معلم شهید

شهید «یوسفیه» رمز عاقبت به‌خیری را پشتیبانی از ولایت فقیه می‌دانست

شهید «یوسفیه» رمز عاقبت به‌خیری را پشتیبانی از ولایت فقیه می‌دانست


به گزارش نوید شاهد، پیکر مطهر معلم شهید «حجت‌الله یوسفیه» پس از 39 سال چشم‌انتظاری، تفحص شد و به آغوش خانواده‌اش بازگشت؛ معلم شهیدی که به‌عنوان بسیجی به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل اعزام شد و سال 1364 در عملیات «والفجر 9»، در منطقه «چوارته» به شهادت رسید.

شهید «یوسفیه» رمز عاقبت به‌خیری را پشتیبانی از ولایت فقیه می‌دانست

همسر شهید یوسفیه که سال‌ها چشم‌انتظار او بوده است، زمانی که مسئولان برای اعلام خبر شناسایی پیکر مطهر شهید، به منزل خانواده‌اش رفته بودند، درباره آخرین دیدار خود با همسر شهیدش، اظهار داشت: خاطره آخرین دیدار من با شهید حجت‌الله یوسفیه، برمی‌گردد به دوران یک سالگی آقا حامد؛ زمانی که با وجود مشقت‌های نگهداری فرزند، درخواست کردم که برای مدتی به جبهه‌های جنگ نرود؛ اما وی با تقوایی که در وی نهادینه‌اش بود، اشاره کرد که خدا نگه‌دار فرزندم و شما خواهد بود.

وی افزود: وقتی او می‌خواست به جبهه برود، من گفتم که نرو چراکه فرزندت کوچک است؛ اما، چون دبیر آموزش زبان بود، گفت که نه می‌روم و تا مدارس آغاز شود، برمی‌گردم. این آخرین دیدار ما بود که او رفت و بعد از 39 سال چشم‌انتظاری بازگشت.

همسر شهید یوسفیه درباره خصوصیات اخلاقی این شهید والامقام نیز گفت: یکی از خصوصیات اخلاقی شهید حجت‌الله یوسفیه، ایمان و تقوا بود و اثرات آن در وی این بود که در زمان حیاتش، به‌ویژه در مدارس و جمع خانوادگی، رمز عاقبت به‌خیری را پشتیبانی از ولایت فقیه می‌دانست.

وی در ادامه سخنان خود، به تلاش‌های این شهید والامقام برای کمک به جبهه‌ها اشاره و خاطرنشان کرد: شهید حجت‌الله یوسفیه به‌دلیل این‌که دبیر بود، خیلی برای بچه‌ها زحمت می‌کشید و در مدارس هم برای کمک به جبهه‌ها پول جمع می‌کرد؛ بنابراین شاگردان او نیز از این موضوع خوشحال بودند و می‌گفتند که معلم ما نمونه است.

پیکر مطهر معلم شهید «حجت‌الله یوسفیه» صبح روز دوشنبه با حضور گسترده مردم شهید پرور در ورامین تشییع شد.
خانواده معظم شهدا و مسؤولان ورامین با حضور در مسیر میدان امام حسین (ع) تا میدان امام (ره) به عطر افشانی و گلباران مسیر پرداختند و پیکر پاک این شهید را بر دستان خود تشییع کردند.

شهید «حجت‌الله یوسفیه» سال 1364 در عملیات فتح در شهر سلیمانیه عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمده بود و پس از 39 سال انتظار به آغوش خانواده و به خاک ایران بازگشت.

خبرنگار: آرزو رسولی نجار



منبع خبر

شهید «یوسفیه» رمز عاقبت به‌خیری را پشتیبانی از ولایت فقیه می‌دانست بیشتر بخوانید »

رمز عاقبت‌به‌خیری از دیدگاه شهید «یوسفیه»/ معلمی که از نظر دانش‌آموزانش نمونه بود

رمز عاقبت‌به‌خیری از دیدگاه شهید «یوسفیه»/ معلمی که از نظر دانش‌آموزانش نمونه بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، پیکر مطهر معلم شهید «حجت‌الله یوسفیه» پس از ۳۹ سال چشم‌انتظاری، تفحص شد و به آغوش خانواده‌اش بازگشت؛ معلم شهیدی که به‌عنوان بسیجی به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل اعزام شد و سال ۱۳۶۴ در عملیات «والفجر ۹»، در منطقه «چوارته» به شهادت رسید.

