ناخدا هوشنگ صمدی

شهید محمدرضا مرادی فرمانده ای که بی سر میان میدان می دوید/ ۱۰۳ شهید تکاور در ۳۴ روز مقاومت خرمشهر

شهید محمدرضا مرادی فرمانده ای که بی سر میان میدان می دوید/ ۱۰۳ شهید تکاور در ۳۴ روز مقاومت خرمشهر


شهید محمدرضا مرادی فرمانده ای که بی سر میان میدان می دوید/ ۱۰۳ شهید تکاور در ۳۴ روز مقاومت خرمشهر

 ناخدا یکم تکاور دریایی هوشنگ صمدی، فرمانده ناوتیپ ۸ تکاوران نیروی دریایی، در گفت‌وگو با خبرنگار نوید شاهد، خاطراتی ناب و کمتر روایت‌شده از مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر را بیان می‌کند؛ از فرماندهی یک گردان در برابر دو لشکر زرهی دشمن تا مجروح‌شدن و شهادت هم‌رزمانی که نام‌شان هنوز با صدای «حاضر!» در ذهنش زنده است. این روایت‌ها با صداقت و عمق انسانی بیان شده‌اند؛ بی‌واسطه، بی‌پیرایه، و برآمده از حافظه‌ای که هنوز درگیر آن روزهای سخت است.

روز هفتم جنگ؛ وقتی صدام زمین‌گیر شد و به دروغ پیشنهاد صلح داد

با آغاز حمله سراسری ارتش بعث عراق در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، یکی از نخستین اهداف کلیدی دشمن، اشغال سریع خرمشهر بود؛ شهری استراتژیک در استان خوزستان. اما برخلاف تصور صدام، عملیات تهاجمی ارتش عراق در خرمشهر بیش از یک ماه به طول انجامید. مقاومت جانانه نیروهای ایرانی باعث شد تا پس از ۳۴ روز نبرد سخت، دشمن نتواند از محور شلمچه وارد خرمشهر شود.

در این میان، یک نقشه عملیاتی دقیق و استراتژیک از سوی ارتش جمهوری اسلامی ایران طراحی شد. راهبرد اصلی آن بود که نیروهای زمینی ایران در سه محور شمالی، میانی و جنوبی، پیشروی ارتش بعث را متوقف کنند. ارتش به‌خوبی این مأموریت را اجرا کرد. آن‌چنان که در روز ۷ مهر ۱۳۵۹، شرایط به‌شکلی تغییر کرد که ارتش عراق که در ابتدا مهاجم بود، حالا در وضعیت دفاعی قرار گرفت؛ و نیروهای ایرانی در موضع تهاجمی، همچون عقاب بالای سر نیروهای بعثی سایه انداخته بودند.

همین تحولات موجب شد که صدام در روز هفتم جنگ، در اقدامی تاکتیکی و البته فریب‌کارانه، پیشنهاد مذاکره بدهد. او ادعا کرد که ارتش عراق به تمامی اهداف تعیین‌شده خود دست یافته و حالا برای صلح آماده است، به شرط آنکه ایران نیز شرایط عراق را بپذیرد. اما واقعیت چیز دیگری بود. در آن زمان، عراق هنوز حتی از پل نو عبور نکرده و موفق به اشغال خرمشهر نشده بود. ادعای تصرف بخش‌هایی از اهواز نیز دروغی بیش نبود.

در همان برهه حساس، حضرت امام خمینی (ره) با درایت و قاطعیت همیشگی، فریب‌کاری صدام را آشکار ساختند و فرمودند: «این آدم، آدم مذاکره نیست؛ ما با ایشان مذاکره‌ای نداریم.» این موضع صریح امام، روحیه‌ای تازه در رگ‌های مدافعان و ارتشی‌ها دمید. پس از آن، مقاومت گسترده نیروهای ایرانی در برابر پیشروی دشمن آغاز شد و ارتش بعثی دیگر نتوانست در جبهه‌ها پیشروی محسوسی داشته باشد. این وضعیت تا چهارم آبان‌ماه ۱۳۵۹ ادامه یافت. 

نبرد نابرابر؛ ارتش بدون سرباز، در برابر ارتشی با ۱۲ لشکر و ۲۵۰ هزار نیروی آماده

در روزهای نخست جنگ تحمیلی، شرایط نیروهای نظامی ایران با وضعیت آرمانی فاصله زیادی داشت. پس از پیروزی انقلاب، ساختار ارتش به‌ویژه در نیروی زمینی دستخوش تغییرات گسترده‌ای شده بود. برخلاف نیروی دریایی که تقریباً دست‌نخورده باقی مانده بود، نیروی زمینی تلفات انسانی و ساختاری قابل‌توجهی دیده بود.

پایه نیروی زمینی بر اساس ساختار هرمی سرباز، درجه‌دار و افسر بنا شده است. اما پس از کاهش مدت خدمت سربازی از دو سال به یک سال، پادگان‌ها عملاً خالی از نیرو شدند. در این وضعیت، ارتش عراق در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ با آمادگی کامل وارد جنگ شد؛ صدام ۲۵۰ هزار نیروی رزمی آموزش‌دیده در کنار ارتش رسمی‌اش بسیج کرده بود؛ نیروهایی با نقش مشابه بسیجی‌های ما، اما با برنامه‌ریزی و سازماندهی نظامی دقیق.

از سوی دیگر، ارتش ایران پس از انقلاب، نه تنها جذب نیروی جدید نداشت، بلکه بسیاری از سربازان و افسران از ساختار خارج شده بودند. تازه از خرداد ۱۳۵۹ آموزش‌های میدانی، مانورها و تمرین‌های نظامی از سر گرفته شد.

در همان مقطع، حدود چهل گردان نیروی زمینی ارتش درگیر مقابله با جریان ضدانقلاب در کردستان و مناطق اطراف آن بودند. عددی بسیار بزرگ که بخش عمده‌ای از توان ارتش را درگیر کرده بود و عملاً چیزی برای مقابله با تجاوز عراق در جبهه جنوب باقی نمی‌ماند.

در این شرایط، عراق با ۱۲ لشکر و بیش از ۴۰ تیپ مستقل به ایران حمله کرد. ساختار لشکرهای عراق از نظر تعداد گردان و تجهیزات، به‌طور میانگین یک و نیم برابر لشکرهای ایران بود. به‌عنوان نمونه، لشکر زرهی اهواز در ساختار خود ۹ گردان تاکتیکی داشت که شامل ۵ گردان زرهی و ۴ گردان مکانیزه می‌شد. در مقابل، هر لشکر عراقی ۱۴ گردان تاکتیکی داشت و تعداد تانک‌های آن‌ها با ما برابر بود؛ یعنی در هر گردان حدود ۵۷ تانک.

