بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی

بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی



فجر۴۲| بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،  اگر سراغ خانه سبزعلی را از کاسبان خیابان حرم بپرسی، همه آدرس را می‌دانند. تابلو کوچه به نام “شهید قاسم سبزعلی” تو را یک‌راست می‌برد تا پلاک ۷. خانه‌ای که روزگاری محل رفت‌وآمد جوان‌های مبارز شهرری بود. برادران سبزعلی گرداگرد خانه پدری نشسته‌اند. این خانه خاطرات مرحوم مادر و برادر شهیدشان قاسم را زنده می‌کند. برادران سبزعلی عشق به دین و اسلام را مدیون مادرشان “نرگس اکبر مقدم” می‌دادند. حاج اصغر، محسن، امیر، حسن، ابوالفضل برادران سبزعلی هستند. یاد و خاطره قاسم نیز امروز در قاب عکس کنار برادرانش، زنده مانده است.

مادرم اولین مبارز خانه ما بود

محسن سبزعلی می‌گوید: «فکر می‌کنم سال‌های ۵۵ یا ۵۶ بود برادر بزرگ‌ترم حاج اصغر از قم رساله و پیغام‌های امام را می‌آورد و در تهران و شهرری توزیع می‌کرد دوست دیگری داشتیم به نام”اکبر ابوطالبی” او نیز با حاج اصغر همراه بود و تعدادی از رساله‌ها را نیز در خانه آنها پنهان می‌کردند. رساله‌ها لو رفته بود و نیروهای ساواک وارد منزل ابوطالبی شده بودند. همسایه‌ها به مادرم پیغام دادند که تا چند دقیقه دیگر ساواک وارد منزل شما هم می‌شود برای بردن بقیه رساله‌ها. هیچ‌کدام از برادرها در خانه نبودیم مادرم نیز تمام رساله‌ها را داخل چاه خشک وسط حیاط ریخته و تخته‌سنگ را به‌تنهایی روی آن گذاشته بود؛ بعدازاینکه نیروهای ساواک وارد منزل ما شدند و همه‌جا را جستجو کردند؛ دست از پا درازتر از خانه ما خارج شدند. مادرم از آن روز بیشتر ما را تشویق می‌کرد، یادم می‌آید که مادرم بعضی روزها برای ۵۰ نفر غذا درست می‌کرد که پذیرای جوان‌های انقلابی باشد. وقتی در منزل ما جلسه‌ای برگزار می‌شد برای امنیت بیشتر بچه‌های کوچک‌تر از سر کوچه دو نفر دو نفر می‌ایستادند که اگر سروکله مأموران ساواک پیدا شود به ما اطلاع دهند تا انقلابیون از راه پشت‌بام فرار کنند.

بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی

نیروهای خودی، کلانتری را تقدیم کردند

حسن سبزعلی به‌روزی اشاره می‌کند که کلانتری شهرری توسط بچه‌های شهرری اشغال شد. اکثر مأموران کلانتری شهرری خودی و از اهالی محله بودند بنابراین به خیلی از آن‌ها اطلاع دادیم و کلانتری تقریباً خالی‌شده بود وقتی بچه‌ها از سمت میدان شهرری به سمت کلانتری پیش رفتند یک ماشین وانت‌بار که از زباله پرشده بود از کنار ما گذشت بعدها متوجه شدیم که سلاح‌ها و مهماتی که در کلانتری نگه‌داری می‌شد توسط این ماشین از کلانتری خارج‌شده بود و برای اینکه انقلابیون متوجه نشوند روی آن را با زباله پرکرده بودند.

بدون اینکه به کسی آسیب برسد صبح آن روز کلانتری گرفته شد و بعدازظهر نیز اهالی به سمت کلانتری دولت‌آباد رفتند؛ اما رئیس کلانتری دولت‌آباد تسلیم نشد و درگیری مسلحانه درگرفت و حدود ۸ نفر از جوان‌های انقلابی در آن روز شهید شدند.

