میدان نبرد

آمریکا: موشک با برد بیش از ۳۰۰ کیلومتر به اوکراین نمی‌دهیم

آمریکا: موشک با برد بیش از ۳۰۰ کیلومتر به اوکراین نمی‌دهیم



مشاورامنیت ملی کاخ سفید اعلام کرد که «جو بایدن» رئیس جمهور ایالات متحده از بیم وقع جنگ جهانی سوم تجیهزات نظامی خاص به اوکراین ارسال نمی‌کند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، مشاور امنیت ملی کاخ سفید شبانگاه شنبه به وقت تهران اعلام کرد که «جو بایدن» رئیس جمهور ایالات متحده، تجهیزات نظامی خاص به اوکراین ارسال نمی‌کند.

به گزارش مجاهدت از وبگاه «یاهو نیوز» «جیک سالیوان» مشاور امنیت ملی کاخ سفید گفت: «در میان این سلاح‌ها موشک‌های دوربرد ” آتامکس” هستند که ۳۰۰ کیلومتر برد دارند.»

سالیوان اظهار داشت: «در حالی که هدف کلیدی ایالات متحده انجام هرکاری  برای حمایت و حفاظت از اوکراین است، اما هدف مهم دیگر این است که اطمینان حاصل شود در شرایطی قرار نخواهیم گرفت که به جنگ جهانی سوم نزدیک ‌شویم.»

وی افزود که بایدن همزمان با انتقال موشک‌های نقطه زن «هیمارس»  به اوکراین موافقت کرد.

وی خاطر نشان کرد که ایالات متحده همچنین پهپادهای مختلفی را که به طور موثر توسط ارتش اوکراین مورد استفاده قرار می‌گیرد، به کی‌یف ارسال می‌کند.

پیش از این، «لوید آستین» وزیر دفاع آمریکا گفته بود که تامین تسلیحات به اوکراین به وضعیت در میدان جنگ بستگی دارد. وی تصریح کرد که اکنون آمریکا موشک‌های همیارس  با برد ۸۰ کیلومتر به اوکراین می‌دهد.

بایدن  چندی قبل گفته بود که ایالات متحده سامانه‌های موشکی را به اوکراین ارسال نخواهد کرد که بتواند به خاک کشور روسیه برسد. بعداً، وزارت امور خارجه ایالات متحده تصریح کرد که واشنگتن موشک‌های دوربرد برای استفاده در خارج از میدان نبرد در اوکراین تامین نمی‌کند.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آمریکا: موشک با برد بیش از ۳۰۰ کیلومتر به اوکراین نمی‌دهیم بیشتر بخوانید »

آخرین پیام بی‌سیمی یک رزمنده فاطمیون/ یادت باشد قرار بود باهم برویم کربلا


آخرین پیام بی‌سیمی یک رزمنده فاطمیون/ یادت باشد قرار بود باهم برویم کربلا - کراپ‌شده

برای کار از ایران به ترکیه رفت، اما با شنیدن خبر شهادت یکی از بستگانش در سوریه، دیگر نتوانست در ترکیه بماند. دوباره راهی ایران شد تا مادرش را راضی کند که او هم مدافع حرم شود.

به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، قرار بود علی‌اصغر قبل از اربعین از سوریه به ایران برگردد و با مادر پیاده‌ به کربلا بروند. مادر برای پیاده‌روی اربعین خود را آماده کرده بود و منتظر آمدن پسرش بود که خبر شهادت علی‌اصغر را برایش آوردند. او باورش نمی‌شد، چون علی‌اصغر هیچ وقت زیر قولش نمی‌زد. فقط به او گفته بودند علی‌اصغر شهید شده و خبری از پیکر نبود.

پدر علی‌اصغر برای اطمینان از این خبر راهی سوریه می‌شود و دو ماه در آنجا سنگر به سنگر سراغ پسرش را از همرزمانش می‌گیرد؛ هر کسی اسم علی‌اصغر انصاری را می‌شنود، می‌گوید خدا رحمتش کند. پدر به مشهد برمی‌گردد و امید مادر ناامید می‌شود. حالا دیگر مادر انتظار پیکر سالم علی‌اصغرش را می‌کشد تا بلکه یک بار دیگر صورتش را ببیند و او را در آغوش بگیرد. اما این انتظار ۶ ساله می‌شود و امروز مادر می‌گوید راضی‌ام به رضای خدا.

آخرین پیام بی‌سیمی یک رزمنده فاطمیون/ یادت باشد قرار بود باهم برویم کربلا
عکس یادگاری دایی و خواهرزاده

این مادر، داغ دیگری بر دل دارد. داغ برادر شهیدش «حسین علیزاده»؛ حسینی که بوی علی‌اصغر را می‌داد. چون این دو رفیق باهم به سوریه می‌رفتند. سه سالی که از شهادت علی‌اصغر می‌گذرد، خبر شهادت حسین را می‌آورند. 

‌آنچه در ادامه می‌خوانید روایت «فاطمه علیزاده» مادر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «علی‌اصغر انصاری» و خواهر شهید مدافع حرم «حسین علیزاده» است. 

از ترکیه برگشت تا به سوریه برود

اولین فرزندم، علی‌اکبر است و علی‌اصغر دومین فرزندم بود. من و فرزندانم در ایران به دنیا آمده‌ایم و در طول این سال‌ها مشهد بودیم. علی‌اصغر به خاطر وضعیت نامناسب اقتصادی تا دوم راهنمایی درس خواند و بعد سر کار رفت. اول به گچ‌کاری مشغول بود و سپس به قالب‌بندی رفت. پدرشان کارگر بود و حقوقش کفاف زندگی را نمی‌داد؛ به همین خاطر علی‌اصغر شنبه تا پنجشنبه کار می‌کرد و پایان هفته حقوقش را به پدرش می‌داد تا کمک‌ خرج خانواده باشد.