حال تصور کنید دو لشکر زرهی مکانیزه دشمن از محور شلمچه به سمت خرمشهر پیشروی کنند؛ برای مقابله با چنین نیرویی باید سلاح ضد تانک، هلی‌کوپترهای کبرا و توپخانه سنگین در اختیار باشد. اما آنچه ما در اختیار داشتیم، در بهترین حالت خمپاره‌های ۱۲۰ میلی‌متری بود؛ بردی محدود و قدرتی ناچیز در برابر آتش دشمن.

در حالی که عراق با توپ‌های ۱۳۰ میلی‌متری، کاتیوشا و راکت‌های خمسه‌خمسه، از فاصله ۳۵ تا ۴۰ کیلومتری مواضع ما را زیر آتش می‌گرفت، ما عملاً هیچ امکانی برای خاموش‌کردن این آتش نداشتیم. تنها یک آتشبار ۱۷۵ میلی‌متری در اختیار بود که آن هم محدوده جاده بصره را پوشش می‌داد و پشتیبانی مؤثری در خط مقدم محسوب نمی‌شد.

نمی‌خواهم حتی جسدم به دست دشمن بیفتد

در دل مقاومت خرمشهر، جایی که تکاوران ایرانی با دستان خالی اما با اراده‌ای ستودنی مقابل ارتشی تا دندان مسلح ایستاده بودند، منطق جنگ چیز دیگری بود؛ منطق غیرت، منطق عزت، نه محاسبات نظامی خشک و بی‌روح.

یکی از باورهای محکم تکاوران این بود که: «هرگز نمی‌خواهیم جسدمان به دست دشمن بیفتد.» این جمله‌ای بود که نه از سر شعار، بلکه از عمق ایمان و شرافت می‌آمد. در خاطراتم از غلام غالندی، بی‌سیم‌چی‌ام، لحظه‌ای را به‌روشنی به یاد دارم که پس از جراحت شدید، دستش از بدن جدا شد و روی زمین افتاده بود. زمانی که او را به سمت بیمارستان منتقل می‌کردیم، خودش با آرامش دست قطع‌شده‌اش را برداشت و داخل کوله‌پشتی‌اش گذاشت. دلیلش را پرسیدم. با همان لحن گفت: «نمی‌خواهم حتی دستم هم به دست دشمن بیفتد.» و با این وضع ما در خرمشهر جنگیدیم. در چهارم آبان‌ماه نیز، زمانی که خرمشهر سقوط کرد، ما همچنان از نظر نظامی در موضع دفاعی قابل قبول بودیم. اما تحلیل فرماندهان این بود که ادامه مقاومت، در شرایطی که برتری آتش و تجهیزات با دشمن بود، تنها موجب افزایش تلفات خواهد شد. به همین دلیل، تصمیم بر عقب‌نشینی به ضلع شرقی رود کارون گرفته شد. 

حاضران همیشه در صحنه؛ ۱۰۳ شهید تکاور در ۳۴ روز مقاومت

مقاومت ۳۴ روزه در خرمشهر، فقط یک عدد در تاریخ نیست؛ این عدد، پشتوانه‌ای از خون و ایمان دارد. در همین بازه زمانی، من ۱۰۳ شهید تکاور داشتم. از میان آن‌ها نام‌هایی چون شهید محمد مختاری، شهید ناصر فراهانی، شهید نجف ابراهیمی، علیرضا سخایی و شهید مرتضی بیرانوند و… که هنوز هم در ذهنم زنده‌اند؛ نه فقط به خاطر شهادتشان، بلکه به‌خاطر راهی که رفتند.

هر بار که در همایش‌های تکاوران شرکت می‌کنم، رسم همیشگی‌ام این است که نام این شهدا را با صدای بلند می‌خوانم؛ یکی‌یکی، با احترام و پشت سر من، تکاورانی که امروز زنده‌اند و نفس می‌کشند، با صدای رسا فریاد می‌زنند: «حاضر!» همین پاسخ، همین یک واژه، یعنی شهدا هنوز در صف رزم و غیرت ایستاده‌اند، هنوز در صحنه‌اند، هنوز «حاضرند.

تا آخرین فشنگ، تا آخرین نفس؛ ایمان و ایستادگی، ویژگی مشترک شهدای تکاور ارتش

آنچه شهدای تکاور ارتش را از دیگران متمایز می‌کند، نه فقط آموزش‌های نظامی یا مهارت در میدان نبرد است، بلکه تعهدی است عمیق و بی‌قید و شرط به خاک وطن و آرمان‌های انقلاب. این تعهد، هم به کشور و حدود و ثغور آن بود، و هم به مردم؛ مردمی که ارتش خود را پناه و ستون استواری در روزهای سخت می‌دانستند.

در دوران دفاع مقدس، ما در ارتش برای خود فقط یک مأموریت تعریف نکرده بودیم؛ بلکه دو وظیفه هم ‌زمان را بر دوش می‌کشیدیم: حفظ مرزهای کشور و صیانت از انقلاب و استقلال ایران. برای تحقق این اهداف، یک شعار را سرلوحه کار خود قرار داده بودیم:
«تا آخرین فشنگ، تا آخرین نفس، تا آخرین نفر…»

در جریان مقاومت ۳۴ روزه در خرمشهر، این شعار فقط یک جمله نبود؛ واقعیتی بود که با گوشت و پوستمان حسش کردیم. من شخصاً در این مدت، چندین شهید را در آغوش خودم از دست دادم؛ مردانی چون شهید محمدرضا مرادی که جانشان را پای این سرزمین گذاشتند.

وقتی فرمانده‌ام بی‌سر در میدان دوید؛ شهادت محمدرضا مرادی مقابل چشمان من

در بحبوحه مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر، لحظاتی هست که هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود؛ یکی از آن‌ها شهادت افسر دلاورم، محمدرضا مرادی بود؛ فرمانده قبضه‌های تفنگ ۱۰۶ میلی‌متری که تا آخرین نفس، دوشادوش نیروها جنگید.

در آن روز، دشمن هم‌زمان از دو محور فشار می‌آورد؛ من در جاده شلمچه درگیر دو لشکر زرهی مکانیزه دشمن بودم، درحالی‌که تنها یک گردان ۷۰۰ نفره داشتم. از جاده اهواز بی‌سیم زدند: «وضعیت بحرانی است، اگر ضد تانک اضافی داری، با خودت بیا!» فرمانده عملیات، شخصاً خواست که خودم را برسانم.

