موزه دفاع مقدس دزفول

شناسایی پیکر مطهر شهید دزفولی پس از ۴۲ سال

شناسایی پیکر مطهر شهید دزفولی پس از ۴۳ سال


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از استان خوزستان، سرهنگ پاسدار «هادی سعادت‌زاده» مدیر مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس دزفول امروز در گفت‌وگویی رسانه‌ای اظهار داشت: پیکر یک شهید دزفولی دوران دفاع مقدس بعد از ۴۳ سال شناسایی شد و قرار هست با حضور با شکوه مردم تشییع و در این شهر به خاک سپرده شود.

وی افزود: فرماندار دزفول نیز به همراه جمعی از مسئولان شهرستان با حضور در منزل شهید «مسعود عزیزیان» خبر شناسایی پیکر این شهید که از شهدای دوران دفاع مقدس دزفول هست را پس از گذشت ۴۳ سال به خانواده معظم وی اعلام کردند.

سرهنگ سعادت‌زاده گفت: برنامه‌ریزی‌های لازم برای برگزاری مراسم باشکوه استقبال از پیکر مطهر شهید در حال انجام هست و امیدواریم با حضور گسترده مردم، این مراسم به بهترین شکل ممکن برگزار شود.

«مسعود عزیزیان» در سن ۱۶ سالگی و در عملیات والفجر مقدماتی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

شناسایی پیکر مطهر شهید دزفولی پس از ۴۳ سال بیشتر بخوانید »

شناسایی پیکر مطهر شهید دزفولی پس از ۴۲ سال

شناسایی پیکر مطهر شهید دزفولی پس از ۴۲ سال


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از استان خوزستان، سرهنگ پاسدار «هادی سعادت‌زاده» مدیر مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس دزفول امروز در گفت‌وگویی رسانه‌ای اظهار داشت: پیکر یک شهید دزفولی دوران دفاع مقدس بعد از ۴۲ سال شناسایی شد و قرار هست با حضور با شکوه مردم تشییع و در این شهر به خاک سپرده شود.

وی افزود: فرماندار دزفول نیز به همراه جمعی از مسؤولان شهرستان با حضور در منزل شهید «مسعود عزیزیان» خبر شناسایی پیکر این شهید که از شهدای دوران دفاع مقدس دزفول هست را پس از گذشت ۴۲ سال به خانواده معظم وی اعلام کردند.

سرهنگ سعادت‌زاده گفت: برنامه‌ریزی‌های لازم برای برگزاری مراسم باشکوه استقبال از پیکر مطهر شهید در حال انجام هست و امیدواریم با حضور گسترده مردم، این مراسم به بهترین شکل ممکن برگزار شود.

شهید «مسعود عزیزیان» در سن ۱۶ سالگی و در عملیات والفجر مقدماتی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

شناسایی پیکر مطهر شهید دزفولی پس از ۴۲ سال بیشتر بخوانید »

کمتر به مظلومیت شهدای دزفول پرداخته‌ایم/ صدور شناسنامه شهدا از کارهای شاخص ما است

کمتر به مظلومیت شهدای دزفول پرداخته‌ایم/ صدور شناسنامه شهدا از کارهای شاخص ما است


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از خوزستان، گروه ادبی «صبرا» سال‌هاست که فعالیت‌های ادبی، فرهنگی و هنری خود را در شهر مقاوم دزفول آغاز کرده هست. این گروه در حوزه‌های مختلف همکاری همه جانبه‌ای با مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس دزفول برقرار کرده و همین امر بهانه‌ای شد تا با مسئول این گروه فعال و ارزشی گفت‌وگویی داشته باشیم.
 
خودتان را برای مخاطبین ما معرفی کنید و کمی هم از گروه ادبی‌تان بگوئید؟ «مهدیه مهران‌زاده»، متولد سال ۱۳۶۵هستم. کارشناسی ارشد مدیریت و مسئول انجمن صبرا هستم. انجمن ما تشکیل شده از خانم‌هایی که علاقه‌مند به حیطه‌ کتاب‌خوانی و بعضا نویسندگی هستند و دغدغه‌ ارتقای سطح کتاب‌خوانی و اعتلای ادبیات متعهد را دارند و می‌شود این ادعا را هم داشت که در این عرصه قدم‌های چشم‌گیری برداشتند که در یکی دو دهه اخیر اگر نگوییم بی‌نظیر اما در دزفول کم‌نظیر بوده هست.
کمتر به مظلومیت شهدای دزفول پرداخته‌ایم/ صدور شناسنامه شهدا از کارهای شاخص ما هست
 
