‌های گل در دست دارند و می‌گویند زکریا دارد می‌آید. در خواب به خودم نگاه کردم دیدم همه لباس‌هایی که به تن دارم سفید است. همان لحظه در باز و زکریا وارد خانه شد تا من را دید دوان دوان به سمتم آمد و مرا در آغوش گرفت. گفتم زکریا به من گفتند تو قبل از شهادت تیر خورده‌ای! راست می‌گویند؟ گفت نه مادر حالم خوب است. دست به سرش کشیدم و گفتم زخم‌هایت خوب شده است؟! زکریا به دستش که گویی ساعت داشت نگاهی انداخت و گفت مادر من باید بروم. بعد رفت کنار برادر و همسرش با آن‌ها هم صحبتی کرد و بعد در باز شد و زکریا از خانه خارج شد. در خواب گفتم زکریاجان دستت درد نکند که آمدی خیلی آرام شدم. از خواب بیدار شدم. آرامش زیادی در وجودم پیدا شده بود.

با همه این انس و علاقه‌ای که بین شما و فرزندتان وجود داشت، آیا شده بود برای شهادتش دعا کنید؟

من در این ۹ سال خدمت زکریا در سپاه او را با لباس نظامی ندیده بودم. ۲۰ روز قبل از سوریه رفتنش خانمش آمد طبقه بالا خانه ما از او پرسیدم امروز زکریا سر کار نرفته است؟ گفت چرا مادر رفته است، اما امروز با لباس نظامی از خانه رفت. گفتم کاش من را زود بیدار می‌کردی من زکریا را با لباس نظامی می‌دیدم. گفت مادر برمی‌گردد. ساعت حدود ۱۱ صبح بود رفتم بیرون درخانه تا آب و جارویی کنم که دیدم آقایی با لباس نظامی دارد به خانه ما نزدیک می‌شود. سرم را بلند نکردم گفتم حتماً فرد غریبه‌ای است، نمی‌دانستم زکریاست. پسرم شوخ‌طبع هم بود.

تا رسید به من احترام نظامی گذاشت و گفت سلام قربان، با شنیدن صدای زکریا سرم را بلند کردم و گفتم زکریا الهی مادرت فدای تو شود چقدر لباس نظامی به تو می‌آید. چرا همیشه با لباس نظامی به خانه نمی‌آیی؟ گفت مگر وقتی من را در این لباس می‌بینی چه اتفاقی می‌افتد؟ گفتم من افتخار می‌کنم که شما را در این لباس می‌بینم. گفت به لباسم افتخار می‌کنی مادر! گفتم نه به شما افتخار می‌کنم که این لباس را پوشیده‌ای. گفت مادرجان شما که با دیدن من در این لباس افتخار می‌کنی دعا کن شهید شوم و و قتی جنازه‌ام برگردد، ببینید چطور آن روز به من افتخار خواهی کرد.

دلم شکست و گریه کردم و گفتم چرا این حرف را زدی من را ناراحت کردی. گفت مادر همیشه دعا می‌کنید که عاقبت بخیر شویم، اما اولین عاقبت بخیری شهادت است. نترس مادر شهادت لیاقت می‌خواهد من ندارم و بعد اشک‌های چشمم را پاک کردم و با هم وارد خانه شدیم. زکریا خانه خودشان رفت و به همسرش گفته بود مادرم که امروز من را در این لباس دید خیلی خوشحال شد من بروم با این لباس یک عکس بگیرم که اگر شهید شدم به یادگار برای مادرم بماند. عکس را گرفت، آن‌قدر زیبا شده بود که همسرش دلش نیامد آن را به من بدهد. خودش عکس را نگه داشت. آن عکس تصویر اعلامیه زکریا شد. امروز که عکس‌هایش را روی بنرها و اعلامیه‌ها می‌بینم به وجودش افتخار می‌کنم. همیشه به من و پدرش می‌گفت دعا کنید من شهید شوم و ما هم دوست داشتیم به آرزویش برسد.

*جوان آنلاین

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، خودش را به آذری این‌گونه معرفی می‌کند: من مادر شهید زکریا شیری هستم. ابتدا خدمت امام زمان (عج) و خانم حضرت زینب (س) سلام و عرض ادب می‌کنم. او در ادامه شعری زیبا به زبان ترکی در مراسم استقبال از فرزند شهیدش زکریا شیری قرائت می‌کند. دیدن همین تصاویر و سرودن شعر زیبا از زبان مادری که پنج سالی چشم‌انتظار آمدن فرزند شهیدش بود، دلمان را بی‌تاب می‌کند تا هر طور شده است با او همکلام شویم. اقتدار و صلابت مادرانه‌اش در این اوضاع و احوال ستودنی است. شهید زکریا شیری در ۴ آذر ۹۴ در العیس سوریه، به شهادت رسید و تا چندی پیش پیکرش مفقودالاثر بود. «رقیه آقایی» از شهادت و شناسایی پیکر شهیدش و تشییع به دست مردم خوب اقبالیه قزوین برایمان می‌گوید.

شنیدن شعر زیبایی که در مراسم استقبال از پیکر فرزند شهیدتان زکریا شیری خواندید ما را سر شوق آورد تا با شما همکلام شویم. آن شعر زیبا سروده خودتان بود؟

من سواد خواندن و نوشتن ندارم، اما بعد از شهادت زکریا آن شعر را سرودم. با شنیدن خبر شهادت فرزندم در سوریه به خدا و خود شهیدم متوسل شدم و درد دل‌ها و دلتنگی‌های مادرانه‌ام ابیاتی شدند که شما آن را شنیدید. بعد از آن در ذهنم ماند و برای همیشه زمزمه‌ام شد.

