مشرق نیوز

توجه شاعران به «حاج قاسم» دور از پرداخت به عاشورا نیست

توجه شاعران به «حاج قاسم» دور از پرداخت به عاشورا نیست



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نخستین سوگواره شعر آیینی «بر آستان اشک» به همت فرهنگسرای اندیشه و سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران همزمان با ماه محرم فعالیت خود را آغاز کرد. فراخوان این سوگواره با ۴ محوریت اصلی «مدافعان سلامت»، «محرم بی‌سردار»، «اربعین و انتظار» و «مساوات امام حسن(ع)» منتشر شد و علاقه‌مندان آثار شعری خود را به دبیرخانه این جشنواره ارسال کردند. 

هیئت داوران این سوگواره زیرنظر شاعران برجسته کشور، محمود حبیبی‌کسبی، احمد بابایی و علی داودی آثار رسیده به دبیرخانه سوگواره را بررسی کرده و برگزیدگان آن در ۴ شب شعر که در ۴ فرهنگسرای شهر تهران (فرهنگسرای اشراق، ولا، شهید قاسم سلیمانی و اندیشه) برگزار می‌شود، معرفی خواهند شد. 

علی داودی یکی از داوران این سوگواره درخصوص بخش ویژه مدافعان سلامت در این سوگواره ادبی گفت: دقت داشته باشید که یکی از ابعاد و امکانات شعر، پیوند آن با اجتماع است. اجتماع نیز برآیندی از عوامل روز است که افراد مختلف را تحت تاثیر قرار می‌دهد. موضوع مدافعان سلامت در ماه‌های اخیر تبدیل به یکی از اولویت‌های جامعه ما شده و شاید گفتمان اصلی آن به شمار رود. علاوه بر این، بیماری کرونا موضوعی است که همه افراد کشورمان را درگیر کرده و در این بین گروهی که فداکارانه به مبارزه با آن برخاستند، کادر درمانی و مدافعان سلامت‌اند. فلذا پرداخت به این گروه و بیان فداکاری‌های آنان در سوگواره شعر آیینی «بر آستان اشک» نکته حائز اهمیتی است و می‌تواند مزیت ویژه آن به شمار رود.

وی اضافه کرد: شاید شعر نتواند به صورت مستقیم بیانگر زحمات چند ماهه کادر درمانی باشد اما پرداخت به این موضوع یکی از اولویت‌های جامعه ماست. به نظرم اگر یک سروده شعری بتواند توجه مردم را به فداکاری کادر درمان جلب کند رسالتش را انجام داده است. او درخصوص بخش «محرم بی‌سردار» گفت: شخصیت سردار سلیمانی قرابت خاصی با واقعه کربلا و عاشورا دارد. این موضوع از منظر حماسه، ظلم‌ناپذیری و مقاومت در برابر دشمنان معنا پیدا کرده است. معتقدم شهید سلیمانی اسطوره و الگوی جامعه ماست چرا که در مکتب حسینی بزرگ شده است و بنابراین پرداخت شاعران به ابعاد مختلف شهید سلیمانی دور از پرداخت به واقعه کربلا نیست.

عضو هیئت داوران سوگواره شعر آیینی بر آستان اشک ضمن توضیح درباره بخش «اربعین و انتظار» گفت: همانطور که می‌دانید شیعه دو پایگاه اصلی و مهم دارد؛ اولی عاشورا و دیگری انتظار است. پرداخت به این دو موضوع همواره در ادبیات ما مورد توجه بوده است اما اختصاص بخشی جداگانه‌ای به نام «اربعین و انتظار» در این رویداد ادبی کمک می‌کند تا تمرکزها روی آن جدی‌تر شود. باید بگویم بعضی از آثاری که به دبیرخانه سوگواره در فرهنگسرای اندیشه رسیده و در این بخش داوری کردیم از ذوق و تکنیک ادبی بسیار خوبی برخوردار بودند و نگاه‌های عمیقی را در این بخش دریافت کردیم.



منبع خبر

توجه شاعران به «حاج قاسم» دور از پرداخت به عاشورا نیست بیشتر بخوانید »

امیدواریم برگشت پیکر شهدای مدافع حرم چشم مسئولان را باز کند

امیدواریم برگشت پیکر شهدای مدافع حرم چشم مسئولان را باز کند


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سرهنگ پاسدار سیاوش مسلمی فرمانده سپاه کربلا به همراه سردار رستمیان فرمانده سابق لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا، سردار برسلانی فرمانده لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا و همچنین سرهنگ شریفی فرمانده سپاه شهرستان ساری شامگاه یکشنبه ۲۰ مهرماه با حضور در منزل مادر شهید مدافع حرم محمود رادمهر، خبر بازگشت پیکر مطهر این شهید عزیز را اعلام کرد.