 از چه سالی وارد این عرصه شدید؟ از سال ۹۱ کلاس‌های آموزش نویسندگی را شرکت می‌کردم. سال ۹۶ وارد انجمن نویسندگان دزفول شدم. قبل‌تر با مجلات خانه‌ خوبان از موسسه امام(ره)، زن روز و نشریه‌های شهری همکاری و برای این نشریات یادداشت، داستان و خاطره می‌نوشتم. در جشنواره‌ها و مسابقات گاهی رتبه ادبی آوردم و به صورت پراکنده فعالیت‌های ادبی داشتم.
 
روند شکل گیری گروه‌تان به چه صورت بود؟ سال ۱۴۰۰ در کنار دوستانی که در فضای ادبی با آن‌ها آشنا شده‌بودم، شروع کردیم. ابتدا از خواهران شهید شهرستان دزفول دعوت کردیم در کنار ما باشند تا بتوانیم حلقه‌ کتابخوانی با محوریت کتب دفاع مقدسی راه بیندازیم از جمله خواهران شهدایی که از اولین جلسه همراه ما بودند خانم «بتول فضیلت‌جو»، «زهرا فضیلت‌جو»، «طیبه آخوندرجب» هستند.
کمتر به مظلومیت شهدای دزفول پرداخته‌ایم/ صدور شناسنامه شهدا از کارهای شاخص ما هست
 
شیوه فعالیت‌تان را به چه شکل پیش بردید؟ در ابتدا کتاب‌های دفاع‌ مقدسی را خوانش می‌کردیم و نکات ضعف، قوت نثر و برش‌های برجسته‌‌ای از متون این کتاب‌ها را با هم به اشتراک می‌گذاشتیم. به مرور عزیزانی به جمع ما اضافه شدند از جمله خانم‌ها «نرگس مهتدی، اکرم ایزدیان، فاطمه فروغی فرد، ماجده زمان» و به مرور توانایی و قابلیت‌های گروه ارتقا پیدا کرد و در مقوله‌های تخصصی‌تری مثل نقد اصولی، ویراستاری و نویسندگی ورود کردیم.
 
 انگیزه شما از تاسیس این گروه چه بود؟ در ابتدا فقط کتاب‌خوانی اما در ادامه کتاب‌های دفاع مقدسی را که در حلقه‌ی کتاب‌خوانی مورد مطالعه قرار می‌دادیم همیشه یک حس مقایسه‌ای توی ذهنم شکل می‌گرفت بین شهدا و حماسه‌سازان شهرستان دزفول با آثار مورد مطالعه. به مظلومیت‌شان فکر می‌کردم و اینکه بالاخره باید کاری انجام داد. باید از میان صفحات خاک خورده‌ و مغفول تاریخ، روایت به روایت استخراج‌شان کرد. ما کم نداریم خانواده‌هایی که دو یا سه فرزندشان را با افتخار تقدیم انقلاب اسلامی کردند ولی آیا یک کتاب شاخص کشوری از زندگی‌شان وجود دارد؟ همین انگیزه‌ای شد که تخصصی‌تر به مقوله ادبیات دفاع مقدس ورود کنیم.
 
چه مواردی باعث شد تا به اینجا فعالیت‌تان تداوم داشته باشد؟ موردی دیگری که همیشه گوشه‌ی ذهنم هست، استعدادهای نهفته‌ی خانم‌های شهرستان هست که شکوفا نشده‌اند و یا بهتر بگویم فضایی برای یافتن دوستداشتنی‌های خودشان نداشته‌اند. خانم‌ها «ندا جوهر، مریم خورشیدی‌زاده، مریم مشکور، زینب قانعی‌نسب» و خیلی دیگر دوستان در صبرا به ذوق و قریحه‌ نویسندگی خود پی‌بردند و الان در کنارم صبرا را اداره می‌کنند. از اینکه خواهران صبرایی کنار هم با لذت در جلسات شرکت می‌کنند، بسیار خرسند می‌شوم. صبرا فضایی ادبی و آرامشبخش، در کنار آدم‌های امن برای خانم‌های فرهیخته فراهم کرده و همین من را برای ادامه راه مصمم‌تر می‌کند.
 