سریع سوار ماشین شدم و به سمت پلیس‌راه رفتم. وقتی رسیدم، محمدرضا مرادی را دیدم که بالای قبضه‌های ۱۰۶ ایستاده و با دقت آتش می‌داد. خودش هم گلوله‌گذاری کرده بود، دائم موضع عوض می‌کرد و نیروها را مدیریت می‌کرد. رفتم بالای سرش و گفتم: «رضا، من می‌رم آن‌طرف، اینجا را تو کنترل کن.»
نگاهم کرد و با قاطعیت گفت: «نه ناخدا، من این‌ها را آماده کرده‌ام، شما بمانید و من می‌رم.» و بدون هیچ تردیدی، دوید وسط جاده.

درست همان لحظه، جلوی چشمانم، ترکش آمد و سرش را از تن جدا کرد. باورنکردنی بود؛ مردی بی‌سر، با فواره‌ای از خون، چند قدمی دوید و بعد نقش زمین شد. دویدم سمتش، هنوز مثل مرغ سر بریده دست و پا می‌زد. بغلش کردم، تمام لباس‌هایم غرق خون شد، و در همان آغوش، جان داد. خی

حالا باید او را در میدان رها می‌کردم، برمی‌گشتم و ۷۰۰ نفر دیگر را هدایت می‌کردم. جنگ، بی‌رحمانه ادامه داشت.روحش شاد و یادش گرامی باد. 

رضا متقی و اسماعیل شعبانی؛ دو چهره فراموش‌نشدنی از روزهای خط مقدم

رضا متقی از نیروهای تکاور ما بود؛ جوانی آرام، منظم و جدی. آن روز همراه سه درجه‌دار دیگر، مسئول اسکورت من بود. قرار بود برای برنامه‌ای به بندر فاو برویم. من از خرمشهر راه افتادم تا بازدیدی از پاسگاهی در منطقه انجام بدهم. رئیس پاسگاه، یک استوار اهل رشت بود. قرار شد سلاح‌ها را در ساحل اروند بررسی کنیم.

به افسر گفتم در پاسگاه بماند. وقتی با چند نفر دیگر راه افتادیم، دشمن ما را زیر آتش خمپاره ۶۰ میلی‌متری گرفت. وسط راه، صدای ناله‌ای شنیدم؛ برگشتم و دیدم رضا متقی به شدت مجروح شده. ترکش‌های زیادی به بدنش خورده بود.

او را سریع بسته‌بندی کردم، در ماشین گذاشتم و به راننده گفتم مستقیم ببردش بیمارستان. دکتر گفت: «اگر تا ساعت ۱۲ امشب به هوش بیاید، زنده می‌ماند. اگر نه، دیگر امیدی نیست.»

آن شب، تا دیر وقت کنار بیسیم ماندم. بالاخره خبر رسید که به هوش آمده. خبری بهتر از این برای یک فرمانده نبود.

شهید اسماعیل شعبانی هم از نیروهای وفادار ما بود؛ تیربارچی قوی‌هیکل و شوخ‌طبع. وقتی با تیربارش داخل سنگر می‌رفت، به شوخی می‌گفت: «من امشب دو لیوان شربت شهادت نوشیده ام اگر تا صبح صدای چهچه این بلبل رو شنیدید، یعنی هم من زنده‌ام هم این بلبلم.» اما آن شب، حوالی ساعت دو، صدای بلبل قطع شد.

وقتی رفتیم سراغش، دیدیم گلوله توپ به تیربار خورده. ترکش‌هایش مستقیماً به سینه و قلب اسماعیل برخورد کرده بود. دیگر صدایی از او نمانده بود. 

انتهای پیام/ 



منبع خبر

شهید محمدرضا مرادی فرمانده ای که بی سر میان میدان می دوید/ ۱۰۳ شهید تکاور در ۳۴ روز مقاومت خرمشهر بیشتر بخوانید »

روایت ناخدا صمدی از آغاز دفاع در خرمشهر: مقاومت تا آخرین گلوله

روایت ناخدا صمدی از حماسه تکاوران از خرمشهر؛ «مقاومت تا آخرین گلوله»


روایت ناخدا صمدی از آغاز دفاع در خرمشهر: مقاومت تا آخرین گلوله

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ در روزهایی که هنوز صدای توپخانه دشمن در فضای کشور طنین نینداخته بود، برخی فرماندهان نظامی به‌روشنی می‌دانستند که جنگی در راه است. ناخدا یکم تکاور دریایی هوشنگ صمدی، فرمانده ناوتیپ ۸ تکاوران نیروی دریایی، از نخستین کسانی است که خرمشهر را پیش از آغاز رسمی جنگ خط مقدم دیده بود. این گفت‌وگو روایتی از آماده‌سازی برای جنگ، دیدار با محمد جهان‌آرا، و ۳۴ روز مقاومت خرمشهر از زبان فرمانده‌ای که در میانه خطر، ایستادگی را فرمان داد.

از خلق عرب تا آغاز جنگ

از خرداد ۱۳۵۸، تکاوران نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران در خرمشهر و مناطق اطراف آن مستقر بودند. ماجرا از اسفند سال ۱۳۵۷ شروع شد. در آن زمان، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، گروهی در خرمشهر اعلام موجودیت کردند که ابتدا خود را «گروه فرهنگی عرب» می‌نامیدند. این گروه از جوانان عرب منطقه ثبت‌نام می‌کرد و به‌تدریج، به سمت اهداف مسلحانه و تجزیه‌طلبانه حرکت کرد. آن‌ها بعدها به «خلق عرب» تغییر نام دادند و به یک گروه کاملاً نظامی تبدیل شدند.

کار به جایی رسید که به‌صورت کاملاً مسلح در سطح شهر خرمشهر رفت‌وآمد می‌کردند، اقدام به گروگان‌گیری می‌کردند و امنیت شهر را به‌شدت مختل کرده بودند. آن‌ها دو ساختمان مهم را اشغال کردند: یکی کنسولگری سابق عراق و دیگری مدرسه عراقی‌ها در خرمشهر. سپس بر بالای این ساختمان‌ها پرچم خود را نصب کردند و ادعا می‌کردند که خوزستان بخشی از کشور عراق است. حتی نام خرمشهر را به «محمره» تغییر داده بودند.