همسر شهید یوسفیه که سال‌ها چشم‌انتظار او بوده است، زمانی که مسئولان برای اعلام خبر شناسایی پیکر مطهر شهید، به منزل خانواده‌اش رفته بودند، درباره آخرین دیدار خود با همسر شهیدش، اظهار داشت: خاطره آخرین دیدار من با شهید حجت‌الله یوسفیه، برمی‌گردد به دوران یک سالگی آقا حامد؛ زمانی که با وجود مشقت‌های نگهداری فرزند، درخواست کردم که برای مدتی به جبهه‌های جنگ نرود؛ اما وی با تقوایی که در وی نهادینه‌اش بود، اشاره کرد که خدا نگه‌دار فرزندم و شما خواهد بود.

وی افزود: وقتی او می‌خواست به جبهه برود، من گفتم که نرو چراکه فرزندت کوچک است؛ اما، چون دبیر زبان بود، گفت که نه می‌روم و تا مدارس آغاز شود، برمی‌گردم. این آخرین دیدار ما بود که او رفت و بعد از ۳۹ سال چشم‌انتظاری بازگشت.

همسر شهید یوسفیه درباره خصوصیات اخلاقی این شهید والامقام نیز گفت: یکی از خصوصیات اخلاقی شهید حجت‌الله یوسفیه، ایمان و تقوا بود و اثرات آن در وی این بود که در زمان حیاتش، به‌ویژه در مدارس و جمع خانوادگی، رمز عاقبت به‌خیری را پشتیبانی از ولایت فقیه می‌دانست.

وی در ادامه سخنان خود، به تلاش‌های این شهید والامقام برای کمک به جبهه‌ها اشاره و خاطرنشان کرد: شهید حجت‌الله یوسفیه به‌دلیل این‌که دبیر بود، خیلی برای بچه‌ها زحمت می‌کشید و در مدارس هم برای کمک به جبهه‌ها پول جمع می‌کرد؛ بنابراین شاگردان او نیز از این موضوع خوشحال بودند و می‌گفتند که معلم ما نمونه است.

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رمز عاقبت‌به‌خیری از دیدگاه شهید «یوسفیه»/ معلمی که از نظر دانش‌آموزانش نمونه بود بیشتر بخوانید »

مروری بر زندگینامه معلم و روحانی شهید «ابوالفضل پیرزاده»

مروری بر زندگینامه معلم و روحانی شهید «ابوالفضل پیرزاده»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از اردبیل، ابوالفضل پیرزاده در محله نواب صفوی اردبیل به دنیا آمد که قبل از انقلاب یکی از حلقه‌های اصلی اتصال انقلاب اسلامی قم و اردبیل بود و پس از پیروزی انقلاب هم در تثبیت و محافظت از انقلاب شکوهمند اسلامی تلاش شبانه‌روزی داشت.

وی در سال ۱۳۵۴ با تشویق علمای اردبیل از جمله آیت‌الله مشگینی و موسوی اردبیلی وارد حوزه علمیه مدرسه حقانی قم شد و تا حد «سطح» در حوزه علمیه قم به تحصیل ادامه داد و مُلَبّس به لباس روحانیت شد.
 
ابوالفضل در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در تاریخ هفتم آذر ماه ۱۳۶۰ به دست یکی از اعضای منافقین حین خروج از مدرسه ترور و با سیزده گلوله به شهادت رسید. وی مسئول آموزش عقیدتی سپاه ناحیه اردبیل بود.
 
شهادت حجت الاسلام ابوالفضل پیرزاده با شلیک نزدیک به یک خشاب گلوله حکایت از عناد و کینه‌ای بود که منافقان از وی بر دل داشتند.
از شهید پیرزاده فرزندی به نام «ابوالفضل» به یادگار مانده که شش ماه پس از شهادت پدرش به دنیا آمده است.
 
