مصاحبه

عکس/ مصاحبه روزنامه‌نگار سرشناس پاکستانی با قالیباف در اسلام‌آباد

عکس/ مصاحبه روزنامه‌نگار سرشناس پاکستانی با قالیباف در اسلام‌آباد



حامد میر مجری و روزنامه‌نگار سرشناس پاکستانی با محمدباقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی در اسلام‌آباد مصاحبه کرد.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عکس/ مصاحبه روزنامه‌نگار سرشناس پاکستانی با قالیباف در اسلام‌آباد

عکس/ مصاحبه روزنامه‌نگار سرشناس پاکستانی با قالیباف در اسلام‌آباد بیشتر بخوانید »

تصاویر/ سردار سپهبد شهید «غلامعلی رشید» (۲)

فیلم/ گفت‌و‌گو با مدیریت امور بانوان اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و مقاومت استان مرکزی

کد ویدیو

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

فیلم/ گفت‌و‌گو با مدیریت امور بانوان اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و مقاومت استان مرکزی

فیلم/ گفت‌و‌گو با مدیریت امور بانوان اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و مقاومت استان مرکزی بیشتر بخوانید »

تصاویر/ سردار سپهبد شهید «غلامعلی رشید» (۲)

فیلم/ مصاحبه با رزمندگان در جبهه‌های دفاع مقدس

کد ویدیو

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

فیلم/ مصاحبه با رزمندگان در جبهه‌های دفاع مقدس

فیلم/ مصاحبه با رزمندگان در جبهه‌های دفاع مقدس بیشتر بخوانید »

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام


«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

به گزارش نوید شاهد، شهید «محسن نهضت شهریاری» جوانی مؤمن، بااخلاق، غیرتمند و اهل تلاش، تنها چند ماه مانده به پایان دوران سربازی‌اش در پادگان دیلمان (یگان سیدالشهدا) که به فیض شهادت نائل آمد. به همین بهانه خبرنگار نوید شاهد به پای صحبت‌های پدر و مادر این شهید گرانقدر نشست. این گفت‌وگو که ماحصل آن را در نوید شاهد می‌خوانید؛ از دل یک مادر سوخته و پدری مؤمن جاری می‌شود و تصویری از یک شهید جوان با روحی بزرگ را به ما نشان می‌دهد.

 

«معصومه سادات یزدیان جوادی» مادر شهید در ابتدا با یادآوری تولد فرزندش گفت: محسن متولد هفتم فروردین‌ماه سال ۱۳۸۳ بود. از همان بچگی پسری با ظاهر آرام، اما در باطن پر از شیطنت‌های خاص خودش بود. در عین حال، بسیار باادب و مؤدب بود؛ چیزی که همه‌ی دوستان، اقوام و آشنایان بارها درباره‌اش گفته‌اند. برای محسن، احترام به بزرگ‌ترها، مخصوصاً پدر و مادر، اهمیت زیادی داشت. همیشه در مدرسه، معلم‌هایش از ادب و رفتار خوبش تعریف می‌کردند.

 

وی ادامه داد: محسن را بعد از شهادتش بیشتر شناختم. فهمیدم چقدر عمیق، مؤمن و هدفمند بوده است. او علاقه‌ی زیادی به کسب‌وکار داشت و می‌گفت بعد از گرفتن دیپلم می‌خواهد ابتدا سربازی‌اش را به پایان برساند، بعد ادامه تحصیل دهد. اما متأسفانه فرصت ادامه تحصیل را پیدا نکرد. تنها سه ماه به پایان خدمتش باقی مانده بود که به شهادت رسید.

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

مادر این شهید گرانقدر با نهایت تأثر افزود: بزرگ‌ترین ویژگی محسن، غیرتمندی‌اش بود. احترام به خانواده به ویژه پدر و مادر و حتی بانوانی که در خیابان می‌دید، برایش مسئله‌ای جدی و مهم بود. او در عین حال، مهربان و نگران خانواده بود. بارها در تماس‌هایش می‌گفت «نگران من نباشید»؛ در حالی که خودش بیشتر نگران حال ما بود.

 

مادر این شهید دل‌سوخته خاطره‌ای از آخرین دیدارشان روایت کرد: آخرین باری که محسن را دیدم، وقتی بود که برای بدرقه من و پدرش به مکه پای اتوبوس آمده بودند. آن روز بچه‌هایم را بیش از ۱۰ بار بوسیدم و با هر کدام خداحافظی کردم. آن صحنه در ذهنم حک شده و هرگز فراموش نمی‌کنم.

 

معصومه سادات یزدیان جوادی گفت: در زندگی‌ام هیچ‌وقت آن‌قدر خوشحال نبودم که امروز، سلام رهبر معظم انقلاب نصیبم شد. یکی از بزرگ‌ترین آرزوهایم در کنار آرزوهای مادرانه‌ام برای فرزندم، دیدار با رهبر بود. اینکه فرزندم مورد توجه رهبر قرار گرفت، آرامشی خاص به دلم داده است.

