مشرق

بزرگ‌ترین تحریم‌ها یادگار دولت اوباما و بایدن است

بزرگ‌ترین تحریم‌ها یادگار دولت اوباما و بایدن است



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، روزنامه کیهان در ستون اخبار ویژه خود نوشت: در شرایطی که برخی جریان‌های سیاسی داخل کشور از به وجود آمدن یک تحول جدی در روابط بین ایران و امریکا سخن می‌گویند، یک نگاه گذرای تاریخی نشان می‌دهد، تحریم‌های بخش پولی و بانکی، دقیقاً در همان دوره‌ای وضع شد که بایدن معاون اول دولت اوباما بود.

روزنامه جوان ضمن انتشار این تحلیل می‌نویسد: یکی از این تحریم‌ها که شاید از همه آن‌ها برای ما مهم‌تر باشد، تحریم‌های بانکی است. اساساً این تحریم‌ها سخت‌ترین تحریم‌ها بود. در این میان اگرچه ترامپ هم به شدت تلاش کرد تا تحریم‌های بانکی را تشدید کند، اما در حقیقت پایه اصلی این تحریم‌ها زمانی دیگر بنیان گذاشته شده بود.

جالب اینجاست که حتی با اجرای برجام هم هیچ‌گاه تحریم‌های فوق به طور کامل لغو نشد. در همان زمان هم بانک‌های بزرگ جهانی از ترس تحریم‌های امریکا با ما همکاری نمی‌کردند و «ولی‌الله سیف»، رئیس وقت بانک مرکزی در همان زمان هم شکست زودهنگام برجام را در برداشتن تحریم‌های بانکی اعلام کرد.

واقعیت این است آنچه ما امروز به نام تحریم کامل نظام بانکی ایران می‌شناسیم، در دوران اوباما کامل شد.

اولین قدم اوباما در این مسیر محدود کردن خرید نفت از ایران بود. علاوه بر تحریم نفتی اعمال شده به موجب قانون سیسادا، امریکا به‌دنبال تحریم بانک مرکزی ایران رفت تا بتواند از دسترسی ایران به درآمد حاصل از فروش نفت جلوگیری کند.

در همین راستا امریکا در اواخر سال ۲۰۱۱ تحریم‌های مالی را در دستور کار خود قرار داد. در ۱۹ نوامبر ۲۰۱۱ وزارت خزانه‌داری اقدام به معرفی تحریم‌های یکجانبه‌ای به موجب قانون CISADA علیه ایران کرد. این قانون بخش صنایع پتروشیمی، بانک مرکزی و بخش مالی و زیرساخت‌های حمل‌ونقل را در ایران هدف گرفت. پس از تحریم بانک مرکزی، امریکا به‌دنبال راه‌های دیگر مسدود کردن وجوه نفتی ایران بود. در یکم آگوست ۲۰۱۲ با تصویب قانون کاهش تهدیدات ایران اثرات قانون دفاع ملی ۲۰۱۲ بیشتر شد و براساس این قانون، تحریم سوئیفت بر ۲۶ بانک ایران اعمال شد. به موجب این قانون کشورهایی که از استثنای کاهش چشمگیر برخوردار بودند و شامل معافیت تحریمی شدند (از جمله چین به‌عنوان واردکننده نفت ایران)، باید وجوه نفتی ایران را به صورت مبادلات تجاری دوجانبه پرداخت کنند. به این ترتیب درآمد نفتی ایران در بانک‌های خارجی کشورهای خریدار نفت بلوکه می‌شد.



منبع خبر

بزرگ‌ترین تحریم‌ها یادگار دولت اوباما و بایدن است بیشتر بخوانید »

دلنوشته سردار اشتری برای همرزم شهیدش

دلنوشته سردار اشتری برای همرزم شهیدش



دلنوشته سردار اشتری برای همرزم شهیدش

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از پایگاه خبری پلیس، سردار حسین اشتری در دلنوشته ای به بهانه بیست و سومین سالگرد شهادت شهید “حاج خداکرم” و به یاد تمامی شهدای اسلام از صدر تا کنون نوشت:

چگونه دم و قلم ما زمینیان می تواند وصف شما آسمانیان کند آنگاه که پرواز شما آنقدر وسیع و بلند است که فراتر از توانایی حواس انسان عادی است، واژه ها، کلمات  و جملات خاک گرفته، کی توانایی تفسیر شما را دارد، به قول سردار دلها شهید سپهبد “حاج قاسم سلیمانی” شما از آغاز شهید آفریده شده اید و پیش از شهادت شهید شده اید  و زمین نَفس و نَفَس شما را تاب نیاورده است. “

این را می توان از لابلای کلمات و جملات وصیتنامه آحاد شهدا دریافت، می خواهم بگویم هر چه تلاش می کنم  جمله ای در خور تحسین شما نمی یابم و آنگاه بر خود نهیب می زنم؛ “هشدار! که شهیدان به بهانه تحسین و تشویق به سوی شهادت پر نگشوده اند”.

وقتی این بازمانده از راه که شاهد شهادت همرزمان و همکارانم در طول ۴۰ سال گذشته تا همین چند روز اخیر بوده ام، خاطرات شهدا را در ذهنم مرور می کنم، به نیکی در می یابم که این دیار سرافرازان مکان ها و زمان های سرخ و خونینی را در آغوش داشته و همواره کبوتران خونین بال در فضای ایران اسلامی پرواز کرده اند به گونه ای که پهنه وطن، لاله گون شده و جای جای آن مفتخر به در سینه داشتن شهیدان سرفراز است.

شهیدان دفاع مقدس، دفاع از حریم وطن و حریم حرم، قهرمانان و پهلوانان نشان دار این سرزمین اند که خاک سبز وطن و مسیر روشن ولایت را از فتنه ها و دشمنی ها پاسداری کرده و ایمن نگه داشته اند و اهریمنان بد اندیش را در جای خود نشانده اند.

چفیه های خون آلود، سربند ها منقش به نام معصومین(ع)، پلاک ها و البسه و علایم کبوتران سبکبال در قاب دل موزه های پیروان راه شهدا انگیزه ای در دلمان برای حفاظت از ارزش های انقلاب مقدس اسلامی ایجاد کرده و با شما عهد می بندیم که تا انتها، در راه شهیدان و مسیر ولایت ایستاده ایم و پیام بلند شما را با فرزندان وطن زمزمه می کنیم و با کسانی که بخواهند فضای امنی را که شما ایجاد کرده اید مسموم کنند، سازش نخواهیم داشت.

همرزم و همکار شهیدم، سرتیپ پاسدار حاج خداکرم، امروز که بیست و سومین سالگرد عروج ملکوتی و شهادت امنیت بخش شما را پشت سر می گذاریم، با وجود ویروس منحوس کرونا، تفاوت مرگ در سنگر تا بستر، شیرینی شهادت دوصد چندان احساس می شود. ضمن آرزوی سلامتی و شفای عاجل همه بیماران عرضه می داریم دلمان برای شما و سایر شهدا بسیار تنگ شده و از خداوند می خواهیم پایان کار ما را شهادت قرار دهد تا باز هم به لطف الهی همنشین یکدیگر باشیم، یاد و خاطره جوانمردی ها، دلاوری ها  و جهاد شما در دفاع مقدس، فرماندهی انتظامی استان قم، فرماندهی استان سیستان و بلوچستان و آسمانی شدن شما در مصاف با اشرار و قاچاقچیان مسلح را گرامی می داریم و امید آن داریم که در روز واپسین شفیع ما باشید. ان شاءالله…



منبع خبر

دلنوشته سردار اشتری برای همرزم شهیدش بیشتر بخوانید »

بازگشایی گذرگاه مرزی عربستان و عراق پس از ۳۰ سال

بازگشایی گذرگاه مرزی عربستان و عراق پس از ۳۰ سال



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از الفرات، گذرگاه مرزی «عرعر» میان عربستان و عراق بعد از ۳۰ سال با حضور مقام های دو کشور به طور رسمی بازگشایی شد.