ابوالفضل سبزعلی از دیگر برادران می‌گوید: من آن موقع محصل بودم و در رکاب برادران. آن روزها جمعیت شهرری به نسبت کمتر بود و به دلیل وجود پایگاه محکم نظامی شاهنشاهی که در آرامگاه تشکیل‌شده بود به‌سرعت تظاهرات مردمی سرکوب می‌شد. بنابراین جلساتی که در منزل ما برگزار می‌شد بیشتر بچه‌های انقلابی را به سمت تهران و خیابان ۱۷ شهریور هدایت می‌کرد. یادم می‌آید که برادرم حاج اصغر بدون ترس عکس امام را روی شیشه ماشینش می‌چسباند تا محرکی باشد که بچه‌ها در تظاهرات آن روزهای تهران شرکت کنند.

بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی

غریبه ها دل کشتن داشتند

حاج اصغر با اشاره به‌روزهای خون‌بار شهرری می‌گوید: بعد از پیروزی انقلاب تازه‌کار ما شروع شد آن روزها بیشتر نیروهای کلانتری محلی بودند. و نمی‌توانستند به روی مردم اسلحه بکشند. ازاین‌رو برای کشتار مردم از مراغه نیرو اعزام کرده بودند. این را بعدها متوجه شدیم وقتی‌که با گرفتن مرکز ساواک در نزدیکی هلال‌احمر رئیس ساواک شهرری اسامی را لو داد و گفت: «حتی او فرمان تیر را هم صادر نکرده است. باوجود همه شادی که با پیروزی انقلاب احساس می‌کردیم به دنبال سرنخی بودیم که بفهمیم چه کسی فرمان تیر را در شهرری صادر کرد و بچه‌های شهرری را شهادت رساند؛ روز تظاهرات ۱۸ دی فقط قرار بود قطع‌نامه‌ای خوانده شود؛ اما به‌یک‌باره فرمان تیر صادر شد. با برادرم محسن به مراغه رفتیم با آشنایی که آنجا داشتیم همراه با چند نفر و وارد پادگان شدیم و حدود ۸ نفر را دست‌بسته به تهران آوردیم ۸ نفر که اسامی آنها را قبلاً به ما داده بودند در مسیر از آنها پذیرایی کردیم صبحانه و نهار به آنها دادیم.

بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی

مادرم قاتل برادرم را بخشید

وقتی آنها را به شهرری آوردیم شعارنوشته‌هایی را آماده کرده بودیم با این مضمون که اینها قاتلان شهدای شهرری هستند. آنها را تحویل دادگاه انقلاب دادیم از آن ۸ نفر دو نفر اعدام شدند و بقیه به زندان رفتند تا اینکه امام فرمان آزادی زندانیان را داد. بعدازاینکه از زندان آزاد شدند سه نفراز آنها به خانه ما آمدند برای حلالیت چون قاسم برادر ما در همان روز شهید شده بود یادم می‌آید که مادرم به آنها گفت: وقتی امام شمارا آزاد کرده است من هم شما را حلال می‌کنم.

 امام به زیارت سید الکریم آمد

با علنی شدن مبارزات مسلحانه قرار بود یک دوست قدیمی به نام حاج علی حیدری ۲۰ اسلحه ژسه و ۲ هزار فشنگ به ما برساند. اینها را حاج اصغر سبزعلی می‌گوید؛ برادران سبزعلی مادامی‌که برادر بزرگ‌تر صحبت می‌کند دست ادب بر زانو گذاشته‌اند و گوش می‌کنند. درحالی‌که خودشان نیز بخشی از خاطرات آن روزهای برادر هستند.