پسر بزرگ‌ترم علی‌اکبر می‌خواست به همراه دوستانش برای کار به ترکیه برود که علی‌اصغر را هم با خودش برد. آبان ماه ۹۲ با هم به ترکیه رفتند؛ اواخر آبان ماه داماد خواهرم «حمید احسانی» که رفیق علی‌اصغر هم بود، در سوریه شهید شد. بعد از شهادت حمید، علی اصغر نتوانست در ترکیه بماند و دی ماه به ایران برگشت. علی‌اصغر بهانه رفتن به سوریه را می‌گرفت، اما راضی نبودیم به سوریه برود.

آخرین پیام بی‌سیمی یک رزمنده فاطمیون/ یادت باشد قرار بود باهم برویم کربلا
حتی تاول‌های شیمیایی هم مانع رفتن‌ علی اصغر به سوریه نشد

پسرم همه‌اش گریه می‌کرد و می‌گفت: حمید به سوریه رفت و من جا ماندم؛ من هم می‌خواهم بروم. علی‌اصغر اسفند ماه سال ۹۲ به ما گفت: فقط یک بار اجازه بدهید من بروم و ببینم چه جوری است. به علی‌اصغر گفتم: همین یک بار را به سوریه برو، دفعه دومی وجود ندارد. علی اصغر قبول کرد. بالاخره پسرم اسفند ماه سال ۹۲ به سوریه رفت و با دوره آموزشی دو ـ سه ماه از من دور بود و به مرخصی آمد. 

به او گفتم: تو قول دادی که یک بار بروی و دیگر نروی! گفت همین بار اول که به حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) رفتم و شرایط سوریه را دیدم، دیگر نمی‌توانم نروم. بالاخره علی‌اصغر بار دوم را هم رفت. از سال ۹۲ تا سال ۹۴ در رفت‌ و آمد به سوریه بود. یک‌ زمان‌هایی ۵ ماه یا ۳ ماه در آنجا می‌ماند. برخی مواقع که به مرخصی می‌آمد، خیلی اصرار می‌کردیم، یک ماه بیشتر در مشهد نمی‌ماند و خودش را به همرزمانش می‌رساند.

وقتی مانع رفتنش به سوریه می‌شدیم، مریض می‌شد

علی‌اصغر از سوریه حرفی نمی‌زد و چون می‌دانست اگر بدانیم در چه شرایطی است دیگر اجازه نمی‌دهیم برود. او فیلم‌هایی را که از حرم حضرت زینب (س) گرفته بود، برایمان می‌فرستاد و می‌گفت: نگاه کنید حرم چقدر خلوت است و بی‌بی زینب (س) و بی‌بی رقیه (س) چقدر غریب هستند؟ می‌گفت: الان دشمنان، حرم را محاصره کرده‌اند و اگر ما نباشیم حرم را تخریب می‌کنند. اگر حرم را تخریب کنند، دیگر چه کار می‌توانیم کنیم؟ بعد با دل شکسته می‌گفت: می‌بینید حرم امام رضا (ع) چقدر زائر دارد، اما حرم حضرت زینب (س) زائر ندارد. بی‌بی خیلی غریب است. زائران می‌ترسند به حرم بیایند. 

علی‌اصغر هر دفعه که به مرخصی می‌آمد و اصرار می‌کردیم که دیگر نرود، مریض‌ احوال می‌شد و گریه می‌کرد و می‌گفت: اگر من به سوریه نروم و اینجا بمیرم، شما را حلال نمی‌کنم. علی‌اصغر آنقدر پافشاری می‌کرد که در نهایت تسلیم خواسته‌اش می‌شدیم.

انگشتی که باید قطع می‌شد

علی‌اصغر در این اعزام‌ها دوبار مجروح شد. یک بار داخل تانک بود که دشمن تانک را زده بود. فرمانده‌شان علی‌اصغر و همرزمانش را نجات می‌دهد و خودش شهید می‌شود. در این عملیات پسرم دچار موج‌گرفتگی شده بود. از آن موقع به بعد می‌گفت: سرم درد می‌کند و گوشم سنگین شده و صداها را خوب متوجه نمی‌شوم. 

آخرین پیام بی‌سیمی یک رزمنده فاطمیون/ یادت باشد قرار بود باهم برویم کربلا
شهید علی‌اصغر انصاری

بار دوم که آمد، انگشتش شیمیایی شده بود و خیلی درد می‌کرد؛ چند بار به پزشک مراجعه کرد، اما اثر نداشت. انگشت علی‌اصغر طوری شده بود که بعد از مصرف دارو تأول‌های روی پوست التیام پیدا می‌کرد و بعد از مدتی از زیر پوست ترمیم‌شده، دوباره تأول می‌زد. چپ‌دست بود و خیلی اذیتش می‌کرد. یک بار خودم علی‌اصغر را به بیمارستان امام حسین (ع) مشهد بردم. پزشک گفت: انگشت او شیمیایی شده و باید تحمل کند؛ چون راهی جز قطع کردن نداریم. راضی به قطع انگشتش نشدیم. پسرم خیلی به رویمان نمی‌آورد و خیلی توجه نمی‌کرد و می‌گفت مسأله‌ای نیست. آخر با همین انگشت به سوریه رفت و دیگر برنگشت.

حسرت پیاده‌روی اربعین دو نفره به دلم ماند

علی‌اصغر آخرین بار در مرداد ماه سال ۹۴ به سوریه رفت. ۵ روز به ماه محرم مانده بود که با من تماس گرفت و گفت: امسال می‌آیم و دوتایی برای اربعین به کربلا می‌رویم. اگر مشکلی نباشد، شب دهم محرم در مشهد هستم. 

بعد از پنجم محرم خیلی منتظر آمدن علی‌اصغر بودم. در همین روزها با من تماس گرفت و باهم صحبت کردیم. مادرم هم کنارم بود. علی‌اصغر با مادرم هم تلفنی صحبت کرد. مادرم که تلفن را قطع کرد، گفت: علی‌اصغر به من گفت از مامان بخواهید مرا حلال کند، شاید برنگردم. با شنیدن این حرف، دلم لرزید و دلشوره عجیبی گرفتم. البته علی‌اصغر همیشه به خودم می‌گفت که من را ببخش بچه بودم، مریض می‌شدم و اذیت می‌شدی، اما انگار این حلالیت با بقیه فرق داشت.