عقیله ملازاده مادر شهید مدافع حرم محمود رادمهر پس از شنیدن خبر بازگشت پیکر مطهر فرزند شهیدش سجده شکر بجا آورد و پس از آن با بیان این مطلب که من با خدا معامله کردم ،گفت:‌ من راضی به آمدن پیکر فرزندم نبودم چون با خدا معامله کردم . 

مادر شهید مدافع حرم رادمهر در این باره اضافه کرد:‌ذره ای راضی به آمدن شهید نبودم چرا که وقتی انسان اولاد خود را به خدا می سپارد و مخصوصا اینکه به غلامی حضرت زینب ( سلام الله علیها) به میدان نبرد می فرستد دور از شرط عهد و پیمان  با خدا و حضرت زینب ( سلام الله علیها)است .

ملازاده با بیان اینکه شهدا اهل نقض پیمان نیستند،خاطرنشان کرد:‌خدا مصلحت دید که شهدا در این زمان برگردند. 

 مادر شهید مدافع حرم رادمهر تصریح کرد: امیدواریم برگشت پیکر شهدای مدافع حرم چشم مسئولان را باز کند و در جامعه باعث تحول شود. و ان شاء الله قدم شهدا برای استان ما خیر است.



منبع خبر

امیدواریم برگشت پیکر شهدای مدافع حرم چشم مسئولان را باز کند بیشتر بخوانید »

دعای «رقیه ننه» مستجاب شد / خدا کند الیاس هم برگردد

دعای «رقیه ننه» مستجاب شد / خدا کند الیاس هم برگردد


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، محسن نجفی از نویسندگان دفاع مقدس که در حال نگارش کتابی درباره شهید مدافع حرم، شهید الیاس چگینی و از اهالی قزوین است در مطلبی نوشت:

هوالشهید

نمی دانم چه بنویسم. خوشحالم ولی دلم پر از غصه است. خوشحالم برای بازگشت پیکر شهید ذکریا شیری و غصه دارم برای نیامدن پیکر شهید الیاس چگینی. شهیدان حمید سیاهکالی مرادی، ذکریا شیری و الیاس چگینی هر سه باهم در ۴ آذر سال ۹۴ و در العیس سوریه پر پرواز گشودند. پیکر حمید همان موقع بازگشت. ولی پیکرهای ذکریا و الیاس در سوریه ماند. امروز که خبر بازگشت پیکرشهید ذکریا منتشر شد، دعای رقیه ننه مستجاب شد.تا چند روز دیگر چشمان رقیه ننه به پیکر شیر بچه ای که در دامنش پروریده روشن می شود. فاطمه دختر شهید ذکریا هم دلش خوش می شود به اینکه بابا می آید و از این به بعد پنجشنبه ها با رقیه ننه بر سر مزار بابا خواهدرفت. برای بابای عزیزش از دلتنگی ها و تنهایی سالهای بی خبری از اوخواهد گفت.

شهید الیاس چگینی

رقیه ننه عزیز! فاطمه خانوم ! چشمتان روشن، چشم دلتان روشن. الحمدالله که از چشم انتظاری در آمدید. خدا دعای شما را خیلی زود مستجاب کرد و به آرزوی تان رساند.

اما پیکر الیاس برنگشت…

خدا خدا می کنم که خبر را فاطمه ننه نشنیده باشد.اواین روزها حال خوشی ندارد. ویروس منحوس کرونا به جانش نشسته و او را بیمار کرده است. از روزی که الیاس رفت و دیگر برنگشت، هر روز وقت غروب آفتاب چشمانش را به در می دوزد. منتظر و بی قراراست، تا شاید الیاس مانند گذشته ها برای دیدنش بیاید. دوست دارد بیاید و از او عیادت کند.حالش را بپرسد و سر به سرش بگذارد.

خدا خدا می کنم این خبر را فاطمه دختر شهید الیاس نشنیده باشد. او که هرگاه دلتنگ دیدار بابا می شود،  دستهایش را زیر چانه اش می گذارد و به عکس هایش زُل می زند. با نگاهش می گوید: باباجان! پس کی می آیی؟

خداخدا می کنم که همسر شهید الیاس خبر را نشنیده باشد.

خدا خدا می کنم که خواهران و برادرانش خبر را نشنیده باشند.