روایت آقای رضا شامی  مدیر مدرسه طالقانی از نحوه شهادت شهید پیرزاده:
 
اخلاق و رفتار آقای پیرزاده طوری بود که باعث جذب همه شاگردانش می‌شد؛ به همین علت بعد از پایان کلاس هم حتی برخی از دانش آموزان به همراه ایشان از مدرسه خارج می‌شدند و تا مکانی خاص در مسیر منزلشان، ایشان را همراهی می‌کردند.
 
آن روز هم مثل روال روز‌های پیش، عده زیادی از دانش‌آموزان همراه او از مدرسه خارج شدند. هنوز از کوچه مدرسه بیرون نیامده بودند که از داخل یک ماشین لادای زرد رنگ یک نفر با یک ساک دستی بیرون می‌آید و به طرف آقای پیرزاده حرکت می‌کند و در فاصله‌ی مشخصی از شهید اسلحه خود را از ساک بیرون می‌آورد. شهید پیرزاده با دیدن اسلحه آن فرد، متوجه هدف وی می‌شود و برای اینکه بچه‌هایی که اطرافش بوده اند آسیب نبینند، بچه‌ها را از اطراف خود دور می‌کند.
 
در این حال اسلحه ضارب منافق گیر می‌کند و آقای پیرزاده از این فرصت استفاده می‌کند و همه بچه‌ها را کاملاً از اطراف خود دور می‌کند و بعد خود را به طرف دیوار می‌کشد تا در پشت تیر چراغ برق پناه بگیرد و اسلحه‌ی کلت خود را بیرون بیاورد، که در همین لحظه ضارب منافق که از گیر کردن اسلحه دستپاچه شده بود، اسلحه‌ی خود را به حالت رگبار می‌گذارد و آقای پیرزاده را به رگبار می‌بندد که؛ از این رگبار ۱۳ گلوله به نقاط مختلف بدن او اصابت می‌کند.
 
من وقتی به او رسیدم که آغشته به خون، کنار دیوار افتاده بود و دانش آموزان هم دور او جمع شده بودند. پیکر خونین ایشان را با کمک اهل محل و دانش آموزان در داخل ماشین یکی از دبیران گذاشتیم و به طرف اورژانس بیمارستان فاطمی حرکت کردیم.
 
به محض رسیدن به اورژانس، برانکارد آوردند و آقای پیرزاده را روی آن قرار دادیم، من در حالی که پیکر خونین او روی برانکارد بود، به چهره اش نگاه کردم؛ چهره اش آرام و رضایتمندی خاصی داشتند و در همان حال دستانش را از روی شکمش که چندین گلوله به آن اصابت کرده بود، برداشت و روی زانوانش قرار داد و قامت خود را راست کرد و سرش را رو به آسمان کرد و کلمه‌ی الله را به زبان آورد و قبل از ورود به اتاق عمل و در راهروی بیمارستان چشمانش بسته شد و به درجه رفیع شهادت رسید.
 
روایت روح انگیز پیرزاده، خواهر شهید از روز شهادت شهید پیرزاده:
 
بعد از ظهر بود و من در خانه بودم که ناگهان صدای تیراندازی شنیدم، نمی‌دانم چرا به محض شنیدن صدای تیراندازی، دلشوره‌ی عجیبی گرفتم و سریع بیرون آمدم. در کوچه از آنهایی که در حال فرار به این طرف و آن طرف بودند، سراسیمه پرسیدم: چی شده؟ گفتند: آقای معلم را زدند.
 
بدون اینکه هنوز بدانم کسی که تیر خورده چه کسی است، دوان دوان خودم را به محل تیراندازی رساندم و با توجه به اینکه فاصله مدرسه‌ی طالقانی با خانه خیلی کم بود سریع به آنجا رسیدم که دیدم ابوالفضل گوشه‌ای افتاده. همین که او را در آن وضع دیدم شروع به داد و فریاد کردم.
 
