من_ماسک_میزنم

یک سال دیگه‌هم گذشت نمیدونم توش واقعا تونستم “بزرگ” بشم یا نه؟ تونستم همونی بشم که میخواس…


یک سال دیگه‌هم گذشت
نمیدونم توش واقعا تونستم “بزرگ” بشم یا نه؟
تونستم همونی بشم که میخواستم ؟
تونستم کسی رو نرجونم؟
تونستم دل کسی رو شاد کنم؟
تونستم متفاوت تر از سال های گذشته باشم؟

هرچه که هست،
این یک سال باز هم به من ثابت کرد
که هیچ سرمایه ای بالاتر از دوست داشتن و دوست داشته شدن نیست،

خداروشاکرم به خاطر عشقی که در لحظه لحظه زندگیم جاریه و از خدا ممنونم که نگاه مهربونشو هیچ وقت از من و زندگیم دریغ نکرده..

خداروشکر که عزیزانی دارم
که هرسال این موقع به یادم هستن و بهم یادآوری میکنن که چه سرمایه ی بزرگی دارم…و اون چیزی نیست جز عشق…

پ.ن: تشکر ویژه هم قطعا میرسه به همسر عزیز تر از جانم که مثل همیشه به فکر من بود و همینطور دوستان مهربونی که زبانم قاصره از بیان هر قدردانی ازشون…
عکس وکپشن از خانم مژده خنجری صفحه شون
?????????????

@mozhdeh_khanjari_tv

▫️



منبع

sadat_tehran21@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

یک سال دیگه‌هم گذشت نمیدونم توش واقعا تونستم “بزرگ” بشم یا نه؟ تونستم همونی بشم که میخواس… بیشتر بخوانید »

. روز سوم عملیات ، حاجی هم می رفت خط و برمی گشت. آن روز نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر …


.
روز سوم عملیات ، حاجی هم می رفت خط و برمی گشت. آن روز نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نماز عصر ، یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاج همت، نماز عصر را ایشان خواند. مسئله ی دوم حاح آقا تمام نشده ، حاج همت غش کرد و افتاد زمین. ضعف کره بود و نمی توانست روی پا بایستد. سرم به دستش بود و مجبوری گوشه ی سنگر نشسته بود. با دست دیگر بی سیم را گرفته بود و با بچه ها صحبت می کرد؛ خبر می گرفت و راهنمائی می کرد. این جا هم دست از کار برنداشت.
.



منبع

heiate_ebnoreza@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. روز سوم عملیات ، حاجی هم می رفت خط و برمی گشت. آن روز نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر … بیشتر بخوانید »