مهتاب

سفر قاچاقی پدر شهید نابینا به کربلا +‌ عکس


مدافع حرم فاطمیون، شهید مازیار کریمی

همان سالی که ما اینجا بودیم، مردم همه قاچاقی می رفتند. یک دفعه نمی دانم چطور شد راه باز شد، همه قاچاقی رفتند، همان سال رفت. هر دوتایی رفتیم.

سفر قاچاقی پدر شهید نابینا به کربلا +‌ عکس
پدر شهید مازیار کریمی به استقبال ما آمد



منبع

سفر قاچاقی پدر شهید نابینا به کربلا +‌ عکس بیشتر بخوانید »

مادر شهید:‌ صدور شناسنامه خیلی از مشکلاتمان را حل می‌کند


مدافع حرم فاطمیون، شهید عزیز احمدی

می گویند به کسی که از ۱۸ سال به بالا باشند اصلا کلا مدارک هم نمی‌دهند. به خواهر و برادرهای شهید هم که بالای ۱۸ سال هستند مدارک داده نمی شود.

مادر شهید:‌ صدور شناسنامه خیلی از مشکلاتمان را حل می‌کند
مادر شهید مازیار کریمی که ما را در این گفتگو همراهی کردند



منبع

مادر شهید:‌ صدور شناسنامه خیلی از مشکلاتمان را حل می‌کند بیشتر بخوانید »

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!



دورخوانی از چیزی نمی ترسیدم

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، نشست دورخوانی کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» با حضور چهار نفر از نویسندگان و منتقدان ادبی در کتابفروشی به‌نشر تهران برگزار شد.

سمیه جمالی: شگفت‌زده شدم!

در ابتدای این نشست، هر کدام از حضار بخش‌هایی از کتاب را روخوانی کردند و سمیه جمالی، شاعر و منتقد ادبی در سخنانی گفت: این روایت داستانی مسند را دیشب خواندم و واقعا احساس کردم که با یک نویسنده حرفه ای روبرو هستیم و این به خاطر تاثیرگیری من از شخصیت حاج قاسم سلیمانی نیست. جملات کوتاه و ساده و حرفه ای که در کار نویسندگان به چشم می خورد، در این متن، قابل توجه است. این در حالی است که این متن به نیت کتاب نوشته نشده و با کمترین ویرایش، تبدیل شده به کتابی که حالا در دستان ماست.

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!

وی افزود: متن این کتاب بسیار روان و راحت‌خوان است و با ساده‌ترین کلمات توانسته به خواننده تصویر بدهد. چیزی که خیلی توجه من را جلب کرد، تصویرهای بدیع و شفاف است، بدون این که احساس کنیم نویسنده برای ارائه تصاویر تلاش زیادی کرده است.

سمیه جمالی ادامه داد: حاج قاسم به راحتی از دریچه نگاه کودکی‌اش به سادگی این تصویرها را به خواننده منتقل می کند و ما هم از خواندنش لذت بردیم. من شگفت‌زده شدم وقتی برخی تجربیات حاج قاسم در روستا را در این کتاب خواندم.

این نویسنده و شاعر تصریح کرد: در بین سیاستمدارها، کتاب‌های خاطرات زیادی دیده می‌شود اما بیشتر به حوادث و اتفاقات کاری اشاره دارند در حالی که نگاه حاج قاسم به زندگی در این متن، بسیار فراتر است و ما با یک روایت شیرین و گرم مواجه هستیم. پیشنهاد می‌کنم هر کسی با هر سن و سالی از این کتاب، بهره ببرد. من معمولا وقتم را برای کتابی که وزن ادبی ندارد نمی گذارم اما این کتاب به لحاظ ادبیات هم بسیار قابل توجه بود.

محسن باقری اصل: قول می‌دهم که لذت زیادی ببرند

محسن باقری اصل، نویسنده و منتقد ادبی هم در این نشست گفت:‌ به همه عشاق حاج قاسم و به همه دشمنانش پیشنهاد می‌کنم این متن را بخوانند. ما در تشییع پیکر حاج قاسم گستره متنوعی از علاقمندان حاج قاسم را دیدیم و به همه آن‌ها توصیه می کنم که این نوشته را بخوانند. من قول می‌دهم که لذت زیادی ببرند.