نمی‌دانم چی شد که در همان حال، چشمانش را باز کرد و با حالت تبسم به من نگاه کرد، در حالی که ابوالفضل به من نگاه می‌کرد  او را بلند کردند و داخل ماشین گذاشتند هر چه من خواهش کردم مدیر مدرسه شان اجازه نداد من هم سوار شوم،کمی دنبال ماشین دویدم و بعد به خانه برگشتم و به همراه مادرم به بیمارستان رفتیم که دیگر نتوانستیم ابوالفضل را یک بار دیگر ببینیم و او قبل از رسیدن ما به شهادت رسیده بود.
 
در مدرسه‌ی طالقانی، اذان می‌داد و نماز جماعت برگزار می‌کرد و با توجه به نزدیکی مدرسه به خانه‌ی ما، در حیاط خانه صدای اذان او را می‌شنیدم. بعد از شهادت او دیگر این صدا را هیچ وقت نشنیدم.
 
در ادامه ضارب شهید پیرزاده، که حقیقی نام داشت و پدرش هم از سرسپردگان ساواک بود بعد از تیراندازی به سوی شهید پیرزاده آن قدر دستپاچه می‌شود که نمی‌تواند خود را به ماشینی که منتظرش بوده، برساند و راننده‌ی ماشین هم وقتی که وضعیت را خطرناک می‌بیند خود فرار می‌کند؛ و ضارب همان روز با تعقیب شاگردان، کارکنان و اهالی محل، دستگیر شد.
 
ابوالفضل پیرزاده فرزند شهید ابوالفضل پیرزاده که هم نام پدر است، درباره‌ی شهادت پدر می‌گوید: نکته‌ی جالب درباره‌ی شهادت پدرم این است که همچنان که اسمش ابوالفضل بود به هنگام شهادت دو دستش با گلوله‌هایی که اصابت کرده بود، می‌شکند.
 
روایت اسماعیل علی اکبری درباره‌ی ضارب:
 
ابوالفضل درباره‌ی این شخص که در درگیری‌هایی که بین گروهک‌ها و سپاه پاسداران به وجود آمده بود، لطف و محبت زیادی کرده بود و حتی می‌گویند یک بار به این شخص این تعبیر را به کار برد که ما امروز به شما لطف می‌کنیم، ولی زمانی خواهد آمد که شما این لطف ما را با قهر پاسخ خواهید داد و با یک خشاب گلوله‌ای که این منافق به روی ایشان خالی کرد، این حرف ایشان به خوبی برای ما تفسیر شد که این اغفال شده‌ها چقدر نسبت به این بزرگوار و امثال او، کینه در دل داشته‌اند.
 
تشییع جنازه‌ی شهید ابوالفضل پیرزاده به یکی از با شکوه‌ترین راهپیمایی‌ها در اردبیل تبدیل شد و جمعیت زیاد و نهایت تأثر و ناراحتی مردم به خوبی نشان از محبوبیتی داشت که یک روحانی ۲۶ ساله در دل آنها باز کرده بود.
 
جواد صبور از پیشکسوتان دفاع مقدس و مبارزان انقلابی اردبیل می‌گوید: همان طور که از قبل هم به ما سفارش کرده بود، وقتی که او را در قبر قرار دادیم، لباس سربازی و پاسداری سپاه را هم روی پیکر مطهرش گذاشتیم.
 
ابوالفضل در حالی که هنوز سه ماه از زندگی مشترکش نمی‌گذشت و هنوز بیست و هفتمین بهار زندگی‌اش را ندیده بود، از این دنیای خاکی پر کشید و رفت؛ بدون اینکه فرزندش را ببیند. شش ماه بعد از شهادت وی، فرزند او که پسر بود، به دنیا آمد و خانواده اش به یاد پدر، نام او را هم ابوالفضل گذاشتند.
 
بهمن رجب نژاد از دوستان شهید پیرزاده می‌گوید: بعد از شهادت ابوالفضل، در جبهه بودم، ایشان را در خواب دیدم که با چهره‌ای بشاش بر روی دیوار منزل ما نشسته است و در پایین دیوار در مقابل من درختی وجود دارد که پر از میوه‌ی سیب است، ایشان به بنده گفتند: رجی زوّلا! یعنی رجب پرتاب کن، من هم سیب‌ها را یکی پس از دیگری به سمت ایشان پرتاب می‌کردم و او هم آنها را می‌گرفت؛ در حدود ۴۰ سیب به او دادم.
من این خواب را وقتی بیدار شدم به آقای جواد صبور گفتم: برداشت ایشان این بود که حتماً عملیات مهمی در پیش داریم و چنین هم شد و در این عملیات حدود ۴۰ نفر از بچه‌های رزمنده اردبیلی به شهادت رسیدند.
 
