مشرق

بسیجی‌وار جنگید و بسیجی‌وار شهید شد

هفتۀ ایران و ایرانی مبارک!



بسیجی‌وار جنگید و بسیجی‌وار شهید شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، حمید بناء، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس در متنی برای هفته بسیج،‌ نوشت: 

 سال ۱۳۷۴ رفتیم درِ خانه‌های مردم برای خوراندن واکسن فلج اطفال به کودکان زیر پنج‌سالشان. طرح، روی کاغذ خیلی بزرگ بود؛ پوشش یک جامعۀ چند میلیون نفری ظرف مدت چند ساعت. مسئولین کشور می‌دانستند که جواهری بنام بسیج، همیشه و همه‌جا آمادۀ انجام کارهای بزرگ است. بحمدالله مأموریت به-خوبی و با دقت بالا انجام شد.

   دشمن فهمید که بسیجی‌ها تمام شدنی نیستند. پایش که بیفتد همۀ مردم برای مملکتشان می‌آیند وسط میدان. اصلاً برای همین است که هر روز یک نقشۀ تازه برای خراب کردن بسیج و از بین بردن فرهنگ بسیجی طراحی می‌کنند. هرجایی که کار افتاد دست بچه بسیجی‌ها، آوازۀ نام ایران و ایرانی در جهان پیچید. نمونه‌اش رویان، انرژی هسته‌ای ، دفاع‌مقدس، طرح‌های جهادی، کمک به نیازمندها، نابودی تروریست‌های داعش، پیشرفت‌های علمی و چه و چه.

   می‌دانید چرا؟ چونکه بسیجی‌ها َساعت کار ندارند. شب و روز و سرما و گرما برایشان فرق ندارد. دنبال جیره و مواجب نیستند. سن و سال برایشان یک عدد است. دلشان پر می‌کشد برای حل مشکلات مردم. بیماری مردم مریضشان می‌کند. بابت پیشرفت مملکتشان جان می دهند. قلبشان با لبخند کودکان یتیم شاد می‌شود و با اشکشان می‌شکند. بیست هزارتومان داشته باشند نصفش را کارت به کارت می‌کنند به حساب گروه جهادی و موسسۀ خیریه‌شان. وقتی همه خوابند دورهم جمع می‌شوند و فکرشان را روی هم می‌ریزند برای واکاوی مسائل و گرفتاری‌های مردم. دوره‌های آموزشی، تربیتی و آگاهی‌بخشی می‌گذارند تا مهارت فنی و دانش مردم بالا برود. دشمن را از دور رصد می‌نمایند؛ چه در حوزه‌های نظامی و انتظامی و چه در حوزه‌های فرهنگی. جنگ بشود و یا بلایای طبیعی یخهٔ سرزمین‌مان را بگیرد کسب‌وکار و درس و اداره و زن و بچه را به خدا می‌سپارد و می‌رود برای دفاع از دین و مردمش. گاه هم از خودی می‌خورد و هم از غریبه اما کم نمی‌آورد. جایی در برنامه‌های صدا و سیما ندارند ولی تا دلتان بخواهد رسانه‌های دشمن برایشان برنامه می‌سازند. با این همه، بسیجی کمافی السابق «خسته نمی‌شه» … 

   هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما … نسخۀ شفابخش و درمانگر بسیج، این‌روزها گره از کار خیلی‌ها باز می‌کند. نسخه‌ای که امام خمینی(ره) نوشتند و امام خامنه‌ای تکمیلش فرمودند.

   بسیج یعنی جمعیتی به‌وسعت همۀ اقشار جامعه؛ پیر و جوان، کارمند و کارگر، زن و مرد، معلم و دانش‌آموز، استاد و دانشجو، ورزشکار، مداح، اصناف، شهری، روستایی، عشایر و طلاب. هفتۀ بسیج یعنی هفتۀ ایران. یعنی هفتۀ تلاش یک ملّت برای آزادی و استقلال و آبادانی. یعنی همبستگی و اتحاد و و یکرنگی. یعنی جمهوری اسلامی ایران.

   هفتۀ ایران و ایرانی مبارک.



منبع خبر

هفتۀ ایران و ایرانی مبارک! بیشتر بخوانید »

فداییان اسلام چگونه شمشیر برّان اسلام شدند؟

فداییان اسلام چگونه شمشیر برّان اسلام شدند؟



فداییان اسلام چگونه شمشیر برّان اسلام شدند؟

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، سیدمجتبی میرلوحی در سال ۱۳۰۳ شمسی در منطقه تهران قدیم و در محله خانی‌آباد متولد شد. سیدجواد میرلوحی پدرش روحانی و مادرش خانه دار بود. او در همان محله بزرگ شد و تحصیلات ابتدایی را در مدرسه‌ حکیم‌ نظامی و دوره متوسطه و علوم جدید را در هنرستان صنعتی آلمانی‎ها آموخت و هم زمان با آموختن دروس‌ جدید به تحصیل‌ علوم‌ حوزوی در مدرسه مروی بازار بزرگ تهران و مسجد قندی خانی‌آباد مشغول شد.

پدر سیدمجتبی در سال ۱۳۱۴ در پی اجرای قانون لباس‌های متحدالشکل و خلع‌ لباس روحانیت که توسط رضاشاه به اجرا درآمد مجبور به درآوردن عبا و عمامه اش شد که این موضوع برایش سخت بود. او شغل وکیل دعاوی دادگستری را ادامه داد. به‌ دنبال درگیری لفظی سیدجواد با علی اکبر داور وزیر دادگستری رضا شاه، سیلی محکمی به صورت وی زد که مجازات این اقدام سه سال زندان بود. سیدجواد در اواخر دوره محکومیت اش در زندان جان به جان آفرین تسلیم کرد. سرپرستی سید مجتبی که در این زمان ۹ سال‌ داشت بر عهده دایی اش سید محمود نواب صفوی که او نیز در عدلیه کار می‌کرد، قرار گرفت. بعد از این اتفاق سیدمجتبی به همفکری برخی از اعضای خانواده اش نام خانوادگی اش را از میرلوحی به نام فامیل مادرش یعنی نواب صفوی تغییر داد.

سیدمجتبی جوان در ۲۳ سالگی با نیره‌سادات نواب احتشام رضوی، دختر یکی از رهبران قیام مشهد که در غائله  کشیدن چادر از سر زنان معروف شد، ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه دختر به نام‌های فاطمه، زهرا و صدیقه بود که البته صدیقه به دلیل اعدام سیدمجتبی در سال ۱۳۳۴ هرگز پدر را ندید.

پرورش دینی و فکری نواب صفوی

او بعد از فراغت از تحصیل به استخدام شرکت ملی نفت ایران درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد. مدتی بعد برخورد شدیدی بین یکی از متخصصان انگلیسی شرکت نفت و یکی از کارگران این شرکت روی داد و سیدمجتبی جوان در حمایت از کارگر مذکور همکارانش را به اعتراض و و شورش طرح درخواست اجرای قصاص دعوت کرد که البته این غائله با دخالت نیروی نظامی آبادان سرکوب شد، سیدمجتبی نیز برای رهایی از دست نظامی ها فرار کرد و به نجف اشرف رفت. در مدرسه آخوند خراسانی در نجف حجره‌ای گرفت و نزد استادان مشهوری مانند علامه امینی، صاحب‌ الغدیر، آیت‌الله سید حسین طباطبایی قمی و آیت‌الله شیخ محمد تهرانی به تحصیل فقه، اصول، تفسیر قرآن و مباحث اعتقادی پرداخت.

