حضرت خدیجه (ص): سالها انتظار پیامبری تو را میکشیدم
گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس ـ رسول حسنی؛ روز بیست و هفتم ماه رجب بعثت پیامبری است که به تصریج خود آن حضرت و ائمه بعد از ایشان و همچنین بسیاری از اهل علم و تاریخ و سیره پیامبر (ص) برای اتمام مکارم اخلاق به پیامبری رسیدند.
در لعثت آن حضرت روایات متواتری در کتب شیعه و سنی نقل شده که اغلب آنها تقریبا با مختصری اختلاف به یک شکل ثبت و ضبط شده است. مطلبی که در ادامه میخوانید بخشی از تاریخ زندگی پیامبر اسلام (ص) از کتاب شریف منتهیالآمال نوشته شیخ عباس قمی انتخاب شده که در ادامه میخوانید:
بخوان؛ اولین امر خداوند به پیامبر خویش
در روز بیست و هفتم شهر رجب که با روز نوروز مطابق بود حضرت محمد بن عبدالله به سن چهل سالگی مبعوث به رسالت شد و به روایت امام حسن عسکری (ع) چون چهل سال از سن آن حضرت گذشت حق تعالی دل او را بهترین دلها و خاشعتر و مطیعتر و بزرگتر از همه دلها یافت پس دیده آن حضرت را نور دیگر داد و امر فرمود که درهای آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائکه به زمین میآمدند و آن حضرت نظر میکرد و ایشان را میدید و رحمت خود را از ساق عرش تا سر آن حضرت متصل گردانید.
پس جبرئیل فرود آمد و اطراف آسمان و زمین را فرو گرفت و بازوی آن حضرت را حرکت داد و گفت: یا محمّد بخوان.
فرمود: چه چیز بخوانم؟
گفت :اِقْرء بِاسْمِ ربّک الّذی خلق، خلق الاِنْسان مِنْ علق. پس وحی خدا را به او رسانید.
و به روایت دیگر پس بار دیگر جبرئیل با هفتاد هزار ملک و میکائیل با هفتاد هزار ملک نازل شدند و کرسی عزت و کرامت برای آن حضرت آوردند و تاج نبوت بر سر آن سلطان سریر رسالت گذاشتند و لوای حمد را به دستش دادند و گفتند بر این کرسی بالا رو و خداوند خود را حمد کن و به روایت دیگر آن کرسی از یاقوت سرخ بود و پایهای از آن از زبرجد بود و پایهای از مروارید.
پس چون ملائکه بالا رفتند و آن حضرت از کوه حِراء به زیر آمد، انوار جلال او را فرو گرفته بود که هیچ کس را یارای آن نبود که به آن حضرت نظر کند و بر هر درخت و گیاه و سنگ که میگذشت آن حضرت را سجده میکردند و به زبان فصیح میگفتند: السّلامُ علیْک یا نبِیّ اللّهِ، السّلامُ علیْک یا رسُول اللّهِ.
و چون داخل خانه خدیجه (ص) شد از شعاع خورشید جمالش خانه منور شد. خدیجه (ص) گفت: یا محمّد (ص) این چه نور است که در تو مشاهده میکنم؟
فرمود: این نور پیغمبری است بگولا اِله الا اللّهُ مُحمّدٌ رسُولُ اللّهِ.
خدیجه (ص) گفت که سالها است من پیغمبری تو را میدانم.
پس شهادت گفت و به آن حضرت ایمان آورد؛ پس حضرت فرمود: ای خدیجه (ص)، من سرمایی در خود مییابم جامه ای بر من بپوشان.
چون خوابید از جانب حق تعالی ندا به او رسید: یا ایُّها الْمُدّثّرُ قُمْ فانْذِرْ وربّک فکبِّرْ؛ ای جامه بر خود پیچیده برخیز پس بترسان مردم را از عذاب خدا، و پروردگار خود را پس تکبیر بگو و به بزرگی یاد کن.
پس حضرت برخاست و انگشت در گوش خود گذاشت پس گفت: اللّهُ اکْبرُ اللّهُ اکْبرُ.
پس صدای آن حضرت به هر موجودی رسید و همه با او موافقت کردند.
و اظهار فرمود رسول خدا (ص) دعوت خود را از پس آنکه مدت سه سال حضرت پیغمبر (ص) مردمان را پنهانی دعوت میفرمود و گروهی روش آن حضرت را گرفتند و ایمان آوردند جبرئیل این آیه مبارکه آورد: فاصْدعْ بِما تُؤْمرُ و اعْرِضْ عنِ الْمُشرِکین اِنّا کفیْناک الْمُسْتهْزِئین.
امر کرد آن حضرت را که آشکارا دعوت کند؛ پس آن حضرت به کوه صفا بالا رفت و مردم را انذار کرد و شرح دعوت آن حضرت مردم را به دین مبین و خواندن قرآن مجید برایشان و اذیت و آزارهایی که به آن حضرت رسید خارج از این مختصر است.
و از آن سوی کفار قریش در رنج و شکنجه مسلمانان سخت کوشیدند و بدان کس که قدرت بر زحمت او نداشتند به زبان زیان میکردند و هرکه را قوم و عشیرتی نبود به عذاب و عقاب میکشیدند و در رمضاء مکه به گرسنگی و تشنگی بازمیداشتند و زره در تن ایشان میکردند و به توقف در آفتاب حکم میدادند چندان که از پیغمبر خدا (ص) تبری جویند.
چون مسلمانان از شکنجه کفار قریش سخت به ستوه شدند و با ظلم کفار قریش صبر نتوانستند، از حضرت رسول (ص) دستوری طلبیدند تا به شهر دیگر شوند. حضرت ایشان را اجازت داد که به ارض حبشه هجرت کنند؛ چه آنکه مردم حبشه از اهل کتابند و نجاشی پادشاه حبشه به کسی ظلم نمیکند و این هجرت نخستین است که بعضی از اصحاب به سوی حبشه کوچ دادند و هجرت بزرگ آن بود که رسول خدا (ص) به سوی مدینه کوچ داد.
جمیعا زیاده از هشتاد مرد و زن در ماه رجب از مکه بیرون شدند کشتی در آب راندند و به اراضی حبشه درآمدند و در آن مملکت از کین و کید قریش و عذاب آن جماعت آسوده شدند و در جوار نجاشی ایمن زیستند و به عبادت حق تعالی پرداختند.
انتهای پیام/ 161
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
حضرت خدیجه (ص): سالها انتظار پیامبری تو را میکشیدم بیشتر بخوانید »