حسن نوعی اقدم درباره‌ی علت انتخاب منافقین و به شهادت رساندن ایشان، می‌گوید: ابوالفضل یک تئوریسین نظام جمهوری اسلامی در اردبیل بود و از ایدئولوژی انقلاب اسلامی به بهترین و زیباترین وجهی دفاع می‌کردند. سخنرانی‌ها و حرکت‌های بی باکانه و توأم با اعتقاد ایشان، مخالفین نظام و به خصوص منافقین را به شدت به حالت انفعال و ضعف درآورده بود. ایشان محبوبیت خاصی در میان جوانان داشت و هر جا می‌رفت و ده دقیقه سخنرانی می‌کرد. مخاطبین را تحت تأثیر قرار می‌داد.
 
او مرد عمل بود و در همه‌ی سنگر‌ها، ضمن اینکه تئوریسین بود و حرف می‌زد، قبل از همه وارد عمل می‌شد. تشکیلات منافقین با دیدن چنین نیروی تأثیر گذار و محبوب در میان مردم، به شدت ناراحت می‌شدند و زجر می‌کشیدند.
 
در شهر پارس‌آباد هم، چنین بود و آنجا هم منافقین به شدت از او و شخصیت محبوبی که داشت، در عذاب بودند؛ به خصوص اینکه در میان جوانان خیلی تأثیر گذار بود و جلسات و برنامه‌های زیادی برای آنها اجرا می‌کرد.
 
نوعی اقدم ادامه می‌دهد: من معتقدم که مجموعه برنامه ریزی‌های ترور ایشان هم از طرف بازمانده‌های ساواک و هم منافقین صورت گرفت و در شبکه‌ای که برنامه‌ی ترور او در آن برنامه ریزی شده بود، هم نیرو‌های بازمانده‌ی ساواک وجود داشته و هم منافقین؛ و این گونه بود که این نیروی صدیق و راستین انقلاب و معلم دلسوز را به رگبار گلوله‌های کینه‌ی خود بستند و او را به شهادت رساندند که اگر او زنده می‌ماند، بی شک اکنون جزو مفاخر انقلاب و نظام ما بود.
 
چند سال بعد از شهادت ایشان، آن جوانانی که در مکتب و کلاس او کسب فیض کرده بودند، در جبهه‌های حق علیه باطل در هشت سال جنگ تحمیلی حضور یافتند و حماسه‌های زیبایی آفریدند و با الهام از معلم خود همچنان که در زمان حیات او مریدش بودند و تحمل دوری از او برایشان سخت بود، با شهادت، به استادشان وصالی دیگر یافتند.
 
اعلامیه‌ای برای شهدا:
 
می‌گویند شهید ابوالفضل پیرزاده زمانی که در سپاه مسئول آموزش و عقیدتی بود، یک روز برای دوستان و همکارانش با دست خود اعلامیه‌ای نوشت و از آنها خواست این طور برای شهدا اعلامیه‌ی شهادت بنویسند و از قضا این اعلامیه که با دست خط خود شهید پیرزاده نوشته شده بود و در آن اسامی و تاریخ قید نشده بود، بعد از چند روز متن اعلامیه‌ی شهادت خودش گردید و چاپ و در سطح شهر چسبانده شد.
 
در مراسم تشییع جنازه‌ی شهید پیرزاده، سیلی از مردم کوچک و بزرگ، پیر و جوان، زن و مرد، محصل و دانشجو، بازاری و اداری و طلاب در خیابان بودند.
 
انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مروری بر زندگینامه معلم و روحانی شهید «ابوالفضل پیرزاده» بیشتر بخوانید »

شهید شاخص استان همدان در سال ۱۴۰۳ را بشناسید

شهید شاخص استان همدان در سال ۱۴۰۳ را بشناسید


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از همدان، هر سال براساس مقتضیات ویژه‌ای برخی از شهدا به عنوان الگو به جامعه معرفی می‌شوند، امسال شهید تقی بهمنی به عنوان شهید شاخص سال استان همدان معرفی شده است.