عمر الوائلی رئیس هیات گذرگاه های مرزی عراق در توضیح بازگشایی گذرگاه عرعر میان عربستان و عراق توضیح داد:این اقدام بغداد به منظور تقویت روابط تجاری و مسافربری میان دو طرف صورت می گیرد.

الوائلی در این باره توضیح داد: این گذرگاه در خلال روزهای آینده نقش اساسی را در پیشبرد هدف توسعه اقتصاد عراق و افزایش حجم تجارت میان بغداد و ریاض ایفا خواهد کرد.

به گفته این مقام عراقی گذرگاه مذکور به مدت یک سال و با هماهنگی امنیتی و عملیاتی نیروهای ارتش عراق در دو استان کربلاء و الانبارفعالیت خواهد کرد.

این گذرگاه از زمان حمله صدام به کویت تعطیل شده بود.

منبع: تسنیم



منبع خبر

بازگشایی گذرگاه مرزی عربستان و عراق پس از ۳۰ سال بیشتر بخوانید »

شرط شهید زین‌الدین برای ازدواج چه بود؟

شرط شهید زین‌الدین برای ازدواج چه بود؟



یادواره شهید زین‌الدین و 6090 شهید استان قم برگزار شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، آیین یادواره سردار سرلشکر پاسدار شهید مهدی زین‌الدین، سرداران و ۶۰۹۰ شهید استان قم امشب همزمان با سالروز شهادت این سردار شهید و با حضور خانواده‌های شهدا ضمن رعایت پروتکل‌های بهداشتی برگزار شد.

سردار سیدمحمد شاهچراغی فرمانده سپاه علی‌ابن‌ابی‌طالب استان قم در ابتدای این برنامه با اشاره به اخلاص و ایمان مثال‌زدنی شهدا به ویژه شهید مهدی زین‌الدین  فرمانده شهید لشکر ۱۷ علی‌ابن‌ابی‌طالب قم عنوان کرد: ایمان محکم و عمیق شهدا لرزش به دنبال نداشت و می‌توان این شاخصه را سرآمد همه خصلت‌های خوب آنان دانست.

وی تأثیرگذاری اخلاص شهدا بر جامعه را غیر قابل انکار دانست و اضافه کرد: امروز به برکت اخلاص و مقاومت شهدا هزاران هزار شهید زین‌الدین در کشور به مقیاس ملت ایران در بین مردم پرورش یافته‌اند.

سردار احمد فتوحی جانشین شهید زین‌الدین در لشکر ۱۷ علی‌ابن‌ابی‌طالب در دوران دفاع مقدس نیز در ادامه این برنامه اذعان کرد: حریت و شهامت از بارزترین شاخصه‌های سیره شهید زین‌الدین بود.

وی با بیان اینکه شهید زین‌الدین معتقد بود اسلام باید بر سراسر جهان حکومت کند و از مظلومان دفاع کند افزود: وی همواره این نکته را یادآور می‌شد که میزان نابودی کفر به میزان ایمان و ایستادگی نیروهای جبهه حق بستگی دارد و اگر ایمان و مقاومت بالا باشد نابودی کفر را در پی دارد.

*توافق شهید زین‌الدین با همسرش 

جانشین شهید زین‌الدین در لشکر ۱۷ علی‌ابن‌ابی‌طالب در دوران دفاع مقدس بیان کرد: شهید زین‌الدین به رزمندگان دفاع مقدس می‌گفت ما موظف به انجام تکالیف الهی هستیم و اگر بارها برای دفاع از حق در جبهه حضور یافتیم منتی بر خود یا خدا نداریم بلکه خدا بر ما منت دارد که توفیق حضور در این نبرد را به ما داده است.

سردار فتوحی تشریح کرد: شهید زین‌الدین بعد از اینکه برای خواستگاری و ازدواج اقدام کرد به من گفت:«حاج احمد، در جلسه خواستگاری به دخترخانومی که به خواستگاری او رفته بودم  گفتم اگر می‌خواهی با من همراه شوی باید از این مسئله مطلع باشی که من اگر جنگ ایران و عراق تمام شد می‌خواهم در بلندی‌های جولان حاضر شوم و با اسرائیل بجنگم«.

ابوالقاسم عمو حسینی بیسیمچی شهید مهدی زین‌الدین در دوران دفاع مقدس در ادامه این مراسم عنوان کرد: شهید سلیمانی حقیقت را گفت که فرماندهان ایران در دفاع مقدس در اوج بودند و پیشاپیش نیروها به دل میدان معرکه می‌زدند نه در پشت سر آنان.

وی اضافه کرد: شهید مهدی زین‌الدین بنده خالصی برای خدا بود، مفسر قرآن و از مصادیق شیران روز و عابدان شب بود.

بیسیمچی شهید مهدی زین‌الدین در دوران دفاع مقدس اذعان کرد: زین‌الدین قبل از اینکه خود را یک فرمانده بداند خود را یک مسؤول می‌دانست و شبانه روز برای انجام خدمت در قالب مسؤولیتی که بر عهده دارد تلاش می‌کرد.

عموحسینی تشریح کرد: شهید زین‌الدین در آستانه یکی از عملیات‌ها پس از سه شبانه‌روز بیداری که حتی پلک بر هم نگذاشته بود وقتی برای دقایقی کوتاه در حد ۱۵ دقیقه خواب بر او مسلط شد، یکدفعه از خواب پرید و تا ساعت‌ها از شدت ناراحتی بابت اینکه چرا خواب بر او غالب شده بیرون نمی‌آمد.

وی تصریح کرد: شهدا شب و روز تلاش می‌کردند و خواب را بر خود حرام می‌دانستند، مسؤولان کشور امروز در هر جایگاهی که قرار دارند باید هوشیار باشند که در حال حاضر نیز در جنگ تمام عیار به سر می‌بریم، پس باید خواب را بر خود حرام بدانند و بی‌وقفه تلاش کنند چرا که هر چه برای خدمت به مردم کار انجام شود باز هم کم است.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، آیین یادواره سردار سرلشکر پاسدار شهید مهدی زین‌الدین، سرداران و ۶۰۹۰ شهید استان قم امشب همزمان با سالروز شهادت این سردار شهید و با حضور خانواده‌های شهدا ضمن رعایت پروتکل‌های بهداشتی برگزار شد.

سردار سیدمحمد شاهچراغی فرمانده سپاه علی‌ابن‌ابی‌طالب استان قم در ابتدای این برنامه با اشاره به اخلاص و ایمان مثال‌زدنی شهدا به ویژه شهید مهدی زین‌الدین  فرمانده شهید لشکر ۱۷ علی‌ابن‌ابی‌طالب قم عنوان کرد: ایمان محکم و عمیق شهدا لرزش به دنبال نداشت و می‌توان این شاخصه را سرآمد همه خصلت‌های خوب آنان دانست.