غیر از حوزه کتاب در چه حوزه‌های دیگری فعالیت کرده‌اید؟ طبق مواردی که قبلا به آن اشاره کردم در ابتدا فقط کتاب‌خوانی و در ادامه نقد اصولی و توسط خانم «زهرا همدانی طحان»، مدیر اجرایی صبرا، کلاس‌هایی آموزشی برگزار شد. با توجه به نیاز اعضای گروه دعوت از اساتید مجرب و برگزاری کلاس‌های آموزشی نقد و معرفی کتاب. برگزاری دوره‌های نویسندگی درون‌گروهی و همچنین دعوت از نویسندگان مطرح کشوری، خانم «فائضه غفار حدادی و سارا عرفانی» که در حوزه‌ی ادبیات دفاع مقدس، ادبیات حماسی و ادبیات متعهد قلم‌فرسایی کرده‌اند و تدریس موضوعی نویسندگی که خروجی این موارد، انتشار بیش از ۳۰عنوان کتاب شهدای دزفول گردید.
کمتر به مظلومیت شهدای دزفول پرداخته‌ایم/ صدور شناسنامه شهدا از کارهای شاخص ما هست
 
آغاز تعامل و همکاری شما با موزه دفاع مقدس دزفول از کی شروع شد؟ قبل از تشکیل انجمن صبرا، با مرکز تعامل و همکاری داشتم. در مراسمات مختلف‌شان شرکت کردم. زحمت کشیدند سال ۹۸ روز میلاد حضرت زینب(س) از بنده تشکر و لوح تقدیر اهدا کردند. با منتصب شدن جناب سرهنگ سعادت‌زاده فعالیت صبرا با مرکز جدیت و انسجام بیشتری پیدا کرد.
 
خروجی این تعامل و همکاری چه بوده هست؟ یکی از کارهایی که انجام داده‌ایم نقد کتب چاپ شده یا چاپ نشده مرکز دفاع مقدس جهت ارتقای آثار بوده هست. در کنار آن تولید شناسنامه شهدا بود و توانستیم با همکاری مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس دزفول دوره‌هایی را برگزار کنیم که باعث ارتقا سطح کیفی ادبیات دفاع مقدسی در دزفول شده هست.
 
برای رسیدن به اهداف گروه چه مشکلاتی سر راه شما بوده هست؟ بزرگترین مشکل ما نداشتن یک دفتر مرکزی هست. این مورد گاهی باعث از بین رفتن انسجام گروه هم شده. حتی برای برگزاری جلسات هفتگی کتابخوانی، مکان نداریم و کتابخانه‌های شهری با انجمن همکاری لازم را ندارند. البته حقیقتا باید از همکاری مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس دزفول تشکر کنم که این امکان را برای گروه صبرا فراهم کردند تا چندین جلسه از جلسات نقد و بررسی کتاب را در محل مرکز فرهنگی برگزار کنیم. موارد دیگری هم وجود دارد که باعث لطمه به انسجام گروه می‌شود و باعث شده فرصت‌ها برای مطرح شدن که نتیجه‌اش جذب بیشتر جوانان مستعد و به کارگیری استعدادشان در این مسیر هست از دست بدهیم و عضوگیری و پیوستن افراد تازه به گروه هم سخت‌تر شود.
 
 شهرستان دزفول چه قابلیت‌هایی دارد که چنین موسساتی بتوانند در این حوزه فعالیت کنند؟ انجمن‌هایی مثل ما اگر خودشان منبع درآمد و دفتر مرکزی داشتند، جدای از مسائل دیگر به راحتی می‌توانستند فعالیت کنند و نقشی را در ثبت تاریخ دفاع مقدس ایفا کنند. محدودیت‌ها برای کار زیاد هست. در صورتی که دزفول پتانسیل بسیار زیادی برای انجام کارهای فرهنگی دارد چه از لحاظ پیشینه تاریخی، مردم با فرهنگ و اصیل و چه از لحاظ نقش پررنگی که در دفاع مقدس ایفا کرده و اما توجه‌ زیادی نشده. شما عملکرد سازمان میراث فرهنگی دزفول را با اصفهان مقایسه کنید. اختلاف زمین تا آسمان هست.
 
نکته ناگفته و حرف پایانی شما؟ معتقدم شهدا ما را به این راه دعوت و گردهم جمع کرده‌اند. امیدوارم نهادهای فرهنگی و ادبی در ادامه مسیر ما را تنها نگذارند.
 