«تقی بهمنی» روز ۱۲ تیر ۱۳۳۵ در شهر همدان متولد شد. تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد. برای خانواده عصای دست بود؛ روزها کار می‌کرد و شب‌ها درس می‌خواند. ابتدا عضو سپاه دانش بود و بعدها معلم شد. ساده‌ترین غذا را می‌خورد و هرچه هم حقوق گرفت در همان روستایی که معلمش بود، صرف کرد. 

جنگ برای او مدرسه تازه‌ای بود؛ فرمانده عملیات شد و در خطرات و سختی‌ها، همیشه پیش‌قدم بود.

«علی شادمانی» از همرزمان این معلم شهید روایت کرده است: «از سربازی یک دست لباس آورده بود و وقتی برای دفاع از پاوه رفت؛ همان را به تن کرد. حود ۶ ماهی در پاوه بودیم و پس از برگشت به همدان برای معلمی به اسدآباد بازگشت تا اینکه جنگ آغاز شد. پس از تشکیل سپاه، هم خودش به جبهه رفت و هم دست مرا گرفت و به سپاه برد.

در حال استراحت بند پوتینش را آن‌قدر محکم می‌بست که احساس می‌کردیم با همه وجود، آماده دفاع است و ساده زیستی و بریدن از تعلقات دنیوی، ویژگی بارز سردار شهید تقی بهمنی بود».

«علی‌اصغر حاجی بابایی» دیگر همرزم شهید نیز با بیان اینکه شهید «بهمنی» فرمانده تمام فرماندهان بود، می‌گوید: این موضوع را سردارانی همچون سردار شادمانی، سردار شهید همدانی نیز تایید کرده‌اند و با وجود اینکه فرمانده بود؛ بسیار ساده و مخلص بود

شهید شاخص استان همدان در سال ۱۴۰۳ را بشناسید

۲۵ ساله بود که به شهادت رسید؛ دهم اردیبهشت ۱۳۶۰ بر اثر اصابت ترکش خمپاره در جبهه غرب؛ با همان یک دست لباس سربازی! با همه بلندآوازگی، گمنام بود و وقتی پر کشید؛ خانواده‌ فهمیدند که فرمانده بوده است. 

وصیت‌نامه شهید:

تقی بهمنی نوری بود در ظلمت و باید روزی به ملکوت اعلا می‌پیوست، در وصیت‌نامه این شهادت آمده است که «.. به خاطر اسلام؛ بلکه برای رسیدن به معبودم در این جبهه مبارزه می‌کنم و معتقد هستم این دنیا برای انسان یک زندان بیش نیست چنانکه شیعه از اول در برابر ستمگران همواره نه گفته‌اند. ما شیعه‌ها گفته زور را تحمل نمی‌کنیم. پای مقاومت ستمگران را خواهیم شکست و فراموش نمی‌کنیم که درس بزرگی از سرور آزادگان حضرت سیدالشهدا (ع) آموخته‌ایم.

می‌دانم که این جنگ تحمیلی پایدار نیست و خداوند وعده داده است که پیروزی از آن ما است. خدا خود شاهد است که در این جنگ تحمیلی هم از طرف خودی من زجر می‌برم و هم از طرف دشمن، زیرا از درون با ستون پنجم در جنگ روبرو هستیم و از خارج با ابرقدرت‌های شیطانی. خدایا تو را قسم می‌دهم به جوانان آغشته به خون که اسلام را در این لحظه از زمان یاری کن.

اما شما مسلمانان در این موقع از زمان نشان بدهید که ما آزاده و پیرو مکتب اسلام هستیم. من شهادت را دوست دارم، زیرا هر لحظه به استقبال آن می‌روم و با خون خودم می‌خواهم اسلام را یاری کنم؛ اگر خدا این قربانی را از خانواده ما قبول کند.

