مشرق

دلهره رفتن به جبهه بدون اطلاع اولیای خانه و مدرسه

دلهره رفتن به جبهه بدون اطلاع اولیای خانه و مدرسه



شهید سید محمدحسین خراسانی - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، امسال سی و هفتمین سالگرد شهید سید محمدحسین خراسانی اولین شهید از یکصد شهید دبیرستان سپاه تهران یا مکتب الصادق(ع) است. یکی از همرزمان این شهید در مطلبی نوشت:

در حالی روزهایی را سپری می‌کنیم که متاسفانه همچون سال های قبل امکان زیارت پدر و مادر شهید را نداریم. همچنین نمی‌توانیم بر مزار شهدای عزیزمان جمع شویم و با خاطره گویی دوستان و همرزمان، یاد آنان را در دل زنده کنیم و از دل مردگی دربیایم. صبح با دوست و همرزم شهید در شبکه اجتماعی چند خطی نوشتیم و یادش کردیم:

وقتی سال ۱۳۶۱ مکتب الصادق علیه السلام اولین خیل متربیان رو جذب کرد، من و سید محمد حسین هم از جمله کسانی بودیم که توفیق ثبت نام در دوره اول دبیرستان را با حضوری شبانه روزی به همراه تعلیمات نظامی و حال و هوای بسیار معنوی دوران دفاع مقدس داشتیم.

این فضا خود رغبت عجیبی در متربیان برای حضور در جبهه ها ایجاد کرده بود ولی مسئولین بنا بر ماموریتی که به ایشان برای تربیت کادر آینده سپاه داشتند،  تاکید بر عدم حضور در جبهه و حتی تهدید بر اخراج هم برای کسانی که بدون اجازه از مدیریت ( که البته اجازه ای هم در کار نبود) به جبهه بروند را داشتند.

و در این میان البته بودند متربیانی که علیرغم تاکیدات مسئولین، برای رفتن به جبهه عزم را جزم کرده بودند، از جمله شهید عزیز سید محمد حسین خراسانی که سابقه حضور در جبهه را در بهار همان سال طی عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر داشت.

او متولد ۱۳ اردیبهشت ۱۳۴۶ بود، یک نوجوان ۱۵ ساله و بلند قامت و بدنی آماده و ورزیده داشت.

آن سال گذشت و پاییز سال ۱۳۶۲ بود که با دوست و بچه محل‌مان شهید رضا خردمند برای جبهه ثبت نام کردیم که صبح روز اعزام سید محمدحسین  را در پایگاه اعزام که دست بر قضاء پشت محل نمازخانه دبیرستان بود، ملاقات کردیم.

حضور همکلاسی ها پشت پنجره نمازخانه ما را در وضعیت عجیبی قرار داده بود، از یک طرف شوق اعزام و از طرفی نگرانی از مطلع شدن مسئولین مکتب و در نهایت مانع شدن از اعزام و از سوی دیگر عدم اطلاع والدینم از قصد رفتنم به جبهه که خدا می‌داند از شروع مراسم تا سوار شدنم به اتوبوس چه ساعات پر دلهره ای را سپری کردم.

البته بودن کنار سید محمد حسین خراسانی با صبوری خاصی که داشت و همراهی شهید رضا خردمند که بچه محل و رفیق شفیق و همراهم، باعث دلگرمی ام شده بود.

بدرقه شهید خراسانی توسط پدرش

بالاخره سوار اتوبوسها شدیم و به سمت جبهه های غرب حرکت کردیم . 

شهید خراسانی اخلاق خاصی داشت، ساکت و با وقار مثل یک برادر بزرگتر باعث آرامش ام بود.

در عین حال که زیاد اهل صحبت کردن نبود ولی حواسش به همه جا بود و خیلی هوای منو داشت.

 پس از رسیدن به مقر و زمان سازماندهی، سید به دلیل قد و قامت مردانه تر و محاسنی که داشت، موقع تقسیم برای گشت جندالله انتخاب شد و من و شهید رضا خردمند به گردان مرزی معرفی شدیم.

سید سیمای نورانی داشت ولی به نظرم دو سه روز آخر که با هم بودیم صورتی نورانی تر پیدا کرده بود، وضو گرفتیم و نماز جماعت را خواندیم و زمان جدایی و خداحافظی شد…

ما قرار شد برویم سقز به ده مرزی ترجان و سید همان مقر در کنار بچه های گشت جندالله ماند که در واقع بچه های عملیات ویژه بودند و به محل هایی که ضد انقلاب حضور پیدا میکرد، اعزام میشدند.

یک حسی در درونم می‌گفت این دیدار آخرم با سید محمد حسین است و همین طور هم شد.

موقع خداحافظی همدیگر را بغل کردیم، دلم نبود ازش جدا شوم، نمیدونم چقدر گذشت که زد روی شانه ام و گفت : یا علی!

پدر شهید خراسانی در مراسم ختم پسرش

چند روزی گذشت که خبر شهادتش را شنیدیم، روز ۱۹ آبان ۱۳۶۲ در درگیری با ضد انقلاب و پس از رزمی جانانه در حومه شهر سقز، هنگام کمک و حمل یکی از همرزم‌های مجروحش، ناجوانمردانه مورد هدف قرار گرفت و سپس با تیر خلاص آنان به شهادت رسید.

پدر و مادر شهید خراسانی در یادواره شهدای دبیرستان سپاه تهران 

یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد!

مزار قطعه ۲۸ ردیف ۱۲  شماره ۳

راوی: هاشم صدفی طهرانی

بدرقه شهید خراسانی توسط پدرش



منبع خبر

دلهره رفتن به جبهه بدون اطلاع اولیای خانه و مدرسه بیشتر بخوانید »

قیمت جدید نهاده‌های دامی مصوب شد +سند

قیمت جدید نهاده‌های دامی مصوب شد +سند


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، قیمت نهادهای دامی که خبر از افزایش قیمت آنها داده بود روز گذشته در ستاد تنظیم بازار مصوب شد.

بیشتر بخوانید:

چرا شیر خام گران شد؟

در مصوبه کارگروه تنظیم بازار آمده است:  قیمت هر کیلوگرم دانه سویا در مبادی ورودی ۳۱ هزار ریال و قیمت هر کیلوگرم کنجاله سویا در مبادی ورودی، ۳۲ هزار و ۲۰۰ ریال تعیین شد.