اهل کجا هستید و چند فرزند دارید؟

ما اهل شهر خدابنده استان زنجان هستیم، اما سال‌ها پیش به استان قزوین مهاجرت کردیم و در اقبالیه ساکن شدیم. من مادر هفت فرزند هستم. سه دختر و چهار پسر دارم. زکریا فرزند دوم و پسر ارشد من بود که از میان فرزندانم ایشان به عاقبت بخیری رسید و گوی سبقت را از پدرش که سال‌ها پیش دوران خدمتش را در جبهه گذرانده بود، ربود و شهید شد. پدرش در چهار عملیات شرکت داشت که آخرین آن عملیات مرصاد بود. زکریا به خانواده‌اش به ویژه به بزرگ‌ترها احترام می‌گذاشت. این روزها بسیار از خوبی‌ها و نیکی‌هایی که درحق مردم، همسایه و بستگان داشت می‌شنوم. کارهای خیری که تا به امروز از آن بی‌اطلاع بودیم. زکریا علاقه زیادی به اهل بیت داشت. خوش‌اخلاقی و شوخ‌طبعی‌اش هم در خانه بود و هم بیرون از خانه. از همان دوران نوجوانی اهل بسیج، مسجد و پایگاه بود.

با این وجود با مفهوم بسیج، جهاد و شهادت غریبه نبودید؟

همیشه در خانه از شهادت صحبت می‌کردیم که بحمدالله با شهادت زکریا این آرزویمان هم به واقعیت مبدل شد. ۹ سال در سپاه خدمت کرده بود. وقتی خبر شهادت زکریا را آوردند اصلاً تعجب نکردم. آمادگی شنیدن خبر شهادتش را داشتم.

درجریان مأموریت‌های سوریه زکریا بودید؟ مخالفتی با تصمیم او نداشتید؟

راستش اولین مرتبه‌ای که می‌خواست برود من و پدرش به دلیل مراسم عروسی که در روستایمان داشتیم مانع شدیم و از او خواستیم ما را در این مراسم همراهی کند. اما خودم شنیدم که با دوستش روح‌الله طالبی‌اقدم تلفنی صحبت کرد و گفت بعد از اینکه خانواده را به مراسم رساندم می‌آیم، اما من گفتم زکریا تو پاسداری هر بار که بخواهی می‌توانی بروی. اگر الان بخواهی بروی کسی در خانه نیست تا تو را بدرقه کند. پدرش هم گفت بمان. برای همین نتوانست همراه دوستانش به سوریه برود. تا اینکه کمی بعد خبر شهادت دوستش روح‌الله را شنید. روح‌الله روز اول آبان ۹۴ همزمان با تاسوعای حسینی به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت روح‌الله را شنید گویی روح زکریا پرواز کرد، ظاهرش با ما بود، اما در حقیقت با ما نبود. دائم آه و زاری می‌کرد که خدایا چرا من از قافله عقب ماندم. به او گفتم زکریا چرا بی‌تابی می‌کنی؟ گفت شما باعث شدید من عقب بمانم. اگر به پدر نمی‌گفتید و ایشان مانع نمی‌شد من هم همراه بچه‌ها رفته بودم.

مجدداً چه زمانی اعزام شد؟

دهه دوم محرم بود، خیلی دلم شکسته بود. داشتم گریه می‌کردم که زکریا از سر کار به خانه آمد و گفت مادر چه شده است؟! گفتم کربلا را نشان می‌داد من هم که تا به حال نرفته‌ام، دلم می‌خواهد بروم. زکریا گفت مادر می‌خواهید ثبت‌نام کنم امسال اربعین بروی؟ خیلی خوشحال شدم، گفتم اگر این کار را برای من انجام بدهی من تا قیامت دعایت می‌کنم. کمی بعد نام من، پدر و برادران و خودش را برای پیاده‌روی کربلا نوشت. من خیلی خوشحال بودم گفتم با سه پسرم به کربلا می‌روم.

رفتم و وسایل سفر را خریدم، کفش، ساک و… را جمع کردم و آماده رفتن بودم. در این فاصله یک روز زکریا پیشم آمد وگفت مادرجان حرفی می‌خواهم بزنم، از من ناراحت نشوی! من هم سریع گفتم درباره کربلا که نیست! گفت نه! شما بروید، اما من نمی‌توانم همراه شما بیایم. گفتم چرا؟ گفت کار واجب دارم. گفتم الان از کربلا چیزی واجب‌تر نداریم. آن چه کاری است که شما می‌گویید از کربلا واجب‌تر است؟ بغض کرد و گفت در حال حاضر حرم عمه سادات از کربلا هم برای من واجب‌تر است. مادرجان داعشی‌های تکفیری قسم خورده‌اند قبر حضرت زینب (س) و حضرت رقیه را با خاک یکسان می‌کنند. قرعه به نام من افتاده است که یکی از مدافعان حرم باشم و به سوریه بروم. این بار دیگر حرفی نزدم. زکریا به خانمش هم سفارش کرده و گفته بود ساک من را جمع کن به طوری که مادر متوجه من نشود.

