به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید مهدی زینالدین، فرمانده لشکر ۷۱ علیبنابیطالب از جوانترین فرماندهان دفاع مقدس به شمار میرود که ۷۲ آبان ۳۶۳۱ به همراه برادرش مجید به شهادت رسید. شهید زینالدین به لحاظ ویژگیهای اخلاقی و رفتاری و همچنین به لحاظ قدرت فرماندهی یکی از کارآمدترین و شاخصترین رزمندگان در دفاع مقدس به شمار میآمد. در سالگرد شهادت ایشان با یحیی نیازی از همرزمان شهید و پژوهشگران دفاع مقدس به صحبت پرداختیم تا ابعاد شخصیتی شهید زینالدین بیشتر برایمان روشن شود. نیازی در گفتگو با «جوان» از اخلاق، منش و سبک رفتاری و فرماندهی فرماندهاش میگوید که در ادامه میخوانید.
شما در چند سالگی و در چه مقطعی به عنوان رزمنده پا به جبهه گذاشتید؟
من ۱۵ ساله بودم که عضو سپاه شدم و جزو کوچکترین اعضا به شمار میرفتم. در همین دوره و سن و سال شهید زینالدین را درک کردم. البته آن زمان که وارد جبهه شدم، در مقطع انجام عملیات بیتالمقدس بودیم و شهید زینالدین در اطلاعات عملیات قرارگاه نصر فعالیت میکرد و شهید حسن باقری فرماندهاش بود.
چه زمانی وارد لشکر ۱۷ شد؟
قبل از عملیات بیتالمقدس در تیپ ۱۷ قم بود و شهید حسن درویش فرماندهاش بود. من هم از اراک اعزام شده بودم. در مرحله پنجم عملیات رمضان در مرداد۱۳۶۱ شهید زینالدین از اطلاعات قرارگاه نصر به عنوان فرمانده تیپ۱۷ قم معرفی شد. این تیپ ابتدا در منطقه شوش توسط بچههای بهبهان و شوش تشکیل شد. اولین فرماندهاش مرتضی صفاری و جانشینش حسن درویش بود. شهید بقایی که فرمانده قرارگاه میشود آقای صفاری را پیش خودش میبرد و ایشان حدود دو ماه در تیپ ماند.
پس از ایشان شهید درویش فرمانده تیپ میشود. مدتی هم شهید درویش فرمانده تیپ بود و پس از آن در مرداد ۱۳۶۱ بعد از عملیات رمضان که قرار میشود استانهای مرکزی مثل سمنان و زنجان این یگان را پشتیبانی کنند، شهید زینالدین به واسطه اینکه عضو سپاه قم بود و شهید باقری و آقای محسن رضایی ایشان را میشناختند، فرمانده تیپ ۱۷ قم میشود. من در تاریخ ۲۵ فروردین ۶۲ وارد لشکر شدم.
خاطرهای از اولین دیدارتان با شهید زینالدین دارید؟
بعد از اولین اعزام به مخابرات رفتم و تا آخر جنگ در مخابرات ماندم. آن زمان نیروها را که از شهرستان به لشکر میفرستادند، همه در یک قالب و یک گردان بودند. نیروها را تحویل برادری میدادند و او نیروها را به لشکر میآورد و بعد از آنکه دسته نیروها مشخص میشد، آنها به محل خدمتشان میرفتند و بقیه در گردانها تقسیم میشدند. یک گروهی را که از یکی از شهرستانها آمده بود، به دو بخش تقسیم کردند و گفتند یکسری از نیروها به خط پاسگاه زید بروند و گروهی دیگر هم باید به دژبانی بروند. این نیروها از رفتن به دژبانی ناراضی بودند. آن زمان همه جای سخت را میخواستند و کسی دنبال راحتی نبود. شهید زینالدین وقتی متوجه ماجرا شد، دلیل نارضایتی نیروها را پرسید. به شهید زینالدین گفتند این نیروها راضی به رفتن به دژبانی نیستند. شهید زینالدین گفت نیروها را جمع کنید تا با آنها صحبت کنم. شهید زینالدین وقتی میخواست صحبت کند ۲۲ سالش بود. موهایش را از ته تراشیده بود و وقتی با یک لباس بسیجی آمد، کسی باور نمیکرد که او فرمانده باشد. شهید زینالدین نیمساعتی برای نیروها صحبت کرد و وقتی همه صحبتهایش را شنیدند، مشتاق شدند که به دژبانی بروند. شهید زینالدین طوری صحبت کرد که هم اهمیت آنجا را گفت و هم باعث شد بچهها در آخر شعار فرمانده آزاده آمادهایم آماده سر دهند و بگویند هرکجا فرماندهمان بگوید خدمت میکنیم.
