به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در این گزارش، به معرفی حجت الاسلام محمدتقی سبحانی نیا، مدیر حوزه های علمیه استان قزوین و یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس می پردازیم که مدت یک سال و نیم در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور داشته است.
خود را معرفی کنید و بفرمایید در کدام عملیات ها شرکت داشتید؟
محمدتقی سبحانی نیا متولد قزوین هستم. در عملیات والفجر ۸ آزاد سازی فاو، کربلای ۴ جزیره امالرصاص و والفجر ۱۰ آزاد سازی حلبچه حضور داشتم.
خانواده ام به هیچ عنوان مخالف اعزام بنده به جبهه نبودند، پدر و مادرم هر دو نسبت به رفتن جبهه هیچ گونه ممانعتی نداشتند و تشویق نیز می کردند و دعا گو بودند و در مقطعی بنده و اخوی شهیدم محمد رحیم هر دو در عملیات کربلای ۴ حضور داشتیم که او در همان عملیات به شهادت رسید.
چند تن از همرزمان شهیدخود را نام ببرید، دوست صمیمی و همرزم شما در دوران دفاع مقدس که بود؟
شهید مرتضی جلالیان، محمد بندرچی، کریم سرباز، محمدکیامیری، وحید برزگر، شهید کبودوند، علی رضا جوادی، مهدی رجبلو، شهید علاف صفری و شهید حمید علیپور مقدم از همرزمانم بودند. روحانی شهید کمال فیاضی که انسانی جذاب و از رفقای صمیمی بنده بودند که بسیار دوست داشتنی بودند؛ به طور کلی اکثر افرادی که در یک گردان بودند در مدت کوتاهی با هم دوست صمیمی می شدند.
تعریف شما از هشت سال دفاع مقدس؟
هشت سال دفاع مقدس حدیث ماندگار مقاومت و فداکاری مردمی است که در راه دفاع از مکتب، انقلاب و میهن اسلامی خویش قلههای بلند رشادت و شهادت را در نوردیدند و دشمن را در رسیدن به اهداف خود ناکام گذاشتند.
دفاع مقدس، انقلاب را بیمه و مصون کرد، جنگ تحمیلی برکات فراوانی داشت و شهدا دستاورد انقلاب و ذخیره نظامند و الگویی شایسته و ماندگار برای نسل جوان هسنتد. برای مثال شهید سردار سلیمانی که برای همیشه در تاریخ این کشور ماندگار شد و یا شهید رجایی که الگوی کاملی برای مسئولین نظام مقدس جمهوری اسلامی و افتخار و الگویی شایسته ای برای ما قزوینی ها است.
حجت الاسلام والمسلمین سبحانی نیا نفر اول از سمت راست
تصویری فراموش نشدنی از جبهه را به خاطر دارید؟
جبهه با حضور رزمندگان دارای معنویت ماندگاری بود و سخت است تصویری از معنویت جبهه را به تصویر کشید رزمندگان معنویتشان بر مادیات دنیا غلبه داشت، همیشه به یاد خدا بودند و مال دنیا برایشان ارزشی نداشت. صفت بارز رزمندگان ساده زیستی و عدم تعلق خاطروابستگی به دنیا و مظاهر آن بود و این صفت رزمندگان از فضایل است که امیدوارم خداوند آن را به جامعه به ویژه مسئولان عطا کند تا دیگر شاهد برخی ناملایمات در کشور نباشیم.
همدلی و همیاری امروز در کشور ما که به سبب شیوع ویروس کرونا اتفاق افتاده صحنه های زیبایی از وحدت و همدلی و یاری رسانی به همنوع خود به تصویر کشیده و خاطرات جبهه را تداعی می کند. این روح هویت جمعی در عرصه مقاومت در برابر دشمن در سایه لبیک به ندای امام راحل باعث خلق حماسه های فراوان و ماندگاری در دوران هشت ساله دفاع مقدس شد و خدمت مردم در عرصه و جبهه های گوناگون باعث شد که کشور با وجود سخت ترین فشارها و تحریم ها اداره شده و در ضمن از جبهه ها نیز حمایت به عمل آید.
در تاریخ این مرز و بوم، فداکاری و ازخودگذشتگی رزمندگان و شهدای انقلاب اسلامی و سردار سرافراز شهید سپهبد “حاج قاسم سلیمانی” تا ابد به یادگار خواهد ماند که چگونه و چرا و با چه روحیه ای از وجب به وجب خاک این سرزمین دفاع کردند و این چنین فرهنگ ایثار و شهادت سرچشمه گرفته از عاشورا و کربلای حسینی نهادینه شد و روایتی ارزشمند از دفاع مقدس برجای ماند ودر حقیقت جبهه سرشار از ایمان، اخلاص، صدق و صفا و پاکی و صداقت بود.
حجت الاسلام والمسلمین سبحانی نیا نفر اول از سمت چپ
چکار کنیم تا از تحریف دفاع مقدس جلوگیری شود؟
دستهایی درصددند تا واقعیتهای دفاع مقدس را مورد تحریف قرار دهند. طرح شبهات، ابهامها و سؤالات و پرسشهایی که با قصد زمینهسازی برای تحریف واقعیتهای جنگ مطرح میشود که بارها پاسخ آن داده شده، از این قبیل اقدامات است،
بدیهی است پژوهشهای علمی درباره موضوعات متنوع جنگ مانع از تحریف تاریخ جنگ خواهد شد و برگزاری نشست های تلویزیونی در تبیین وقایع دوران دفاع مقدس برای آحاد مردم به خصوص جوانان بسیار مفید است.
خاطره ای از دوران ماندگار دفاع مقدس
در پادگان دزفول بنده با دو تن از رزمندگان در حال صحبت بودیم که یکی از برادران شروع به صحبت کردن درباره زندگی خصوصی یکی از فرماندهان کرد که چهره شهید بندرچی منقلب شد و به آرامی جلسه را ترک کرد.
فردای آن روز برادر رزمنده ای که درباره آن فرمانده مطالبی را گفت، آمد و به بنده گفت شهید بندرچی دوست نداشت غیبت کسی را بشنود و به همین دلیل جلسه را ترک کرد ولی کاش من هم آن مطلب را نمی گفتم؛ آن دو رزمنده به شهادت رسیدند و بنده همچنان هستم.
گروه جهاد و مقاومت مشرق- میپرسم: حاج خانم! حاج احمد شما را بیشتر دوست داشتند یا پرواز را؟ با خنده و صادقانه میگوید: واقعیتش را بخواهی پرواز را بیشتر دوست داشت…
استاد خلبان سردار شهید «حاج احمد مایلی» فرمانده یگان ویژه هوایی «صابرین» و یگان ویژه هوایی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه پاسداران بود که در جریان یک عملیات شناسایی در منطقه ایرانشهر سیستان و بلوچستان در نوزدهم مهرماه ۱۳۹۵ به درجه رفیع شهادت نائل شد. او در بیشتر عملیاتهای مبارزه با اشرار و قاچاقچیان در مناطق عملیاتی کردستان و مناطق مرزی سیستان و بلوچستان حضور داشته و در دفاع از حریم اهل بیت و آموزش نیروهای جهان اسلام از جمله حزب الله لبنان و مدافعان حرم نقش مهم و تاثیرگذار داشت. شهید «مایلی» با راهاندازی گشتهای هوایی در مناطق مرزی سیستان و بلوچستان در ایجاد امنیت این منطقه استراتژیک بسیار موثر بود.
