مشرق

روزی که صاحب کتاب «یادت باشد» پرکشید

روزی که صاحب کتاب «یادت باشد» پرکشید



"یادت باشد" به لبنان رفت/ عرب‌زبان‌ها مخاطبان جدید عاشقانه‌های شهید سیاهکالی‌مرادی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، ۵ آذر ۱۳۹۹ هجری شمسی برابر با ۹ ربیع الثانی ۱۴۴۲ هجری قمری و ۲۵ نوامبر ۲۰۲۰ میلادی است. مروری می کنیم بر حوادت مهم دفاع مقدس در این روز.

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (۵ آذر)

• ولادت شهید شعبان مصیبی رکنی کلائی (استان مازندران، شهرستان بهشهر، روستای قره‌طغان) (۱۳۳۶ ه.ش)

• ولادت شهید صفدر جعفرخانی (استان قزوین، روستای تاکند) (۱۳۴۶ ه.ش)

• تشکیل بسیج مستضعفین به فرمان حضرت امام خمینی (ره) (۱۳۵۸ ه.ش)

• شهادت خلبان شهید امیر زنجانی (استان آذربایجان غربی، شهرستان ماکو) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت خلبان شهید ابوالحسن ابوالحسنی (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید کریم ساکی (استان لرستان، شهرستان بروجرد، روستای بزازنا) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید محمد حسن آذری (استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید یعقوب تیلانی داغلی (استان گلستان، شهرستان آزاد شهر، روستای تیلان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید اسماعیل قدسی (استان البرز، شهرستان ساوجبلاغ) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید حسین ریاحی (استان سمنان، شهرستان سمنان) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید عباسعلی سلمانی (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید سیدحمید حسینی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۳ ه.ش)

• شهادت شهید ریاض بنده وار (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید محمدرضا احمدی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید شعبان حبیبی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید علی میرزایی (استان مازندران، شهرستان تنکابن) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید محمدمصلح لیف شاگرد (استان گیلان، شهرستان شفت) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید مهدی امینی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۷ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید سیدمحمد عبدی پاشاکلائی (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم رسول جعفری (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مهدی هودیانی (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان دلگان) (۱۳۹۷ ه.ش)

• روز بسیج مستضعفین



منبع خبر

روزی که صاحب کتاب «یادت باشد» پرکشید بیشتر بخوانید »

روایت آخوندی که بر جنازه‎ های شهدای ۵ آذر نماز خواند

روایت آخوندی که بر جنازه‎ های شهدای ۵ آذر نماز خواند



خاطره قیام 5 آذر گرگان از زبان روحانی‌ که بر جنازه‎های شهدای این روز نماز خواند/ روایت قیام 5 آذر گرگان از زبان مرحوم آیت‎الله طاهری‎گرگانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،‌ آیت‎الله سیدحبیب‎الله طاهری‎گرگانی چند سال قبل از وفات خاطرات آن ایام را بازگو کرد که «غلامرضا خارکوهی» تاریخ‎نگار گلستانی در کتاب خاطرات آیت‎الله طاهری‎گرگانی توسط نشر «سوره مهر» وابسته به حوزه هنری آن را منتشر کرد آنچه در ذیل آمده چکیده‎ای از خاطرات است که با هم می‎خوانیم:

مرحوم آیت‎الله سیدحبیب‎الله طاهری‎گرگانی در این خاطرات می‌گوید: روز پنجم آذر سال ۱۳۵۷ بنا بود که یک راهپیمایی بسیار سنگین در گرگان صورت بگیرد و دولتمردان اینجا هم خیلی حساس شده بودند، به همین خاطر آنها به دستور مقامات بالا یا با اجازه خودشان تصمیم به مقابله با راهپیمایان را گرفته بودند.

* شب قبل از پنجم آذر ماموران به من گفتند «فردا قرار است مردم را بزنند»

وی تصریح کرد: در حالی که در راهپیمایی‎های قبل از آن با طرح و برنامه‌ریزی بسیار خوبی که توسط بنده و بعضی دیگر از آقایان روحانی هدایت می‎شد پلیس تا مدتی فقط از دور مراقبت می‎کرد، ولی برای پنجم آذر به ما اعلام کردند که کشتار می‎شود و حتی شب قبل از پنجم آذر چند بار از فرمانداری و از پادگان گرگان سرهنگ شیرازی [فرمانده آن] با من و بعضی از روحانیون تماس گرفتند و گفتند که «فردا قرار است بزنند و ماموران دستور تیر دارند، لذا راهپیمایی فردا خطرناک است» و از من می‎خواستند که شرکت نکنم.

این روحانی مبارزه ادامه داد: ‌اما من نپذیرفتم و جواب دادم که «چنین چیزی ممکن نیست زیرا ما خودمان از مردم برای این برنامه دعوت کرده‌ایم، چطور خود ما در آن شرکت نکنیم»؟! این دیگر نهایت برخورد دوگانه ما تلقی خواهد شد. حتی گاهی خواهش می‎کردند که در صف مقدم نباشیم ولی این را هم نمی‎پذیرفتم، چون وقتی خود ما دعوت‎کننده هستیم پس باید خود ما هم در صف مقدم باشیم.