این اقدامات، ناامنی شدیدی در منطقه ایجاد کرده بود. در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۵۸، امیر دریادار مدنی ــ که در آن زمان هم فرمانده نیروی دریایی و هم استاندار خوزستان بود ــ به ما که در پایگاه بوشهر مستقر بودیم، دستور داد یک دسته ۲۵ نفره از تکاوران با یک افسر فرماندهی، برای کمک به شهربانی و تأمین امنیت خرمشهر اعزام شوند.

در آن زمان، فرمانده شهربانی خرمشهر سروان زاهدی بود. علاوه بر آن، دستور کمک به ژاندارمری هم صادر شد. ژاندارمری در منطقه بین خرمشهر و شلمچه، شامل پنج پاسگاه بود که به دلیل تهدیدهای مکرر از سوی عراقی‌ها، دچار ضعف شده بودند. ما این پنج پاسگاه را بلافاصله با تجهیزات و سلاح‌های سنگین تقویت کردیم.

اعزام به بندر امام و تقویت خطوط دفاعی

در همان روزها، یک دسته دیگر از تکاوران نیز به بندر امام اعزام شدند تا امنیت پتروشیمی بندر امام را تأمین کنند. موقعیت حساس بود: این‌سو خرمشهر و آن‌سو عراق. برای تقویت حضور نظامی و ایجاد فرماندهی میدانی، ناوتیپ ۸ برای ایجاد قرارگاه منطقه سوم دریایی اعزام شد.

در مجموع، چهار گروه ۳۵ نفره از افسران و درجه‌داران تکاور به منطقه وارد شدند. یکی از تخصص‌های مهم و کلیدی تکاوران، جمع‌آوری اطلاعات از منطقه بود. این گروه‌ها روزانه با گردان و ستاد گردان در بوشهر و همچنین منطقه سوم دریایی در ارتباط بودند و اطلاعاتی که جمع‌آوری می‌کردند را به ما منتقل می‌کردند.

ما پس از بررسی‌های تخصصی، گزارش‌ها را به ستاد نیروی دریایی در تهران ارسال می‌کردیم و آن‌ها نیز نتایج را به ستاد ارتش ارائه می‌دادند. ارتش آن گزارش‌ها را می‌پذیرفت، اما وقتی به سطح سیاسیون می‌رسید، با تردید روبه‌رو می‌شد. استدلال سیاسیون این بود که چون اکثریت جمعیت عراق شیعه هستند، آن‌ها به ما حمله نمی‌کنند و حتی پیروزی انقلاب را تبریک گفته‌اند!

اما مشاهدات ما چیز دیگری می‌گفت. دشمن در حال احداث جاده و پل در نوار مرزی بود، و توپخانه‌های آن‌ها در نزدیکی مرز مستقر شده بود. ارتش این گزارش‌ها را پذیرفت.

مانورهای نظامی و هشدار به وقوع جنگ

در اسفند سال ۱۳۵۸، عراق یک مانور ۱۱۰ روزه دریایی در آب‌های خلیج فارس برگزار کرد. ستاد ارتش دستور داد که این مانور به‌دقت رصد شود. بر اساس ارزیابی‌های نظامی، به این نتیجه رسیدیم که دشمن قطعاً در حال آمادگی برای آغاز جنگ است. در ادبیات نظامی، این‌گونه بیان شد: «قرائن نشان می‌دهد دشمن آماده جنگ است؛ تنها زمان آن مشخص نیست.»

در فروردین ۱۳۵۹، نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران در پاسخ به این تهدید، مانوری یک‌ماهه در سراسر خلیج فارس برگزار کرد. تمام یگان‌های نیروی دریایی و هوایی شرکت داشتند و از نیروی زمینی نیز توپخانه‌های ساحلی و تیپ هوابرد نوهد (نیروی ویژه هوابرد) در این مانور حضور داشتند.

هدف اصلی این مانور، ارزیابی نقاط قوت و ضعف فرماندهان عملیاتی و پشتیبانی بود. بلافاصله پس از مانور، ستاد ارتش دستور داد که تمام طرح‌های عملیاتی پیشین کنار گذاشته شوند و بر اساس تهدیدات جدید، طرح‌های عملیاتی جدیدی تدوین شود.

تدوین طرح‌های عملیاتی جدید و افزایش آمادگی نظامی

با دریافت دستور ستاد ارتش، بلافاصله طرح‌های عملیاتی جدید بر اساس تهدیدهای مشخص دشمن تدوین شد. این طرح‌ها به سرعت به تصویب ارتش رسید و در اختیار یگان‌های عملیاتی قرار گرفت. پایگاه خرمشهر نیز یکی از نقاط کلیدی بود که نسخه‌ای از این طرح‌ها را دریافت کرد.

در تاریخ ۲۶ مرداد ۱۳۵۹، فرمانده ناوتیپ ۸ نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران، طرح عملیاتی جدید خود را ارائه داد. بر اساس این طرح، یگان‌های تحت امر با مختصات دقیق در نقاط تعیین‌شده در میانه خلیج فارس مستقر شدند و حالت آمادگی رزمی به خود گرفتند.

تنها چند روز بعد، در دوم شهریور ۱۳۵۹، یکی از ناوهای نیروی دریایی که در آب‌های خلیج فارس مستقر بود، وارد درگیری با دو فروند جنگنده سوخو متعلق به ارتش عراق شد. در این درگیری، هر دو هواپیمای دشمن ساقط شدند. این رویداد، نشان‌دهنده سطح بالای آمادگی نیروهای ما در دریا بود.

در همین ایام، آمادگی مشابهی در سایر نیروهای مسلح نیز دیده می‌شد. یگان‌های نیروی زمینی و هوایی نیز خود را برای مقابله با هرگونه تجاوز احتمالی آماده کرده بودند
همانطور که عرض کردم ما اخبار را دنبال می کردیم، صبح روز ۲۳ شهریور ۵۹ از دژبان فرودگاه بوشهر به دفتر من زنگ زدند و گفتند جانشین فرمانده نیری دریایی ناخدا مدنی نژاد پیاده شد من رفتم ایشان را تحویل گرفتم آوردم پایگاه و از ناخدا مدنی نژاد پرسیدیم که ماموریت چیست جناب ناخدا, گفت آمدم قرارگاه مقدم جنگ را در بوشهر تشکیل بدهم .پس جنگ نیروی دریایی از بوشهر اداره خواهد شد و اولین قرارگاه جنگ در بوشهر تشیکل شد و نیروی رزمی ۴۲۱ به فرماندهی ناخدا مدنی شکل گرفت. این آمادگی کامل بود و دیگر غافلگیری وجود نداشت. 