حاج اصغر ادامه می‌دهد: گوش‌به‌زنگ پیغام بودم که برادرم محسن به در منزل ما آمد و خبر آورد که حاج علی حیدری پیغام داده که سریع خودت را برسان؛ تا وقتی‌که به حاج علی برسم تصور می‌کردم اسلحه و فشنگ‌ها را آورده است. ساعت ۷ بعدازظهر حاج علی را در میدان شهرری ملاقات کردم آرام در گوشم گفت «خیابان حرم را امن کنید حضرت امام تا ساعت ۹ برای زیارت حرم حضرت عبدالعظیم (ع) می‌آید.»

سر از پا نمی‌شناختیم اما باید خوشحالی خودمان را پنهان می‌کردیم هنوز نیروهای حکومتی حضور داشتند و معروف شده بودند به چماق به دست‌ها. نیروهای ژاندارم و ساواکی‌ها آرامگاه رضاشاه را حفظ کرده بودند. باید به بهانه‌ای بچه‌های انقلابی را به خیابان و اطراف حرم می‌کشاندیم. شایعه کردیم که قرار است «چماق به دست‌ها» به مردم حمله کنند. بچه‌ها هر ۵ قدم در خیابان حرم ایستاده بودند تا بتوانند از مردم دفاع کنند. ساعت از ۹ گذشته بود ما برادرها در میدان شهر منتظر بودیم که ماشین بنز سبزرنگ از دور نمایان شد. امام در همان ماشین بود حاج احمد پسر امام نیز همراهشان بود محسن رفیق‌دوست، مهدی عراقی و چند نفر دیگر نیز همراه امام بودند. ماشین نزدیک میدان ترمز کرد. برای اینکه دیگران متوجه نشوند به راننده گفتم مسیر امن است همین‌طور با ماشین تا جلوی صحن در اصلی بروید. ساعت ۱۰ بود که امام به جلوی در اصلی حرم رسید بازار خلوت بود. پیرمردی جلوی در صحن به حالت تضرع نشسته بود و دعا می‌کرد امام را یک‌لحظه دید و شناخت با صدایی متعجب و بلند گفت: امام! امام نیز به او لبخند زد. همان‌طور که نشسته بود عبای امام را بوسید.

چهارطرف امام را گرفته بودیم که به ایشان صدمه‌ای وارد نشود به ضریح که رسیدیم امام را تنها گذاشتیم. به یک از دوستانمان که دوربین عکاسی داشت خبر داده بودیم که برای عکاسی و فیلم‌برداری از امام حاضر شود؛ اما آن‌قدر وقت کم بود که برادران شفیعی فقط توانستند یک فریم از امام عکس بگیرند.

آن موقع امام‌زاده‌ها و صحن عبدالعظیم (ع) به یکدیگر راه نداشتند امام مقبره حضرت عبدالعظیم (ع) و امام‌زاده حمزه (ع) را زیارت کردند. یکی از بچه‌های انقلابی به امام نزدیک شد و از شوق به امام نگاه کرد و گفت «قربانت بروم» امام نیز دستی به سر او کشید جمله محبت‌آمیزی را ادا کردند. درکل امام  ۱۰ دقیقه در حرم بود. تا «چماق به دست‌ها» مطلع شوند امام رفته بود آن شب از شوق در پوست خودمان نمی‌گنجیدیم.

بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی

دیوار عاشقی

امینی مقدم یکی از خادمان قدیمی حرم نیز گفته‌های اصغر سبزعلی را تصدیق می‌کند و می‌گوید: «رژیم روزهای آخرش را سپری می‌کرد اما هنوز امیدوار بود و دست از کشتار مردم برنمی‌داشت. آن شب نوبت‌کار من بود. رسم بود که در ساعت آخر خادم‌ها با احترام از زائران می‌خواستند که سلامی بدهند و از حرم خارج شوند. به‌رسم عادت مشغول این کار بودم، متوجه شدم که حدود ۳۰ نفر خانم و آقا، پراکنده در حرم هستند و اصلاً به حرف‌های من توجهی نمی‌کنند. دست چند نفرشان هم بی‌سیم دیدم. موضوع را به حاج‌آقا امینی سر پرست  خادم ها اطلاع دادم. آن چند نفر بیسیم به دست را به کشیک‌خانه بردیم و موضوع را جویا شدیم. آن‌ها گفتند که قراراست تا دقایقی دیگر امام خمینی (ره) وارد حرم شوند. همه خادم‌ها دست‌وپایشان را گم‌کرده بودند. جالب آنکه نیروهای شاه با تانک و تشکیلات نظامی برای نظارت بر اوضاع شهرری در چهارراه آرامگاه مستقر بودند؛ اما نیروهای حفاظت قرار بود از مسیر دیگری امام را وارد حرم کنند. آن ۳۰ نفر هم جزو نیروهای حفاظتی بودند که برای رصد اوضاع‌واحوال از چند ساعت قبل وارد حرم شده بودند. من و بقیه خادم‌ها سر از پا نمی‌شناختیم. امام از طرف میدان کوچک و کوچه سقاخانه وارد حرم شدند. صحنه زیبایی بود. خادم‌ها همراه با گروه حفاظتی امام برای آنکه مبادا نیروهای ساواک بویی برده باشند و بخواهند وارد شوند دستانشان را در هم گره زدند و از ورودی در حرم تا ایوانی که به باغچه طوطی منتهی می‌شد دیوار  دفاعی تشکیل دادند. من‌بعدها آن دیوار را دیوار عاشقی نامیدم. صحنه‌های نابی بود. امام همراه با حاج احمد آقا، حرم امامزاده عبدالعظیم (ع) را زیارت کردند.

آن حضور آن‌قدر غیرمنتظره بود که ما حتی فرصت نکردیم به تولیت آستان خبر دهیم یا اینکه از لحظه‌های ورود ایشان به حرم تصویربرداری کنیم. بعد از پایان زیارت، امام حتی برای پذیرایی هم صبر نکردند و به آقای مؤذنی که آن زمان مسئول کشیک‌خانه بود گفتند «فرصت زیاد است.» امام همراه با نیروهای حفاظتی‌شان از در دیگر خروجی بیرون رفتند. هنوز ۲۰ دقیقه‌ای از خروجشان نگذشته بود که سروکله رئیس ساواک و شهربانی پیدا شد. گفت انگار اینجا خبرهایی بود و ما بی‌خبر بودیم؟ اما در جواب فقط پوزخند تمسخرآمیز خادم‌ها را تحویل گرفت.»

۳۳ نفر را در آرامگاه دستگیر کردیم

«روز ۲۱ بهمن بود هنوز هم گارد نظامی در اطراف آرامگاه بودند. یک سری بچه‌های مبارز برای گرفتن آرامگاه پیش‌قدم شده بودند بعضی از مبارزان سلاح گرم داشتند. دستور تیر صادرشده بود همان‌طور که نیروهای انقلابی پیش می‌رفتند یک نفر از روی سقف آرامگاه همه بچه‌ها را به تیر بست تعداد زیادی از بچه‌ها آن روز شهید شدند چندنفری هم از نیروهای گاردی کشته شدند». این‌ها را محسن سبز علی می‌گوید و همان‌طور که خاطرات آن روزها را در ذهنش مرور می‌کند ادامه می‌دهد: بعدازاینکه بچه‌ها توانستند آرامگاه را بگیرند ۳۳ نفر را دستگیر کردیم و همه آن‌ها را دست‌بسته به منزل حسین فدایی بردیم. با فرماندهان تماس گرفتیم که چه تصمیمی برای آن‌ها بگیریم فرمان امام از طریق آن‌ها صادر شد که سربازان را آزاد کنید و حتی مبلغی نیز به آن‌ها بدهید تا به خانه‌هایشان برسند و درجه‌داران را به دادگاه انقلاب معرفی کنید.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،  اگر سراغ خانه سبزعلی را از کاسبان خیابان حرم بپرسی، همه آدرس را می‌دانند. تابلو کوچه به نام “شهید قاسم سبزعلی” تو را یک‌راست می‌برد تا پلاک ۷. خانه‌ای که روزگاری محل رفت‌وآمد جوان‌های مبارز شهرری بود. برادران سبزعلی گرداگرد خانه پدری نشسته‌اند. این خانه خاطرات مرحوم مادر و برادر شهیدشان قاسم را زنده می‌کند. برادران سبزعلی عشق به دین و اسلام را مدیون مادرشان “نرگس اکبر مقدم” می‌دادند. حاج اصغر، محسن، امیر، حسن، ابوالفضل برادران سبزعلی هستند. یاد و خاطره قاسم نیز امروز در قاب عکس کنار برادرانش، زنده مانده است.