زکریا نمی‌خواست قبل از اعزام من بی‌تابی کنم. برای همین زمان اعزام را به من نگفت. اما همان روز اعزام قبل از اذان صبح بیدار شدم تا آماده نماز خواندن شوم. متوجه شدم پدر زکریا داخل اتاق زکریا (که دوران مجردی در خانه ما بود و هنوز هم با نام اتاق زکریاست، اتاقی که بعد از شهادت پسرم با وسایل و آنچه از او به یادگار مانده بود تزئین شد و وسایلش را آنجا نگه می‌دارم) رفته و گریه می‌کند. وقتی گریه و بی‌تابی پدر زکریا را دیدم، وارد اتاق شدم و در را باز کردم و گفتم چه شده؟ چرا گریه می‌کنی؟ هنوز اذان نشده نماز می‌خوانی؟ گفت نه، زکریا می‌خواهد به سوریه برود و برای اینکه شما بی‌قراری نکنی این موضوع را با شما درمیان نگذاشتیم! بار اول که می‌خواست برود من مانع شدم و او بعد از شهادت دوستش شهید روح‌الله طالبی بسیار بی‌قرار شد. نگران نباش خانم من زکریا را به عمه زینب‌جان سپرده‌ام.

وقتی همسرم آرام شد و به من گفت شما ناراحت نیستی که؟ گفتم مگر می‌شود؟ من مادر هستم. او فرزند من است، اما این را خوب می‌دانم که اگر قسمت زکریا شهادت باشد و ما او را در شیشه دربسته نگه داریم باز شهید می‌شود و اگر عاقبتش شهادت نباشد درمیان آتش هم که باشد صحیح و سالم برمی‌گردد. حرفم هنوز تمام نشده بود که زکریا به خانه آمد و تا من را دید پرسید مادرجان شما بیداری؟ گفتم زکریاجان شما می‌خواهی بروی سوریه و به من نمی‌گویی؟ گفت مادر اگر به شما می‌گفتم گریه می‌کردی و من نمی‌خواستم گریه و بی‌تابی شما را ببینم. گفتم نه پسرم گریه نمی‌کنم. بعد دست‌هایش را باز کرد تا من را در آغوش بگیرد. من را در آغوش گرفت و گفت مادرجان فقط باید صبر داشته باشی. قرآن را برداشتیم و همراه زکریا و پدرش به سمت در خانه رفتیم تا او را بدرقه کنیم.

خانمش هم طبقه پایین آب و قرآن در دست داشت. زکریا را از زیر قرآن رد کرد و همین که داشت بندهای پوتینش را می‌بست گفتم زکریا نرو صبر کن تا دخترت فاطمه را بیدار کنم. گفت نه مادر خواهش می‌کنم بیدارش نکن. اگر بیدار شود این لحظات آخر هم برای من و هم برای فاطمه سخت می‌شود. راست هم می‌گفت نمی‌خواست تعلقات و وابستگی‌ها در این لحظات آخر کار دستش بدهد و مانعش شود. او را بدرقه کردیم تا آمد سوار ماشین شود حسی به من گفت این بار آخرین باری است که زکریا را می‌بینی برای همین او را صدا کردم و گفتم زکریاجان می‌شود یک بار دیگر مادر تو را در آغوش بگیرد. زکریا قامت بلند و چهارشانه‌ای داشت، وقتی آمد و من را در آغوش گرفت من در میان آغوشش گم شده بودم. ماشاءالله قوی‌هیکل بود، اما وقتی بعد از شناسایی پیکرش به معراج شهدا رفتم و پیکرش را دیدم با خود گفتم علی‌اکبر رفتی و علی‌اصغر برگشتی. تازه شده‌ای هم اندازه روزهای اول تولدت. من علی‌اکبر بدرقه کردم علی‌اصغر تحویل گرفتم و این هم فدای دل حضرت زینب (س).

ایشان چند فرزند داشت؟

دخترش فاطمه سه سال داشت و الان ۹ سال دارد. محمدصدرا هم دو ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. زکریا در منطقه بود که همرزمانش از زکریا پرسیده بودند فرزند دومی که در راه داری پسر است یا دختر؟ گفته بود نمی‌دانم، اما دوست دارم اگر دختر بود نامش را ریحانه و اگر پسر بود نامش را محمدصدرا بگذارم. بعد از شهادت زکریا وقتی یکی از همرزمانش مجروح شده بود و ما به دیدارش رفتیم ایشان این خاطره را برای ما تعریف کرد و گفت فرزند دوم زکریا چیست؟ گفتیم پسر. گفت زکریا دوست داشت نام فرزندش محمدصدرا باشد و ما هم همین نام را برای او انتخاب کردیم و امروز که زکریا به آغوش خانواده‌اش بازگشته است محمدصدرا پنج سال دارد.

زکریا شما را راهی پیاده‌روی و زیارت کربلا کرد و خودش به سوریه رفت. چطور متوجه شهادتش شدید؟

زکریا اول ماه صفر راهی سوریه شد و ما هم طبق قرار قبلی در ۱۳ صفر برای شرکت در مراسم پیاده‌روی اربعین راه افتادیم. زکریا باجناقش را جایگزین خودش کرد و ایشان همراه ما به کربلا آمد. همان شبی که به سمت کربلا راه افتادیم قبل از اذان صبح زکریا به شهادت رسید. او من را به زیارت کربلای امام حسین (ع) فرستاد و خودش به دیدار امام حسین (ع) رفت. همه همسفرانم درکربلا می‌دانستند که زکریا شهید شده است و من اطلاعی نداشتم. تا اینکه از کربلا برگشتیم. ساعت یک شب به خانه رسیدیم. دیدن مردمی که منتظر ما بودند برای من و پدر زکریا بسیار تعجب‌آور بود. پدرش گفت مگر می‌شود این وقت شب این همه جمعیت به استقبال ما آمده باشند؟! من گفتم حتماً خبری است. بااینکه بعد از نماز در مسجد کوفه خواب دیده بودم ولی ته دلم دوست نداشتم خوابم حقیقت داشته باشد.

