به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، با نگاهی عمیق و منطقی به ۸ سال دفاع مقدس درمییابیم که این اتفاق بیشتر شبیه معجزه الهی است تا یک حادثه تاریخی. یک جهان پشتیبان رژیم بعث عراق برای تصرف یک انقلاب بود. بسیار سادهانگارانه است که بگوییم موضوع اروند و عربزبانان خوزستان دغدغه اصلی صدام برای حمله به ایران بود چراکه با ورق زدن اسناد تاریخی دوران «قبل از جنگ» ــ یعنی از سال ۵۸ تا ابتدای جنگ ــ این عراق بود که به تجهیز گروهکهای مرزی و اقدامات خرابکارانه در خاک کشورمان پرداخت و با بمبگذاریهای متعدد مردم این خطه را به خاک و خون کشید.
بهعقیده بسیاری از کارشناسان همراستا شدن منافع صدام و آمریکا برای حمله به کشورمان دلیلی بود که صدام نقشه هجوم سراسری را در ذهن خود بپروراند، از طرفی دیکتاتور عراق خواستار افزایش سرزمینی خود بود و از طرفی زمین زدن انقلابی اسلامی که بلای جان آمریکا شده بود؛ منافع هر دو مستکبر را کنار یکدیگر قرار داد تا با یککاسه کردن تمام اهداف خود در آخرین روز تابستان ۵۹، به ایران اسلامی هجوم بیاورند.
نهتنها آمریکا و شوروی بلکه اروپا و حتی کشورهای آفریقایی هم به کمک صدام آمدند تا آمریکا و صدام را به اهدافشان برسانند اما با وجود نیروی انسانی فراوان و تجهیزات گستردهای که برای عراق گسیل شد؛ این امر نتیجهای نداشت و پیروزی از آن ملت ایران شد. اگر معجزه نیست، چهچیزی است؟ اگر آن را از الطاف الهی ندانیم، چهچیزی میتواند پاسخ آن باشد که یک ملت نوپا که ارتش آن از بین رفته است و هیچ تجهیزاتی ندارد، چگونه در برابر اَبَر امکانات عراقی ایستادگی میکند؟
آری این دفاع مقدس برای آن دفاع مقدس شد، که امدادهای الهی، رهنمودهای حکیمانه حضرت امام خمینی(ره) و ایثار رزمندگان اجازه نداد ملت ایران سر تعظیم در برابر مستکبران فرود بیاورد و اجازه ندهد حتی سانتیمتری از سرزمینمان زیر چکمههای بعثی قرار بگیرد.
حال ما به بررسی قسمتهای مختلف دفاع مقدس پرداخته ایم و میخوایم حال و هوای آن روزها را تداعی کنیم و به مشکلات و فعالیتهای مختلف رزمندگان بپردازیم.
در این قسمت بر آن شدیم که به یکی از مهمترین و اساسیترین قسمتهای جنگ یعنی به فعالیت «هوانیروز» بپردازیم. «هوانیروز» یگانی که در روزهای ابتدایی جنگ نقش کلیدی داشته و ضمن جلوگیری از پیشروی دشمن، در جابهجایی مجروحین و رزمندگان ابتکار عملهای بسیار جدی داشته است. به همین دلیل برای درک بیشتر روزهای آغازین جنگ با امیرسرتیپ دوم خلبان محمد طاعتی که دورههای آموزشی خود را در کشور آمریکا گذرانده و در روزهای ابتدایی جنگ در غرب کشور حضور داشته است و همچنین سرهنگ خلبان حسین فلکپور از فرماندهان هوانیروز که از نیروهای آمریکایی در زمان طاغوت خلبانی را فراگرفته گفتوگو کردیم. مشروح میزگرد به شرح زیر است:
گزیده میزگرد:
* گزارش تجمع بعثیها در مرز را قبل از جنگ به تهران ارسال کرده بودیم.
* در روز اول جنگ بکاو و بکش راه انداختیم. یعنی هلیکوپترها پرواز میکردند هرجا بعثی میدیدند، میزدند.