من منتظر آمدن پسرم بودم. دهم محرم هم گذشت، اما خبری از علی‌اصغر نبود. روز عاشورا برادرم حسین در سوریه مجروح شده و به ایران آمده بود. او از من پرسید: از علی‌اصغر خبر نداری؟ گفتم: خبر ندارم، قرار بود همین روزها به مرخصی بیاید. برادرم در ادامه به من گفت: هفتم محرم علی اصغر داخل اتوبوس شده بود تا به فرودگاه برود، اما پشیمان شده. آخرین بار هم که او را دیدم، مجروح بودم. علی‌اصغر من را تا بیمارستان رساند و گفت: من دفعه بعد به مرخصی می‌روم؛ طوری که فاصله زیادی با اربعین نباشد و با مادرم به کربلا بیاییم. 

آخرین پیام بی‌سیمی یک رزمنده فاطمیون/ یادت باشد قرار بود باهم برویم کربلا
رفاقتی که تا بهشت ادامه دارد

علی‌اصغر حداقل هفته‌ای دو بار با من تماس می‌گرفت. تا ۱۳ و ۱۴ محرم خبری از او نداشتم. از دوستانش سراغش را می‌گرفتیم. دوستانش می‌دانستند شهید شده، اما دادن خبر شهادت علی‌اصغر به من برایشان سخت بود و حرفی نمی‌زدند. بالاخره به دفتر لشکر فاطمیون رفتیم و گفتند: احتمال ۹۰ درصد شهید شده و پیکرش مفقود است. بعد از شنیدن این خبر، همسرم به سوریه رفت و دو ماه هم آنجا پرس و جو کرد؛ از هر کسی سراغ علی‌اصغر را می‌گرفت، به او می‌گفتند خدا بیامرزدش! اربعین که شد کلی با علی‌اصغر درددل کردم و گفتم: قرار بود با هم پیاده‌روی اربعین برویم. یادت باشد نیامدی.

آخرین پیام بی‌سیمی علی‌اصغر

بعد از اطمینان از شهادت علی‌اصغر، یکی از دوستانش را پیدا کردیم. او می‌گفت: با علی‌اصغر بودیم و دو تا تیر بع او زدند،‌ یکی به قلب و دیگری به پایش خورد؛ دشمن نزدیک بود و نتوانستم بالای سرش بروم و جنازه‌اش را عقب برگردانم. یکی دیگر از همرزمان پسرم می‌گفت: علی‌اصغر به ما بی‌سیم زد و گفت: «محمد! ما مهمات نداریم!» همین جمله را که شنیدم، دیگر صدای علی‌اصغر قطع شد و هر چه علی‌اصغر را صدا زدم، دیگر جوابی نداد.

سوغاتی علی‌اصغر برای خواهری که ندید!

بار اول که علی‌اصغر از سوریه آمده بود، گفت: مامان! تو یک دختر داری، اما من دو قواره چادر از سوریه سوغات آورده‌ام؛ این چادرها را تبرک حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) کردم. یکی از چادرها برای زهرا خانم و دیگری را نگه دارید برای عروس‌تان.

بعد از شهادت علی‌اصغر حال روحی‌ام خیلی بد بود و خانواده خیلی نگران حالم بودند و به من گفتند حداقل یک فرزند دیگری به دنیا بیاورم تا کمتر غصه بخورم. به آن‌ها می‌گفتم دیگر توان بزرگ کردن بچه را ندارم. خواهرانم گفتند کمکت می‌کنیم. بالاخره خداوند یک دختر به ما داد و حواسم به دخترم پرت شد و حال روحی بهتری پیدا کردم.

آخرین پیام بی‌سیمی یک رزمنده فاطمیون/ یادت باشد قرار بود باهم برویم کربلا
شهید حسین علیزاده در بین‌الحرمین

درباره انتخاب اسم دخترمان که بعد از شهادت علی‌اصغر به دنیا آمد بگویم که اسم دختر بزرگ‌مان زهرا است. علی اصغر می‌گفت: مامان! اسم زینب را خیلی دوست دارم، اگر اسم زهرا، زهرا نبود اسم او را تغییر می‌دادیم و زینب می‌گذاشتیم. بعد از شهادت علی‌اصغر که دخترم به دنیا آمد، اسم او را زینب گذاشتیم. در ضمن آن چادری را هم که علی‌اصغر متبرک به حرم حضرت زینب (س) کرده بود، برای دخترمان زینب نگه داشتم تا یادگاری باشد از برادری که هیچ وقت او را ندید.

رفاقتی که ختم به شهادت شد

برادرم حسین و علی‌اصغر باهم خیلی صمیمی بودند. این دو به قدری همدیگر را دوست داشتند که یا برادرم منزل ما بود و یا علی‌اصغر به خانه مادرم می‌رفت. خرید و تفریح و سرکارشان هم با هم بود. هر دو با هم به سوریه رفتند. آن‌ها حتی برای مرخصی با هم به مشهد می‌آمدند. اگر زمان مرخصی یکی‌شان نرسیده بود، دیگری صبر می‌کرد تا باهم به مرخصی بیایند. این صمیمیت تا حدی بود که حسین بعد از شهادت علی‌اصغر، بی‌تاب‌تر شد و حتی به صورت من نگاه نمی‌کرد و می‌گفت: علی اصغر شهید شده و من مانده‌ام و از شما خجالت می‌کشم.

برادرم دو فرزند داشت. اما از همه دل بریده بود. او می‌گفت دفعه آخر که به کربلا رفتم از امام حسین (ع) خواستم شهید بشوم. من به او گفتم: راهت را خوب انتخاب کرده‌ای. تا الان هم رفته‌ای دیگر کافی است، برگرد به ایران و به بچه‌هایت برس. آن‌ها را بزرگ کن و پدر خوبی باش. حسین می‌گفت: من سرباز حضرت زینب (س) هستم. ما هر چه به برادرم اصرار می‌کردیم که به سوریه نرود، کمتر نتیجه می‌گرفتیم.

