مشرق

چرا عراقی‌ها برای انتقال اسرا عجله می‌کردند؟

چرا عراقی‌ها برای انتقال اسرا عجله می‌کردند؟



چرا عراقی‌ها برای انتقال اسرا عجله می‌کردند؟

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،  مجید خردمند، سال ۶۱ در سن ۱۸سالگی، به اسارت نیروهای رژیم بعث درآمد و بعد از تحمل سال‌های سخت اسارت به وطن بازگشت. این آزاده روایت می‌کند: زمانی‌ که اسیر شدیم آن‌ها تحقیرمان می‌کردند که شما را به زور به جبهه آورده‌اند به امام توهین می‌کردند. ما هم دستمان بسته‌ بود. روی سر و صورتمان گرد و خاک نشسته‌ بود و تشنه و زخمی بودیم.

تشنه بودیم. خودشان شربت می‌خوردند. ممکن است برخی دوستان در خاطراتشان بگوید نه اینطور نبود؛ به ما آب هم دادند. آنچه که من تعریف می‌کنم شرایط و موقعیتی است که خودم تجربه کرده‌ام. در اردوگاه‌ها هم همینطور بود. در بعضی اردوگاه‌ها، رفتارهای خاصی داشتند که در دیگر اردوگاه‌ها اینطور نبود. این ضد و نقیض بودن خاطرات را نشان نمی‌دهد. به هر حال هرکسی تجربه متفاوتی داشته‌ است.

خبر نداشتیم قبل از ما هم کسانی را به اسارت گرفته‌اند. فکر می‌کردیم اولین اسرا هستیم و قرار است اعدام شویم. قبلا از رادیو شنیده بودیم که اسرا صحبت می‌کردند ولی باور نمی‌کردیم و فکر می‌کردیم از منافقان هستند و ضد انقلابند.

۲۴ اردیبهشت به اسارت درآمدیم. سوم خردادماه هم روز آزادسازی خرمشهر بود. آن روز در بغداد بودیم. از آنجایی که عراقی‌ها شکست خورده بودند، همهمه بود. این ۱۰ روز، ما هنوز باور نکرده بودیم که اسیر شده‌ایم. هر لحظه در انتظار حملە ایران و آزادی بودیم. هنوز روحیە مبارزه و رزم داشتیم و باورمان نشده بود اسلحه‌مان را گرفته باشند. سردرگم بودیم.

در استخبارات چون جا به قدری تنگ بود که فقط می‌توانستیم بایستیم، نماز را ایستاده با اشارە چشم‌ها و سر می‌خواندیم. نمی‌دانستیم خرمشهر آزاد شده‌ است. کافی بود یک اسیر جدید وارد جمع ما شود و این اطلاع را به ما بدهد. به همین دلیل سیاست‌شان این بود که اسرای جدید و قدیم همدیگر را نبینند و به هم اطلاعات ندهند تا اسرا روحیه خود را از دست بدهند. بنابراین عجله داشتند که ما را سریعاً به جای دیگری منتقل کنند تا با اسرای جدید ارتباط برقرار نکنیم.

به جز ما، دو زندانی عراقی هم در استخبارات بودند. نمی‌دانم زندانی سیاسی بودند یا به چه دلیلی آنجا بودند. بچه‌ها به شرایط موجود اعتراض می‌کردند. بی‌تابی می‌کردند.

همە ما را با اتوبوس به جای دیگری منتقل کردند. نمی‌دانستیم کجا می‌رویم. پرده‌های اتوبوس را کشیده بودند و سرمان پایین بود تا نتوانیم منطقه را شناسایی کنیم.

برخی از بچه‌ها از قبل با منطقه آشنا بودند و فهمیدند آنجا نزدیکترین منطقه به استان الانبار است. احتمال دادیم ما را به اردوگاه «عنبر» ببرند. بعضی‌ها اطلاع داشتند که فلان زمان حاج آقا ابوترابی و تعدادی از اسرا را به بغداد آورده بودند و آنجا فهمیدیم که ما اولین اسرا نیستیم. حدود ۱۴۰ نفر بودیم. در سه چهار تا اتوبوس ما را به اردوگاه بردند. دور تا دور آنجا سیم خاردار و داخلش بلوک بلوک بود. حدود ۴۰ روز آنجا ماندیم.