از خانم مهناز رسولزاده، همسر، آقای محسن مایلی پسر، خانم زهرا مایلی دختر و آقای سجاد مایلی برادرزاده و مدیر برنامههای سردار دعوت کردیم تا در گفتگویی ما را با این دلاورمرد، بیشتر آشنا کنند. حالا متن کامل این گفتگو را در چهارمین سالگرد شهادت حاج احمد، تقدیمتان میکنیم…
***
ـ حاج خانم! کمی مایلیم حاج احمد مایلی را به روایت شما بشناسیم…
همسر شهید: من با حاج آقا سال ۱۳۶۰ آشنا شدم. خواستگاریمان سنتی بود. هیچ مراسمیهم نداشتیم. فقط خواستیم زندگیمان را شروع کنیم. رفتیم مشهد پابوس امام رضا(ع)، برگشتیم و زندگیمان را شروع کردیم. حاج احمد ۲۴ ساله و من ۱۹ ساله بودم. دو تا از همشهری ها واسطه آشنایی ما شدند.
ـ آن روزها ایشان عضو سپاه شده بودند؟
همسر شهید: نه، سال ۱۳۶۷ وارد سپاه شدند. قبلش شغل آزاد داشتند. بیشترین هدفشان این بود که رشته چتربازی را ادامه بدهند و به همین خاطر وارد سپاه شدند. چتر بازی را از سال ۵۴ شروع کرده بودند…
محسن مایلی، پسر شهید: پدرم سال ۵۴ کار پرواز و سال ۵۶ سقوط آزاد را شروع کرد. را شروع کرد. سال ۷۱ اولین نفری بود که پاراگلایدر را وارد ایران کرد. سال ۷۵ پاراموتور را وارد ایران کرد. سال ۸۲ به بعد هم که بحث جایرو و هواپیماهای فوق سبک را شروع کرد و در همه هم حکم مربیگری داشت. حاج احمد ۱۱تخصص مربیگری در امور پرواز داشت.
ـ در دوران جوانی و از زمان سربازی علاقمند شدند به این کار؟
پسر شهید: قبل از سربازی یاد گرفته بود. از حدود ۱۳ سالگی.
ـ پایه اش از کجا بود؟
پسر شهید: قبل از انقلاب هم مثل الان نبود که پول بخواهند و شرایط نباشد، آن موقع شرایط مهیا بود و رایگان هم بود، اما تست ورزشی میگرفتند، حاجی هم رفته بود تست داده بود و قبول شده بود و دورههایش را آن موقع شروع کرده بود.
ـ ربطی به نظام نداشت؟
پسر شهید: نه، فعالیت شخصی بود. اوایل که جنگ شروع شده بود وارد هوابرد سپاه شده بود حاجی، البته یک ورود و خروج داشت و دوباره وارد سپاه شد. سال ۶۱ ـ ۶۲ بود وارد هوابرد شد، یک تایمی بود بیرون آمد دوباره سال اوایل ۷۰ بود که وارد شد.
ـ حاج خانم! در مورد خانوادهشان بفرمایید؛ حاج احمد فرزند چندم خانواده بودند؟
همسر شهید: ایشان فرزند دوم خانوادهای خوب و مذهبی بودند. ۷ تا برادر بودند و یک خواهر.۴ تا از برادرها اهل پرواز بودند. من بعد از اینکه وارد سپاه شد، پروازهایش را دیدم. اکثر وقت ها خانوادگی میرفتیم سمت امامزاده هاشم و کل خانواده پرواز میکردند.
ـ خانم مایلی شما چقدر پدری بودید؟ چقدر به حاج احمد وابسته بودید؟
دختر شهید: دخترها پدری هستند دیگر. وقتی پدرم به مأموریت میرفت، نگران بودم اما امیدم به خدا بود. چون خودم هم پرواز میکردم، ترسم از پرواز کم بود اما بالاخره میدانستم که مأموریتهای بابا خطرناک است.
ـ شما خبر شهادت حاج احمد را چگونه فهمیدید؟
دختر شهید: شب تاسوعا قرار بود مراسم عزاداری داشته باشیم و دسته عزاداری بیاید منزل مادرم. من از هیچچیز خبر نداشتم. پسرعموهایم کوچک بودند. فکر کردند من در جریان هستم. یکیشان گفت: آبجی زهرا! عمو را آوردند… گفتم: از کجا آوردند؟ احساس کردم یک اتفاقی افتاده ولی فکر نمیکردم پدرم شهید شده باشد.
ـ حاج خانم! آخرین دیدارتان کی بود؟
همسر شهید: همان سال ۹۵ که به شهادت رسید، روز عرفه از ماموریت برگشت تا دو سه روز بعدش به زیارت امام رضا(ع) برویم. من و دخترها و نوهها با حاج آقا رفتیم مشهد و روز عیدغدیر برگشتیم. وقتی داشتیم برمیگشتیم جلوی حرم ایستاد و گفت: حاج خانم! دارم میروم مأموریت، انشالله اردیبهشت ماه که برگشتم با دخترها میرویم کربلا.سوم مهر رفت، ۱۹ مهر هم به شهادت رسید…
ـ شما چطوری از شهادت حاجآقا باخبر شدید؟
همسر شهید: شب قبل از شهادت حاجی، خواب خیلی بدی دیدم. از خواب پریدم. دو سه روز قبلش هم حاجآقا زنگ زده بود. هر روز به من زنگ میزد. گفتم یک گوسفند تدارک ببینید جلوی دسته عزاداری محرم قربانی کنیم. من آن روز کلافه بودم. سردرد داشتم. از ساعت ۳ بعدازظهر شروع کردم تماس گرفتن با حاجآقا. مدام تماس گرفتم. آنتن نمیداد. به دخترم گفتم: زهرا جان! نمیدانم چرا زنگ میزنم بابات جواب نمیدهد، من نگرانم. سر نماز مغرب بودم که پسر کوچکم آمد و با عجله رفت. گفت: عمویم گفته بیا جلسه فوری داریم. حاجی با برادرهایش فروشگاهی داشتند که قرارهایشان را هم همانجا میگذاشتند. دیدم دختر بزرگم حال ندارد. دختر جاریم هم آمد و دیدم همه اضطراب دارند. گفتم چیزی شده؟ گفتند: نه؛ حاجآقا سانحه داده.. خیلی دلم شور میزند. آمدم وسط پذیرایی نشستم به گریه. حالم بد شد و اصلا متوجه اطرافم نشدم.
ـ پیکر حاج احمد را کی آوردند؟
همسر شهید: فردا صبحش یعنی روز تاسوعا آوردند ولی ما سوم امام او به خاک سپردیم.