ستاد تنظیم بازار همچنین قیمت هر کیلوگرم ذرت و جو را در مبادی ورودی، ۱۷ هزار ریال اعلام کرد.

بیشتر بخوانید:

5 راه حل برای حل مشکل بازار نهاده‌ها

همچنین مقرر شد، سقف قیمت‌های جهانی خرید این نهاده‌ها در سامانه جامع تجارت به صورت مستمر توسط کارگروه نظارت و تخصیص ارز، بررسی و بروز شود.

قیمت‌های تعیین شده در خصوص انواع روغن و نهاده‌های دامی در مبادی ورودی بوده و کرایه حمل مستند به اسناد و مدارک مثبته و بارنامه‌های سازمان راهداری و حمل و نقل جاده‌ای به تناسب در این قیمت‌ها قابل اعمال است. ضمن اینکه درباره دانه‌های روغنی، کرایه حمل متناسب با روغن خام و کنجاله استحصالی اعمال می‌شود.

در نشست ستاد تنظیم بازار همچنین مقرر شد با توجه به ضرورت تسهیل تامین و توزیع نهاده‌های دام و طیور، از آنجایی که در سامانه بازارگاه برای توزیع کنندگان نهاده‌های دام و طیور نقش و جایگاه تعریف شده است، همه هزینه‌های توزیع برای تحویل نهاده‌ها به دامداران و مرغداران توسط عوامل و واسطه‌های فروش به ازای هر کیلوگرم جو و ذرت ۱۵۰ ریال و برای هر کیلوگرم کنجاله ۲۵۰ ریال مصوب شد که این مبلغ مشمول اتحادیه‌ها و تشکل‌های مربوط نیز می‌شود.

منبع: تسنیم



منبع خبر

قیمت جدید نهاده‌های دامی مصوب شد +سند بیشتر بخوانید »

شهید صدر متفکری در جامعه است/ گمشده‌مان، ما بودن است

شهید صدر متفکری در جامعه است/ گمشده‌مان، ما بودن است



شهید صدر متفکری در جامعه است/ گمشده‌مان، ما بودن است

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، همیشه در دوران‌های خاصی از تاریخ، ریسمانی از جنس آدم‌های خاص و برگزیده برای به جلو بردن جامعه و تعالی بخشیدن ارزش‌های اخلاقی و انسانی حاضر بودند که خیلی وقت‌ها قربانی جهل مردمان همان روزگار شدند. شهید سید محمدباقر صدر یکی از همان آدم‌هاست. کتاب «نا» که به‌تازگی توسط انتشارات دارالصدر منتشر شده، زندگی شهید سید محمدباقر صدر و کوشش‌ها و مصائب ایشان در مسیر تعالی فکر و جان انسان‌ها را روایت می‌کند. “نا” با استناد به منابع موجود پیرامون زندگی شهید صدر، جزئیات زندگی، فعالیت‌ها و خانواده‌ی ایشان را در یک روایت نه چندان بلند، آورده است که خواندن آن دریچه‌ی روشنی به زندگی این عالم ناشناخته باز می‌کند. خانم دکتر برادران در این کتاب که پاییز امسال روانه‌ی بازار شده است، راوی روزگاری است که بر یکی از انسان‌ترین انسان‌های هم‌عصر ما گذشت. درباره این روایت با ایشان گفت‌وگو کردیم.

*کتاب «نا» چطور خلق شد؟

این‌طور که از پژوهشگاه صدر با من تماس گرفتند و گفتند کارهای قبلی من را دیده‌اند و پیشنهاد تولید کتابی درباره زندگی شهید صدر را دادند. همان ابتدا دلم خالی شد، چون صدرها همیشه برای من جذاب بوده‌اند. اما خود شهید صدر در ذهن بیشتر ما آدمی است که هست؛ در همین حد که اسمش را شنیده بودم، می‌دانستم در عراق زندگی می‌کردند و در زمان صدام با خواهرشان شهید شدند. مهم‌تر از همه‌ی اینها در حوزۀ علوم انسانی هم اسم فلسفتنا و اقتصادنا را شنیده بودم.

محمدباقر صدر از جهت شخصیت علمی‌اش برایم مهم بود. ولی برای این کار مردد بودم و راحت نپذیرفتم. چون شناخت زیادی نداشتم. بنابراین به درخواست من چند کتاب فرستادند که بخوانم و با ایشان آشنا بشوم. کتاب شرح صدر را که خواندم موضوع برایم بسیار جذاب شد و ناخودآگاه، من را کامل به خودش مشغول کرد، طوری که مدام با دوستانم درباره‌اش گفت‌وگو می‌کردم.

*در مقدمه‌ی کتاب درباره‌ی تصویری که از شهید صدر پیش از نوشتن «نا» داشتید گفتید، پس از نوشتن، این تصویر چه تغییری کرد؟

همان عکس و همان تصویر برایم مأنوس‌تر شد: عالم متفکری که سرش به نوشتن و اندیشیدن گرم است. گاهی کسی را دوست داریم و این دوست داشتن فقط حسی است، اما گاهی این دوست داشتن همراه با شناخت است. الآن علاقه‌ی من به شهید صدر در این وضعیت است و حالا می‌توانم به ایشان به‌طور فعال فکر کنم.

*چرا به اسم «نا» برای این کتاب رسیدید؟

در طول این روایت، احساس می‌کردم اگر آدم‌ها «ما» بودند، محمدباقر صدر شهید نمی‌شد. شهید صدر برای «ما بودن» خیلی زحمت کشید و در تجربه‌های زندگی ایشان هم مشهود است که هر وقت مشکلی پیش می‌آمد، (حصری بود، دستگیری یا انزوا رخ می‌داد) ما بودن راه‌حل خارج شدن از بن‌بست می‌شد. اتفاق بد وقتی افتاد که آن شکاف ایجاد شد و ما دیگر ما نشد. این مسئله در آن روزهایی که می‌خواندم و مخصوصاً روزهایی که می‌نوشتم برایم خیلی غم‌انگیز بود، چون وقتی می‌نویسم با یک موضوع به‌طور فعالانه متصل می‌شوم و این حسرت و ناراحتی را بسیار بیشتر احساس می‌کردم. هنوز هم که یادش می‌افتم بغض می‌کنم. به نظرم اتفاقی بود که می‌شد نیفتد.