درخواب دیدم که زکریا شهید شده است و یکی از همکارانش خبر شهادتش را به من داده و گفته: «زکریا شهید شده است، اما نتوانستیم پیکرش را پیدا کنیم و برایتان بیاوریم.» از خواب بیدار شدم و برادر زکریا را بیدار کردم و گفتم من در خواب دیدم که زکریا شهید شده است، می‌شود برگردیم، گفت نه مادر خواب دیدی خیر است، اما من می‌دانستم زکریا شهید شده است. مادر بودم و این را حس می‌کردم. فردای همان روزی که از کربلا آمدیم بچه‌های سپاه به خانه ما آمدند و همان پاسدار خبر شهادت و مفقودالاثری پسرم را به من داد. زکریا چهارم آذر ۹۴ در العیس سوریه به شهادت رسید.

قبل از شهادت با هم تماسی نداشتید؟

با ما تماس می‌گرفت و صحبت می‌کرد، آخرین مرتبه زنگ زد و بعداز کلی حال و احوالپرسی گفت مادرجان شاید تا یک ماه دیگر نتوانم با شما تماس بگیرم.

از سال ۹۴ تا امروز پیکر در منطقه ماند و شما بسیار چشم انتظار بازگشت پیکر زکریایتان بودید. با شنیدن خبر تفحص شهیدتان چه عکس‌العملی داشتید؟

قبل از اینکه خبر شناسایی پیکر شهید را به من بدهند از شبکه افق به خانه ما آمدند تا مستند شهید را آماده کنند. چند روز بعد من در حیاط خانه مشغول تهیه شیره انگور بودم که یک پاسدار درِ خانه آمد و به من گفت شما فردا و پس‌فردا از سپاه مهمان دارید لطفاً این کارها را جمع و جور کنید. به همسرم گفتم خب بچه‌های مستند که چند روزی اینجا بودند، چرا همکارهای زکریا می‌خواهند به خانه ما بیایند. ایشان گفت قطعاً خبرهایی شده است. حق با همسرم بود. بعد از رفتن همکار زکریا با ما تماس گرفت و گفت مادرجان ما امروز به دیدار شما می‌آییم. ما هم آماده شدیم تا از مهمان‌های زکریا پذیرایی کنیم. بچه‌های سپاه آمدند و یکی از آن‌ها که همراه پیکر شهدای خان‌طومان به مشهد رفته بود از همان جا با من تماس گرفت و در همان دیدار خطاب به من و پدر زکریا گفت مادرجان پیکر زکریا شناسایی شده و الان که من با شما صحبت می‌کنم دست‌هایم را روی دست‌های پسرتان گذاشته‌ام.

ما بعد از طواف حرم امام رضا (ع) به سمت شما حرکت می‌کنیم. خیلی خوشحال شدیم. من با شنیدن این خبر به اتاق زکریا رفتم و دو رکعت نماز شکر خواندم. بعد هم بالای پشت بام رفتم تا خودم را آرام کنم. نمی‌توانستم تاب بیاورم. شنیدن این خبر که پیکر دردانه‌ام در حال طواف حرم امام رضا (ع) بود و من اینجا از او دور بودم سخت بود. حال و هوای عجیبی داشتم. دوباره به اتاق زکریا برگشتم و ساکش را که بعد از شهادت برایمان آورده بودند باز کردم، پیراهن مشکی عزای امام حسین (ع) را که با خود به سوریه برده بود برداشتم و به تن کردم و کمی بعد خوابم برد.

در خواب دیدم همه آمدند استقبال و دسته‌های گل در دست دارند و می‌گویند زکریا دارد می‌آید. در خواب به خودم نگاه کردم دیدم همه لباس‌هایی که به تن دارم سفید است. همان لحظه در باز و زکریا وارد خانه شد تا من را دید دوان دوان به سمتم آمد و مرا در آغوش گرفت. گفتم زکریا به من گفتند تو قبل از شهادت تیر خورده‌ای! راست می‌گویند؟ گفت نه مادر حالم خوب است. دست به سرش کشیدم و گفتم زخم‌هایت خوب شده است؟! زکریا به دستش که گویی ساعت داشت نگاهی انداخت و گفت مادر من باید بروم. بعد رفت کنار برادر و همسرش با آن‌ها هم صحبتی کرد و بعد در باز شد و زکریا از خانه خارج شد. در خواب گفتم زکریاجان دستت درد نکند که آمدی خیلی آرام شدم. از خواب بیدار شدم. آرامش زیادی در وجودم پیدا شده بود.

