صوت/ گلچین مولودی ویژه ولادت امیرالمومنین(ع)
صوت/ گلچین مولودی ویژه ولادت امیرالمومنین(ع) بیشتر بخوانید »
گروه جهاد و مقاومت مشرق – عملیات خیبر یکی از مهمترین عملیاتهای جنگ ۸ ساله بود که چون در اسفندماه ۱۳۶۲ انجام شد و غالباً در این روزها، خانوادههای ایرانی در حال آماده شدن برای تحویل سال نو هستند، کمتر به آن پرداخته شده است. در این مطلب، سعی کردهایم به نحوی موجز، فضای کشور و جنگ را در اسفند ۶۲ برایتان ترسیم کنیم و در این کار از مطالب، عکسها و نقشههای «تاریخ جنگ» هم بهره بردهایم.
با درود به روح پر فتوح امام شهیدان و سرداران سپاه اسلام که در این عملیات به لقاء الهی شتافتند، این مطلب را به «شهید حاج محمد ابراهیم همت» تقدیم میکنیم.
* امیدواری محسن رضایی
قبل از عملیات خیبر، فرمانده سپاه امیدوار بود تا با یک عملیات قدرتمند، هم به رزمندگان در غرب کشور که فکر میکردند عملیات در جنوب ناممکن شده، پیامی بدهد و هم برای کسانی که میگفتند «جنگ را نباید ادامه داد و راهی برای پیگیری آن نمانده» جواب دندان شکنی داشته باشد.
هر بار که علی هاشمی نتیجه شناساییها در هورالهویزه را میداد، محسن رضایی امیدوارتر میشد. رضایی از قرارگاه نصرت، نه به فرماندهانش چیزی گفته بود و نه به هاشمیرفسنجانی، فرمانده جنگ. اولین بار که از نتیجه شناساییها کاملاً مطمئن شد، به حضرت امام اطلاع داد. امام هم وقتی رسیدن به دجله را در هدفگذاری او دید، خوشحال شد. طرح عملیات خیبر بعد از آزادسازی خرمشهر خیلی اهمیت داشت و میتوانست تاثیری جدی در روند جنگ داشته باشد.
زمستان سال ۱۳۶۲ بود که محسن رضایی به فرماندهانش خبر داد که عملیات بعدی در هور انجام میشود. اولش شوکه شدند اما وقتی شناساییهای قرارگاه نصرت را دیدند، آرام گرفتند.
خوزستان / جاده شط علی / سنگر آر پی جی در روزهای آغازین عملیات خیبر
نیروهای علی هاشمیحتی آب راههای هور را هم متر کرده بودند و فیلمی که از اتوبان بغداد- بصره گرفته بودند، در دستشان بود.
* خیبر در کجا انجام شد؟
منطقه عملیات خیبر، شمال بصره و مقابل استانهای العماره و بصره بود. دو محور هم داشت: یکی هور الهویزه و دیگری «زید» که عملیات رمضان در آن بدون موفقیت انجام شده بود.
عملیات دو محور جنوبی و شمالی داشت. محور شمالی در هور و محور جنوبی در زید. دو لشکر سپاه و ارتش در جنوب، متوقف شدند.
عراق، انتظار عملیات از هور را نداشت و نیروی کمی را آنجا مستقر کرده بود. در جزایر مجنون فقط یک گردان از نیروهای مردمی عراق بودند و در محور شمالی و جنوبی هم نیروهای مرزی در پاسگاه مستقر بودند. در این میان فقط خط طلاییه پر از موانع و کانالهای فراوان بود. در محور زید هم موانع زیاد و نیروهای بسیاری مستقر بودند. خاکریزهای مثلثی شکل که طرحش را اسرائیل داده بود هم در این منطقه قرار داشت. عراق این خاکریزها را قبل از عملیات بیتالمقدس ساخته بود تا از بصره دفاع کند.
خاکریزهای معروف مثلثی شکل
فرمانده ارتش دیرتر از همه از طرح عملیات با خبر شده و کمی هم دلگیر شده بود. بعدها که فرماندهی محور زید به آنها سپرده شد به حجتالاسلام (آیت الله العظمی) خامنهای نامه نوشتند که در این محور با توجه به وضعیتش، احتمال موفقیت کم است.
محسن رضایی معتقد بود پیشروی در هور آنقدر برای عراق غافلگیرکننده است که اگر محور جنوبی (طلائیه) هم قوی نباشد، عملیات موفقیتآمیز میشود. او همچنین یکی از قویترین لشکرهایش یعنی لشکر ۱۴ امام حسین (ع) که متعلق به نیروهای اصفهانی بود را به محور جنوبی مأمور کرد.
هوانیروز به کمک آمد
پشتیبانی نیروهایی که برای جنگیدن به هور میرفتند با قرارگاه نوح بود. نبود خشکی و لزوم سرعت بالا در انتقال نیرو و تجهیزات باعث شد که از هوانیروز کمک خواسته شود. فرمانده هوانیروز ارتش به کنار هور آمد و نیروی هوایی هم پیشتیبانی پدافند هوایی را بر عهده گرفت. همچنین هواپیماهای اف ۱۴ مأمور شدند تا به جنگ میگهای عراقی بروند.
خوزستان / دشت جفیر / ۳ اسفند ۶۲ / انتقال رزمندگان به خط مقدم عملیات / بالگرد شنوک
* فرماندهی هاشمیرفسنجانی
عملیات خیبر اولین تجربه حجت الاسلام هاشمیرفسنجانی در فرماندهی جنگ بود. او قبل از آمدنش به جبهه به امام قول داده بود تا با یک پیروزی به تهران برگردد تا راهی برای پایان جنگ باشد. حضرت امام هم فقط سکوت کرده بودند.
اولین حضور هاشمی رفسنجانی در جبهه به عنوان فرمانده جنگ
هاشمیرفسنجانی در ذهنش به این فکر کرده بود که میتوانیم با گرفتن یک منطقه از خاک عراق، پای میز مذاکره و پذیرفتن آتش بس برویم و به بهانه این منطقه، حقمان را از صدام بگیریم. برخی مخالف این نیت بودند و میگفتند رزمندههایی که آمدهاند تا از راه کربلا به قدس بروند را ناامید میکند و برخی دیگر هم خوشحال شدند.
جزیره جنوبی مجنون/۵ اسفند ۶۲ / فرماندهان سپاه کمبود قایق را از کاستی های عملیات می دانستند
هاشمیرفسنجانی در خاطراتش مینویسد: آنگونه که انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نیفتاد. معلوم است مسئله مهم برای بسیاری از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چیز هم همین را نشان میدهد. شاید به همین جهت امام موافق طرح ختم جنگ نیستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند، بر زبان نمیآورند.
طلائیه / اسفند ۶۲
* بالاخره عملیات خیبر شروع شد
۳ اسفند ۶۲ بود که عملیات خیبر با رمز یا رسول الله (ص) آغاز شد. در شب و روز اول، نیروها در محور شمالی به جاده بصره – العماره رسیدند. اما در جنوب (محور زید) نیروها نتوانستند از موانع عبور کنند و عملیات در آنجا خیلی زود متوقف شد. با این حال موفقیت محور شمالی امیدوارکننده بود.
موقعیت هور الهویزه
در مرحله بعدی باید تعدادی از نیروها از راه هور به جزایر مجنون حمله میکردند و گروهی هم از طریق طلائیه که تنها راه خشکی در منطقه شمالی عملیات بود این حمله را انجام میدادند. عملیات در طلائیه با یک روز تأخیر انجام شد اما نیروهای هور از این موضوع مطلع نشدند و به سمت جزیره جنوبی رفتند. حالا باید از سمت طلائیه حمایت میشدند اما کسی آنجا نبود. شرایط سختی پیش آمده بود و به همین خاطر نیروهایی که قرار بود شبانه به خط بزنند را در روز، راهی منطقه کردند. عراق هم هر چه توان داشت بر روی طلائیه متمرکز کرد تا این نیروها به جزیره جنوبی نرسند. عراق میدانست که اگر نیروها به جزیره جنوبی برسند، کار عملیات به انجا میرسد به همین خاطر از تمام توانش بهره برد تا ایرانیها را زمینگیر کند. یگانهای ایران در طلائیه و مجنون خیلی شهید دادند.
حاج محمد ابراهیم همت و بچههای لشکر ۲۷ در دوکوهه آماده بودند تا شبانه به خط بزنند اما مجبور شدند در روز حمله کنند
* نگرانی در تهران
گزارشهای علی صیاد شیرازی در تهران، امام را نگران کرده بود. هاشمیرفسنجانی پیش امام رفت و گزارشی داد. امام هم معتقد بود که قطع جاده بصره – بغداد، ضربه مهلکی به صدام میزند.
هاشمیرفسنجانی به جنوب برگشت و به محسن رضایی خبر داد که به همه گفته: هر چه در چنته دارید به میدان بیاورید.
محسن رضایی هم دستور داده بود افراد در حد فرمانده لشکر هم باید بجنگند؛ حتی اگر سازمان رزم سپاه مختل شود.
خوزستان / دشت جفیر / اسفند ۶۲
* ادامه عملیات
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بسیاری از نیروهایش را از دست داد. لشکر ۱۴ امام حسین (ع) که در محور زید (جنوبی) عمل میکرد، به کمک رزمندههای تهرانی آمد. پیشروی اولیهشان موفق بود اما باز هم عراقیها آنها را زمینگیر کردند.
در همین گیر و دار، محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷ به شهادت رسید و حسین خرازی را با دست قطع شده و با بدنی پر از تیر و ترکش از منطقه بیرون بردند.
شهید حمید باکری
همزمان با نبرد طلائیه، عراقیها به ۴ گردان خطشکن از لشکر ۸ نجف اشرف (اصفهان) و ۳۱ عاشورا (آذربایجان) حمله کردند. شهادت جانسوز رزمندگان این ۴ گردان، سختترین لحظات خیبر برای فرماندهان در قرارگاه بود. حمید باکری معاون لشکر ۳۱ عاشورا هم در جزیره شهید شد تا غم این نبرد، کامل شود.
خوزستان / دشت جفیر / اسفند ۶۲
* نبرد در مجنون
صلاح نبود نیروهایی که در شمال هورالهویزه به جاده بصره رسیده بودند، در آنجا بمانند و به همین خاطر عقبنشینی کردند و به جزایر مجنون آمدند. عراقیها هم که در طلائیه پیروز بودند، به بازپسگیری جزایر امیدوار شدند.
طلائیه / اسفند ۶۲ / رزمندگان روزهای سختتری را در پیش رو دارند
عراق در رسانههایش مدام تبلیغ میکرد که به زودی جزایر را خواهد گرفت و نام جزایر مجنون، محور خبری رسانههای دنیا شده بود.
اگر عراق، جزایر را پس میگرفت، نشان میداد که میتواند همه عملیاتهای ایران را شکست بدهد.
بعدازظهر ۱۴ اسفند ۶۲ از دفتر امام خبر دادند که امام فرمودهاند: جزایر حتماً باید نگهداشته شود. هر طور که شده.
فرماندهان سپاه قبل از عملیات تا نزدیکی عراقی ها به شناسایی پرداختند تا بدانند بناست نیروهایشان در چه منطقه ای بجنگند
با ابلاغ این پیام به رزمندگان، روحیه تازهای به آنان دمیده شد. محسن رضایی هم ابلاغ کرد که از جزایر بیرون نمیرویم؛ حتی اگر سازمان سپاه از بین برود… بسیاری از فرماندهان قرارگاه هم سلاح گرفتند و به خط مقدم رفتند.
شمال غربی طلائیه / ۴ اسفند ۶۲ / بسیجی ها بیشترین رزمندگان ایران را تشکیل می دادند
از ۱۶ تا ۲۰ اسفند، عراق هر چه داشت رو کرد تا جزایر را پس بگیرد. ۷۲ ساعت جنگ بیامان ادامه داشت اما حرف امام زمین نماند. جزایر به سمبل قدرت ایران و ضعف عراق تبدیل شده بود.
* جنگ شیمیایی
عراق با آتش پر حجم، زمین جزایر مجنون را شخم زد. بمبهای شیمیایی هم تمام آنجا را آلوده کرد. حفظ جزایر غیر ممکن مینمود اما رزمندگان غیور این کار را ممکن کرده بودند.
تانک تی ۷۲ که شوروی به عراق داده بود و آر پی جی آن را از کار نمی انداخت
«افرایم کارش» مینویسد: ایرانیها در ۵ اسفند مرحله دوم عملیات خیبر را آغاز کردند که تا ۲۸ اسفند ادامه داشت. ایرانیها موفق شدند از باتلاق وسیع بگذرند و جزایر مجنون را تصرف کنند. عراقیها فکر میکردند این عمل غیر ممکن است. البته آنها سرانجام با تلاشهای سخت عراقیها که وحشیانه از سلاحهای شیمیایی (گاز خردل و گاز اعصاب) استفاده کردند، کنترل شدند. البته ایرانیها موفق شدند جزایر را حفظ کنند.