خود شهید صدر هم روی همین تأکید می‌کند، خود امت با همین ما شدن شکل می‌گیرد و حریم امام با همین ما شدن حفظ می‌شود. هنوز و همیشه، ضربه‌هایمان را از همین ما نبودن می‌خوریم و خورده‌ایم.

* «نا» برای چه کسانی روایت می‌کند؟ مخاطب نا چه کسانی هستند؟

درست است که محتوا تعیین می‌کند چگونه بنویسم، اما مخاطب مشخص می‌کند که نقاط اثر کجا باشد و کجاها باید پررنگ‌تر باشد. برای من نسل جوان مهم است؛ چون اثرگذارترین و فکورترین بخش جامعه هستند. اولین جایی که نوشته‌ها می‌توانند جریان‌ساز بشوند، در ذهن و فکر جوان‌هاست. برای خودم جوان تحصیل‌کرده و اهل کتاب مدنظر بوده است؛ یعنی کسی که سطحی از دغدغه‌مندی را داشته باشد و با کتاب که مواجه می‌شود فرقش را با روزنامه یا سرگرمی بفهمد. کتاب من برای تفنن نیست؛ یعنی هیچ تلاشی نکردم برای اینکه کتاب نا سرگرمی ایجاد بکند، یک نفر بخواند و فقط وقتش را بگذارند. مخاطبِ هدفم نسل جوانی است که اهل مطالعه و دغدغه‌مند است.

*تفاوت «نا» با دیگر آثاری که درباره شهید صدر نوشته شده‌اند چیست؟

به نظر من نویسنده، زاویه نگاه و نسبتش با موضوع در اثری که خلق می‌کند تأثیر دارد. تفاوت اصلی این کتاب با کتاب‌های دیگر در اینجاست که مریم برادران روایت خودش از شهید صدر را نوشته است. مثلاً خیلی‌ها می‌پرسند تفاوت نا با شرح صدر چیست؟ مهم‌ترین نقطه‌قوت شرح صدر این است که راوی مستقیم روایتش می‌کند، هیچ‌چیزی نمی‌تواند جای این نقطه‌قوت را بگیرد. یعنی خیلی روایت دست‌اولی است؛ اما روایت من، دست‌اول نیست. البته سعی کردم هر منبعی درباره ایشان بود را بخوانم. اما مطمئنم نقطه‌ضعف و نقاط خالی زیادی دارد. حتی من یک جاهایی نتوانستم با موضوع ارتباط برقرار کنم و ننوشتم و خاطره‌های قشنگی داشتم که ظرفیت متنم را نداشت و کنارش گذاشتم.

*چه چیزهایی نوشتن کتاب «نا» را برای شما سخت می‌کرد؟

من داستان‌نویس نیستم، یعنی سعی می‌کنم سندیت متن را حفظ کنم. خود این، دشواری‌های بسیاری را به همراه دارد، هم باید جذاب بنویسی، هم سندیت را حفظ کنی، هم تصویر خلق کنی و هم اینکه این تصویر خودش باشد؛ کسی که او را می‌شناخته وقتی این کتاب را می‌خواند، این همانی تداعی شود. یعنی تخیل آن‌قدر روایت را دستکاری نکند که از موضوع اصلی دور شود. علاوه‌بر همه‌ی اینها وقتی درباره کسی که دوست داری می‌نویسی خیلی باید از خودت در نوشتن مراقبت کنی. اگر تأمل انتقادی نداشته باشی و سوال نپرسی و خودت و او را نقد نکنی، نتیجه کار به اغراق نزدیک می‌شود و از فهم مخاطب فاصله می‌گیرد. در این موارد سعی کردم، ولی نمی‌دانم چقدر موفق بوده‌ام.

*آیا بخشی از زندگی شهید صدر بوده که بخواهید بنویسید اما نتوانستید؟

بله، گاهی متنم ظرفیت خاطراتی را نداشت. البته اندک بودند؛ مثلاً روایتی از ارتباط عبدالعزیز حکیم با ایشان بود که عبدالعزیز در یازده‌سالگی کتاب کوچکی درباره نماز می‌نویسد که ۱۰ صفحه بیشتر نداشته. در همان عالم کودکی فکر می‌کند تنها کسی که خوب است کتاب او را تصحیح کند محمدباقر صدر باید باشد! سراغ ایشان می‌رود درحالی‌که در درس خارج بوده‌اند. اما از این نوجوان استقبال می‌کند و می‌پذیرد که کتاب او را تصحیح کند و چند روز بعد با یادداشت‌هایی بر متن به او برمی‌گرداند و می‌گوید «اگر پدرت این کتاب را چاپ نکرد، من حاضرم چنین کنم!» خود عبدالعزیز حکیم در اینجا گفته بود رفتار او در مقابل بزرگ و کوچک رفتار انبیا را برایم تداعی می‌کرد.‌

*کدام ویژگی شخصیت ایشان شما را خیلی جذب کرد؟

همه‌ی ویژگی‌های ایشان جذاب است، یک آدم که به همه‌ی ابعادش توجه کرده و رشدشان داده است. نمی‌شود او را به این ابعاد تجزیه کرد، یعنی وقتی بُعد عاطفی ایشان را نگاه می‌کنید، محبت فراوان شهید صدر وقتی معنی دارد که علمش را ببینیم. آدمی در این سطح علمی است که محبتش به دل می‌نشیند، وگرنه برای یک آدم معمولی این میزان محبت کردن در خانواده شاید طبیعی باشد. ارتباط پدرانه‌اش با شاگردانش با آن تواضع و مهربانی وقتی برایم جذاب است که در همین سطح علمی او را نگاه می‌کنم یا در کنارش می‌بینم برای اینکه آنها نوآور شوند چطور تشرشان می‌زند که بیشتر فکر کنند و باهم مباحثه‌های کارساز داشته باشند. اثرگذاری کنش‌گرانه او در حل بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی وقتی برایم معنادار است که می‌بینم درعین‌حال چشمداشتی به مقام و جایگاه و اعتباریات دیگر ندارد و همین‌هاست که او را در مقام مرجعیت مردمی می‌نشاند.