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!

وی افزود:‌ من حاضرم با هر نویسنده و منتقدی در هر کجای ایران درباره ادبیات این کتاب که فوق‌العاده است، گفتگو کنم. حاج قاسم به فرم سادگی بعد از پیچیدگی رسیده است. حاج قاسم ادبیات را می‌فهمد و کمند آدم هایی که بتوانند صحنه‌ها را به این خوبی بنویسند. مثلا در جایی از کتاب، نویسنده موتیف‌وار رگه‌ای از ترس را بدون این که بخواهد به ژانر وحشت نزدیک بشود، پیش می برد. این روند خصوصا تا صفحه ۴۶ کتاب ادامه دارد.

این منتقد ادبی ادامه داد: نویسنده از زمانی که پشت مادرش بوده جهان را نظاره کرده و این نوع نگاه تا آخر متن جریان دارد. حتی بدخطی سردار به خاطر آسیبی که به دستشان وارد شده بود هم زیبا و دوست‌داشتنی است. نویسنده بخش کودکی را خیلی خوب می بیند. ما با یک نویسنده بی‌سانسور مواجه هستیم که بسیار آشنایی‌زدایی دارد.

باقری اصل با اشاره به این که خیلی از بزرگان بعد از فوتشان به کلیشه تبدیل می شوند، گفت:  این متن، نشان می دهد که نویسنده‌اش کلیشه نیست. حاج قاسم فیزیک را می‌فهمد و وقتی می نویسد،‌ خودش را سانسور نمی‌کند. حاج قاسم با چشمانش دقیق دیده است. مثلا روضه امام حسین را با نذری بعدش می بیند و اصلا خبری از مسائل متافیزیک نیست. این فرمی است که از آن حرف می زنیم. «مقاومت» با زندگی مقاومانه این آدم درست می شود که در کتاب می شود آن را دید.

نویسنده کتاب «زندگی در روزهای قرمز» تصریح کرد:‌ ما توقع داریم کسی که تا سه سالگی شیر مادرش را می‌خورد، انسان لوسی باشد اما می‌بینیم که عکسش ثابت می شود. نویسنده در متن هم به رئال پایبند است و به جای این که بیاید و کارهای شبه‌نویسندگی بکند و از تشبیهات الکی استفاده کند، از رئال زندگی بهره می‌برد و به دام ناتورالیست هم نمی‌افتد. پایه نویسندگی این است که از فیزیک شروع کنیم و بعد از آن به شیمی و زیست برسیم و در این متن حاج قاسم، این روند دیده می‌شود.

باقری اصل همچنین گفت: این کتاب، یکی از بهترین کتاب‌هایی بود که در این چند سال خواندم. من به نویسنده تعصبی نداشتم اما وقتی خواندم واقعا غافلگیر شدم.

فاطمه مهرابی: اصلا توقع نداشتم!

فاطمه مهرابی، فعال فرهنگی و ادبی نیز یکی دیگر از حاضران در این نشست بود. او در ابتدا گفت: ارزش و جذابیت این کتاب بیشتر بر محتوایش سوار است تا فرم. من اصلا توقع نداشتم این قدر جاذبه‌های نویسندگی را بینیم و برای کسی که روحیات جنگی دارد و کسی که تمام زندگی‌اش را فدای مقاوت کرده است، فرای تصور است.

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!

وی افزود: کتاب پر از تشبیه‌های زیبا است که نشان از نگاه ظریف ایشان به مسائل دارد. خیلی از بخش‌های زندگی‌شان در کتاب جایشان خالی است اما مثلا اشاره به جسارت یک پاسبان به دختری که اتفاقا وضع حجاب خوبی هم نداشته و واکنش حاج قاسم به این اتفاق، نشان می دهد کتاب از نظر محتوایی هم آنقدر سنگین است که ما خیلی نمی توانیم در فرم آن غرق بشویم.