ـ محسنآقا، پس شما از اولین نفرهایی بودید که خبردار شدید…
پسر شهید: از محل کار آمده بودم خانه. تلفنم زنگ خورد و عمو گفت بیایید فروشگاه جلسه داریم. رفتم فروشگاه. یکسری همکارهای حاجی هم بودند. عموهایم آنجا به من گفتند که چه اتفاقی افتاده.
ـ از صحنه شهادت حاج احمد اطلاعی دارید؟
پسر شهید: در زاهدان جایی بین دو تپه که دکلهای برق داشت، این سانحه اتفاق افتاد. در جهان دکلهای برق بیشترین سانحههای هوایی را میدهد. حاجی و همرزمشان برای شناسایی به پاکستان رفته بودند و در راه بازگشت، دم غروب که نور خورشید در چشمشان بود، سیمهای برق باعث حادثه شد و حاجی از ناحیه گردن زخمی شد و به شهادت رسید.
ـ پرندهای که حاج احمد با آن شهید شدند چه بود؟
پسر شهید: جایروپلن تلفیقی از هواپیما و هلی کوپتر و بسیار عملیاتی است. حاجی تغییراتی در این پرنده داده بود که به غیر از شناسایی، کاربردهای دیگری هم داشت.
ـ خود این پرنده که ایرانی نیست؟
پسر شهید: نه ایرانی نیست. چیزهایی را اضافه کردند ولی الان چند سالی است دارد مونتاژ می شود، موتورش از آن طرف می آید، بقیه چیزهایش همه چیز اینجا درست می شود و مونتاژ می شود. بعد این وسیله را هم اولین کسی که وارد ایران کرده بود و شخصی خریده بود خود حاج احمد بود.
ـ حاج خانم؛ حاجآقا مگر بازنشسته نشده بودند؟
همسر شهید: سی سالشان پر شده بود اما سردار فرماندهی قرارگاه قدس سپاه به سردار خاکپور فرمانده نیروی زمینی درخواست داده بود که ما حاجی را لازم داریم. امسال دوباره باید این نامه تمدید میشد که شهید شدند. عاشق کارش بود. میگفتم خسته شدی، تو الان چند سال است صبح میروی، شب میآیی. بیشتر هم ماموریت بود تا خانه؛ این سالهای آخر هم در زاهدان بود، شاید در ماه یک هفته میآمد یا هر چهل روز، سه روز میآمد به تهران، سری میزد و میرفت.
ـ برادرِحاجآقا کجا شهید شدند؟
پسر شهید: شهید داود مایلی سال ۶۵ در کربلای۵ شهید شد. عین همدیگر هم شهید شدند. عمو داودم دقیقا ترکش خمپاره خورده بود به شاهرگش و گردنش را بریده بود. حاجی هم همانطور شهید شد، دقیقا ملخ جایرو به شاهرگش خورده و گردنش را بریده بود. همراهش هم چهار پنج ساعت بعد در بیمارستان شهید شد.
ـ به لحاظ مالی وضع حاج آقا چطور بود؟ اینطور که در ذهنم دارم به لحاظ مالی خیلی متموّل بودند شکر خدا. میخواهم بگویم همین باعث نمی شد بیایند به سمت کارهای اقتصادی و یک مقدار کار عملیاتی را کم کنند؟
همسر شهید: ما راضی بودیم به رضای خدا. مثلا اوایلش زیاد خوب نبود از نظر وضع مالی، بعدها یک فروشگاهی راه اندازی شد و از آن به بعد وضع مالی بهتر شد. اما من شکرگزار خدا بودم، همیشه به کمش هم راضی بودم.
پسر شهید: خیلی حاجی دغدغه مالی نداشت، با اینکه اگر می خواست بیاید در فروشگاه بایستد درآمدش خیلی بهتر بود، ولی نه، تا لحظه آخر هم، چون خیلی ها درجهشان بالا می رود کار ستادی انجام می دهند ولی حاجی تا لحظه آخر کار عملیاتی انجام میداد و در کار عملیاتی هم شهید شد.
ـ داستان پرش حاج احمد از برج میلاد چیست؟
پسر شهید: اولین بار یک سرهنگ رفت پرش کرد.
ـ یعنی سقوط آزاد؟
پسر شهید: بله، اصطلاحاً بیس جامپ می گویند، اصطلاح ورزشی آن، از جای ثابت پرش می کنی بیس جامپ می گویند، حالت دکل، از روی کوه می تواند باشد، از روی برجیا هر جای ثابت.
ـ بدون بند؟!
پسر شهید: بله، فقط با چتر، هر وقت خودت دوست داشتی پایلوتت را میکشی و چترت باز می شود. اولین نفر یک سرهنگ از تیپ ۶۵ نوهد رفته بود پرش کرده بود از آنجا، البته قبل از آن، موقعی که برج میلاد تکمیل نشده بود جرثقیل رویش بود، آن موقع حاجی می خواست پرش انجام بدهد، هماهنگ نشد و شهرداری اجازه نداد. وقتی برج تکمیل شد یک سرهنگی به اسم بهزاد پاینده اولین پرش را انجام داد. بعد آن سرهنگ به کسانی دیگر می گفت که اینجا هر کسی غیر از من بپرد مرگش حتمی است.
ـ سن ایشان از حاج آقا بالاتر بود؟
پسر شهید: نه، یکی دو سال از حاجی کوچکتر بود. مسابقات سیزن ایتالیا را سال۷۲، مسابقات ارتشهای جهان را با همدیگر رفته بودند ایتالیا، که آن موقع ایران ۶ تا هدف زد، ۵ تای آن را حاجی زده بود، یکی را آقای بهزاد پاینده زده بود. گفته بود اینجا هر کسی بپرد مرگش حتمی است. حاجی سال بعد برای دهه فجر هماهنگ کرد، یک کار خیلی خاصی انجام داد، تنها نرفت پرش کند، خیلیها دوست دارند در این رشته ها تک باشند، در انحصار خودشان باشد هر چیزی. اما حاجی رفت یک تیم دوازده نفره هماهنگ کرد، دو نفر از نیروی انتظامی آورد، از بچههای بسیج آورد، از بچه های هوابرد آورد، از بچههای آتش نشانی آورد، یک تیم دوازده نفره رفتند پرش کردند.
ـ اینها قبلش رفتند آموزش دیدند؟
پسر شهید: اینها قبلش پرش کرده بودند، تجربه اش را داشتند، اما پرش بیس جامپ را همه اولین بار بود که می خواستند انجام بدهند، از جای ثابت پرش کنند. پرش بیس جامپ هم چتر مخصوص به خودش را دارد. چتر سقوط آزاد که از هواپیما می خواهی بپری دو تا چتر دارد، چتر رزرو دارد بزرگتر است، اما بیس جامپ یک دانه چتر دارد، کوچکتر است و چتر خیلی خاصی است، تا پایلوتت را میکشی در جا باز می شود در یک ثانیه، اما چتر سقوط آزاد دو سه ثانیه طول می کشد تا چتر دو سر تخت شود زمانبر است یک مقدار، ایمنی آن پایین تر است برای کار بیس جامپ. خب آن موقع هم چتر بیس جامپ در ایران نیامده بود اصلا.