من ایشان را یک آدم یکپارچه می‌بینم که همه‌ی ابعادش در کنار هم خوب و تکمیل‌کننده و معنابخش هستند. من در میدان‌های علمی می‌بینم که متأسفانه خصیصه‌های ناهنجاری رایج است مثل حسادت، عصبانیت، خودبزرگ‌بینی، که به‌طور طبیعی وجود دارند! ولی این آدم در عین علمی بودن در ساحات مختلف کاملاً با اخلاقی رشدیافته رفتار می‌کند و اتفاقاً این‌گونه بودن برایش طبیعی است.

*ما در جامعه به کدام ویژگی شهید صدر نیاز داریم؟

آدم‌هایی مثل شهید صدر سعی کردند انسان باشند. اگر بخواهیم انسان باشیم باید این‌طور زندگی کنیم. ما در جامعه‌مان بسیار از اخلاق و انسانیت و اسلامیت حرف می‌زنیم، اما چقدر مراعاتشان می‌کنیم؟ یعنی نمی‌توانیم بگویم ما نمونه‌های خوبی برای اسلامیت و انسانیت و عالمیت هستیم.

من این نکته را هم یادآور شوم؛ الگوی کامل ما فقط رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ائمه (علیهم‌السلام) به‌عنوان انسان‌های کامل‌اند. درعین‌حال در دنیای امروز که آن انسان‌های کامل درک نشده‌اند، امثال محمدباقر صدر، نمونه‌های خوبی هستند برای اینکه ببینم در همین عصر حاضر امکان طور دیگری زندگی کردن و امکان نزدیک شدن به آن الگوهای کامل وجود دارد و ناشدنی نیست.

برای زندگی من و امثال من، الگو شدن شهید صدر به این معنی است که بزرگ‌منشی را از او یاد بگیرم، اگر یک معلم هستم، از ویژگی‌های پدرانه او در عین نقدپذیری و ارج نهادن به اندیشه در زیست معلمی الهام بگیرم و با این الهامات مأنوس باشم، ضعف‌های خودم را اصلاح کنم و امیدوار باشم به اینکه یک انسان معمولی هم می‌تواند رشد کند. امید انسان را رشد می‌دهد.

زندگی‌نامه‌نویسی برای من مهم است؛ پر است از امیدواری. وقتی این آدم‌ها را می‌بینم دلم گرم می‌شود که «می‌شود جور دیگری شد». به نظر من این آدم‌ها انسان‌هایی بودند که سعی کردند خودشان را به الگوهای دینی نزدیک کنند و به نظر موفق بودند. شهید صدر ایمان داشت که راه انسان کامل را می‌شود طی کرد، این امیدبخش است و راه را هموار می‌کند.

*نگارش کدام فصل «نا» برای شما سخت‌تر بود؟

فصل آخر، خیلی دردناک بود. نوشتن برگ آخر زندگی شهید صدر برایم سخت تمام شد، تا وقتی که فصل آخر را ننوشتم اسمش نا نشد. وقتی این اسم را مطرح کردم هم شاید شنوندگانی بودند که خیلی دوستش نداشتند و همین حالا هم می‌شنوم که «اسمش خوب نیست.» اما این عنوان از حس درونی من برخاسته که در هم‌نشینی با او سرریز شده، پس تا حد خوبی انتخاب مطلوبی است.

*از تجربه ارتباطتان با خانواده شهید صدر بگویید؟

وقتی کنار فاطمه خانم و اسماً بودم کاملاً حس می‌کردم که با همان قصه‌ها هنوز زندگی می‌کنند. در کتاب «به‌رنگ صبر» همه مصائبی که بر این خانواده گذشته، ذکر شده است. من همان یک جلسه هم که به ملاقاتشان رفتم قصدم گفت‌وگو نبود، چون نمی‌خواستم اذیتشان کنم و برایشان زحمتی باشم. همین دیدن آنها برای اینکه بتوانم بفهمم در مورد چه کسانی می‌خواهم حرف بزنم خوب بود. درک همان بزرگواری‌ها و گرمی ارتباطات، توصیفات مرا در ارتباط با دیگران، چه خانوادگی و چه با دیگری، را غنی کرد. همان یک جلسه حضوری و چند بار مکالمه تلفنی، به من جنس محبت و بزرگواری فاطمه خانم را چشاند. اینکه فهمیدم انسان رهایی است و این‌همه مصیبت نه‌تنها روحش را نکُشته، بلکه نوعی شکفتگی از درون دارند. همان چند لحظه‌ای که اسماً را دیدم نوع گفت‌وگو و تعاملشان با مادر و تعامل مادر با ایشان کاملاً نشان می‌داد که زندگی چقدر در دستان فاطمه خانم مهار شده است. اینکه من نوشتم سلطان مهربان واقعاً سلطان بودن را در عین مهربانی درک می‌کردم. «صدر بودن» را در همان لحظات کوتاه توانستم ببینم و این کمک کرد که وقتی که داشتم کتاب را می‌نوشتم، امیدوار باشم که دارم درست تکه‌های پازلم را کنار هم می‌چینم. کمااینکه وقتی متن نهایی را خواندند گفتند: گویا همه‌جا با ما حاضر بودی.

*برای سوال آخر، دوست دارید «نا» چطور معرفی بشود؟

من کارم را کرده‌ام، تا حد امکان سعی کردم بشناسم و سعی کردم دوست داشتنم را با دیگران به اشتراک بگذارم. دوست دارم آدم‌هایی که این کتاب را می‌خوانند، علاوه‌بر لذتی که، امیدوارم منتقل بشود، به‌سراغ آثار شهید صدر بروند. آثار هم فقط کتاب نیست، یک قسمتش همان خلق‌وخوی ایشان و زنده و جاری شدن آن در جامعه است. فقدان چشم‌پوشی از خطاها، نقدپذیری و تفکر به‌جای تقلید، از صفات ضعف ما هستند. همین نقادی عالمانه و با اخلاق را در ایشان بسیار دوست داشتم چون نقطه‌ی مهم در علم‌ورزی است. ما در جامعه‌ی علمی خودمان این‌گونه نقادی را کم داریم و برای همین جلو نمی‌رویم و احساس خوشایند باهم رشد کردن را نمی‌چشیم.