در نجف اشرف با مطالعه کتاب «شیعی‌گری» احمد کسروی با افکار او آشنا و حساس شد و پس از نشان دادن کتاب به علمای نجف برخی از آنان حکم به ارتداد وی دادند. نواب تحت تاثیر علامه امینی و برخی علما از جمله آیت‌الله خویی و آیت‌الله سیداسدالله مدنی در سال ۱۳۲۳ رهسپار تهران شد. در تهران نیز شیخ محمدآقا تهرانی، موسس هیات قائمیه در تحریک مردم و  نواب صفوی بر ضد کسروی موثر بود.

او پس از بازگشت به کشور به خانه کسروی رفت و نسبت به انحرافاتی که در نوشته‌هایش دیده بود به او هشدار داد و او را از گفتن و نوشتن سخنان توهین‌آمیز درباره اسلام و ائمه شیعه و روحانیت بر حذر کرد اما وقتی سخنانش را در او بی‌تاثیر دید، به فکر ترور و اجرای حکم ارتداد افتاد. اقدامات کسروی که به قرآن‌سوزی نیز رسیده بود، موج اعتراضات نیروهای مذهبی و متدین تهران را برانگیخت.

نواب در تهران بارها در خصوص مبانی شیعه در اسلام با کسروی به مباحثه پرداخت، مباحثاتی که در مجله «پرچم» منتشر شد. در همین مباحثات بود که نواب صفوی از ارتداد کسروی اطمینان پیدا کرد و در نهایت حکم ارتداد کسروی را که قبلا توسط علمای نجف صادر شده بود را با یکی از روحانیون معروف طالقان در میان گذاشت و ایشان نیز ضمن تشویق نواب، مبلغی را برای خرید اسلحه در اختیار او گذاشت. نواب صفوی نیز  در هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴ در میدان حشمت‌الدوله (آذربایجان فعلی) به سمت کسروی شلیک کرد البته کسروی از این ماجرا جان سالم به در برد و به بیمارستان منتقل شد و نواب صفوی دستگیر و روانه زندان شد.

دستگیری نواب، اعتراضات مراجع تقلید و علما را به همراه داشت تا آنجا که با فشار مراجع و حمایت مردم و با قید کفالت و به قرار ۱۲ تومان که از طرف فردی به نام اسکویی از بازرگان‌ آن دوره تأمین شد، پس از یک هفته از زندان آزاد شد. 

ترور نافرجام کسروی اولین اقدام فدائیان اسلام بود در حالی که هنوز تشکیلات تعریف شده نداشتند. البته این اقدام با حمایت قابل توجه بسیاری از نیروهای مذهبی، علما و مردم روبرو شد. بعد از این اقدام نواب صفوی اولین اطلاعیه فدائیان اسلام را با ادبیاتی تند و انقلابی منتشر کرد. این اعلامیه که با عنوان «دین و انتقام» صادر شد اعلام موجودیت «فداییان اسلام» هم بود.

سیدمجتبی نواب صفوی درباره علت این نامگذاری گفت: «حضرت سیدالشهداء را در خواب دیدم که بازوبندی بر بازویم بست که روی آن نوشته شده بود «فداییان اسلام» و من از این جهت نام فداییان اسلام را برای این تشکیلات برگزیدم.»

اعلامیه مذکور این گونه آغاز شد: «هوالعزیز؛ دین و انتقام؛ ما زنده‌ایم و خدای منتقم، بیدار. خون‌های بیچارگان از سر انگشت خودخواهان شهوتران که هر یک به نام و رنگی پشت پرده‌های سیاه و سنگرهای ظلم و خیانت و دزدی و جنایت خزیده‌اند، سالیان درازی است فرو می‌ریزد و گاه دست انتقام الهی هر یک از اینان را به جای خویش می‌سپارد و دگر یارانش عبرت نمی‌گیرند. ای خائنین حقیقت پوش و حق کش وای رنگ بازان منافق، ما آزاده‌ایم و بیداریم، می‌دانیم و ایمان به خدا داریم و نمی‌ترسیم،…»

نواب صفوی پس از اعلام رسمی موجودیت «جمعیت فدائیان اسلام» اعدام کسروی را جدی تر از قبل پیگیری کرد. او به تدریج افرادی چون سیدحسین امامی را جذب کرد و این بار با کمک یارانش توانست احمد کسروی را در داخل ساختمان دادگستری به قتل برساند.

نواب صوی طی سالهای ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۶ با سفر به شهرهای مختلف کشور و ملاقات با مردم و علما اقصی نقاط کشور ضمن تبلیغ دین به جذب افراد شجاع، معتقد و مبارز برای فدائیان اسلام اقدام کرد اما پس از آن با تحت تعقیب قرار گرفتن از سوی رژیم، مجبور به مبارزه مخفی شد.

ظهور سیاسی نواب صفوی

آشنایی نواب صفوی با آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی باعث شد تا از اواسط سال ۱۳۲۴ علیرغم اینکه با ملی‌گراها میانه خوبی نداشت اما با آیت‌الله کاشانی بر سر حمایت از آنان به توافق برسد. موضوعی که باعث شد فدائیان اسلام نقشی اساسی در راه یافتن کاشانی به مجلس، نخست‌وزیری مصدق و ملی شدن صنعت نفت داشته باشند. آنان از ملی‌گرایان خواسته بودند در صورت رسیدن به قدرت اجرای احکام اسلامی را در دستور کار قرار دهند.

بعد از سال ۱۳۲۷ که اقلیت مجلس شورای ملی مانع تصویب قرارداد گس- گلشاییان شد، رژیم پهلوی برای ممانعت از ورود  اقلیت مخالف به این مجلس، عبدالحسین هژیر نخست وزیر وقت را مامور تقلب در انتخابات و دستگیر کردن آیت‌الله کاشانی به بهانه ترور نافرجام شاه و تبعید وی به لبنان کرد. فدائیان اسلام با مشاهده این مساله به این جمع‌بندی رسید که هژیر مانع اجرای احکام اسلام است به همین دلیل نام او در دستور ترور فداییان اسلام قرار گرفت. پس از ترور هژیر، فداییان اسلام با نامزد کردن آیت‌الله کاشانی و محمد مصدق بار دیگر گروه اقلیت را در مجلس شورای ملی احیا کردند.

فدائیان اسلام در ماجرای ملی شدن صنعت نفت هم فعال ظاهر شد. با ترور حاجعلی رزم‌آرا دیگر نخست‌وزیر محمدرضا شاه که به شدت با ملی شدن صنعت نفت مخالف بود، راه ملی شدن صنعت نفت را گشودند. ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ زمانی که اتومبیل رزم‌آرا جلوی مسجد امام (شاه سابق) توقف کرده بود و نخست‌وزیر برای شرکت در مراسم ختم آیت‌الله فیض از علمای معروف آن روزگار قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خلیل طهماسبی از اعضای فدائیان اسلام بی‌درنگ از پشتِ سر با شلیکِ سه گلوله او را از پا درآورد و خود نیز توسط مأموران دستگیر شد.