سوم فروردین ۶۳ خبرگزاری فرانسه نوشت: نیروهای ایرانی پلی ۱۳ کیلومتری مثل قایق شناور ساختهاند که جزیره شمالی را به مرز ایران وصل میکند. این در تاریخ نظامیمدرن بیسابقه است.
انتقال مجروحین از طریق پل خیبر به طول ۱۳ کیلومتر
* در جستجوی نقطه پایان
هاشمیرفسنجانی بعد از عملیات خیبر از فرماندهان خواست تا راه آینده را ترسیم کنند. او فکر میکرد نیروهای ایرانی بیش از ۵۰ کیلومتر را تصرف میکنند اما فقط ۱۳ کیلومتر تصرف شده بود. او گفت: در مورد صلح، نظر امام مطرح است و ایشان میگوید بدون جنگ، صلح امکان ندارد و اگر ما هم نتوانیم بجنگیم، امام به مردم میگویند: بروید و بجنگید.
آمریکاییها همزمان با گسترش روابطشان با عراق، عملیات تحریمی علیه ایران با نام «استانچ» را کلید زدند. کشورهای بسیاری از جمله شوروی با این عملیات همراه شدند. شوروی از همراهی ایران درباره حل مشکلاتش در افغانستان ناامید شده بود و پیشنهاد فروش چهار و نیم میلیارد دلار اسلحه را به عراق داد.
محسن رضایی در حال تشریح فعالیت های جاسوسی حزب توده
ایران هم مبارزه قوی با حزب توده که متعلق به شوروی بود را در دستور کار قرار داد.
محاکمه اعضای حزب توده
در این شرایط سخت، طرح عملیات عبور از اروند و گرفتن فاو مطرح شد و تمریناتی هم انجام شد، اما هاشمیرفسنجانی این طرح را عملی نمیدانست و به عملیات «والفجر۸ انجام نشده» معروف شد.
جزیره مجنون جنوبی / ۸ اسفند ۶۲ / مجروحین منتظرند تا بالگردهای هوانیروز آنها را به عقب منتقل کند
* یادی از دلاوران شناسایی هور
برای پیگیری امکان عملیات در هور، محسن رضایی کار شناسایی هور را به نحوی کاملاً محرمانه به علی هاشمی و افراد بومیاش داد.
نمایی از هورالهویزه / بیش از ۷۰ درصد هور را نی پوشانده
علی هاشمی به همراه نیروهای بومی و غیر بومیاش یک سال در هور شناسایی کردند که از آن یک سال ۴۰۰ گزارش باقی مانده است.
باز کردن معبر در هور، گرما، هوای شرجی، امکان شنیدن صدای کنارزدن نیها توسط عراقیها، ابتلا به بیماریهای پوستی برای نیروهای شناسایی غیر بومی، حمله پشهها، آبگرفتگی درون بلمها و آوردن اطلاعات از خاک عراق، از سختیهای شناسایی در این منطقه بود.
علی هاشمی و یارانش، زحمات بی بدیلی برای شناسایی قبل از عملیات کشیدند / نفر سوم از راست
اما این کار سخت و جانفرسا به خوبی انجام شد و عملیات خیبر بالاخره با تمام پستی و بلندیهایش انجام شد.
پیکر علی هاشمی که در هور به جا مانده بود، چند سال پیش تفحص شد و به تهران آمد و بر دوش مردم تهران و سپس اهواز تشییع شد.
حمید رمضانی
اولین بار حمید رمضانی و احمد سوداگر در شناسایی عملیات والفجر مقدماتی، تشخیص دادند که هور قابلیت عملیاتی دارد
*با الهام از دائره المعارف مصور تاریخ جنگ ایران و عراق
با درود به روح پر فتوح امام شهیدان و سرداران سپاه اسلام که در این عملیات به لقاء الهی شتافتند، این مطلب را به «شهید حاج محمد ابراهیم همت» تقدیم میکنیم.
* امیدواری محسن رضایی
قبل از عملیات خیبر، فرمانده سپاه امیدوار بود تا با یک عملیات قدرتمند، هم به رزمندگان در غرب کشور که فکر میکردند عملیات در جنوب ناممکن شده، پیامی بدهد و هم برای کسانی که میگفتند «جنگ را نباید ادامه داد و راهی برای پیگیری آن نمانده» جواب دندان شکنی داشته باشد.
هر بار که علی هاشمی نتیجه شناساییها در هورالهویزه را میداد، محسن رضایی امیدوارتر میشد. رضایی از قرارگاه نصرت، نه به فرماندهانش چیزی گفته بود و نه به هاشمیرفسنجانی، فرمانده جنگ. اولین بار که از نتیجه شناساییها کاملاً مطمئن شد، به حضرت امام اطلاع داد. امام هم وقتی رسیدن به دجله را در هدفگذاری او دید، خوشحال شد. طرح عملیات خیبر بعد از آزادسازی خرمشهر خیلی اهمیت داشت و میتوانست تاثیری جدی در روند جنگ داشته باشد.
زمستان سال ۱۳۶۲ بود که محسن رضایی به فرماندهانش خبر داد که عملیات بعدی در هور انجام میشود. اولش شوکه شدند اما وقتی شناساییهای قرارگاه نصرت را دیدند، آرام گرفتند.
خوزستان / جاده شط علی / سنگر آر پی جی در روزهای آغازین عملیات خیبر
نیروهای علی هاشمیحتی آب راههای هور را هم متر کرده بودند و فیلمی که از اتوبان بغداد- بصره گرفته بودند، در دستشان بود.
* خیبر در کجا انجام شد؟
منطقه عملیات خیبر، شمال بصره و مقابل استانهای العماره و بصره بود. دو محور هم داشت: یکی هور الهویزه و دیگری «زید» که عملیات رمضان در آن بدون موفقیت انجام شده بود.
عملیات دو محور جنوبی و شمالی داشت. محور شمالی در هور و محور جنوبی در زید. دو لشکر سپاه و ارتش در جنوب، متوقف شدند.
عراق، انتظار عملیات از هور را نداشت و نیروی کمی را آنجا مستقر کرده بود. در جزایر مجنون فقط یک گردان از نیروهای مردمی عراق بودند و در محور شمالی و جنوبی هم نیروهای مرزی در پاسگاه مستقر بودند. در این میان فقط خط طلاییه پر از موانع و کانالهای فراوان بود. در محور زید هم موانع زیاد و نیروهای بسیاری مستقر بودند. خاکریزهای مثلثی شکل که طرحش را اسرائیل داده بود هم در این منطقه قرار داشت. عراق این خاکریزها را قبل از عملیات بیتالمقدس ساخته بود تا از بصره دفاع کند.
خاکریزهای معروف مثلثی شکل
فرمانده ارتش دیرتر از همه از طرح عملیات با خبر شده و کمی هم دلگیر شده بود. بعدها که فرماندهی محور زید به آنها سپرده شد به حجتالاسلام (آیت الله العظمی) خامنهای نامه نوشتند که در این محور با توجه به وضعیتش، احتمال موفقیت کم است.
محسن رضایی معتقد بود پیشروی در هور آنقدر برای عراق غافلگیرکننده است که اگر محور جنوبی (طلائیه) هم قوی نباشد، عملیات موفقیتآمیز میشود. او همچنین یکی از قویترین لشکرهایش یعنی لشکر ۱۴ امام حسین (ع) که متعلق به نیروهای اصفهانی بود را به محور جنوبی مأمور کرد.
هوانیروز به کمک آمد
پشتیبانی نیروهایی که برای جنگیدن به هور میرفتند با قرارگاه نوح بود. نبود خشکی و لزوم سرعت بالا در انتقال نیرو و تجهیزات باعث شد که از هوانیروز کمک خواسته شود. فرمانده هوانیروز ارتش به کنار هور آمد و نیروی هوایی هم پیشتیبانی پدافند هوایی را بر عهده گرفت. همچنین هواپیماهای اف ۱۴ مأمور شدند تا به جنگ میگهای عراقی بروند.
خوزستان / دشت جفیر / ۳ اسفند ۶۲ / انتقال رزمندگان به خط مقدم عملیات / بالگرد شنوک
* فرماندهی هاشمیرفسنجانی
عملیات خیبر اولین تجربه حجت الاسلام هاشمیرفسنجانی در فرماندهی جنگ بود. او قبل از آمدنش به جبهه به امام قول داده بود تا با یک پیروزی به تهران برگردد تا راهی برای پایان جنگ باشد. حضرت امام هم فقط سکوت کرده بودند.
اولین حضور هاشمی رفسنجانی در جبهه به عنوان فرمانده جنگ
هاشمیرفسنجانی در ذهنش به این فکر کرده بود که میتوانیم با گرفتن یک منطقه از خاک عراق، پای میز مذاکره و پذیرفتن آتش بس برویم و به بهانه این منطقه، حقمان را از صدام بگیریم. برخی مخالف این نیت بودند و میگفتند رزمندههایی که آمدهاند تا از راه کربلا به قدس بروند را ناامید میکند و برخی دیگر هم خوشحال شدند.
جزیره جنوبی مجنون/۵ اسفند ۶۲ / فرماندهان سپاه کمبود قایق را از کاستی های عملیات می دانستند
هاشمیرفسنجانی در خاطراتش مینویسد: آنگونه که انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نیفتاد. معلوم است مسئله مهم برای بسیاری از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چیز هم همین را نشان میدهد. شاید به همین جهت امام موافق طرح ختم جنگ نیستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند، بر زبان نمیآورند.
طلائیه / اسفند ۶۲
* بالاخره عملیات خیبر شروع شد
۳ اسفند ۶۲ بود که عملیات خیبر با رمز یا رسول الله (ص) آغاز شد. در شب و روز اول، نیروها در محور شمالی به جاده بصره – العماره رسیدند. اما در جنوب (محور زید) نیروها نتوانستند از موانع عبور کنند و عملیات در آنجا خیلی زود متوقف شد. با این حال موفقیت محور شمالی امیدوارکننده بود.
موقعیت هور الهویزه
در مرحله بعدی باید تعدادی از نیروها از راه هور به جزایر مجنون حمله میکردند و گروهی هم از طریق طلائیه که تنها راه خشکی در منطقه شمالی عملیات بود این حمله را انجام میدادند. عملیات در طلائیه با یک روز تأخیر انجام شد اما نیروهای هور از این موضوع مطلع نشدند و به سمت جزیره جنوبی رفتند. حالا باید از سمت طلائیه حمایت میشدند اما کسی آنجا نبود. شرایط سختی پیش آمده بود و به همین خاطر نیروهایی که قرار بود شبانه به خط بزنند را در روز، راهی منطقه کردند. عراق هم هر چه توان داشت بر روی طلائیه متمرکز کرد تا این نیروها به جزیره جنوبی نرسند. عراق میدانست که اگر نیروها به جزیره جنوبی برسند، کار عملیات به انجا میرسد به همین خاطر از تمام توانش بهره برد تا ایرانیها را زمینگیر کند. یگانهای ایران در طلائیه و مجنون خیلی شهید دادند.
حاج محمد ابراهیم همت و بچههای لشکر ۲۷ در دوکوهه آماده بودند تا شبانه به خط بزنند اما مجبور شدند در روز حمله کنند
* نگرانی در تهران
گزارشهای علی صیاد شیرازی در تهران، امام را نگران کرده بود. هاشمیرفسنجانی پیش امام رفت و گزارشی داد. امام هم معتقد بود که قطع جاده بصره – بغداد، ضربه مهلکی به صدام میزند.
هاشمیرفسنجانی به جنوب برگشت و به محسن رضایی خبر داد که به همه گفته: هر چه در چنته دارید به میدان بیاورید.
محسن رضایی هم دستور داده بود افراد در حد فرمانده لشکر هم باید بجنگند؛ حتی اگر سازمان رزم سپاه مختل شود.
خوزستان / دشت جفیر / اسفند ۶۲
* ادامه عملیات
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بسیاری از نیروهایش را از دست داد. لشکر ۱۴ امام حسین (ع) که در محور زید (جنوبی) عمل میکرد، به کمک رزمندههای تهرانی آمد. پیشروی اولیهشان موفق بود اما باز هم عراقیها آنها را زمینگیر کردند.
در همین گیر و دار، محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷ به شهادت رسید و حسین خرازی را با دست قطع شده و با بدنی پر از تیر و ترکش از منطقه بیرون بردند.
شهید حمید باکری
همزمان با نبرد طلائیه، عراقیها به ۴ گردان خطشکن از لشکر ۸ نجف اشرف (اصفهان) و ۳۱ عاشورا (آذربایجان) حمله کردند. شهادت جانسوز رزمندگان این ۴ گردان، سختترین لحظات خیبر برای فرماندهان در قرارگاه بود. حمید باکری معاون لشکر ۳۱ عاشورا هم در جزیره شهید شد تا غم این نبرد، کامل شود.