*اگر سخن پایانی هست بفرمائید؟

نابغه بودن شهید صدر قابل‌اعتنا است، اما ایشان فقط نابغه نیست. نبوغ هرچند که یک داده‌ی ارزشمند خدادادی است؛ اما شهید صدر را مرعوب و تافته جدابافته نکرد. به نظرم بیش از اینکه بگوییم ایشان یک نابغه است، بهتر است بگوییم متفکری در جامعه است؛ چراکه تأکید بر نبوغ می‌تواند فاصله‌ی مخاطب را از ایشان زیاد کند.

به نظرم هرکسی این کتاب را بخواند از جنبه‌ای با شهید صدر نقطه‌ی تلاقی پیدا می‌کند. من از زاویه درگیری‌های علمی، کسی که خانه‌دار است، از بُعد عاطفی و شخصی، یا یک سیاستمدار از جنبه‌ی سیاست فکورانه و اخلاق‌مند. سعی کردم آن‌قدر که ممکن است به ابعاد مختلف ایشان در حد اشاره بپردازم.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، همیشه در دوران‌های خاصی از تاریخ، ریسمانی از جنس آدم‌های خاص و برگزیده برای به جلو بردن جامعه و تعالی بخشیدن ارزش‌های اخلاقی و انسانی حاضر بودند که خیلی وقت‌ها قربانی جهل مردمان همان روزگار شدند. شهید سید محمدباقر صدر یکی از همان آدم‌هاست. کتاب «نا» که به‌تازگی توسط انتشارات دارالصدر منتشر شده، زندگی شهید سید محمدباقر صدر و کوشش‌ها و مصائب ایشان در مسیر تعالی فکر و جان انسان‌ها را روایت می‌کند. “نا” با استناد به منابع موجود پیرامون زندگی شهید صدر، جزئیات زندگی، فعالیت‌ها و خانواده‌ی ایشان را در یک روایت نه چندان بلند، آورده است که خواندن آن دریچه‌ی روشنی به زندگی این عالم ناشناخته باز می‌کند. خانم دکتر برادران در این کتاب که پاییز امسال روانه‌ی بازار شده است، راوی روزگاری است که بر یکی از انسان‌ترین انسان‌های هم‌عصر ما گذشت. درباره این روایت با ایشان گفت‌وگو کردیم.

*کتاب «نا» چطور خلق شد؟

این‌طور که از پژوهشگاه صدر با من تماس گرفتند و گفتند کارهای قبلی من را دیده‌اند و پیشنهاد تولید کتابی درباره زندگی شهید صدر را دادند. همان ابتدا دلم خالی شد، چون صدرها همیشه برای من جذاب بوده‌اند. اما خود شهید صدر در ذهن بیشتر ما آدمی است که هست؛ در همین حد که اسمش را شنیده بودم، می‌دانستم در عراق زندگی می‌کردند و در زمان صدام با خواهرشان شهید شدند. مهم‌تر از همه‌ی اینها در حوزۀ علوم انسانی هم اسم فلسفتنا و اقتصادنا را شنیده بودم.

محمدباقر صدر از جهت شخصیت علمی‌اش برایم مهم بود. ولی برای این کار مردد بودم و راحت نپذیرفتم. چون شناخت زیادی نداشتم. بنابراین به درخواست من چند کتاب فرستادند که بخوانم و با ایشان آشنا بشوم. کتاب شرح صدر را که خواندم موضوع برایم بسیار جذاب شد و ناخودآگاه، من را کامل به خودش مشغول کرد، طوری که مدام با دوستانم درباره‌اش گفت‌وگو می‌کردم.

*در مقدمه‌ی کتاب درباره‌ی تصویری که از شهید صدر پیش از نوشتن «نا» داشتید گفتید، پس از نوشتن، این تصویر چه تغییری کرد؟

همان عکس و همان تصویر برایم مأنوس‌تر شد: عالم متفکری که سرش به نوشتن و اندیشیدن گرم است. گاهی کسی را دوست داریم و این دوست داشتن فقط حسی است، اما گاهی این دوست داشتن همراه با شناخت است. الآن علاقه‌ی من به شهید صدر در این وضعیت است و حالا می‌توانم به ایشان به‌طور فعال فکر کنم.

*چرا به اسم «نا» برای این کتاب رسیدید؟

در طول این روایت، احساس می‌کردم اگر آدم‌ها «ما» بودند، محمدباقر صدر شهید نمی‌شد. شهید صدر برای «ما بودن» خیلی زحمت کشید و در تجربه‌های زندگی ایشان هم مشهود است که هر وقت مشکلی پیش می‌آمد، (حصری بود، دستگیری یا انزوا رخ می‌داد) ما بودن راه‌حل خارج شدن از بن‌بست می‌شد. اتفاق بد وقتی افتاد که آن شکاف ایجاد شد و ما دیگر ما نشد. این مسئله در آن روزهایی که می‌خواندم و مخصوصاً روزهایی که می‌نوشتم برایم خیلی غم‌انگیز بود، چون وقتی می‌نویسم با یک موضوع به‌طور فعالانه متصل می‌شوم و این حسرت و ناراحتی را بسیار بیشتر احساس می‌کردم. هنوز هم که یادش می‌افتم بغض می‌کنم. به نظرم اتفاقی بود که می‌شد نیفتد.

خود شهید صدر هم روی همین تأکید می‌کند، خود امت با همین ما شدن شکل می‌گیرد و حریم امام با همین ما شدن حفظ می‌شود. هنوز و همیشه، ضربه‌هایمان را از همین ما نبودن می‌خوریم و خورده‌ایم.

* «نا» برای چه کسانی روایت می‌کند؟ مخاطب نا چه کسانی هستند؟

درست است که محتوا تعیین می‌کند چگونه بنویسم، اما مخاطب مشخص می‌کند که نقاط اثر کجا باشد و کجاها باید پررنگ‌تر باشد. برای من نسل جوان مهم است؛ چون اثرگذارترین و فکورترین بخش جامعه هستند. اولین جایی که نوشته‌ها می‌توانند جریان‌ساز بشوند، در ذهن و فکر جوان‌هاست. برای خودم جوان تحصیل‌کرده و اهل کتاب مدنظر بوده است؛ یعنی کسی که سطحی از دغدغه‌مندی را داشته باشد و با کتاب که مواجه می‌شود فرقش را با روزنامه یا سرگرمی بفهمد. کتاب من برای تفنن نیست؛ یعنی هیچ تلاشی نکردم برای اینکه کتاب نا سرگرمی ایجاد بکند، یک نفر بخواند و فقط وقتش را بگذارند. مخاطبِ هدفم نسل جوانی است که اهل مطالعه و دغدغه‌مند است.