وی تأثیرگذاری اخلاص شهدا بر جامعه را غیر قابل انکار دانست و اضافه کرد: امروز به برکت اخلاص و مقاومت شهدا هزاران هزار شهید زین‌الدین در کشور به مقیاس ملت ایران در بین مردم پرورش یافته‌اند.

سردار احمد فتوحی جانشین شهید زین‌الدین در لشکر ۱۷ علی‌ابن‌ابی‌طالب در دوران دفاع مقدس نیز در ادامه این برنامه اذعان کرد: حریت و شهامت از بارزترین شاخصه‌های سیره شهید زین‌الدین بود.

وی با بیان اینکه شهید زین‌الدین معتقد بود اسلام باید بر سراسر جهان حکومت کند و از مظلومان دفاع کند افزود: وی همواره این نکته را یادآور می‌شد که میزان نابودی کفر به میزان ایمان و ایستادگی نیروهای جبهه حق بستگی دارد و اگر ایمان و مقاومت بالا باشد نابودی کفر را در پی دارد.

*توافق شهید زین‌الدین با همسرش 

جانشین شهید زین‌الدین در لشکر ۱۷ علی‌ابن‌ابی‌طالب در دوران دفاع مقدس بیان کرد: شهید زین‌الدین به رزمندگان دفاع مقدس می‌گفت ما موظف به انجام تکالیف الهی هستیم و اگر بارها برای دفاع از حق در جبهه حضور یافتیم منتی بر خود یا خدا نداریم بلکه خدا بر ما منت دارد که توفیق حضور در این نبرد را به ما داده است.

سردار فتوحی تشریح کرد: شهید زین‌الدین بعد از اینکه برای خواستگاری و ازدواج اقدام کرد به من گفت:«حاج احمد، در جلسه خواستگاری به دخترخانومی که به خواستگاری او رفته بودم  گفتم اگر می‌خواهی با من همراه شوی باید از این مسئله مطلع باشی که من اگر جنگ ایران و عراق تمام شد می‌خواهم در بلندی‌های جولان حاضر شوم و با اسرائیل بجنگم«.

ابوالقاسم عمو حسینی بیسیمچی شهید مهدی زین‌الدین در دوران دفاع مقدس در ادامه این مراسم عنوان کرد: شهید سلیمانی حقیقت را گفت که فرماندهان ایران در دفاع مقدس در اوج بودند و پیشاپیش نیروها به دل میدان معرکه می‌زدند نه در پشت سر آنان.

وی اضافه کرد: شهید مهدی زین‌الدین بنده خالصی برای خدا بود، مفسر قرآن و از مصادیق شیران روز و عابدان شب بود.

بیسیمچی شهید مهدی زین‌الدین در دوران دفاع مقدس اذعان کرد: زین‌الدین قبل از اینکه خود را یک فرمانده بداند خود را یک مسؤول می‌دانست و شبانه روز برای انجام خدمت در قالب مسؤولیتی که بر عهده دارد تلاش می‌کرد.

عموحسینی تشریح کرد: شهید زین‌الدین در آستانه یکی از عملیات‌ها پس از سه شبانه‌روز بیداری که حتی پلک بر هم نگذاشته بود وقتی برای دقایقی کوتاه در حد ۱۵ دقیقه خواب بر او مسلط شد، یکدفعه از خواب پرید و تا ساعت‌ها از شدت ناراحتی بابت اینکه چرا خواب بر او غالب شده بیرون نمی‌آمد.

وی تصریح کرد: شهدا شب و روز تلاش می‌کردند و خواب را بر خود حرام می‌دانستند، مسؤولان کشور امروز در هر جایگاهی که قرار دارند باید هوشیار باشند که در حال حاضر نیز در جنگ تمام عیار به سر می‌بریم، پس باید خواب را بر خود حرام بدانند و بی‌وقفه تلاش کنند چرا که هر چه برای خدمت به مردم کار انجام شود باز هم کم است.



منبع خبر

شرط شهید زین‌الدین برای ازدواج چه بود؟ بیشتر بخوانید »

تمام عمر شهید موسوی در مطالعه، عبادت و مبارزه سپری شد

تمام عمر شهید موسوی در مطالعه، عبادت و مبارزه سپری شد



تمام عمر شهید موسوی در مطالعه، عبادت و مبارزه سپری شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، زندگی کوتاه، اما پربار شهید عبدالرضا موسوی، فراز و نشیب‌های زیادی به خود دید. او بسیار زود و در سال ۱۳۵۳ فعالیت‌های سیاسی‌اش را شروع کرد و به‌رغم اینکه با رتبه بالایی در رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شده بود، او را از دانشگاه اخراج کردند. زندانی شدن و پس از آن حضور در جمع انقلابیون و شاهد پیروزی انقلاب اسلامی بودن پس از سال‌ها مبارزه یکی از دوره‌های مهم زندگی شهید موسوی است. این شهید بزرگوار پس از پیروزی انقلاب، مشغول مبارزه با ضدانقلاب در شهرهای جنوبی شد و پس از آن به نبرد با دشمن بعثی متجاوز پرداخت. عمر این فرمانده باسواد و آگاه در مبارزه و جهاد گذشت و در آخر در جریان عملیات بیت‌المقدس در سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید. فرمانده سپاه خرمشهر حکم یک الگو را برای همسرش صدیقه زمانی داشت. همسر شهید در گفتگو با «جوان» از نظم، آگاهی و اخلاص بالای شهید موسوی می‌گوید که در ادامه می‌خوانید.

اولین آشنایی شما با شهید موسوی در چه زمانی و چگونه اتفاق افتاد و در نهایت منجر به ازدواج شد؟

من خرمشهری هستم و شهید موسوی نیز اهل خرمشهر بودند. شهید ورودی سال ۱۳۵۳ دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود که به خاطر فعالیت‌های سیاسی‌شان خودشان را به دانشگاه شهید چمران منتقل می‌کنند. در اینجا همراه دانشجوهای مذهبی باز هم انجمن اسلامی دانشکده پزشکی را تشکیل می‌دهند و به دلیل فعالیت‌های سیاسی باز هم سال ۱۳۵۶ از دانشگاه اخراجشان می‌کنند. من متولد ۱۳۴۰ هستم و شهید موسوی متولد ۱۳۳۵ بود. آن زمان که ایشان در سال ۱۳۵۶ به خرمشهر آمد من هنوز محصل بودم. منتها دانش‌آموزهای فعالی بودیم و کتاب‌های شریعتی، کتاب‌های انقلابی و اعلامیه‌های امام را می‌خواندیم و نوارهای سخنرانی‌های امام را گوش می‌کردیم. شهید موسوی زمانی که به خرمشهر آمدند اولین کاری که کردند در منزل یکی از بچه‌های خرمشهر جلسه‌ای گذاشتند و نوجوان‌ها و جوان‌هایی را که آن زمان فعال بودند جمع کردند. من هم آنجا و در سپاه با شهید موسوی آشنا شدم.