با همه این انس و علاقه‌ای که بین شما و فرزندتان وجود داشت، آیا شده بود برای شهادتش دعا کنید؟

من در این ۹ سال خدمت زکریا در سپاه او را با لباس نظامی ندیده بودم. ۲۰ روز قبل از سوریه رفتنش خانمش آمد طبقه بالا خانه ما از او پرسیدم امروز زکریا سر کار نرفته است؟ گفت چرا مادر رفته است، اما امروز با لباس نظامی از خانه رفت. گفتم کاش من را زود بیدار می‌کردی من زکریا را با لباس نظامی می‌دیدم. گفت مادر برمی‌گردد. ساعت حدود ۱۱ صبح بود رفتم بیرون درخانه تا آب و جارویی کنم که دیدم آقایی با لباس نظامی دارد به خانه ما نزدیک می‌شود. سرم را بلند نکردم گفتم حتماً فرد غریبه‌ای است، نمی‌دانستم زکریاست. پسرم شوخ‌طبع هم بود.

تا رسید به من احترام نظامی گذاشت و گفت سلام قربان، با شنیدن صدای زکریا سرم را بلند کردم و گفتم زکریا الهی مادرت فدای تو شود چقدر لباس نظامی به تو می‌آید. چرا همیشه با لباس نظامی به خانه نمی‌آیی؟ گفت مگر وقتی من را در این لباس می‌بینی چه اتفاقی می‌افتد؟ گفتم من افتخار می‌کنم که شما را در این لباس می‌بینم. گفت به لباسم افتخار می‌کنی مادر! گفتم نه به شما افتخار می‌کنم که این لباس را پوشیده‌ای. گفت مادرجان شما که با دیدن من در این لباس افتخار می‌کنی دعا کن شهید شوم و و قتی جنازه‌ام برگردد، ببینید چطور آن روز به من افتخار خواهی کرد.

دلم شکست و گریه کردم و گفتم چرا این حرف را زدی من را ناراحت کردی. گفت مادر همیشه دعا می‌کنید که عاقبت بخیر شویم، اما اولین عاقبت بخیری شهادت است. نترس مادر شهادت لیاقت می‌خواهد من ندارم و بعد اشک‌های چشمم را پاک کردم و با هم وارد خانه شدیم. زکریا خانه خودشان رفت و به همسرش گفته بود مادرم که امروز من را در این لباس دید خیلی خوشحال شد من بروم با این لباس یک عکس بگیرم که اگر شهید شدم به یادگار برای مادرم بماند. عکس را گرفت، آن‌قدر زیبا شده بود که همسرش دلش نیامد آن را به من بدهد. خودش عکس را نگه داشت. آن عکس تصویر اعلامیه زکریا شد. امروز که عکس‌هایش را روی بنرها و اعلامیه‌ها می‌بینم به وجودش افتخار می‌کنم. همیشه به من و پدرش می‌گفت دعا کنید من شهید شوم و ما هم دوست داشتیم به آرزویش برسد.

*جوان آنلاین



منبع خبر

«علی‌اکبر» فرستادم «علی‌اصغر» تحویل گرفتم! بیشتر بخوانید »

شیرین‌ترین خاطره «آهنگران» از «حاج قاسم»

شیرین‌ترین خاطره «آهنگران» از «حاج قاسم»



شیرین‌ترین خاطره «آهنگران» از شهید قاسم سلیمانی/ حال متفاوت سردار دل‌ها در كنار ضریح حضرت رقیه (س)

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، علی شجاعی با اشاره به برگزاری اولین دوره دوسالانه انتخاب آثار پژوهشی دفاع مقدس و مقاومت گفت: این جایزه پژوهشی است و مقوله جدایی از جوایز ادبی است و موضوع و فضایش متفاوت است. ما هر چه در زمینه‌دفاع مقدس کار کرده باشیم، کم است.

علی شجاعی صائین محقق و پژوهشگر در حوزه دفاع مقدس با تأکید بر اینکه بزرگداشت خاطرات و زنده نگه‌داشتن آموزه‌های دفاع مقدس، از ضروری‌ترین اقدامات ما برای حفظ این تجربه تاریخی و انتقال آن به نسل‌های آینده می‌تواند باشد، گفت: دفاع مقدس سند عزت و شخصیت این ملت است. هر اقدامی برای حفظ تجربیات دفاع مقدس و انتقال این تجربه به سایرین باید در این راستا تلقی شود و به نظر من جزو بزرگ‌ترین جهادها برای حفظ استقلال جامعه اسلامی و توسعه ارزش‌های والای اسلامی محسوب خواهد شد.

وی با تأکید بر اهمیت نقش پژوهش در حوزه دفاع مقدس اظهار کرد: ما به آموزه‌های دفاع مقدس به‌خصوص در حوزه‌های پژوهشی تا سده‌ها نیاز داریم. هرچه از آن حادثه فاصله بگیریم بیشتر به یافته‌های پژوهشی نیاز داریم که قابل‌عرضه در مجامع دانشگاهی باشد.

این پژوهشگر متذکر شد: مقدمات بسیاری لازم است تا بتوانیم آموزه‌های فرهنگی و معنوی و عرفانی دفاع مقدس را به جهانیان معرفی کنیم ولی در حوزه پژوهش ما این مشکل را کمتر داریم.

وی با اشاره به برگزاری اولین دوره دوسالانه انتخاب آثار برتر پژوهشی دفاع مقدس و مقاومت؛ جایزه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی گفت: امیدواریم مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس بتواند در رده‌های بالاتری این کار را انجام دهد چراکه از جهت حفظ دفاع مقدس، تجربیات دفاع مقدس در نزد نخبگان و جامعه دانشگاهی داخلی و بین‌المللی و پژوهشکده‌ها و پژوهشگران برجسته بین‌المللی خیلی می‌تواند مؤثر باشد. اگر مرکز این مطلب را مدنظر داشته باشد و از این افق به این جایزه نگاه کند، اقدام بسیار مهم و مبارکی خواهد بود.