فیلمی از سخنرانی شهید زینالدین میدیدم که در جمع نیروها با گیرایی خاصی صحبت میکرد و نیروها تمام و کمال به حرفهایش گوش میکردند. مشخص بود رابطه خیلی خوبی بین ایشان و نیروهایش برقرار است.
واقعیت این است که ابعاد مختلف شخصیتی شهید زینالدین بررسی نشده است. ایشان با آن سن و سال کم و به نوعی با تجربهای که هنوز حاصل نشده بود، عالی عمل میکرد. برداشتم این است که شهید زینالدین اتصالی به قرآن و مبانیاش داشت. به لحاظ خانوادگی هم از خانوادهای معتقد میآمد و خود نیز خیلی مقید بود. مادرش از کودکی با وضو بچههایش را شیر داده بود و خود شهید هم از همان سنین پایین بسیار با قرآن مأنوس بود.
شهید صداقت در گفتار را از انس با قرآن به دست آورده بود و به همین خاطر حرفهایش اینچنین بر دلها مینشست. وقتی ایشان در سد دز در جمع نیروها سخنرانی کرد، نیروها فرماندهشان را روی دوششان گرفتند و آنقدر چرخاندند که شهید با خواهش از نیروها خواست او را از روی دوششان پایین بیاورند. زمانی مسئله رئیس و مرئوس در کار است و گاهی بحث مراد و مریدی در میان است. برداشتم این است که رابطه شهید زینالدین با عموم نیروهای لشکر رابطه مراد و مریدی بود. ما در میان نیروهای لشکر افراد بزرگتر از شهید زینالدین هم داشتیم، ولی وقتی آنها صداقت را در گفتار فرماندهشان میدیدند، این کلام جای خودش را در دلهایشان پیدا میکرد.
شهید زینالدین ترکیب عجیبی از جدیت و شوخطبعی را در وجودشان داشت. چطور این ترکیب در وجودشان نهادینه شده بود و آن را مدیریت میکرد؟
الان میبینیم که شخصی با ۳۰ سال مدیریت خطاهایی دارد که آن بچهها در آن سن و سال نداشتند. در منطق نظامی دنیا اگر یک افسر بخواهد به فرماندهی لشکر برسد باید ۲۳ سال خدمت کند حال در دفاع مقدس یک جوان ۲۳ ساله فرمانده لشکر شده است. در مباحث مدیریتی شهید زینالدین جذابیتهای خاصی داشت. اول به لحاظ سیما و چهره بسیار نورانی و دوستداشتنی بود. مسئله دوم نوع بیان سلیس و روانش بود که بر دل مخاطب مینشست.
مسئله بعدی این بود که تا جایی که امکان داشت وارد شوخیهای حشو نمیشد. خیلی اوقات شوخی میکرد و بچهها را میخنداند، ولی در این مسئله افراط نمیکرد. مهربانی و دلسوزی او به خصوص برای نیروهای ردههای پایینتر بسیار زیاد بود. مثلاً توجه زیادی به رانندهها و بچههای تدارکات داشت. در کنار اینها در عملش نیز بسیار قاطع بود. گاهی وقتی فردی نیروها را از شهرها و روستاها به لشکر میآورد برداشتش این بود که فرمانده لشکر شده است، در صورتی که او فقط باید نیروها را به لشکر تحویل میداد. یک بار چنین بینظمیای در لشکر پیش آمد و ایشان خیلی قاطع در صبحگاه اعلام کرد که تا ظهر تمام نیروها باید تحویل داده شوند وگرنه کسانی که این رفتارها را دارند بازداشت خواهند شد.