شما هم سابقه مبارزاتی داشتید؟

بله، چون برادرم زندانی سیاسی بود و حبس ابد به او داده بودند، ساواک من را گرفت. برادرم در زندان اوین تهران زندانی بود. هرچند وقت یک بار به خانه می‌ریختند و هر چه کتاب و نوار بود جمع می‌کردند و می‌بردند. من هم به خاطر فعالیت‌هایی که در مدرسه داشتم، ساواک من را گرفت و از مدرسه اخراجم کردند. یک هفته‌ای را در ساواک خرمشهر بودم. برای پدرم خیلی سنگین بود که یک دختر را ساواک بگیرد. آن زمان دوران اوج فعالیت‌های انقلابی بود و دیگر خیلی زندانیان را اذیت نمی‌کردند. من هم یک دختر نوجوان بودم که سن و سالی نداشتم. هر چه می‌گفتند این‌ها را از کجا آوردی؟ می‌گفتم برای برادرم است، چون برادرم زندانی بود دیگر نمی‌توانستند کاری کنند. در نهایت پدرم از طریق روحانیت شهر میانجی‌گری کرد و من را بعد از یک هفته آزاد کردند. بعد از این اتفاق، شهید موسوی بیشتر با من آشنا شد و یکسری مسائل امنیتی یادمان داد که چطوری فعالیت کنیم تا شناخته نشویم. چند ماه قبل از پیروزی انقلاب که حکومت نظامی در کشور برقرار شد، دوباره شهید موسوی را دستگیر کردند. شهید موسوی هم تقریباً سه ماه زندان بود. بعد در زندان‌ها را باز کردند و زندانی‌ها قبل از بهمن ۱۳۵۷ آزاد شدند.

پس از انقلاب فعالیت‌های شهید موسوی به چه سمت و سویی رفت؟

شهید موسوی به همراه شهید جهان‌آرا، برادرم و تعدادی از بچه‌های خرمشهر کانون فرهنگی – نظامی انقلابیون مسلمان خرمشهر را تأسیس کردند. برادر من و شهید جهان‌آرا از زندان آزاد شده بودند. در جریان بحران خلق عرب مخالف این حرکت‌ها و جریانات بودند حتی در جریان این فعالیت‌ها مجروح هم شدند. آن زمان هنوز سپاه تشکیل نشده بود و این‌ها در کمیته انقلاب اسلامی بودند. همین مؤسسان کمیته انقلاب اسلامی خرمشهر از مؤسسان سپاه خرمشهر نیز بودند. پس از پیروزی انقلاب، حکم اخراج که به دلیل فعالیت‌های سیاسی بود را لغو کردند و دوباره ایشان دعوت به تحصیل شد. در همان سال ۱۳۵۸ هم ما ازدواج کردیم. خدا شهید سیدحسین علم‌الهدی را رحمت کند که آن زمان یک آپارتمان اجاره‌ای برای ما پیدا کرد و ما زندگی‌مان را در اهواز شروع کردیم.

پس با شهید علم‌الهدی هم آشنایی داشتید؟

بله، ایشان از خانواده‌های سرشناس و قدیمی اهواز بودند. خاطرات زیادی از شهید علم‌الهدی دارم، مثلاً هرچند وقت یک بار می‌آمد و به ما سر می‌زد. مثل یک حامی برایمان بود. شهید موسوی دوباره درس و دانشگاه را شروع کرد. دو ترمی از دانشگاهشان نگذشته بود که شهید جهان‌آرا بچه‌های سپاه خرمشهر را دنبالشان فرستاد و گفت در سپاه به وجود شما احتیاج است. شهید موسوی هم دوباره درس و مشق را کنار گذاشت و به سپاه خرمشهر رفت و تا زمان شهادتش همانجا ماند. شهید در عملیات بیت‌المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، بعدازظهر جمعه ساعت ۱۵ در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱ در اثر ترکش توپ و هواپیمای عراقی به شهادت رسیدند.

شهید موسوی به لحاظ شخصیتی چطور آدمی بودند و چه ویژگی‌هایی داشتند؟

شهید موسوی از همان کودکی حکم الگو را برای بچه‌های خانواده و فامیل داشت. بسیار تیزهوش، بااستعداد و درس‌خوان بود و در مدرسه و فامیل از بقیه متمایز بود. با این حال اصلاً مغرور نبود و خیلی متواضع با همه رفتار می‌کرد. در دوران دبیرستان اگر دبیری به دلایلی سرکلاس نمی‌آمد از آقای موسوی به جای آن دبیر می‌خواستند که تدریس کند. زبان انگلیسی‌شان هم خیلی خوب بود. شهید درس خواندن را عبادت می‌دانست. در کنکور هم رتبه خیلی خوبی آورد و به عنوان نفر دهم قبول شد. همان سال از دانشگاه تهران پذیرش شد و حتی کنکور خارج از کشور هم قبول شد و می‌خواستند ایشان را بورسیه کنند که خودشان نرفتند. از هر لحاظ، چه تحصیلی، مبارزاتی، مذهبی و سیاسی آدم نخبه‌ای بودند. خیلی نظم داشتند. همه برنامه‌هایشان منظم بود. مثلاً هنگام خرید وسایل برای خانه‌مان می‌گفت نباید زندگی‌مان وبال گردنمان باشد و باید زندگی ساده و سبکی داشته باشیم. می‌گفت دوتا قاشق و چنگال بخریم برایمان کافی است. دیدشان نسبت به زندگی خیلی جامع‌تر بود.

فضای خانواده‌شان از همان کودکی مذهبی و دینی بود؟

یک خانواده متوسط و معمولی داشتند که مذهبی هم بودند. پدر و مادر شهید اهل نماز و روزه بودند. با این حال شهید موسوی جدا از همه بچه‌هایشان بود. وقتی که به دانشگاه تهران رفت با چند تن از دانشجویان دانشگاه تهران آشنا شد و به جای اینکه در خوابگاه زندگی کند، یک خانه در جنوب شهر تهران گرفته بود تا رفت‌وآمدهایش کنترل نشود. دوستانش برایش کتاب می‌بردند و با هم کار فرهنگی و سیاسی می‌کردند. اوج انقلاب دیگر همه این کارها علنی شده بود، ولی سال ۱۳۵۳ باید مخفیانه کار می‌کردند. اولین راهپیمایی در خرمشهر که مردم شعار «مرگ بر شاه» را علنی سر دادند، شهید موسوی سازماندهی کرده بود. ایشان از دوران کودکی یک آدم توانمند، خودجوش و اهل مطالعه بود که برای انجام کارهای بزرگ آمادگی داشت. ۲۶ سالشان بود که شهید شدند، ولی زندگی‌شان پربار بود. دلیلش هم این بود که در زندگی‌شان نظم داشتند.

در فضای عبادی و معنوی‌شان عادت به انجام کار خاصی داشتند؟

شهید بسیار اهل عبادت و تفکر بودند. از همان زمان مبارزات انقلابی، بعد از نماز یکی از مناجات‌های امام سجاد (ع) را می‌خواندند و بسیار به خواندنش مقید بودند. تعقیبات نماز را همیشه دنبال می‌کردند، دعای عظم‌البلا را می‌خواندند. روزی هم شاید ۱۰، ۱۱ ساعت برنامه مطالعاتی داشتند و به ما هم سیر مطالعاتی می‌دادند. در عین اینکه انسان باسوادی بودند، ولی باز خیلی اهل مناجات و دعا هم بودند. خیلی به حضرت معصومه اعتقاد داشتند. هر موقع از جبهه با ماشین به تهران می‌آمدند حتماً به قم می‌رفتند و زیارت می‌کردند. خیلی به این مسائل مقید بودند. خیلی به عبادت خالصانه و مطالعه اهمیت می‌داد. شاید بیشترین چیزی که خرج می‌کردند خرج همین روزنامه و کتاب بود.