از کجا معلوم؟ هان! ازکجا معلوم که شاید همین روزها خبر آمدن الیاس هم بیاید.الیاس که بیاید، حال فاطمه ننه هم خوب می شود. به عشق الیاس عزیزش کوچه را آب و جارو می کند. جلوی در ریسه می بندد.

 با فاطمه و محمد، با عروسش، با بچه هایش، سر کوچه می ایستد. می ایستد و با چشمهای منتظرش، آمدن پاره تنش را به نظاره مینشیند. آنقدر می ایستد تا الیاس بیاید جلوی پای او زانو بزند. خم شود و پاهایش را ببوسد. بعد بنشیند و الیاس را یک دل سیر بغل کند. سر دُردانه اش را به سینه اش بچسباند. آرام بگیرد و بپرسد:

الیاس جان! نی یَه گَلمیردِن ؟ گُزلَرِم قاپیا گالدی اُغلان ! ( الیاس جان! چرا نمی اومدی؟ چشمام به در موند پسر! )

و خدا کند که الیاس به زودی زود برگردد…



منبع خبر

دعای «رقیه ننه» مستجاب شد / خدا کند الیاس هم برگردد بیشتر بخوانید »

خدا رحم کند به دل تو دختر + عکس

خدا رحم کند به دل تو دختر + عکس


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مرتضی اسدی از فعالان فرهنگی درباره بازگشت پیکر 7 شهید مدافع حرم از خان طومان نوشت:

تو خودت به تنهایی یک دنیا روضه‌ای
روضه سه ساله کربلا
رقیه خاتون…

راستی به پیکر بی‌جان پدر چه میگویی؟!
پیکر که نه چند تکه استخوان بگویم بهتر است!
از که شکایت میکنی نازدانه شهید بلباسی؟!
آغوشی را که نداشتی و محرومت کردند چگونه بغل می‌کنی؟!
اصلا مگر تو میدانی آغوش گرم پدر چه مزه ای دارد؟!

قاصدک در دستت را فوت کن و خبر ما را به پدر برسان
خبرِ بیچاره گی
خبرِ در ب دری
دوباره خاک بر سر ما شد و یک دنیا حسرت

خدا رحم کند به خرابه شهر و دل تو دختر شهید بلباسی…

خدایا جمیعاً غلط کردیم!
غلط کردیم
غلط کردیم…



منبع خبر

خدا رحم کند به دل تو دختر + عکس بیشتر بخوانید »

محمد بلباسی:‌ به فرزند چهارم بگو دلتنگ بابا نباشد!

محمد بلباسی:‌ به فرزند چهارم بگو دلتنگ بابا نباشد!



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، امیر اسماعیلی،‌ نویسنده،‌روزنامه‌نگار و فعال رسانه‌ای است. از او اخیرا کتابی منتشر شد با نام «کوچه باران» که روایت‌هایی درباره برخی شهدای دفاع مقدس و دفاع از حرم است. اولین روایت این کتاب درباره شهید مدافع حرم،‌ محمد بلباسی است.

این نویسنده پس از اعلام خبر بازگشت پیکر شهید بلباسی و تعدادی از همرزمانش در فضای مجازی نوشت:

حالا دیگر زینب جایی دارد برای سبک شدن و درددل کردن با پدرش. پدری که ندید او را. پدری که رشید بود و یل. پدری که پهلوان دیارش بود.

محمدآقا خوش آمدی‌!

`پی نوشت‌: ببخشید که ما سرمون شلوغ است و اخبار جدایی آناشید از پسر سفیر و دلار و معیشت و کرونا و دارو و کف‌زدن‌های بلند موقع تلقین شجریان و … وقت فکر کردن به آمدن شما برایمان نذاشته…

امیر اسماعیلی همچنین در روایتش در کتاب کوچه باران نوشته بود:

جمعه تا ظهر خانه مادرشوهرم بودیم. بعدازظهر که آمدم خانه‌خودمان، برادر محمد زنگ زد و گفت:«زن‌داداش! ما می‌خواهیم بچه‎‌ها را ببریم پارک، شما هم می‌آیید؟»

می‌خواستند مرا ببرند بیرون که نفهمم. قبول نکردم. اما آمدند و بچه‌ها را بردند پارک. همان روز شهادت محمد، ساعت خانه خوابید، تسبیح در دستم پاره شد، آبگرمکن خاموش شد. ولی اصلاً نمی‌خواستم فکر بد کنم، می‎گفتم اینها همه اتفاقی است. دلم ریش می‎شد ولی خودم را گول می‌زدم. ساعت ۸شب عمویم زنگ زد که عموجان می‌خواهیم با پدرت بیاییم خانه‎تان، هستید؟ گفتم: «قدمتان سرچشم». همسایه‎مان اینترنت و تلفن خانه را قطع کرده بود.