ـ از همان امکانات امن تر نمی شد استفاده کرد؟
پسر شهید: می شود، آن موقع نبود چنین چیزی، بیس جامپ هنوز در ایران نیامده بود. دوازده نفر رفتند پریدند، کسانی که می پرند همان بالا تا پرش می کردند، سریع پایلوت را حاجی نگه می داشت می پریدند و سریع پایلوت را پرت می کردند. آن دوستمان که بچه ارتش بود همین کار را انجام داد. حاجی نفر آخر بود، در این تیم دوازده نفره، یازده نفر را پراند آخرین نفر خودش پرید. حاجی پرید، تقریبا دو سوم برج را آمد پایین بعد کشید. این پرشش خیلی ترکاند. بعد مسئولین وقت نیروی زمینی آن موقع آقای پوردستان، آقای پاینده را توبیخ کرد و گفت تو چرا گفتی اینجا هر کس برود بپرد مرگش حتمی است، این رفت پرید اینقدر هم سقوط کرد، شما که در جا آن بالا می کشیدید، این اینقدر هم سقوط کرد.
ـ برای چه سالی بود؟
پسر شهید: اگر اشتباه نکنم ۸۹ بود. بعد همین تیمی که رفتند، همین دوازده نفر، بعد باب شد که هر کس دلش میخواهد برود. قبلا در انحصار آقای پاینده بود، اما چون حاجی تیم برد، الان هر کس دلش بخواهد از آنجا پرش میکند.
ـ آقای مایلی عزیز؛ بفرمایید حاج آقا در قامت عمو چگونه مردی بود؟
سجاد مایلی(برادرزاده شهید): من از کودکی با عمو حاج احمدم بودم. برای ما پر از جاذبه بود. در محله ما از همه سنین دوستدار حاج احمد هستند، از بچه های سه چهار ساله تا پیرمردهای ۷۰ ـ ۸۰ ساله. خیلی به ارتباط با نوجوانان اهمیت میدادند.
من رشته تحصیلی ام چیز دیگری است البته، یعنی در کار فرهنگی متخصص نیستم، اما همیشه دوست داشتم برای شهدا کار بکنم، در منطقه خودمان هم بالاخره منطقه ای هست که در هر کوچه هفت تا هشت تا، ممکن است ۱۷ شهید باشد در یک کوچه و این همیشه برای من جذابیت داشت. یعنی اگر محله ما بیایید اکثراً خانواده شهید هستند. حالا الان یک مقدار شلوغ تر شده، خانه ها آپارتمان شده یک مقدار از این تراکم پایین تر آمده، اما غالباً آنجا یا خانواده شهید هستند یا جانباز هستند، من آن فکری که خودم داشتم اینکه واقعاً رواست آن شهدایی که بهش نزدیکتر هستند و شناخت دارند روی او کار کند. در محله مان یکسری شهدای گمنام هستند، شهدای بزرگی هستند واقعاً که یکی از آنها عموی خودم است، یکی شهید ناظری، در شهدای گمنام شهید صبوری. یعنی کاری که می کنم نه اینکه حاج احمد عمویم است، واقعاً به این دلیل نیست، ولی خوب به خاطر آن شناختی که روی عمویم دارم و راحت تر می توانم کار کنم، بیشتر به خاطر آن فضای کاری که در آن منطقه هست است، اما این نیست که بگویم چون عمویم هست دارم این کار را انجام می دهم، بیشتر به خاطر این نزدیکی است که بینمان بوده، چه بسا برای شهید ناظری، کمتر از عمویم ولی خوب می شناختیمش، هر سال محرم حداقل چند روزی ایشان را می دیدیم.
ـ خانم مایلی حاج احمد آقا بچه هایش را بیشتر دوست داشت یا نوه ها را؟
همسر شهید: نوه ها را.
ـ چند تا نوه دارند؟
دختر شهید: تا وقتی در قید حیاط بود دو تا ، ولی بعد خواهرم دوباره بچه دار شد، سه تا نوه دارند.
ـ اینکه میگویید نوه ها را بیشتر دوست دارند، مصداقش چی بود؟
دختر شهید: من خانه روبه روی پدر و مادرم بودم از ماموریت که می آمد، زنگ می زد می گفت آیهان را بیاور پشت پنجره، خیلی دوستشان داشت. هر جا هم می رفت به خاطر بچهها بود؛ مثلا می گفت برویم بچه ها را ببریم باغ وحش، پارک ببریم، مسافرت هایمان، اولین مسافرت پسر من با پدرم بود.
ـ مایلم بدانم در مقدمات ازدواج شما و خواهرتان سخت گرفتند یا راحت گرفتند؟ معیارهایشان برای انتخاب همسر برای شما چه بود؟
دختر شهید: پدرم بالاخره ما را راهنمایی می کرد نسبت به اخلاق یا خانواده، ولی انتخاب را به عهده خودمان می گذاشت، می گفت خودتان تصمیم گیرنده آخر باشید، کمک می کرد، راهنمایی می کرد، ولی انتخاب آخر را به عهده ما میگذاشت. می گفت زندگی خودتان است تصمیم بگیرید، من هم کمک و راهنمایی می کنم؛ ولی انتخاب با خود من یا خواهرم بود.
ـ دامادهایشان چه شغلی دارند؟ احیاناً پاسدار که نیستند؟
دختر شهید: نه، پاسدار نیستند. همسر خواهرم کارآزاد دارد، همسر من هم رشته اش برق است، دولتی است، در بیمارستان کار می کند.
ـ دامادها را بیشتر دوست داشتند یا پسرها را؟
دختر شهید: طبیعتاً پسرها را. (خنده حضار)
ـ دامادها هم رفتند برای پرش و پرواز؟
پسر شهید: آنها هم تفریحی پرواز کردند اما، دوره ای ندیدند. کلا رابطه اش با جوان ها خیلی خوب بود، کلا جذب می کرد. می آمدند در بچه های خودمان، بچه های بسیج، خوب هم سن و سال نبودند، پدر من سی سال از همهمان بزرگتر بود، اما به هر مشکلی بر میخوردند اول سراغ حاجی می آمدند، با ماشین تصادف می کردند، پول کم داشتند دنبال حاجی می آمدند، میخواستند یک کاری انجام بدهند پول کم می آوردند می آمدند پیش حاجی، یعنی هیچ کس هم دست خالی از پیشش نمی رفت، هر کسی هر کاری داشت واقعا اولین نفر می رفت پیش حاجی، انگار مثل رفیقش می رفت، باهاشون دوست بودند، خیلی با جوان ها رابطه خوبی داشت.
همسر شهید: خیلی جاها که زن و شوهرها به مشکل بر می خوردند یا دعوایشان می شد همیشه می آمدند مشاورشان حاج آقا بود، مثلا راهنمایی می کردند و برمی گشتند زندگی خوبی را شروع می کردند. هنوز یک خانمی هست کهمی گوید من مدیون حاج آقاهستم این زندگی را، چون من را راهنمایی کرد برگشتم به زندگی. خیلی از این اتفاق ها می افتاد می آمدند از حاج آقا مشاوره می گرفتند.