نماینده فقید مردم گلستان در مجلس خبرگان رهبری خاطرنشان کرد: خلاصه مردم در امامزاده عبدالله گرگان جمع شدند و ما هم به آنجا رفتیم، قبل از حرکت راهپیمایی، در آن روز من به اتفاق دو نفر دیگر [آقای حاج ابراهیم صالحی و آقای فرشاد] نزد پلیس رفتیم و من به افسر مسوول آنجا که فکر می‌کنم سرگرد جهانشاه بود، گفتم: «ما امروز می‌خواهیم تظاهرات آرامی برگزار کنیم و آرامش آن را هم تضمین می‌کنیم و اگر شما مایل نیستید که از این مسیر (خیابان شهدا) به طرف شهرداری برویم از آن مسیر (خیابان شهید رجائی) به طرف چهار راه‌میدان می‌رویم و سخنرانی می‌کنیم».

وی ادامه می‌دهد: اما آن افسر گفت «تظاهرات نکنید که ما امروز دستور تیراندازی داریم»، بعد من گفتم «بالاخره شما می‌خواهید در این شهر زندگی کنید و مردم خانه و زندگی‌ شما را می‌دانند کجاست» آن افسر در جوابم گفت «تهدید نکن خودت هم امروز کشته می‌شوی».

* افسر شهربانی به من گفت که «ما سرباز جانباز شاه هستیم»

مرحوم آیت‎الله طاهری‎گرگانی در این خاطرات می‌گوید: من هم جوابی دادم به این معنا که ما آماده‌ایم برای شهادت و باز او پاسخی به این مضمون داد که ما هم سرباز جانباز شاه هستیم.

وی اضافه کرد: من گفتم می‌خواهم با بی‌سیم شما با سرهنگ شیرازی صحبت کنم و آنها گفتند نمی‌شود و خلاصه مذاکره ما با افسر شهربانی به نتیجه نرسید، لذا ما برگشتیم به طرف جمعیت، ما هنوز به جمعیت نرسیده بودیم که پرتاب گاز اشک‌آور و تیراندازی ماموران ابتدا هوایی بعد هم زمینی به طرف مردم شروع شد.

نماینده فقید مردم گلستان در مجلس خبرگان رهبری نقل می‌کند: در آن واقعه دست کم ۹ نفر بلکه بیشتر به شهادت رسیدند، [آن روز وقتی تیراندازی شد و جمعیت پراکنده شدند] ما از پشت امامزاده از مسیر گرگانجدید بیرون رفتیم و گفتم «برویم به بیمارستان [پهلوی سابق] تا ببینم چند نفر شهید شده‎اند». در حالی که هنوز تیراندازی و شلیک گلوله‎ها به صورت هوایی و زمینی توسط پلیس ادامه داشت، به بیمارستان رسیدیم که دیدم گلوله مغز آقای سیدنظام‎الدین نبوی ـ که یکی از بستگان ما بود ـ را متلاشی کرده و شهید شده است.

وی ادامه می‌دهد: در بیمارستان خواستم که به اورژانس بروم تا هم از مجروحان واقعه عیادت کنیم و هم تعداد شهدا را بدانم اما از مسیر شیبی که مخصوص رفت و آمد برانکاردهای چرخدار بود رفتم و چون پله نداشت دست مرا گرفتند و کمک کردند تا وارد اورژانس شدم.

نماینده فقید مردم گلستان در مجلس خبرگان رهبری خاطرنشان می‌کند: با مشاهده این صحنه گویا برخی تصور کرده بودند که لابد من تیر خورده‎ام که دستم را گرفته‎اند و به اورژانس می‎برند تا مرا معالجه کنند، از طرف دیگر هم گویا دختر خانمی از مشهد به فردی در گرگان تلفن زده بود و پرسیده بود که در گرگان چه خبر بوده و او هم گفته بود که تعداد زیادی شهید و مجروح شده‎اند و از جمله به پای آقای طاهری هم شلیک کرده‎اند و مجروح شده است، در صورتی که من آن روز مجروح نشده بودم.

* متاسفانه من در آن بحران و آن همه خشونت پلیس تک و تنها بودم

وی تصریح می‌کند: متاسفانه من در آن بحران و آن همه خشونت پلیس تک و تنها بودم و تحت تاثیر مسائلی قرار نگرفتم حتی رئیس ژاندارمری به یکی از دوستان ما گفته بود که به فلانی بگو در این میدان تنهاست.

مرحوم آیت‎الله طاهری‎گرگانی در این خاطرات اظهار می‌دارد: پلیس گرگان برای روز پنجم آذر تصمیم بسیار خون باری را گرفت و اجمالا عده زیادی به شهادت رسیدند شاید ۹ نفر همان روز و بعدها هم شاید اضافه شد، چون بعضی از آنهایی که مجروح شده بودند به شهادت رسیدند و رعب عجیبی هم در شهر برقرار کردند. به اکثر خیابان‎ها ریختند و بالاخره با رگبار گلوله هوایی و  زمینی مردم را از صحنه دور کردند و همین باعث شد که خیلی‎ها هم کنار رفتند.