از ازدواجتان فرزندی هم دارید؟

بله، دخترم فاطمه هنگام شهادت پدرش یک سال و پنج ماهش بود. شهید فاطمه را خیلی دوست داشت، ولی به قول خودش فرصت نکرد فاطمه را خوب ببیند. این حرف‌ها را در نامه‌هایش هم نوشته است. در یکی از نامه‌هایش برایمان چنین نوشته بود: «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، به همسر مهربان و فداکارم و به فرزند کوچکم. ضمن سلام امیدوارم حالتان خوب باشد و نگرانی نداشته باشید. همسر مهربانم یک انسان مسئول در برابر جامعه و متعهد اصالتی برای مردم و مجاهد راه خدا باید زندگی فردی‌اش رو بر دو اصل منفی استوار کند تا زندگی اجتماعی و اعتقادی‌اش بر اصل مثبت پایدار بماند. اول نداشته باشد تا برای حفظ آن محافظه‌کار نگردد دوم نخواسته باشد تا برای کسب آن نلغزد و ضعف نشان ندهد و به عادت پارسایی و قناعت او پشتوانه استقلال و آزادگی و دلیری و پایداری اوست و خوشحالم که همواره نه تنها از نداشتن نرنجیده‌ای بلکه همواره جلوه نخواستن بوده‌ای و اینکه شرایط روحی عمیقی در فاصله حیات و مرگ فراهم شده است و نداشتن را به معنای دور بودن از روزمرگی‌ها و ضعف و ذلت مصلحت هستی و زندگی نخواستن رو در شکل اوج و عدم وابستگی به خوبی حس می‌کنم. مرادم تنهایی است تنهایی که سبب گردد تا روح انسان از سطح رابطه‌های عادی روزمره بالا رود، از جاذبه‌های معمولی خارج گردد و اوج گیرد و به میزانی که انسان از سطح معمولی اوج بگیرد، به خلوت و تعالی می‌رسد.»

اشغال خرمشهر چقدر برای شهید و دوستانشان سخت بود؟

شهید موسوی در جنگ حال و هوای خاصی داشت و در دوران مقاومت خرمشهر هم مجروح شد. در جریان مقاومت ۳۵ روزه مردمی گلوله به کمرش اصابت کرد و مجروح شد. بعد هم که خرمشهر سقوط کرد و این بچه‌ها یک دوره آموزشی کماندویی دیدند تا بتوانند در شهر عملیات چریکی انجام بدهند که مسئولش شهید موسوی بود. بعد از آن عملیات طریق القدس در تنگه چزابه اولین عملیاتی بود که در آن حاضر شدند و پس از آن در عملیات ثامن‌الائمه حصر آبادان را شکستند و بلافاصله بعد از این عملیات، خودشان را برای عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس آماده کردند.

خبر شهادتشان را چگونه به شما دادند؟

ما دائم پای تلویزیون بودیم و خبرهای تلویزیون را می‌دیدیم و می‌شنیدیم تا از وضعیت جبهه‌ها باخبر شویم. من با خانواده شهید موسوی زندگی می‌کردم. پدر شهید جهان‌آرا به من زنگ زدند و با کلام خیلی ساده گفتند رضا هم شهید شد. من، چون انتظارش را داشتم خیلی شوکه نشدم، چون رضا حالت‌های شهادت را داشت و مشخص بود که شهید می‌شود. یعنی کاملاً از این دنیا بریده بود.

چه رفتارهایی داشتند که شما اینچنین برداشت کرده بودید؟

کسانی مثل شهید موسوی دائم غبطه می‌خوردند که چرا شهید نشده‌اند و خودشان را شرمنده خانواده شهدا می‌دانستند. خیلی به خانواده‌های شهدا ارادت داشتند. تا جایی هم که می‌توانستند برای خانواده شهدا کار انجام می‌دادند. یکی از کارهای خوبی که انجام دادند این بود که دم عید خانواده شهدا را دعوت کردند و هدایایی برایشان در نظر گرفتند و اگر مشکلی داشتند پیگیر مشکلاتشان می‌شدند. حالاتشان در برخورد با ما هم طوری بود که خیلی رویشان حسابی باز نکنیم. در رابطه با مسئولیت‌های زندگی نیز با ما طوری رفتار می‌کردند که خودکفا باشیم. شهید موسوی، چون عرب‌زبان بودند خیلی روی نهج‌البلاغه، قرآن و صحیفه سجادیه کار کرده بودند.

نامه‌های دیگری از ایشان دارید؟

شهید خیلی به خانواده‌اش علاقه داشت و در نامه‌هایشان به خوبی به این موضوع اشاره کرده است. این نامه را هم اوایل جنگ نوشته‌اند، یعنی زمانی که خرمشهر را بعثی‌ها اشغال کرده‌اند. شهید در وصیتنامه‌اش نوشته است: «صدیقه عزیزم از تو سخن گفتن هیچگاه برایم بس نیست و می‌دانی که هرگز چنین سرنوشتی را برای تو و فرزندم دوست نمی‌داشتم. هیچگاه دوست نمی‌داشتم نهالی را که هنوز پا نگرفته و غنچه‌ای را که هنوز نشکفته است در تنهایی رها کنم، اما عزیزم تو خود خوب می‌دانی من قبل از اینکه به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلاب و به راهی که مرا ادامه‌اش سخت گرفتار کرده متعلقم. تو خود بارها و بارها اسباب رهایی‌ام را از قیدهای نفس فراهم نمودی و به راهم داشتی که در عین حال که سخت به تو و فرزندم عشق می‌ورزم و دوستتان دارم، ولی به راهی که رفته‌ام بیشتر دل بسته‌ام. آری هرچند دور ماندم و غربت و تنهایی دردناک است، ولی در عوض من به یاری خدا درب راه طولانی سراسر افتخاری را گشوده‌ام و به لطف خدا و یاری و کمک فراوان تو از دغدغه شما خود را رها حس می‌کنم و از خدا می‌طلبم تا وقتی‌که در صحنه پیکار حق و باطل هستم هیچگاه عشق به تو و فرزندانمان لحظه‌ای بر انتخابم پرده نیفکند و مرا از صحنه ابتکار بیرون نبرد. اکنون که وصیتنامه را خطاب به تو به پایان می‌برم، امیدوارم که نبودن من هیچ کمبودی برای تو و فرزندمان در زندگی پدید نیاورد. وفای تو و روی پر از صداقت و پاکی تو را فراموش نمی‌کنم. خداحافظ رضا.»