اواخر دی ماه سال ۹۷ از طرف لشکر فاطمیون ما را برای زیارت به سوریه بردند. وقتی که ما در سوریه بودیم، برادرم هم در میدان نبرد بین مرز عراق و سوریه بود. مادرم به حسین گفته بود که خواهرت آنجاست، می‌توانی برو به دیدنش. حسین گفته بود ما در مرز عراق هستیم و من نمی‌توانم منطقه را رها کنم و مسیر طولانی ‌را برای دیدن‌شان بروم.

آخرین پیام بی‌سیمی یک رزمنده فاطمیون/ یادت باشد قرار بود باهم برویم کربلا

۴ بهمن ماه از سوریه به ایران حرکت کردیم و یک روز بعد به تهران رسیدیم. روز ۵ بهمن بدون اینکه ما خبر داشته باشیم، حسین در سوریه شهید شده بود. بعد از مدتی دیدیم حسین زنگ نمی‌زند. یکی از اقوام در سوریه دیده بود که حسین شهید شده است و این خبر را به همسرم داد. حسین هم مانند علی‌اصغر، تیر به قلبش خورده بود. پیکرش را که به معراج آوردند، او را دیدم و یک دل سیر نگاهش کردم و بعد پیکرش در بهشت رضا (ع) به خاک سپرده شد.

درباره شهید

شهید «علی‌اصغر انصاری» متولد سال ۷۲ است که در ۲۰ سالگی راهی سوریه شده، پس از دو سال مجاهدت در ۲۸ مهر ماه ۹۴ در اطراف شهر ادلب به شهادت رسید و پیکرش تا امروز مفقود است. شهید «حسین علیزاده» متولد سال ۶۲ بود که از سال ۹۲ با خواهرزاده‌اش علی‌اصغر راهی سوریه می‌شود و سرانجام بعد از ۵ سال حضور در جبهه مقاومت سوریه در البوکمال به شهادت می‌رسد. از شهید علیزاده دو فرزند دختر و پسر به یادگار مانده است که سرپرستی آن‌ها را عمویشان بر عهده گرفته است.



منبع

آخرین پیام بی‌سیمی یک رزمنده فاطمیون/ یادت باشد قرار بود باهم برویم کربلا بیشتر بخوانید »

ماجراهای حفر یک تونل مهم در دل جنگ 


ماجراهای حفر یک تونل مهم در دل جنگ 

در نشست رونمایی از کتاب «خانه عمو حسین» از ماجراهای حفر یک تونل مهم در دل جنگ گفته شد.

به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، «خانه عمو حسین» یکی از تازه‌های انتشارات سوره مهر است که این روزها و در هفته دفاع مقدس وارد بازار کتاب شده است. این کتاب با حضور مصطفی زمانی‌فر نویسنده و عوامل انتشارات رونمایی شد.

داستان خانه عمو حسین، روایت واقعه رزمندگان یزدی در خط پدافندی کوشک یا منطقه پاسگاه زید است، که در ۲۵ مهرماه ۱۳۶۳ مورد حمله و تک غیرمنتظره رژیم بعثی قرار می‌گیرد و یزدی‌ها با دفاع جانانه و ابتکارات خود، مقابل تک رژیم بعثی و عراق ایستادند و به آنان اجازه پیشروی ندادند.

زمانی‌فر درباره سوژه‌ای که در کتاب به آن پرداخته‌است گفت: دفاع مقدس در دل خود یک سری وقایع و حوادث دارد که شاید کسی به آن نپرداخته، چرا که این حوادث و وقایع در تاریخ دفاع مقدس استان‌ها مخفی بودند. وقایع مربوط به استان‌ها، تیپ و لشگرهای استان‌ها که در دفاع مقدس نقش داشته‌اند مخفی مانده و افراد از آن‌ها مطلع نیستند. بهتر دیدم به سراغ موضوعات دفاع مقدسی در استان یزد بروم و ببینم کدام یک از آن‌ها مهم‌تر است و کدام اثرگزاری بیشتری دارد. واقعه پاتک زید، یک مقطع جذاب و جالب بود و من از قبل با آن آشنا بودم و تصمیم گرفتم این واقعه را بازخوانی و روایت کنم. یک مقطع قابل توجه و برجسته کتاب موضوع تونلی است که در آن منطقه کنده می‌شود و در این واقعه مورد استفاده قرار می‌گیرد، ان‌شاء‌الله توانسته باشم خوب به آن پرداخته باشم.

به گفته نویسنده کتاب پژوهش‌های اولیه این کتاب چهار سال به طول انجامیده است تا در نهایت به روایتی روان، دلنشین، ساده و همه‌فهم از واقعه پاتک زید درآمده است. واقعه‌ای که محسن رفیق‌دوست، وزیر وقت سپاه آن زمان نیز، لقب پیروز را به افراد تیپ ۱۸ الغدیر که این رشادت را رقم زده‌اند، داده است.

یکی از انتخاب‌های مهم برای هر کتاب، نام آن کتاب است؛ زمانی‌فر درباره چرایی انتخاب نام «خانه عمو حسین» برای کتاب خود گفت: در اردکان یزد پیرمردی به نام حسین میرجهانی زندگی می‌کرد که البته او در سال ۹۷ به رحمت خدا رفت. در جبهه بچه‌های یزد به او عمو حسین می‌گفتند. آقای میرجهانی در این منطقه نقش اصلی را در کندن تونل داشتند، که مزیت‌های آن و این را ‌که چرا آنجا کنده شده است خواننده در کتاب می‌تواند بخواند. عمو حسین در خانه خودش کار می‌کند و خانه او همان تونل است! به همین دلیل این نام را برای کتاب انتخاب کردم.

این نویسنده دفاع مقدس همچنین اظهار کرد: با توجه به موضوع کلیشه شدن کتاب‌های دفاع مقدس، با در نظر گرفتن محور اصلی روایت‌ها که استقرار تیپ ۱۸ الغدیر در منطقه و پاتک زید بوده است، دیگر روایت‌ها را حول همین محور اصلی با حفظ سادگی و اصالت آن‌ها تنظیم کرده و با اندکی پرداخت برای خارج شدن روایت از حالت خام آن را عرضه کرده‌ام، تا روایت را از فضای کلیشه و مباحثی که می‌بینیم بعضا در کتاب‌های دفاع مقدس تکرار می‌شوند و آن‌ها را خیلی خواندنی هم نمی‌کند، دور کنم.