آیت‌الله کاشانی همان زمان در مصاحبه‌ای گفت: «این عمل (ترور رزم‌آرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه، عالی‌ترین و مفیدترین ضربه‌ای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد». ایشان  در گفت‌وگوی دیگری خاطرنشان کرد: «… نخست‌وزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت می‌کرد چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خلل‌ناپذیری برای کوتاه کردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام کرده بودند، پافشاری رزم‌آرا برای مقاومت در مقابل افکار عمومی ملت ایران و حمایت از شرکت نفت باعث خشم شدید و عمومی مردم ایران گردید و جوانی غیور، وطن‌پرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخست‌وزیر بیگانه‌پرست را به جزای اعمال خود رسانید…»

در مرداد ۱۳۳۱ با فشار علما و افکار عمومی، ماده واحده ای به این شرح به تصویب مجلس شورای ملی رسید که «چون خیانتِ حاجعلی رزم‌آرا بر ملتِ ایران ثابت گردیده، قاتل او استاد خلیل طهماسبی به موجب این قانون مورد عفو قرار می‌گیرد.» بدین ترتیب در ۲۳ آبان‌ همان سال، خلیل طهماسبی پس از دو سال از زندان آزاد شد و آیت‌الله کاشانی در پی آزادی، او را به عنوان «شمشیر برّان اسلام» و «مجری اراده و افکار ملت ایران» مورد ستایش قرار داد. قتل رزم‌آرا آنچنان موجی ایجاد کرد که دولت مستعجل حسین علاء هم نتوانست در برابر آن بایستد و نه تنها ناتوان از مخالفت با ملی شدن نفت مجبور به استعفا شد که مجلس شورای ملی دکتر محمد مصدق از نمایندگان شاخص ملی‌گرا را به نخست‌وزیری برگزید.

اما روی کار آمدن دولت محمد مصدق سرآغاز بالا گرفتن اختلافات میان نواب صفوی و دولت جبهه ملی بود. فدائیان اسلام که از دولت مصدق انتظار داشت اجرای احکام اسلامی را در راس امور قرار دهد، وقتی انتظاراتشان برآورده نشد، ساز مخالف کوک کردند. در پی شدت گرفتن اختلافات و مخالفت‌ها، دولت مصدق که از جانب فدائیان احساس خطر می‌کرد، رهبران این گروه از جمله نواب صفوی را بازداشت و زندانی کرد. زندانی شدن وی تا فردای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر علیه مصدق و سقوط دولت وی طول کشید.

نواب صفوی و فداییان اسلام به مبارزات خود بر علیه رژیم پهلوی تا سال ۱۳۳۴ ادامه دادند.  در ساعت سه و نیم بعدازظهر روز دوم آذرماه ۱۳۳۴ نقشه ترور حسین علاء دیگر نخست وزیر شاه اجرا شد اما علاء با خوش شانسی از این مهلکه جان به در برد و فرماندار نظامی ابتدا ضارب نخست وزیر و بعد از چند روز سیدمجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام و دو نفر  دیگر از اعضای این گروه را بازداشت کردند.

روزنامه اطلاعات فردای آن روز در خبری نوشت: «بعد از حادثه سوءقصد علیه جان نخست‌وزیر در مسجد شاه و دستگیری مظفرعلی ذوالقدر ضارب، مشارالیه در بازجویی‌های اولیه اظهار داشت که نواب صفوی دستور اجرای ترور نخست‌وزیر را در اختیار من گذاشته است. علاوه بر این اعتراف از ظواهر امر و طرز صحبت کردن ضارب و شعارهایی که بعد از حادثه داده بود و همچنین گفتن اذان و الله اکبر بعد از حمله به آقای علاء چنین بر مامورین روشن شد که مظفرعلی به تحریک جمعیت فدائیان اسلام که در سال‌های اخیر پنج مرتبه مرتکب سوءقصد علیه جان زمامداران وقت شده‌اند، اقدام به سوءقصد و شلیک گلوله به سوی آقای علاء نموده است و بالنتیجه مقامات انتظامی چه شهربانی و چه فرماندار نظامی مصمم شدند که رهبر این جمعیت را که بعد از وقوع حادثه مخفی شده بود، بازداشت نمایند.»

اینچنین بود که اعضای موثر جمعیت فدائیان اسلام بازداشت و راهی زندان شدند. سیدمجتبی نواب صفوی، خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و مظفرعلی ذوالقدر در روز ۲۶ دی ۱۳۳۴ در  دادگاه پهلوی به اعدام محکوم شدند، دادگاه تجدیدنظر هم همان روز برگزار و حکم اولیه را تایید کرد. در پی تثبیت حکم اعدام، اعضای اصلی جمعیت فداییان اسلام سحرگاه روز ۲۷ دی‌ماه ۱۳۳۴ یعنی ۱۴ ماه قبل از تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) به دست ماموران فرماندار نظامی تیرباران شدند.

بدین ترتیب سیدمجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام بعد از ۱۰ سال مبارزه در سن ۳۱ سالگی به همراه سه یار دیگرش در میدان تیر لشکر دو زرهی تهران تیرباران شدند. پیکر نواب صفوی به قبرستان وادی‌السلام قم به خاک سپرده شد.

درباره مبارزه مسلحانه نواب صفوی چه گفتند

نیره‌السادات احتشام‌رضوی همسر نواب صفوی در کتاب خاطراتش با یادآوری دیدارش با رهبر فقید انقلاب اسلامی گفت: «در این دیدار از ایشان پرسیدم به نظر شما راه و حرکت آقای نواب  چطور بود. امام (ره) پاسخ دادند: «راه آقای نواب به قدری خالص و بی غل و غش بود که حد و مرز نداشت.» عرض کردم اگر صلاح می‌دانید در فرمایشاتتان اشاره‌ای به آقای نواب کنید. امام (ره) گفتند: «راه آقای نواب به قدری خالصانه و صادقانه بود که نیازی به گفتن من هم ندارد.»

شهید حاج مهدی عراقی از اعضای فداییان اسلام نیز در کتاب «ناگفته‌ها» که به تحریر خاطراتش برای دانشجویان انجمن اسلامی پاریس در آبان و آذر  ۱۳۵۷ در نوفل لوشاتو اختصاص دارد، آورده است: نواب صفوی در مدرسه‌ صنعتی آلمان تحصیل می‌کرد و از همان زمان میل زیادی به حرکت‌های انقلابی داشته به‌طوری که بچه‌ها را جمع می‌کرده و برای آن‌ها صحبت می‌کرده است. نواب پس از گرفتن دیپلم به آبادان می‌رود و در شرکت نفت مشغول به کار می‌گردد. وی در دوران دبیرستان در مسجد محلشان زیر نظر روحانی مسجد، آشنایی با دروس اسلامی پیدا کرده بود. اما در آبادان پس از ساماندهی یک اعتراض علیه برخی مدیران شرکت نفت به عراق می‌گریزد و به نجف می‌رود. در آنجا حدود دو سال تحصیل می‌کند و پس از آنکه متوجه می‌شود فردی همچون کسروی در ایران فعالیت می‌کند برای مواجهه با او به ایران بازمی‌گردد. نواب در تهران ابتدا برای مدتی نوجوانان و جوانانی را به دور خود جمع می‌کند و آن‌ها را آموزش می‌دهد و سپس به دیدار کسروی می‌رود و از او درخواست مناظره می‌نماید.