* مدعیان به اصطلاح حرکت انقلابی که خودشان را وارث انقلاب می‎دانستند همه فراری شدند

وی خاطرنشان می‌کند: من یادم است که آن روزها تنها جایی که به اصطلاح رفت و آمدی بود و درش باز مانده بود مدرسه امام صادق(ع) بود، البته مساجد را علما به عنوان اعتراض به خشونت دستگاه پلیس همه تعطیل کرده بودند و غالب این مدعیان به اصطلاح حرکت انقلابی که خودشان را وارث انقلاب می‎دانستند اینها هم همه فراری شدند و به خانه‎ها پناه بردند و تنها جایی هم که باز بود مدرسه امام صادق (ع) بود.

نماینده فقید مردم گلستان در مجلس خبرگان رهبری خاطرنشان می‌کند: روز بعد از واقعه (ششم آذر سال ۱۳۵۷) بنا بود که جنازه شهدا تشییع شود که باز ماموران نمی‎گذاشتند، فکر می‎کنم فقط یکی از شهدا را توانستیم تشییع کنیم، البته پلیس آن روز خشونت را به حد اعلی رسانده بود و نمی‎گذاشت که کسی وارد امامزاده عبدالله شود، لذا مردم متفرق شدند و کسی در امامزاده کنند، اما من در امامزاده نشسته بودم و منتظر بودم که آن شهید عزیز را غسل بدهند و من نمازش را بخوانم.

وی تصریح کرد: یکی از هدف‎هایی که پلیس‎ها دنبال می‎کردند این بود که نگذارند نماز بر جنازه مطهر شهدا اقامه شود تا مردم بگویند کسانی که خودشان مردم را به راهپیمایی دعوت کردند، خودشان از ترس برای نماز شهدا حاضر نشدند و آنها را بدون نماز گذاشتند و از ترس در رفتند و کاری کردند که شهدا بدون انجام مراسم نماز دفن شوند! و این برای آبروی روحانیت هم بد بود، آن روز اکثر جمعیت خودشان را کنار کشیدند ولی من واقعاً ماندم و تا نزدیک ظهر در امامزاده ماندم و نماز بر آن شهید را خواندم.

نماینده فقید مردم گلستان در مجلس خبرگان رهبری خاطرنشان می‌کند: یادم هست که آن روز «آقای فرحزاد» مرا با ماشین از پشت امامزاده به منزلم برد و پس از نماز ظهر و عصر مجدداً به امامزاده برگشتم و بر بقیه شهدا نماز خواندم.

مرحوم آیت‎الله طاهری‎گرگانی می‌گوید: در آن زمان متولی امامزاده ظاهراً با ساواک مرتبط بود، اینکه آیا عضو بود یا نه نمی‎دانم ولی وقتی ماموران تلفن می‎زدند او هم به شکلی جواب می‎داد که تحریک‎کننده به نظر می‎آمد مثلاً می‎گفت: «هنوز امامزاده را به رگبار نبسته‎اند، حاج آقا طاهری هم اینجاست.»

* مصمم بودیم تا بر شهدا نماز نخوانده‎ایم دست بر نداریم

وی افزود: حداقل این بود که مرا بترساند تا از آنجا بروم در حالی که ما مصمم بودیم تا بر شهدا نماز نخوانده‎ایم دست بر نداریم که به حمدالله بر تمام جنازه‎های شهدای پنجم آذر نماز خوانده شد.

وی تاکید می‌کند: البته در آن موقع چون بنا بود که مساجد در اعتراض به جنایات رژیم بسته باشد، مسجد ما هم تعطیل بود. ولی به مدرسه‎ام (حوزه علمیه امام صادق(ع)) رفت و آمد می‎کردم. پلیس هم هر وقت به کوچه مدرسه ما می‎رسید، یک رگبار یا گلوله‎ای شلیک می‎کرد و می‎رفت که به همین خاطر کوچه ما هم در این قضایا شهید داشت.

مرحوم آیت‎الله طاهری‎گرگانی ادامه می‌دهد: در میان پلیس‎ها فردی به نام «سلیمی‎زاده» بود که خیلی خشن و بد دهان بود و به مردم بد و بیراه می‎گفت و از عالِم گرفته تا مردم عادی به همه فحاشی می‎کرد و همه را مورد ضرب و شتم قرار می‎داد. حتی یک وقتی عده‎ای از مردم جلوی کیوسک مطبوعاتی سر کوچه مدرسه ما [کوچه هتل خیام] جمع بودند که سلیمی‎زاده رسیده بود و به آنها گفته بود، اینجا چه می‎کنید؟

نماینده فقید مردم گلستان در مجلس خبرگان رهبری خاطرنشان می‌کند: گفته بودند ما منتظر روزنامه هستیم چون در آن دوره مردم برای اطلاع از اخبار حوادث انقلاب در شهرستان‎ها، بیشتر روزنامه می‎خریدند، در نتیجه سلیمی‎زاده به آنها گفته بود: عجب! من فکر می‎کردم شما برای تشییع جنازه طاهری اینجا جمع شده‎اید.