*تفاوت «نا» با دیگر آثاری که درباره شهید صدر نوشته شده‌اند چیست؟

به نظر من نویسنده، زاویه نگاه و نسبتش با موضوع در اثری که خلق می‌کند تأثیر دارد. تفاوت اصلی این کتاب با کتاب‌های دیگر در اینجاست که مریم برادران روایت خودش از شهید صدر را نوشته است. مثلاً خیلی‌ها می‌پرسند تفاوت نا با شرح صدر چیست؟ مهم‌ترین نقطه‌قوت شرح صدر این است که راوی مستقیم روایتش می‌کند، هیچ‌چیزی نمی‌تواند جای این نقطه‌قوت را بگیرد. یعنی خیلی روایت دست‌اولی است؛ اما روایت من، دست‌اول نیست. البته سعی کردم هر منبعی درباره ایشان بود را بخوانم. اما مطمئنم نقطه‌ضعف و نقاط خالی زیادی دارد. حتی من یک جاهایی نتوانستم با موضوع ارتباط برقرار کنم و ننوشتم و خاطره‌های قشنگی داشتم که ظرفیت متنم را نداشت و کنارش گذاشتم.

*چه چیزهایی نوشتن کتاب «نا» را برای شما سخت می‌کرد؟

من داستان‌نویس نیستم، یعنی سعی می‌کنم سندیت متن را حفظ کنم. خود این، دشواری‌های بسیاری را به همراه دارد، هم باید جذاب بنویسی، هم سندیت را حفظ کنی، هم تصویر خلق کنی و هم اینکه این تصویر خودش باشد؛ کسی که او را می‌شناخته وقتی این کتاب را می‌خواند، این همانی تداعی شود. یعنی تخیل آن‌قدر روایت را دستکاری نکند که از موضوع اصلی دور شود. علاوه‌بر همه‌ی اینها وقتی درباره کسی که دوست داری می‌نویسی خیلی باید از خودت در نوشتن مراقبت کنی. اگر تأمل انتقادی نداشته باشی و سوال نپرسی و خودت و او را نقد نکنی، نتیجه کار به اغراق نزدیک می‌شود و از فهم مخاطب فاصله می‌گیرد. در این موارد سعی کردم، ولی نمی‌دانم چقدر موفق بوده‌ام.

*آیا بخشی از زندگی شهید صدر بوده که بخواهید بنویسید اما نتوانستید؟

بله، گاهی متنم ظرفیت خاطراتی را نداشت. البته اندک بودند؛ مثلاً روایتی از ارتباط عبدالعزیز حکیم با ایشان بود که عبدالعزیز در یازده‌سالگی کتاب کوچکی درباره نماز می‌نویسد که ۱۰ صفحه بیشتر نداشته. در همان عالم کودکی فکر می‌کند تنها کسی که خوب است کتاب او را تصحیح کند محمدباقر صدر باید باشد! سراغ ایشان می‌رود درحالی‌که در درس خارج بوده‌اند. اما از این نوجوان استقبال می‌کند و می‌پذیرد که کتاب او را تصحیح کند و چند روز بعد با یادداشت‌هایی بر متن به او برمی‌گرداند و می‌گوید «اگر پدرت این کتاب را چاپ نکرد، من حاضرم چنین کنم!» خود عبدالعزیز حکیم در اینجا گفته بود رفتار او در مقابل بزرگ و کوچک رفتار انبیا را برایم تداعی می‌کرد.‌

*کدام ویژگی شخصیت ایشان شما را خیلی جذب کرد؟

همه‌ی ویژگی‌های ایشان جذاب است، یک آدم که به همه‌ی ابعادش توجه کرده و رشدشان داده است. نمی‌شود او را به این ابعاد تجزیه کرد، یعنی وقتی بُعد عاطفی ایشان را نگاه می‌کنید، محبت فراوان شهید صدر وقتی معنی دارد که علمش را ببینیم. آدمی در این سطح علمی است که محبتش به دل می‌نشیند، وگرنه برای یک آدم معمولی این میزان محبت کردن در خانواده شاید طبیعی باشد. ارتباط پدرانه‌اش با شاگردانش با آن تواضع و مهربانی وقتی برایم جذاب است که در همین سطح علمی او را نگاه می‌کنم یا در کنارش می‌بینم برای اینکه آنها نوآور شوند چطور تشرشان می‌زند که بیشتر فکر کنند و باهم مباحثه‌های کارساز داشته باشند. اثرگذاری کنش‌گرانه او در حل بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی وقتی برایم معنادار است که می‌بینم درعین‌حال چشمداشتی به مقام و جایگاه و اعتباریات دیگر ندارد و همین‌هاست که او را در مقام مرجعیت مردمی می‌نشاند.

من ایشان را یک آدم یکپارچه می‌بینم که همه‌ی ابعادش در کنار هم خوب و تکمیل‌کننده و معنابخش هستند. من در میدان‌های علمی می‌بینم که متأسفانه خصیصه‌های ناهنجاری رایج است مثل حسادت، عصبانیت، خودبزرگ‌بینی، که به‌طور طبیعی وجود دارند! ولی این آدم در عین علمی بودن در ساحات مختلف کاملاً با اخلاقی رشدیافته رفتار می‌کند و اتفاقاً این‌گونه بودن برایش طبیعی است.

*ما در جامعه به کدام ویژگی شهید صدر نیاز داریم؟

آدم‌هایی مثل شهید صدر سعی کردند انسان باشند. اگر بخواهیم انسان باشیم باید این‌طور زندگی کنیم. ما در جامعه‌مان بسیار از اخلاق و انسانیت و اسلامیت حرف می‌زنیم، اما چقدر مراعاتشان می‌کنیم؟ یعنی نمی‌توانیم بگویم ما نمونه‌های خوبی برای اسلامیت و انسانیت و عالمیت هستیم.