مهرابی ادامه داد:‌ نگاه محتوایی و تعصب و غیرت از جوانی در زندگی حاج قاسم وجود داشته و کسی که می‌خواهد سبک زندگی ایشان را ببیند، در این کتاب با کدهای مشخصی روبرو می‌شود.

این فعال فرهنگی تصریح کرد: کتاب، در روایتش ریتم خوب و تندی دارد. اما در واقع نصفه است و انگار که نصفش را می‌خوانیم و بخش دستنوشته ها اضافی است و مخاطب، غافلگیر می‌شود. ما منتظریم بقیه ماجراها را بخوانیم اما این که بعد از صفحه ۷۶ دوباره همان متن تکرار می شود، جالب نیست. همانطور که حاج قاسم همه دل‌ها را تسخیر کرد، این کتاب هم آینه همان حالت است.

میثم رشیدی مهرآبادی: این اولین و آخرین کتاب حاج قاسم است

میثم رشیدی مهرآبادی، نویسنده و خبرنگار نیز در این نشست ودرخوانی ضمن اشاره به تاریخچه شکل‌گیری کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» گفت:‌ قرار بود فروش این کتاب  در یکی از کتابفروشی‌های تهران آغاز بشود و روز بعد به دست همه کتابفروشی‌های سراسر کشور برسد. توفیق این کار نصیب کتابفروشی به‌نشر تهران شد که اولین محموله از کتاب به طور مستقیم از چاپخانه به اینجا آمد. این کتاب که زندگی‌نامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی از کودکی تا ۲۳ سالگی است، هنوز هم بعد از چند ماه جزو آثار پرفروش در بسیاری از کتابفروشی‌ها خصوصا کتابفروشی‌های به‌نشر در سراسر کشور است.

وی افزود: چون نویسنده این کتاب در میان ما نیست و انتشارات مکتب حاج قاسم در زمان کوتاهی دچار تغییرات مدیریتی شد، در این چند ماه کمتر درباره آن بحث شده است. امیدواریم از این گونه دورخوانی‌ها همچنان در کتابفروشی به‌نشر تهران برگزار شود.

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!

رشیدی مهرآبادی ادامه داد: این اولین و آخرین کتاب نویسنده یعنی سردار حاج قاسم سلیمانی است و از این منظر، مورد توجه است؛ یعنی این اولین و تنها باری است که به نام ایشان، فیپا صادر می‌شود. به نظرم اگر اتفاقات روزگار و شرایط منطقه اجازه می داد و حاج قاسم به مرحله بازنشستگی می رسید، حتما نویسنده می شد و نویسندگی را به طور حرفه‌ای ادامه می داد.

این نویسنده و منتقد ادبی تصریح کرد:‌ لذتی که از متن می‌بریم در دستنوشت اصلی وجود دارد و در کتاب فقط ویرایش‌های اندکی انجام شده و برخی علائم سجاوندی اضافه شده است. زیرنویس‌هایی هم به کتاب افزوده شده است. با این همه یکی از ایرادهایی که اهالی کتاب به این کتاب می گرفتند این بود که وقتی متن کامل و ویرایش شده دستنوشته‌ها را داریم، چرا همه دستنوشته‌ها منتشر شده و قیمت کتاب را بالا برده است؟ با توجه به امکان فضای مجازی،‌ می شد تصاویررا در سایت بارگذاری کرده علاقمندان به آن مراجعه کنند. نمونه دستخط حاج قاسم در طرح جلد هم هست که مخاطب می تواند از حس و حال آن استفاده کند.