پاسخ به یک ادعا: غافلگیر شدیم یا نه؟

بله، دقیقاً در همان روزها ــ و حتی حالا هم ــ گاهی می‌شنوید که بعضی‌ها می‌گویند «ارتش در اوایل جنگ غافلگیر شد». آیا این واقعاً غافلگیری بود؟ نه، به هیچ‌وجه. ما کاملاً در جریان تهدیدات دشمن بودیم و آمادگی داشتیم. فقط کافی‌ست به آن روزها برگردید؛ ما تا آن زمان تعداد زیادی از نیروهایمان را در درگیری‌ها و مأموریت‌های مختلف از دست داده بودیم.

این وضعیت فقط مخصوص ما نبود؛ پایگاه هوایی مجاور ما هم دقیقاً همین شرایط را داشت. در ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹، عراق حمله کرد. دو فروند جنگنده میگ عراقی از فراز موقعیت ما شیرجه زدند و در انتهای پارکینگ و موتوری، منطقه را با رگبار بستند و سریع دور شدند. این حمله برق‌آسا، بخشی از برنامه دشمن برای شروع جنگ بود. و جنگ در ساعت ۳ و نیم بعد از ظهر سال ۵۹ آغاز شد. 

من فوراً خودم را به دفتر فرماندهی رساندم. فرمانده به محض دیدن من گفت: «خوب شد آمدی، همین الان برایت امریه‌ای از ستاد آمده». این امریه از طرف ستادی بود که به‌تازگی در بوشهر تشکیل شده بود، تحت عنوان «ستاد مقدم جنگ نیروی دریایی» که بعداً به نام «نیروی رزمی ۴۲۱» شناخته شد.

فرمانده گفت: «امریه از نیروی رزمی ۴۲۱ آمده، باقیمانده گردان همین حالا باید به سمت خرمشهر حرکت کند». پرسیدم: «ماموریت چیست؟» جواب داد: «دفاع از خرمشهر».

همین یک جمله، مأموریت ما را مشخص می‌کرد؛ ۳۱ شهریور سال ۵۹ دفاع از خرمشهر به گردان تکاوران ابلاغ شد، شهری که خط مقدم مقاومت در برابر تجاوز دشمن بعثی شد. 

آخرین سخنرانی پیش از اعزام

بنابراین به دفتر خودم بازگشتم و ۱۱ و نیم شب گردان را جمع کردم و آخرین مسائل را به آنان یادآوری و گوشزد می کردم. 
وقتی آماده حرکت شدیم، ۱۱۲ دستگاه خودرو بارگیری شده بود؛ آب، بنزین، آذوقه، مهمات… همه چیز مهیا بود. من هم پرسنل رو جمع کردم برای آخرین سخنرانی، آخرین تذکرات، آخرین تأکیدات. سه نکته‌ی اصلی رو با آنان در میان گذاشتم: اول، گفتم: «مواظب ستون پنجم باشید. توی منطقه بیش از حد فعاله. ممکنه لباس خودی تنش باشه ولی حرفش، نگاهش، رفتارش، اصلاً بوی دشمن بده. حواستون به صحبت‌هاتون و برخورد‌هاتون باشه.»

دوم، تأکید کردم: «همه شما و توانایی شما را به خوبی می شناسم و اولین کار برای حفظ جون خودتون از هر امکانی استفاده کنید. شما دوره دیدین، آموزش دیدین، مانور رفتین، درس نظامی خوندین. من به توان نظامی‌تون ایمان دارم. ولی بدونید، قبل از هر مأموریت، قبل از هر شلیک، اول باید خودتون رو حفظ کنید. ما با دشمنی طرفیم که وارد خونه‌مونه؛ باید بیرونش کنیم، ولی نه به قیمت جون بی‌گناه شما.»

سوم، حرفی زدم که همیشه باورم بوده و هست. گفتم: «تکاور اسیر نمی‌شه. یا زندگی با عزت، یا مرگ؛ ولی زندگی با ذلت هرگز. این خشابی که دستتونه، بیست‌تا فشنگ داره. وقتی خشاب رو جا می‌زنین، دستتون روی ماشه می‌ره، نمی‌دونید کی تموم می‌شه. ممکنه ناگهان ببینید گلنگدن عقب رفت و دیگه جلو نمیاد. اون موقع بدونید، یه تیر همیشه باید برای خودتون کنار بذارید. بذارین توی جیبتون. این گلوله مال خودتونه، در جبهه برای وقتی که هیچ کاری از دستتون برنمیاد و دشمن می‌خواد شما رو زنده بگیره… برای اطلاعات، برای شکنجه، برای نمایش. اونجا دیگه جای موندن نیست. تیر رو بذار توی خزانه، لوله‌ی اسلحه رو بذار این‌جا… ماشه رو با شست پا بگیر… خداحافظ. خداحافظِ زندگی با ذلت چراکه تکاور اسیر ندارد.»

ما حرکت کردیم اولین ماشین، ماشین ناخدا صمدی آخرین ماشین ماشین ناخدا کریم رستگاری راد معاون گردان بود که هر جا هست خدا ایشان را به سلامت دارد. ساعت ۱۲ اولین ماشین از درب پایگاه به سمت خرمشهر خارج شد. قبل از حرکت، باز همان تأکیدات همیشگی را به نیروها یادآور شدم؛ این‌که مراقب جان‌شان باشند، از آموزش‌هایی که دیده‌اند استفاده کنند و به مهارت‌هایشان اعتماد داشته باشند.

آرایش نظامی نیروها در خرمشهر 

در آن مقطع، من پنج گروهان در اختیار داشتم، با مجموع نفراتی حدود ۸۰۰ نفر. طبیعتاً نمی‌توانستیم همه پرسنل را یک‌باره وارد خرمشهر کنیم. بنابراین تصمیم گرفتیم به‌صورت گروه‌های ده نفره، با شناسایی مسیر و در نظر داشتن راه برگشت، وارد شهر شوند.