خوزستان / دشت جفیر / اسفند ۶۲
* نبرد در مجنون
صلاح نبود نیروهایی که در شمال هورالهویزه به جاده بصره رسیده بودند، در آنجا بمانند و به همین خاطر عقبنشینی کردند و به جزایر مجنون آمدند. عراقیها هم که در طلائیه پیروز بودند، به بازپسگیری جزایر امیدوار شدند.
طلائیه / اسفند ۶۲ / رزمندگان روزهای سختتری را در پیش رو دارند
عراق در رسانههایش مدام تبلیغ میکرد که به زودی جزایر را خواهد گرفت و نام جزایر مجنون، محور خبری رسانههای دنیا شده بود.
اگر عراق، جزایر را پس میگرفت، نشان میداد که میتواند همه عملیاتهای ایران را شکست بدهد.
بعدازظهر ۱۴ اسفند ۶۲ از دفتر امام خبر دادند که امام فرمودهاند: جزایر حتماً باید نگهداشته شود. هر طور که شده.
فرماندهان سپاه قبل از عملیات تا نزدیکی عراقی ها به شناسایی پرداختند تا بدانند بناست نیروهایشان در چه منطقه ای بجنگند
با ابلاغ این پیام به رزمندگان، روحیه تازهای به آنان دمیده شد. محسن رضایی هم ابلاغ کرد که از جزایر بیرون نمیرویم؛ حتی اگر سازمان سپاه از بین برود… بسیاری از فرماندهان قرارگاه هم سلاح گرفتند و به خط مقدم رفتند.
شمال غربی طلائیه / ۴ اسفند ۶۲ / بسیجی ها بیشترین رزمندگان ایران را تشکیل می دادند
از ۱۶ تا ۲۰ اسفند، عراق هر چه داشت رو کرد تا جزایر را پس بگیرد. ۷۲ ساعت جنگ بیامان ادامه داشت اما حرف امام زمین نماند. جزایر به سمبل قدرت ایران و ضعف عراق تبدیل شده بود.
* جنگ شیمیایی
عراق با آتش پر حجم، زمین جزایر مجنون را شخم زد. بمبهای شیمیایی هم تمام آنجا را آلوده کرد. حفظ جزایر غیر ممکن مینمود اما رزمندگان غیور این کار را ممکن کرده بودند.
تانک تی ۷۲ که شوروی به عراق داده بود و آر پی جی آن را از کار نمی انداخت
«افرایم کارش» مینویسد: ایرانیها در ۵ اسفند مرحله دوم عملیات خیبر را آغاز کردند که تا ۲۸ اسفند ادامه داشت. ایرانیها موفق شدند از باتلاق وسیع بگذرند و جزایر مجنون را تصرف کنند. عراقیها فکر میکردند این عمل غیر ممکن است. البته آنها سرانجام با تلاشهای سخت عراقیها که وحشیانه از سلاحهای شیمیایی (گاز خردل و گاز اعصاب) استفاده کردند، کنترل شدند. البته ایرانیها موفق شدند جزایر را حفظ کنند.
سوم فروردین ۶۳ خبرگزاری فرانسه نوشت: نیروهای ایرانی پلی ۱۳ کیلومتری مثل قایق شناور ساختهاند که جزیره شمالی را به مرز ایران وصل میکند. این در تاریخ نظامیمدرن بیسابقه است.
انتقال مجروحین از طریق پل خیبر به طول ۱۳ کیلومتر
* در جستجوی نقطه پایان
هاشمیرفسنجانی بعد از عملیات خیبر از فرماندهان خواست تا راه آینده را ترسیم کنند. او فکر میکرد نیروهای ایرانی بیش از ۵۰ کیلومتر را تصرف میکنند اما فقط ۱۳ کیلومتر تصرف شده بود. او گفت: در مورد صلح، نظر امام مطرح است و ایشان میگوید بدون جنگ، صلح امکان ندارد و اگر ما هم نتوانیم بجنگیم، امام به مردم میگویند: بروید و بجنگید.
آمریکاییها همزمان با گسترش روابطشان با عراق، عملیات تحریمی علیه ایران با نام «استانچ» را کلید زدند. کشورهای بسیاری از جمله شوروی با این عملیات همراه شدند. شوروی از همراهی ایران درباره حل مشکلاتش در افغانستان ناامید شده بود و پیشنهاد فروش چهار و نیم میلیارد دلار اسلحه را به عراق داد.
محسن رضایی در حال تشریح فعالیت های جاسوسی حزب توده
ایران هم مبارزه قوی با حزب توده که متعلق به شوروی بود را در دستور کار قرار داد.
محاکمه اعضای حزب توده
در این شرایط سخت، طرح عملیات عبور از اروند و گرفتن فاو مطرح شد و تمریناتی هم انجام شد، اما هاشمیرفسنجانی این طرح را عملی نمیدانست و به عملیات «والفجر۸ انجام نشده» معروف شد.
جزیره مجنون جنوبی / ۸ اسفند ۶۲ / مجروحین منتظرند تا بالگردهای هوانیروز آنها را به عقب منتقل کند
* یادی از دلاوران شناسایی هور
برای پیگیری امکان عملیات در هور، محسن رضایی کار شناسایی هور را به نحوی کاملاً محرمانه به علی هاشمی و افراد بومیاش داد.
نمایی از هورالهویزه / بیش از ۷۰ درصد هور را نی پوشانده
علی هاشمی به همراه نیروهای بومی و غیر بومیاش یک سال در هور شناسایی کردند که از آن یک سال ۴۰۰ گزارش باقی مانده است.
باز کردن معبر در هور، گرما، هوای شرجی، امکان شنیدن صدای کنارزدن نیها توسط عراقیها، ابتلا به بیماریهای پوستی برای نیروهای شناسایی غیر بومی، حمله پشهها، آبگرفتگی درون بلمها و آوردن اطلاعات از خاک عراق، از سختیهای شناسایی در این منطقه بود.
علی هاشمی و یارانش، زحمات بی بدیلی برای شناسایی قبل از عملیات کشیدند / نفر سوم از راست
اما این کار سخت و جانفرسا به خوبی انجام شد و عملیات خیبر بالاخره با تمام پستی و بلندیهایش انجام شد.
پیکر علی هاشمی که در هور به جا مانده بود، چند سال پیش تفحص شد و به تهران آمد و بر دوش مردم تهران و سپس اهواز تشییع شد.
حمید رمضانی
اولین بار حمید رمضانی و احمد سوداگر در شناسایی عملیات والفجر مقدماتی، تشخیص دادند که هور قابلیت عملیاتی دارد
*با الهام از دائره المعارف مصور تاریخ جنگ ایران و عراق
نامه فرمانده ارتش به آیتالله خامنهای درباره محور زید بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، افتتاحیه چهارمین نشست فصلی معاونین ستادهای امر به معروف و نهی از منکر سراسر کشور، صبح امروز سه شنبه ۲۸ بهمن و با حضور حسن رحیم پور ازغدی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، حجت الاسلام میرزایی قائم مقام دبیر و قائم مقام ستاد امر به معروف و نهی از منکر و سردار افراسیابی دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر خراسان رضوی در مشهد مقدس برگزار شد.
حسن رحیم پور ازغدی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در افتتاحیه نشست اظهار داشت: این جمع بسیار جمع مهمی است و امر به معروف و نهی از منکر بسیار سرنوشت ساز است. در قرآن و سنت داریم که فلسفه دین همین امر به معروف و نهی از منکر است. فلسفه بعثت انبیا و فلسفه سیاسی اجتماعی شدن حرکت اهل بیت هم همین است. شیعه مذهبی است که همه رهبرانش شهید شدند و هر جا شهادت است یعنی امر به معروف و نهی از منکر در کار بوده است.
وی افزود: از ابراهیم علیه السلام تا قیام حضرت، ولی عصر (عج) درگیری بر سر نهی از منکر است. اگر چنانچه حضرت ابراهیم علیه السلام هم فقط موعظههای کلی اخلاقی میکرد و به تعبیر امام خمینی (ره) فقط مسئله میگفت، کسی او را در آتش نمیانداخت. حضرت با کسانی درگیر شد که منافعشان در شرک و کفر و ظلم بود و همه انبیای دیگر هم همین وضع را داشتند.
رحیم پور ادامه داد: هزینه نهی از منکر شهادت یازده امام ما بود و امام دوازدهم هم که به اذن الله کلید نجات بشر در دست اوست دیگر نمیتوانست علناً نهی از منکر کند، چه ایشان هم اگر شهید میشد منکر برای همیشه بر عالم حکومت میکرد. تا قبل از ظهور حضرت هم همه نهی از منکرها نسبی است و نهی مطلق که منجر به پیروزی مطلق خواهد شد در آن زمان است.
عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی گفت: امر به معروف از پیشنهاد شروع میشود، اما به پیشنهاد ختم نمیشود، بلکه باید امر کرد و به هر کسی هم اجازه دادند و بلکه تکلیف کردند که باید امر کنید. همه شهروندان را تکلیف کردهاند که صاحبان قدرت و ثروت و حکومت و همه جامعه را ابتدا پیشنهاد و درخواست برای عمل به معروف کنند و اگر نشد بایستد و دستور دهد. خداوند در قرآن فرموده است که همه زنان و مردان مؤمن ولایت دارند که امر به معروف و نهی از منکر کنند.
وی افزود: مسئولان ستاد امر به معروف به من گفتهاند که اگر کسی نهاد دولتی و حکومتی را نهی از منکر کند و آن نهاد بخواهد او را تحت تعقیب قرار دهد ستاد از او حمایت میکند و برای او وکیل مدافع رایگان میگیرد؛ این کمال خوشوقتی است. اینکه اعلام شود هر کس در حکومت اسلامی هر جا فساد، منکر، بی عدالتی، دزدی، تضییع بیتالمال را مستند و بدون تهمت افشا کرد ما تمام قد میایستیم و از او دفاع میکنیم، این واقعاً اقدام در جهت تحقق امر به معروف و نهی از منکر است.
رحیم پور ادامه داد: همه رژیمهای جهان امر به معروف و نهی از منکر را به زبان خودشان قبول دارند، امر به معروف و نهی از منکر یعنی نظارت عمومی و انتقاد و پیشنهاد و هیچکس هم در دنیا نیست که بگوید این بد است، اما یک حکومت هم در دنیا نیست که به اینها درست عمل کند. چون درگیر شدن با فساد و بی عدالتی منافع کسانی که معمولاً قدرت، ثروت و رسانه دارند را به خطر میاندازد و آنها جلوی این میایستند. ناهی از منکر یک مجاهد غریب و تنها است و ستاد امر به معروف و نهی از منکر باید کنار اینها بایستد.
وی همچنین گفت: امام قبل از انقلاب در پاریس یا نجف مصاحبه کرد و گفت که ما دایره یا اداره امر به معروف و نهی از منکر را راه میاندازیم. بعد از انقلاب هم ظاهراً امام یک بار تعبیر وزارت و یک بار هم تعبیر قوه را برای امر به معروف و نهی از منکر به کار برده است؛ یعنی امام گفته است که چهار قوه باشد نه سه قوه؛ یعنی سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه و یک قوه امر به معروف و نهی از منکر که مستقل از آنها باشد و بر هر سه قوه نظارت کند. دستور این کار را هم امام (ره) صادر کرد و جالب است که همان وقت لیبرالهای مذهبی مخالفت کردند و گفتند که این باعث میشود که مردم به جان حکومت و سرمایه دارها بیفتند و هرج و مرج میشود. شبیه این استدلال را در سالهای اخیر هم برخی طیفهای فکری مطرح کردند که امر به معروف و نهی از منکر یعنی فضولی و شورش عمومی و با این وصف همه، همه همهکاره میشوند. مگر حریم عمومی حریم خصوصی است که فضولی در آن معنا داشته باشد.
عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی گفت: باید امر به معروف و نهی از منکر را آموزش بدهیم و ادب و اخلاق انتقاد را گسترش دهیم. نهی از منکر یعنی آزادی بیان، اما بیان در چارچوب منطق، اخلاق و آزادی. آزادی باشد، اما منطق نباشد هر کسی هر حرفی میزند، اگر آزادی و منطق باشد، اما اخلاق نباشد فضا غیر اخلاقی میشود و اعتماد از بین میرود. هر جا در دنیا میخواهند آزادی بیان را محدود کنند میگویند که امنیت به خطر میافتد و تفرقه اجتماعی ایجاد میشود.