وی ادامه داد: پس از یکی دو جلسه مناظره، نواب به این نتیجه می‌رسد که باید وی را اعدام کرد. لذا می‌رود از خوزستان یک اسلحه‌ای را می‌خرد و روزی در منطقه‌ای خلوت، خود نواب به سمت او شلیک می‌کند که اسلحه گیر می‌کند و موفق نمی‌شود لذا با ته تفنگ به سرش می‌زند ولی فرصت کم بوده و موفق نمی‌شود کاری را از پیش ببرد. بعد از آن در مرحله‌ای دیگر برادران امامی که از یاران نواب صفوی بودند کسروی و منشی‌اش را در دادگستری تهران مورد حمله قرار می‌دهند و وی را به قتل می‌رسانند.

اما روایت مرحوم حبیب‌الله‌ عسگراولادی‌ از واکنش امام به استجازه فداییان اسلام برای دریافت مجوز اعدام، گفت: یکی‌ از دلایلی‌ که‌ موجب‌ شده‌ بود تا دیرتر به‌ اقدام‌ خود دست‌ بزنند، نهی‌ امام‌(س‌) در مورد کارشان‌ بود. آنها برای‌ برداشتن‌ این‌ نهی‌ تلاش‌های‌ زیادی‌ کردند و چندین بار خدمت‌ امام‌(س) رفتند، اما همچنان‌ حضرت‌ امام‌ نهی‌ بر این‌ کار داشتند این‌ افراد از بنده‌ که‌ نماینده امام‌ در وجوهات‌ بودم‌ و با دیگر علما نیز ارتباط‌ داشتم‌، دوباره‌ خواستند تا از امام‌ بخواهم‌ این‌ نهی‌ را بردارند اما امام در پاسخ‌ به‌ من‌ گفتند که‌ در کارهای‌ تند شرکت‌ نکن‌. این‌ چهار شهید برای‌ این‌ که‌ این‌ نهی‌ را بردارند از مراجع‌ دیگری‌ فتوا گرفتند.

منابع:

منظورالاجداد، فدائیان اسلام، ص۱۸۸.

زارعی، تکبیر سرخ، ص۹۴.

منظورالاجداد، فدائیان اسلام، ص۱۹۰.

منظورالاجداد، فدائیان اسلام، ص۱۹۲.

جعفریان، جریان‌ها و سازمان‌های مذهبی و سیاسی ایران، ص۲۱۹-۲۲۰

خسروشاهی، فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، ص۳۲-۳۳

زندگی و مبارزه نواب صفوی، هادی خسروشاهی، اطلاعات، ‎۱۳۸۶

فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، خسروشاهی، اطلاعات، ‎۱۳۷۵.



منبع خبر

فداییان اسلام چگونه شمشیر برّان اسلام شدند؟ بیشتر بخوانید »

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»



روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/ از تأمین معیشت نیروها تا تلاش‌های خستگی‌ناپذیر

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، آینده را خوب می‌دید، خیلی امیدوار بود؛ بی‌ادعا، خلاق و مصمم. روحیه «نوآوری» داشت و همیشه می‌گفت که «اگر امروز ما موفق شدیم، این موفقیت «به اذن‌الله» است». اعتقاد داشت که ما باید توانمند باشیم و باید دستاورد جدیدی را کشف کنیم. وقتی می‌خواست مأموریتی را به سرانجام برساند، می‌گفت که من این مأموریت و این دستور را می‌خواهم انجام دهم، حتی اگر تکه‌تکه شوم.

ظهر روز ۲۱ آبان سال ۱۳۹۰، انفجاری مهیب منطقه «ملارد» استان تهران را لرزاند؛ صدا و موج انفجار در حدی بود که در اکثر مناطق استان البرز و حتی تهران هم شنیده شد. از آن روز بود که دیگر آن مرد گمنام در بین ما نبود و مردم وقتی آن مرد را شناختند که تازه فهمیدند، چه‌کسی را از دست داده‌اند.

قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) تهران، پر از چهره‌های درخشانی است که جان خود را در راه دفاع از آب و خاک کشور خود و انقلاب اسلامی، فدا کرده‌اند؛ از شهید «مصطفی چمران» که سنگ مزار او با پرچم سه‌رنگ ایران مزیّن شده است، گرفته تا شهیدان نام‌آشنایی همچون «حسن باقری»، «رضا چراغی»، «جواد فکوری» و…؛ منزل آخر او هم، همین‌جاست؛ سردار شهید «حسن طهرانی مقدم» را می‌گویم، همان سردار که روی سنگ مزار او نوشته شده است: «این‌جا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند».

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

دوستان و همرزمان وی، از اخلاق و رفتار خاص او، هم در زندگی شخصی و هم در محیط کاری‌اش می‌گویند؛ این‌که چگونه، شخصی با این رتبه و جایگاه با همکاران خود، از سرباز وظیفه و نیروی خدماتی گرفته تا محققان و نخبگانی که در صنعت موشکی، زیر دست او فعالیت می‌کردند، خاکی‌وار و بدون کِبر و غرور رفتار می‌کرد. با شنیدن خصوصیات اخلاقی و رفتاری او، یاد آن جمله معروف سردار سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» می‌افتم که گفته بود: «تا کسی شهید نبود، شهید نمی‌شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می‌شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند».

این‌روزها با شهادت «پدر موشکی ایران»، صنعت موشکی کشور تعطیل نشده است؛ بلکه طهرانی‌مقدم‌های زیادی هستند که ادامه‌دهنده راه او هستند تا خواب را بر چشم مستکبران و دشمنان این مرز و بوم حرام کنند. همان یاران در گهواره امام خمینی (ره) و امام خامنه‌ای (مد ظله‌العالی) که امروز به‌عنوان دانشمندان و محققان گمنام صنعت موشکی کشور شناخته می‌شوند. یکی از این افراد که سال‌ها در کنار شهید «طهرانی مقدم» بوده و به‌دلیل مسائل حفاظتی و امنیتی، نامی از وی برده نمی‌شود، درباره خصوصیات اخلاقی این شهید والامقام می‌گوید:

وقتی می‌آمد، انگار «طوفان» را با خود می‌آورد

«روحیه باز و جذابی داشت و همگی از این‌که داریم با وی کار می‌کنیم، احساس خوبی داشتیم. وقتی می‌آمد، انگار «طوفان» را با خود می‌آورد؛ «طوفان روابط»، «طوفان علائق». وقتی در کار بودیم، مانند این‌که در زمین فوتبال قرار داشتیم و «بچه‌ها، بچه‌ها…» گفتن، تکه‌کلام او بود. آن‌قدر فضایی خاص و صمیمی را ایجاد می‌کرد، که افراد احساس می‌کردند، فاصله‌ای بین آن‌ها و شهید «طهرانی مقدم» نیست.