* هوانیروز فرصت داد تا لشکرها خود را بازسازی کنند.
* هوانیروز در جنگ توانست پیشروی بعثیها را بگیرد.
* افسر نیروی زمینی باور نمیکرد چهکار کردیم, شهید شیرودی مجبورش کرد تا تک تک ادوات منهدم شده را بشمارد.
* هوانیروز به دلیل آتش و حرکت کارایی بسیار بالایی دارد.
*جابهجایی آوارگان جنگ یکی از کارهای هوانیروز بود.
جناب آقای طاعتی با توجه به اینکه حضرتعالی از ابتدای جنگ در هوانیروز به عنوان خلبان حضور داشتید، بفرمایید هوانیروز چه نقشی در جلوگیری از پیشروی دشمن در روزهای آغازین جنگ داشت؟
جنگ ۸ ساله ایران و عراق در ساعت ۱۴:۰۵ دقیقه بعد از ظهر در کرمانشاه شروع شد؛ یک فروند هواپیما سوخو ۷ نیروی هوایی رژیم بعث با عجله – که معلوم بود خلبان جوانی دارد- بمبی در باند فرودگاه انداخت و دور زد و به عراق بازگشت. -البته آن باند فوراً تعمیر شد- همین موضوع دلیلی شد که آغاز جنگ را یقین کنیم. البته هنوز سیاسیون کشور میگفتند این جنگ نیست و باور نمیکردند. چراکه قبل از آن هم بعثیها به پاسگاههای کشورمان در غرب و جنوب حمله کرده بودند.
البته خلبانهای ما که برای کمک به پاسگاهها میرفتند، گزارش میدادند که نیروی زیاد بعثی پشت پاسگاهها جمع شده- یعنی بعثیها آماده حمله به خاک کشورمان هستند- که این گزارشها به تهران هم ارسال شد.
فرض کنید اگر عراق میخواست یکی از پاسگاههای ما را بزند میتوانست با یک گروهان زرهی -تعداد محدود نیرو- بیاید و آن را تصاحب کند ولی وقتی لشکرها را مشاهده کردیم متوجه شدیم که بحث دیگری است.
البته هم در سپاه و هم در ارتش این بحث است که آیا ایران از حمله عراق غافلگیر شدهاست یا نه؟ جوابهای مختلفی هم داشته است. ولی عرض میکنم روز و ساعت حمله مخفی است، اگر اینطوری بگوییم بله ما غافلگیر شدیم، ولی چند ماه قبل ما گزارش کرده بودیم که نیروها اینجا هستند و مسائلی در حال اتفاق افتادن است.
خلاصه جنگ شروع شد؛ در روز اول جنگ، من از گردان به خانه سازمانی میآمدم، درحالی که زیپ لباس پروازم را درمیآوردم، دیدم بمباران شروع شد که سریعاً خود را به مقر رساندم.در گردان طرحهایی را پیشبینی کرده بودیم که اگر جنگ شد، کجا برویم. برای همین پشت کارخانه سیمان فعلی کرمانشاه حدود ۳ ماه مستقر شدیم و گردان مسلح ما هم در تنگه کُنش مسلح شدند.
* روز اول جنگ بکاو و بکش راه انداختیم
وقتی جنگ شروع شد یگانهای مسلح گروهبندی شدند. چند تیم آتش با شهید شیرودی به سرپل ذهاب و چند تیم آتش با شهید کشوری به ایلام رفتند. البته در آن زمان کسی نبود که به اینها بگوید چهکار کنند، برای همین این افراد با یک فروند هلیکوپتر ۲۱۴ و یک فروند هلیکوپتر ۲۰۶ به عنوان دیدبان به منطقه رفتند تا بِگردند و هرجا بعثی دیدند، بزنند. ما به این وضعیت میگفتیم بکاو و بکش!
ما در تاکتیکهایی که تدریس میکردیم، چنین تاکتیکی نداشتیم و این الزامات جنگی بود که ما را وادار کرد چنین تصمیمی بگیریم. البته در سر پل ذهاب وضعیت فرق میکرد یک سرهنگ دومی از نیروی زمینی آنجا حضور داشت و تانکهای تحت امر خود را فرستاده بود تا با بعثیها روبرو شوند که متاسفأنه اکثر تانک منهدم و نیروهایش هم پراکنده شده بودند.