وی افزود: بالاخره امر به معروف و نهی از منکر نه قوه شد، نه وزارت شد و آخرش شد ستاد که همین خوب و غنیمت است. ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر باید همه موانع نهی از منکر را شناسایی کرده و بردارد. امر به معروف و نهی از منکر برخی موانع اخلاقی دارد؛ در روایات داریم که امر به معروف خود باید معروف باشد؛ یعنی خود امر باید جز معروفات باشد نه منکرات. روش امر به معروف و نهی از منکر مهم است، برای اینکه باب تهمت، دو رویی، شایعه پراکنی و مبالغه و گسترش یاس اجتماعی باز نشود. اما برخی هم بهانه میآورند که آبروی مردم را نبرید. مگر آبروی همه افراد محترم است؟ آبروی همه محترم است به جز خائنین. این قاعده «تشهیر» یعنی اینکه یعنی اینکه خائن را مشهور کنید و آبرویش را ببرید. خائن نباید از حق کرامت اجتماعی برخوردار باشد، چون به کرامت جامعه حمله کرده است. تمام احکام شریعت دفاع از انسان است.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، افتتاحیه چهارمین نشست فصلی معاونین ستادهای امر به معروف و نهی از منکر سراسر کشور، صبح امروز سه شنبه ۲۸ بهمن و با حضور حسن رحیم پور ازغدی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، حجت الاسلام میرزایی قائم مقام دبیر و قائم مقام ستاد امر به معروف و نهی از منکر و سردار افراسیابی دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر خراسان رضوی در مشهد مقدس برگزار شد.
حسن رحیم پور ازغدی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در افتتاحیه نشست اظهار داشت: این جمع بسیار جمع مهمی است و امر به معروف و نهی از منکر بسیار سرنوشت ساز است. در قرآن و سنت داریم که فلسفه دین همین امر به معروف و نهی از منکر است. فلسفه بعثت انبیا و فلسفه سیاسی اجتماعی شدن حرکت اهل بیت هم همین است. شیعه مذهبی است که همه رهبرانش شهید شدند و هر جا شهادت است یعنی امر به معروف و نهی از منکر در کار بوده است.
وی افزود: از ابراهیم علیه السلام تا قیام حضرت، ولی عصر (عج) درگیری بر سر نهی از منکر است. اگر چنانچه حضرت ابراهیم علیه السلام هم فقط موعظههای کلی اخلاقی میکرد و به تعبیر امام خمینی (ره) فقط مسئله میگفت، کسی او را در آتش نمیانداخت. حضرت با کسانی درگیر شد که منافعشان در شرک و کفر و ظلم بود و همه انبیای دیگر هم همین وضع را داشتند.
رحیم پور ادامه داد: هزینه نهی از منکر شهادت یازده امام ما بود و امام دوازدهم هم که به اذن الله کلید نجات بشر در دست اوست دیگر نمیتوانست علناً نهی از منکر کند، چه ایشان هم اگر شهید میشد منکر برای همیشه بر عالم حکومت میکرد. تا قبل از ظهور حضرت هم همه نهی از منکرها نسبی است و نهی مطلق که منجر به پیروزی مطلق خواهد شد در آن زمان است.
عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی گفت: امر به معروف از پیشنهاد شروع میشود، اما به پیشنهاد ختم نمیشود، بلکه باید امر کرد و به هر کسی هم اجازه دادند و بلکه تکلیف کردند که باید امر کنید. همه شهروندان را تکلیف کردهاند که صاحبان قدرت و ثروت و حکومت و همه جامعه را ابتدا پیشنهاد و درخواست برای عمل به معروف کنند و اگر نشد بایستد و دستور دهد. خداوند در قرآن فرموده است که همه زنان و مردان مؤمن ولایت دارند که امر به معروف و نهی از منکر کنند.
وی افزود: مسئولان ستاد امر به معروف به من گفتهاند که اگر کسی نهاد دولتی و حکومتی را نهی از منکر کند و آن نهاد بخواهد او را تحت تعقیب قرار دهد ستاد از او حمایت میکند و برای او وکیل مدافع رایگان میگیرد؛ این کمال خوشوقتی است. اینکه اعلام شود هر کس در حکومت اسلامی هر جا فساد، منکر، بی عدالتی، دزدی، تضییع بیتالمال را مستند و بدون تهمت افشا کرد ما تمام قد میایستیم و از او دفاع میکنیم، این واقعاً اقدام در جهت تحقق امر به معروف و نهی از منکر است.
رحیم پور ادامه داد: همه رژیمهای جهان امر به معروف و نهی از منکر را به زبان خودشان قبول دارند، امر به معروف و نهی از منکر یعنی نظارت عمومی و انتقاد و پیشنهاد و هیچکس هم در دنیا نیست که بگوید این بد است، اما یک حکومت هم در دنیا نیست که به اینها درست عمل کند. چون درگیر شدن با فساد و بی عدالتی منافع کسانی که معمولاً قدرت، ثروت و رسانه دارند را به خطر میاندازد و آنها جلوی این میایستند. ناهی از منکر یک مجاهد غریب و تنها است و ستاد امر به معروف و نهی از منکر باید کنار اینها بایستد.
وی همچنین گفت: امام قبل از انقلاب در پاریس یا نجف مصاحبه کرد و گفت که ما دایره یا اداره امر به معروف و نهی از منکر را راه میاندازیم. بعد از انقلاب هم ظاهراً امام یک بار تعبیر وزارت و یک بار هم تعبیر قوه را برای امر به معروف و نهی از منکر به کار برده است؛ یعنی امام گفته است که چهار قوه باشد نه سه قوه؛ یعنی سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه و یک قوه امر به معروف و نهی از منکر که مستقل از آنها باشد و بر هر سه قوه نظارت کند. دستور این کار را هم امام (ره) صادر کرد و جالب است که همان وقت لیبرالهای مذهبی مخالفت کردند و گفتند که این باعث میشود که مردم به جان حکومت و سرمایه دارها بیفتند و هرج و مرج میشود. شبیه این استدلال را در سالهای اخیر هم برخی طیفهای فکری مطرح کردند که امر به معروف و نهی از منکر یعنی فضولی و شورش عمومی و با این وصف همه، همه همهکاره میشوند. مگر حریم عمومی حریم خصوصی است که فضولی در آن معنا داشته باشد.
عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی گفت: باید امر به معروف و نهی از منکر را آموزش بدهیم و ادب و اخلاق انتقاد را گسترش دهیم. نهی از منکر یعنی آزادی بیان، اما بیان در چارچوب منطق، اخلاق و آزادی. آزادی باشد، اما منطق نباشد هر کسی هر حرفی میزند، اگر آزادی و منطق باشد، اما اخلاق نباشد فضا غیر اخلاقی میشود و اعتماد از بین میرود. هر جا در دنیا میخواهند آزادی بیان را محدود کنند میگویند که امنیت به خطر میافتد و تفرقه اجتماعی ایجاد میشود.
وی افزود: بالاخره امر به معروف و نهی از منکر نه قوه شد، نه وزارت شد و آخرش شد ستاد که همین خوب و غنیمت است. ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر باید همه موانع نهی از منکر را شناسایی کرده و بردارد. امر به معروف و نهی از منکر برخی موانع اخلاقی دارد؛ در روایات داریم که امر به معروف خود باید معروف باشد؛ یعنی خود امر باید جز معروفات باشد نه منکرات. روش امر به معروف و نهی از منکر مهم است، برای اینکه باب تهمت، دو رویی، شایعه پراکنی و مبالغه و گسترش یاس اجتماعی باز نشود. اما برخی هم بهانه میآورند که آبروی مردم را نبرید. مگر آبروی همه افراد محترم است؟ آبروی همه محترم است به جز خائنین. این قاعده «تشهیر» یعنی اینکه یعنی اینکه خائن را مشهور کنید و آبرویش را ببرید. خائن نباید از حق کرامت اجتماعی برخوردار باشد، چون به کرامت جامعه حمله کرده است. تمام احکام شریعت دفاع از انسان است.
دستور تأسیس قوه امر به معروف چگونه صادر شد؟ بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، امین بابازاده، سردبیر مجله اینترنتی «کتاب فردا» در یادداشتی نوشت:
دو ـ سه روز مانده به دوازدهم بهمن، قرار شد به دفتر کسی برویم که نشانی از امام خمینی داشت؛ کسی که سالهای تبعید امام، در نجف تحصیل میکرد. راستش را بخواهید، وقتی آقای عسگری به من گفت که این شاگردِ امام، افغانستانی است با خودم گفتم: بالأخره امام شاگردان زیادی داشته و ایشان هم یکی از آنهاست. بالأخره هر کسی که نشانی از یار داشته باشد دیدنی است! و بیدرنگ همراه شدم.
امام، هویت ماست؛ مایی که در دهۀ شصت به دنیا آمدیم و در اتمسفرِ وجودِ او زیستهایم. این شعار نیست. امام برای ما که پیش از او را ندیدهایم، یک جور است و برای آنان که دورانهای پیش از او را درک کردهاند، جور دیگری است؛ البته برای آنها امام، قَدَرقدرتی است که یک نظام را برافکند و زندگی آنها را از این رو به آن رو کرد. اما امام برای ما مفهوم دیگری است؛ امام برای ما یک تفسیر از زندگی در سایۀ توحید است. امام را از نزدیک ندیدیم، اما در خانه، کوچه، مدرسه، مسجد و دلهایمان کسی جز او نبود. ما حتی یک لحظه طاغوت را درک نکردیم. از همان اول کسی را دیدیم که مظهر توحید بود.
عصرِ پنجشنبه مهمان کسی شدیم که نشانی از او داشت و ساعتی از او برای ما گفت. «سید موسوی» از اهالی افغانستان است، ولی خیلی تأکید دارد که ما از اقوام خراسان بزرگ هستیم: «این حقیقتِ تاریخی قابل انکار نیست که افغانستان بخشی از خراسان بزرگ است. درست است که امروز برای خودش کشوری مستقل است، اما هنوز هم خیلی از افغانستانیها خودشان را از خراسان بزرگ میدانند.»
من که عاشقِ روحیۀ حماسیِ اهالیِ خراسانم، این را قبول دارم که روحیۀ سلحشوری افغانستانیها با خراسانیها برابر است. این سلحشوری را در این سالها بارها در روایتهایی که از «فاطمیون» شنیدم مشاهده کردم.
آقای موسوی به شدت اهل کتابند؛ آنچنانکه خودش میگوید: «ما یک جنونی داریم با عنوان کتاب!» جلسۀ ما هم در دفتر ایشان بود که دور تا دورِ آن کتاب است. میگوید خیلی از کتابهایش را به افغانستان و برای مدرسۀ علمیهای در بامیان فرستاده است تا طلاب آنجا بهره ببرند؛ «بامیان از قدیم از مراکز اصلی شیعه بوده و امروز هم بحمدالله به دست شیعیان است. مدرسۀ علمیۀ خوبی ساختند آنجا.»
شاید برایتان جالب باشد که حاجآقا موسوی چندین عنوان کتاب هم نوشتهاند. یکی از کتابها را که فیالمجلس به آقای اکبری هدیه دادند، کتابِ «اسلام در مقابل انحطاط معاصر» است که یک عدد در دفترشان موجود بود. یک رساله هم در انتقاد به کتاب آقای «علی وردی»، روشنفکر پرآوازه و معاصر عرب، نوشتهاند که ماجرای آن را هم مفصل برای ما توضیح دادند. اسم رساله «الردّ علی الدکتور الوردی» است. این رساله در سال ۱۹۷۲ میلادی در عراق چاپ شد. دکتر وردی معتقد بود که «سیدجمال» افغانستانی نیست و برایش دلایلی میآورد. آقای موسوی در سمیناری که در یکی از دانشگاههای بغداد برگزار شد، حضوری نقدهایش را به علی وردی میگوید و بعدها آن را مینویسد. حیف که ماجرایِ جالب آن سمینار طولانی است و با این سیاهه مناسبت ندارد!
یکی از مقالات امام موسی صدر را ترجمه کرده و خود امام موسی صدر هم آن را دیده و همان زمان در یکی از نشریات بیروت چاپ شده است. میگوید: «همین امسال دختر امام موسی صدر به دفتر ما آمدند و به پاس همان ترجمه، تابلویی از طرفِ مؤسسه امام موسی صدر به حقیر هدیه دادهاند.»
گفتند که متأسفانه کتابهای دیگر را در دفتر ندارند. بنا بر گفتۀ آقای عسگری، آقای موسوی کار نشر هم انجام دادهاند. دوست داشتند برای خودشان مؤسسهای داشته باشند، اما به خاطر شرایط مهاجرت نتوانستند مجوز بگیرند.
آقای موسوی به خیلی از کشورها سفر کرده است؛ به سوریه، لبنان، فرانسه، آلمان، انگلستان، مصر و…؛ امام موسی صدر، آیتالله محمدباقر صدر، آیتالله خویی، آیتالله حکیم و خیلیهای دیگر را از نزدیک دیدهاند.
***
داستان را از نجف شروع میکند:
«وقتی امام از ترکیه به عراق آمدند، کسانی که بیشترین نقش را در ساماندهی استقبال از امام داشتند، افغانستانیهای مقیم نجف بودند. دلیلش هم این بود که ایرانیهایی که در نجف اقامت داشتند، گذرنامۀ ایرانی داشتند. ترسِ این وجود داشت که گزارشی از آنها به دست سفارت ایران در بغداد برسد و این باعث شود که گذرنامۀ آنها تمدید نشود. اما واقعاً دلشان با امام بود.» بعد هم که انگار سؤال ذهنی ما را خوانده باشد که: پس یعنی هیچ ایرانی در استقبال نبوده است؟ میگوید: «البته مبارزانی که دیگر تکلیفشان روشن بود و دست از همهچیز شسته بودند، در استقبال حضور فعال داشتند. بعضی از آنها الآن در قید حیاتند.»