زمانی‌فر درباره مخاطب «خانه عمو حسین» بیان کرد: در کارهای دفاع مقدس اگر بخواهیم نگاه جناحی داشته باشیم، کتاب به دست قشر خاصی می‌رسد، کمااینکه الان همین‌طور است؛ مگر اندک کتاب‌هایی که اسم و رسم پیدا می‌کنند و روی آن‌ها تبلیغ انجام می‌شود و به دست افراد زیادی می‌رسند و واقعا جدای از قشر ارزشی‌مان که افراد معتقدی هستند، آن‌هایی که غیر از این قشر به سراغ کتاب‌های دفاع مقدسی می‌روند و آن‌ها را می‌خوانند، اکثرا راضی هستند. به نظرم خانه عمو حسین نیز بااینکه حالت تاریخی دارد، ولی از روایت خشک و خسته‌کننده فاصله گرفته است، مخاطبش عام است. قشر جوان و بزرگسال به‌صورت عام، می‌توانند این کتاب را بخوانند.

این نویسنده همچنین بیان کرد: دوستان در حوزه هنری و انتشارات سوره مهر برای خاص شدن طراحی جلد و ترکیب رنگی و نوع کاغذ و تایپوگرافی روی جلد که در ظاهر کتاب می‌توان به آن اشاره کرد، بسیار زحمت کشیدند؛ و این جزء محاسن کار است، اگر یک مجموعه دست به دست هم ندهند هیچ وقت یک کتاب خوب تولید نمی‌شود.

زمانی‌فر درباره پرداختن به سوژه‌های پشت جبهه و اتفاقاتی که در شهرها در دوران جنگ می‌افتاده و سوژه‌های کمتر دیده‌شده در حاشیه جنگ، فارغ از عملیات‌ها و رزمندگان و فرماندهان در میدان نبرد، نیز گفت: پرداختن به این سوژه‌ها باید در اولویت باشد، به نظرم سیاست تعریف‌شده‌ای که یک کار جامع و گسترده‌ درباره این سوژه‌ها انجام شود، نداریم و نمونه‌هایی هم که می‌بینید چاپ می‌شوند کم و حداقلی هستند. بی تعارف آن چیزهایی که در دفاع مقدس اتفاق افتاده و به کتاب و مستند تبدیل شده‌اند شاید به ۱۰ درصد هم نرسند. باید برای ما دغدغه شود که این کار را انجام دهیم.



منبع

ماجراهای حفر یک تونل مهم در دل جنگ  بیشتر بخوانید »

شکست دفاع متحرک عراق با عملیات کربلای۱

شکست دفاع متحرک عراق با عملیات کربلای۱



آغاز عملیات «کربلای یک »

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، ضربات مهلک بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸، آغازی بر تغییرات بنیادین ارتش عراق بود. با در اختیار گرفتن «فاو»، ارتش عراق مجبور شد تا از وضعیت «دفاع ثابت» خارج شده و به تقلید از رزمندگان ایرانی سیاست «دفاع متحرک» را در عرصه نظامی در پیش گیرد. این موضوع باعث تحرک و انگیزه نظامیان عراقی می‌شد و در صورت اشغال مناطقی از ایران، می‌توانستند از حیثیت ازدست‌رفته در شکست‌هایشان در برابر ایران، دفاع کنند.

اهمیت فاو برای صدام به‌طوری بود که می‌گفت «اگر نصف عراق منهدم شود، باید منطقه فاو پس گرفته شود.»[۱] این خواسته در شرایطی وجود داشت که نیروهای عراقی از دست‌یابی به چنین هدفی ناتوان بودند. به همین علت سیاست‌های جدیدی از سوی ارتش عراق در پیش گرفته شد که صدام با اشاره به تمرکز قوای ایران در جبهه «فاو» گفت

«[باید] اهداف دیگری را غیر از شهر فاو، در طول مرز ۱۲۰۰ کیلومتری تعیین و به نیروهای ایران حمله کنید. حالا ما به این نتیجه رسیده‌ایم که اگر ارتش ما حمله نکند، نیروهای ایران حمله می‌کنند و اگر در یک منطقه پدافند کنیم، پس از چند روز به همان اندازه تلفات می‌دهیم که معمولاً در حمله می‌دهیم. بنابراین بهترین راه را در این یافتیم که فعلاً از فاو صرف‌نظر کنیم و در سایر جبهه‌ها به نیروهای ایرانی حمله کنیم»[۲]

برای اجرای چنین تصمیمی از سوی عراق اهداف و دلایل مختلفی، ازجمله؛ ۱- جبران بخشی از شکست سیاسی در فاو، ۲- خارج شدن از انفعال و به دست گرفتن ابتکار عمل در جنگ، ۳- بازسازی روحی روانی نظامیان عراقی و حل مشکل افکار عمومی، ۴- تجزیه کردن توان سپاه و ممانعت از اجرای عملیات در آینده[۳] قابل‌ذکر است.

اولین تحرکات عراق در سیاست جدید موسوم به استراتژی «دفاع متحرک» از تاریخ ۲۳/۱۲/۱۳۶۴ آغاز شد که می‌توان به مجموعه عملیات زیر اشاره کرد؛

مجموعه حملات عراق به ایران در راستای استراتژی «دفاع متحرک»

۱

منطقه عملیاتی والفجر۹

۱۶ /۱۲ /۱۳۶۴

۲

ارتفاعات دربندیخان

۱۶ /۱/۱۳۶۵

۳

ارتفاعات سومار

۲۲ /۱/۱۳۶۵

۴

ارتفاعات منطقه لولان

۵/۲/۱۳۶۵

۵

منطقه فکه (پیچ انگیزه، شرهانی، بجلیه)