گردان هجومی در روز دوم پای کار آمد- گردان هجومی گردانی بود که از ارومیه تا ایلام پخش و مستقر شده بود؛ فرماندهی در چنین شرایطی خیلی سخت است که ماشین و نیروها از ارومیه و سقز بیاید و همینطور گسترش پیدا کند.- جناب سرگرد صادق قیاهی معاون گردان را به عنوان مسئول سرپلذهاب قرار دادیم و چند هلیکوپتر ۲۱۴ هم آنجا بودند که در زمان مقتضی وارد عمل شوند. آنجا بود که صادق جان به من گفت عراق در حال طرحریزی است که سر پل ذهاب را بگیرد…
این اطلاعات هیچجا گفته نشده چراکه در سالهای ابتدایی جنگ، ارتش به شدت از هم پاشیده شده بود و تنها نیرویی که مانده بود – آن هم به دلیل تخصص خاصی که داشتند- «هوانیروز» بود که پای وسایل پرنده خود نشسته بودند.
* جانفشانی شهید شیرودی و خلبانهای هوانیروز/ عدم شناخت هوانیروز توسط بعثیها آنها را زمینگیر کرد
من خودم پروازی به سر پل ذهاب کردم و دیدم وضعیت خیلی خراب است و عراق آماده شده که شهر و پادگان سرپلذهاب را تصاحب کند. فرماندهای که سر پلذهاب بود گفت که من میخواهم زاغه مهمات پادگان را منفجر کنم – که اگر منفجر میشد نصف شهر هم از بین میرفت- شهید شیرودی و خلبانها میگفتند ما جلوی عراق را میگیریم و نمیگذاریم به اینجا بیاید؛ اما ایشان مُسِر بود که باید آنجا را منفجر کنیم. چیزی که باعث شد این اتفاق نیفتد این بود که یگانهای ما آنجا ماندند و ایشان هم نتوانست آنجا را منفجر کند.
همچنین قرار شد با لشگر ۸۱ صحبت و تصمیمگیری کنیم؛ جناب سرهنگ روحیپور فرمانده پادگان بود او هم نظر بچهها را میپرسید و وقتی میگفتیم بچهها این را میگویند قبول میکرد؛ به بچهها اعتقاد داشت. با لشکر صحبت کرد و گفت شما تعهد میدهید که شهر و پادگان را نمیتواند بگیرد؟
این شوخی که نیست یک جای خیلی مهمی است و آدم بدون مطالعه و از روی احساس نمیتواند تعهد دهد، ولی صحبت شد و شهید شیرودی گفت «بله من تعهد میدهم که بچههای ما جلویش را میگیرند.»
* هوانیروز را نشناختند؛ نه ایرانیها و نه بعثیها/ تانک بعثیها بود؛ راننده ایرانی نبود
خلاصه هلیکوپترها را فرستادند که مسیر را نگاه کنند که منطقه در چه حالی است. گزارش دادند که تانکهای بعثی در حال حرکتاند که بیایند سر پلذهاب را بگیرند. بچهها پرواز کردند آنطور که ما در بیسیم کنترل میکردیم تانک اول را زدند راه بسته شد. تانک میانی و انتهایی را هم زدند. جالب است بعثیها گزارش میدادند – ما هم از این طرف در بیسیم گوش میکردیم- که میگفتند توپخانه ایرانیها فقط تانکهای ما را میزند. در حالی که نمیدانستند که هوانیروز آنها را مورد اصابت قرار میدهد.
هوانیروز را نه ارتش ایران میشناخت و نه ارتش عراق و این خودش یک مسئله است که یک نیروی تأثیرگذار وجود دارد که نه متخاصم و نه مدافع، هیچکدام به درستی آن را نمیشناسند.