انتهای پیام/
 
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

کمتر به مظلومیت شهدای دزفول پرداخته‌ایم/ صدور شناسنامه شهدا از کارهای شاخص ما است بیشتر بخوانید »

برگزاری اولین کارگاه توانمندسازی مصاحبه و تدوین تاریخ شفاهی در دزفول

برگزاری اولین کارگاه توانمندسازی مصاحبه و تدوین تاریخ شفاهی در دزفول


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از استان خوزستان، سرهنگ پاسدار «هادی سعادت‌زاده» مدیر مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس دزفول امروز در شورای اداری این مرکز به ابتکار واحد تحقیقات و اسناد مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس دزفول در خصوص برگزاری اولین کارگاه توانمندسازی مصاحبه و تدوین تاریخ شفاهی اشاره کرد و اظهار داشت: ثبت و ضبط تاریخ شفاهی به واسطه بالا رفتن سن رزمندگان و ایثارگران دفاع مقدس از اولویت‌ها و ضروریات هست.

وی افزود: در این دوره تخصصی، استاد «سیدحسن موسوی طیب» نویسنده و تدوینگر تاریخ شفاهی دفاع مقدس به عنوان مدرس و تعدادی از نویسندگان و علاقه مندان حوزه ادبیات دفاع مقدس حضور داشتند و با اصول و فنون مصاحبه و تدوین متون تاریخ شفاهی آشنا شدند. 

سرهنگ سعادت‌زاده گفت: مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس دزفول با هدف شناسایی و پرورش استعدادهای جوان و تولید متون متنوع تاریخ شفاهی دفاع مقدس، کارگاه مذکور را برای اولین بار برگزار نمود و بزودی نیز دوره‌های بعدی این کارگاه را برای دیگران عزیزان علاقه‌مند به این حوزه برگزار می‌کند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

برگزاری اولین کارگاه توانمندسازی مصاحبه و تدوین تاریخ شفاهی در دزفول بیشتر بخوانید »

لباس‌ یادگاری

لباس‌ یادگاری


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از استان خوزستان، دلنوشته‌ای از «علی عطاران» خادم حوزه دفاع مقدس در موزه دفاع مقدس دزفول؛

  در اتاق محل کارم مشغول به کار بودم که مادر معظم شهیدی به همراه پسرش وارد اتاق شدند. 

بدون هیچ درنگی قیام کردم و به احترام ورود آن اسوه صبر و ایثار، الف قامتم را دال کردم تا یادم بماند امنیت امروزم را مدیون از خود گذشتگی چه کسانی هستم.   

با خضوعی برآمده از دل، سلام و ارادتی به محضر ام الشهید کردم و خوش آمد گفتم. خواهش کردم بر سرم منت بگذارد و دقایقی در محضرشان باشم. اجابت فرمود و نشست. پس از یک چاق سلامتی کوتاه از گوشه چادرش دو بسته پلاستیکی نسبتاً بزرگ را بیرون آوردند.

صورت چین و چروک خورده آن مادر رنج دیده را علاوه بر داغ فرزند برومندش غبار دیگری نیز پوشانده بود. نگرانی و اضطرابی همراه با غصه و اندوهی زمان خورده.

اگرچه نگاهم به بسته‌ها و گوشم به صحبت‌های مادر بود ولی نیم نگاهی پرسش ­آمیز هم به پسرش داشتم. قبل از اینکه بخواهم از محتوای بسته‌ها سؤال کنم، مادر شهید بسته‌ها را روی گل میز مقابلش گذاشت و گفت: «این بسته لباس‌ها و وسایل پسر شهید همسایه‌­مان و این یکی هم لباس‌ها و وسایل پسر شهید خودم هستند.

چند علامت سؤال ریز و درشت در ذهنم ایجاد شده بود و مرا می‌آزرد ولی باید نه با زبان که با چشم و نگاه‌های خواهشمندانه منتظر توضیح بیشتری می‌ماندم.   

مادر شهید هنوز کمی بابت بالا آمدن از پله‌های منتهی به اتاق کار من نفس نفس می‌زد اما هر طوری بود ادامه داد:چند روز پیش برای کاری از خانه بیرون زدم؛ همین که درب خانه را بستم نگاهم را به سمت مسیر رفتنم چرخاندم. دیدم تپه‌ای از نخاله‌های ساختمانی را که جلوی درب خانه همسایه ریخته شده هست را دیدم. یک بسته پلاستیکی هم روی آن تپه نخاله‌ها بود که برایم آشنا می‌آمد. 