منبع خبر

روایت آخوندی که بر جنازه‎ های شهدای ۵ آذر نماز خواند بیشتر بخوانید »

کاش خبر شهادت همسرم را بهتر می‌گفتند! / قبل از تشییع، یک شب پیکر محمد در منزل بود

کاش خبر شهادت همسرم را بهتر می‌گفتند! / قبل از تشییع، یک شب پیکر محمد در منزل بود



شهید مدافع حرم بلباسی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، حدود ۴۰ روز از تشییع پیکرهای شهدای مدافع حرم خان‌طومان می‌گذرد؛ شهدایی که حدود ۵ سال پس از شهادت‌شان در دفاع از حرم آل‌الله در منطقه خان‌طومان سوریه، پیکرهای‌ پاک‌شان شناسایی شد. شهید مدافع حرم محمد بلباسی و همرزمان شهیدش از شهدای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا بودند که سال ۹۵ در منطقه خان‌طومان سوریه به شهادت رسیدند و پس از ۵ سال به کشور عزیزمان بازگشتند. پیکر مطهر شهید بلباسی پس از تشییع در امامزاده سیدملال قائمشهر استان مازندران خاکسپاری شد.  شهید بلباسی یکی از ۱۳ نفری بود که ۱۷ اردیبهشت‌ ۹۵ در نبرد خان‌طومان به شهادت رسیدند. آنان که محمد بلباسی، شهید قائمشهری را می‌شناسند، از او به عنوان «نامدار گمنام» یاد می‌کنند.

شهید محمد بهاری از همرزمان شهید درباره نحوه شهادت شهید محمد بلباسی در معرکه خان‌طومان که دشمن تکفیری ناجوانمردانه آتش‌بس را نقض کرده بود، می‌گفت: من از روز چهارشنبه با دوربین حرارتی‌ای که داشتم، متوجه شدم دشمن کاملا در حال آماده شدن است و اطلاع هم دادم اما گفتند چون آتش‌بس اعلام شده و بچه‌های سازمان ملل اینجا هستند، دشمن حمله نمی‌کند. با این حال بچه‌های نیروی قدس به این اکتفا نکردند و گفتند شما آمادگی داشته باشید. شهید کابلی هم با اصابت خمپاره به شهادت رسید. شهید بلباسی که در مناطق عملیاتی راهیان‌نور همیشه با او بود، رفت شهید کابلی را بیاورد، شهید بریری هم برای کمک به بلباسی رفت تا در میان تیر و ترکش تنها نباشد. وقتی پیکر کابلی را روی ماشین گذاشتند، با قناصه هر دو را از پشت زدند. عکس‌های شهید بلباسی را اگر ببینید، صاف دراز کشیده و پشت سرش خون جاری شده است. اینها واقعا مردانه ایستادند. من خط به خط عقب می‌آمدم و شاهد این قضایا بودم. 

 محبوبه بلباسی، همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی زنی است که از سال ۹۵ بعد از شهادت محمد بلباسی ۴ فرزند به یادگار مانده همسرش را تنها بزرگ کرده، در حالی که فرزند کوچکش زینب هرگز پدرش را ندیده است. به همین مناسبت گفت‌وگویی با محبوبه بلباسی، همسر شهید مدافع حرم، محمد بلباسی درباره ویژگی‌های این شهید والامقام انجام دادیم.

***

* خانم بلباسی! آنطور که در وصیتنامه شهید بلباسی خواندم، گویا مساله اعزام ایشان به سوریه خیلی ناگهانی رخ داده است. از شما هم در متن وصیتنامه یک سپاسگزاری ویژه کرده‌اند که با وجود شرایط سختی که داشتید، ایشان را برای سفر به سوریه تشویق هم کرده‌اید. لطفا داستان اعزام شهید بلباسی به سوریه را برای ما روایت کنید. البته قبل از اینکه پاسخ بدهید، باید از شما عذرخواهی کنم که مجبور می‌شوید خاطراتی را که روایتش برای شما سخت است، یادآوری کنید. 

نه! خواهش می‌کنم. محمد تازه از ماموریت راهیان نور برگشته بود، تقریبا ۴ روز بود از این مأموریت برگشته بود که حوالی ساعت ۱۰ شب تلفنش زنگ خورد. یکی از دوستان سپاهی‌اش بود، دیدم صحبت از سفر و پاسپورت و اینگونه حرف‌هاست، اول فکر کردم درباره سفر کربلا صحبت می‌کنند، چون آقامحمد به ما وعده داده بود یک سفر خانوادگی کربلا برویم اما تلفن را که قطع کرد گفت از لشکر تماس گرفته‌ و گفته‌اند تعدادی از بچه‌های سپاه را می‌خواهند اعزام کنند سوریه. گفته بودند چون این اعزام ناگهانی شده و باید همین امشب حرکت کنند، برخی نیروها گفته‌اند نمی‌توانند در این فرصت کم کارهای‌شان را جفت‌وجور کنند به همین خاطر چند نیرو کم دارند. این شخصی که با آقامحمد تماس گرفت از دوستانش بود، آقامحمد به او سپرده بود اگر می‌تواند برایش جور کند که به سوریه اعزام شود. او هم زنگ ‌زده بود که امشب این فرصت فراهم شده است. 

* یعنی شهید بلباسی داوطلبانه به سوریه اعزام شد؟

بله! داوطلبانه اعزام شد. 