مادرم اولین مبارز خانه ما بود

محسن سبزعلی می‌گوید: «فکر می‌کنم سال‌های ۵۵ یا ۵۶ بود برادر بزرگ‌ترم حاج اصغر از قم رساله و پیغام‌های امام را می‌آورد و در تهران و شهرری توزیع می‌کرد دوست دیگری داشتیم به نام”اکبر ابوطالبی” او نیز با حاج اصغر همراه بود و تعدادی از رساله‌ها را نیز در خانه آنها پنهان می‌کردند. رساله‌ها لو رفته بود و نیروهای ساواک وارد منزل ابوطالبی شده بودند. همسایه‌ها به مادرم پیغام دادند که تا چند دقیقه دیگر ساواک وارد منزل شما هم می‌شود برای بردن بقیه رساله‌ها. هیچ‌کدام از برادرها در خانه نبودیم مادرم نیز تمام رساله‌ها را داخل چاه خشک وسط حیاط ریخته و تخته‌سنگ را به‌تنهایی روی آن گذاشته بود؛ بعدازاینکه نیروهای ساواک وارد منزل ما شدند و همه‌جا را جستجو کردند؛ دست از پا درازتر از خانه ما خارج شدند. مادرم از آن روز بیشتر ما را تشویق می‌کرد، یادم می‌آید که مادرم بعضی روزها برای ۵۰ نفر غذا درست می‌کرد که پذیرای جوان‌های انقلابی باشد. وقتی در منزل ما جلسه‌ای برگزار می‌شد برای امنیت بیشتر بچه‌های کوچک‌تر از سر کوچه دو نفر دو نفر می‌ایستادند که اگر سروکله مأموران ساواک پیدا شود به ما اطلاع دهند تا انقلابیون از راه پشت‌بام فرار کنند.

بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی

نیروهای خودی، کلانتری را تقدیم کردند

حسن سبزعلی به‌روزی اشاره می‌کند که کلانتری شهرری توسط بچه‌های شهرری اشغال شد. اکثر مأموران کلانتری شهرری خودی و از اهالی محله بودند بنابراین به خیلی از آن‌ها اطلاع دادیم و کلانتری تقریباً خالی‌شده بود وقتی بچه‌ها از سمت میدان شهرری به سمت کلانتری پیش رفتند یک ماشین وانت‌بار که از زباله پرشده بود از کنار ما گذشت بعدها متوجه شدیم که سلاح‌ها و مهماتی که در کلانتری نگه‌داری می‌شد توسط این ماشین از کلانتری خارج‌شده بود و برای اینکه انقلابیون متوجه نشوند روی آن را با زباله پرکرده بودند.

بدون اینکه به کسی آسیب برسد صبح آن روز کلانتری گرفته شد و بعدازظهر نیز اهالی به سمت کلانتری دولت‌آباد رفتند؛ اما رئیس کلانتری دولت‌آباد تسلیم نشد و درگیری مسلحانه درگرفت و حدود ۸ نفر از جوان‌های انقلابی در آن روز شهید شدند.