نامه‌ها نشان می‌دهد که شهید کاملاً از دنیا دل بریده بودند؟

سید پس از شهادت شهید جهان‌آرا فرماندهی سپاه خرمشهر را در دست گرفت و فقط فرمانده نبود بلکه مهمات را جابه‌جا می‌کرد، راننده موتور، آمبولانس و سایر خودروهای نظامی بود، مرتب به خطوط مقدم جبهه سرکشی می‌کرد و به قدری در جبهه‌ها تلاش می‌کرد که خورد و خوراک را فراموش کرده بود و چهره‌اش چنان تکیده شده بود که قابل شناسایی نبود. در جریان عملیات بیت‌المقدس مسئولیت فرماندهی تیپ ۲۲ بدر را به ایشان محول کردند، ولی نپذیرفت و این مسئولیت را به عهده «عبدالله نورانی» گذاشت و ترجیح می‌داد مانند یک رزمنده در جبهه حضور داشته باشد. هنگامی که خبر شهادت شهید جهان‌آرا را شنید احساس می‌کرد برادر عزیزش را از دست داده است، زیرا معتقد بود شهید جهان‌آرا برای خرمشهر یک سرمایه باارزش بود. رضا اگر می‌ماند خیلی رنج می‌کشید. دوستانش تعریف می‌کردند بچه‌های سپاه خرمشهر خط‌شکن بودند.
عملیات بیت‌المقدس که شروع شد در تیپ ۲۲ بدر سازماندهی شده بودند. عده‌ای از این نیروها که برای شناسایی رفته بودند در محاصره عراقی‌ها گیر می‌کنند و همه‌شان به شهادت می‌رسند. تقریباً ۱۰ روز پیکرهایشان در منطقه می‌ماند و بعد که رزمندگان پیشروی می‌کنند به پیکر شهدا می‌رسند. پیکرها در آفتاب اردیبهشت ماه و در گرمای جنوب افتاده بودند و وضع خوبی نداشتند. پیکرها همینطور روی زمین و زیر آفتاب مانده بودند. یکی از دوستانش تعریف می‌کرد که برای ما خیلی سخت بود برویم و پیکر شهدا را ببینیم، ولی شهید موسوی می‌رفت، یکی یکی دست روی سرشان می‌کشید و بوسشان می‌کرد و اشک می‌ریخت و با آن‌ها نجوا می‌کرد. یعنی می‌گویم دیگر در پوستش نمی‌گنجید. دیگر آن اواخر در حال و هوای خاص خودش بود. واقعاً متعلق به این دنیا نبود. نیازهای فیزیکی نداشت، نیازهای مادی نداشت. رابطه ما یک رابطه مرید و مرادی بود. مثلاً خودم هنوز توفیق نماز شب خواندن پیدا نکردم، ولی رضا از قبل از انقلاب نماز شب می‌خواند. اصلاً برای خود من یک الگو بود. از دست دادن رضا هم خیلی برایم سنگین بود.
*
جوان آنلاین

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، زندگی کوتاه، اما پربار شهید عبدالرضا موسوی، فراز و نشیب‌های زیادی به خود دید. او بسیار زود و در سال ۱۳۵۳ فعالیت‌های سیاسی‌اش را شروع کرد و به‌رغم اینکه با رتبه بالایی در رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شده بود، او را از دانشگاه اخراج کردند. زندانی شدن و پس از آن حضور در جمع انقلابیون و شاهد پیروزی انقلاب اسلامی بودن پس از سال‌ها مبارزه یکی از دوره‌های مهم زندگی شهید موسوی است. این شهید بزرگوار پس از پیروزی انقلاب، مشغول مبارزه با ضدانقلاب در شهرهای جنوبی شد و پس از آن به نبرد با دشمن بعثی متجاوز پرداخت. عمر این فرمانده باسواد و آگاه در مبارزه و جهاد گذشت و در آخر در جریان عملیات بیت‌المقدس در سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید. فرمانده سپاه خرمشهر حکم یک الگو را برای همسرش صدیقه زمانی داشت. همسر شهید در گفتگو با «جوان» از نظم، آگاهی و اخلاص بالای شهید موسوی می‌گوید که در ادامه می‌خوانید.

اولین آشنایی شما با شهید موسوی در چه زمانی و چگونه اتفاق افتاد و در نهایت منجر به ازدواج شد؟

من خرمشهری هستم و شهید موسوی نیز اهل خرمشهر بودند. شهید ورودی سال ۱۳۵۳ دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود که به خاطر فعالیت‌های سیاسی‌شان خودشان را به دانشگاه شهید چمران منتقل می‌کنند. در اینجا همراه دانشجوهای مذهبی باز هم انجمن اسلامی دانشکده پزشکی را تشکیل می‌دهند و به دلیل فعالیت‌های سیاسی باز هم سال ۱۳۵۶ از دانشگاه اخراجشان می‌کنند. من متولد ۱۳۴۰ هستم و شهید موسوی متولد ۱۳۳۵ بود. آن زمان که ایشان در سال ۱۳۵۶ به خرمشهر آمد من هنوز محصل بودم. منتها دانش‌آموزهای فعالی بودیم و کتاب‌های شریعتی، کتاب‌های انقلابی و اعلامیه‌های امام را می‌خواندیم و نوارهای سخنرانی‌های امام را گوش می‌کردیم. شهید موسوی زمانی که به خرمشهر آمدند اولین کاری که کردند در منزل یکی از بچه‌های خرمشهر جلسه‌ای گذاشتند و نوجوان‌ها و جوان‌هایی را که آن زمان فعال بودند جمع کردند. من هم آنجا و در سپاه با شهید موسوی آشنا شدم.


شما هم سابقه مبارزاتی داشتید؟

بله، چون برادرم زندانی سیاسی بود و حبس ابد به او داده بودند، ساواک من را گرفت. برادرم در زندان اوین تهران زندانی بود. هرچند وقت یک بار به خانه می‌ریختند و هر چه کتاب و نوار بود جمع می‌کردند و می‌بردند. من هم به خاطر فعالیت‌هایی که در مدرسه داشتم، ساواک من را گرفت و از مدرسه اخراجم کردند. یک هفته‌ای را در ساواک خرمشهر بودم. برای پدرم خیلی سنگین بود که یک دختر را ساواک بگیرد. آن زمان دوران اوج فعالیت‌های انقلابی بود و دیگر خیلی زندانیان را اذیت نمی‌کردند. من هم یک دختر نوجوان بودم که سن و سالی نداشتم. هر چه می‌گفتند این‌ها را از کجا آوردی؟ می‌گفتم برای برادرم است، چون برادرم زندانی بود دیگر نمی‌توانستند کاری کنند. در نهایت پدرم از طریق روحانیت شهر میانجی‌گری کرد و من را بعد از یک هفته آزاد کردند. بعد از این اتفاق، شهید موسوی بیشتر با من آشنا شد و یکسری مسائل امنیتی یادمان داد که چطوری فعالیت کنیم تا شناخته نشویم. چند ماه قبل از پیروزی انقلاب که حکومت نظامی در کشور برقرار شد، دوباره شهید موسوی را دستگیر کردند. شهید موسوی هم تقریباً سه ماه زندان بود. بعد در زندان‌ها را باز کردند و زندانی‌ها قبل از بهمن ۱۳۵۷ آزاد شدند.

پس از انقلاب فعالیت‌های شهید موسوی به چه سمت و سویی رفت؟

شهید موسوی به همراه شهید جهان‌آرا، برادرم و تعدادی از بچه‌های خرمشهر کانون فرهنگی – نظامی انقلابیون مسلمان خرمشهر را تأسیس کردند. برادر من و شهید جهان‌آرا از زندان آزاد شده بودند. در جریان بحران خلق عرب مخالف این حرکت‌ها و جریانات بودند حتی در جریان این فعالیت‌ها مجروح هم شدند. آن زمان هنوز سپاه تشکیل نشده بود و این‌ها در کمیته انقلاب اسلامی بودند. همین مؤسسان کمیته انقلاب اسلامی خرمشهر از مؤسسان سپاه خرمشهر نیز بودند. پس از پیروزی انقلاب، حکم اخراج که به دلیل فعالیت‌های سیاسی بود را لغو کردند و دوباره ایشان دعوت به تحصیل شد. در همان سال ۱۳۵۸ هم ما ازدواج کردیم. خدا شهید سیدحسین علم‌الهدی را رحمت کند که آن زمان یک آپارتمان اجاره‌ای برای ما پیدا کرد و ما زندگی‌مان را در اهواز شروع کردیم.