منبع خبر

چرا عراقی‌ها برای انتقال اسرا عجله می‌کردند؟ بیشتر بخوانید »

بعثی‌ها پدرم را بعد از اسارت،‌ کشتند!

بعثی‌ها پدرم را بعد از اسارت،‌ کشتند!



بعثی‌ها پدرم را بعد از اسارت به شهادت رساندند

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهیدستار مهری ورنیاب متولد سال ۱۳۲۸ در روستای ورنیاب شهرستان سرعین استان اردبیل بود. او پس از طی کردن دوران ابتدایی برای ادامه تحصیل راهی تهران و در کنار تحصیل مشغول کار شد.

شهیدمهری در ۲۱ سالگی ازدواج کرد و از او دو پسر و یک دختر به یادگار مانده است. اکنون هر سه فرزند شهیدمهری دارای تحصیلات عالی هستند و راه پدر را در سنگر دیگری ادامه می‌دهند.

پسر اول شهید دارای مدرک دکترای برنامه‌ریزی شهری است و دخترش پزشک عمومی و در بیمارستان شهیدچمران مشغول خدمت است. دکتر عادل مهری، پسر کوچک شهید هم دکترای روانشناسی دارد. آنچه در ادامه می‌آید گفتگو با دکتر عادل مهری است که ماحصلش را پیش رو دارید.

پدر را چطور آدمی شناختید؟ چه ویژگی‌هایی داشت که با وجود داشتن سه فرزند به جبهه رفت و شهید شد؟

عمده‌ترین ویژگی شهید این بود که بسیار دستگیر و حامی اطرافیان بود. اگر کسی مشکلی داشت با تمام وجود درصدد برطرف کردن مشکل برمی‌آمد.

همچنین از خصوصیات اخلاقی‌اش خوش‌رویی و مهمان‌نوازی بود. معتقد و مقید به کسب روزی حلال بود.
نقل است در بیمارستانی که کار می‌کرد به شهید می‌گفتند شما که دارای مسئولیت در بیمارستان هستید، کسر شأن‌تان نیست که جارو دست می‌گیرید و نظافت می‌کنید.

شهید در جواب می‌گوید ساعت کاری‌ام کم بود و برای اینکه نان امروزم حلال باشد، می‌خواهم به خاطرش عرق بریزم.

پدر اگر مسئولیتی را قبول می‌کرد، واقعاً مسئولیت‌پذیر بود و کار را برای رضای خدا به سرانجام می‌رساند.

گفتید پدرتان در بیمارستان کار می‌کرد؟ یعنی جزو کادر درمان بود؟

خیر، ایشان اوایل مدتی در پشتیبانی یکی از بیمارستان‌ها مشغول کار شد. دیپلمش را که گرفت مدیر داخلی بیمارستان شد.

همشهری‌ها وقتی دچار بیماری می‌شدند، برای ادامه درمان به همان بیمارستان می‌آمدند و شهید مهری با احترام از آن‌ها در خانه‌مان پذیرایی و درمانشان را تا زمانی که در سلامت به خانه‌هایشان برگردند، پیگیری می‌کرد.

پدرم قبل از پیروزی انقلاب جزو انجمن اسلامی بیمارستان بود و کارهای انقلابی انجام می‌داد. فعالیت‌های پدر سبب شد چندبار بازداشت شود.

ادامه فعالیت‌هایش باعث شد تا یک بار ساواک تصمیم به ترورش بگیرد که فرد دیگری به جای پدر ترور شد. شهیدمهری همچنین در کمیته استقبال از امام در بدو ورود امام راحل به میهن نقش داشت.

شغل شهید نظامی نبود، داوطلبانه به جبهه رفتند؟

بله، این را هم بگویم که قبل از آغاز جنگ تحمیلی پدرم در دانشگاه پذیرفته شده بود، اما با شروع جنگ نتوانست ادامه تحصیل بدهد. داوطلبانه رفت و پس از چهار مرحله اعزام به جبهه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

زمان جنگ تحمیلی هم در هر بیمارستانی که نیاز به پشتیبانی داشتند، به آن بیمارستان می‌رفت و آنجا را تجهیز می‌کرد و مشکلات بیمارستان را در حد امکان برطرف می‌کرد. شهیدمهری در چهار نوبت راهی جبهه شد و آخرین‌بار سوم اسفند سال ۶۲ راهی جبهه شد. البته قبل از شهادت فیلمی از شهید و همرزمانش در تلویزیون عراق پخش شد که تصور می‌رفت ایشان به اسارت درآمده، اما بعدها مشخص شد که شهید شده است.