به‌شدت به زندگی افراد دقت داشت؛ مثلا هدایایی را می‌گرفت و به افرادی که ازدواج می‌کردند یا صاحب فرزند می‌شدند، تقدیم می‌کرد، برای این‌که آن‌ها ترغیب شوند و کار را با کیفیت بهتری دنبال کنند. به خانواده‌ها توجه می‌کرد؛ به‌نحوی که به خانه افراد هم سرکشی می‌کرد و برای آن‌ها هدیه می‌برد تا خانواده‌ها را هم با مسائل کاری، هماهنگ کند».

سردار شهید «حسن طهرانی مقدم» سه‌سال پایانی زندگی خود را در پادگان «شهید مدرس» به‌سر برد؛ همان‌جایی که حتی برخی شب‌ها را هم در آن‌جا صبح کرد، همان‌جایی که مبدأ پر کشیدن او بود. حالا امروز این پادگان محلی متروکه است؛ البته نه! چرا متروکه، این‌جا جایی است که قدم زدن در آن، برای همراهان شهید خاطره‌انگیز است، همان‌هایی که به «بچه‌های سردار» معروفند، مخصوصاً آن قسمتی از پادگان که یادمانی به‌یاد شهید «طهرانی مقدم» و شهدای همراه او بنا کرده‌اند. یکی از این افراد درباره شهید «طهرانی مقدم» می‌گوید:

هر امکاناتی هست، باید برای همه باشد

«وقتی می‌خواست وارد مجموعه شود، به اولین قسمتی که می‌رسید، پیاده می‌شد و شروع می‌کرد به احوال‌پرسی؛ دانه به دانه، تک به تک، نفر به نفر، به هر قسمتی هم می‌رفت و در آخر به اتاق خودش مراجعه کرده و لباس کار خود را می‌پوشید و مانند یک کارگر کار می‌کرد، از ۸ صبح تا گاهی اوقات به‌صورت شبانه‌روزی، تا جایی که ما همیشه می‌گفتیم، اگر لباس کار به تن حاجی برود، همه ما ایجا ماندگار هستیم.

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

یک‌بار برای وی دوچرخه گرفتند و گفتند که «حاج آقا می‌خواهید در پادگان تردد کنید، پیاده نروید»؛ اما گفت که من سوار نمی‌شوم تا برای همه قسمت‌ها دوچرخه بخرید و معتقد بود که هر امکاناتی هست، باید برای همه باشد، نه فقط برای من. حتی یک‌بار بابت ماه مبارک رمضان جیره‌ای داده بودند؛ اما به نیروی روزمزد که یک کارگر بود، چیزی نداده بودند؛ حاجی تا فهمید ناراحت شد و گفت که «بروید مانند همین را تهیه کنید و به آن کارگر روزمزد بدهید، ما این‌جا بین کسی فرق نمی‌گذاریم»؛ و این را هم بگویم که حاجی هیچ‌کس را به فامیلی صدا نمی‌کرد، بلکه همه را با نام کوچک صدا می‌زد، حتی نفر جدیدی که وارد مجموعه می‌شد.

«پشت میز نشین» نبود/ همیشه نفر اول بود

یکی‌دوبار محافظان به او گفته بودند که وقتی در محوطه تردد می‌کنید، ما باید حواس‌مان به شما باشد؛ اما حاجی گفته بود که این‌جا خانه من است و این افرادی هم که این‌جا هستند، همه بچه‌های من هستند؛ این‌جا من محافظی نمی‌خواهم. آدم در خانه خودش که محافظ لازم ندارد! این‌ها خیلی به من نزدیک هستند و من هم دِینی دارم به این‌ها، هیچ‌موقع نگذارید فاصله من با این‌ها زیاد شود. وقتی هم که حاجی به شهادت رسید، به‌دلیل این بود که به بچه‌ها نزدیک بود، کنار بچه‌ها بود و «پشت میز نشین» نبود. همیشه او نفر اول بود و بعد ما نفر دوم و سوم، پشت سرش بودیم.

الان هم درست است که در ظاهر نیست؛ اما وقتی در محوطه پادگان «شهید مدرس» قدم می‌زنیم، حضور او را حس می‌کنیم؛ چراکه حتی درخت‌های این پادگان هم حاضرند شهادت دهند که تک‌تک آن‌ها را سرکشی کرده و همه این‌جا قدم زده است. همیشه نماز اول وقت را در نمازخانه همراه با بچه‌ها می‌خواند، موقع غذا خوردن، در سالن غذاخوری با بچه‌ها غذا می‌خورد».

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

قدم‌های او، تمام راه‌ها و جاده‌های پادگان «شهید مدرس» را پشت سر گذاشته است؛ همانند علوم موشکی، همانند معنویت. کسی چه‌می‌داند که چه ایده‌هایی در سر می‌پروراند؟ اما هرچه که بود، می‌خواست اسرائیل را نابود کند و برای رسیدن به اهداف خود، همانند جاده‌های پادگان «شهید مدرس»، سریع‌تر و سریع‌تر می‌دوید و هیچ‌گاه آرام نمی‌گرفت. شاید در آن سه‌سالی که در «شهید مدرس» بود، می‌دانست که دیگر فرصتی ندارد. یکی دیگر از افرادی که به «بچه‌های سردار» معروف شده، گفته است:

خیلی راحت خندید و رفت

روزهای اولی که پادگان آمدم، حفاظت فیزیکی دژبان بودم؛ ولی حسن‌آقا را ندیده بودم. داشتم گشت می‌زدم که پشت بی‌سیم اعلام کردند؛ به سوله‌ها بروید و به پیمان‌کاران بگویید تا بیایند بیرون، گفتم پیمان‌کارها را نمی‌شناسم، گفتند هرکسی که لباس شخصی است را بیرون کنید. رفتم دیدم یک نفر با لباس شخصی، خیلی خاکی دارد می‌آید، من هم فکر کردم که پیمان‌کار است؛ دست روی سینه‌اش گذاشتم و گفتم که بفرمایید بیرون؛ حالا نگو که خود شهید «طهرانی مقدم» بود. یک‌لحظه دیدم که یک‌نفر از عقب داد می‌زند که فلانی حسن آقا را چه‌کار داری! گذشت… غروب که شد، وقتی خودروی حاجی مقابل در دژبانی رسید، رفتم و گفتم «حاج‌آقا ببخشید، بی‌ادبی شد»، حاجی گفت: «تازه آمدی؟»، گفتم «بله»، نگاهی کرد و خنده‌ای کرد و گفت: «می‌دانی چه کار مهمی داری؟ پای کار باشی ها!». دست تکان داد و گفت: «در این راه موفق باشی»، بعد هم خیلی راحت خندید و رفت.