رشیدی در پایان گفت: ناخودآگاه حاج قاسم حتی در یادداشت‌های او هم دیده می‌شود؛ وقتی در دستنوشتش روی کتاب «وقتی مهتاب گم شد»، به شهادت دو یارش اشاره می کند و دلتنگی‌اش برای شهدا را یادآور می‌شود. آنجا که می‌نویسد:‌ صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع می‌کنم و رویم نمی‌شود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را -مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمی‌روم و نمی‌میرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز له‌له می‌زنم…



منبع خبر

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم! بیشتر بخوانید »

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس


گروه جهاد و مقاومت مشرق گمنامیِ سردار شهید، حاج مرادعلی عباسی‌فر، انگیزه اصلی ما در شکل‌گیری این گفتگو بود. سرداری که از یاران قدیمی حاج قاسم سلیمانی بود و داغ شهادت او تا آخر عمر با سید شهدای مقاومت همراه ماند.

حاج مراد، شیرمردی کرمانشاهی بود از ۱۵ سالگی به میدان نبرد رفت و حتی بازنشستگی هم نتوانست او را خانه‌نشین کند. در ۵۳ سالگی آنقدر در خط مقدم نبرد با تکفیری‌ها ماند و جنگید تا در ۱۶ فروردین ۱۳۹۶ به شهادت رسید و پیکرش به دست تکفیری‌ها افتاد.

حالا از او یادی به جا مانده و مزاری خالی که در انتظار پیکر پاک اوست…

همسر بزرگوار شهید عباسی‌فر و پسر عزیزشان آقاعلیرضا در خانه باصفایشان و در یکی از آخرین روزهای خردادماه، میزبان ما شدند و حدود دو ساعت به سئوالات ما پاسخ دادند. آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل این همکلامی است…

**: برخی از شهدای مدافع حرم، جوان‌تر هستند و سابقه جهادی کمتری داشته‌اند اما نامشان خیلی فراگیر است. چرا ما اینقدر شهید عباسی‌فر را کم می‌شناسیم؟

همسر شهید: به نظرم خودشان هم دوست داشتند گمنام باشند. هر کاری که انجام می دادند به خاطر رضای خدا بود؛ نه به خاطر اسم و رسم. اتفاقا بروبچه‌های بسیج محله‌مان هم قبل از عید به منزل ما آمدند و تعجب کردند که ساکن این محله‌ایم و نمی‌دانستند نزدیک به ۱۸ سال است در این محله زندگی می‌کنیم.

حاج مرادعلی عباسی‌فر در دوران دفاع مقدس

**: محله شما هم شهیدان مدافع حرم زیادی دارد، از شهید رسول خلیلی و شهید فرزانه گرفته تا شهید محمدخانی و عمار بهمنی و سردار تقوی‌فر…

همسر شهید: حاج آقا همیشه برای نماز به مسجد پیامبر اعظم در شهرک شهید محلاتی می رفتند…

**: شهید عباسی‌فر، متولد اول اسفند ۱۳۴۵ بودند. چه سالی ازدواج کردید؟

همسر شهید: سال ۱۳۶۵.

**: یعنی حاج آقا ۲۰ ساله بودند… شما چند سالتان بود؟

همسر شهید: من متولد ۱۳۴۳ هستم. پدر حاج آقا هم دیر برایشان شناسنامه گرفتند و تاریخ حقیقی تولدشان همان سال ۱۳۴۳ است. گویا آن سال‌ها می‌خواستند پسرشان سربازی نرود اما بعدها می گفتند سرنوشت طوری رقم خورد که همه عمرشان در سربازی باشند!

**: شما هم اهل کنگاور هستید؟

همسر شهید: بله؛ ما با هم فامیل سببی بودیم. دختر دایی من، زن‌دایی ایشان بود. شناخت ما برای ازدواج از طریق خانواده صورت گرفت.

**: سال ۶۵ کوران جنگ بود و با توجه به این که در منطقه کردستان فعال بودند، شما چطور راضی شدید به این ازدواج؟

همسر شهید: تنها هدف و انگیزه‌ام این بود که به هر حال یک رزمنده به خواستگاری‌ام آمده و من می توانم در جنگ،‌ نقشی داشته باشم. از خواستگاری تا ازدواجمان فقط یک هفته طول کشید. به مرخصی آمده بودند و گفتند که نمی‌توانم بیشتر بمانم. بعدش هم بلافاصله رفتند. آن زمان در کردستان عراق فعالیت می کردند.