ماجرای فیلم چه بود؟ یعنی ایشان بعد از اسارت به شهادت رسیدند؟

گویا پدرم و تعدادی از همرزمان‌شان قبل از شهادت به اسارت دشمن درمی‌آیند. بعثی‌ها از آن‌ها فیلمی تهیه می‌کنند و در تلویزیون عراق پخش می‌کنند. بعدها مشخص شد که دشمن بعثی پس از فیلمبرداری، همه اسرا را به شهادت رسانده و در گور دسته جمعی به خاک سپرده بودند و تا مدت‌ها هیچ اطلاعی از این موضوع در دست نبود. این طرف ما هم چشم‌انتظار پدر بودیم. خصوصاً که نامه‌ای هم از پدرم دریافت کرده بودیم.

در آن نوشته بود نهم اسفندماه، یعنی شش روز بعد از اعزام اسیر شده است. سال ۱۳۶۹ زمانی که تبادل اسرا بین ایران و عراق انجام شد، خانواده همچنان چشم‌انتظار آزادی پدرم بودند که این انتظار ۱۱ سال طول کشید تا اینکه نوروز سال ۱۳۷۳ گروه تفحص پیکر پاک شهید را از روی پلاک در همان گور دسته جمعی شناسایی کردند و به معراج شهدا تحویل دادند و بعد خبر شهادتش به خانواده اطلاع داده شد.

پیکر ایشان چه زمانی تشییع شد؟

خبر شهادت را به پدربزرگم که در شهرستان سرعین زندگی می‌کردند، اطلاع دادند. پیکر مطهر شهید را پس از ۱۱ سال، روز ۲۳ خرداد همان سال که مصادف بود با ماه محرم به خانواده تحویل دادند. سپس تشییع و به خاک سپرده شد.

شما مدت زیادی با عنوان فرزند شهید زندگی کردید، زندگی در خانواده یک شهید چه نکته‌های ناگفته‌ای دارد؟

بسیاری از مردم فکر می‌کنند ما در رفاه بزرگ شده‌ایم و هیچ غمی نداریم، اما مردم بدانند که فرزندان شهدا خلأ بزرگی در زندگی دارند و آن نبود پدر است. آن‌ها خودشان را جای فرزند شهید بگذارند و ببینند آیا حاضرند پدرشان را از دست بدهند؟

حضور یک پدر می‌تواند در تربیت فرزندانش تأثیرات بسزایی داشته باشد. به‌طور مثال ما اگر خوب و بد حرفی یا کاری را نمی‌دانستیم در جامعه به ما گفتند و گاهی در جمع خجالت کشیدیم تا تجربه پیدا کردیم، اما اگر پدر داشتیم با دلسوزی ما را آگاه و تربیت می‌کرد تا دیگر در جامعه – از آن حرفی که فکر می‌کردیم درست است – شرمنده نشویم.

زمانی که ما پدر می‌شویم، چون تربیت پدری را ندیدیم، نمی‌توانیم به خوبی برای فرزندانمان پدری کنیم. من یک کلامی را از پیامبر شنیدم که خدا می‌فرماید: زمانی که عزیزی را از خانواده‌ای می‌گیرم، خودم جای او می‌نشینم و جای خالی او را پر می‌کنم.

من پس از شهادت پدرم؛ پدری را بالای سر خودم دیدم که اسمش خدا بود. شاید اگر پدرم بالای سرم بود، این همه موفقیت نداشتم که خدا نقش پدری را برای من ایفا کرد.

این را بگویم که ما فرزندان شهدا خیلی جاها سختی کشیدیم تا بزرگ و باتجربه شدیم. من اعتقاد دارم که فرزندان شهدا، چون افرادی خودساخته هستند، توان اجرایی بالایی در جامعه دارند و مسئولیت‌پذیرند و این بچه‌ها به قول حضرت امام وارثان انقلاب هستند و نمی‌گذارند آسیبی به کشور اسلامی و این راه مقدس وارد شود.