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم»/

یک روز صبح بود، تا بیدار شوم و خودم را برسانم به پادگان، وقتی رسیدم که همکاران کار را آغاز کرده بودند. با همه احوال‌پرسی کردم و حاجی هم یک گوشه چشمی نگاه کرد و احوال‌پرسی کرد و بعد هم رفتم سر کارم. حین کار بودم که شهید «کنگرانی» آمد و گفت که «چرا دیر رسیدی؟»، گفتم: «واقعیت، دیشب دیر رفتم و صبح هم ماشین هم نداشتم و…». گذشت تا این‌که در غذاخوری، دژبان آمد و گفت که شهید «کنگرانی» با شما کار دارد. وقتی رفتم به اتاقش، گفت که بیا این برگه را امضا کن. اول فکر کردم که توبیخ یا جریمه شدم؛ اما دیدم نامه وام است. وقتی علت آن را سوال کردم، گفت: دیروز که گفتی ماشین ندارم، حسن آقا گفت که به ایشان وام بدهید که دیگر دغدغه‌ای برای رفت و آمد نداشته باشد. آن‌جا بود که در یک حال و هوای دیگر، برایم عجیب بود که حاجی چگونه نیروها و زیردست‌های خود را می‌سنجد که دغدغه و مشکلات آن‌ها چیست؟ چراکه می‌خواست پیشرفت کار را بالا ببرد».

هنوز که هنوز است، صدای حاج‌حسن در میان بادی که در پادگان «شهید مدرس» می‌وزد، به گوش می‌رسد، صدایی آشنا برای «بچه‌های سردار» که به حرف‌های خود، به آن‌ها روحیه می‌داد؛ اما افسوس که دیگر بچه‌هایش باید در «شهید مدرس» بنشینند و به آن یادمان فیروزه‌ای بنگرند و به صدای باد گوش فرا دهند. باز هم یکی دیگر از «بچه‌های سردار» از او می‌گوید:

دشمن دارد کار می‌کند، پس بچه‌شیعه هم باید کار کند

«از طرح تک‌تک نیروها استفاده می‌کرد؛ هرکس حق داشت ایده دهد، حتی خلاقیت‌ها را تشویق هم می‌کرد. هرکسی را در هر عرصه‌ای مانند جوشکاری، آهنگری، رانندگی و… پرورش می‌داد. در میان کار همه بچه‌ها را جمع کرده و شروع می‌کرد به توجیه کردن آن‌ها، می‌گفت هدف ما چیست؟ می‌خواهیم به کدام سمت برویم؟ دشمن دارد کار می‌کند، پس بچه‌شیعه هم باید کار کند…؛ خیلی انرژی عجیبی می‌داد. می‌نشست آرمان‌ها را دوباره مرور می‌کرد و تأکید می‌کرد «اگرچه دنیای شما باید تأمین شود؛ اما کار جدی است و شب و روز باید کار کنیم».

یک آزمایشی داشتیم که مدت‌ها روی پروژه آن کار کرده بودیم، چندین ماه آمدیم پای آزمایش پروژه، اما با خطا مواجه می‌شدیم؛ یک‌بار که با خطا مواجه شدیم، حاج آقا رسید و گفت: «چه شده؟ چرا ناراحتید؟» دست‌ها را گرفت و همه را بلند کرد و شروع کرد به تشریح آورده‌ها و دستاوردهای این آزمایشی که با خطا همراه بود. وقتی هم که آزمایش‌ها موفقیت‌آمیز می‌شد، می‌گفت همان‌جا سجده شکر به‌جای آورید.

انرژی و توجه خود را کامل منتقل می‌کرد، به‌صورتی که همه خود را در سنگر مبارزه و مسئول نتیجه کار می‌دیدند و همه زندگی خود را برای کار می‌گذاشتند؛ به‌دلیل آن انرژی که از حاج‌آقا می‌دیدند؛ چراکه خودش می‌آمد و پای کار می‌ایستاد و از خود آبرو و همت می‌گذاشت.

روز آخر، قرار بود از جمعه‌اش همه بیاییم سر کار، هم حاج‌آقا و هم بچه‌ها تا حدود یازده شب کار کردند، صبح که بیدار شدم، فکر کردم که هنوز خیلی زود است؛ اما دیدم که حاج‌آقا از دو سه ساعت قبل از بیدار شدن ما دارد با دوچرخه در پادگان می‌گردد. از قبل گفته بود که فردا عظیم‌ترین روز ماست و دو تا کار عظیم داریم».

«جهان» جوانی است که از میدان کارگری برای انجام کارهای خدماتی به پادگان «شهید مدرس» آمد، جوانی که همچون همه «بچه‌های سردار» بعد از آن روز تلخ، گویی پدر خود را از دست داد. «جهان» جهانی از خاطرات را از آن روزهای «شهید مدرس» به یاد دارد؛ روزهایی که می‌شد صفا و صمیمیت را در آن‌جا دید. «جهان» نیز می‌گوید:

حاج‌حسن نگذاشت که من مستجری بکشم

«هر موقع که پیشانی من را می‌بوسید و دست روی سرم می‌کشید، تمام خستگی‌هایم از تنم بیرون می‌رفت. روز دوشنبه بود، به شهید «مهدی نواب» گفتم که «می‌خواهم کمی زود بروم»، گفت: «چرا؟ حاجی شام می‌ماند!»، گفتم: «می‌خواهم بروم خانه اجاره کنم»، گفت: «چقدر پول داری؟»، گفتم: «یک مقدار پول دارم، یک مقدار هم طلا دارم»، گفت: «طلاها را بفروش، هرچقدر که پول شد، به من بگو، فعلا هم از اجازه خانه صرف نظر کن». هرچه طلا داشتم فروختم و سه‌میلیون هم به من وام دادند؛ اما من تا زمانی که حاجی زنده بود، نفهمیدم که نزدیک به هفت یا هشت میلیون تومان به من کمک کرده بود. سه نفر را فرستاد تا برگردند و خانه‌ای خوب برای من پیدا کنند، تا این‌که یک خانه ۶۰ متری پیدا کرده و قولنامه هم کرده بودند، کلید خانه را گرفته و متر کرده و آن را موکت هم کرده بودند و حتی فرش هم خریده بودند؛ این‌گونه شد که حاج‌حسن نگذاشت که من مستجری بکشم».

برگرفته از مستند «خط نورانی»



منبع خبر

روایت «بچه‌های سردار» از شهید «طهرانی مقدم» بیشتر بخوانید »

پیغامی از رهبر انقلاب برای سرهنگ صیاد شیرازی +فیلم

سریال «شهید صیاد شیرازی» در هاله‌ای از ابهام



شهید صیاد شیرازی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، تولید سریال شهید صیاد شیرازی با انصراف تهیه کننده سریال در هاله‌ای از ابهام قرار گرفت. شفیعی، تهیه‌کننده پرکار تلویزیون که مدت‌ها در پی تولید سریالی با موضوع زندگی شهید سپهبد صیاد شیرازی بوده، با انتشار متنی در صفحه شخصی اش، اعلام کرد از این پروژه کناره‌گیری کرده است. شفیعی نوشت: «خسران! ۱۰ سال پیش در همین روزها بعد از مشورت‌های زیاد و جلسات متعدد تصمیم به ساخت سریال شهید صیاد شیرازی گرفتیم… تیم تحقیق و نگارش با انگیزه و حرفه‌ای در کنار کار قرار گرفت…

سه بار فیلمنامه از دو نگاه متفاوت نوشته شد و به تأیید بسیاری از متخصصان امر{رسید} فیلمنامه‌های ارزشمندی شکل گرفت… به هر تقدیر، توفیق یار ما نبود و از تولید سریال کنار می‌رویم…». شفیعی در ادامه نوشته است: «قطعاً کار برای شهدا و به خصوص این شهید سعید که از نورشان بی‌صیب نبودم، توفیق الهی و عنایت خودشان را می‌خواهد که حقیر از آن محروم ماندم! از همه همکارانم به خصوص آقای فرهاد توحیدی صبور و حرفه‌ای و خانواده محترم شهید عذر تقصیر دارم. از همه کسانی که در این مسیر طولانی یاریمان کردند، حتی آن‌هایی که در میانه راه یار بودند و در ادامه اغیار شدند سپاسگزارم، برای گروه جدید هم از خداوند منان موفقیت آرزومندم…».