من این نکته را هم یادآور شوم؛ الگوی کامل ما فقط رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ائمه (علیهم‌السلام) به‌عنوان انسان‌های کامل‌اند. درعین‌حال در دنیای امروز که آن انسان‌های کامل درک نشده‌اند، امثال محمدباقر صدر، نمونه‌های خوبی هستند برای اینکه ببینم در همین عصر حاضر امکان طور دیگری زندگی کردن و امکان نزدیک شدن به آن الگوهای کامل وجود دارد و ناشدنی نیست.

برای زندگی من و امثال من، الگو شدن شهید صدر به این معنی است که بزرگ‌منشی را از او یاد بگیرم، اگر یک معلم هستم، از ویژگی‌های پدرانه او در عین نقدپذیری و ارج نهادن به اندیشه در زیست معلمی الهام بگیرم و با این الهامات مأنوس باشم، ضعف‌های خودم را اصلاح کنم و امیدوار باشم به اینکه یک انسان معمولی هم می‌تواند رشد کند. امید انسان را رشد می‌دهد.

زندگی‌نامه‌نویسی برای من مهم است؛ پر است از امیدواری. وقتی این آدم‌ها را می‌بینم دلم گرم می‌شود که «می‌شود جور دیگری شد». به نظر من این آدم‌ها انسان‌هایی بودند که سعی کردند خودشان را به الگوهای دینی نزدیک کنند و به نظر موفق بودند. شهید صدر ایمان داشت که راه انسان کامل را می‌شود طی کرد، این امیدبخش است و راه را هموار می‌کند.

*نگارش کدام فصل «نا» برای شما سخت‌تر بود؟

فصل آخر، خیلی دردناک بود. نوشتن برگ آخر زندگی شهید صدر برایم سخت تمام شد، تا وقتی که فصل آخر را ننوشتم اسمش نا نشد. وقتی این اسم را مطرح کردم هم شاید شنوندگانی بودند که خیلی دوستش نداشتند و همین حالا هم می‌شنوم که «اسمش خوب نیست.» اما این عنوان از حس درونی من برخاسته که در هم‌نشینی با او سرریز شده، پس تا حد خوبی انتخاب مطلوبی است.

*از تجربه ارتباطتان با خانواده شهید صدر بگویید؟

وقتی کنار فاطمه خانم و اسماً بودم کاملاً حس می‌کردم که با همان قصه‌ها هنوز زندگی می‌کنند. در کتاب «به‌رنگ صبر» همه مصائبی که بر این خانواده گذشته، ذکر شده است. من همان یک جلسه هم که به ملاقاتشان رفتم قصدم گفت‌وگو نبود، چون نمی‌خواستم اذیتشان کنم و برایشان زحمتی باشم. همین دیدن آنها برای اینکه بتوانم بفهمم در مورد چه کسانی می‌خواهم حرف بزنم خوب بود. درک همان بزرگواری‌ها و گرمی ارتباطات، توصیفات مرا در ارتباط با دیگران، چه خانوادگی و چه با دیگری، را غنی کرد. همان یک جلسه حضوری و چند بار مکالمه تلفنی، به من جنس محبت و بزرگواری فاطمه خانم را چشاند. اینکه فهمیدم انسان رهایی است و این‌همه مصیبت نه‌تنها روحش را نکُشته، بلکه نوعی شکفتگی از درون دارند. همان چند لحظه‌ای که اسماً را دیدم نوع گفت‌وگو و تعاملشان با مادر و تعامل مادر با ایشان کاملاً نشان می‌داد که زندگی چقدر در دستان فاطمه خانم مهار شده است. اینکه من نوشتم سلطان مهربان واقعاً سلطان بودن را در عین مهربانی درک می‌کردم. «صدر بودن» را در همان لحظات کوتاه توانستم ببینم و این کمک کرد که وقتی که داشتم کتاب را می‌نوشتم، امیدوار باشم که دارم درست تکه‌های پازلم را کنار هم می‌چینم. کمااینکه وقتی متن نهایی را خواندند گفتند: گویا همه‌جا با ما حاضر بودی.

*برای سوال آخر، دوست دارید «نا» چطور معرفی بشود؟

من کارم را کرده‌ام، تا حد امکان سعی کردم بشناسم و سعی کردم دوست داشتنم را با دیگران به اشتراک بگذارم. دوست دارم آدم‌هایی که این کتاب را می‌خوانند، علاوه‌بر لذتی که، امیدوارم منتقل بشود، به‌سراغ آثار شهید صدر بروند. آثار هم فقط کتاب نیست، یک قسمتش همان خلق‌وخوی ایشان و زنده و جاری شدن آن در جامعه است. فقدان چشم‌پوشی از خطاها، نقدپذیری و تفکر به‌جای تقلید، از صفات ضعف ما هستند. همین نقادی عالمانه و با اخلاق را در ایشان بسیار دوست داشتم چون نقطه‌ی مهم در علم‌ورزی است. ما در جامعه‌ی علمی خودمان این‌گونه نقادی را کم داریم و برای همین جلو نمی‌رویم و احساس خوشایند باهم رشد کردن را نمی‌چشیم.

*اگر سخن پایانی هست بفرمائید؟

نابغه بودن شهید صدر قابل‌اعتنا است، اما ایشان فقط نابغه نیست. نبوغ هرچند که یک داده‌ی ارزشمند خدادادی است؛ اما شهید صدر را مرعوب و تافته جدابافته نکرد. به نظرم بیش از اینکه بگوییم ایشان یک نابغه است، بهتر است بگوییم متفکری در جامعه است؛ چراکه تأکید بر نبوغ می‌تواند فاصله‌ی مخاطب را از ایشان زیاد کند.

به نظرم هرکسی این کتاب را بخواند از جنبه‌ای با شهید صدر نقطه‌ی تلاقی پیدا می‌کند. من از زاویه درگیری‌های علمی، کسی که خانه‌دار است، از بُعد عاطفی و شخصی، یا یک سیاستمدار از جنبه‌ی سیاست فکورانه و اخلاق‌مند. سعی کردم آن‌قدر که ممکن است به ابعاد مختلف ایشان در حد اشاره بپردازم.