ـ احیاناً صحبت شهادت و اینها هم داشتند حاج خانم که شما را آماده کنند؟
همسر شهید: بله، خیلی دوست داشتند شهادت را. من یادم می آید دو ماه قبل از آن، من خوابیده بودم شهادت حاج آقا را در خواب دیده بودم ولی به هیچ کس نگفتم، حتی به خودش نگفتم. ولی یک روز مادرم میخواست برود کربلا برگشت گفت من می خواهم با شما بروم. من به حاج آقا که داشت میرفت نماز جمعه، ناهار هم خانه خواهرم دعوت بودیم، در راه گفتم اینطوری مامان گفته که اگر شما بیایید من با شما می خواهم بروم کربلا، دوست دارم بروم کربلا. حاجی گفت: من پول می دهم به یک شرط، منم ماندم چه شرطی؟ گفت برو آنجا از امام حسین بخواه من هم شهید شوم. همین طور ماندم.
ـ این مال چقدر قبل از شهادتشان است؟
همسر شهید: شاید ۵ ـ ۶ ماه قبل از شهادت.
ـ قبل از آن سفر کربلا که قرار بود با هم بروید؟
همسر شهید: بله قبل از آن بود. گفت من این پول را می ریزم به حسابت که فقط این را از امام حسین برای من بخواه. خیلی دوست داشتن. آخر هم به آرزویش رسید.
ـ آقای گودرزی، شما زحمت نقاشی چهره حاج احمد را بر عهده داشتید. از بین عکسهای مختلف شهید مایلی، شما چطور به این انتخاب رسیدید؟
گودرزی، نقاش: معمولا با آقا سجاد مایلی زیاد بحث کردیم بر سر این مسأله، که آقای مایلی عکس می فرستادند می گفتیم این عکس خیلی بیکیفیت است یا حالتش مناسب کار نیست.
ـ چطور به آن گزینه رسیدید؟
گودرزی، نقاش: معمولا اینطور است که ما میگوییم بهترین عکس ها را برای ما بفرستید، بعد یک تعداد عکس می فرستند، از بین آنها یکی را انتخاب میکنیم. یا تایید می کنند یا رد می کنند. تایید که شد شروع می کنیم کار کردن، بعد با ترکیب فضاهای مختلف. مثلا این عکس لباسش لباس نظامی بود، گفتیم این عکس فضای محرمی باشد، آمدیم عکس را اول با لباس یقه دیپلمات طراحی کردم، بعد یقهاش معمولی بود، بعد رسیدیم به اینکه لباسش لباس عزاداری بود. سربند هم در کار نبود، این هم طراحی شده، تکنیک کار هم هاشور است.
همسر شهید: روزی هم که حاج آقا به شهادت رسید، حتماً باید برای پرواز لباس نظامی تنش باشد دیگر، یکی از دوستانش که هم اتاقش بود، آقای دهقان برگشت گفته بود که چرا لباس نظامی نمی پوشی، گفته بود نه من همان لباس مشکی را میپوشم، چون من عاشق امام حسینم، با لباس مشکی می خواهم بروم برای پرواز. روزی هم که به شهادت رسید لباس مشکی تنشان بود.
ـ شما یک خاطره از حاج آقا بگویید تا برویم سراغ حاج خانم.
پسر شهید: داشتیم از کرج می آمدیم، دیروقت بود زمستان هم بود خیلی هوا سرد بود. از کرج آمدیم خانه مان، حاجی ماشین را گذاشت در پارکینگ، داشت درِ پارکینگ را می بست، دو نفر پیرمرد مسن را دید. از افغانستان آمده بودند، اصلا هم نمی توانستند فارسی صحبت کنند، به سختی صحبت می کردند. دنبال یک جایی بودند که بخوابند. حاجی هم دستشان را گرفت آورد بالا. آدرسی داشتند و می خواستند آن شب بخوابند و فردا بروند دنبال کار. اولین بار بود تلویزیون رنگی میدیدند، با ذوق نگاه میکردند، صبحش هم حاجی می خواست برود ماموریت. بعد اینها هم دنبال یک آدرسی بودند، دنبال کسی آمده بودند، نمی شناختند. حاجی ماموریت نرفت و اینها را برداشت برد. من هم خیلی بچه بودم، و از این دو نفر افغانی که لباس های خاصی داشتند، خیلی ترسیدم ولی حاجی خیلی راحت گفت بیایید بالا بخوابید.
همسر شهید: شب که می خواستیم برای اینها جا بیندازیم، تاکید کرد که بهترین رختخواب را برای اینها بیاوریم بیندازیم، به هر حال مهمان هستند و مهمان هم حبیب خداست، برای ما عزیز هستند. بهترین رختخواب ها را برایشان انداختیم.
ـ اهل مهمانی بودند، مهمانی بدهند و…
همسر شهید: بله، عاشق مهمان بودند، دوست داشتند همیشه خانه مان مهمان باشد.
پسر شهید: یک خاطره هم که سردار میریان این را تعریف کرد، سال ۸۸ بود حضرت آقا رفتند کردستان برای سخنرانی، برای امنیت آن منطقه بچه های صابرین را برده بودند. سردار میریان تعریف کرد، گفت یک خانمی آمد، ما ایستاده بودیم با چند نفر داشتیم صحبت می کردیم، گفت این نامه را لطف می کنید بدهید دست آقا؟ گفت این نامه را داد دست حاج احمد، حاجی گفت چیه؟ گفت یک مقدار وسایل میخواهیم از آقا درخواست کردیم اینها را برای ما تهیه کنند. فردا صبحش حاجی یکی از تویوتاها را برداشت رفت شهر، چیزهایی که می خواستند از میز و صندلی تا کمد و چیزهای دیگر را خرید و برد در خانه آن خانم. گفت این را آقای خامنهای برایتان فرستاده، خیلی هم سلام رسانده.
ـ مسئولین وقتی درجه و جایگاهشان بالا می رود سعی می کنند خانه شان را هم بیاورند مناطق بالاتر، هیچ وقت این روحیه را حاج احمد نداشت؟
همسر شهید: نه، بچه های من خیلی وقت ها می گفتند بیا جابه جا شویم، دیگر این منطقه شلوغ شده. حاج می گفت نه، ما هر چی خیر و برکت داریم از این امامزاده حسن(ع) داریم، شماها بزرگ شدید بروید برای خودتان هر جا دوست دارید زندگی کنید اما من کلا همین جا به دنیا آمدم و همین جا میمانم. آخر هم همین شد.
ـ مزارشان هم همان جا است.
پسر شهید: اول ۵ تا شهید گمنام آوردند به امامزاده حسن ، فکر می کنم سال ۸۵ بود، خیلی پیگیری کرد، سردار باقرزاده هم مسئول تفحص بودند، سردار باقرزاده را آورد آنجا، اول اجازه نمی دادند می گفتند اگر شهدا بیایند حالت امامزاده به هم می ریزد، شأن امامزاده می آید پایین، به خاطر همین اجازه نمی دادند، خیلی پیگیری کرد، تا شهدا را آورد آنجا.