ابوالفضل سبزعلی از دیگر برادران می‌گوید: من آن موقع محصل بودم و در رکاب برادران. آن روزها جمعیت شهرری به نسبت کمتر بود و به دلیل وجود پایگاه محکم نظامی شاهنشاهی که در آرامگاه تشکیل‌شده بود به‌سرعت تظاهرات مردمی سرکوب می‌شد. بنابراین جلساتی که در منزل ما برگزار می‌شد بیشتر بچه‌های انقلابی را به سمت تهران و خیابان ۱۷ شهریور هدایت می‌کرد. یادم می‌آید که برادرم حاج اصغر بدون ترس عکس امام را روی شیشه ماشینش می‌چسباند تا محرکی باشد که بچه‌ها در تظاهرات آن روزهای تهران شرکت کنند.

بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی

غریبه ها دل کشتن داشتند

حاج اصغر با اشاره به‌روزهای خون‌بار شهرری می‌گوید: بعد از پیروزی انقلاب تازه‌کار ما شروع شد آن روزها بیشتر نیروهای کلانتری محلی بودند. و نمی‌توانستند به روی مردم اسلحه بکشند. ازاین‌رو برای کشتار مردم از مراغه نیرو اعزام کرده بودند. این را بعدها متوجه شدیم وقتی‌که با گرفتن مرکز ساواک در نزدیکی هلال‌احمر رئیس ساواک شهرری اسامی را لو داد و گفت: «حتی او فرمان تیر را هم صادر نکرده است. باوجود همه شادی که با پیروزی انقلاب احساس می‌کردیم به دنبال سرنخی بودیم که بفهمیم چه کسی فرمان تیر را در شهرری صادر کرد و بچه‌های شهرری را شهادت رساند؛ روز تظاهرات ۱۸ دی فقط قرار بود قطع‌نامه‌ای خوانده شود؛ اما به‌یک‌باره فرمان تیر صادر شد. با برادرم محسن به مراغه رفتیم با آشنایی که آنجا داشتیم همراه با چند نفر و وارد پادگان شدیم و حدود ۸ نفر را دست‌بسته به تهران آوردیم ۸ نفر که اسامی آنها را قبلاً به ما داده بودند در مسیر از آنها پذیرایی کردیم صبحانه و نهار به آنها دادیم.

بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی

مادرم قاتل برادرم را بخشید

وقتی آنها را به شهرری آوردیم شعارنوشته‌هایی را آماده کرده بودیم با این مضمون که اینها قاتلان شهدای شهرری هستند. آنها را تحویل دادگاه انقلاب دادیم از آن ۸ نفر دو نفر اعدام شدند و بقیه به زندان رفتند تا اینکه امام فرمان آزادی زندانیان را داد. بعدازاینکه از زندان آزاد شدند سه نفراز آنها به خانه ما آمدند برای حلالیت چون قاسم برادر ما در همان روز شهید شده بود یادم می‌آید که مادرم به آنها گفت: وقتی امام شمارا آزاد کرده است من هم شما را حلال می‌کنم.

 امام به زیارت سید الکریم آمد

با علنی شدن مبارزات مسلحانه قرار بود یک دوست قدیمی به نام حاج علی حیدری ۲۰ اسلحه ژسه و ۲ هزار فشنگ به ما برساند. اینها را حاج اصغر سبزعلی می‌گوید؛ برادران سبزعلی مادامی‌که برادر بزرگ‌تر صحبت می‌کند دست ادب بر زانو گذاشته‌اند و گوش می‌کنند. درحالی‌که خودشان نیز بخشی از خاطرات آن روزهای برادر هستند.