منبع خبر

شهید صدر متفکری در جامعه است/ گمشده‌مان، ما بودن است بیشتر بخوانید »

آرزوهای دخترانه‌ای که زیرپوتین‌ لِه شدند

آرزوهای دخترانه‌ای که زیرپوتین‌ لِه شدند



آرزوهای دخترانه‌ای که زیرپوتین‌ِ لباس‌سیاه‌های داعشی "لِه" شدند - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، قرن بیست و یکم شاهد جنگ‌ها، حوادث و اتفاقات گوناگون طبیعی و انسانی بوده است که بعضی از آنها جان میلیون‌ها نفر آدم را گرفته و ده‌ها میلیون نفر را از خانه‌هایشان رانده است. شاید اگر بخواهیم تمام این اتفاقات مرگبار را لیست و رتبه‌بندی کنیم، یک نام بیشتر از بقیه به چشم بیاید و آن هم یک لغت است، «داعش!».

داعش شاید در معنا و مفهوم خیلی ترسناک نباشد اما ماجرا زمانی ابعاد ترسناکی به خود می‌گیرد که با کمی جست‌وجو در بین اخبار، مستندها و آثار مکتوب به فجایع انسانی که به دست این گروه رقم خورده است، می‌رسیم. از سر بریدن‌های دسته‌جمعی مردان تا تجاوز به زنان و کودکان بی‌گناهی که قربانی این لباس‌سیاه‌ها شدند.

در توصیف جنایاتی که داعش طی نزدیک به یک دهه مرتکب شده، تاکنون فیلم‌های مستند و داستانی زیادی ساخته شده و در این بین کتاب‌های زیادی نیز به رشته تحریر درآمده است. رمان «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند» جدیدترین کتابی است که درباره داعش نوشته شده و توسط انتشارات سروش منتشر شده است.

زینب بخشایش نویسنده این رمان ۳۰۰ صفحه‌ای در کتاب خود تلاش کرده است تا نگاهی به زندگی زنان و دخترانی داشته باشد که قربانی داعش شده‌اند و آرزوهایشان زیر پوتین‌های تجاوزکاران جبهه باطل لگدمال شده است. او برای این کار شخصیت‌ اصلی خود را یک زن به نام «صفورا» انتخاب کرده است.

اگر بخواهیم صفورا را توصیف کنیم احتمالاً باید سراغ بهترین لحظات عمر یک دختر جوان برویم؛ جایی که قرار است به عقد کسی دربیاید که عاشقانه دوستش دارد اما داعش، این پدیده شوم و مرگبار حتی همین آرزوی کوچک را هم از او می‌گیرد و به‌گونه‌ای با او رفتار می‌کند که صفورا، دختر چشم‌عسلی زیبا تبدیل به «طارق» با صورت زمخت و مردانه و در نهایت تبدیل به «سمانه» با قلبی نامهربان‌تر از صفورا می‌شود.

در کنار این شخصیت اصلی، «فؤاد»، پسر عموی صفورا را می‌بینیم که در صحنه‌های حساس این رمان حاضر شده و در پایان نیز نقشی خارق‌العاده را به خود اختصاص می‌دهد. «عمران» شخصیت اصلی دیگری از این رمان است که با فاصله فراوان کثیف‌ترین و شوم‌ترین شخصیت را داراست. عمران که به داعش پیوسته و از قضا یکی از سرکرده‌های آن است، به زور صفورا را به عقد خود درآورده و او را مجبور به کارهایی می‌کند که انتظار انجامش را حتی از یک حیوان درنده هم نداریم. تجاوز به دختران خردسال، کشتن آنها و طبخ گوشتشان به عنوان غذا گوشه‌هایی از فجایع غیرانسانی داعشی‌هاست.

«ابوسعد» در بخش دیگری از داستان به عنوان یکی از شخصیت‌های اصلی وارد شده و تأثیر زیادی بر صفورا دارد. پایان‌بندی داستان نیز تحت تاثیر اقدامات او رقم می‌خورد. در کنار این ۴ شخصیت اصلی، افراد دیگری نیز دیده می‌شوند که تأثیر چندانی ندارند. «مرد جزامی»، «خلیل»، «باسل» و … در این داستان به چشم می‌خورند.

نام کتاب یعنی «گنجشک‌ها بی‌صدا می‌گریند» برگرفته از یک هدیه عاشق به معشوق است. گردنبندی که تا آخر داستان همراه صفوراست و زمینه‌ساز پایان‌بندی غیرقابل پیش‌بینی داستان می‌شود.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

گردنبند را از دست فؤاد می‌گیرد، پلاک آن یک پرنده از سنگ عقیق است.

-گنجشکه؟

فؤاد لبخندی می‌زند.

-حالا چرا قرمز؟

چون قلب من تو سینه‌شه..

صفورا بند چرمی آن را دور انگشتانش می‌پیچد و چشم‌هایش را می‌بندد. صدایی در سرش می‌پیچید: «یه گنجشک سرخ؛ گنجشکی که دلش پر از درده. یه آتیش بزرگ تو جونشه. منتظره تا سینه‌ش بشکافه و یه آتشفشان راه بیفته.»

-و خودش این قدر مهربونه که وجودش یه دریاست. یه دریا مثل دریای سرخ … گرم‌ترین دریا که شورترین آب و زیباترین صخره‌ها رو داره. می‌بینی! یه عالمه دلیل هست برای سرخی این گنجشک و عاشقی من!

داعش هدیه‌ای زشت و منحوس از سوی دشمنان اسلام به مسلمانان بود. هدیه‌ای که قرار بود در کل کشورهای اسلامی و به ویژه ایران توزیع شود و محصولش خرابی، ویرانی، تجاوز به زنان و کودکان و قتل فجیعانه مردان باشد اما در این بین باید یاد کسانی را زنده نگه داشت که جانشان را در کف دست قرار داده و از کشورشان در برابر این قاتلان دفاع کردند. راستی که سالگرد یک سالگی شهادت حاج قاسم سلیمانی چه نزدیک است!



منبع خبر

آرزوهای دخترانه‌ای که زیرپوتین‌ لِه شدند بیشتر بخوانید »

عکس/ «دنیامالی» از شهریار تا فکه

عکس/ «دنیامالی» از شهریار تا فکه



تصاویر/ شهید «حمید دنیامالی» (۳)

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «حمید دنیامالی» در تاریخ هشت فروردین سال ۱۳۳۶ در شهریار متولد شد و سرانجام ۱۳ اردیبشت سال ۱۳۶۵ در فکه به شهادت رسید. 



منبع خبر

عکس/ «دنیامالی» از شهریار تا فکه بیشتر بخوانید »