ساعت حدود ۱۱:۳۰ صبح بود که از طریق بی‌سیم به من اطلاع دادند: «استقرار نیروها در خرمشهر به پایان رسید.»
دیدار با محمد جهان‌آرا
در آن روز، با وجود شدت حملات دشمن، آن‌ها فقط توانسته بودند ۳ تا ۴ کیلومتر وارد خاک ما شوند. اولین دستوری که از ستاد اروند دریافت کردیم، اعزام یک گروهان به سمت شلمچه بود.
به همراه افسر عملیات به دفتر شهید محمد جهان آرا می رویم. جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر بود. در دوران غائله عرب ایشان را دیده بودیم که ۴۸ ساعت در گروگان آنها بود و تکاوران ایشان راه رها می کنند. 
ایشان رو به من گفت ناخدا کلا ۲۷ نفر آدم دارم با تفنگ ژ۳و ام ۱ و برخی از آنان حتی خدمت سربازی نیز نکرده اند. من پاسخ دادم نگران نباشید گردان قریب به ۸۵۰ نفر تکاور افسر و درجه دار آورده است؛ سلاح سنگین و سبک و مخابرات قوی داریم و ان شاالله با پشتیبانی یکدیگر خرمشهر را نگه خواهیم داشت و این اولین دیدار من با شهید محمد جهان آرا بود. 

 

مسجد جامع؛ قلب تپنده مقاومت

در ادامه قرار بود با شهید جهان آرا هر روز دیدار داشته باشیم اما عملا امکان پذیر نشد چراکه ایشان بسیار شلوغ بود.  او رئیس مسجد جامع بود و مسجد جامع یعنی قلب تپنده خرمشهر. 
همه چیز از مسجد جامع شروع می شد. شهید جهان آرا در تمام روز شاید ۲ ساعت استراحت نداشت. این مرد با این صلابت و صبوری جواب همه را می داد. این وضعیت ایشان بود فردی که با تمام وجود برای خرمشهر کار کرد و زحمت کشید. 

۳۴ روز مقاومت

۳۴ روز مقاومت خرمشهر به فرماندهی فرمانده گردان تکاوران و مقاومت نیروهای مردمی به نام «مدافعین خرمشهر» بود که از همه اقشار در آن بود. 

ادامه دارد… 

 



منبع خبر

روایت ناخدا صمدی از حماسه تکاوران از خرمشهر؛ «مقاومت تا آخرین گلوله» بیشتر بخوانید »

روایت ناخدا صمدی از آغاز دفاع در خرمشهر: مقاومت تا آخرین گلوله

روایت ناخدا صمدی از آغاز دفاع در خرمشهر: مقاومت تا آخرین گلوله


روایت ناخدا صمدی از آغاز دفاع در خرمشهر: مقاومت تا آخرین گلوله

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ در روزهایی که هنوز صدای توپخانه دشمن در فضای کشور طنین نینداخته بود، برخی فرماندهان نظامی به‌روشنی می‌دانستند که جنگی در راه است. ناخدا یکم تکاور دریایی هوشنگ صمدی، فرمانده ناوتیپ ۸ تکاوران نیروی دریایی، از نخستین کسانی است که خرمشهر را پیش از آغاز رسمی جنگ خط مقدم دیده بود. این گفت‌وگو روایتی از آماده‌سازی برای جنگ، دیدار با محمد جهان‌آرا، و ۳۴ روز مقاومت خرمشهر از زبان فرمانده‌ای که در میانه خطر، ایستادگی را فرمان داد.

از خلق عرب تا آغاز جنگ

از خرداد ۱۳۵۸، تکاوران نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران در خرمشهر و مناطق اطراف آن مستقر بودند. ماجرا از اسفند سال ۱۳۵۷ شروع شد. در آن زمان، بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، گروهی در خرمشهر اعلام موجودیت کردند که ابتدا خود را «گروه فرهنگی عرب» می‌نامیدند. این گروه از جوانان عرب منطقه ثبت‌نام می‌کرد و به‌تدریج، به سمت اهداف مسلحانه و تجزیه‌طلبانه حرکت کرد. آن‌ها بعدها به «خلق عرب» تغییر نام دادند و به یک گروه کاملاً نظامی تبدیل شدند.

کار به جایی رسید که به‌صورت کاملاً مسلح در سطح شهر خرمشهر رفت‌وآمد می‌کردند، اقدام به گروگان‌گیری می‌کردند و امنیت شهر را به‌شدت مختل کرده بودند. آن‌ها دو ساختمان مهم را اشغال کردند: یکی کنسولگری سابق عراق و دیگری مدرسه عراقی‌ها در خرمشهر. سپس بر بالای این ساختمان‌ها پرچم خود را نصب کردند و ادعا می‌کردند که خوزستان بخشی از کشور عراق است. حتی نام خرمشهر را به «محمره» تغییر داده بودند.

این اقدامات، ناامنی شدیدی در منطقه ایجاد کرده بود. در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۵۸، امیر دریادار مدنی ــ که در آن زمان هم فرمانده نیروی دریایی و هم استاندار خوزستان بود ــ به ما که در پایگاه بوشهر مستقر بودیم، دستور داد یک دسته ۲۵ نفره از تکاوران با یک افسر فرماندهی، برای کمک به شهربانی و تأمین امنیت خرمشهر اعزام شوند.

در آن زمان، فرمانده شهربانی خرمشهر سروان زاهدی بود. علاوه بر آن، دستور کمک به ژاندارمری هم صادر شد. ژاندارمری در منطقه بین خرمشهر و شلمچه، شامل پنج پاسگاه بود که به دلیل تهدیدهای مکرر از سوی عراقی‌ها، دچار ضعف شده بودند. ما این پنج پاسگاه را بلافاصله با تجهیزات و سلاح‌های سنگین تقویت کردیم.

اعزام به بندر امام و تقویت خطوط دفاعی

در همان روزها، یک دسته دیگر از تکاوران نیز به بندر امام اعزام شدند تا امنیت پتروشیمی بندر امام را تأمین کنند. موقعیت حساس بود: این‌سو خرمشهر و آن‌سو عراق. برای تقویت حضور نظامی و ایجاد فرماندهی میدانی، ناوتیپ ۸ برای ایجاد قرارگاه منطقه سوم دریایی اعزام شد.

در مجموع، چهار گروه ۳۵ نفره از افسران و درجه‌داران تکاور به منطقه وارد شدند. یکی از تخصص‌های مهم و کلیدی تکاوران، جمع‌آوری اطلاعات از منطقه بود. این گروه‌ها روزانه با گردان و ستاد گردان در بوشهر و همچنین منطقه سوم دریایی در ارتباط بودند و اطلاعاتی که جمع‌آوری می‌کردند را به ما منتقل می‌کردند.