پس با شهید علم‌الهدی هم آشنایی داشتید؟

بله، ایشان از خانواده‌های سرشناس و قدیمی اهواز بودند. خاطرات زیادی از شهید علم‌الهدی دارم، مثلاً هرچند وقت یک بار می‌آمد و به ما سر می‌زد. مثل یک حامی برایمان بود. شهید موسوی دوباره درس و دانشگاه را شروع کرد. دو ترمی از دانشگاهشان نگذشته بود که شهید جهان‌آرا بچه‌های سپاه خرمشهر را دنبالشان فرستاد و گفت در سپاه به وجود شما احتیاج است. شهید موسوی هم دوباره درس و مشق را کنار گذاشت و به سپاه خرمشهر رفت و تا زمان شهادتش همانجا ماند. شهید در عملیات بیت‌المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، بعدازظهر جمعه ساعت ۱۵ در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱ در اثر ترکش توپ و هواپیمای عراقی به شهادت رسیدند.

شهید موسوی به لحاظ شخصیتی چطور آدمی بودند و چه ویژگی‌هایی داشتند؟

شهید موسوی از همان کودکی حکم الگو را برای بچه‌های خانواده و فامیل داشت. بسیار تیزهوش، بااستعداد و درس‌خوان بود و در مدرسه و فامیل از بقیه متمایز بود. با این حال اصلاً مغرور نبود و خیلی متواضع با همه رفتار می‌کرد. در دوران دبیرستان اگر دبیری به دلایلی سرکلاس نمی‌آمد از آقای موسوی به جای آن دبیر می‌خواستند که تدریس کند. زبان انگلیسی‌شان هم خیلی خوب بود. شهید درس خواندن را عبادت می‌دانست. در کنکور هم رتبه خیلی خوبی آورد و به عنوان نفر دهم قبول شد. همان سال از دانشگاه تهران پذیرش شد و حتی کنکور خارج از کشور هم قبول شد و می‌خواستند ایشان را بورسیه کنند که خودشان نرفتند. از هر لحاظ، چه تحصیلی، مبارزاتی، مذهبی و سیاسی آدم نخبه‌ای بودند. خیلی نظم داشتند. همه برنامه‌هایشان منظم بود. مثلاً هنگام خرید وسایل برای خانه‌مان می‌گفت نباید زندگی‌مان وبال گردنمان باشد و باید زندگی ساده و سبکی داشته باشیم. می‌گفت دوتا قاشق و چنگال بخریم برایمان کافی است. دیدشان نسبت به زندگی خیلی جامع‌تر بود.

فضای خانواده‌شان از همان کودکی مذهبی و دینی بود؟

یک خانواده متوسط و معمولی داشتند که مذهبی هم بودند. پدر و مادر شهید اهل نماز و روزه بودند. با این حال شهید موسوی جدا از همه بچه‌هایشان بود. وقتی که به دانشگاه تهران رفت با چند تن از دانشجویان دانشگاه تهران آشنا شد و به جای اینکه در خوابگاه زندگی کند، یک خانه در جنوب شهر تهران گرفته بود تا رفت‌وآمدهایش کنترل نشود. دوستانش برایش کتاب می‌بردند و با هم کار فرهنگی و سیاسی می‌کردند. اوج انقلاب دیگر همه این کارها علنی شده بود، ولی سال ۱۳۵۳ باید مخفیانه کار می‌کردند. اولین راهپیمایی در خرمشهر که مردم شعار «مرگ بر شاه» را علنی سر دادند، شهید موسوی سازماندهی کرده بود. ایشان از دوران کودکی یک آدم توانمند، خودجوش و اهل مطالعه بود که برای انجام کارهای بزرگ آمادگی داشت. ۲۶ سالشان بود که شهید شدند، ولی زندگی‌شان پربار بود. دلیلش هم این بود که در زندگی‌شان نظم داشتند.

در فضای عبادی و معنوی‌شان عادت به انجام کار خاصی داشتند؟

شهید بسیار اهل عبادت و تفکر بودند. از همان زمان مبارزات انقلابی، بعد از نماز یکی از مناجات‌های امام سجاد (ع) را می‌خواندند و بسیار به خواندنش مقید بودند. تعقیبات نماز را همیشه دنبال می‌کردند، دعای عظم‌البلا را می‌خواندند. روزی هم شاید ۱۰، ۱۱ ساعت برنامه مطالعاتی داشتند و به ما هم سیر مطالعاتی می‌دادند. در عین اینکه انسان باسوادی بودند، ولی باز خیلی اهل مناجات و دعا هم بودند. خیلی به حضرت معصومه اعتقاد داشتند. هر موقع از جبهه با ماشین به تهران می‌آمدند حتماً به قم می‌رفتند و زیارت می‌کردند. خیلی به این مسائل مقید بودند. خیلی به عبادت خالصانه و مطالعه اهمیت می‌داد. شاید بیشترین چیزی که خرج می‌کردند خرج همین روزنامه و کتاب بود.

از ازدواجتان فرزندی هم دارید؟

بله، دخترم فاطمه هنگام شهادت پدرش یک سال و پنج ماهش بود. شهید فاطمه را خیلی دوست داشت، ولی به قول خودش فرصت نکرد فاطمه را خوب ببیند. این حرف‌ها را در نامه‌هایش هم نوشته است. در یکی از نامه‌هایش برایمان چنین نوشته بود: «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، به همسر مهربان و فداکارم و به فرزند کوچکم. ضمن سلام امیدوارم حالتان خوب باشد و نگرانی نداشته باشید. همسر مهربانم یک انسان مسئول در برابر جامعه و متعهد اصالتی برای مردم و مجاهد راه خدا باید زندگی فردی‌اش رو بر دو اصل منفی استوار کند تا زندگی اجتماعی و اعتقادی‌اش بر اصل مثبت پایدار بماند. اول نداشته باشد تا برای حفظ آن محافظه‌کار نگردد دوم نخواسته باشد تا برای کسب آن نلغزد و ضعف نشان ندهد و به عادت پارسایی و قناعت او پشتوانه استقلال و آزادگی و دلیری و پایداری اوست و خوشحالم که همواره نه تنها از نداشتن نرنجیده‌ای بلکه همواره جلوه نخواستن بوده‌ای و اینکه شرایط روحی عمیقی در فاصله حیات و مرگ فراهم شده است و نداشتن را به معنای دور بودن از روزمرگی‌ها و ضعف و ذلت مصلحت هستی و زندگی نخواستن رو در شکل اوج و عدم وابستگی به خوبی حس می‌کنم. مرادم تنهایی است تنهایی که سبب گردد تا روح انسان از سطح رابطه‌های عادی روزمره بالا رود، از جاذبه‌های معمولی خارج گردد و اوج گیرد و به میزانی که انسان از سطح معمولی اوج بگیرد، به خلوت و تعالی می‌رسد.»