من به نوعی میخواهم بگویم بخشی از برخوردهای شهید زینالدین ترجمان عملی «اَشِدّآءُ عَلَی الکُفّارِ رُحَمآءُ بَینَهُم» بود. در برخورد با دشمن بسیار سخت و در مقابل نیروها و زیردستان بسیار نرم بود. خیلی اوقات به حسینیه میرفت و اگر پیرمردی را میدید میپرسید در کدام گردان یا واحد است و بعد سفارش میکرد که احترامشان حفظ شود. ببینید یک فرمانده لشکر تا چه اندازه حواسش به تمام جوانب بود.
پای کار بودنشان در مواقع سخت هم یکی از نقاط قوتشان بود؟
این موضوع در یگانهای سپاه ساری و جاری بود و نمیتوانیم به طور اختصاصی بگوییم فقط شهید زینالدین اینچنین بوده است، ولی این فرماندهان مبدع این مسائل بودند. جنگ محل بروز استعدادهای نهفتهای شد که امروز هم ممکن است در جامعه ما خیلی از این استعدادها باشند، ولی آن شرایط نیست تا آن استعدادها کشف شوند، اما در جنگ این استعدادها کشف شدند. شخصی مثل شهید حسن باقری که پا به جبهه میگذارد خودش یک تئوریسین جنگ میشود و بعد آدمهایی مثل مهدی زینالدین را دور خودش جمع میکند.
چنین نفراتی را میآورد و به کار میگیرد تا ما در سال دوم و سوم جنگ عملیاتهای موفقیتآمیز ثامن، طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس را انجام دهیم. بعد تا پایان جنگ را که نگاه کنید میبینید فرماندهی مجموعه سپاه از این استعدادها تا پایان جنگ تغذیه شد. یگانها به واسطه فرماندهانی که چیزی را برای خودشان نمیخواستند و همه چیز را برای دیگران میخواستند بسیار متکی به فرماندهی بودند. فرماندهانی مثل زینالدین که در شناسایی و اطلاعات عملیات ید طولایی داشت، همواره در میدان عمل حاضر بودند. اینها هیچ کدام پشت بیسیم نمینشستند و بعد به نیروها بگویند به فلان منطقه بروند و آنجا را بگیرند. خودشان در وسط معرکه حضور داشتند، بیسیم میزدند و میگفتند ما در منطقه حاضریم و فلان شاخص را بگیر تا به موقعیت من برسی.
بعد وقتی نیروها میدیدند فرمانده لشکرشان زودتر از آنها در منطقه حاضر شده روحیه میگرفتند. این موضوع آن زمان در جبهه خیلی باب بود. خیلی مواقع اگر گردانی گیر میکرد، شهید زینالدین یا بعد از او سردار غلامرضا جعفری یکدفعه پشت بیسیم میآمد و به صورت رمزی میگفت محمد الان میآید. بعد آن فرمانده گردان میدانست محمد فرمانده لشکرش است که خواهد آمد و چند دقیقه دیگر به او میرسد. همین سبب میشد تا فرمانده خودش را به آب و آتش بزند تا موضوع را حل کند.
این در صحنه بودن و رودررو با نیروها صحبت کردن خیلی مهم بود. شهید زینالدین ویژگی دیگری که داشت این بود که فقط به یک فرمانده در میدان جنگ اتکا نمیکرد. ممکن بود با یک نیروی رده پایینتر صحبت کند که حرفهایش منطقی باشد، بعد همان حرفها را سفت میگرفت و آن موضوع را دنبال میکرد تا به نتیجه برساند. یعنی حرف حق را نگاه میکرد و اینکه چه کسی حرف را میزند کاری نداشت. اصلاً تکبعدی نگاه نمیکرد. چون ایشان قبلاً اطلاعات عملیات بود خیلی جاها تقاطعگیری اطلاعاتی میکرد. مثلاً اگر یک گردان میگفت به فلان نقطه رسیدهام بلافاصله از بچههای اطلاعات عملیات وضعیت منطقه را میپرسید تا ببیند این گردان موقعیت را درست رفته است یا نه.