**: یعنی اساسا فعالیت‌هایشان در کردستان بودند یا جنوب هم می رفتند؟

همسر شهید: تا جایی که من می دانم همه فعالیت‌هایشان در غرب خصوصا منطقه کردستان عراق بود.

**: چقدر احتمال می‌دادید در جریان جنگ به شهادت برسند؟

همسر شهید: همان روز خواستگاری گفتند راهی که من رفته‌ام ختم به شهادت می شود؛ شما موافق هستید یا نه؟ یعنی از اول این موضوع را مطرح کردند. خیلی وقت‌ها ما منتظر شهادت ایشان بودیم. کردستان عراق هم خیلی ناامن بود و ما خودمان را برای این اتفاق، آماده کرده بودیم.

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس
حاج مرادعلی عباسی‌فر همراه با همرزمان در مأموریت کردستان عراق (نفر دوم از راست)

**: ایشان با میل خودشان ازدواج کردند یا اصرار خانواده بود؟ چون در آن حال و هوای جنگ، این که مسئولیت یک نفر دیگر هم روی دوش آدم بیاید، سخت است…

همسر شهید: با میل خودشان بود. وقتی آقامراد را معرفی کردند و آمدند برای صحبت، معلوم بود که با میل خودشان بوده.

**: پیش آمد که شما هم همراه ایشان در دوران جنگ به کردستان بروید؟

همسر شهید: نه؛ پیش نیامد.

**: زندگی‌تان را در همان کنگاور شروع کردید؟

همسر شهید: بله، اول، زندگی‌مان همانجا شکل گرفت و بعدش به شهرک شهید مفتح کرمانشاه رفتیم. بعد از جنگ، حاج مراد همچنان در قرارگاه رمضان مشغول بودند. بعد از آن، سال ۱۳۷۵ به تهران آمدیم و در شهرک شهید بروجردی ساکن شدیم. هجده سال هم هست که به شهرک شهید محلاتی آمده‌ایم.

**: حاج آقا سال اوایل ۹۲ بازنشسته شدند. ایشان سابقه جانبازی هم داشتند؟

همسر شهید: بله؛ اما درصد جانبازی‌شان بالا نبود. ۳۱ سال خدمت کردند و بازنشسته شدند. وقتی بازنشسته شدند، بلافاصله به عراق رفتند. تقریبا یک سال در عراق بودند و بعدش هم از سال ۹۴ به سوریه رفتند و سال ۹۶ هم شهید شدند.

**: شما به ماموریت‌های ایشان عادت کرده بودید؟

همسر شهید: بله؛‌ ایشان تا آخر در نیروی قدس مشغول بودند و همواره به مأموریت می‌رفتند. من دیگر کاملا به این وضعیت عادت کرده بودم. در جریان کنفرانس سران کشورهای اسلامی هم خیلی فعالیت داشتند.

**: انتظار نداشتید که بعد از بازنشستگی دیگر به ماموریت نروند و بیشتر به بچه‌ها و نوه‌ها برسند؟

همسر شهید: ما باید اهمیت کارها را در نظر بگیریم. بار آخری که می خواست به سوریه برود، همه فامیل بسیج شده بودند تا جلویش را بگیرند. همه می گفتند تو وظیفه ات را انجام داده ای. خواهرم هم آمد و گفت اگر دینی بوده تو ادا کرده ای. کمی هم بمان و به زن و بچه‌ات برس. حاج مراد هم گفت اگر بدانی چه بلایی سر بچه‌های شیعه می آورند، این حرف را نمی زنی.

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس
سردار حاج مرادعلی عباسی‌فر در نبرد سوریه

حتی حاج قاسم سلیمانی هم به حاج مراد گفته بود: بارک الله که نماندی در خانه و آمدی تا به ما کمک کنی. یکی از دوستان حاج مراد هم می گفت: آنقدر شجاع بود که دیگر مثل او ندیده‌ام و نخواهم دید.