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

وی درباره یک مکالمه خاص با محسن نیز اظهار داشت: آخرین مکالمه من و محسن، یک روز قبل از شهادتش بود. وقتی دیدم اسمش روی گوشی‌ام افتاده، تعجب کردم چون همه‌ی برنامه‌ها و اینترنت قطع بود. از او پرسیدم: «چطور زنگ زدی؟» گفت: «من پسر حاج محمدم، کاری که بخواهم انجام می‌دهم!» آخر گفت‌وگوی‌مان، من گفتم: «من قطع کنم؟» او گفت: «نه، تو قطع کن!» هیچ‌کداممان دلمان نمی‌آمد تماس را قطع کنیم. 

 

مادر شهید وطن محسن نهضت شهریاری به راز دل‌گشوده‌ای از محسن اشاره کرد: محسن هیچ‌وقت به‌صورت مستقیم درباره شهادتش با ما حرف نزده بود، اما یک بار که به خانه خاله‌اش رفته بود، به او گفته بود: «خاله، من شهید می‌شوم.» خاله‌اش که حرف محسن را جدی نگرفته بود؛ به او گفته بود: «اگر می‌خواهی شهید شوی، بگذار مادرت بیاید و تو را تحویل بدهیم.» این حرف محسن برای من نشانه بود…

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

پدر شهید نیز با نگاهی پر از افتخار و آرامش گفت: من واقعاً خرسندم که امروز سلام رهبر نصیب ما شد. به حضرت آقا عرض کنید که من همیشه فکر می‌کردم باید چیزی به این انقلاب بدهم، و حالا مطمئنم که محسن سهم ما بود. از شهادت محسن ناراحت نیستم. من می‌دانم او ریشه در انقلاب داشت و شهادتش هم برای همین مسیر بود.

 

وی به ویژگی‌های شخصیتی محسن اشاره کرد: محسن جوانی خوش‌تیپ و امروزی بود، اما با اصول و اعتقاداتی که کمتر در این زمانه دیده می‌شود. به حق‌الناس حساس بود، به بیت‌المال تعصب داشت، و همیشه حرمت پدر و مادر را نگه می‌داشت.

 

پدر شهید با افتخار از پسرش یاد میکرد. او در ادامه گفت: محسن زبان می‌خواند، استادش هم فردی ولایت‌مدار بود. برنامه داشت که وقتی از مکه برگردیم، کسب‌وکار خودش را راه بیندازد. شب‌ها با من صحبت می‌کرد و همیشه به فکر صادرات بود. بلندپرواز بود ولی اهل حساب و کتاب. مثلاً وقتی خرید می‌رفتیم، می‌پرسید: «پدر، الان پول داریم این را بخریم؟» این یعنی شعور مالی و مسئولیت‌پذیری. سن کمی داشت اما گاهی احساس میکردم از من بیشتر می‌داند.

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

وی افزود: در مورد صادرات، مخصوصاً خرما و میوه، حرف می‌زد. امروز می‌گویم که محسن خودش را با استانداردهای الهی صادر کرد؛ صادر به بهشت. او ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت. همیشه می‌گفت: «من هر چه بخواهم از حضرت زهرا می‌گیرم.»

 

پدر شهید اشک چشمانش را پاک کرد و با صدایی بغض‌آلود گفت: محسن به من می‌گفت: «پدر، من می‌خواهم از اعتبارت استفاده کنم.» اما حالا من از اعتبار او استفاده می‌کنم. اشک من برای داغ نبودنش نیست، برای این است که او را خوب نشناختم.

 

وی به خاطره‌ای تلخ و عجیب اشاره کرد: چند روز پیش مادرش وسایلش را نگاه می‌کرد. بین نوشته‌هایش برنامه‌ریزی‌هایی را دید که برای خودش تنظیم کرده بود. در پایان یکی از این برنامه‌ها نوشته بود: «ترک منزل برای غلبه بر هوای نفس». این جمله برای من مثل یک آیه بود… من روز اولی که محسن به دنیا آمد، وقتی او را در آغوش گرفتم، همان لحظه در دلم الهام شد که این بچه شهید می‌شود. ما مکه بودیم، اما محسنِ ما مثل ابراهیم، بت‌شکنی می‌کرد.

 

پدر این شهید والامقام در پایان گفت: محسن من نه فقط یک جوان سرباز، بلکه مردی با ایمان، اندیشه‌های اقتصادی بزرگ، ارادت به اهل‌بیت (ع)، غیرتمند و فداکار بود.