اشغال خرمشهر چقدر برای شهید و دوستانشان سخت بود؟

شهید موسوی در جنگ حال و هوای خاصی داشت و در دوران مقاومت خرمشهر هم مجروح شد. در جریان مقاومت ۳۵ روزه مردمی گلوله به کمرش اصابت کرد و مجروح شد. بعد هم که خرمشهر سقوط کرد و این بچه‌ها یک دوره آموزشی کماندویی دیدند تا بتوانند در شهر عملیات چریکی انجام بدهند که مسئولش شهید موسوی بود. بعد از آن عملیات طریق القدس در تنگه چزابه اولین عملیاتی بود که در آن حاضر شدند و پس از آن در عملیات ثامن‌الائمه حصر آبادان را شکستند و بلافاصله بعد از این عملیات، خودشان را برای عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس آماده کردند.

خبر شهادتشان را چگونه به شما دادند؟

ما دائم پای تلویزیون بودیم و خبرهای تلویزیون را می‌دیدیم و می‌شنیدیم تا از وضعیت جبهه‌ها باخبر شویم. من با خانواده شهید موسوی زندگی می‌کردم. پدر شهید جهان‌آرا به من زنگ زدند و با کلام خیلی ساده گفتند رضا هم شهید شد. من، چون انتظارش را داشتم خیلی شوکه نشدم، چون رضا حالت‌های شهادت را داشت و مشخص بود که شهید می‌شود. یعنی کاملاً از این دنیا بریده بود.

چه رفتارهایی داشتند که شما اینچنین برداشت کرده بودید؟

کسانی مثل شهید موسوی دائم غبطه می‌خوردند که چرا شهید نشده‌اند و خودشان را شرمنده خانواده شهدا می‌دانستند. خیلی به خانواده‌های شهدا ارادت داشتند. تا جایی هم که می‌توانستند برای خانواده شهدا کار انجام می‌دادند. یکی از کارهای خوبی که انجام دادند این بود که دم عید خانواده شهدا را دعوت کردند و هدایایی برایشان در نظر گرفتند و اگر مشکلی داشتند پیگیر مشکلاتشان می‌شدند. حالاتشان در برخورد با ما هم طوری بود که خیلی رویشان حسابی باز نکنیم. در رابطه با مسئولیت‌های زندگی نیز با ما طوری رفتار می‌کردند که خودکفا باشیم. شهید موسوی، چون عرب‌زبان بودند خیلی روی نهج‌البلاغه، قرآن و صحیفه سجادیه کار کرده بودند.

نامه‌های دیگری از ایشان دارید؟

شهید خیلی به خانواده‌اش علاقه داشت و در نامه‌هایشان به خوبی به این موضوع اشاره کرده است. این نامه را هم اوایل جنگ نوشته‌اند، یعنی زمانی که خرمشهر را بعثی‌ها اشغال کرده‌اند. شهید در وصیتنامه‌اش نوشته است: «صدیقه عزیزم از تو سخن گفتن هیچگاه برایم بس نیست و می‌دانی که هرگز چنین سرنوشتی را برای تو و فرزندم دوست نمی‌داشتم. هیچگاه دوست نمی‌داشتم نهالی را که هنوز پا نگرفته و غنچه‌ای را که هنوز نشکفته است در تنهایی رها کنم، اما عزیزم تو خود خوب می‌دانی من قبل از اینکه به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلاب و به راهی که مرا ادامه‌اش سخت گرفتار کرده متعلقم. تو خود بارها و بارها اسباب رهایی‌ام را از قیدهای نفس فراهم نمودی و به راهم داشتی که در عین حال که سخت به تو و فرزندم عشق می‌ورزم و دوستتان دارم، ولی به راهی که رفته‌ام بیشتر دل بسته‌ام. آری هرچند دور ماندم و غربت و تنهایی دردناک است، ولی در عوض من به یاری خدا درب راه طولانی سراسر افتخاری را گشوده‌ام و به لطف خدا و یاری و کمک فراوان تو از دغدغه شما خود را رها حس می‌کنم و از خدا می‌طلبم تا وقتی‌که در صحنه پیکار حق و باطل هستم هیچگاه عشق به تو و فرزندانمان لحظه‌ای بر انتخابم پرده نیفکند و مرا از صحنه ابتکار بیرون نبرد. اکنون که وصیتنامه را خطاب به تو به پایان می‌برم، امیدوارم که نبودن من هیچ کمبودی برای تو و فرزندمان در زندگی پدید نیاورد. وفای تو و روی پر از صداقت و پاکی تو را فراموش نمی‌کنم. خداحافظ رضا.»

نامه‌ها نشان می‌دهد که شهید کاملاً از دنیا دل بریده بودند؟

سید پس از شهادت شهید جهان‌آرا فرماندهی سپاه خرمشهر را در دست گرفت و فقط فرمانده نبود بلکه مهمات را جابه‌جا می‌کرد، راننده موتور، آمبولانس و سایر خودروهای نظامی بود، مرتب به خطوط مقدم جبهه سرکشی می‌کرد و به قدری در جبهه‌ها تلاش می‌کرد که خورد و خوراک را فراموش کرده بود و چهره‌اش چنان تکیده شده بود که قابل شناسایی نبود. در جریان عملیات بیت‌المقدس مسئولیت فرماندهی تیپ ۲۲ بدر را به ایشان محول کردند، ولی نپذیرفت و این مسئولیت را به عهده «عبدالله نورانی» گذاشت و ترجیح می‌داد مانند یک رزمنده در جبهه حضور داشته باشد. هنگامی که خبر شهادت شهید جهان‌آرا را شنید احساس می‌کرد برادر عزیزش را از دست داده است، زیرا معتقد بود شهید جهان‌آرا برای خرمشهر یک سرمایه باارزش بود. رضا اگر می‌ماند خیلی رنج می‌کشید. دوستانش تعریف می‌کردند بچه‌های سپاه خرمشهر خط‌شکن بودند.
عملیات بیت‌المقدس که شروع شد در تیپ ۲۲ بدر سازماندهی شده بودند. عده‌ای از این نیروها که برای شناسایی رفته بودند در محاصره عراقی‌ها گیر می‌کنند و همه‌شان به شهادت می‌رسند. تقریباً ۱۰ روز پیکرهایشان در منطقه می‌ماند و بعد که رزمندگان پیشروی می‌کنند به پیکر شهدا می‌رسند. پیکرها در آفتاب اردیبهشت ماه و در گرمای جنوب افتاده بودند و وضع خوبی نداشتند. پیکرها همینطور روی زمین و زیر آفتاب مانده بودند. یکی از دوستانش تعریف می‌کرد که برای ما خیلی سخت بود برویم و پیکر شهدا را ببینیم، ولی شهید موسوی می‌رفت، یکی یکی دست روی سرشان می‌کشید و بوسشان می‌کرد و اشک می‌ریخت و با آن‌ها نجوا می‌کرد. یعنی می‌گویم دیگر در پوستش نمی‌گنجید. دیگر آن اواخر در حال و هوای خاص خودش بود. واقعاً متعلق به این دنیا نبود. نیازهای فیزیکی نداشت، نیازهای مادی نداشت. رابطه ما یک رابطه مرید و مرادی بود. مثلاً خودم هنوز توفیق نماز شب خواندن پیدا نکردم، ولی رضا از قبل از انقلاب نماز شب می‌خواند. اصلاً برای خود من یک الگو بود. از دست دادن رضا هم خیلی برایم سنگین بود.
*
جوان آنلاین



منبع خبر

تمام عمر شهید موسوی در مطالعه، عبادت و مبارزه سپری شد بیشتر بخوانید »