* مگر ایشان عضو سپاه نبود؟ یعنی اعزام به سوریه مأموریتی نبود که به ایشان ابلاغ شود؟

چرا! محمد عضو سپاه بود اما جزو نیروهای ستادی سپاه بود. کارهای دفتری و اداری سپاه را انجام می‌داد. اینطور نبود که به صورت مأموریت به سوریه اعزام شود. به بچه‌های لشکر سپرده بود که اگر می‌توانند زمینه را فراهم کنند تا او هم به سوریه اعزام شود که این اتفاق هم افتاد. تلفن را که قطع کرد، به من گفت شرایطش فراهم شده که اعزام شود اما خیلی فرصت ندارد تصمیم بگیرد، چون ۴ صبح باید عازم شود. 

* واکنش شما چه بود؟

از من پرسید راضی هستم یا نه؟ من گفتم که تو مدت‌هاست دوست داری به سوریه بروی، حالا که این فرصت پیش آمده استفاده کن و برو. محمد هم آماده رفتن شد. شروع کرد زنگ زدن به این و آن. به فرمانده‌اش زنگ زد که اجازه بدهد اعزام شود. محمد چون تازه از سفر راهیان نور برگشته بود، بخش زیادی از مسؤولیت کاری‌اش را انجام داده بود و به همین خاطر فرمانده‌اش مخالفتی نکرد و اجازه داد برود. بعد هم شروع کرد به نوشتن بدهی‌هایش. در عرض چند ساعت کارهایش را راست و ریس کرد. البته چون دیروقت شده بود، نتوانست از مادر و خواهرش خداحافظی کند. تنها کسی که از خانواده می‌دانست محمد عازم سوریه شده است، من بودم. 

* برای مادر شهید بلباسی سخت نبود که فرزندشان بی‌خداحافظی عازم سوریه شد؟

البته محمد به تهران که رفته بود زنگ‌زده بود و تلفنی خداحافظی کرده بود ولی خب! برای یک مادر خیلی سخت است، چون محمد پسر بزرگ خانواده بود، خیلی هم به خانواده‌اش می‌رسید. گاهی شب‌ها دیر می‌آمد خانه، وقتی می‌گفتم کجا رفتی؟ می‌گفت رفتم پیش خواهرم، نیاز داشت با کسی درددل کند. اینطور کسی بود برای خانواده. اعزام محمد واقعا به گونه‌ای بود که انسان احساس می‌کرد دعوت شده است. انگار واقعا خدا برایش دعوتنامه فرستاده بود. 

* همان‌طور که گفتم شهید بلباسی در وصیتنامه‌اش به طور خیلی خاص از شما تشکر می‌کند. می‌نویسد این توفیق را مدیون شماست. گویا همراهی و رضایت شما با این اعزام ناگهانی برای شهید بلباسی خیلی قابل توجه بوده است. 

بله! یک دلیلش هم این بود که وقتی محمد عازم سوریه بود من ۳ ماهه باردار بودم، هیچ کس هم نمی‌دانست، فقط من می‌دانستم و خودش. به محمد گفتم تو برو، من به کسی نمی‌گویم باردار هستم که تو حرف بشنوی و بگویند چرا با این وضعیت گذاشت و رفت. بعد از برگشتنت به بقیه می‌گوییم باردار هستم اما دقیقا یک ماه بعد از رفتنش، محمد به شهادت رسید. ۲ روز بعد از شهادتش به خانواده گفتم باردار هستم و چند ماه بعد، یعنی ۵ آبان، زینب به دنیا آمد. 

* صفحه اینستاگرام شما را که نگاه کردم دیدم مطلبی نوشته و با لحنی گلایه‌آمیز گفته بودید کاش مثل دهه ۶۰ چند نفر با لباس رزم به در خانه شما می‌آمدند و خبر شهادت همسرتان را به شما می‌دادند، نه اینکه از خبرگزاری‌ها این خبر را بشنوید. علت این گلایه چه بود؟

حقیقتش نحوه خبردار شدن من از شهادت محمد اصلا خوب نبود. واقعا به من آسیب زد. من در جمع خانواده نشسته بودم که دیدم تحرکات خانواده غیرطبیعی شده. شک کردم. بعد دیدم رفتند اینترنت خانه را قطع کردند. فهمیدم حتما موضوعی شده که اطرافیان نمی‌خواهند من باخبر شوم. یواشکی سراغ گوشی موبایلم رفتم. وقتی وارد تلگرامم شدم با عکس پیکر محمد مواجه شدم، خبر شهادتش را خبرگزاری‌ها و سایت‌ها زده بودند. این نحوه خبردار شدن از شهادت محمد واقعا به من آسیب زد. برایم خیلی سخت بود. کاش طوری برنامه‌ریزی می‌کردند که ابتدا من به عنوان همسر شهید خبردار شوم و بعد از آن خبرش در اینترنت و فضای مجازی پخش شود. 

بعد از این اتفاق، من نزدیک به ۴ سال و خرده‌ای هم گوشی خودم و هم گوشی محمد دستم بود تا اگر جایی خبر بازگشت پیکر شهدا را زد، نخستین نفری باشم که از آن خبردار بشوم، نه اینکه مثل شهادتش بعد از دیگران بفهمم. متاسفانه همین اتفاق در مسأله بازگشت پیکر شهدا هم رخ داد، آنهایی که از آشنایان دورتر و غریبه‌تر بودند به من زنگ زدند و گفتند خبر داری که پیکر شهدا را قرار است بازگردانند؟ گفتم نه، گفتند چطور خبر نداری؟ خب! این هم باز برای من سخت بود که خبر بازگشت پیکر همسرم را غریبه‌ها باید به من بدهند و من آخرین نفری باشم که می‌فهمم. این بود که آن استوری را در اینستاگرام گذاشتم و گلایه کردم. البته بعدش همسر شهید همت با من تماس گرفت و گفت دهه ۶۰ هم اینگونه نبود که خبر شهادت هر شهید را شخصا ابتدا به خانواده‌اش بگویند. همسر شهید همت گفت من خودم خبر شهادت حاج همت را در تاکسی شنیدم. به هر حال من انتظار داشتم در این باره منسجم‌تر عمل شود. 