کنار رفتن شفیعی و انتشار متنی که در آن گوشه و کنایه‌های زیادی دیده می‌شود و اشاره به اینکه تیم جدیدی قرار است کار را ادامه دهند، بیش از گذشته تولید سریال شهید صیاد شیرازی در ابهام قرار داده است.

یکی از این مجموعه‌هایی که مدت‌هاست مراحل پژوهش و نگارش فیلمنامه آن دنبال می‌شود، سریال «شهید صیاد شیرازی» است؛ سریالی که به تهیه‌کنندگی محمدرضا شفیعی در دستور کار قرار گرفت. قرار بود سریال به زودی وارد مرحله پیش‌تولید شود، اما خبری نشد؛ کاری که قرار بود به فصل کوتاهی از دوران کودکی، نوجوانی و مراحل تحصیل این شهید پرداخته شود، البته بخش اصلی سریال، به جریان انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و زمان شهادت آن بزرگوار اختصاص دارد.

این سریال قرار است در ۵۰ قسمت ساخته شود. همچنین سریال‌های «حسن طهرانی‌مقدم» و «حسن باقری» هم در این ژانر مطرح هستند که دوران تحقیق، پژوهش و نگارش فیلمنامه را می‌گذرانند، البته نام سریال «عطیه» هم به نویسندگی محمدحسین حقیقی مطرح و فیلمنامه‌اش در دست نگارش است. تهیه‌کننده «شهید صیاد شیرازی» چندی قبل متنی قابل تأمل منتشر کرد و نوشت: «نزدیک ۱۰سال است که درگیر تحقیق و نگارش فیلمنامه سریال «شهید صیاد شیرازی»‌ام، تاکنون سه بار فیلمنامه بر پایه نظرات دوباره‌نویسی شده، متأسفانه هماهنگی بین صداوسیما، ستاد کل نیروهای مسلح، ارتش و خانواده شهید برایمان به یک آرزو تبدیل شده! جالبه بگم تازه داریم بحث می‌کنیم که اصلاً اولویت داره تولید این کار یا نه».

مدتی بعد، محمدرضا شفیعی در گفت‌وگویی تأکید کرده بود: «سریال شهید «صیاد شیرازی»، کاری گسترده و مهم است، چراکه این شهید بزرگوار، از امرا و بزرگان ارتش بوده‌اند؛ هم در انقلاب اسلامی و هم دوران دفاع مقدس، تاثیر بسزایی داشته‌اند. همه جوانب امر را برای ساخت سریال لحاظ کرده‌ایم. الان در مرحله‌ای قرار داریم که نسخه سومی به ستاد کل نیروهای مسلح، ارتش و خانواده این شهید بزرگوار، ارائه شده و تقریباً نظرات دوستان را به خودش جلب کرده است.»

با وجود اینکه شفیعی بارها با اشاره به اینکه بیش از ۱۰ سال است درگیر ساخت سریال صیاد بوده، این سریال به دلایلی که هنوز مشخص نیست ساخته نشده است.

تولید سریال شهید صیاد شیرازی قرار بود در ذیل پروژه بزرگ تلویزیون برای ساخت زندگی سرداران شهید انجام شود؛ پروژه‌ای که مرتضی میرباقری معاون وقت سیما بارها بر انجام آن تأکید کرده بود ولی هیچ گاه به سرانجام نرسید.

در این میان سریال صیاد شیرازی تنها مجموعه‌ای نیست که به خاطر مشکلات و عدم همکاری به این سرانجام تلخ رسیده است، پیش از این نیز سریال تلویزیونی شهید چمران که قرار بود به نویسندگی و کارگردانی جلیل سامان ساخته شود، با وجود تصویب فیلمنامه به سرانجام نرسید و سامان سراغ مجموعه‌های دم‌دست‌تری رفت و در آخر نیز با سریال کمدی «زیرخاکی» مشغول شد! در صورت جدی بودن تولید سریال صیاد شیرازی باید منتظر معرفی تهیه‌کننده جدید این سریال بود.

*جوان

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، تولید سریال شهید صیاد شیرازی با انصراف تهیه کننده سریال در هاله‌ای از ابهام قرار گرفت. شفیعی، تهیه‌کننده پرکار تلویزیون که مدت‌ها در پی تولید سریالی با موضوع زندگی شهید سپهبد صیاد شیرازی بوده، با انتشار متنی در صفحه شخصی اش، اعلام کرد از این پروژه کناره‌گیری کرده است. شفیعی نوشت: «خسران! ۱۰ سال پیش در همین روزها بعد از مشورت‌های زیاد و جلسات متعدد تصمیم به ساخت سریال شهید صیاد شیرازی گرفتیم… تیم تحقیق و نگارش با انگیزه و حرفه‌ای در کنار کار قرار گرفت…

سه بار فیلمنامه از دو نگاه متفاوت نوشته شد و به تأیید بسیاری از متخصصان امر{رسید} فیلمنامه‌های ارزشمندی شکل گرفت… به هر تقدیر، توفیق یار ما نبود و از تولید سریال کنار می‌رویم…». شفیعی در ادامه نوشته است: «قطعاً کار برای شهدا و به خصوص این شهید سعید که از نورشان بی‌صیب نبودم، توفیق الهی و عنایت خودشان را می‌خواهد که حقیر از آن محروم ماندم! از همه همکارانم به خصوص آقای فرهاد توحیدی صبور و حرفه‌ای و خانواده محترم شهید عذر تقصیر دارم. از همه کسانی که در این مسیر طولانی یاریمان کردند، حتی آن‌هایی که در میانه راه یار بودند و در ادامه اغیار شدند سپاسگزارم، برای گروه جدید هم از خداوند منان موفقیت آرزومندم…».

کنار رفتن شفیعی و انتشار متنی که در آن گوشه و کنایه‌های زیادی دیده می‌شود و اشاره به اینکه تیم جدیدی قرار است کار را ادامه دهند، بیش از گذشته تولید سریال شهید صیاد شیرازی در ابهام قرار داده است.

یکی از این مجموعه‌هایی که مدت‌هاست مراحل پژوهش و نگارش فیلمنامه آن دنبال می‌شود، سریال «شهید صیاد شیرازی» است؛ سریالی که به تهیه‌کنندگی محمدرضا شفیعی در دستور کار قرار گرفت. قرار بود سریال به زودی وارد مرحله پیش‌تولید شود، اما خبری نشد؛ کاری که قرار بود به فصل کوتاهی از دوران کودکی، نوجوانی و مراحل تحصیل این شهید پرداخته شود، البته بخش اصلی سریال، به جریان انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و زمان شهادت آن بزرگوار اختصاص دارد.