ما به اینها نپرداختهایم و ابعادش را باز نکردهایم. بیشتر آمدهایم چهرههایی دست نیافتنی از این فرماندهان نشان دادهایم. شهید زینالدین هم مثل بقیه انسانها بود منتها جنگ شرایطی را ایجاد کرد که این استعدادها ظهور و بروز پیدا کردند. در دفاع مقدس شایستهسالاری عملی اتفاق میافتاد نه شعاری، جوانگرایی عملی اتفاق میافتاد نه شعاری. یعنی اگر مهدی زینالدین میتواند یک لشکر را اداره کند از اطلاعات عملیات قرارگاه نصر او را بالای سرلشکر میگذارند و مابقی لشکر هم میگویند ما کمک این فرمانده هستیم. شهید زینالدین، شهید همت، شهید کاظمی، شهید خرازی و بقیه فرماندهان درهای گرانبهایی بودند که از کوچه و بازار و از میان همین مردم به جبهه رفتند و چهره شدند.
شهید زینالدین به لحاظ روحی و روانی چطور برای عملیاتها آماده میشدند و خودشان چطور عملیاتها را فرماندهی میکردند؟
مدت فرماندهی شهید زینالدین کوتاه بود و عمر فرماندهیشان در لشکر ۲۷ ماه بود. ما آن زمان سن و سالمان پایین بود و خیلی در مسائل کلان نبودیم و برخی از اینها را درک نمیکردیم. شهید حسن باقری کشفیات خیلی ماندگاری داشت که یکی از اینها شهیدمهدی زینالدین بود. شهید زینالدین وقتی در واحد اطلاعات سپاه قم بود، به جبهه جنوب رفت و شهید باقری خیلی زود او را مسئول اطلاعات سوسنگرد، دزفول و بعد اطلاعات رزمی منطقه جنوب و بعد اطلاعات عملیات قرارگاه نصر کرد.
شهید زینالدین و شهید باقری بصیرت را عملاً به کار میگرفتند و شناخت را منشأ به دست آوردن پیروزی میدانستند. میگفتند اگر قرار است هر جایی بروید باید دشمن را بشناسید؛ لذا یکی از کارهای ماندگار شهید زینالدین در لشکر علیبنابیطالب این بود که هر فرماندهای که قرار بود هر جا بجنگد، باید قبلش روی زمین میرفت و وجب به وجب زمین را شناسایی میکرد. خودش هم همین کار را میکرد و تا زمین را نمیشناخت عمل نمیکرد. اینکه بعضیها فکر میکنند یگانهای مردمی و سپاهی با یک یاحسین جلو میرفتند و با یک یاعلی عقب میآمدند، واقعاً جفا به فرماندهانی مثل زینالدین است.
زینالدین تا زمین را نمیشناخت، خط و استعداد دشمن را به دست نمیآورد، نیروها را وارد عمل نمیکرد. شهید زینالدین یک گام جلوتر از بقیه است. خیلی اوقات از عناصر اطلاعات لشکر میرفتند اطلاعاتی میآوردند، ولی شهید زینالدین قبلش به منطقه رفته و آنجا را دیده بود. اولین عملیاتی که شهید زینالدین فرماندهی کرد، عملیات محرم بود که پایهگذار رویکرد نوینی در تاکتیکهای عملیاتی بود. نخست اینکه به فرماندهان تأکید میکرد متکی به خبرهای عناصر اطلاعاتی نباشید و خودتان هم باید بروید و وضعیت منطقه را ببینید. دیگر اینکه در تخصیص و صورتبندی نیرو خیلی حسابشده عمل میکرد. جای اینکه یک گردان ۰۰۳ نفره به خط بزند میگفت ۵۳ نفر بروند و اگر اینها توانستند کارهای اولیه را انجام دهند بعدیها با فاصله کمی وارد عمل شوند. وقتی به جزئیاتش نگاه میکنیم میبینیم تغییراتی در سازمان رزم گردانهای لشکر به وجود آمد. عناصری از تخریب، اطلاعات و ادوات را با گردانها همراه کرد.