* از این مسأله که بگذریم، فکر می‌کنم گاهی نحوه مواجهه‌ای که برخی رسانه‌ها با خانواده شهدای مدافع حرم دارند، موجب آسیب‌هایی برای این خانواده‌ها می‌شود، شاید گاهی لازم است روند طبیعی کنار آمدن با مسأله شهادت پدر برای فرزندان کوچک شهدا طی شود اما توجه رسانه‌ها و یادآوری چند باره آن، این روند طبیعی را با خلل مواجه می‌کند. نظر شما چیست؟

بله! واقعا این مطلب را قبول دارم. گاهی اوقات توجه رسانه‌ها به یک فرزند شهید باعث می‌شود این کودک خردسال در تمام کشور شناخته شود، بعد همه تلاش می‌کنند ارتباط ویژه‌تری با این فرزند خردسال بگیرند و به او محبت کنند و مورد توجه قرارش دهند، این در مرکز توجه قرار گرفتن به این شدت و حدت کار را بر ما سخت می‌کند. به هر حال این مسأله‌ای است که بهتر است رسانه‌ها موقع پرداختن به موضوع خانواده شهدای مدافع حرم به آن توجه کنند.

* خب! برگردیم به موضوع اصلی. وقتی خبر بازگشت پیکر شهید بلباسی را به شما دادند، چه اتفاقی افتاد؟ روند بازگشت و تشییع پیکر ایشان چگونه بود؟

در مدتی که پیکر آقامحمد برنگشته بود، مدام پیش خودم می‌گفتم که اگر پیکرش برگشت با این پیکر به زیارت مشهد می‌رویم، زینب هم که تاکنون پدر را ندیده با پدرش به زیارت مشهد برود. این خواسته و آرزوی من بود. وقتی خبر بازگشت پیکر شهدای خان‌طومان آمد متوجه شدیم قصد دارند ابتدا پیکر شهدا را بدون حضور خانواده‌ها به مشهد ببرند و سپس به شهر ما برای تشییع و تدفین بیاورند. من از این موضوع ناراحت شدم، چون می‌خواستم با پیکر محمد به زیارت امام رضا بروم. به همین خاطر بود که با همسر یکی دیگر از شهدا شبانه خودمان را به تهران رساندیم و با پرواز به مشهد رفتیم تا خودمان را به کنار پیکر شهدا برسانیم. به این ترتیب قسمت شد و در کنار پیکر شهدا به زیارت امام رضا رفتیم. هیچ وقت آن صحنه را فراموش نمی‌کنم، حرم به خاطر مساله کرونا به روی مردم بسته بود، هیچ کس در حرم نبود جز ما. ما و پیکر شهدا و تعدادی از خدام امام رضا، چند قدمی ضریح ایستاده بودیم و اشک می‌ریختیم، گویی در بهشت بودیم. آن صحنه معنوی یکی از زیباترین صحنه‌های زندگی من است. بعد از اینکه برگشتیم، دوستان آقامحمد و خانواده بی‌تابی می‌کردند که به خاطر شرایط کرونا آن مراسمی را که شایسته است نمی‌توانند بگیرند اما من گفتم اشکالی ندارد، این حرف حضرت آقا است که باید پروتکل‌ها را رعایت کنیم. قرار شد تشییع پیکر شهدا به صورت خودرویی انجام شود و کسی از خودرویش پیاده نشود. 

روزی که تشییع پیکر آقامحمد انجام شد، واقعا صحنه‌های تکان‌دهنده‌ای دیدم. با اینکه قرار بود کسی از خودرو پیاده نشود، خیلی‌ها انگار بی‌اختیار از خودروها بیرون آمده بودند و پیاده تابوت را مشایعت می‌کردند. مأمورها هم تذکر می‌دادند که این کار را نکنند اما می‌گفتند ما به نیت پیاده‌روی اربعین می‌خواهیم تابوت شهید بلباسی را پیاده تشییع کنیم. مازندرانی‌ها رسمی دارند که وقتی کسی فوت می‌کند، زنان مسن‌تر نوعی عزاداری می‌کنند که آن را «مویه کردن» می‌گویند، می‌دیدم زنان مسن‌تر اینگونه برای محمد عزاداری می‌کردند و در عالم خودشان در سوز و گداز بودند. خیلی از مغازه‌دارها اسپند دود کرده بودند، خیلی از کسانی که اصلا ظاهرشان هم مذهبی نبود، با اشک و گریه به دنبال تابوت راه افتاده بودند، هیچ کدام از اینها برنامه‌ریزی‌شده نبود؛ اینکه کسی به کسی بگوید اسپند دود کند، نه اصلا، همه چیز خودجوش بود و من از دیدن این حجم از مهر و محبت مردم واقعا شرمنده شدم. این را هم بد نیست بگویم که عده‌ای گاهی می‌گویند به همسران شهدای مدافع حرم طعنه و زخم زبان می‌زنند. دیگران را نمی‌دانم اما درباره من اصلا اینگونه نبود، هر چه بود مهر و محبت و احترام بود. فکر می‌کنم کسانی که این حرف‌ها را می‌زنند آنقدر کم و نادر هستند که در سیل عظیم مهربانی‌ها و محبت‌ها و احترام‌های مردم اصلا آن حرف‌ها گم می‌شود. 