حاج اصغر ادامه می‌دهد: گوش‌به‌زنگ پیغام بودم که برادرم محسن به در منزل ما آمد و خبر آورد که حاج علی حیدری پیغام داده که سریع خودت را برسان؛ تا وقتی‌که به حاج علی برسم تصور می‌کردم اسلحه و فشنگ‌ها را آورده است. ساعت ۷ بعدازظهر حاج علی را در میدان شهرری ملاقات کردم آرام در گوشم گفت «خیابان حرم را امن کنید حضرت امام تا ساعت ۹ برای زیارت حرم حضرت عبدالعظیم (ع) می‌آید.»

سر از پا نمی‌شناختیم اما باید خوشحالی خودمان را پنهان می‌کردیم هنوز نیروهای حکومتی حضور داشتند و معروف شده بودند به چماق به دست‌ها. نیروهای ژاندارم و ساواکی‌ها آرامگاه رضاشاه را حفظ کرده بودند. باید به بهانه‌ای بچه‌های انقلابی را به خیابان و اطراف حرم می‌کشاندیم. شایعه کردیم که قرار است «چماق به دست‌ها» به مردم حمله کنند. بچه‌ها هر ۵ قدم در خیابان حرم ایستاده بودند تا بتوانند از مردم دفاع کنند. ساعت از ۹ گذشته بود ما برادرها در میدان شهر منتظر بودیم که ماشین بنز سبزرنگ از دور نمایان شد. امام در همان ماشین بود حاج احمد پسر امام نیز همراهشان بود محسن رفیق‌دوست، مهدی عراقی و چند نفر دیگر نیز همراه امام بودند. ماشین نزدیک میدان ترمز کرد. برای اینکه دیگران متوجه نشوند به راننده گفتم مسیر امن است همین‌طور با ماشین تا جلوی صحن در اصلی بروید. ساعت ۱۰ بود که امام به جلوی در اصلی حرم رسید بازار خلوت بود. پیرمردی جلوی در صحن به حالت تضرع نشسته بود و دعا می‌کرد امام را یک‌لحظه دید و شناخت با صدایی متعجب و بلند گفت: امام! امام نیز به او لبخند زد. همان‌طور که نشسته بود عبای امام را بوسید.

چهارطرف امام را گرفته بودیم که به ایشان صدمه‌ای وارد نشود به ضریح که رسیدیم امام را تنها گذاشتیم. به یک از دوستانمان که دوربین عکاسی داشت خبر داده بودیم که برای عکاسی و فیلم‌برداری از امام حاضر شود؛ اما آن‌قدر وقت کم بود که برادران شفیعی فقط توانستند یک فریم از امام عکس بگیرند.

آن موقع امام‌زاده‌ها و صحن عبدالعظیم (ع) به یکدیگر راه نداشتند امام مقبره حضرت عبدالعظیم (ع) و امام‌زاده حمزه (ع) را زیارت کردند. یکی از بچه‌های انقلابی به امام نزدیک شد و از شوق به امام نگاه کرد و گفت «قربانت بروم» امام نیز دستی به سر او کشید جمله محبت‌آمیزی را ادا کردند. درکل امام  ۱۰ دقیقه در حرم بود. تا «چماق به دست‌ها» مطلع شوند امام رفته بود آن شب از شوق در پوست خودمان نمی‌گنجیدیم.

بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی

دیوار عاشقی

امینی مقدم یکی از خادمان قدیمی حرم نیز گفته‌های اصغر سبزعلی را تصدیق می‌کند و می‌گوید: «رژیم روزهای آخرش را سپری می‌کرد اما هنوز امیدوار بود و دست از کشتار مردم برنمی‌داشت. آن شب نوبت‌کار من بود. رسم بود که در ساعت آخر خادم‌ها با احترام از زائران می‌خواستند که سلامی بدهند و از حرم خارج شوند. به‌رسم عادت مشغول این کار بودم، متوجه شدم که حدود ۳۰ نفر خانم و آقا، پراکنده در حرم هستند و اصلاً به حرف‌های من توجهی نمی‌کنند. دست چند نفرشان هم بی‌سیم دیدم. موضوع را به حاج‌آقا امینی سر پرست  خادم ها اطلاع دادم. آن چند نفر بیسیم به دست را به کشیک‌خانه بردیم و موضوع را جویا شدیم. آن‌ها گفتند که قراراست تا دقایقی دیگر امام خمینی (ره) وارد حرم شوند. همه خادم‌ها دست‌وپایشان را گم‌کرده بودند. جالب آنکه نیروهای شاه با تانک و تشکیلات نظامی برای نظارت بر اوضاع شهرری در چهارراه آرامگاه مستقر بودند؛ اما نیروهای حفاظت قرار بود از مسیر دیگری امام را وارد حرم کنند. آن ۳۰ نفر هم جزو نیروهای حفاظتی بودند که برای رصد اوضاع‌واحوال از چند ساعت قبل وارد حرم شده بودند. من و بقیه خادم‌ها سر از پا نمی‌شناختیم. امام از طرف میدان کوچک و کوچه سقاخانه وارد حرم شدند. صحنه زیبایی بود. خادم‌ها همراه با گروه حفاظتی امام برای آنکه مبادا نیروهای ساواک بویی برده باشند و بخواهند وارد شوند دستانشان را در هم گره زدند و از ورودی در حرم تا ایوانی که به باغچه طوطی منتهی می‌شد دیوار  دفاعی تشکیل دادند. من‌بعدها آن دیوار را دیوار عاشقی نامیدم. صحنه‌های نابی بود. امام همراه با حاج احمد آقا، حرم امامزاده عبدالعظیم (ع) را زیارت کردند.

آن حضور آن‌قدر غیرمنتظره بود که ما حتی فرصت نکردیم به تولیت آستان خبر دهیم یا اینکه از لحظه‌های ورود ایشان به حرم تصویربرداری کنیم. بعد از پایان زیارت، امام حتی برای پذیرایی هم صبر نکردند و به آقای مؤذنی که آن زمان مسئول کشیک‌خانه بود گفتند «فرصت زیاد است.» امام همراه با نیروهای حفاظتی‌شان از در دیگر خروجی بیرون رفتند. هنوز ۲۰ دقیقه‌ای از خروجشان نگذشته بود که سروکله رئیس ساواک و شهربانی پیدا شد. گفت انگار اینجا خبرهایی بود و ما بی‌خبر بودیم؟ اما در جواب فقط پوزخند تمسخرآمیز خادم‌ها را تحویل گرفت.»

۳۳ نفر را در آرامگاه دستگیر کردیم

«روز ۲۱ بهمن بود هنوز هم گارد نظامی در اطراف آرامگاه بودند. یک سری بچه‌های مبارز برای گرفتن آرامگاه پیش‌قدم شده بودند بعضی از مبارزان سلاح گرم داشتند. دستور تیر صادرشده بود همان‌طور که نیروهای انقلابی پیش می‌رفتند یک نفر از روی سقف آرامگاه همه بچه‌ها را به تیر بست تعداد زیادی از بچه‌ها آن روز شهید شدند چندنفری هم از نیروهای گاردی کشته شدند». این‌ها را محسن سبز علی می‌گوید و همان‌طور که خاطرات آن روزها را در ذهنش مرور می‌کند ادامه می‌دهد: بعدازاینکه بچه‌ها توانستند آرامگاه را بگیرند ۳۳ نفر را دستگیر کردیم و همه آن‌ها را دست‌بسته به منزل حسین فدایی بردیم. با فرماندهان تماس گرفتیم که چه تصمیمی برای آن‌ها بگیریم فرمان امام از طریق آن‌ها صادر شد که سربازان را آزاد کنید و حتی مبلغی نیز به آن‌ها بدهید تا به خانه‌هایشان برسند و درجه‌داران را به دادگاه انقلاب معرفی کنید.



منبع خبر

بادیگاردهای امام خمینی در زیارت پنهانی بیشتر بخوانید »