بچهها دوباره آمدند سوختگیری کردند و رفتند؛ جالب است ناهار هم ساندویچ مانندی بود که داخل هلیکوپترها میخوردند که نیازی به پیاده شدن نباشد. همین امر باعث شد تا شب جلوی پیشروی عراق را بگیریم و تعداد زیادی از نیروهای بعثی تانکها را رها و فرار کردند.
شهید شیرودی گزارش جالبی داد که نیروهای عراقی تانکها را گذاشته و فرار کردند.صبح فردا مجدداً شهید شیرودی در حال پرواز بود که گفت: «چندین تانک اینجا بدون خدمه است، راننده بفرستید اینها را تخلیه و مصادره کنیم.»
راننده تانک نداشتیم که بیایند اینها را ببرند، بنابراین مجبور شدیم اینها را دوباره منفجر کنیم -حتی ما میگفتیم حیف این موشکها که به این تانکها میزنیم.
* درخواست ارشدیت برای شهید شیرودی پس از یک روز عملیات نفسگیر/شهیدان شیرودی و کشوری دو بال برای نابودی رژیم بعث
عراق از آنجا عقبنشینی کرد و در سرآبگرم مستقر شد، شهید شیرودی گفت: اینها مجبورند در کیسه خوابها، بخوابند برای همین من پرواز میکنم و با فلشت -نوعی موشک است که آمریکاییها علیه ویتنامیها استفاده میکردند- آنها را میزنم. چراکه تلفات زیادی از آنها میگیریم. همینطوری هم شد بسیاری از عوامل دشمن کشته و زخمی شدند.
از آن طرف هم شهید کشوری گزارش میداد که تعدادی تانک اینجا وجود دارد که اطراف آن صبحانه میخورند برای همین با راکت و موشک آنها را فراری داد و تانکها را از بین برد.
فرمانده پایگاه و آن سرهنگی که گفته بود میخواهم زاغه مهمات را منفجر کنم از منطقه بازدید کردند و ایشان – آن فردی که میخواست زاغه مهمات را منهدم کند- به لشکر گزارش داد و گفت: «در اینجا اتفاقی افتاده که من در عمر نظامی خودم ندیده بودم و فکر نمیکردم چنین اتفاقی بیفتد.» برای همین بود که برای شیرودی ارشدیت درخواست شد (آن زمان استواریار بودند) و ایشان هم البته قبول نکرد.
* هوانیروز فرصت داد تا لشکرها خود را بازسازی کنند
عراق از سرآبگرم هم به علت تلفاتی که داشت حرکت کرد و در بازیدراز مستقر شد. به نظرم هوانیروز فرصت داد تا لشکرها خود را بازسازی کنند. پس از آن هم هوانیروز در عملیاتهای مختلفی شرکت کرد.
جناب طاعتی در خصوص نقش هوانیروز در عملیاتها بفرمایید.
در منطقه میمک اسماعیل سهرابی – که بعدها رئیس ستاد مشترک ارتش شد- نزدیکی ظهر دادش در آمده بود که بعثیها درحال پیشرویاند و برای جلوگیری نیازمند هلیکوپتر کبری هستم. ما به همراه آقای تختوانه به منطقه رفتیم. تختوانه افسر ضداطلاعات زمان شاه بود که پس از انقلاب افسر اطلاعات انقلاب شد؛ افسر خوب و محلی بود و همه آن اطراف را میشناخت.
اسماعیل سهرابی گفت: هواپیماهای عراقی همینطور میآیند و میایستند به نیروهای ما راکت و مسلسل میزنند و میروند -تاکتیکشان روسی بود. ما تاکتیکمان جا عوض کردن و حرکت مارپیچی است ولی آنها همینطور میایستادند علتش هم این است که بدنهشان ضد کالیبر کوچک است- من رفتم و دیدم همینطور است، گفتم ما در جاهای دیگر درگیریم و نمیتوانیم به شما کمک کنیم اما اگر موشک تاو داشته باشید، مشکل شما قابل حل است. یکی از رزمندهها جیپی آورد و یک موشک تاو هم داشت. یکی از هلیکوپترهای بعثی را نشانه گرفت و آن را منهدم کرد و از آن به بعد میان رزمندهها برای زدن هلیکوپترهای بعثی مسابقه بود.
