به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ دفاعپرس، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی اقدام وقیحانه رسانههای صهیونیستی علیه آیتالله سیستانی را محکوم کرد.
در این بیانیه آمده هست: اقدام وقیحانه و تحریکآمیز رسانههای وابسته به ارتش و کابینه رژیم اشغالگر قدس در قرار دادن نام مرجعیت شیعه عراق، حضرت آیتالله سیستانی در لیست ترور این رژیم سفاک و کودک کش، منجر به خشم جهان اسلام و انسانهای آزاده و دوراندیش در سرتاسر دنیا شده هست.
این اقدام وقیحانه، پرده از ماهیت رژیم اشغالگر قدس و اصلیترین حامی آن یعنی آمریکا برمیدارد. بازیگرانی خونآشام که همواره مرجعیت شیعه را مانعی بزرگ در مسیر تحقق اهداف شوم خود در تسلط جغرافیایی و گفتمانی بر جهان اسلام دانسته و از این جایگاه مقدس و نقشآفرینی مؤثر آن در بزنگاهها و برهههای حساس و سرنوشت ساز منطقه همواره در وحشت و هراس هستند.
کینه دشمنان صهیونیستی و آمریکایی از مرجعیت شیعه عراق، از زمان اشغال این کشور در سال ۲۰۰۳ میلادی و متعاقباً، نقش پررنگ حضرت آیتالله سیستانی در صدور فتوای جهاد مردمی و گسترده علیه تروریستهای تکفیری داعش به نقطه اوج خود رسید.
صدور این فتوای مسئولانه و مدبرانه، نقش بهسزایی در انهدام خلافت خودخوانده مهرههای بازی خونین واشنگتن و تلآویو در منطقه شد و پیروزی جبهه مقاومت را در مهار نقشه خطرناک طراحی شده از سوی اتاقهای فکر دشمنان فرامنطقهای و وابستگان آنها در منطقه رقم زد.
در جریان وقوع جنگ غزه، مرجعیت عالی شیعه در عراق همواره حمایت از ملتهای فلسطین و لبنان در مواجهه با دشمن صهیونیستی را به مثابه یک تکلیف و مسئولیت همگانی مدنظر قرار دادهاند و همین مسئله، عداوت صهیونیستها و غرب در قبال حضرت آیتالله سیستانی را دوچندان ساخته هست.
بدون شک مرجعیت آگاه تشیع در عراق و دیگر نقاط منطقه تبدیل به لنگرگاه و نقطه ثقل ثبات منطقه و جهان اسلام و کانونی آگاهیبخش برای ملتهای منطقه در مصاف با راهبردهای اشغالگرایانه و توسعهطلبانه رژیم اشغالگر صهیونیستی و غرب شده هست.
این روند همچنان در سایه حمایت دلدادگان بیشمار گفتمان مقاومت از مرجعیت عالی شیعه در عراق و دیگر نقاط جهان اسلام ادامه پیدا خواهد کرد و بار دیگر، شکست دشمنان قسم خورده آخرین و کاملترین دین آسمانی را در میدان رقم خواهد زد.
انتهای پیام/ ۱۱۸
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
حتی با محافظان حضرت آقا گفتوگو کردیم و عموم این افراد کسانی بودند که پیدا کردنشان راحت نبود. ولی اول با لطف خدا و بعد با همکاری خانواده شهدا توانستیم با این افراد ارتباط بگیریم.
گروه جهاد و مقاومت مشرق –در هفته دفاعمقدس، نشست بررسی کتاب «راز بیبی جان» پربرکت بود. غیرازخانم الناز عباسیان که بهعنوان نویسنده دعوت ما را پذیرفت، خانم مهدیه زکیزاده به نمایندگی از انتشارات روایت فتح و حجتالاسلام سیدحمید علمالهدی، (برادر شهید) و همسرشان به نمایندگی از خانواده شهید علمالهدی در گفتگو حاضرشدند.همهمان تلاش کردیم چراغی باشیم برای بهتر دیدهشدن این کتاب که زوایای پنهانی از زندگی یک شیرزن را نشانمان میدهد.
از آغاز کار این کتاب برایمان بگویید. الناز عباسیان: پیشنهاد این موضوع از طرف انتشارات روایت فتح به من داده شد. خانم زکیزاده تماس گرفتند و موضوع را مطرح کردند. آن لحظه من فکر میکردم مادر هنوز در قید حیات هستند.۱۷- ۱۸ سالی بود که از شهدا مینوشتم و کارم بیشتر در حوزه مادران شهدا بود و بهراحتی پذیرفتم چون نسبت به کار با مادران شهدا حس خوبی داشتم.فکر نمیکردم ایشان ۳۳ سال پیش به رحمت خدا رفته و کسانی که با او ارتباط تنگاتنگی داشتند نیز در قید حیات نیستند. حتی فکر میکردم این خانواده در تهران ساکن هستند و نمیدانستم باید منابعمان را از اهواز پیگیری کنیم.من با خوابهایم زندگی میکنم. حدودا ششماه پیش از اینکه این کار به من پیشنهاد داده شود، خواب عجیبی دیدم و آن خواب برای من بسیار باارزش بود. میدانستم پروندهای از شهید عزیزی به دست من میرسد. بعد از مدتها متوجه شدم که شمایل آن مرد در خواب من، چقدر شبیه شهید عزیز سیدحسین علمالهدی است.