البته ما افراد ولایتمدار کم نداریم، اما روی سخنم با کسانی است که دلسوز نیستند و اگر یکی از همین فرزندان شهدا بخواهد با آنان همکار شود، روی خوش نشان نمی‌دهند. بسیاری دست به دست هم دادند تا فرزندان شهدا به ثمر برسند؛ بنابراین مسئولان باید از وجود این نخبگان استفاده کنند. نخبگانی که با همه مشکلات به مقام علمی رسیده‌اند و دلیلی ندارد که از آن‌ها استفاده نشود. ببینید فرزندان شهدا خیانت نمی‌کنند، ولی دزدی را هم نمی‌توانند ببینند و، چون نمی‌توانند این رفتارهای زشت را ببینند از آن جمع می‌روند و ضربه می‌خورند.

اکثر خانواده شهدا با قناعت و سختی اموراتشان را سپری کردند، ولی همیشه مورد حسد دیگران قرار گرفتند. اگر خانواده شهید با وام و پس‌اندازی وسیله‌ای خریداری کنند، می‌گویند این‌ها بودند که بی‌سرپرست و یتیم بودند، نگاه کن ببین چقدر خوششان است، ولی متأسفانه بدون تحقیق و با ناآگاهی که از زندگی شخصی خانواده شهدا دارند، زود تهمت می‌زنند.

ما هم می‌توانستیم مثلاً درس نخوانیم و به دنبال کارهای بیهوده برویم و وقتمان را تلف کنیم، اما با تمام سختی‌هایی که داشتیم تلاش کردیم و درس خواندیم تا بتوانیم پیشرفت کنیم.

درسی که ما خواندیم شاید ورودی دانشگاه امتیازی به ما داده باشند که راحت‌تر وارد دانشگاه شویم، اما هیچگاه از روی دلسوزی به ما مدرک افتخاری ندادند که راحت به‌دست آورده باشیم، بلکه با پشتکار بسیار به اینجا رسیدیم. من پایان‌نامه‌ام را با نمره ۱۹ دفاع کردم که نمره عالی است.

در پایان صحبت خاصی با خوانندگان صفحه دارید؟

همیشه باید به این نکته توجه داشته باشیم که شهدا واسطه فیض هستند. آن‌ها بهانه‌هایی هستند که خدا در اختیار جامعه گذاشته که از من نوعی تا افرادی که شاید نسبت ایثارگری هم ندارند، باعث می‌شود که این‌ها به یک شفافیت و زلالیتی برسند. وگرنه شهید، جانباز یا خانواده ایثارگر به وظیفه خود عمل کرده و راهش را ادامه می‌دهد و مسیرش را هم می‌شناسد.

مسئولانی که در کار خودشان کوتاهی می‌کنند باید حساب کار خودشان را بکنند. کسی هم که برای خانواده شهدا سنگ تمام می‌گذارد، بداند شهدا در دنیا و آخرت او را یاری خواهند کرد.

یک جمله‌ای هست که اگر شهید نشوی میمیری، من این جمله را قبول دارم و واقعیت دارد. اگر شهید نشویم، معلوم نیست که به چه شکل از دنیا می‌رویم.

من هم خیلی دوست داشتم جزو مدافعان حرم باشم. زمانی که خانواده شهدای مدافع حرم به بنیاد شهید می‌آمدند، می‌دیدم با بچه کوچکی که دارند در چه سختی‌هایی زندگی می‌کنند. آن‌ها در همان مسیر هستند که ما سال‌ها قبل قرار داشتیم.

آن‌ها باید این بچه‌ها را در سختی بزرگ کنند. به باور من در دوران دفاع‌مقدس جامعه بیشتر پذیرای شهید و شهادت بود؛ چون اکثریت همسو و همفکر و هم عقیده بودند.

جو جامعه نسبت به ما خوب و یک فضای معنوی‌تری حاکم بود و بحث دفاع‌مقدس بود، ولی مدافعان حرم خیلی شرایط جامعه برایشان به لحاظ جنگ روانی سخت‌تر است.