۱۰ /۲/۱۳۶۵

۶

ارتفاعات حاج عمران

۲۴ /۲/۱۳۶۵

۷

مهران

۲۷ /۲/۱۳۶۵

حمله به مهران، نقطه اوج استراتژی دفاع متحرک عراق بود و با پیروزی اولیه عراق، فرماندهان عراقی استراتژی جدید خود را به‌صورت علنی آشکار کردند. منطقه مهران در تاریخ ۲۷/۲/۱۳۶۵ مجدداً توسط نیروهای عراقی اشغال شد و تبلیغات گسترده‌ای نیز برای این اشغالگری از طرف رسانه‌های عراقی صورت گرفت تا وجهه نظامی خود را پس از شکست در فاو ترمیم کنند و با بزرگ‌نمایی، بتوانند با وعده تخلیه مهران، فاو را در اختیار بگیرند. نیروهای عراقی اعلام نمودند که تنها در مقابل عقب‌نشینی قوای ایران از مناطق عراق، به‌ویژه فاو، مهران را پس خواهند داد.[۴] در این زمینه شعار رزمندگان عراقی جالب‌توجه بود که می‌گفتند «مهران مهریه فاو است». [۵]

در این زمینه رادیو بغداد اهداف صریح حکومت عراق را از اشغال مهران چنین تشریح کرد :

«ما از همین لحظه آماده عقب‌نشینی مشروط از شهر مهران به یکی از این دو صورت می‌باشیم؛ ایران اصل عقب‌نشینی سراسری و کامل و غیرمشروط دو طرف به مرزهای بین‌المللی و عدم دخالت در امور داخلی را بپذیرد یا ایران عقب‌نشینی از مثلث فاو در برابر عقب‌نشینی عراق از شهر مهران را قبول نماید.»[۶]

در چنین شرایطی نیروهای ایرانی آگاه بودند که با توجه به اهمیت نظامی و استراتژیک فاو، همه تلاش‌ها و هدف اصلی عراق بازپس‌گیری این منطقه هست، اما مهران نیز باید از اشغال دشمن آزاد می‌شد. آن‌ها در یک چالش جدیدی قرار داشتند؛ اینکه تمام تلاش و توان خود را صرف حفظ «فاو» کنند یا با آزادسازی منطقه مهران استراتژی دفاع متحرک عراق را بی‌اثر کنند!

از دست دادن مناطق مرزی، اثرات سوء بر روحیه نیروها و نیز تبعات بدی به دنبال داشت و چنین ضرورت‌های سیاسی و نظامی برای بازپس‌گیری مهران بود که حتی امام خمینی (ره) مکرراً پیگیر این مسئله بودند، به‌طوری‌که دو بار به مسئولان جنگ فرمودند: «پس مهران چه شد؟»[۷]

این موضوع باعث شد تا فرماندهان نظامی تلاش بیشتری در این زمینه داشته باشند و انجام این عملیات به‌صورت غافلگیرانه و سریعی انجام شود. به‌طوری‌که اسیران عراقی درباره غافل‌گیر شدن خود در این عملیات گفتند «ما اصلاً آمادگی نداشتیم که شما حمله کنید. ما می‌دانستیم که شما به مهران حمله می‌کنید ولی نه به این زودی. وقتی شما حمله کردید ما فکر کردیم ایذایی است.» [۸]

انجام عملیات کربلای ۱ در میدان نبرد مستقیم به آزادسازی منطقه مهران و در میدان نبرد غیرمستقیم، به حفظ فاو منجر شد و موفقیت در این عملیات نیز باعث شکست سیاست نظامی دفاع متحرک عراق گردید.

در تائید این ادعا حتی رسانه‌های خارجی ازجمله خبرگزاری فرانسه در پی آزادسازی شهر مهران، گزارش داد: «ناظران در خلیج‌فارس عقیده دارند که اشغال مهران به دست قوای ایران، شکست‌پذیری رژیم عراق به‌ویژه استراتژی نظامی جدید آن موسوم به دفاع متحرک است.»[۹]

منابع:

[۱] – روزشمار، ج ۱/۴۲، ص ۲۱

[۲] – روزشمار، ج ۱/۴۲، ص ۲۱

[۳] – تنبیه متجاوز، حسین اردستانی، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، ۱۳۷۹، ص ۲۱۲.

[۴] – عملیات کربلای ۱(آزادی مهران، شکست استراتژی دفاع متحرک عراق)، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، ۱۳۸۴، ص ۲۱.

[۵] – روزشمار، ص ۲۵

[۶] – روزشمار، ج ۱/۴۲، ص ۲۷

[۷] – عملیات کربلای ۱، ص ۲۲.

[۸] – همان، ص ۲۴-۲۵.

[۹] – همان، ص ۴۰.

*تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس



منبع خبر

شکست دفاع متحرک عراق با عملیات کربلای۱ بیشتر بخوانید »

معلم ریاضی که دو دو تای زندگی‌اش بیش‌تر از ۴ تا شد

معلم ریاضی که دو دو تای زندگی‌اش بیش‌تر از ۴ تا شد



معلم ریاضی که دو دو تای زندگی‌اش بیش‌تر از ۴ تا شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مجید، معلم ریاضی بود و سال‌ها به دانش آموزانش آموخته بود اگر چه دو دو تا می‌شود چهارتا اما حتی این قانون ثابت شده در علم ریاضی هم گاهی استثنا دارد و می‌شود کاری کرد بعضی جاها دو دو تا خیلی بیشتر از چهارتا شود!

مجید اگر چه ریاضی و کامپیوتر تدریس می‌کرد، اما ساعتی که سر کلاس حاضر می‌شد، خود را مسئول جنبه‌های دیگر تربیتی و آموزشی کسانی می‌دانست که چند ساعت از عمر خود را سراپا گوش در کلاس او هستند. او همیشه دقایقی را به صحبت با دانش‌آموزان خود می‌گذراند و به آنها می‌گفت کسانی بودند در دوره‌های مختلف که حساب و کتاب روزمره زندگی خود را طور دیگری رقم زدند و برای دفاع از کشور و اسلام اعتقادشان گران‌بهاترین چیزی را که داشتند با قیمت بالایی با خدای معامله کردند. 