افغانستانیها خیلی پررنگ در استقبال امام شرکت داشتند و اولین حضور امام در مجلسی که برای تجلیل از ایشان ترتیب دادند و در آن شعرا، سخنرانها و فضلا حضور داشتند، مسجد افغانیهای مقیم نجف بود.
آقای اکبری، از همراهان ما که از محققان و پژوهشگرانِ حوزوی است، از آقای موسوی دربارۀ موضع آیتالله خویی نسبت به حضرت امام میپرسند:
«آقای خویی یکی از برجستهترین چهرههای شیعی، علمی و فقهی در جهان اسلام بودند که در جوانی هم از مبارزان بودهاند. من اعلامیههای ایشان در مخالفت با بعضی از سنتهای غلط رایج در حوزۀ نجف را که با مخالفت بعضی از علما نیز همراه بوده است، در کتابی در نجف دیدهام.
حضرت امام وقتی دستگیر شد، در ایران چو افتاد که ممکن است امام را اعدام کنند. آقای خویی همان سال ۴۲ در نجف مجلس بزرگی برگزار کرد و به سخنرانها تأکید کرد که بگویند: آیتالله العظمی خمینی. چون اینها مجتهد را نمیتوانند اعدام کنند. اولین مجلسی بود که برای گرامیداشت ۱۵ خرداد در نجف برپا شد.
وقتی امام آمد نجف، یکدفعه موجی از روحانیهای ساواکی و اوقافی ریختند در نجف. این را آنهایی که آن روزها در نجف بودند تأیید میکنند.
حضرت امام خیلی دقت زیادی داشتند؛ این را ما میفهمیم که در دفتر، نماز، درس و جلسات ایشان حضور داشتیم. امام با دیدن این جمع روحانیهای ساواکی و اوقافی، مبارزان را جمع میکنند و میگویند اعلامیههای مرا توسط طلاب ایرانی به ایران نفرستید؛ این کار توسط طلبههای افغانستانی، پاکستانی، لبنانی، بحرینی و… باید انجام شود. حاجاحمدآقا تا وقتی قم بودند و هنوز به نجف نیامده بودند، رابطِ بین امام و او در ایران، بندۀ حقیر بودم و نامهها را به ایشان میرساندم و نامۀ حاجاحمدآقا را برای امام میبردم. امام برای بعضی شخصیتها در داخل نامه مینوشتند و ما که نمیتوانستیم همه را جدا جدا پیدا کنیم، همۀ نامهها را به حاجاحمد در قم میدادیم و ایشان به دست شخصیتها میرساند و نامههای آنها را جمع میکرد و به ما میداد تا به امام برسانیم. ساواک هم سرِ مرز به افغانستانیها شک نمیکرد، چون افغانستانیها را ساده فرض میکرد! میگفتند: اینها را چه به امام خمینی و اعلامیه و نامه و…! وقتی اینجوری بود، ما خودمان را به سادگی میزدیم و نامه را در جلد کتاب جاسازی میکردیم و از مرز عبور میدادیم و به حاجاحمدآقا میرساندیم (حاجآقا میخندد).
روحانیهای ساواکی و اوقافی هر کدام خودشان را به بیت یکی از مراجع نزدیک کردند و خودشان را جا کرده بودند؛ تا هم طلبههای فعال نزدیک به امام را شناسایی کنند و هم در دفتر علما و نظرات ایشان تأثیر بگذارند. من با گوش خودم شنیدم که اینها در گوش طلاب و علما چه میگفتند. میگفتند: خمینی یه آدم بیسوادیه! ملای روزنامهخون بوده! شاه هم به خاطر این آقاروحالله رو فرستاده نجف، چون پیش علما و فحول نجف چیزی برای گفتن نداره! نه در اصول، نه در فقه، نه در فلسفه، نه در تفسیر! اینها را به گوش طلاب و شاگردان و دفتریهای علما و مراجع شایع میکردند تا امام را در نظر آنها کوچک کنند. خُب همه که علم غیب نداریم، داریم؟! وقتی تعداد گویندهها زیاد بشود، تأثیر میگذارد. حداقل چیزی که ایجاد میشد، با این همه تبلیغاتی که علیه امام میشد ایجاد تردید بود!
شرایط را جوری کردند که آیتالله خویی که اولین مراسم را برای ۱۵ خرداد و امام گرفته بود و او را ”آیتالله العظمی” خطاب کرده بود و حتی علیه اسرائیل و شاه بیانیه داده بود، بین او و امام یک تضادی به وجود آمد. کار به جایی رسید که وقتی فرح، انگشتر شاه را برایشان هدیه میآورد، میپذیرند!
باور کنید، من هرگز آیتالله خویی را محکوم نمیکنم؛ چون انسان است. آنقدر به گوش ایشان خواندند که باورش آمد. ساواک به اینها آموخته بود که چطور به دفتر ورود کنند و چهجوری به مرجع نزدیک شوند و چگونه روی نظرات علما تأثیر بگذارند.»
***
آقای اکبری دربارۀ موضع شهید آیتالله صدر نسبت به اعلام موضع برای اعلمیتِ آقای خویی پس از رحلت آقای آیتالله حکیم پرسید:
«شهید صدر از علمای مخلص، مؤمن، فقیه و اصولی بزرگ بودند. ایشان از شاگردان خاصّ آیتالله خویی به شمار میآمدند. در حوزه از مهمترین شئونات یک طلبه که برای آنها مقدس و محترم است، نگه داشتن حرمت استاد است. از طرفی، امام هنوز درس و بحث خود را در نجف شروع نکرده بود. شایعه هم شده بود که نمیتواند درس بگوید! سواد ندارد! فضای بدی درست کرده بودند و تصمیمگیری در آن شرایط به راحتی نبوده است. شهید صدر در این شرایط برای اعلمیتِ آیتالله خویی پیام داده بودند.»
حاجآقای موسوی تأکید میکند: «وقتی امام درس را شروع کردند، شاگردان خاص و برجستۀ آیتالله صدر هم پای درس ایشان حاضر میشدند. مستشکلینِ سر کلاسها هم همینها بودند. میخواستند بیازمایند که امام چقدر مایه دارد. بعد از مدتی آقای صدر گفتند که ایشان حرف ندارند.»
***
آقای موسوی برای اینکه فضای آن زمان را بهتر درک کنیم، خاطرهای تعریف میکند:
«روزی من و شیخ عالمزاده ـ که هنوز هم هستند بحمدالله ـ از مدرسۀ علمیه بیرون آمدیم. جلوی مدرسۀ ما میدانی بود که به کوچۀ بیت آقای خویی راه داشت. دیدم در میدان ماشینهای پلیس ایستاده است؛ از این وانتهای پلیس که آرم پلیس رویش مشخص بود. دیدم رساله توضیح المسائل آیتالله خویی را بار این وانت پلیس میکنند. خیلی تعجب کردم! شیخ عالمزاده از سربازی که داشت رسالهها را بار میزد پرسید: “این رسالهها را کجا میبرید؟” سرباز گفت: “اینها را میبریم بصره توزیع کنیم تا رساله آقای خمینی و شهید صدر آنجا نرود و جا باز نکند!” میدانید که بصره شیعیان مخلصی دارد. ما هم شکراً جزیلایی گفتیم و گذشتیم. شهید صدر هم آرام آرام از آقای خویی فاصله گرفت و به امام نزدیک شد؛ تا جایی که در نامهاش نوشت: “ذوبوا فی الخمینی کما ذابَ فی الاسلام!”
امام خیلی فرق میکرد. ما میگوییم رهبری پیامبرگونه یعنی این:
در نجف یکی آمد خدمت امام. ریش او از ریش من بلندتر. با یک تسبیح در دست. یک کیف آورد و جلوی امام باز کرد. گفت: من تاجرم و این پنج میلیون تومان وجوهات من است. امام گفت: باشد؛ بدهید آقای قرهی و رسید بگیرید! بعد همان آقا میگوید: یک عرضی هم دارم. امام میگوید: بفرمایید. آن تاجر میگوید: به نظرم بهتر است با شاه درنیفتید! الآن وضع طلبهها در ایران خوب نیست. هزینۀ زندگیِ خیلی از آنها را من دارم میدهم. حرفهایش را که زد امام گفت: “این پولتان را بگیرید و بروید. شما در این کارها دخالت نکنید. من تکلیف خودم را میدانم!”»
***
حاجآقا موسوی در ادامه گفت: «امام فقط بتهای ایران را نشکست. مهمترین بتها در حوزۀ آن زمان بود که امام همه را شکست. خدا شاهده! برای نمونه عرض میکنم: تا موقعی که امام آمد به نجف، در نجف رسم بود که شهریۀ ایرانیها، عراقیها و لبنانیها یک دینار و شهریه افغانستانی، پاکستانی، هندی و… نصف دینار بود! یعنی مثل حظ الانثیین (حاجآقا با صدای بلند میخندد). دفتر امام هم طبق سنت عمل کرد و همینطور شهریه میدادند. منی که از آن طرف دنیا آمدم تا فقه مذهب جعفری را یاد بگیرم و برای تبلیغ دین مبین اسلام به کشورم برگردم، با آن ایرانی و عراقی و لبنانی چه فرقی دارم؟! این را کجای قرآن گفته؟! این را کجای دین گفته؟! این نژادپرستی تا عمق حوزه نفوذ کرده بود. بتهای حوزه از بتهایی که مشرکین توی کعبه میگذاشتند خطرناکتر بود. وقتی دیدیم که امام هم با همان سنت دارد شهریه میدهد، من و آقای عرفانی و آقای حسینی، که محافظ امام بود و بعدها شهید شد، نامهای نوشتیم و با نامه حضوری خدمت ایشان رسیدیم. نامه را دادیم و مسئله را گفتیم. چند طلبه جوان اعتراض کردیم و امام گوش دادند. بعد گفتند: “حق با شماست. رسم و رسوم حوزه را نمیدانستم و فقط گفتم شهریه را بدهند و آنها هم طبق سنت حوزه شهریه دادند. اما از ماه آینده تکرار نخواهد شد و به همه یکسان شهریه میدهیم.”
این در کل حوزه صدا کرد و امام مانند بلال رفت بالا ایستاد و بتها را به زمین کوبید. دفاتر دیگر مراجع به هم ریخت و مجبور شدند همۀ شهریه را یکسان بدهند! دو ـ سه ماه بعد، همه به صورت یکسان شهریه دادند.
***
امام حواسش به همهچیز بود. این اغراق نیست حقیقتاً. آقای قرهی، مسئول دفتر حضرت امام در نجف بودند که من خیلی به ایشان ارادت دارم. خیلی باتقوا بود. امام هر کسی را برای دفتر انتخاب نمیکرد. برای خودم تعریف کرد: یک صبح رفتم دفتر. دیدم امام مثل همیشه دارد رادیو گوش میدهد. سلام کردم. ایشان فقط جواب سلام دادند. بدون احوالپرسی. دیدم حالشان گرفته است. امام ساعت ۱۰ میرفتند درس. من هم رفتم. بعد از درس وقتی از درِ مدرَس بیرون آمدند، نزدیک رفتم و سلام کردم.
فقط جوابِ سلام دادند! با خودم گفتم: حتماً در ایران فاجعهای اتفاق افتاده است؛ مثلاً از بزرگان کسی فوت کرده و یا زندانی شده است. امام حتماً خبر ناگواری شنیده که صبح آنجور جواب سلام داده و الآنم اینجور! جلو رفتم و پرسیدم: “آقا خبری شده؟!” با تندی گفتند: “میخواستی خبری بشود آقای قرهی؟!” گفتم: “خُب بفرمایید!” گفتند: “چرا شهریه فلان طلبه را قطع کردید؟” گفتم: “آقا، این طلبه از این مسجد به آن مسجد، از این بیت مرجع به آن بیت مرجع میرود و از شما بدگویی میکند! به شما تهمت میزند و دروغ میبندد!» ایشان گفت: “آقای قرهی! مگر بناست همۀ دنیا دربارۀ من خوب بگویند؟! کی این بنا را گذاشته؟! چرا شهریهاش را قطع کردی؟” من گفتم: “خُب چون دیدم ایشان تهمت میزند و دروغ میبندد، پس فاسق است. فاسق را که نباید از بیتالمال سهم بخشید!” گفت: “خُب فرض میکنیم خودش فاسق؛ زن و بچهاش چه گناهی کردند؟! خانوادهاش در این بیابانِ نجف غذا ندارند بخورند. چرا این کار را کردی؟! بعد از درس بروید دم خانهاش و عذرخواهی کنید و شهریۀ این دو ـ سه ماهی را که ندادید، به او بدهید!”»