هرچند دقیقه یک‌بار آشناها و دوستان زنگ می‎زدند به موبایلم و احوالپرسی می‎کردند. بعد از عمو یکی از دوستانم از تهران زنگ زد و گفت: «نگران نباشی‌ها آن خبری که داده‌اند تکذیب شده». اصلا به روی خودم نیاوردم که بی‎خبر هستم. گفتم: «آهان، باشه دست شما درد نکنه». بعد رفتم گوشی محمد را آوردم و از طریق سیم‌کارت، اینترنت گوشی را فعال کردم، همان لحظه در گروهی، پسرعموی محمد پیام داد که«محمد شهادتت مبارک». بعد هم عکسی را پست کرد.

عکس تار و محو بود. تصویر آدمی با لباس نظامی که روی زمین افتاده بود. تمام بدنم می‎لرزید. جلوی دهانم را گرفتم تا جیغ نزنم و بچه‎ها از خواب نپرند. عکس داشت واضح می‎شد و شیشه عمرم نازک‎تر! عکس محمد بود. محمد من! به سرش تیر خورده بود. یا امام حسین. عکس که واضح شد. چشمم تار شد؛ «محمد! محمدم! آقای خانه! بابای بچه‎ها…! جواب مهدی را چه بدهم که امروز حسابی بهانه‌ات را گرفت.» دستم را به چهارچوب در گرفتم. دست دیگرم هنوز جلوی دهانم بود. بچه‎هایم؛ فاطمه، حسن و مهدی خواب بودند.

محمد رفته بود. قبل از اینکه زینبش را ببیند؛ زینبی که ۶‌ماه دیگر تازه به دنیا می‌آمد. خودم را به آشپزخانه رساندم. شیر آب را باز کردم. فقط می‎گفتم محمد! دستم را زیر آب گرفتم. آب در دستم جمع شد؛ « محمد زنگ بزن!» نیت وضو کردم و آب را به‌صورتم پاشیدم؛« محمد! یه خبری از خودت بده.» آب را روی دست راستم ریختم؛«محمد! یعنی زینبت رو نمی‌خوای ببینی؟» آب را روی دست چپم ریختم. تصویر واضح محمد تیرخورده آمد جلوی چشم‌هایم. همان‎طور که از پشت سرش خون می‎رفت، بلند شد، ایستاد و خندید. مسح کشیدم. جانماز را پهن کردم؛« دو رکعت نماز شکر می‎خوانم برای رضای خدا و شهادت محمدم! قربة الی‌الله. ‌الله‌اکبر…»

آن شب کسانی که آمدند خانه‎مان خیلی گریه کردند. اما من، مادرشوهرم و خواهرهای محمد آرام بودیم. تا صبح مهمان‎ها می‎آمدند و می‌رفتند. بچه‌ها بیدار شدند، فاطمه شروع کرد به گریه کردن، حسن به روی خودش نمی‌آورد، مهدی فهمیده بود ولی لج کرده بود و چیزی نمی‌گفت. در آن شلوغی فرصت نکردم خودم به بچه‌ها بگویم. خودشان متوجه شدند چون دیگر مهدی نمی‎گفت بابا کجاست؟ چرا نمی‌آید؟ ‌یاد زینب افتادم. محمد وقتی متوجه شد فرزند چهارم را خدا به ما عنایت کرده ‌گفت: «حس می‌کنم دختر است و اسمش را با خودش آورده، اسمش را زینب بگذاریم». حالا زینب چند روز است که به دنیا آمده است.

برعکس تولد ۳فرزند دیگرم که همه با سر و صدا تبریک می‎گفتند، بعد از دیدن زینب همه گوشه چشم‌شان‌تر می‎شود. بغلش می‌کنم و آرام وصیت‎نامه محمد را که دیگر حفظ شده‎ام در گوش‌اش زمزمه می‌کنم:«از طرف من روی فرزندانم را ببوس و به فرزند چهارم بگو این سختی‌ها، آسایشی به همراه خواهد داشت و دلتنگ بابا نباشد». زینب آرام می‎خوابد و من به عکس محمد روی دیوار نگاه می‌کنم.



منبع خبر

محمد بلباسی:‌ به فرزند چهارم بگو دلتنگ بابا نباشد! بیشتر بخوانید »