* گویا شب قبل از تشییع هم تا صبح پیکر شهید بلباسی در منزل شما بود؟

بله! این هم خاطره‌ای است که شیرینی آن تا آخر عمرم فراموشم نمی‌شود. قبل از تشییع، یک شب تا صبح پیکر محمد در منزل بود. فقط من و بچه‌ها و مادر و خواهرانش بودیم. باور کنید اینطور نبود که ما مدام گریه و بی‌تابی کنیم، نه، انگار خود محمد بین ما آمده بود، حتی خاطرات مشترک خنده‌دارمان را تعریف می‌کردیم و می‌خندیدیم؛ خاطره‌هایی که با محمد داشتیم. زینب هم توانست بعد از ۵ سال یک شب تا صبح با پدرش باشد. من اینقدر در این ۵ سال استرس داشتم که دوست داشتم آن شب یک ساعت با آرامش کنار پیکر محمد به خواب بروم. از اینکه او به خانه برگشته و آن شب در خانه بود، آرامش داشتم. 

در دلم به محمد می‌گفتم تو برای دلخوشی ما کاری کرده‌ای که ما فکر کنیم پیکرت برگشته، شاید ۷۰۰ گرم از آن پیکر به کشور برگشته بود. به محمد می‌گفتم تو هنوز سوریه مانده‌ای، تمام عشقت این بود که همان‌جا بمانی، برای دلخوشی ما اینگونه برگشتی. به هر حال خاطره آن شب هیچ‌گاه از خاطر من پاک نمی‌شود.

*وطن امروز



منبع خبر

کاش خبر شهادت همسرم را بهتر می‌گفتند! / قبل از تشییع، یک شب پیکر محمد در منزل بود بیشتر بخوانید »

کتاب «غلامعلی کویتی‌پور» منتشر شد/ نوحه‌هایی از جنگ تا رحلت امام (ره)

کتاب «غلامعلی کویتی‌پور» منتشر شد/ نوحه‌هایی از جنگ تا رحلت امام (ره)



کتاب «غلامعلی کویتی‌پور» منتشر شد/ نوحه‌هایی از جنگ تا رحلت امام (ره)

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «علی اکبری مزدآبادی» مدیر انتشارات یازهرا سلام الله علیها،  از انتشار دو کتاب جدید خبر داد و گفت: کتاب «هنگامه‌ی پیکار»، شامل حدود ۱۳۰ نوحه از غلامعلی کویتی‌پور در دوران هشت سال دفاع مقدس است.

وی گفت: این کتاب در ۱۹۲ صفحه منتشر شده که یک حلقه دی وی دی شامل صوت و تصویر ضمیمه کتاب شده است که از دوران دفاع مقدس تا مقطع زمانی رحلت حضرت امام خمینی (ره) را دربر می‌گیرد که با محوریت چند بخش حماسی، عاشورایی، اهل بیتی و رحلت امام خمینی (ره) تدوین و با قمیت ۲۵ هزار تومان منتشر شده است.

کتاب «غلامعلی کویتی‌پور» منتشر شد/ نوحه‌هایی از جنگ تا رحلت امام (ره)

مدیر انتشارات یازهرا سلام الله علیها درخصوص شاعران این نوحه‌ها گفت: اکثر این نوحه‌ها از شاعرانی همچون حبیب‌الله معلمی، غلامعلی رجایی و شاعرهای مختلف است.

«هنر خاک شدن» روایت زندگی شهید محمود ابوترابی است که ایشان در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده است. برادر ایشان محمد ابوترابی در این کتاب روایت‌هایی داستانی از کودکی تا شهادت او را در قالب داستان به نگارش درآورده است. این کتاب در ۱۱۶ صفحه و قمیت ۱۳ هزار تومان منتشر شده است.



منبع خبر

کتاب «غلامعلی کویتی‌پور» منتشر شد/ نوحه‌هایی از جنگ تا رحلت امام (ره) بیشتر بخوانید »

آنچه شهید طیب از مسؤولان خواست اما عملی نشد + عکس

آنچه شهید طیب از مسؤولان خواست اما عملی نشد + عکس



تکرار کابوس گاودانه در موگر/آنچه شهید طیب از مسؤولان خواست اما عملی نشد+فیلم و تصاویر

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، روستای «موگر»زادگاه و محل دفن اسطوره دفاع مقدس و شهید شاخص کهگیلویه و بویراحمد «هدایت الله طیب» است دانشجوی دانشگاه فلوریدای آمریکا که در فتح‌المبین جاودانه شد.