او خود نیز به حرف‌هایی که می‌زد، عمل می‌کرد و سعی داشت آنچه به دیگران می‌گوید، ابتدا خود به آن عمل کند و انجامش دهد. او سال‌ها خادم حرم حضرت معصومه (س) بود و هشت سالگی تحصیل در دروس حوزوی را می‌گذراند. اینکه باید آدم خوبی بود و رفتار درست داشت را عمل کرده بود، اما یک حرفش مانده بود روی زمین. باید هر طوری بود به آن هم عمل می‌کرد تا دانش آموزانش می‌دیدند آقا معلم تنها اهل حرف‌زدن‌های حماسی و زیبا نیست. آنجا که می‌گفت کاش روز عاشورا کنار خاندان پیامبر (ص) بودیم و جانمان را تقدیم می‌کردیم.

تا قبل از آغاز جنگ و درگیری در سوریه زمینه‌ای نبود تا مجید آنچه را در دلش می‌گذشت، اثبات کند، اما از وقتی شنیده بود در سرزمین شام چه می‌گذرد و هر لحظه ممکن است تاریخ تکرار شود و هتک حرمت دختر امیرالمومنین (ع) اتفاق بیفتد بی‌تاب می‌شد و خود را به هر دری می‌زد تا به صف مدافعان حرم بپیوندد. اما هر بار به در بسته می‌خورد. دو سال تلاش و التماس کرد تا او هم اعزام شود. بالاخره پذیرفته شد و سال ۹۶ به او اطلاع دادند می‌تواند بعد از یک دوره آموزشی اعزام شود.

حالا مجید مانده بود و اطلاع این خبر به همسری که باید در نبود او سه فرزند را نگهداری کند. از همه سخت‌تر نگهداری از محمدحسن، فرزند آخرشان بود که هم نابینا بود و هم به خاطر بیماری‌ای که داشت، گاهی تشنج می‌کرد. او می‌دانست فرزندانش هم خدایی دارند. برای همین به همسرش دلداری داد و گفت: خدا جانشین من در خانه خواهد بود.

معلم ریاضی که دو دو تای زندگی‌اش بیش‌تر از ۴ تا شد

شهید مدافع حرم مجید عسگری

ساکش را بست و شد مدافع حرم و چند روز بعد، خود را در حرم حضرت زینب (س) دید که آمده تا برای دفاع رخصت بگیرد. مجید در این دیدار که وداع هم به حساب می‌آمد، دو خواسته از حضرت زینب (س) داشت. اول اینکه شهادت را قسمت او کند تا هم به آرزویی که سال‌ها برای رسیدن به آن تلاش کرده بود، برسد و هم به دانش آموزانش این پیام را برساند که آقا معلم شما به آنچه برایتان می‌گفت، خودش هم اعتقاد داشت و می‌دانست عمل کردن به آنچه می‌گویی، اثرش چند برابر در دل‌ها نفوذ خواهد کرد. 

دومین خواسته مجید در حرم حضرت عقیله (س) شفای چشمان محمدحسن بود؛ پسری که در نبود پدر اشک می‌ریخت و تابوت او را با دست نگه می‌داشت، اما هیچ گاه صورت زیبای پدر را ندید.

بعد از این دیدار دلچسب، مجید عازم میدان نبرد با تروریست‌های تکفیری شد و درست هفتمین روز مبارزه‌اش، مصادف با شهادت امام حسن عسکری (ع) مجید نیز به شهادت رسید. یکی از همرزمانش لحظه شهادت او را اینگونه وصف می‌کند: «محل شهادت او منطقه «دورالزیتون» بوده. مجید با ترکش‌های خمپاره شهید شد، اما اگر مجید جلوی این خمپاره را نمی‌گرفت، تعداد بیش‌تری از بچه‌ها به خاطر اصابت ترکش‌ها شهید یا مجروح می‌شدند و پیکر مجید تمام ترکش‌ها را به خودش گرفته بود.»

معلم ریاضی که دو دو تای زندگی‌اش بیش‌تر از ۴ تا شد

شهید مدافع حرم مجید عسگری

او می‌افزاید: یک روز قبل از شهادت مجید، می‌شد شب شهادت امام حسن عسکری (ع) و بچه‌ها در سوریه مراسم روضه گرفته بودند. آخر مراسم روضه هم، روضه حضرت فاطمه زهرا (س) را خوانده بودند. مجید درست روبه‌روی من نشسته بود و وقتی مراسم تمام شد، سر به سجده گذاشت و وقتی سر از سجده برداشت دیدم که تمام محاسنش از اشک خیس شده. همان موقع به مجید گفتم: «حاج مجید! بدجوری نوربالا می‌زنی‌!» مجید، ساعت ۹ صبح فردای همان شب در عملیات شهید شد.

مجید خونریزی زیادی داشت، اما تا وقتی که شهید شود، ذکر یازهرا (س) از لبش نیفتاد و این به خاطر ارادت زیادی بود که به اهل بیت داشت.»

برادر شهید می‌گوید: «قبل از رفتنش از او خواستم نرود و گفتم: محمدحسن به تو احتیاج دارد، اما گوش او بدهکار این حرف‌ها نبود و می‌گفت: «من اگر در سوریه شهید نشوم، باید در قدس شهید شوم.»

معلم ریاضی که دو دو تای زندگی‌اش بیش‌تر از ۴ تا شد
محمد حسن فرزند نابینای شهید عسکری در حال آخرین وداع با پیکر پدرش

سرانجام معلم مدافع حرم «مجید عسگری» جمکرانی در ۸ آذر سال ۹۶ در سوریه به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مجید، معلم ریاضی بود و سال‌ها به دانش آموزانش آموخته بود اگر چه دو دو تا می‌شود چهارتا اما حتی این قانون ثابت شده در علم ریاضی هم گاهی استثنا دارد و می‌شود کاری کرد بعضی جاها دو دو تا خیلی بیشتر از چهارتا شود!