شجاعی در خصوص انتقاد برخی از افراد مبنی بر ضرورت برگزاری دوسالانه انتخاب آثار برتر پژوهشی دفاع مقدس و مقاومت بیان کرد: من معتقد به این نیستم که جایزه ادبی زیاد داریم ولی بر فرض اینکه جایزه ادبی زیاد داریم این جایزه پژوهشی است و مقوله جدایی از جوایز ادبی است و موضوع و فضایش متفاوت است. ما هر چه هم در این زمینه‌ها کار کرده باشیم دفاع مقدس آن‌قدر بزرگ و مهم است که کارهای بیشتری می‌توانیم انجام دهیم.

وی با یادآوری اینکه تاکنون انتخاب آثار پژوهشی به‌صورت جداگانه در حوزه دفاع مقدس نداشته‌ایم، اظهار کرد: نمونه جوایز پژوهشی که قبلاً در حوزه دفاع مقدس داشتیم در قالب جایزه کتاب سال دفاع مقدس بوده است که از سوی بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس برگزار می‌شود. در جایزه کتاب سال دفاع مقدس در بین گروه‌های مختلف داوری که شاید بعضی دوره‌ها حدود ۲۰ تا ۲۵ گروه هم بود در کنار جوایز ادبی جایزه پژوهشی هم در دل آن جایزه اهدا می‌شد؛ اما در جایزه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به‌طور ویژه و خاص به موضوعات پژوهشی پرداخته خواهد شد.

این پژوهشگر اظهار کرد: امیدوارم مرکز این کار را در افق بزرگ‌تر و بلندتری ببیند و با تفاوت‌های جدی‌تری نسبت به دوره‌های قبلی کار شاخص و ارزشمندتری را از گذشته انجام دهد که این مستلزم همکاری همه نهادهای ذی‌ربط که در این موضوع دخیل هستند، می‌باشد.

وی انتخاب آثار برتر پژوهشی در میان رساله‌های دکتری را از نقاط قوت این دوسالانه برشمرد و گفت: زبان کتاب‌های پژوهشی زبان دانشگاهی است. ما هرچه به این سمت برویم جزو اقتضائات و الزامات کتاب‌های پژوهشی است و از کارهای بسیار خوبی است که تابه‌حال کمتر به آن پرداخته‌شده و اساسی در حوزه دفاع مقدس پرداخت‌نشده است. پیوند دفاع مقدس با مراکز دانشگاهی درواقع ورود در یک رودخانه خروشانی است که تولید آثار پژوهشی را پس از چند دوره برگزاری این جایزه با یک جهش فوق‌العاده روبه‌رو خواهد کرد و از این طریق آثار درخشان بسیاری را می‌توانیم به مخاطبان این حوزه عرضه کنیم.

وی متذکر شد: امیدوارم مرکز حتی فراتر از این جایزه به این بیندیشد که چگونه از تولید حتی پایان‌نامه‌های دوره ارشد و رساله‌ای دکتری که در متن این جایزه هم موردنظر است، حمایت ویژه‌ای کند و راه را برای پیوند هرچه وسیع‌تر مراکز دانشگاهی و تحقیقات دانشگاهی و دفاع مقدس بیش از گذشته باز کند.

*مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس



منبع خبر

شیرین‌ترین خاطره «آهنگران» از «حاج قاسم» بیشتر بخوانید »

دستخط وزیر ارشاد برای یک کتاب

دستخط وزیر ارشاد برای یک کتاب



از مهاجرت تا شهادت/ مهاجر بی‌وطن/ وطن «ابوباران» نه ایران نه افغانستان

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سیدعباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در یادداشتی به کتاب «ابوباران» پرداخت و درباره این اثر که خاطرات مصطفی نجیب، جانشین فرمانده و بنیانگذار تیپ فاطمیون است، نوشت:

«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا الله عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا؛ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.» (احزاب/۲۳)

مبارزه با تحریف آموزه‌های دین مبین اسلام و مقابله با بینش‌های کج‌اندیشانه معارف دینی از صدر اسلام تاکنون همواره در کانون توجه دل‌های بیدار و مردمان آگاه قرار داشته است. مکتب عاشورا درس آزادگی، آزادمردی، مقاومت و ایستادگی در مقابل انحراف و سر فرود نیاوردن به ظلم و ستم را به همه وجدان‌های تشنۀ حقیقت آموخته است. نمونة مبرهن این درس‌آموزی در دوران حماسه‌ساز دفاع مقدس نزد سربازان پاکباخته ایران اسلامی، الگویی جاودان برای انسان‌هایی شد که در عصر حاضر، ستم‌کاری را برنمی‌تابند و در راه احقاق حق و مبارزه با جریان‌های تکفیری سر از پا نمی‌شناسند.

بیشتر بخوانیم:

چند دقیقه با کتاب «ابو باران»؛ / ۸۸

یک ماشین پُر از آب‌میوه خُنک برای داعشی‌ها!

یکی از مصادیق مبارزان صادق و جان بر کف عصر حاضر که خالصانه و آگاهانه در نبرد با جریان خطرناک و مسموم داعش، با تمام وجود به عرصه آمدند و جبهه اسلام حقیقی را یاری کردند، سربازان مخلص «لشکر فاطمیون» و فرماندهان شجاع و بصیر آنان، و از جمله راوی کتاب ابوباران، مصطفی نجیب، هستند که جانانه در مقابل دشمن ایستادند و در صیانت و دفاع از حریم اسلام و حرم قهرمان کربلا و پیام‌آور راستین عاشورا، حضرت زینب کبری ـ سلام الله علیها ـ از هیچ تلاشی فروگذار نکردند.