حاج قاسم یک یادداشت هم برای کتاب «شبی که مهتاب گم شد» نوشته بودند و در آن به شهادت حاج مراد اشاره کرده بودند. ایشان نوشته بودند:

بسمه‌تعالی

عزیز برادرم؛ علی عزیز؛

همه شهدا و حقایق آن دوران را در چهره‌ تو دیدم.

یکبار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زده‌ای که صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع می‌کنم و رویم نمی‌شود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را -مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمی‌روم و نمی‌میرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز له‌له می‌زنم و به درد «چه کنم» دچار شده‌ام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخم‌هایم پاشاندی. تنهای تنهایم.

عکست را بروی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیده‌ام که بهترین دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت بنشینند.

برادر جامانده‌ات  – قاسم سلیمانی

حاج قاسم برای مراسم ختم حاج مراد هم به مسجد محله‌مان آمدند.

**: بعد از این که جنگ تمام شد و کمی اوضاع آرام شد، به بوسنی رفتند. شما از رفتن ایشان خبر داشتید؟

همسر شهید: بله، با اطلاع قبلی می رفتند. هر جایی می خواستند بروند به من می گفتند چون نه تنها مانعی نبودم، تشویقشان هم می‌کردم چون می‌دیدم که اسلام در خطر است. واقعا هر جایی هم که نیاز بود، جزو پیشتازان بودند. چند مرحله به بوسنی رفتند. دوستانشان می گفتند بارها تا مرز شهادت رفته اما عمرش به دنیا بود.

بعد از آن هم به آلبانی رفتند. یکی از مهمانان کنفرانس اسلامی بعد از شهادت حاج مراد آمده بود و اصرار کرد که به منزل ما بیاید. از اول تا آخر گریه می کرد و می گفت شما نمی دانید که حاج مراد چه شخصیتی داشت و چقدر شجاع بود…

در آنجا تنها بود و می دانید که مردم آن منطقه بویی از محبت نبرده اند اما آنقدر مردم آنجا دوستش داشتند که بعد از شنیدن خبر شهادتش، همه‌شان گریه می کردند. آنقدر محبت کرده بود که یک طور دیگری دوستش داشتند. یادم هست بارها از تلفن منزل (به رغم هزینه‌اش) زنگ می زد و احوال همسایه‌ها و دوستانشان در آنجا صحبت می کردند و حالشان را می پرسیدند.

**: پس این همراهی شما بوده که باعث می شده ایشان مدام در ماموریت و فعالیت باشند. چرا که همراهی همسران خیلی مهم است… آقاعلیرضا چه سالی به دنیا آمدند؟

همسر شهید: سال ۱۳۸۴.

**: پس متولد شهرک شهید محلاتی هستند… در خانواده سردار عباسی‌فر، فرد دیگری هم بودند که اهل جنگ و جهاد باشند؟

همسر شهید: خانواده‌شان خانواده‌ای سنتی و مذهبی هستند اما دیدگاه‌هایشان با حاج مراد تفاوت‌هایی داشت. حاج مراد هم دوستی به نام سمیعی داشت که باعث تحولش شد. وقتی حاج مراد در مغازه‌ای کار می کرد، آقای سمیعی همسایه مغازه‌شان بود که البته بعدها شهید شد. حاج مراد حتی عروس‌مان را به سر مزار ایشان برده بود و می گفت ایشان بود که من را راهنمایی کرد و اگر ایشان نبود، زندگی من اینگونه نمی شد.

شهید عبدالحسین سمیعی با آقامراد صحبت می کند و ۱۵ ساله بود که به رغم مخالفت خانواده‌اش به جبهه می رود. برادرهای حاج مراد هم مشغول کار آزاد هستند.

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس
حاج مرادعلی عباسی‌فر در حال آموزش به نیروهای مقاومت بوستی و هرزگوین

**: پدر و مادر بزرگوار حاج آقا در قید حیات هستند؟

همسر شهید: شکر خدا حضور دارند و در شهر کنگاور زندگی می کنند.