* ماجرای جالبی از اسیر کردن بعثیها با هلیکوپتر کبری/ در دفتر فرماندار پاوه چه چیزی بود؟
به خاطر دارم، در غرب بعد از کرمانشاه و پاوه، دو شهر نورسو و نورچه است که از قبل و بعد از انقلاب ارتباطشان با مرکز کشور به کلی قطع شده بود و با کردهای عراقی و ایرانی ارتباط داشتند که متأسفانه برای حمله به برخی از مراکز از آنها سوء استفاده میشد.
در آن منطقه یک آنتن بلندی مربوط به رادیو و تلویزیون ایران را منفجر کرده بودند و همین کار باعث شده بود، صدای جمهوری اسلامی ایران به آنها نرسد و مورد توجه تبلیغات بعثیها قرار بگیرند؛ این را هم بگویم که عراق در آن زمان در تمام نقاط غرب و جنوب عوامل ستون پنجم داشت و مسائل ایران را کاملا به آنها گزارش می دادند.
شهرامفر یک افسر نیروهای ویژه بود که در بانه و سردشت و آن اطراف عملیات انجام میداد اینها آمدند در گردان پیش آقای روحیپور گفتند ما چندین بار است که میخواهیم به عراق حمله کنیم و نورچه و نورسو را بگیریم ولی یک رودخانهای وجود دارد که خیلی عمیق است. صبح زود از رودخانه بیرون میآییم تا برسیم به آنجا، هم کردها و هم عراقیها متوجه میشوند و ما را میزنند و ما مجبور میشویم عقبنشینی کنیم و تا حالا سه بار این وضعیت را امتحان کردیم و موفق نشدیم تا یاد شما افتادیم که شما نیروهای ما را به آنجا منتقل کنید.
ما رفتیم پاوه اتفاقاً شهید بختیاری و شهید بخشی هم همراه ما بودند؛ برای هماهنگی بیشتر به دفتر فرماندار پاوه رفتیم. جالب است که بگویم شهید کاظمی فرماندار پاوه دفترش را از نوشته پر کرده بود و دعاهای خاصی مبنی بر اینکه «خدایا به ما اخلاص بده» و…. روی آن نوشته بود.
گفتم: «آقا این چیه نوشتی اینجا؟ یه ناهاری چیزی بده بخوریم!»(باخنده)
گفت: من برای ناهار خودم سیب زمینی پخته گذاشتم و برای شما همین را پیشبینی کردم.
با لباس مبدل به ارتفاعی به اسم نونانویژه رفتیم که به دشت و ارتفاع دیگری مسلط بود یک جاده هم وجود داشت که بالای ارتفاع آنتن رادیو و تلویزیون در آنجا منفجر شده بود و آن جاده میخورد به نورچه و نورسو و از طرفی هم با حلبچه، سید صالح و سلیمانیه ارتباط داشت.
بررسی کردیم و برای عملیات مشکلی نبود؛ قرار شد ۸۸ نفر نیرو -که غالباً فرماندههای سپاهی بودند که در دفاع مقدس شهید شدند و نامدار هستند- سوار ۱۰ الی ۱۲ هلیکوپتر شوند و سه فروند هلیکوپتر کبری هم آنها را پشتیبانی کند.
برنامهریزی شد که ساعت ۶ ما در ارتفاعات باشیم چون ساعت ۶ و ۵ دقیقه آفتاب درمیآمد و این موضوع برای خلبانها مشکل به وجود میآورد و دید آنها را کور میکرد. بنابراین ساعت ۶ باید اینها را پیاده میکردیم و برمیگشتیم البته کبریها میماندند و آنها را پشتیبانی میکردند.
روز اول هواشناسی گزارش داد که به شدت ابری و مهآلود است و دید وجود ندارد روز دوم و سوم هم همینطور شد. یعنی اینها میآمدند و سوار هلیکوپتر میشدند و بعد پیاده میشدند و میرفتند. پنجشنبه بود اتفاقاً مأموریت گرفتم بروم جای دیگری به همین خاطر فرماندهی مأموریت را به شهید علیمحمد بختیاری دادم که فرمانده گروهان سوم گردان هجومی بود.