سردار رشید اسلام، سپهبد حاج قاسم سلیمانی در قدردانی از حرکت عظیم و ارزشمند این سربازان جان بر کف خطاب به ایشان گفت: «تاریخ آینده و سال‌های بعد همه می‌دانند چه کار بزرگی برای خدمت به بشریت و انسانیت انجام دادید». سردار دل‌ها که خود مصداق بارز «رجال صدقوا ما عاهدوا الله» بود پیوندی وثیق و الفتی عاطفی با این لشکر الهی داشت و به برکت خلوص و نیت پاک آن سردار بزرگ، پاکباختگان عرصه نبرد با دشمنان اسلام، مرزهای جغرافیایی را درنوردیده و هم‌دل و هم‌پیمان در خط مقدم مبارزه دوشادوش هم صفوف دژخیمان را در هم شکسته‌اند.

در چهلمین سالگرد دفاع مقدس به همه شهیدان راه اسلام درود می‌فرستیم و هم‌قسم می‌شویم که راهشان را ادامه دهیم و نگذاریم که یاد و نامشان را غبار فراموشی فرا بگیرد.

آن فروریخته گل‌های پریشان در باد

کز می جام شهادت همه مدهوشانند

نامشان زمزمه نیمه‌شب مستان باد

تا نگویند که از یاد فراموشانند.

سیدعباس صالحی

۶ مهر ۱۳۹۹



منبع خبر

دستخط وزیر ارشاد برای یک کتاب بیشتر بخوانید »

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس تلاش می‌کند در هشت سال جنگ نماند

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس تلاش می‌کند در هشت سال جنگ نماند



سردار نائینی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، امروز مراسم تکریم و معارفه جانشین مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با حضور سردار دکتر علی‌محمد نائینی ریاست این مرکز و مدیران این مجموعه برگزار شد.

در این مراسم سردار دکتر علی‌محمد نائینی با اشاره به فرامین و انتظارات مقام معظم رهبری در دیدارهای متعدد با مجمع سراسری فرماندهان سپاه پاسداران و مناسبت هایی مانند روز پاسدار و تأکید ایشان بر ویژگی بسیار مهم پیش‌رونده و پیش‌برنده بودن سپاه گفت: طبق بیانات مقام معظم رهبری، سپاه باید حرکت خودش را با ذات انقلاب که بالنده است، به‌روز کند و حالت پیش‌روندگی را در خود حفظ نماید و متوقف به وضع  موجود و محافظه کاری نشود و به هر نیازی در هر عرصه و در هر جبهه‌ جدید مجاهدت، پاسخ دهد.

وی با تأکید بر اهمیت پیش‌برندگی نسبت به پیش‌روندگی اظهار کرد: سپاه باید علاوه بر اینکه خود رو هر روز تکامل می بخشد و برای حرکت به جلو آماده می شود. هر بخش سپاه باید بتواند موتور محرکه موثر در کشور باشد و دیگران را در حرکت کلی انقلاب اسلامی به حرکت درآورد و این خیلی مهم است که ما ادراک درستی در مرکز از شاخص‌های پیش‌برندگی و پیش‌روندگی داشته باشیم و براساس آن فعالیت‌های خود را تنظیم کنیم. اینکه کجا هستیم و چگونه باید حرکت خودمان را با نگاه راهبردی تنظیم کنیم بسیار اهمیت دارد.

سردار نائینی با بیان اینکه این ویژگی برای همه بخش‌های سپاه پاسداران ضرورت دارد، گفت: هرکسی در هر بخشی از سپاه که باشد باید این دو ویژگی را در خودش ایجاد و تقویت کند یعنی یک انسان مؤمن مجاهد ولایتمدار، انقلابی و پیش‌رونده که در سپاه به‌عنوان پاسدار تعریف‌شده و سازمانی را در اختیارش گذاشته‌اند تا آن را اداره کند باید آن سازمان را تبدیل به یک سازمان پیش‌رونده و پیش‌برنده کند.

وی با تأکید بر اینکه از زمانی که ریاست مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس را برعهده‌گرفته است، سعی بر پیش‌رونده و پیش‌برندگی در این مرکز داشته است، گفت: زمانی پیش‌روندگی و پیش‌برندگی به وجود می‌آید که در یک مجموعه‌ای ابتکار، خلاقیت، نوآوری، نگاه راهبردی و روحیه جوان‌گرایی وجود داشته باشد.

مشاور فرمانده سپاه پاسداران افزود: در این مدت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس تلاش کرد در هشت سال جنگ نماند. تلاش کردیم تجربه مستندنگاری دفاع مقدس را تا حدودی در میدان‌های جدید مجاهدت سپاه تعمیم دهیم به همین جهت روزشمارهای مرکز و تاریخ شفاهی فرماندهان متوقف در ۸ سال جنگ نیست. روایت‌هایی که تولید می‌شود محدود به تعدادی فرمانده نمی‌باشد. تاریخ شفاهی، اطلس‌ها و کتب کارنامه علاوه بر روایت نبردها به حوزه‌های تخصصی و مباحث پشتیبانی از جنگ و مسایل اجتماعی دفاع مقدس توسعه داده شد. امسال در هفته دفاع مقدس شاهد رونمایی از چهل اثر پژوهشی و ۱۶۰ اثر اسنادی بودیم.