***
آقای موسوی یک مثال دیگر هم برای ما زدند که روشنتر شویم:
«یکی از گروههایی که در مراسم استقبال از امام در نجف سنگ تمام گذاشتند، شیرازیها بودند. سید محمد شیرازی که در کربلا بود، آن زمان برای استقبال آمده بود. امام یک رسمی داشت که هر شبِ جمعه میرفتند کربلا. آن روزها مدرسۀ ابنفهد در کربلا دست شیرازیها بود و اینها از امام در این مدرسه پذیرایی خوبی میکردند. این ارتباط وجود داشت. ولی یکدفعه دیدیم این ارتباط کاملاً قطع شد و امام و حاجآقا مصطفی به مدرسۀ ابنفهد دیگر اصلاً نرفتند!
یک تاجر کویتی به نام “حاجی رئیس” مقلد حضرت امام بود. گاهی میآمد منزل امام در نجف. به ما نشان دادند که این آقا حاج رئیس است. رسالۀ امام را ایشان چاپ کرد؛ با پول شخصی! امام حتی حاضر نشد رسالهاش را با پول سهم امام چاپ کند. حاج رئیس گفت که خودم با پول شخصی ـ که نه زکات است و نه خمس ـ رساله را چاپ میکنم و میفروشم و این کار را کرد. ایشان به امام پیشنهاد داد که شما که هر شب جمعه به کربلا میروید، اجازه بدهید یک خانه برای شما بخریم! اما امام قبول نکرد. خیلی اصرار کرد. امام پذیرفت، ولی به آقامصطفی گفت که همراه ایشان باشد و خانۀ محقری با این ویژگیها بخرند. منزلی در کربلا خریدند و من چند باری هم به آنجا رفتم که اگر حاج رئیس به من پیشنهاد میکرد آن را برای تو بخرم، میگفتم: نه آقا، نخر! نخواستم!»
***
آقای عسگری از علتِ قطع رابطۀ شیرازیها با امام میپرسد. حاجآقای موسوی توضیح میدهد که من همان زمان از دفتریها پرسیدم؛ جواب شنیدم که اینها (شیرازیها) از حضرت امام دعوت کردند که بیایید با انگلیسیها کنار بیاییم و آنها را به عنوان حامی داشته باشیم!
آقای عسگری، که الحق پژوهشگر دقیق تاریخ است و حضور ذهن خوبی دارد، میگوید: «سید محمد شیرازی اوایل انقلاب در مصاحبهای با روزنامهها گفته بود که مسئولین و انقلابیها از بابِ “مؤلفۀ قلوبهم” به رسانههای انگلیسی مثل بیبیسی پول بدهند تا به نفع انقلاب بنویسند! همان زمان بر سر این مصاحبه، جنجال بزرگی در کشور شکل گرفت.»
***
آقای موسوی در ادامه میگوید: «ما چند طلبۀ افغانستانی جوان بودیم که در دفتر خدمت امام بودیم. من اعلامیههای امام را به لبنان، مصر، فرانسه، انگلیس، هند، پاکستان و کشورهای خلیج میبردم و بعضی جاها زندانی هم شدم. فرودگاه پاریس مرا گرفتند. گذرنامههای ما جعلی بود. اکثر گذرنامههای مبارزین جعلی بود. گذرنامۀ آقای غرضیِ وزیر را همان زمان من جعل کردم (میخندد). بعضی از کشورها هم چند سالی ماندم. مثلاً شش ـ هفت سال لبنان بودم. دو ـ سه ماه هم مصر بودم. برای تحصیل در الأزهر رفتم مصر و همزمان اعلامیهها را به زبانهای مختلف بردم. ولی دیدم من نمیتوانم اینجا بمانم و بعد از دو ـ سه ماه برگشتم.
شهید حسینی، از رفقای طلبۀ جوان ما بود. اگر عکسهای امام در نجف را ببینید، عکس ایشان را میبینید. ایشان محافظ امام بود که همیشه اسلحه در جیبش بود. افغانستانیها از بچگی با اسلحه آشنا هستند. طلبۀ شجاع و نترسی بود. در گرمای ۵۰ درجۀ نجف، روزها روزه بود و شبها تا سحر عبادت میکرد. من در مورد ایشان مصاحبۀ مفصلی با “حریم امام” انجام دادم که تیترش این بود: قائم اللیل و صائم النهار. به امام گفتیم: ایشان دارد خودش را میکشد! امام گفت: “من که کاری نمیتوانم بکنم. شما به پدر و مادرش نامهای بنویسید و بگویید که به او بگویند راضی نیستیم.” ما هم نامه نوشتیم و آنها هم نوشتند که راضی نیستیم روزه بگیری. اینجوری بود این شهید عزیز! ایشان بعدها که داشتند از تربت به سمت کاکری میرفتند، ماشین آنها هدف آرپیجی و توپ قرار میگیرد و به شهادت میرسند.
شهید اخلاقی، طلبۀ پاک و صادق و صالحی بود که عاشق و دلباخته امام بود. منافقین او را به شهادت رساندند.
استاد قربانعلی عرفانی، شیخ بزرگوار و از شاگردان خوب حضرت امام بود.
دوستان جالبی داشتیم آقا! یک پارچه ایمان، اخلاص، بزرگواری، گذشت، فداکاری.» بعد با حسرتی میگوید: «آنها شهید شدند و من ماندم!… یک بار مرحوم آیتالله عمید زنجانی را دیدم. به من گفت: “آقای موسوی، شما افغانستانیها بیشتر از ما ایرانیها به انقلاب خدمت کردید!”».
بعد هم خاطراتی هم از حضورش در مصر و لبنان و امام موسی صدر هم برای ما گفت که همه جالب بودند و پرماجرا! در سه ساعتی که برای ما حرف زدند، لحظهای از گفتههایش پرت نبود و الحمدلله خیلی سرحال بودند و باانرژی حرف زدند.
در آخر بحث، حاجآقای موسوی با اشاره به تابلویی طلاییرنگ که روی آن نوشته بود «ابوخالد کابلی» از ما میپرسد: «ایشان را میشناسید؟» آقای اکبری میگوید: «سردار کابلی؟!» میگویند: «نه، نه! سردار کابلی معاصره. ابوخالد کابلی از اصحابِ امام زینالعابدین و امام باقر و امام صادق علیهم ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ هستند که اوایلِ امامت امام موسی بن جعفر(ع) را هم درک کردهاند؛ از معمّرین بوده است. من سیصد حدیث که ایشان از اهلبیت(ع) نقل کردهاند را از دلِ کتابهای معتبر حدیثی استخراج کردهام. ما الآن یک رسالۀ صدصفحهای در مورد ایشان نداریم! ما الآن در این مؤسسه به دنبال همینها هستیم که از اهلبیت طاهرین(ع) حدیث نقل کردهاند و از اهالی خراسان بزرگ بودهاند!
من درآوردهام که هرات بیست محدث و راوی دارد. غزنه، کابل، جزجان، بامیان، بلخ هم محدثین فراوانی داشتهاند. ما در این مؤسسه به دنبال احیای این فرهنگ شیعی هستیم. از شعرای شیعه و عرفای شیعه که اهل خراسان بزرگ بودهاند.»
***
مؤسسه ابوخالد کابلی، مؤسسه پژوهشی و تحقیقاتی حاجآقای موسوی، یارِ قدیمیِ حضرت امام است. از همان مؤسسههای بیمجوز! کاش برای فعالیت این مؤسسه یک مجوزی هم داده شود! کاش خراسان بزرگ و اهالی خراسان بزرگ را هنوز هم ایرانی بدانیم! کاش این مرزهای ظاهری، مرز دلهایمان نشود! هنوز هم قلبِ اهالی خراسانِ بزرگ، برای ایران و انقلابِ ما میتپد. هنوز هم ایران و افغانستان برادرند. خونهایشان در هم آمیخته است. کاش به اصل خویش بازگردیم!
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، امین بابازاده، سردبیر مجله اینترنتی «کتاب فردا» در یادداشتی نوشت:
دو ـ سه روز مانده به دوازدهم بهمن، قرار شد به دفتر کسی برویم که نشانی از امام خمینی داشت؛ کسی که سالهای تبعید امام، در نجف تحصیل میکرد. راستش را بخواهید، وقتی آقای عسگری به من گفت که این شاگردِ امام، افغانستانی است با خودم گفتم: بالأخره امام شاگردان زیادی داشته و ایشان هم یکی از آنهاست. بالأخره هر کسی که نشانی از یار داشته باشد دیدنی است! و بیدرنگ همراه شدم.
امام، هویت ماست؛ مایی که در دهۀ شصت به دنیا آمدیم و در اتمسفرِ وجودِ او زیستهایم. این شعار نیست. امام برای ما که پیش از او را ندیدهایم، یک جور است و برای آنان که دورانهای پیش از او را درک کردهاند، جور دیگری است؛ البته برای آنها امام، قَدَرقدرتی است که یک نظام را برافکند و زندگی آنها را از این رو به آن رو کرد. اما امام برای ما مفهوم دیگری است؛ امام برای ما یک تفسیر از زندگی در سایۀ توحید است. امام را از نزدیک ندیدیم، اما در خانه، کوچه، مدرسه، مسجد و دلهایمان کسی جز او نبود. ما حتی یک لحظه طاغوت را درک نکردیم. از همان اول کسی را دیدیم که مظهر توحید بود.
عصرِ پنجشنبه مهمان کسی شدیم که نشانی از او داشت و ساعتی از او برای ما گفت. «سید موسوی» از اهالی افغانستان است، ولی خیلی تأکید دارد که ما از اقوام خراسان بزرگ هستیم: «این حقیقتِ تاریخی قابل انکار نیست که افغانستان بخشی از خراسان بزرگ است. درست است که امروز برای خودش کشوری مستقل است، اما هنوز هم خیلی از افغانستانیها خودشان را از خراسان بزرگ میدانند.»
من که عاشقِ روحیۀ حماسیِ اهالیِ خراسانم، این را قبول دارم که روحیۀ سلحشوری افغانستانیها با خراسانیها برابر است. این سلحشوری را در این سالها بارها در روایتهایی که از «فاطمیون» شنیدم مشاهده کردم.
آقای موسوی به شدت اهل کتابند؛ آنچنانکه خودش میگوید: «ما یک جنونی داریم با عنوان کتاب!» جلسۀ ما هم در دفتر ایشان بود که دور تا دورِ آن کتاب است. میگوید خیلی از کتابهایش را به افغانستان و برای مدرسۀ علمیهای در بامیان فرستاده است تا طلاب آنجا بهره ببرند؛ «بامیان از قدیم از مراکز اصلی شیعه بوده و امروز هم بحمدالله به دست شیعیان است. مدرسۀ علمیۀ خوبی ساختند آنجا.»
شاید برایتان جالب باشد که حاجآقا موسوی چندین عنوان کتاب هم نوشتهاند. یکی از کتابها را که فیالمجلس به آقای اکبری هدیه دادند، کتابِ «اسلام در مقابل انحطاط معاصر» است که یک عدد در دفترشان موجود بود. یک رساله هم در انتقاد به کتاب آقای «علی وردی»، روشنفکر پرآوازه و معاصر عرب، نوشتهاند که ماجرای آن را هم مفصل برای ما توضیح دادند. اسم رساله «الردّ علی الدکتور الوردی» است. این رساله در سال ۱۹۷۲ میلادی در عراق چاپ شد. دکتر وردی معتقد بود که «سیدجمال» افغانستانی نیست و برایش دلایلی میآورد. آقای موسوی در سمیناری که در یکی از دانشگاههای بغداد برگزار شد، حضوری نقدهایش را به علی وردی میگوید و بعدها آن را مینویسد. حیف که ماجرایِ جالب آن سمینار طولانی است و با این سیاهه مناسبت ندارد!
یکی از مقالات امام موسی صدر را ترجمه کرده و خود امام موسی صدر هم آن را دیده و همان زمان در یکی از نشریات بیروت چاپ شده است. میگوید: «همین امسال دختر امام موسی صدر به دفتر ما آمدند و به پاس همان ترجمه، تابلویی از طرفِ مؤسسه امام موسی صدر به حقیر هدیه دادهاند.»
گفتند که متأسفانه کتابهای دیگر را در دفتر ندارند. بنا بر گفتۀ آقای عسگری، آقای موسوی کار نشر هم انجام دادهاند. دوست داشتند برای خودشان مؤسسهای داشته باشند، اما به خاطر شرایط مهاجرت نتوانستند مجوز بگیرند.
آقای موسوی به خیلی از کشورها سفر کرده است؛ به سوریه، لبنان، فرانسه، آلمان، انگلستان، مصر و…؛ امام موسی صدر، آیتالله محمدباقر صدر، آیتالله خویی، آیتالله حکیم و خیلیهای دیگر را از نزدیک دیدهاند.