گفتم ما به وسیله بیسیم با شما در ارتباطیم شما باید پرواز کنید که الحمدالله هوا خوب بود و پنجشنبه پرواز کردند و من از طریق رادیو بیسیم گوش میکردم. رزمندهها از رودخانه رد شدند و رفتند در بیده؛ به این بچهها گفتند ما میتوانیم شما را در ارتفاع بعدی هم پیاده کنیم؛ گفتند: بسیار عالی است! چراکه هدف بعدی ما آنجا بود. برای همین همانجا کنار آنتن رادیو تلویزیون نیروها را پیاده کردند. یک گردان عراقی آنجا مستقر بود و عده زیادی از کردها و بعثیها آمدند که آنها را محاصره کنند، خودشان غافلگیر شدند و ۲۵۴ نفر اسیر گرفته شد. چراکه کبری رزمندهها را به خوبی پشتیبانی میکرد و در این پیروزی بسیار مؤثر بود.
عدهای از این اسرا بعثی بودند و عدهای هم کُرد که اصلا نمیدانستند انقلاب چیست؟ چراکه آدمهای سادهای بودند که وقتی به پایگاه آوردنشان با تعهد اینکه دیگر دشمنی نمیکنند آنها را آزاد کردند و رفتند منتهی بعثیها را نگه داشتند.
* افسر نیروی زمینی باور نمیکرد ما چهکار کردیم, شهید شیرودی مجبورش کرد تا تک تک ادوات منهدم شده را بشمارد
به موضوع دیگری اشاره کنم. بچههای ما میگفتند عراق تغییر مسیر داده و آمده گیلانغرب و از این محور میخواهد وارد خاک کشورمان شود. ساعت ۲ بعد از ظهر بود شیرودی به پایگاه آمد و گفت: من مهمات زیاد میخواهم چراکه عراق آمده و گیلانغرب را گرفته است. بنابراین تیم هوانیروز وارد عمل شد. از هر جهت گیلانغرب را خیلی خوب میشناختیم و قبل از انقلاب آنجا تمرینات هوایی داشتیم. به همین دلیل در هر گوشهای از این دشت گیلانغرب یک خودرو یا ادوات زرهی یا نفربر بعثیها را به آتش کشیدیم و آنها فرار کردند. خلاصه تا ساعت ۶ بعد از ظهر بعثیها عقبنشینی کردند.
به لشکر ۸۱ رفتم و گفتم: ۷۰ یا ۸۰ دستگاه از ادوات بعثیها که به گیلانغرب آمده منهدم شده است. برای یک افسر نیروی زمینی باور اینکه یک تیپ با یک تیپ اضافه توسط ۴ یا ۶ هلیکوپتر از بین برود قابل باور نیست و اصلاً در فکرش هم نمیگنجد و برای همین او باور نکرد. با این واکنش، شیرودی عصبانی شد و این سرگرد -که افشین نام داشت-را سوار هلیکوپترش کرد و بهش گفت باید اینها را بشماری و یکی یکی اینها را شمرد.
به نظرم اگر هوانیروز تشکیل شد که فقط در این روز عملیات انجام دهد و این چنین شاهکاری را رقم بزند، ارزش داشت.
* ماجرای عراقی که در کبابفروشی نشسته بود و آدرس تهران را میپرسید
یکی از دوستان تعریف میکرد یک استوار عراقی به کبابفروشی در غرب آمده و گفته بود: تهران کجاست؟ او هم گفته بود این ارتفاعات را رد کنی آن طرف تهران است. یعنی اینقدر به خودشان مغرور شده بودند که آدرس تهران را میپرسیدند.