ما پس از بررسی‌های تخصصی، گزارش‌ها را به ستاد نیروی دریایی در تهران ارسال می‌کردیم و آن‌ها نیز نتایج را به ستاد ارتش ارائه می‌دادند. ارتش آن گزارش‌ها را می‌پذیرفت، اما وقتی به سطح سیاسیون می‌رسید، با تردید روبه‌رو می‌شد. استدلال سیاسیون این بود که چون اکثریت جمعیت عراق شیعه هستند، آن‌ها به ما حمله نمی‌کنند و حتی پیروزی انقلاب را تبریک گفته‌اند!

اما مشاهدات ما چیز دیگری می‌گفت. دشمن در حال احداث جاده و پل در نوار مرزی بود، و توپخانه‌های آن‌ها در نزدیکی مرز مستقر شده بود. ارتش این گزارش‌ها را پذیرفت.

مانورهای نظامی و هشدار به وقوع جنگ

در اسفند سال ۱۳۵۸، عراق یک مانور ۱۱۰ روزه دریایی در آب‌های خلیج فارس برگزار کرد. ستاد ارتش دستور داد که این مانور به‌دقت رصد شود. بر اساس ارزیابی‌های نظامی، به این نتیجه رسیدیم که دشمن قطعاً در حال آمادگی برای آغاز جنگ است. در ادبیات نظامی، این‌گونه بیان شد: «قرائن نشان می‌دهد دشمن آماده جنگ است؛ تنها زمان آن مشخص نیست.»

در فروردین ۱۳۵۹، نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران در پاسخ به این تهدید، مانوری یک‌ماهه در سراسر خلیج فارس برگزار کرد. تمام یگان‌های نیروی دریایی و هوایی شرکت داشتند و از نیروی زمینی نیز توپخانه‌های ساحلی و تیپ هوابرد نوهد (نیروی ویژه هوابرد) در این مانور حضور داشتند.

هدف اصلی این مانور، ارزیابی نقاط قوت و ضعف فرماندهان عملیاتی و پشتیبانی بود. بلافاصله پس از مانور، ستاد ارتش دستور داد که تمام طرح‌های عملیاتی پیشین کنار گذاشته شوند و بر اساس تهدیدات جدید، طرح‌های عملیاتی جدیدی تدوین شود.

تدوین طرح‌های عملیاتی جدید و افزایش آمادگی نظامی

با دریافت دستور ستاد ارتش، بلافاصله طرح‌های عملیاتی جدید بر اساس تهدیدهای مشخص دشمن تدوین شد. این طرح‌ها به سرعت به تصویب ارتش رسید و در اختیار یگان‌های عملیاتی قرار گرفت. پایگاه خرمشهر نیز یکی از نقاط کلیدی بود که نسخه‌ای از این طرح‌ها را دریافت کرد.

در تاریخ ۲۶ مرداد ۱۳۵۹، فرمانده ناوتیپ ۸ نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران، طرح عملیاتی جدید خود را ارائه داد. بر اساس این طرح، یگان‌های تحت امر با مختصات دقیق در نقاط تعیین‌شده در میانه خلیج فارس مستقر شدند و حالت آمادگی رزمی به خود گرفتند.

تنها چند روز بعد، در دوم شهریور ۱۳۵۹، یکی از ناوهای نیروی دریایی که در آب‌های خلیج فارس مستقر بود، وارد درگیری با دو فروند جنگنده سوخو متعلق به ارتش عراق شد. در این درگیری، هر دو هواپیمای دشمن ساقط شدند. این رویداد، نشان‌دهنده سطح بالای آمادگی نیروهای ما در دریا بود.

در همین ایام، آمادگی مشابهی در سایر نیروهای مسلح نیز دیده می‌شد. یگان‌های نیروی زمینی و هوایی نیز خود را برای مقابله با هرگونه تجاوز احتمالی آماده کرده بودند
همانطور که عرض کردم ما اخبار را دنبال می کردیم، صبح روز ۲۳ شهریور ۵۹ از دژبان فرودگاه بوشهر به دفتر من زنگ زدند و گفتند جانشین فرمانده نیری دریایی ناخدا مدنی نژاد پیاده شد من رفتم ایشان را تحویل گرفتم آوردم پایگاه و از ناخدا مدنی نژاد پرسیدیم که ماموریت چیست جناب ناخدا, گفت آمدم قرارگاه مقدم جنگ را در بوشهر تشکیل بدهم .پس جنگ نیروی دریایی از بوشهر اداره خواهد شد و اولین قرارگاه جنگ در بوشهر تشیکل شد و نیروی رزمی ۴۲۱ به فرماندهی ناخدا مدنی شکل گرفت. این آمادگی کامل بود و دیگر غافلگیری وجود نداشت. 

پاسخ به یک ادعا: غافلگیر شدیم یا نه؟

بله، دقیقاً در همان روزها ــ و حتی حالا هم ــ گاهی می‌شنوید که بعضی‌ها می‌گویند «ارتش در اوایل جنگ غافلگیر شد». آیا این واقعاً غافلگیری بود؟ نه، به هیچ‌وجه. ما کاملاً در جریان تهدیدات دشمن بودیم و آمادگی داشتیم. فقط کافی‌ست به آن روزها برگردید؛ ما تا آن زمان تعداد زیادی از نیروهایمان را در درگیری‌ها و مأموریت‌های مختلف از دست داده بودیم.

این وضعیت فقط مخصوص ما نبود؛ پایگاه هوایی مجاور ما هم دقیقاً همین شرایط را داشت. در ۳۱ شهریورماه ۱۳۵۹، عراق حمله کرد. دو فروند جنگنده میگ عراقی از فراز موقعیت ما شیرجه زدند و در انتهای پارکینگ و موتوری، منطقه را با رگبار بستند و سریع دور شدند. این حمله برق‌آسا، بخشی از برنامه دشمن برای شروع جنگ بود. و جنگ در ساعت ۳ و نیم بعد از ظهر سال ۵۹ آغاز شد. 

من فوراً خودم را به دفتر فرماندهی رساندم. فرمانده به محض دیدن من گفت: «خوب شد آمدی، همین الان برایت امریه‌ای از ستاد آمده». این امریه از طرف ستادی بود که به‌تازگی در بوشهر تشکیل شده بود، تحت عنوان «ستاد مقدم جنگ نیروی دریایی» که بعداً به نام «نیروی رزمی ۴۲۱» شناخته شد.

فرمانده گفت: «امریه از نیروی رزمی ۴۲۱ آمده، باقیمانده گردان همین حالا باید به سمت خرمشهر حرکت کند». پرسیدم: «ماموریت چیست؟» جواب داد: «دفاع از خرمشهر».