***
داستان را از نجف شروع میکند:
«وقتی امام از ترکیه به عراق آمدند، کسانی که بیشترین نقش را در ساماندهی استقبال از امام داشتند، افغانستانیهای مقیم نجف بودند. دلیلش هم این بود که ایرانیهایی که در نجف اقامت داشتند، گذرنامۀ ایرانی داشتند. ترسِ این وجود داشت که گزارشی از آنها به دست سفارت ایران در بغداد برسد و این باعث شود که گذرنامۀ آنها تمدید نشود. اما واقعاً دلشان با امام بود.» بعد هم که انگار سؤال ذهنی ما را خوانده باشد که: پس یعنی هیچ ایرانی در استقبال نبوده است؟ میگوید: «البته مبارزانی که دیگر تکلیفشان روشن بود و دست از همهچیز شسته بودند، در استقبال حضور فعال داشتند. بعضی از آنها الآن در قید حیاتند.»
افغانستانیها خیلی پررنگ در استقبال امام شرکت داشتند و اولین حضور امام در مجلسی که برای تجلیل از ایشان ترتیب دادند و در آن شعرا، سخنرانها و فضلا حضور داشتند، مسجد افغانیهای مقیم نجف بود.
آقای اکبری، از همراهان ما که از محققان و پژوهشگرانِ حوزوی است، از آقای موسوی دربارۀ موضع آیتالله خویی نسبت به حضرت امام میپرسند:
«آقای خویی یکی از برجستهترین چهرههای شیعی، علمی و فقهی در جهان اسلام بودند که در جوانی هم از مبارزان بودهاند. من اعلامیههای ایشان در مخالفت با بعضی از سنتهای غلط رایج در حوزۀ نجف را که با مخالفت بعضی از علما نیز همراه بوده است، در کتابی در نجف دیدهام.
حضرت امام وقتی دستگیر شد، در ایران چو افتاد که ممکن است امام را اعدام کنند. آقای خویی همان سال ۴۲ در نجف مجلس بزرگی برگزار کرد و به سخنرانها تأکید کرد که بگویند: آیتالله العظمی خمینی. چون اینها مجتهد را نمیتوانند اعدام کنند. اولین مجلسی بود که برای گرامیداشت ۱۵ خرداد در نجف برپا شد.
وقتی امام آمد نجف، یکدفعه موجی از روحانیهای ساواکی و اوقافی ریختند در نجف. این را آنهایی که آن روزها در نجف بودند تأیید میکنند.
حضرت امام خیلی دقت زیادی داشتند؛ این را ما میفهمیم که در دفتر، نماز، درس و جلسات ایشان حضور داشتیم. امام با دیدن این جمع روحانیهای ساواکی و اوقافی، مبارزان را جمع میکنند و میگویند اعلامیههای مرا توسط طلاب ایرانی به ایران نفرستید؛ این کار توسط طلبههای افغانستانی، پاکستانی، لبنانی، بحرینی و… باید انجام شود. حاجاحمدآقا تا وقتی قم بودند و هنوز به نجف نیامده بودند، رابطِ بین امام و او در ایران، بندۀ حقیر بودم و نامهها را به ایشان میرساندم و نامۀ حاجاحمدآقا را برای امام میبردم. امام برای بعضی شخصیتها در داخل نامه مینوشتند و ما که نمیتوانستیم همه را جدا جدا پیدا کنیم، همۀ نامهها را به حاجاحمد در قم میدادیم و ایشان به دست شخصیتها میرساند و نامههای آنها را جمع میکرد و به ما میداد تا به امام برسانیم. ساواک هم سرِ مرز به افغانستانیها شک نمیکرد، چون افغانستانیها را ساده فرض میکرد! میگفتند: اینها را چه به امام خمینی و اعلامیه و نامه و…! وقتی اینجوری بود، ما خودمان را به سادگی میزدیم و نامه را در جلد کتاب جاسازی میکردیم و از مرز عبور میدادیم و به حاجاحمدآقا میرساندیم (حاجآقا میخندد).
روحانیهای ساواکی و اوقافی هر کدام خودشان را به بیت یکی از مراجع نزدیک کردند و خودشان را جا کرده بودند؛ تا هم طلبههای فعال نزدیک به امام را شناسایی کنند و هم در دفتر علما و نظرات ایشان تأثیر بگذارند. من با گوش خودم شنیدم که اینها در گوش طلاب و علما چه میگفتند. میگفتند: خمینی یه آدم بیسوادیه! ملای روزنامهخون بوده! شاه هم به خاطر این آقاروحالله رو فرستاده نجف، چون پیش علما و فحول نجف چیزی برای گفتن نداره! نه در اصول، نه در فقه، نه در فلسفه، نه در تفسیر! اینها را به گوش طلاب و شاگردان و دفتریهای علما و مراجع شایع میکردند تا امام را در نظر آنها کوچک کنند. خُب همه که علم غیب نداریم، داریم؟! وقتی تعداد گویندهها زیاد بشود، تأثیر میگذارد. حداقل چیزی که ایجاد میشد، با این همه تبلیغاتی که علیه امام میشد ایجاد تردید بود!
شرایط را جوری کردند که آیتالله خویی که اولین مراسم را برای ۱۵ خرداد و امام گرفته بود و او را ”آیتالله العظمی” خطاب کرده بود و حتی علیه اسرائیل و شاه بیانیه داده بود، بین او و امام یک تضادی به وجود آمد. کار به جایی رسید که وقتی فرح، انگشتر شاه را برایشان هدیه میآورد، میپذیرند!
باور کنید، من هرگز آیتالله خویی را محکوم نمیکنم؛ چون انسان است. آنقدر به گوش ایشان خواندند که باورش آمد. ساواک به اینها آموخته بود که چطور به دفتر ورود کنند و چهجوری به مرجع نزدیک شوند و چگونه روی نظرات علما تأثیر بگذارند.»
***
آقای اکبری دربارۀ موضع شهید آیتالله صدر نسبت به اعلام موضع برای اعلمیتِ آقای خویی پس از رحلت آقای آیتالله حکیم پرسید:
«شهید صدر از علمای مخلص، مؤمن، فقیه و اصولی بزرگ بودند. ایشان از شاگردان خاصّ آیتالله خویی به شمار میآمدند. در حوزه از مهمترین شئونات یک طلبه که برای آنها مقدس و محترم است، نگه داشتن حرمت استاد است. از طرفی، امام هنوز درس و بحث خود را در نجف شروع نکرده بود. شایعه هم شده بود که نمیتواند درس بگوید! سواد ندارد! فضای بدی درست کرده بودند و تصمیمگیری در آن شرایط به راحتی نبوده است. شهید صدر در این شرایط برای اعلمیتِ آیتالله خویی پیام داده بودند.»
حاجآقای موسوی تأکید میکند: «وقتی امام درس را شروع کردند، شاگردان خاص و برجستۀ آیتالله صدر هم پای درس ایشان حاضر میشدند. مستشکلینِ سر کلاسها هم همینها بودند. میخواستند بیازمایند که امام چقدر مایه دارد. بعد از مدتی آقای صدر گفتند که ایشان حرف ندارند.»
***
آقای موسوی برای اینکه فضای آن زمان را بهتر درک کنیم، خاطرهای تعریف میکند:
«روزی من و شیخ عالمزاده ـ که هنوز هم هستند بحمدالله ـ از مدرسۀ علمیه بیرون آمدیم. جلوی مدرسۀ ما میدانی بود که به کوچۀ بیت آقای خویی راه داشت. دیدم در میدان ماشینهای پلیس ایستاده است؛ از این وانتهای پلیس که آرم پلیس رویش مشخص بود. دیدم رساله توضیح المسائل آیتالله خویی را بار این وانت پلیس میکنند. خیلی تعجب کردم! شیخ عالمزاده از سربازی که داشت رسالهها را بار میزد پرسید: “این رسالهها را کجا میبرید؟” سرباز گفت: “اینها را میبریم بصره توزیع کنیم تا رساله آقای خمینی و شهید صدر آنجا نرود و جا باز نکند!” میدانید که بصره شیعیان مخلصی دارد. ما هم شکراً جزیلایی گفتیم و گذشتیم. شهید صدر هم آرام آرام از آقای خویی فاصله گرفت و به امام نزدیک شد؛ تا جایی که در نامهاش نوشت: “ذوبوا فی الخمینی کما ذابَ فی الاسلام!”
امام خیلی فرق میکرد. ما میگوییم رهبری پیامبرگونه یعنی این:
در نجف یکی آمد خدمت امام. ریش او از ریش من بلندتر. با یک تسبیح در دست. یک کیف آورد و جلوی امام باز کرد. گفت: من تاجرم و این پنج میلیون تومان وجوهات من است. امام گفت: باشد؛ بدهید آقای قرهی و رسید بگیرید! بعد همان آقا میگوید: یک عرضی هم دارم. امام میگوید: بفرمایید. آن تاجر میگوید: به نظرم بهتر است با شاه درنیفتید! الآن وضع طلبهها در ایران خوب نیست. هزینۀ زندگیِ خیلی از آنها را من دارم میدهم. حرفهایش را که زد امام گفت: “این پولتان را بگیرید و بروید. شما در این کارها دخالت نکنید. من تکلیف خودم را میدانم!”»
***
حاجآقا موسوی در ادامه گفت: «امام فقط بتهای ایران را نشکست. مهمترین بتها در حوزۀ آن زمان بود که امام همه را شکست. خدا شاهده! برای نمونه عرض میکنم: تا موقعی که امام آمد به نجف، در نجف رسم بود که شهریۀ ایرانیها، عراقیها و لبنانیها یک دینار و شهریه افغانستانی، پاکستانی، هندی و… نصف دینار بود! یعنی مثل حظ الانثیین (حاجآقا با صدای بلند میخندد). دفتر امام هم طبق سنت عمل کرد و همینطور شهریه میدادند. منی که از آن طرف دنیا آمدم تا فقه مذهب جعفری را یاد بگیرم و برای تبلیغ دین مبین اسلام به کشورم برگردم، با آن ایرانی و عراقی و لبنانی چه فرقی دارم؟! این را کجای قرآن گفته؟! این را کجای دین گفته؟! این نژادپرستی تا عمق حوزه نفوذ کرده بود. بتهای حوزه از بتهایی که مشرکین توی کعبه میگذاشتند خطرناکتر بود. وقتی دیدیم که امام هم با همان سنت دارد شهریه میدهد، من و آقای عرفانی و آقای حسینی، که محافظ امام بود و بعدها شهید شد، نامهای نوشتیم و با نامه حضوری خدمت ایشان رسیدیم. نامه را دادیم و مسئله را گفتیم. چند طلبه جوان اعتراض کردیم و امام گوش دادند. بعد گفتند: “حق با شماست. رسم و رسوم حوزه را نمیدانستم و فقط گفتم شهریه را بدهند و آنها هم طبق سنت حوزه شهریه دادند. اما از ماه آینده تکرار نخواهد شد و به همه یکسان شهریه میدهیم.”
این در کل حوزه صدا کرد و امام مانند بلال رفت بالا ایستاد و بتها را به زمین کوبید. دفاتر دیگر مراجع به هم ریخت و مجبور شدند همۀ شهریه را یکسان بدهند! دو ـ سه ماه بعد، همه به صورت یکسان شهریه دادند.
***
امام حواسش به همهچیز بود. این اغراق نیست حقیقتاً. آقای قرهی، مسئول دفتر حضرت امام در نجف بودند که من خیلی به ایشان ارادت دارم. خیلی باتقوا بود. امام هر کسی را برای دفتر انتخاب نمیکرد. برای خودم تعریف کرد: یک صبح رفتم دفتر. دیدم امام مثل همیشه دارد رادیو گوش میدهد. سلام کردم. ایشان فقط جواب سلام دادند. بدون احوالپرسی. دیدم حالشان گرفته است. امام ساعت ۱۰ میرفتند درس. من هم رفتم. بعد از درس وقتی از درِ مدرَس بیرون آمدند، نزدیک رفتم و سلام کردم.
فقط جوابِ سلام دادند! با خودم گفتم: حتماً در ایران فاجعهای اتفاق افتاده است؛ مثلاً از بزرگان کسی فوت کرده و یا زندانی شده است. امام حتماً خبر ناگواری شنیده که صبح آنجور جواب سلام داده و الآنم اینجور! جلو رفتم و پرسیدم: “آقا خبری شده؟!” با تندی گفتند: “میخواستی خبری بشود آقای قرهی؟!” گفتم: “خُب بفرمایید!” گفتند: “چرا شهریه فلان طلبه را قطع کردید؟” گفتم: “آقا، این طلبه از این مسجد به آن مسجد، از این بیت مرجع به آن بیت مرجع میرود و از شما بدگویی میکند! به شما تهمت میزند و دروغ میبندد!» ایشان گفت: “آقای قرهی! مگر بناست همۀ دنیا دربارۀ من خوب بگویند؟! کی این بنا را گذاشته؟! چرا شهریهاش را قطع کردی؟” من گفتم: “خُب چون دیدم ایشان تهمت میزند و دروغ میبندد، پس فاسق است. فاسق را که نباید از بیتالمال سهم بخشید!” گفت: “خُب فرض میکنیم خودش فاسق؛ زن و بچهاش چه گناهی کردند؟! خانوادهاش در این بیابانِ نجف غذا ندارند بخورند. چرا این کار را کردی؟! بعد از درس بروید دم خانهاش و عذرخواهی کنید و شهریۀ این دو ـ سه ماهی را که ندادید، به او بدهید!”»