دقیقا شبی که می خواستند جنازه شهید صبوری (همان شهیدی که مادرش سالها دنبالش بودو اخیرا هم کلیپی از او در فضای مجاری منتشر شد) را بهشت زهرا دفن کنند، با حاج احمد رفتیم خانه پیش مادر شهید. حاجی خیلی صحبت کرد گفت اینجا دفن کنند. حاجی خیلی صحبت کرد تا مادرش اجازه داد در امامزاده دفن شود. خود حاجی هم که خیلی دوست داشت همین جا دفن شد.
ـ چند وقت به چند وقت می روید سر مزارشان حاج خانم؟
همسر شهید: من هر روز. اوایل روزی دو بار سه بار، الان دروغ نباشد روزی یک بار می روم، یک وقتی کاری پیش بیاید نتوانم آن روز را بروم، ولی از زمان کرونا که امامزاده بسته بود، ما می رفتیم، خادم آنجا ما را می شناخت ، در را باز میکرد. اما الان چند وقت است باز است، صحن امامزاده حسن را بستند اما حیاط باز است. من هر روز خدا میروم، شاید روزی دو بار مسیرم بیفتد بروم، چون نزدیک خانهمان است. ولی از این لحاظ خیلی خوب است برای ما، اگر بهشت زهرا بود نمی توانستم اینطور زود به زود بروم، اما الان شاید ببینی صبح یک بار بروم، یک بار بعد از ظهر بروم، بستگی دارد…
ـ الان تجهیزات پروازی حاج آقا کجاست؟ احیانا در موزه نگهداری می شود؟
پسر شهید: دست خودمان است.
ـ از آن استفاده می کنید؟
پسر شهید: نه، از آن استفاده نمیکنیم، یادگاری نگه داشتهایم. در همان جایرویی که سانحه دادند، ما همان جایرو را از بیمه خریدیم، درستش کردیم، سالم کردیم، الان جایرو به عنوان یادمان در میدانی نزدیک محلهمان نصب شده است. پارک آنجا را هم به نام حاج احمد کردند. یک پارک ۸ هزار متری است. ۴ تا زمین ورزشی دارد، زمین بازی دارد. یک ایستگاه صلواتی بزرگ هم در بهشت زهرا، قطعه ۵۳ به اسم حاجی زدیم.
ـ الحمدلله با گفتههای شما یک شناختی از ویژگیهای حاج احمد مایلی برای ما ایجاد شد.
پسر شهید: حاجی خیلی تمکن مالی داشت، اما در قید و بند مادیات نبود. این قضیه که دارم می گویم سه سال قبل شهادتش بود، سال ۹۲ . یادم است انحصار وراثت کردند و حاجی ۱۸۰ میلیون خمس داد، حالا به ارث هم خمس تعلق نمی گیرد اما رفت ۱۸۰ میلیون خمس به دفتر حضرت آقا داد. خیلی راحت می گذشت از مالش.
همسر شهید: مثلا خمس سالیانه اش به جا بود، هر سال خمس سالیانه را خیلی وقت ها می داد بچه ها بدهند اگر ماموریت بود. حتی به اینها می گفت شما که کار می کنید اول ماه از حقوقتان خمستان را بگذارید کنار که آن پول شما برکت داشته باشد. که این را همیشه به پسرها می گفت، به برادرهای من هم می گفت.
ـ نقطه طلایی که باعث شد ایشان عاقبت به خیر شود چی بود به نظر شما؟
همسر شهید: نماز اول وقت، خمس و زکات دادن؛ همه اینها در زندگی من خیلی تاثیر داشت. همه کارهای حاج آقا خیلی به موقع بود. از ماموریت که می آمد نماز صبح را همیشه می رفت صحن امامزاده حسن برای نماز جماعت. برمی گشت از این کارگرهای فصلی می آمدند سر کوچه ما جمع می شدند، بارها شده بود مثلا من یک بار عدسی درست می کردم می گفت فردا ببریم برای آنها بدهیم، یا عسل و خامه، یا شیر و کیک، بالاخره یک چیزی می گرفت می برد برایشان به آنها میداد می گفت حالا که آنها خوردند خودم هم می توانم با خیال راحت صبحانه بخورم.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، دوران هشت سال دفاع مقدس، مظهر دفاع مشروع ملت مسلمان ایران در مقابل زورگویی قدرتهای استکباری دنیا بود. دشمنان خارجی و منافقان داخلی برای ناامید ساختن مردم در دفاع از میهن اسلامی، تمام توان خود را به کار گرفتند و با استفاده از تمام رسانههای تبلیغاتی استکبار و دست در دست آنان، به مقابله با ملت مظلوم ایران پرداختند؛ اما آنها از قدرت بینظیر ایمان مردم و وحدت کلمه آنان پیرامون کلمه حق غافل بودند.
در این بین بزرگان دین با حضور به موقع در صحنه و دادن پیام به مردم، مبنی بر اینکه دفاع از حریم و ناموس کشور اسلامی و جهاد در مقابل متجاوز، لازم و واجب است، نقش سترگی در این راه ایفا کردند. مراجع عظام تقلید با سخنان و رهنمودهای خود، مشروعیت این دفاع را تأکید کرده و حضور گسترده و مستمر مردم را در جبهههای نبرد رقم زدند
شوق جهاد و قرار گرفتن در شمار مجاهدان راه خدا و کسب رضایت حق در سایه ادای تکلیف، در وجود آحاد رزمندگان به ویژه روحانیان که دوشادوش بسیج مردمی، سپاه انقلابی و ارتش مکتبی در خطوط مقدم حاضر می شدند، موج میزد و روحانیان به عنوان پرچمداران حرکتهای انقلابی، بیشترین نقش را در حضور مردم در صحنههای مبارزه ایفا میکردند. تشویق و ترغیب مردم به حضور در میدانهای نبرد و ایجاد روحیه استقامت و مقاومت در دشواریهای ناشی از جنگ و دادن امید و اطمینان به تحقق وعدههای الهی، از جمله نقشهای روحانیت در حماسه دفاع مقدس است، نقشی که روحانیت به فرمان امام راحل آن را عهدهدار بودند.
رهبر معظم انقلاب نیز در دیدار با دستاندرکاران کنگره شهدا و ایثارگران روحانی استان قم که در تاریخ ۹۶/۸/۲۲ برگزار شد با شاره به نقش روحانیت در جبهه نبرد حق علیه باطل فرمودند:
«این را مسلّم باید بدانیم که اگر در مبارزات اخیر یعنی مبارزاتی که منتهی شد به تشکیل نظام جمهوری اسلامی و انقلاب، روحانیت وارد نمیشد، این اتفاق هرگز نمیافتاد؛ یعنی هیچ حزبی، هیچ مجموعهای، هیچ گروهی از گروههای روشنفکر، تا گروههای سیاسی، تا گروههای چریکی، قادر نبودند بساط حکومت استبدادی و سلطنتی را در این کشور براندازی کنند و از بین ببرند و تسلّط دیرین استعمار را بر این کشور نابود کنند و زمینهاش را از بین ببرند. اگر روحانیّت در این میدان وارد نمیشد، امکان نداشت چنین اتّفاقی بیفتد. کار را مردم کردند، امّا حضور مردم ناشی بود از حضور روحانیّت. اگر روحانیّت نبود، مردم اینقدر، با این حجم، با این جدّیّت وارد نمیشدند؛ اگر روحانیّت نبود، جنبهی دینی این مبارزه و این مجاهدت پنهان میماند و مطرح نمیشد. بنابراین حضور روحانیّت در میدان مبارزه، یک پدیدهی بسیار مهمّ تاریخی است و این شهادت، نشانهی آن حضور است.»