اگر همه ما به حرف شهدا عمل کنیم و پشتیبان ولایت فقیه باشیم، خیلی از مشکلات‌مان حل می‌شوم.
سخن آخرم این است که خانواده شهدا، خصوصاً شهدای مدافع حرم را دریابید تا به یک شفافیتی برسید. وگرنه خانواه شهدا و جانبازان هیچ احتیاجی به خدمت ما ندارند و اینکه حضرت آقا می‌فرمایند خادمی خانواده شهدا یک افتخار است، برای این است که خانواده شهدا به یک منبع مأورایی و بی‌نهایت وصل هستند و از نظر علمی هم بخواهیم نگاه کنیم کسانی که به یک منبع بی‌نهایت وصل هستند از آلودگی‌ها و پلیدی‌ها پاک می‌شوند و هر چه به این خانواده‌ها رسیدگی کنیم، برای خودمان بهتر است.

من با مسئله علمی می‌توانم ثابت کنم وقتی یک نفر در قبال کار دیگری تشکر می‌کند، بیشتر از اینکه طرف مقابل سود کند خودش سود کرده و بالا می‌رود.
منبع: روزنامه جوان



منبع خبر

بعثی‌ها پدرم را بعد از اسارت،‌ کشتند! بیشتر بخوانید »

خاطرات کم‌سن‌ترین شهید دفاع‌مقدس ۲۸هزارتایی شد

خاطرات کم‌سن‌ترین شهید دفاع‌مقدس ۲۸هزارتایی شد



عارف 12 ساله (مادرانه های نوجوان شهید رضا پناهی)

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مؤسسه انتشارات شهید کاظمی سومین چاپ از کتاب « عارف ۱۲ ساله » (مادرانه های نوجوان شهید رضا پناهی)، نوشته سید حسین موسوی را راهی کتاب‌فروشی‌ها کرده است.

رضا پناهی، عارف ۱۲ ساله ای است که شگرف ترین و عظیم ترین صحنه های از خود گذشتگی را در عمر کوتاه خود به نمایش گذاشت. ستاره درخشان کلاس اول راهنمایی که عظمت روحی او به تنهایی می تواند عالمی را روشن کند.

وی حقیقت نورانی است که ایمان، ایثار، تعهد، عشق و پایبندی او به ارزش ها، بزرگترین سرمایه اجتماعی برای تقویت باور های دینی و ملی نوجوانان و جوانان است که این امر جزء اصلی ترین مسائل کشور محسوب می شود.

عارف 12 ساله (مادرانه های نوجوان شهید رضا پناهی)

ساختار اثر

کتاب دارای ۲۸ خاطره داستانی از مادر و دوستان شهید می باشد که عناوین آن بدین صورت است:

صبح بارونی، دعای مستجاب شده، عشق به خوبان، عزاداری محرم، بازیگوشی‌های دوران کودکی، احترام به سلیقه کودک، مبارزات قبل از انقلاب، روز اول مدرسه، حاضر جوابی، نوع‌دوستی، مدارا با مادر، مهرورزی، مهربان با مردم، دنیای مهر، بیقرار معشوق، رزمندۀ کوچک بامعرفت، خلاقیت در جبهه، آخرین دیدار، خبر شهادت در بیداری، تحقق آرزو، خبر شهادت، نشانی قبر، انفاق بعد از شهادت، نگاه جهانی، دلتنگی‌های مادرانه، تسلی دل مادر، وصیت نامه صوتی و وصیت نامه مکتوب

ویژگی کتاب

اثر در صفحات کم می باشد و برای خوانندگان که می خواهند سریع با زندگی یک شهید دوران دفاع مقدس آشنا شوند خیلی مفید است.

مادر شهید در این کتاب از همه‌چیز گفته است. از تولد پسرش، حال و هوای او در دوران کودکی. اخلاقیاتش و علایقش. خواندن کتاب عارف ۱۲ ساله به ما کمک می‌کند روحیات او را بهتر بشناسیم.

این اثر را به تمام کسانی که به زندگی شهیدان و نوجوانان شهید علاقه‌دارند، توصیه می کنیم. کتاب عارف ۱۲ ساله برای مادران شهدا نیز کتابی دلنشین است.

کتاب در بعضی از صفحات همراه با تصویر شهید می باشد که خواننده را کاملا با حال و هوای آن زمانها بیشتر آشنا می کند.