خانواده عزیزم شما را به خدا قسم می‌دهم بعد از مرگ من اگر مجلس عزاداری به پا کردید؛ خوشحال باشید و جشن بگیرید و به تمام بازماندگان بگوئید که خدا هم از ما قبول کرد

من به هیچ‌کس بدهکاری ندارم و از چند نفر مقداری پول می‌خواهم که آن‌ها را برای بچه‌ها و خانواده‌های بی‌سرپرست به مصرف رسانید و باز هم دوست دارم که با لباس و سایر وسایل از جمله پوتین در خاک بسپارید.»

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهید شاخص استان همدان در سال ۱۴۰۳ را بشناسید بیشتر بخوانید »

من با آگاهی، به حسین زمان لبیک گفتم

من با آگاهی، به حسین زمان لبیک گفتم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از اردبیل، معلم «حسن رجب زاده» ۱۰ مرداد سال ۱۳۳۳ در شهرستان اردبیل به دنیا آمد و سرانجام ۹ اردیبهشت ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش در فاو به شهادت رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای علی آباد شهرستان اردبیل به خاک سپرده شد.

وصیت‌نامه شهید حسن رجب‌زاده:

وصیت نامه خود را با درود و سلام به رهبر انقلاب اسلامی امام خمینی و با سلام بر شهدای به خون خفته کربلای ایران شروع می‌کنم.

به طوری که می دانید تقریباً شش سال از جنگ تحمیلی عراق گذشته و چندی پیش امام عزیزمان فرمان تاریخی خود را اعلام کرد که «شرکت در جبهه ها از اهم واجبات است»و من نیز به نوبه خود با آگاهی به ندای حسین زمان لبیک گفته و عازم جبهه شدم تا شاید من نیز دین خود را به اسلام عزیز، ادا نمایم.

امیدواریم که خداوند ما را در این راه استوار و پایدار نماید. می‌دانم گناهان من بسیار می باشد ولی امیدوارم خداوند از گناهانم درگذرد.

امیدوارم که کسانی که در خود توان رزمی می‌بینند حتما به جبهه آمده تا فردا ناراحت نباشند و خود را سرزنش نکنند.

و سخنی چند برای پدرم که قبل از هر چیز مرا حلال کنی تا خداوند از من درگذرد. پدر گرامی اکنون این سعادت به من دست داده تا عازم جبهه بشوم، این را مدیون شما پدر با ایمان هستم که در تربیت من زحمت زیادی کشیدی تا راهم را خوب انتخاب نمایم‌.

و اما مادرم میدانم که چقدر در بزرگ کردنم زحمت کشیدی و با ایمانی کامل مرا عازم جبهه نمودی امیدوارم مرا حلال نموده و با صبر و استقامت خبر شهادت مرا تحمل کنی.

مادرم بعد از من زحمت دو فرزندم نعمت و مصطفی به گردن مادرش و شماست. امیدواریم چنان تربیت کنید تا به راه عموهایش و من ادامه دهند تا روح من از شما و آنها شاد گردد.

مادرم حالا که توفیق زیارت برادرم کریم را نداشتم امیدوارم بعد از آزاد شدن کریم حتما بر سر خاکم بیاورید تا بوی او را از زیر قبر حس کنم.

و اما همسرم در مدت ۶ سال زندگی خودم از شما بسیار راضی بوده و شما را بسیار اذیت کرده‌ام امیدوارم که مرا حلال کنی و از بچه ها به خوبی مواظبت کن و در تربیت آنها کوشا باش و امیدوارم بعد از شهادت من غمی به خود راه نداده و همیشه در خط امام بوده و در مراسم مذهبی و نماز جمعه شرکت کرده و حتما بچه ها را همراه خود به نماز ببر تا از این کودکی عادت کنند.

و اما خواهرم شما نیز حجاب خود را حفظ کرده و همیشه از اسلام عزیز دفاع کنید. و برادرم تو نیز هر موقع توان رزمی داشتی حتما سنگر رحیم و کریم و بنده حقیر را خالی نگذار و به ندای رهبر لبیک گفته و عازم جبهه‌ها شو.

در خاتمه همه کسانی که مرا می شناسند امیدوارم که مرا حلال کنند.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

من با آگاهی، به حسین زمان لبیک گفتم بیشتر بخوانید »