استان دارالمجاهدین و دارالومنین همدان نیز همانند سراسر کشور از این قاعده مستثنی نبوده و روحانیون همدانی دوشا دوش دیگر رزمندگان و اقشار مختلف در دفاع مقدس حضوری چشم گیر و با صلابت داشتند.
یکی از این رزمندگان و مجاهدان روحانی همدانی که در طول ۸ سال دفاع مقدس در نبرد حق علیه باطل حضور داشت، حجت الاسلام والمسلمین سید جلال رضوی مهر بود که حضور در جبهه را چون ستاره ای در آسمان زندگی خود میداند.
حجت الاسلام والمسلمین رضوی مهر پس از حضور و شرکت در چندین عملیات، ۳ بار به توفیق جانبازی نائل گشت که عوارض ناشی از جراحات شیمیایی نیز هم اکنون در سینهاش به جا مانده است و ضمن اینکه در دوران جنگ نیز به عنوان بسیجی نمونه تشویق و ترفیعات دریافت نموده و پس از آن به محضر امام خمینی(ره) شرفیاب شد.
وی دوران دفاع مقدس را درخشندهترین تاریخ در نظام مقدس جمهوری اسلامی دانست و اظهار داشت: در دوران ۸ ساله دفاع مقدس وفاق ملی، انسجام، اتحاد، ولایت مداری، تعهد و مسئولیتپذیری مردم فهیم ایران اسلامی در مقابل دیدگان جهانیان به نمایش گذاشته شد.
نایب رئیس مجمع نمایندگان طلاب افزود: تمام اقشار ملت ایران اسلامی در دفاع مقدس، پیروزمندانه در میدان نبرد با دشمنان حضور پیدا کردند و دشمن را از میهن اسلامی بیرون راندند و لذا باید این موضوع را از افتخارات جمهوری اسلامی برشمرد که حتی یک وجب از خاک کشور به دست دشمنان نیفتاد.
وی با بیان اینکه به فضل الهی و ایثار و خون مقدس شهدا شاهد قراردادهای ننگینی همچون ترکمنچای، چالدوران، پل ذهاب و تحویل جزایر خلیج فارس به دشمن نبودیم، مطرح کرد: این رهبری و فرماندهی کل قوا و ولی فقیه زمان، امام راحل(ره) بود که با نفس مسیحایی خود توانست روحیه خود باوری، رشادت و شجاعت را در ایران اسلامی بدمد و با اقیانوسی از انسانهای رزمنده، شجاع و با ایمان، دشمنان زبون را خار و ذلیل نمایند.
رئیس مجمع نمایندگان طلاب استان همدان با اشاره به حمایتهای صورت گرفته از صدام در دوران جنگ، خاطر نشان کرد: ظاهر ماجرا این بود که دولت بعث عراق با ایران اسلامی درگیر جنگ شده، اما واقعیت آن بود که استکبار و قریب به سی و چند کشور در مقابل جمهوری اسلامی قد علم کرده بودند.
نباید از حضور روحانیون به عنوان تبیین گران معارف محمدی در دوران دفاع مقدس غافل شویم
وی تصریح کرد: گرچه در آن دوران با وجود ترورهای ناجوانمردانه مجاهدین خلق در داخل کشور، ایران اسلامی توانست با قدرت و توانمندی دشمن را مغلوب کند، اما نباید از حضور روحانیون به عنوان تبیینگران معارف محمدی(ص) در مرزها غافل شویم.
حجت الاسلام والمسلمین رضوی مهر با بیان اینکه طلاب و روحانیون در کنار دیگر رزمندگان حضوری پر قدرت داشتند، عنوان کرد: چه زیبا بود حضور طلاب رزمنده تبلیغی با عمامه و لباس رزم، همراه با بند و حمایل و تجهیزات نظامی که در یک دست اسلحه و در دست دیگر قرآن همراه داشتند و سنگر به سنگر دوشا دوش رزمندگان حضور داشتند.
وی با اشاره به اعزام روحانیون همدانی از مدرسه آیت الله آخوند، این اعزام را مایه فخر دانست و گفت: از مباهات این حوزه باید به حضور فعال مرحوم آیت الله سید ابوالحسن موسوی همدانی امام جمعه فقید همدان، این روحانی توانمندی که فعالیتهای بی شائبه و مدیریتهای مخلصانه و مجاهدانهاش در خاطر مردم است، اشاره کرد.
نایب رئیس مجمع نمایندگان طلاب با بیان اینکه از جای جای استان همدان روحانیون در دفاع مقدس حضوری فعال داشتند، مطرح کرد: چهره معصومانه شهدای روحانی همچون عبادینیا، روحالله بختیاری، معبودی، جواهری، بهرامچی، رمضانی منطقی از همدان و شهید یوسفی از اسدآباد، شهید مولوی، بحیرایی و موسیوند از نهاوند و تک تک شهدایی که از نقطه نقطههای استان به جبهه آمده بودند، در ذهنها نقش بسته است.
وی با اشاره به نزدیک بودن سالروز شهادت شهید همدانی، یادآور شد: هرگز نمیتوان فراموش کرد که این شهدای روحانی تحت تدبیر و فرماندهی شهید همدانی چه در غرب و چه در جنوب، در موقعیت شهید محرمی، جزیره مجنون، جوانرود، پل ذهاب، پل فلزی و سردشت و بانه خوش درخشیدند و به وظایف خود به خوبی عمل کردند.
این روحانی رزمنده با تاکید بر اینکه آمار صنفی روحانیت شهید دو برابر سایرین است، ابراز کرد: این از افتخارات روحانیت است که در کنار مرکب اجتهاد و فقاهت، مرکب خون را نیز ره گشا و راهبردی برای امداد و کمک به ملت محمد و آل محمد(ص) میدانستند.
وی با بیان اینکه امروز نیازمند داشتن دانش نامهای جامع از شهدای روحانی برای تبیین حضور آنها در دوران دفاع مقدس هستیم، گفت: بنده پیشنهاد میدهم که در مراکز حوزههای علمیه، دفتر جمعآوری خاطرات از شهدای روحانی ایجاد شود و بانک اطلاعات فردی شهدای روحانی ایجاد شود تا با جمعآوری آمار و اطلاعات میدانی و انضمام آن به داشتههای خود، بتوانیم دانشنامهای از شهدای روحانی را تدوین نماییم.