برشی از کتاب

نویسنده در صفحه ۲۰ کتاب و از زبان مادر شهید خاطره ای را بیان می کند:

برای رضا و خواهرش دفتر گرفته بودم. هنوز رضا مدرسه نمی‌رفت. فقط بلد بود روی دفترش خط بکشد. خواهرش که از رضا بزرگ‌تر بود، تازه نوشتن حروف الفبا و اعداد را یاد گرفته بود. خواهرش مشغول نوشتن بود که یکدفعه رضا دفتر را از زیر دستش کشید و فرار کرد. دوید دنبال رضا که دفترش را از او بگیرد. روی چارچوب در زمین خورد و چانه‌اش شکافت. یادم است رضا خیلی گریه کرد. خیلی ناراحت شد. می‌گفت: می‌خواستم شوخی کنم. نمی‌دانستم اینطوری می‌شود.

خواهرش را بردیم به چانه‌اش بخیه زدند. تا مدت‌ها به خواهرش نگاه می‌کرد و به فکر فرو می‌رفت. دل رئوفی داشت. خیلی مهربان بود. از بچگی تحمل ناراحتی و اشک کسی را نداشت…

در قسمتی از وصیت نامه صوتی شهید رضا پناهی آمده است؛ هدف من از رفتن به جبهه این است که اولاً به ندای «هل من ناصر ینصرنی» لبیک گفته باشیم و امام عزیز و اسلام را یاری کنیم و آن وظیفه ای که امام عزیزمان بار ها در پیام ها تکرار کرده: که «هرکس که قدرت دارد واجب است به جبهه برود» و من می روم تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت ها زیر سلطه آزاد شوند.

مؤسسه انتشارات شهید کاظمی کتاب « عارف ۱۲ ساله » (مادرانه های نوجوان شهید رضا پناهی)، نوشته سید حسین موسوی را در ۸۰ صفحه با شمارگان ۲۰۰۰ نسخه و با قیمت ۱۲۰۰۰روانه بازار نشر کرده است.

علاقه‌مندان می‌توانند جهت تهیه این کتاب به آدرس قم، خیابان معلم، مجتمع ناشران، طبقه اول، فروشگاه ۱۳۱ مراجعه و یا با شماره تلفن: ۳۷۸۴۰۸۴۴-۰۲۵ تماس حاصل کنند./۸۲۶/



منبع خبر

خاطرات کم‌سن‌ترین شهید دفاع‌مقدس ۲۸هزارتایی شد بیشتر بخوانید »

کتاب زندگی شهید حججی به چاپ چهلم رسید

کتاب زندگی شهید حججی به چاپ چهلم رسید



کتاب سربلند - شهید حججی - انتشارات شهید کاظمی - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «سربلند» روایت زندگیِ زمینیِ یک جوانِ ۲۷ ساله است که در ابتدای جوانی بر ترس و غفلت چیره شد؛ او که راهی به روزنه‌های غیب عالم یافت تا خود را به آسمان رساند.

محسن را شاید دیده باشی و شاید هم با او زیسته باشی! شاید در مدرسه و کوچه و مسجد کنارت نشسته باشد و لحظاتی را با او سر کرده باشی. محسن در زندگی زمینی‌اش آدم خاصی نبود؛ بچه‌ای بود شرّ و شور. از آنها که می‌خواهند همه چیز را تجربه کنند؛ از آنها که می‌خواهند همه چیز را بدانند. آنچه محسن را خاص می‌کند، تجربۀ آخر زندگی‌اش در این دنیاست!

او برگزیده است که برگزیده باشد؛ او برگزیده است که انتخاب شود. و همه زندگی دنیا در این انتخاب خلاصه می‌شود؛ انتخابی که سرنوشت تو را نیز رقم می‌زند. ما آن‌گونه می‌میریم که انتخاب و زیسته باشیم و محسن آن‌گونه رفت که برگزید و زیست.

«سربلند» روایتی است از انتخاب‌های محسن در زندگی زمینی‌اش که او را به آنچه می‌خواست، رساند. روایتی به زبان آنها که چندصباحی را با محسن بوده‌اند و در کنار محسن زیسته‌اند و با اشک‌ها و لبخندهایش گریسته یا خندیده‌اند.

رهبر معظم انقلاب اسلامی در ۱۱ مهر ۱۳۹۶، این شهید والامقام را نشانه و حجت خدا و سخنگوی شهدای مظلوم و سر جدا خواندند و با اشاره به حضور باشکوه و کم‌نظیر مردم در تشییع آن شهید، خاطرنشان کردند: «خداوند به واسطه مجاهدت محسن عزیز، ملت ایران را عزیز و سربلند کرد و او را نماد نسل جوان انقلابی و معجزه جاری انقلاب اسلامی قرار داد.»