سپس ادامه داد: یادش بخیر. تا همین چندی پیش این خانه، بیت شهید بود. چه سال‌هایی که منِ مادر شهید با همسایه‌مان که او هم مادر شهید بود می‌نشستیم و با هم درد دل می‌کردیم؛ چه رازهایی که به هم می‌گفتیم و چه خاطراتی که از فرزندانمان مرور می‌کردیم. روزگار کار خودش را می‌کرد و منتظر ما نماند. آن مادر به دیدار پسر شهیدش رفت و پدر هم به دنبال اورفت.

آن مادر عزیز آهی کشید و گفت: خانه ماند برای ورثه؛ فرزندان هم خانه را فروختند و هر کدام سهم الارث خود را گرفتند. صاحب جدید خانه هم مشغول نظافت و بیرون انداختن زباله‌ها و لوازم اضافی آن خانه بود.    

بعد دوباره برگشت به قضیه نخاله ­ها و گفت: وقتی به آن بسته بیشتر دقت کردم ناخودآگاه و بی‌اختیار رفتم جلو، چادرم را محکم با دندانم گرفتم، اطرافم را نگاه کردم که کسی مرا نبیند. بعد هم به سرعت بسته پلاستیکی را از روی زباله‌ها برداشتم و گذاشتم زیر چادرم و دوباره برگشتم به سمت خانه. کلید را انداختم و در را باز کردم. روی لبه ایوان کوچک خانه نشستم. چادرم را روی شانه‌ام انداختم و کلید را دوباره به گوشه چارقدم گره زدم که گم نشود. بسته را که باز کردم از دیدن محتوای بسته اشک در چشمانم حلقه زد. حدسم درست بود؛ وسایل پسر شهید همسایه بود. حالا و در روزگار بی مادری آن لباس‌ها و وسایل شهید جز نخاله‌های ساختمانی شده بود و باید دور انداخته می‌شد.

مگر می‌شد از ذهنم پاک بشود چه روزها و شب‌ها که آن مادر لباس‌های پسر شهیدش را ورانداز می‌کرد، چند بار بعد از شهادت پسرش لباس‌های او را شست و اتو کرد و تا کرد و دوباره در آن پلاستیک گذاشت.

این همان واقعیت زندگی و دنیا بود. مقاومت فایده‌ای نداشت و باید می‌پذیرفتم. اصلاً به کلی کارم را فراموش کردم. بسته را گره زدم و رفتم سراغ وسایل فرزند شهید خودم و آن را آوردم در ایوان و کنار وسایل پسر شهید همسایه‌مان گذاشتم.

مادر با دست به پسرش اشاره کرد و گفت: ایشان را صدا زدم و گفتم بیا که باید جایی برویم. پسرم سریع حاضر شد. به او گفتم: مادر بیا این دو پلاستیک را هم بگذار توی ماشین. سؤال هم از من نپرس تا به موقعش همه‌چیز را می‌فهمی.  

الآن هم که پیش شماییم. بعد هم با انگشت اشاره وسایل را نشان داد: این بسته وسایل پسر شهید همسایه هست. این‌یکی هم وسایل پسر شهید خودم؛ تحویل شما باشد.

بعد هم بغضش را قورت داد و گفت: زندگی هست دیگر. چرا کاری را که الآن تا زنده هستم و می‌توانم خودم انجام دهم را از بچه‌هایم بخواهم یا در وصیت‌نامه‌ام بنویسم؟ اصلاً از کجا معلوم آن‌ها به وصیت من عمل کنند؟ و من هاج و واج و متحیر، حرف‌های مادر که تمام شد به پسرش اشاره کرد و گفت: مادر جان، کار من تمام شد. بلند شو برویم. و من هنوز گیج و منگ؛ دهانم خشک شده بود. فقط چای تعارف کردم.  

نه مادر کار دارم. باید به خانه برگردم. ولی تو را به خدای همین شهدا قسم می‌دهم حواست به این وسایل باشد. هر وقت هم صلاح دانستید آن‌ها را جایی بگذارید که مردم هم ببینند.

تمام این خاطره را گفتم که بگویم: اگرچه خیلی دیر شده، ولی گر از دستمان برمی‌آید کاری کنیم دیرتر نشود.

انتهای پیام/

 

 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

لباس‌ یادگاری بیشتر بخوانید »