مجید اگر چه ریاضی و کامپیوتر تدریس می‌کرد، اما ساعتی که سر کلاس حاضر می‌شد، خود را مسئول جنبه‌های دیگر تربیتی و آموزشی کسانی می‌دانست که چند ساعت از عمر خود را سراپا گوش در کلاس او هستند. او همیشه دقایقی را به صحبت با دانش‌آموزان خود می‌گذراند و به آنها می‌گفت کسانی بودند در دوره‌های مختلف که حساب و کتاب روزمره زندگی خود را طور دیگری رقم زدند و برای دفاع از کشور و اسلام اعتقادشان گران‌بهاترین چیزی را که داشتند با قیمت بالایی با خدای معامله کردند. 

او خود نیز به حرف‌هایی که می‌زد، عمل می‌کرد و سعی داشت آنچه به دیگران می‌گوید، ابتدا خود به آن عمل کند و انجامش دهد. او سال‌ها خادم حرم حضرت معصومه (س) بود و هشت سالگی تحصیل در دروس حوزوی را می‌گذراند. اینکه باید آدم خوبی بود و رفتار درست داشت را عمل کرده بود، اما یک حرفش مانده بود روی زمین. باید هر طوری بود به آن هم عمل می‌کرد تا دانش آموزانش می‌دیدند آقا معلم تنها اهل حرف‌زدن‌های حماسی و زیبا نیست. آنجا که می‌گفت کاش روز عاشورا کنار خاندان پیامبر (ص) بودیم و جانمان را تقدیم می‌کردیم.

تا قبل از آغاز جنگ و درگیری در سوریه زمینه‌ای نبود تا مجید آنچه را در دلش می‌گذشت، اثبات کند، اما از وقتی شنیده بود در سرزمین شام چه می‌گذرد و هر لحظه ممکن است تاریخ تکرار شود و هتک حرمت دختر امیرالمومنین (ع) اتفاق بیفتد بی‌تاب می‌شد و خود را به هر دری می‌زد تا به صف مدافعان حرم بپیوندد. اما هر بار به در بسته می‌خورد. دو سال تلاش و التماس کرد تا او هم اعزام شود. بالاخره پذیرفته شد و سال ۹۶ به او اطلاع دادند می‌تواند بعد از یک دوره آموزشی اعزام شود.

حالا مجید مانده بود و اطلاع این خبر به همسری که باید در نبود او سه فرزند را نگهداری کند. از همه سخت‌تر نگهداری از محمدحسن، فرزند آخرشان بود که هم نابینا بود و هم به خاطر بیماری‌ای که داشت، گاهی تشنج می‌کرد. او می‌دانست فرزندانش هم خدایی دارند. برای همین به همسرش دلداری داد و گفت: خدا جانشین من در خانه خواهد بود.

معلم ریاضی که دو دو تای زندگی‌اش بیش‌تر از ۴ تا شد

شهید مدافع حرم مجید عسگری

ساکش را بست و شد مدافع حرم و چند روز بعد، خود را در حرم حضرت زینب (س) دید که آمده تا برای دفاع رخصت بگیرد. مجید در این دیدار که وداع هم به حساب می‌آمد، دو خواسته از حضرت زینب (س) داشت. اول اینکه شهادت را قسمت او کند تا هم به آرزویی که سال‌ها برای رسیدن به آن تلاش کرده بود، برسد و هم به دانش آموزانش این پیام را برساند که آقا معلم شما به آنچه برایتان می‌گفت، خودش هم اعتقاد داشت و می‌دانست عمل کردن به آنچه می‌گویی، اثرش چند برابر در دل‌ها نفوذ خواهد کرد. 

دومین خواسته مجید در حرم حضرت عقیله (س) شفای چشمان محمدحسن بود؛ پسری که در نبود پدر اشک می‌ریخت و تابوت او را با دست نگه می‌داشت، اما هیچ گاه صورت زیبای پدر را ندید.

بعد از این دیدار دلچسب، مجید عازم میدان نبرد با تروریست‌های تکفیری شد و درست هفتمین روز مبارزه‌اش، مصادف با شهادت امام حسن عسکری (ع) مجید نیز به شهادت رسید. یکی از همرزمانش لحظه شهادت او را اینگونه وصف می‌کند: «محل شهادت او منطقه «دورالزیتون» بوده. مجید با ترکش‌های خمپاره شهید شد، اما اگر مجید جلوی این خمپاره را نمی‌گرفت، تعداد بیش‌تری از بچه‌ها به خاطر اصابت ترکش‌ها شهید یا مجروح می‌شدند و پیکر مجید تمام ترکش‌ها را به خودش گرفته بود.»

معلم ریاضی که دو دو تای زندگی‌اش بیش‌تر از ۴ تا شد

شهید مدافع حرم مجید عسگری

او می‌افزاید: یک روز قبل از شهادت مجید، می‌شد شب شهادت امام حسن عسکری (ع) و بچه‌ها در سوریه مراسم روضه گرفته بودند. آخر مراسم روضه هم، روضه حضرت فاطمه زهرا (س) را خوانده بودند. مجید درست روبه‌روی من نشسته بود و وقتی مراسم تمام شد، سر به سجده گذاشت و وقتی سر از سجده برداشت دیدم که تمام محاسنش از اشک خیس شده. همان موقع به مجید گفتم: «حاج مجید! بدجوری نوربالا می‌زنی‌!» مجید، ساعت ۹ صبح فردای همان شب در عملیات شهید شد.

مجید خونریزی زیادی داشت، اما تا وقتی که شهید شود، ذکر یازهرا (س) از لبش نیفتاد و این به خاطر ارادت زیادی بود که به اهل بیت داشت.»

برادر شهید می‌گوید: «قبل از رفتنش از او خواستم نرود و گفتم: محمدحسن به تو احتیاج دارد، اما گوش او بدهکار این حرف‌ها نبود و می‌گفت: «من اگر در سوریه شهید نشوم، باید در قدس شهید شوم.»

معلم ریاضی که دو دو تای زندگی‌اش بیش‌تر از ۴ تا شد
محمد حسن فرزند نابینای شهید عسکری در حال آخرین وداع با پیکر پدرش

سرانجام معلم مدافع حرم «مجید عسگری» جمکرانی در ۸ آذر سال ۹۶ در سوریه به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.



منبع خبر

معلم ریاضی که دو دو تای زندگی‌اش بیش‌تر از ۴ تا شد بیشتر بخوانید »