سردار نائینی اظهار کرد: امروز مرکز اسناد حرکت خودش را براساس یک سند راهبردی و نقشه پژوهشی تنظیم کرده که همه ابعاد و سطوح دفاع مقدس در آن تعریف شده است. پس از حدود دو سال اندیشه‌ورزی با کمک تعدادی از فرماندهان شاخص و پژوهشگران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس موفق شد که در چهارچوب مراحل و مقاطع دفاع مقدس برای کمک به  روایت مستند و مستدل فهرست موضوعات و سئوالات ۸ سال دفاع مقدس را برای تکمیل کارهای پژوهشی و تولیدات رسانه‌ای آماده سازد. بخش زیادی از اسناد جنگ در دو سه سال اخیر گویا و برای کمک به محققین و تولیدکنندگان آثار ادبی و هنری آماده شده است و در حال حاضر در مرکز از ده‌ها کار تولیدی حمایت محتوایی و اسنادی می‌شود.

وی ضمن بیان اینکه مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس این تجربه گران‌قدر را که طی سال‌ها به دست آورده بود بسط و توسعه داد، درعین‌حال گفت: اگر این تغییرات انجام نمی‌شد به‌طورقطع مرکز دچار میرایی می‌شد. ما تنها به مطالعات تاریخی در یک سطح و بعد خاص متوقف نشدیم.

مشاور فرمانده سپاه پاسداران با بیان اینکه در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس به دنبال تولید سرمایه انسانی جدید بوده ایم، تصریح کرد: در مرکز به نیروهای جوان هویت داده شد. چراکه صرف داشتن نیروی جوان در مجموعه یک امتیاز نیست. با تظاهر به جوان‌گرایی و استفاده نمایشی از جوانان در برخی از امور عملاً پدیده جوان‌گرایی تحقق نمی یابد.

وی با اشاره به انتخاب آقای محمدجواد اکبرپور به‌عنوان جانشین خود در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس اظهار کرد: همواره از روزهای اول تصمیم داشتم که جانشین خود در مرکز را فردی جوان انتخاب کنم اما شرایطش نبود ولیکن اکنون این شرایط وجود داشت و باید تصمیم می‌گرفتم و یک جوان پاسدار تحصیلکرده، ولایی، محقق و مسلط بر روایت‌ها و اسناد دفاع مقدس را بعنوان جانشین مرکز به فرمانده محترم کل سپاه پیشنهاد و منصوب می‌شد. برخی استدلالشان بر این است که این مرکز نخبه‌گرا و تاریخی است و نگاهش به گذشته است و باید کسانی مدیریت کنند که بخشی از هویت گذشته بوده‌اند؛ اما باید گفت این مرکز حاصل مجاهدت‌های راویان و بعد محققین است که باید با دو شاخص پیش‌رونده و پیش‌برنده بماند و سال‌های سال حیات بالنده داشته باشد. بنابراین باید به دنبال میدان دادن به جوانان با انگیزه و نخبه در این عرصه باشیم آن هم برادر جوانی که حدود چهار سال مسئولیت مهم‌ترین گروه تحقیقاتی مرکز را داشته است.

سردار نائینی با اشاره به اینکه رهبر معظم انقلاب همواره بر جوان‌گرایی و به‌کارگیری جوان‌های صالح، مؤمن با روحیه جهادی در عرصه‌های مختلف تأکید می‌کنند، گفت: رهبر معظم انقلاب اسلامی اصلی‌ترین لوازم دستیابی به تحقق گام دوم و تحقق تمدن اسلامی را توجه به ظرفیت‌های جوانان می‌دانند. راه برون‌رفت از مشکلات فعلی را دولت جوان و انقلابی مطرح فرمودند. البته ایشان جوان‌گرایی به معنای کنار گذاشتن و عدم استفاده از تجارب متقن و ماندگار نمی‌دانند و می‌فرمایند بهره‌گیری از تجربه‌ها توسط جوانان یک ضرورت عقلایی است.

در ادامه رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس با قدردانی از خدمات آقای جواد جباری جانشین سابق مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس اظهار کرد: بنده از سال 1361 با آقای جباری آشنا شدم. ایشان برای ما همواره یک نعمت بودند و در هرجایی که بودند فردی جدی و درعین‌ حال صادق بوده‌اند. در این مدتی که در سپاه مسئولیت داشتم به‌عنوان یک امین همراهم بوده‌اند.

وی افزود: اهداف و انسجام سازمان برای ایشان اصل است و در هرجایی که بوده است یک مدیر موفق و موجهی بود و با تدبیر و درایت عمل کرده است. ایشان هم بر جوان‌گرایی تأکید داشتند و از تصمیم بنده نسبت به جایگزینی یک جوان همزمان با بازنشستگی خود استقبال کردند.

سردار نائینی از جانشین جدید خود به‌عنوان یکی از مهم‌ترین رویش‌های مرکز که تبدیل به یک هویت شد، یاد کرد و گفت: تقریباً نگاه اکثریت فرماندهان و راویان و محققان که ایشان را می شناسند و بنده مشورت گرفته ام نگاه به یک جوان بالغ حرفه‌ای و متخصص در مرکز اسناد که اشراف بر کار و بر تاریخ جنگ دارد، می باشد.



منبع خبر

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس تلاش می‌کند در هشت سال جنگ نماند بیشتر بخوانید »