**: فضای خانوادگی شما چطور بود؟ این که پذیرفتند دخترشان را به پاسداری بدهند که مدام در جبهه بوده…

همسر شهید: پدر و مادر من مذهبی و انقلابی هستند. زمان انقلاب هم متاسفانه خیلی از اقوام ما به خاطر اقدامات و عقاید پدر و مادرم، ما را طرد کردند و در مقابل ما جبهه گرفتند! برایشان سئوال بود که چرا این همه از انقلاب و امام حمایت می کنیم. برای همین متاسفانه کم کم ارتباطاتمان با فامیل، کمرنگ شد. پدر و مادرم الان هم در کنگاور زندگی می کنند.

**: شما چقدر به آنجا رفت و آمد می کنید؟

همسر شهید: خیلی کم. مثلا در عید نوروز یا تابستان اگر بشود، سری به آنجا می زنیم…

**: شهری خوش آب و هوا و دیدنی است…

همسر شهید: اما متاسفانه به آن نرسیده‌اند؛ خصوصا معبد آناهیتا که اصلا از آن برای توسعه گردشگری استفاده مناسبی نکرده‌اند.

**: پسر بزرگتان حسین آقا چند سالشان است؟

همسر شهید: بیست و هفت سالشان است. ازدواج کرده اند و دو فرزند پسر هم دارند.

**: یعنی تا اینجا راه حاج‌آقا را ادامه داده‌اند…

همسر شهید: من به پسر و عروسم گفته‌ام که به امر رهبرمان، باید باز هم فرزندانی بیاورند. مخصوصا دختر که یک رحمت الهی است و نصیب هر کسی نمی شود. زمان ما اصرار داشتند که فرزنددار نشویم اما الان و بعدها، سختی‌اش بر دوش جوان ها می افتد. جامعه پیر می شود و عده کمی از جوان‌ها باید بار جامعه را به دوش بکشند. شکر خدا الان جوان ها را که می بینم، حس می کنم توجه بیشتری به این موضوع مهم دارند. اگر چه هزینه‌ها هم بالا رفته…

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس
حاج مراد در مأموریت خارج از کشور

**: البته به نظرم همانطور که امکانات بیشتر شده، توکل هم کمتر شده. پدران و مادران جوان از همین الان به فکر هزینه تحصیل فرزندشان در دانشگاه هستند که عجیب است… ان شا الله آقا علیرضا هم به زودی ازدواج می‌کنند و با تدابیر دولت آقای رئیسی، شرایط زندگی و ازدواج هم سهل‌تر می‌شود…گویا حاج‌آقا دوره‌های چتربازی و صخره‌نوردی، جنگ تن به تن و چیزهایی شبیه به این را هم دیده بودند. این برای دوران جنگ بود یا بعد از آن؟

همسر شهید: این دوره‌ها برای بعد از جنگ بود…

**: یعنی ایشان بعد از دوران جنگ، اینگونه نبودند که مشغول کارهای اداری بشوند و همواره آمادگی جسمی خودشان را حفظ می کردند…

همسر شهید: اصلا اینطور نبود که یک جا بنشینند. تبلتش را هم متاسفانه داعشی‌ها بردند. همین اواخر که به مرخصی می آمد، تا نماز صبح می نشست و برای شناخت مناطق عملیاتی، نقشه‌های سوریه را دانلود می کرد. نمازش را می خواند و یک ساعتی استراحت می کرد. اگر بیرون می رفت هم به من می گفت که برایش دانلود کنم.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

شهید مدافع حرم سردار حاج مرادعلی عباسی فر - کراپ‌شده

تبلتش را هم متاسفانه داعشی‌ها بردند. همین اواخر که به مرخصی می آمد، تا نماز صبح می نشست و برای شناخت مناطق عملیاتی، نقشه‌های سوریه را دانلود می کرد.



منبع خبر

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس بیشتر بخوانید »