این سریال قرار است در ۵۰ قسمت ساخته شود. همچنین سریال‌های «حسن طهرانی‌مقدم» و «حسن باقری» هم در این ژانر مطرح هستند که دوران تحقیق، پژوهش و نگارش فیلمنامه را می‌گذرانند، البته نام سریال «عطیه» هم به نویسندگی محمدحسین حقیقی مطرح و فیلمنامه‌اش در دست نگارش است. تهیه‌کننده «شهید صیاد شیرازی» چندی قبل متنی قابل تأمل منتشر کرد و نوشت: «نزدیک ۱۰سال است که درگیر تحقیق و نگارش فیلمنامه سریال «شهید صیاد شیرازی»‌ام، تاکنون سه بار فیلمنامه بر پایه نظرات دوباره‌نویسی شده، متأسفانه هماهنگی بین صداوسیما، ستاد کل نیروهای مسلح، ارتش و خانواده شهید برایمان به یک آرزو تبدیل شده! جالبه بگم تازه داریم بحث می‌کنیم که اصلاً اولویت داره تولید این کار یا نه».

مدتی بعد، محمدرضا شفیعی در گفت‌وگویی تأکید کرده بود: «سریال شهید «صیاد شیرازی»، کاری گسترده و مهم است، چراکه این شهید بزرگوار، از امرا و بزرگان ارتش بوده‌اند؛ هم در انقلاب اسلامی و هم دوران دفاع مقدس، تاثیر بسزایی داشته‌اند. همه جوانب امر را برای ساخت سریال لحاظ کرده‌ایم. الان در مرحله‌ای قرار داریم که نسخه سومی به ستاد کل نیروهای مسلح، ارتش و خانواده این شهید بزرگوار، ارائه شده و تقریباً نظرات دوستان را به خودش جلب کرده است.»

با وجود اینکه شفیعی بارها با اشاره به اینکه بیش از ۱۰ سال است درگیر ساخت سریال صیاد بوده، این سریال به دلایلی که هنوز مشخص نیست ساخته نشده است.

تولید سریال شهید صیاد شیرازی قرار بود در ذیل پروژه بزرگ تلویزیون برای ساخت زندگی سرداران شهید انجام شود؛ پروژه‌ای که مرتضی میرباقری معاون وقت سیما بارها بر انجام آن تأکید کرده بود ولی هیچ گاه به سرانجام نرسید.

در این میان سریال صیاد شیرازی تنها مجموعه‌ای نیست که به خاطر مشکلات و عدم همکاری به این سرانجام تلخ رسیده است، پیش از این نیز سریال تلویزیونی شهید چمران که قرار بود به نویسندگی و کارگردانی جلیل سامان ساخته شود، با وجود تصویب فیلمنامه به سرانجام نرسید و سامان سراغ مجموعه‌های دم‌دست‌تری رفت و در آخر نیز با سریال کمدی «زیرخاکی» مشغول شد! در صورت جدی بودن تولید سریال صیاد شیرازی باید منتظر معرفی تهیه‌کننده جدید این سریال بود.

*جوان



منبع خبر

سریال «شهید صیاد شیرازی» در هاله‌ای از ابهام بیشتر بخوانید »

ضیافت هفتگی پدر اولین شهید مدافع حرم ارتش

ضیافت هفتگی پدر اولین شهید مدافع حرم ارتش



ضیافت پدر اولین شهید مدافع حرم ارتش به قرار پنجشنبه‌های هر هفته

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، قبل از اینکه کرونا پایش را به زور بگذارد داخل زندگی همه ما، زندگی دیگری در بهشت زهرا جریان داشت، پنجشنبه‌ها گلزار شهدا دیدنی بود، بر و بیایی داشت و خانواده‌ها و دوستداران شهدا طبق یک رسم نانوشته اما معنوی میهمان خانه ابدی شهدا می‌شدند. آنان که در این سال‌ها گذرشان به قطعه شهدای مدافع حرم گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران افتاده حتما خانواده‌های شهدا را بر سر مزار فرزندانشان دیده‌اند، آنان میزبان خانه‌های فرزندان شهیدشان هستند و از مهمانان شهدا پذیرایی می‌کنند. در این بین پدر اولین شید ارتش «محسن قوطاسلو» همیشه دست پر به استقبال از زائران شهدا می‎رود و سفره آش و نذری اش پنجشنبه‌های هر هفته بر سر مزار فرزندش به راه است. حرفش این است: «از وقتی اینجا خانه محسن شده ماهم همیشه اینجاییم. البته بیشتر وقت‌ها از شب قبل می‌آیم اینجا و از سر صبح می‌افتم دنبال تدارک پخت غذا»

او می‌‎گوید: «آش می‌پزیم، قیمه می‌پزیم، قرمه می‌پزیم، نماز جماعت و دعای عرفه برگزار می‌کنیم. قبل از کرونا هر پنجشنبه اینجا برنامه‌ایست و نمی‌‎گذاریم چراغ خاموش شود. چون محسن چراغ دل ما را روشن کرد، چراغ دل یک ملت را روشن کرد، محسن تکاور بود، رفت و در راه وطن و اسلام شهید شد، چه افتخاری بالاتر از این، حالا من کوچکترین کاری که می‌‎توانم بکنم همین است. البته من تنها نیستم، اینجا واقعا کار دلی است، جوان‌های زیادی می‌آیند داوطلبانه پای کار می‌ایستند»

پدر شهید قوطاسلو پسر جوانش را اینطور توصیف می‌‎کند: «جنگاور بود، چترباز بود، دوره‌هایی که یک رنجر باید ببیند را گذرانده بود، کلاه سبز بود. از خیلی سال قبل‌تر مسوول حوزه بسیج و مسوول آموزش ناصحین شد و همیشه خودش را سرباز رهبر می‌‎دانست» او گریزی هم به حضور رهبر انقلاب بر سر مزار فرزندش زد و گفت: «محسن خیلی دوست داشت حضرت آقا را از نزدیک ببیند و حتی در وصیتنامه‌اش هم نوشته بود که آرزو دارم آقا دست متبرکشان را روی سرم بکشند که قسمت نشد و البته آقا بعد از شهادتش سر مزار محسن آمد و چند دقیقه‌ای ایستادند.»

او درباره حضور فرزندش در سوریه گفت: قبلا یکبار به عراق رفته بود، اما آن موقع ماموریتش طولانی نبود. محسن درست است که پسرم بود، اما پشت و پناهم بود، روی هم که آمد و گفت می‌خواهد به سوریه برود می‌دانستم این راه شهادت دارد، خودم هم در دوران دفاع مقدس جبهه بودم، می‌دانستم شرایط جنگ چگونه است البته این را هم قبول داشتم که شهادت نصیب هرکسی نمی‌شود و این‌هایی که امروز می‌بینید شهید شده‌اند برگزیده هستند.



منبع خبر

ضیافت هفتگی پدر اولین شهید مدافع حرم ارتش بیشتر بخوانید »