هدایت الله طیب متولد ۱۳۳۳ در روستای موگر از دانشجویان پیرو خط امام بود که در فروردین ۶۱ در جریان عملیات بیت المقدس به شهادت رسید پیش از عزیمت به جبهه گفته بود به جبهه می‌روم و شهید می‌شوم تا خون من جوشش فراوان‌تری در بدن مردم کهگیلویه و بویراحمد به وجود بیاورد.

در بخش دیگری از وصیت شهید آمده است«در زمان حیات خود خدمتی به اهالی روستای محبوب و زادگاهم نکردم امیدوارم پس از مرگم و به علت حضور آرامگاهم در این دیار مسؤولان سرزمینم مردم خونگرم و با صفای موگر را فراموش نکنند.»

این شهید والامقام در اوج آوازه دفاع مقدس و دوران انقلاب در زادگاه خود اما گمنام ماند. مشکلات روستا به قوت خود باقی است مطالبات مردم زادگاهش در وعده‌های امروز و فردای مسؤولان خاک می‌خورد و همرزمان او برای رفتن بر مزارش باید با دلهره از گرگر عبور کنند.

برگزاری نخستین کنگره ملی شهید در گلزار موگر هم نگاه مسؤولان را متوجه عمق مظلومیت مردم روستا نکرد؛ همان چیزی که شهید با ژرف اندیشی و روحیه دلسوزانه خود در پی آن بود و بنا به همین دلیل محل دفن خود را موگر اعلام کرده بود.

گمنامی شهید هدایت الله طیب در زادگاهش سالهاست در روزمرگی مسؤولان به فراموشی سپرده شده و بیت المال نیز در پل نیمه تمام رها شده به هدر رفت.

روستایی که در مجاورت رودخانه مارون تشنه است بسیاری از اهالی مهاجرت را بر ماندن ترجیح دادند تا بیش از این در محرومیت غرق نباشند.

روستای گردشگری که به خاطر جاذبه های بکر و منظره‌های خدادی می تواند قطب گردشگری باشد در سایه عدم رسیدگی به زیرساخت ها به ۱۰ خانوار رسیده و شاید سال‌ها بعد تنها مقبره شهیدی که در دلها ماندگار است در دل روستا به یادگار بماند.

موگر در مرز جغرافیایی شهرستان لنده و کهگیلویه واقع شده خروش مارون راه ارتباطی روستا را به کلی قطع کرده و رفت و آمد تنها به وسیله گرگر یا جره امکانپذیر است.

احداث پل عابر پیاده برای عبور از رودخانه خروشان مارون سال‌هاست در مرحله نصب پایه‌ها رها شده و کسی پاسخگوی بیت المال هدر رفته در این پروژه نبوده است.

موضوعی که حجت‌الاسلام کیانی‌اصل آن را در قرن ۲۱ ننگ دانسته و در متن ارسالی به خبرگزاری فارس نوشت«روستای موگر ۱۰ روز است به خاطر سوختن ترانس برق ندارد، حقیقتا مایه ننگ است که در قرن ۲۱ بخواهند با الاغ وسایل برق را جابجا کنند.»

امام جمعه سوق در ادامه آورده است: این روستای شهید طیب است؛ شهیدی که وصیت کرده بود مرا در روستای خودم دفن کنید تا شاید مشکلات مردم به این واسطه حل شود.

وی با بیان اینکه مسؤولان شرمنده وصیت شهید طیب باشند، اضافه کرد: متأسفانه این روستا بعد از چهار دهه از آغاز انقلاب هنوز راه ارتباطی ندارد و الان ده شبانه روز هست که مردم این روستا برق ندارند چون ترانس این روستا سوخت و بارندگی هم بود و راه ارتباطی نبود که بتوانند ترانس را ببرند تا مجبور شدند که با الاغ وسایل ترانس را جابجا کنند.

وی ادامه داد: یک پل می‌خواستند درست کنند که حداقل راه پیاده روی داشته باشه ولی متاسفانه چند سال است که به همین وضعیت مانده و مردم این روستا که با وجود اینکه مشکلات فراوانی دارند ولی تو روستا ماندند و حداقل اشتغال‌زایی برای خود دارند.

امام جمعه سوق تصریح کرد: آقای استاندار و مسئولان استانی،مدیر کل راه و شهرسازی استان حداقل برای حل این مشکل فکری کنید.

امام جمعه سوق با اشاره به اینکه موگر از حیث جغرافیایی زیر نظر شهرستان لنده هست، افزود:از مسئولان بنیاد علوی که کارهای زیاد و عام المنفعه‌ای را در شهرستان لنده انجام دادند تقاضا داریم که برای تکمیل این پل اقدام عاجلی را انجام دهند.

فرماندار لنده اسفند ۱۳۹۸گفته بود پروژه عمرانی پل موگر با اعتبار اولیه ۱۸ میلیارد ریال در دستور کار قرار می‌گیرد.

موسوی از انعقاد تفاهم نامه بین راه و شهرسازی و بنیاد علوی خبر داد و افزود: این پل به عنوان مطالبه مهم مردم موگر اجرایی خواهد شد.

این در حالی است که تنها پل ارتباطی مردم موگر وسیله محلی«گرگر» است که تکرار کابوس گاودانه خواهد شد.



منبع خبر

آنچه شهید طیب از مسؤولان خواست اما عملی نشد + عکس بیشتر بخوانید »