در برشی از کتاب می‌خوانیم:

برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟» خیلی بهم ریختم. رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحه‌اش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند تند حرف‌هایم را ترجمه می‌کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده‌اند «القائم» بپرسید. فهمیدم می‌خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام می‌گوید اسیرتان را این‌طور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟ بریده‌بریده جواب می‌داد و حاج سعید ترجمه می‌کرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود…!»

چاپ چهلم کتاب «سربلند» روایت زندگی شهید محسن حججی به قلم نویسنده کتاب «عمار حلب»؛ محمدعلی جعفری، در ۳۶۰ صفحه، همزمان با هفته کتاب و کتابخوانی و در چهل سالگی دفاع مقدس توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار نشر شده است.



منبع خبر

کتاب زندگی شهید حججی به چاپ چهلم رسید بیشتر بخوانید »

«گردان تک‌نفره»؛ برگ زرینی درباره‌ شهید عبدالرسول زرین

«گردان تک‌نفره»؛ برگ زرینی درباره‌ شهید عبدالرسول زرین



«گردان تک‌نفره»؛ برگ زرینی درباره‌ی شهید عبدالرسول زرین

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «گردان تک‌نفره»، مستندی به کارگردانی داریوش یاری است که از شبکه ی اول سیما روی آنتن رفت. شهید زرین اهل استان کهگیلویه و بویر احمد اولین حضورش  در جبهه در منطقه‌ی کردستان بود. پس از اتمام عملیات و بازگشت به خانه و ازدواج، سلاح نبرد را به زمین نگذاشت و به عنوان رزمنده این بار از طرف سپاه پاسداران اصفهان عازم منطقه‌ی عملیاتی استان خوزستان شد.

حضور شهید عبدالرسول زرین در مناطق آبخیز استان خوزستان در مقام یک تک تیرانداز حرفه ای باعث شده بود لرزه بر اندام ارتش بعثی بیافتد. در بین ارتش دشمن شهید عبدالرسول زرین به جیش الاسد معروف شده بود یعنی کسی که به اندازه‌ی یک ارتش نیرومند و مانند یک شیر ژیان غرنده است.

داریوش یاری با استفاده از ترکیبی از تصاویر واقعی و خاطرات همرزمان و فرزند آن شهید بزرگوار و نیز برخی از تصاویر که بازسازی شده‌ی رشادت های شهید هست، مستند خود را به پربارتر کرده است.

اوج قله‌ی این مستند زمانی است که لحظه ی اصابت گلوله به گوش شهید زرین را به تصویر می کشد. هنگامی که شهید لبخند می زند ولی اطرافیان در تکاپوی پانسمان زخم گوش آن شهید بودند. تصویر این شهید بزرگوار با گوش زخمی ثبت و روی جلد مجله‌ی پیام انقلاب منقوش می‌شود و به دست امام خمینی (ره) می رسد. امام با دیدن چهره‌ی خندان آن رزمنده ی سلحشور مشتاق دیدار می شوند و این دیدار نیز میسر شد و گردان یک نفره به دیدار امام می رود. با همان لبخند همیشگی که حتی در لحظه ی اصابت گلوله نیز ازلبانش پاک نشد.

دیگر از نکات مهم این مستند روایت لحظه‌ی ترکش خوردن شهید زرین است آن هم آن گونه که فرزند شهید زرین نقل می کند. شهید زرین ترکش می خورد اما پس از مداوا دوباره رهسپار دیار رشادت و شهادت می شود.

روایت و تصویر لحظه‌ی شهادت شهید عبدالرسول زرین نیز بسیار زیبا به تصویر کشیده شد. هم از جنبه‌ی نقل قول از زبان فرزند شهید و هم ازتکنیک‌های سینمایی و نمایشی برای درک بهتر لحظه‌ی شهادت آن بزرگوار استفاده شد که باعث استغنای سکانس مربوطه بود.

به طور کلی، تکنیک اصلی داریوش یاری استفاده ی همزمان از تصاویر بازسازی شده و خاطرات نزدیک شهید زرین بود که در این امر بسیار موفق بوده است.



منبع خبر

«گردان تک‌نفره»؛ برگ زرینی درباره‌ شهید عبدالرسول زرین بیشتر بخوانید »