میگفت یک عنصر اطلاعاتی آموزشدیده یا یک تخریبچی باید همراه فرمانده گردان باشد تا هرجا گیر کردند کار را حل کنند و جلو ببرند. در والفجر مقدماتی اهداف به دست نیامد و اینجا مهدی زینالدین جزو کسانی است که به فرمانده کل سپاه میگوید استراتژی عملیاتی شما برای ادامه جنگ چیست و میخواهید چه کار کنید. این حرفی است که آن زمان خیلی کسی نمیگفت. خود آقای رضایی میگوید وقتی این صحبت را مهدی زینالدین کرد من به فکر فرو رفتم که یک بازخوانی راجع به کارهایی که کردهایم باید داشته باشیم. آقا مهدی هم روی این بازخوانی یکی از افراد مؤثر بود. در صحبت با فرماندهان رده بالا و ارائه نظراتش در صحنه نبرد از کارهای میدانی تا رده تصمیمگیری هیچ لکنت زبانی نداشت، خیلی راحت حرفهایش را میزد و اگر آنها میدیدند منطقی است، قبول میکرد.
عملیات والفجر ۳ را باید در منطقه نسبتاً کوهستانی انجام میدادیم. اینجا یک محور ما را به لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاجقاسم سلیمانی دادند. وقتی بخشی از لشکر قرار شد تحت امر حاج قاسم برود، آقا مهدی ذرهای تردید نکرد. گفت نیروها پیش قاسم میروند، به خوبی عمل میکنند و برمیگردند. یعنی حاج قاسم را مثل خودش میدانست و خودش را مثل حاج قاسم. در کار جنگ نمیگفت این یگان من است.
شنیدن خبر شهادتشان چقدر برایتان ناگوار بود؟
آقا مهدی در خیبر خیلی تنها شده بود. آقای فتوحی از ارکان لشکر به شدت مجروح شد، شهید حسنپور که جانشین شهید زینالدین بود به شهادت رسید. شهید در خیبر رشادتهای عجیبی در صحنه نبرد به نمایش گذاشت. شاید آنجا نیروها شهادت فرماندهشان را متصور میشوند. قرار بود سال ۳۶۳۱ لشکر در مهاباد مستقر شود و در سردشت عملیاتی انجام دهد. ایشان برای آنکه آخرین حلقههای شناسایی را تکمیل کند در کرمانشاه جلسهای در قرارگاه گذاشت و بعد از آنجا همراه برادرش مجید، در راه به کمین میخورد و به شهادت میرسد. به مخیله نیروها نمیرسید که آقا مهدی در شرایطی که هنوز عملیات شروع نشده، شهید شده باشد. یگانها متکی به فرماندهشان بودند و به ویژه لشکر ۷۱ که به شدت به مهدی زینالدین متکی بود.
اصلاً شهید زینالدین یک لشکر بود. همه قبولش داشتند و یک وفاق روی ایشان بود. روز دوم یا سوم شهادت ایشان، نیروها را جمع کردند. همه فکر میکردند جمع شدهاند تا آقا مهدی بیاید و آخرین سخنرانی را انجام دهد. وقتی همه مستقر شدند حاجآقا بسطامی در جایگاه حاضر شدند. آقای بسطامی جنگ احد و شایعه شهادت پیامبر را مطرح کرد و گفت که ما متکی به اسلام و سیره پیامبر هستیم و اگر الان به شما اعلام کنند فرمانده لشکر شما شهید شده ما در جای خودمان محکم هستیم. این را که گفت، چون بخشی از فرماندهان از واقعه باخبر بودند صدای گریهشان بلند شد. ناگهان لشکر به هم ریخت. به نوعی صحرای محشر را تجربه کردیم. هنوز هم یاد آن واقعه میافتم برایم سخت است. نیروها بسیار بیتابی میکردند و حتی برخی غش کردند.
در پایان کمی از برادرشان، شهید مجید زینالدین بگویید.
سن و سال برادرشان به ما نزدیکتر بود. واقعیت این است که ایشان زیر سایه آقا مهدی قرار گرفته و کمتر به ایشان پرداخته شده است. ایشان خیلی مظلوم است و حتی یک بار من مطلع شدم مادر شهید گلایه داشتند که اصلاً به مجید پرداخته نشده است. در واحد اطلاعات عملیات مسئول یکی از محورهای شناسایی بود. به نوعی سختترین جا را برای خدمت میخواست. آقا مجید به عنوان برادر فرمانده لشکر در سختترین جای ممکن مشغول شده بود.
*جوان آنلاین