رئیس مجمع نمایندگان طلاب استان همدان با تاکید بر اینکه با جمعآوری دلنوشتهها، دست نوشتهها و خاطرات روحانیون شهید میتوان گنجینهای گرانبها از داشتههای معنوی را برای نسلهای آینده ذخیره سازی کرد، ابراز داشت: وظیفه مدیران و مسئولان حوزهها، فرماندهان دفاع مقدس و دفاتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه این است که این مهم را اهمیت ببخشند و در اجرایی نمودن این طرح بکوشند، تا دشمنان با قلمهای مسموم خود افکار نوجوان و جوانان ما را مسموم نسازند.
حضور رهبر معظم انقلاب در تمام صحنه های دفاع مقدس، پدیدهای درخشان در پرونده خدمات این مرد بزرگ الهی است
وی در پایان با اشاره به حضور رهبر معظم انقلاب در تمامی صحنههای دوران دفاع مقدس، بیان کرد: باید از حضور مقام معظم رهبری در جبههها با وجود آنکه خود هم رئیس جمهور بودند، هم امام جمعه تهران وهم تبلیغات جبهه و جنگ را با نمایندگی اداره میکردند، اما در کنار رزمندگان در جبهه حضور داشتند یاد کرد و آن را به عنوان یک پدیده درخشان در پرونده خدمات این مرد بزرگ الهی به ایران اسلامی و امت اسلامی ثبت کرد.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سامانه «عماریار» که چند سالی است عرضه محصولات فرهنگی و هنری جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی را بر عهده دارد، همزمان با اربعین حسینی و عزای سید و سالار شهیدان، فیلمهای ویژهای با موضوع اربعین را به مخاطبان معرفی کرد.
راه دل؛ چشم دل
نخستین اثر معرفیشده، مستند جذاب و دوست داشتنی «راه دل» است؛ مستندی که از دل روستای کیاسر، محل زندگی مشتی اسماعیل، کشاورز نابینای شمالی آغاز میشود. جایی که او بر سر دوراهی عمل چشم و رفتن به سفر اربعین، قرار میگیرد و دل در مسیر طریقت میگذارد و گویی رفتهرفته چشم دل مشتی در این سفر باز میشود. کارگردان در این اثر در همراهی با مشتی اسماعیل تصاویر ناب و بکری به مخاطب عرضه می کند که در کنار روایت شیرین از زبان مشتی اسماعیل و نصیر، اثری دلچسب را به بیننده عرضه ارائه داده است.
دیگر اثر، مستند «معبر» است. شاید بتوان این فیلم را از آثاری دانست که نگاهی متفاوت به حماسه اربعین دارد و کارگردان، توانسته با پیوند پیادهروی اربعین و حماسه دفاع مقدس، تدوین فنی و حسابشده اثری قابل قبول و دوست داشتنی را به مخاطب عرضه کند.
جاماندهها را این روزها ببینید
این روزها که همهجا حرف از نرسیدن است و ویروس کرونا دست همه را از رسیدن به سرزمین عشق کوتاه کرده، شاید دیدن مستند «جاماندهها» کمی حس و حال ما را عوض کند.
مستند «جاماندهها» روایت زائرانی است که در ایام اربعین به شهر مرزی مهران میروند اما مرز بسته میشود و موفق به زیارت اربعین نمیشوند و از سفر به سرزمین عشق جا میمانند.
دیگر فیلمی که میتواند نسیم اربعین را به خانه ها بیاورد، «حاشیه فرات» است. مستندی که روایتگر زندگی روزانه بخشی از مردم عراق است، کسانی که عاشقانه، هرچه دارند و ندارند را در راه پذیرایی از مهمانان و زوّار سیدالشهدا (ع) در ایام اربعین خرج میکنند.
از معدود آثار داستانی با موضوع اربعین، فیلم متفاوت و جذاب «ستون 1452» است که در آن کارگردان، ماجرای دختر یکی از رزمندگان مدافع حرم را روایت میکند که با پدر خود قرار میگذارد تا در روز اربعین کنار ستون 1452 کربلا یکدیگر را ببینند. دختر به همراه مادرش از ایران حرکت میکند و پس از رسیدن به کربلا، منتظر پدر میماند اما ماجرا بهگونهای دیگر رقم میخورد.
شهری به وسعت یک جهان
اگر در سالهای گذشته در اربعین به سفر کربلا رفتهاید یا اخبار آن را از رسانهها دنبال کردهاید، به طور حتم خیل عظیمی از عاشقان حسینی را میدیدید که کیلومترها از قارههای دور پای در این راه نهاده بودند.
یکی از آثاری که بهخوبی توانسته پیادهروی اربعین را بهعنوان حماسهای جهانی معرفی کند، مستندی است به نام «حسین کیست؟». این فیلم روایتی از پیادهروی عظیم اربعین حسینی در کشور عراق است که در آن مخاطب با طیف گسترده زائران حسینی از اقصی نقاط جهان آشنا میشود.
مستند «از استکهلم تا کربلا»، دیگر فیلمی است که روایتی بین قارهای از حضور افراد از اقصی نقاط جهان در پیادهروی اربعین دارد. این مستند ماجرای فردی شیعه از اهالی استکهلم است که در پیادهروی اربعین راهی کربلا میشود.
«بچههای هیمالیا»، دیگر اثری است که در این ایام پیشنهاد میشود به تماشای آن بنشینید. این مستند روایتی کوتاه از آداب و رسوم، صنایع دستی، زندگی و اعتقادات مذهبی مردم کشور نپال است که هرکدام یک ریشه ایرانی و شیعی دارد. در این مستند، ارادت و علاقه مردم کشور نپال به عزای سیدالشهدا به تصویر کشیده میشود.
یکی دیگر از آثاری که با موضوع اربعین در دیگر کشورها ساخته شده است، مستند «و کویر شاهد بود» است که در آن، کارگردان پیرغلامان خارجی را سوژه خود قرار میدهد. عزاداران و مداحان حسینی از کشورهای مختلف، در یک سفر یک روزه به یزد، با آداب و رسوم عاشورایی کشور خصوصاً یزدیها آشنا میشوند.
آوینی، روایت فتح، کربلا و چند قصه دیگر
صدای شهید آوینی هر جا که باشد، مخاطب را به روزهای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس میبَرد و حالا کارگردانان جوانی، صدای شهید آوینی را با حماسه اربعین پیوند زدهاند.
نخستین اثری که در آن از صدا و دکلمههای شهید آوینی استفاده شده، مستند «رهروان فتح» است؛ فیلمی از مراسم باشکوه پیادهروی اربعین که با دکلمههای شهید سیدمرتضی آوینی در مورد کربلا روایت میشود.
مستند دیگری که از یادگاریهای شهید آوینی بهره گرفته، «رستاخیز» نام دارد. فیلمی که توسط گروهی 17 نفره و براساس کتاب «فتح خون» سید شهیدان اهل قلم ساخته شده است.
در این سالها که کاروان اربعین حسینی به راه افتاده، مستندها، نماهنگها و تیزرهای فراوانی با موضوع اربعین ساخته شدهاند که میتوانید با جستوجوی کلمه «اربعین» در سایت عماریار به نشانی Ammaryar.ir نظارهگر آنها باشید.