 

انتهای پیام/ ر

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام

منبع خبر

«محسن» می‌خواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستاده‌ام بیشتر بخوانید »

محمد، اهل شعار نبود، اهل عمل بود/ حتی لحظه آخر هم به فکر مردم بود، نه جان خودش

«محمد» اهل شعار نبود/ تا لحظه آخر به فکر مردم بود، نه جان خودش


محمد، اهل شعار نبود، اهل عمل بود/ حتی لحظه آخر هم به فکر مردم بود، نه جان خودش

به گزارش نوید شاهد، در حمله موشکی رژیم صهیونیستی به تهران در روز دوشنبه، دوم تیرماه ۱۴۰۴، جمعی از هم‌وطنان مظلوم ما از جمله شهید محمدرضا همایونی حقیقی، کارمند فداکار نیروی انسانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به شهادت رسیدند. خبرنگار نوید شاهد در جوار مزار این شهید گرانقدر گفت‌وگویی با صدیقه همایونی حقیقی، خواهر بزرگ‌تر شهید انجام داد او با لحنی آمیخته به افتخار و اندوه، از برادر شهیدش چنین روایت کرد: محمدرضا در سحرگاه ۲۸ خرداد، مصادف با ششم ماه رمضان به دنیا آمد؛ او کوچک‌ترین عضو خانواده‌ بود، اما همیشه رفتارش فراتر از سنش نشان می‌داد. از همان کودکی همراه مادرم در مراسم‌های مذهبی شرکت می‌کرد. اهل سکوت و تأمل بود، ولی وقتی پای معنویت و محبت به میان می‌آمد، جانش را هم می‌داد. همیشه میگفت تا من زده‌ام کسی حق ندارد سختی بکشد.

 

خواهر این شهید بزرگوار با لحنی اندوهگین ادامه داد: از همان دوران دبستان در برنامه‌های مذهبی مدرسه فعال بود. بعدها، وارد مسیر مداحی شد و با تمام وجودش برای اهل‌بیت (ع) نوحه‌سرایی می‌کرد. استادش، حاج آقا مهدوی‌پور، به او لقب ذاکرالحسین (ع) داده بود. با اینکه سن و سالی نداشت، اما شور حسینی در صدایش موج می‌زد. 

ببینید| مداحی دلنشین ذاکرالحسین شهید «محمدرضا همایونی»

خواهر شهید از دوران نوجوانی محمد گفت: در بیست‌سالگی، پدرمان را از دست داد. آن شب، همه در شوک و غم بودند، اما محمد تا صبح کنار مزار پدر نشست؛ قرآن خواند، دعا کرد، بی‌آنکه شکایتی کند. همان‌جا فهمیدم که قلبی به بزرگی آسمان دارد.

 

وی در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، درباره روز حادثه توضیح داد: روز دوشنبه، دوم تیر، مثل همیشه رفته بود سرکار. محمد در بخش مالی نیروی انسانی سپاه کار می‌کرد و مسئول پرداخت حقوق کارمندان بود. وقتی اولین صدای انفجار آمد، به همه گفتند ساختمان را تخلیه کنند، اما او مانده و به همکارانش گفته که «حقوق خیلی‌ها مونده؛ نمی‌تونم بزارم کسی بدون حقوق بره خونه». تنها یک فرم مانده بود تا کار تمام شود که ناگهان موشک دوم اصابت کرد و همه‌چیز تمام شد.

محمد، اهل شعار نبود، اهل عمل بود/ حتی لحظه آخر هم به فکر مردم بود، نه جان خودش

صدیقه همایونی حقیقی از آخرین تماس و لحظاتی که برای همیشه در ذهنش ماندگار شده روایت کرد: در همان لحظاتی که محل کار محمد مورد حمله موشک قرار گرفت؛ منزل مادرم هم در فاصله‌ای کوتاه از این حادثه مورد اصابت قرار گرفت. با نگرانی با مادرم تماس گرفتم و اصرار کردم بیاید خانه من، ولی قبول نکرد. با محمد تماس گرفتم، از او خواهش کردم که با مادر صحبت کند و او را راضی کند. در همان لحظه‌ای که داشتم با محمد حرف می‌زدم، ناگهان صدای انفجار در خط پیچید… و بعد سکوت… دیگر صدای محمد را نشنیدم.

 

خواهر شهید محمدرضا همایونی در پایان صحبت‌هایش گفت: محمد اهل شعار نبود؛ اهل عمل بود. تا لحظه آخر زندگی‌اش، به فکر مردم بود، نه خودش. باورم نمی‌شود هنوز… اما این افتخار ابدی ماست که برادری داشتیم که جانش را فدای مسئولیت، فدای مردم و فدای ایران کرد. این جوان‌ها بی‌گناه و بی‌ادعا رفتند. تقاص خونشان باید گرفته شود. آن‌ها گل‌هایی بودند که پرپر شدند، اما بوی ایمان‌شان هنوز در هواست. از مردم می‌خواهم نگذارند راه شهدا فراموش شود؛ شهدا راه را نشان دادند، حالا نوبت ماست که ادامه‌دهنده باشیم.

انتهای پیام/ ر

«محمد» اهل شعار نبود/ تا لحظه آخر به فکر مردم بود، نه جان خودش

منبع خبر

«محمد» اهل شعار نبود/ تا لحظه آخر به فکر مردم بود، نه جان خودش بیشتر بخوانید »