***
آقای موسوی یک مثال دیگر هم برای ما زدند که روشنتر شویم:
«یکی از گروههایی که در مراسم استقبال از امام در نجف سنگ تمام گذاشتند، شیرازیها بودند. سید محمد شیرازی که در کربلا بود، آن زمان برای استقبال آمده بود. امام یک رسمی داشت که هر شبِ جمعه میرفتند کربلا. آن روزها مدرسۀ ابنفهد در کربلا دست شیرازیها بود و اینها از امام در این مدرسه پذیرایی خوبی میکردند. این ارتباط وجود داشت. ولی یکدفعه دیدیم این ارتباط کاملاً قطع شد و امام و حاجآقا مصطفی به مدرسۀ ابنفهد دیگر اصلاً نرفتند!
یک تاجر کویتی به نام “حاجی رئیس” مقلد حضرت امام بود. گاهی میآمد منزل امام در نجف. به ما نشان دادند که این آقا حاج رئیس است. رسالۀ امام را ایشان چاپ کرد؛ با پول شخصی! امام حتی حاضر نشد رسالهاش را با پول سهم امام چاپ کند. حاج رئیس گفت که خودم با پول شخصی ـ که نه زکات است و نه خمس ـ رساله را چاپ میکنم و میفروشم و این کار را کرد. ایشان به امام پیشنهاد داد که شما که هر شب جمعه به کربلا میروید، اجازه بدهید یک خانه برای شما بخریم! اما امام قبول نکرد. خیلی اصرار کرد. امام پذیرفت، ولی به آقامصطفی گفت که همراه ایشان باشد و خانۀ محقری با این ویژگیها بخرند. منزلی در کربلا خریدند و من چند باری هم به آنجا رفتم که اگر حاج رئیس به من پیشنهاد میکرد آن را برای تو بخرم، میگفتم: نه آقا، نخر! نخواستم!»
***
آقای عسگری از علتِ قطع رابطۀ شیرازیها با امام میپرسد. حاجآقای موسوی توضیح میدهد که من همان زمان از دفتریها پرسیدم؛ جواب شنیدم که اینها (شیرازیها) از حضرت امام دعوت کردند که بیایید با انگلیسیها کنار بیاییم و آنها را به عنوان حامی داشته باشیم!
آقای عسگری، که الحق پژوهشگر دقیق تاریخ است و حضور ذهن خوبی دارد، میگوید: «سید محمد شیرازی اوایل انقلاب در مصاحبهای با روزنامهها گفته بود که مسئولین و انقلابیها از بابِ “مؤلفۀ قلوبهم” به رسانههای انگلیسی مثل بیبیسی پول بدهند تا به نفع انقلاب بنویسند! همان زمان بر سر این مصاحبه، جنجال بزرگی در کشور شکل گرفت.»
***
آقای موسوی در ادامه میگوید: «ما چند طلبۀ افغانستانی جوان بودیم که در دفتر خدمت امام بودیم. من اعلامیههای امام را به لبنان، مصر، فرانسه، انگلیس، هند، پاکستان و کشورهای خلیج میبردم و بعضی جاها زندانی هم شدم. فرودگاه پاریس مرا گرفتند. گذرنامههای ما جعلی بود. اکثر گذرنامههای مبارزین جعلی بود. گذرنامۀ آقای غرضیِ وزیر را همان زمان من جعل کردم (میخندد). بعضی از کشورها هم چند سالی ماندم. مثلاً شش ـ هفت سال لبنان بودم. دو ـ سه ماه هم مصر بودم. برای تحصیل در الأزهر رفتم مصر و همزمان اعلامیهها را به زبانهای مختلف بردم. ولی دیدم من نمیتوانم اینجا بمانم و بعد از دو ـ سه ماه برگشتم.
شهید حسینی، از رفقای طلبۀ جوان ما بود. اگر عکسهای امام در نجف را ببینید، عکس ایشان را میبینید. ایشان محافظ امام بود که همیشه اسلحه در جیبش بود. افغانستانیها از بچگی با اسلحه آشنا هستند. طلبۀ شجاع و نترسی بود. در گرمای ۵۰ درجۀ نجف، روزها روزه بود و شبها تا سحر عبادت میکرد. من در مورد ایشان مصاحبۀ مفصلی با “حریم امام” انجام دادم که تیترش این بود: قائم اللیل و صائم النهار. به امام گفتیم: ایشان دارد خودش را میکشد! امام گفت: “من که کاری نمیتوانم بکنم. شما به پدر و مادرش نامهای بنویسید و بگویید که به او بگویند راضی نیستیم.” ما هم نامه نوشتیم و آنها هم نوشتند که راضی نیستیم روزه بگیری. اینجوری بود این شهید عزیز! ایشان بعدها که داشتند از تربت به سمت کاکری میرفتند، ماشین آنها هدف آرپیجی و توپ قرار میگیرد و به شهادت میرسند.
شهید اخلاقی، طلبۀ پاک و صادق و صالحی بود که عاشق و دلباخته امام بود. منافقین او را به شهادت رساندند.
استاد قربانعلی عرفانی، شیخ بزرگوار و از شاگردان خوب حضرت امام بود.
دوستان جالبی داشتیم آقا! یک پارچه ایمان، اخلاص، بزرگواری، گذشت، فداکاری.» بعد با حسرتی میگوید: «آنها شهید شدند و من ماندم!… یک بار مرحوم آیتالله عمید زنجانی را دیدم. به من گفت: “آقای موسوی، شما افغانستانیها بیشتر از ما ایرانیها به انقلاب خدمت کردید!”».
بعد هم خاطراتی هم از حضورش در مصر و لبنان و امام موسی صدر هم برای ما گفت که همه جالب بودند و پرماجرا! در سه ساعتی که برای ما حرف زدند، لحظهای از گفتههایش پرت نبود و الحمدلله خیلی سرحال بودند و باانرژی حرف زدند.
در آخر بحث، حاجآقای موسوی با اشاره به تابلویی طلاییرنگ که روی آن نوشته بود «ابوخالد کابلی» از ما میپرسد: «ایشان را میشناسید؟» آقای اکبری میگوید: «سردار کابلی؟!» میگویند: «نه، نه! سردار کابلی معاصره. ابوخالد کابلی از اصحابِ امام زینالعابدین و امام باقر و امام صادق علیهم ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ هستند که اوایلِ امامت امام موسی بن جعفر(ع) را هم درک کردهاند؛ از معمّرین بوده است. من سیصد حدیث که ایشان از اهلبیت(ع) نقل کردهاند را از دلِ کتابهای معتبر حدیثی استخراج کردهام. ما الآن یک رسالۀ صدصفحهای در مورد ایشان نداریم! ما الآن در این مؤسسه به دنبال همینها هستیم که از اهلبیت طاهرین(ع) حدیث نقل کردهاند و از اهالی خراسان بزرگ بودهاند!
من درآوردهام که هرات بیست محدث و راوی دارد. غزنه، کابل، جزجان، بامیان، بلخ هم محدثین فراوانی داشتهاند. ما در این مؤسسه به دنبال احیای این فرهنگ شیعی هستیم. از شعرای شیعه و عرفای شیعه که اهل خراسان بزرگ بودهاند.»
***
مؤسسه ابوخالد کابلی، مؤسسه پژوهشی و تحقیقاتی حاجآقای موسوی، یارِ قدیمیِ حضرت امام است. از همان مؤسسههای بیمجوز! کاش برای فعالیت این مؤسسه یک مجوزی هم داده شود! کاش خراسان بزرگ و اهالی خراسان بزرگ را هنوز هم ایرانی بدانیم! کاش این مرزهای ظاهری، مرز دلهایمان نشود! هنوز هم قلبِ اهالی خراسانِ بزرگ، برای ایران و انقلابِ ما میتپد. هنوز هم ایران و افغانستان برادرند. خونهایشان در هم آمیخته است. کاش به اصل خویش بازگردیم!
گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: روز جمعه ۲۰ شهریور سال ۶۰ ساعت یک بعد از ظهر، آیتالله مدنی بعد از اتمام نماز جمعه ایستاده بود. حجت الاسلام میرزا نجف آقازاده مشغول سخنرانی بود که شخصی به نام «مجید نیکو» از اعضای سازمان منافقین به سمت آیتالله مدنی رفته و او را به شهادت رساند. بنا به گفته شاهدان عینی در این لحظه، دو انفجار متوالی روی داد که متعاقب آن شهید مدنی به زمین افتاد. در این حادثه، حدود ۲۰ الی ۳۰ نفر مجروح و به بیمارستانهای تبریز منتقل شدند.
از دهخوارقان تا نجف اشرف
آیت الله سید اسدالله مدنی در سال ۱۲۹۳ در دهخوارقان دیده به جهان گشود. شهید مدنی در چهار سالگی، مادر و در ۱۶ سالگی، پدر خود را از دست داد و دوران کودکی را با رنج و سختی سپری کرد. در جوانی، به قصد کسب علم به قم عزیمت کرده و به تحصیل علوم دینی مشغول شد. وی در حوزه علمیه قم، پس از گذراندن مراحل مقدماتی، از محضر اساتید بزرگ فقه و اصول و فلسفه بهرهمند شد. مدت چهار سال نیز در محضر امام خمینی (ره) حضور یافت و از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق امام (ره) استفاده کرد.
شهید مدنی، پس از مدتی به نجف اشرف هجرت کرده و در حوزه علمیه نجف، در کنار تکمیل تحصیلات عالی خویش، تدریس سطوح مختلف را شروع کرده و به دستور آیت الله سید محسن حکیم، کرسی تدریس لمعه، رسائل، مکاسب و کفایه را به عهده گرفت و در زمان کوتاهی جزو اساتید معروف حوزه علمیه نجف اشرف، به شمار آمد.
سومین شهید محراب در درس خارج فقه آیت الله سید عبدالله شیرازی، آیت الله حکیم و آیت الله خوئی شرکت کرده، و از مراجع بزرگی از جمله آیت الله حکیم در نجف اشرف و آیت الله حجت کوه کمری و آیت الله خوانساری در قم، اجازه اجتهاد دریافت کرد.
مبارزه با بهائیت
بروجردی داماد شهید مدنی در خصوص مبارزه با بهائیت از سوی شهید مدنی روایت کرد: «ایشان احساس کرد که زادگاه اصلی (آذرشهر) در خطر محاصره اقتصادی فرقه ضاله بهائیت یعنی این مسلک و مرام استعماری صهیونیستی قرار گرفته، مراکز حساس شهر مانند کارخانه تولید برق و … به دست آنها افتاده است؛ لذا با بیانات آتشین خود مردم را علیه آنان بسیج کرد تا آنجا که مصرف برق آنها را تحریم و مردم از چراغهای نفتی استفاده میکردند. از این مهمتر آذرشهر که نزدیک به تبریز واقع شده است در آن زمان مقدار زیادی از نان تبریز را تامین میکرد، به دستور آیت الله مدنی مردم از فروش نان و مایحتاج زندگی به این فرقه خودداری میکنند و آنان مجبور میشوند از این شهر مذهبی و اسلامی کوچ کنند. به این ترتیب تب مبارزات ضد بهایی بالا میگیرد.
اما تمام این حوادث از طرف شهربانی وقت پیگیری میشود و شهید مدنی تنها عامل همه تحریکات ضد بهائی شناخته میشود. در نتیجه او را به همدان تبعید میکنند.
با آغاز مبارزات انقلابی در سال ۱۳۴۲ امام خمینی (ره) دستگیر و مدتها دور از شهر قم تحت نظر قرار گرفت. حکومت، غیرمذهبی جلوه دادن قیام و در نهایت اعدام امام (ره) را پیگیری میکرد. در این روزها آیت الله مدنی که از استادان نامی حوزه علمیه نجف اشرف به شمار میرفت از دستگیری امام (ره) اطلاع پیدا کرد و کلاسهای درس و بحث خود را تعطیل و به سوگ شهدای نهضت ایران نشست که تاثیر زیادی در تخریب وجهه خارجی حکومت محمدرضا شاه در پی داشت.
آیت الله مدنی نخستین کسی بود که در نجف به ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام خمینی (ره) لبیک گفت و با تعطیل کردن کلاسهای درس خود در جهت تشکیل مجالس سخنرانی جهت افشای چهره رژیم پهلوی گام برداشت. وی در این زمان در نجف سردمدار جریان دفاع و پشتیبانی از نهضت امام (ره) به شمار میآمد و وقایع ایران را برای طلاب بیان میکرد.
آیت الله مدنی مسئولیت نماز جمعه تبریز را پس از آنکه آیت الله قاضی طباطبائی طی عملیات ترور گروهک فرقان به شهادت رسید، به عهده گرفته بود.
انتهای پیام/ ۱۳۱
پیشقراول جریان دفاع از نهضت امام (ره) در نجف چه کسی بود؟ بیشتر بخوانید »