* تفاوت هوانیروز و نیروی هوایی ارتش/ دستهای خیانتکاری برای اضمحلال ارتش
جناب فلکپور در خصوص دلایل تشکیل هوانیروز بفرمایید و این نیرو چه کمکی به رزمندگان در سالهای دفاع مقدس داشت؟
کلمه هوانیروز مخفف هواپیمایی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران است. نیروی هوایی یک نیروی مستقل است و هوانیروز هم زیر نظر نیروی زمینی ارتش فعالیت میکند.
دستهای خیانتکار بسیاری در ارتش بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان آن را به هم زدند و آن را تا مرز اضمحلال پیش بردند. اینکه استاد خودم جناب طاعتی میگویند راننده تانک نداشتیم که برود تانکها را بیاورد به خاطر این بود که راننده تانک را با نانوا و لولهکش عوض کرده یا سربازی را به یک سال تقلیل داده بودند.
همین موضوعات باعث شد آمریکا، عراق را وادار کرد که به کشورمان حمله کند و به آنها گفته بود که ایرانیها چیزی برای گفتن ندارند و مطمئن باشید بعد از ۴۸ ساعت تکلیف جنگ روشن و تو –صدام- پیروزی میشوی.
البته نظر صدام این بود که در ۴۸ ساعت اول جنگ استان خوزستان را جدا و به خلیج فارس دسترسی پیدا کند چراکه استان خوزستان را جزو استانهای خودش میدانست.
برای همین با نیروی هوایی خودش حمله را آغاز میکند که فردای آن روز نیرو هوایی ما جواب دندانشکنی به او میدهد.
* آمریکا به بعثیها اطمینان داده بود که هوانیروز عملیاتی نمیتواند انجام دهد
این مسائل خیلی حائز اهمیت است که آمریکاییها اصلا تصورش را نمیکردند که یک یگانی -هوانیروز-که خودش آن را تشکیل داده، اینچنین ضربهای سهمگین به دشمن وارد کند. چراکه اساتید آن همه آمریکایی بودند و ما هم توسط خود آمریکاییها دوره دیده بودیم به همین دلیل آمریکاییها به بعثیها قول داده بودند که هوانیروز ایران نمیتواند از آن امکانات استفاده کند.
ما دیگر با آمریکا و عراق طرف نشدیم و از همان دوران با تمام ارتشهای دنیا جنگیدیم چراکه همه ارتشهای دنیا به کمک صدام رفتند و ما تنها بودیم.
تحریم شدیم -مردم فکر میکنند تحریمها برای الان است نه ما از فردای انقلاب تحریم شدیم- تحریم نظامی و تحریم اقتصادی. ما در طول جنگ ۴۲۰ هزار ساعت پرواز کردیم. هر ساعت پرواز به ۷ ساعت کار فنی لازم دارد یعنی ۷ ساعت کار فنی باید انجام شود تا یک هلیکوپتر بتواند یک ساعت پرواز کند ببینید پرسنل فنی ما چه زحماتی متحمل شدهاند.
* هوانیروز به دلیل آتش و حرکت کارایی بسیار بالایی دارد/ جابهجایی آوارگان جنگ یکی از کارهای هوانیروز بود
هوانیروز واحد عظیمی است که هنوز هم سرپا است؛ میتواند بجنگد. هوانیروز کاراییاش عالی است چراکه که هم میتواند با سرعت خیلی بالا حرکت و هم اجرای آتش کند.
وقتی جنگ شروع شد؛ مردم همه آواره شدند و از شهرها بیرون میرفتند و تخلیه میکردند و تنها وسیلهای که به داد این مردم رسید همین هلیکوپترها بود. این موضوع تا به حال گفته نشده؛ هلیکوپتری که تا ۴۰ نفر را میتوانست سوار کند، ۶۰ نفر را سوار میکرد و خلبان ما که سه تا چهار ساعت میتوانست پرواز کند تا ۱۰ ساعت بدون غذا و استراحت پرواز میکرد. بدون اینکه هلیکوپتر خودش را خاموش کند، سوختگیری میکرد و مجدداً به مأموریت خودش را ادامه میداد. مثلاً مردم آبادان و خرمشهر را در عرض سه روز تخلیه کردیم که این هنوز جایی گفته نشده است. این یکی از شاهکارهای هوانیروز بود.