همین یک جمله، مأموریت ما را مشخص می‌کرد؛ ۳۱ شهریور سال ۵۹ دفاع از خرمشهر به گردان تکاوران ابلاغ شد، شهری که خط مقدم مقاومت در برابر تجاوز دشمن بعثی شد. 

آخرین سخنرانی پیش از اعزام

بنابراین به دفتر خودم بازگشتم و ۱۱ و نیم شب گردان را جمع کردم و آخرین مسائل را به آنان یادآوری و گوشزد می کردم. 
وقتی آماده حرکت شدیم، ۱۱۲ دستگاه خودرو بارگیری شده بود؛ آب، بنزین، آذوقه، مهمات… همه چیز مهیا بود. من هم پرسنل رو جمع کردم برای آخرین سخنرانی، آخرین تذکرات، آخرین تأکیدات. سه نکته‌ی اصلی رو با آنان در میان گذاشتم: اول، گفتم: «مواظب ستون پنجم باشید. توی منطقه بیش از حد فعاله. ممکنه لباس خودی تنش باشه ولی حرفش، نگاهش، رفتارش، اصلاً بوی دشمن بده. حواستون به صحبت‌هاتون و برخورد‌هاتون باشه.»

دوم، تأکید کردم: «همه شما و توانایی شما را به خوبی می شناسم و اولین کار برای حفظ جون خودتون از هر امکانی استفاده کنید. شما دوره دیدین، آموزش دیدین، مانور رفتین، درس نظامی خوندین. من به توان نظامی‌تون ایمان دارم. ولی بدونید، قبل از هر مأموریت، قبل از هر شلیک، اول باید خودتون رو حفظ کنید. ما با دشمنی طرفیم که وارد خونه‌مونه؛ باید بیرونش کنیم، ولی نه به قیمت جون بی‌گناه شما.»

سوم، حرفی زدم که همیشه باورم بوده و هست. گفتم: «تکاور اسیر نمی‌شه. یا زندگی با عزت، یا مرگ؛ ولی زندگی با ذلت هرگز. این خشابی که دستتونه، بیست‌تا فشنگ داره. وقتی خشاب رو جا می‌زنین، دستتون روی ماشه می‌ره، نمی‌دونید کی تموم می‌شه. ممکنه ناگهان ببینید گلنگدن عقب رفت و دیگه جلو نمیاد. اون موقع بدونید، یه تیر همیشه باید برای خودتون کنار بذارید. بذارین توی جیبتون. این گلوله مال خودتونه، در جبهه برای وقتی که هیچ کاری از دستتون برنمیاد و دشمن می‌خواد شما رو زنده بگیره… برای اطلاعات، برای شکنجه، برای نمایش. اونجا دیگه جای موندن نیست. تیر رو بذار توی خزانه، لوله‌ی اسلحه رو بذار این‌جا… ماشه رو با شست پا بگیر… خداحافظ. خداحافظِ زندگی با ذلت چراکه تکاور اسیر ندارد.»

ما حرکت کردیم اولین ماشین، ماشین ناخدا صمدی آخرین ماشین ماشین ناخدا کریم رستگاری راد معاون گردان بود که هر جا هست خدا ایشان را به سلامت دارد. ساعت ۱۲ اولین ماشین از درب پایگاه به سمت خرمشهر خارج شد. قبل از حرکت، باز همان تأکیدات همیشگی را به نیروها یادآور شدم؛ این‌که مراقب جان‌شان باشند، از آموزش‌هایی که دیده‌اند استفاده کنند و به مهارت‌هایشان اعتماد داشته باشند.

آرایش نظامی نیروها در خرمشهر 

در آن مقطع، من پنج گروهان در اختیار داشتم، با مجموع نفراتی حدود ۸۰۰ نفر. طبیعتاً نمی‌توانستیم همه پرسنل را یک‌باره وارد خرمشهر کنیم. بنابراین تصمیم گرفتیم به‌صورت گروه‌های ده نفره، با شناسایی مسیر و در نظر داشتن راه برگشت، وارد شهر شوند.

ساعت حدود ۱۱:۳۰ صبح بود که از طریق بی‌سیم به من اطلاع دادند: «استقرار نیروها در خرمشهر به پایان رسید.»
دیدار با محمد جهان‌آرا
در آن روز، با وجود شدت حملات دشمن، آن‌ها فقط توانسته بودند ۳ تا ۴ کیلومتر وارد خاک ما شوند. اولین دستوری که از ستاد اروند دریافت کردیم، اعزام یک گروهان به سمت شلمچه بود.
به همراه افسر عملیات به دفتر شهید محمد جهان آرا می رویم. جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر بود. در دوران غائله عرب ایشان را دیده بودیم که ۴۸ ساعت در گروگان آنها بود و تکاوران ایشان راه رها می کنند. 
ایشان رو به من گفت ناخدا کلا ۲۷ نفر آدم دارم با تفنگ ژ۳و ام ۱ و برخی از آنان حتی خدمت سربازی نیز نکرده اند. من پاسخ دادم نگران نباشید گردان قریب به ۸۵۰ نفر تکاور افسر و درجه دار آورده است؛ سلاح سنگین و سبک و مخابرات قوی داریم و ان شاالله با پشتیبانی یکدیگر خرمشهر را نگه خواهیم داشت و این اولین دیدار من با شهید محمد جهان آرا بود. 

 

مسجد جامع؛ قلب تپنده مقاومت

در ادامه قرار بود با شهید جهان آرا هر روز دیدار داشته باشیم اما عملا امکان پذیر نشد چراکه ایشان بسیار شلوغ بود.  او رئیس مسجد جامع بود و مسجد جامع یعنی قلب تپنده خرمشهر. 
همه چیز از مسجد جامع شروع می شد. شهید جهان آرا در تمام روز شاید ۲ ساعت استراحت نداشت. این مرد با این صلابت و صبوری جواب همه را می داد. این وضعیت ایشان بود فردی که با تمام وجود برای خرمشهر کار کرد و زحمت کشید. 

۳۴ روز مقاومت

۳۴ روز مقاومت خرمشهر به فرماندهی فرمانده گردان تکاوران و مقاومت نیروهای مردمی به نام «مدافعین خرمشهر» بود که از همه اقشار در آن بود. 

ادامه دارد… 

 



منبع خبر

روایت ناخدا صمدی از آغاز دفاع در خرمشهر: مقاومت تا آخرین گلوله بیشتر بخوانید »