مادر شهید سیدحسین علمالهدی در زمان جنگ
درگذشت پریخانم تازه میخواستم کار را شروع کنم که با دختر مرحوم بیبی خدیجه تماس گرفتم. پریخانم گفتند که با شما هماهنگ میکنیم چون ایشان مریضاحوال و به کرونا مبتلا بودند. شنیدم که چند روز بعد ایشان به رحمت خدا رفتند. خانواده تحتتاثیر فوت ایشان قرار داشتند. در آن دوره اکثر اعضای خانواده کرونا گرفته بودند و شروع کار ما تا مهرماه سال ۱۳۹۹ به تاخیر افتاد.در اولین دیدار ما با خانواده شهید همه با ماسک و الکل حاضر شدند و درفاصله دوری ازهم نشسته بودیم.این مصاحبه برای من عجیب بود. میترسیدم مشکلی ایجاد کنم، چون از خواهران سن و سالی گذشته بود و خانواده هنوز داغدار بودند.
به یاد دارم پریخانم از اول تا آخر آن جلسه گریه میکردند. شروع کار ما اینطور بود و خود من از این بابت ناراحت بودم.نوشتن از بیبیجان برای من مانند کار در معدن بود که میشکافتیم، پیش میرفتیم و به طلا دست مییافتیم. از بیبیجان به خانوادهای رسیدیم که هرکدام از اعضایش پتانسیلی خاص برای داستانی متفاوت دارند. به دختران و پسران ایشان رسیدیم؛ به اطرافیان و کسانی که در چایخانه اهواز و تهران با بیبیجان بودند.هر کدام از این مراحل گنجی بود. خصلتهایی از بیبی جان به دستم میآمد که حیران میماندم. ماجراهایی تعریف میشد که وقتی برای خانواده تعریف میکردم به من میگفتند ما نمیدانستیم و برای من بسیار جالب بود.
الناز عباسیان / نویسنده
گفتند عجله نکنید! ازطرف روایت فتح به من گفته شد دست شما باز است ووقت دارید وبا حوصله کار کنید، چون نمیخواستند بعد از اتمام کار متوجه شوند با یکی از افراد مرتبط مصاحبه نشده یا اثری جا مانده و روایتی مفقود است.فکر کردم میتوانم کار را زیر یک سال جمع کنم چون دیگر کتابهای من نهایتا با ۲۰ تا ۳۰ مصاحبه و رجوع به تعدادی کتاب در عرض یک سال به انتشارات تحویل داده میشد، ولی مصاحبههای این کتاب خیلی زیاد شد و من هم دلم نمیآمد جمعش کنم. حاج حمید هم کمک میکرد و مرتبا شمارههایی ارسال میکرد.
خدمت خیلی از عزیزان رفتیم و بعد به جایی رسیدیم که مصاحبههای ما بیشتر از حجم کتاب شده بود. باید ۲۰۰ صفحه تحویل میدادیم اما حدود ۵۰۰ صفحه مطلب داشتیم. دوستان در روایت فتح لطف کردند و اجازه بالا بردن حجم کتاب را تا ۳۰۰ صفحه صادر شد. اما باید باز هم بخشی از مصاحبهها حذف میشد. قرار بر این بود کتاب دو جلدی باشد.بنا بر لیست در دستم با حدود ۹۰ نفر گفتوگو شد که این تعداد لزوما افراد عادی نبودند. برای مثال یکی از آنها آقا مجتبی، پسر شهید مطهری و عروس شهید مطهری بودند. با خانواده شهید رجایی مصاحبه شد.
حتی با محافظان حضرت آقا گفتوگو کردیم و عموم این افراد کسانی بودند که پیدا کردنشان راحت نبود. ولی اول با لطف خدا و بعد با همکاری خانواده شهدا توانستیم با این افراد ارتباط بگیریم. آقای آهنگران هم به ما کمک زیادی کرد و در مورد بخشهایی از کتاب، ایشان واسطه ارتباطما با خانوادههایی در اهواز بود که کار آسانی نبود. باید بگویم بیبی جان قلاب را انداخت و مرا به طرف خودش کشید.
چطور برای تدوین کتاب به این سیستم رسیدیم و زاویه دید دانای کل و سوم شخص را انتخاب کردید؟ حدود ۱۳ تا ۱۴ نفر از مصاحبه شوندگان را از لیست بیبی جان حذف کردیم و برای کتاب سید حسین نگه داشتیم چون اختصاصا در مورد ایشان بود. سیر تاریخی کتاب سه برهه مهم تاریخ ایران را در بر میگیرد. کسی که این کتاب را میخواند تاریخ معاصر را ورق میزند.
کنشگری نوجوانانه و حتی کودکانه سوژه با موضوع کشف حجاب رضاخان و نوع مبارزه او با موضوع، مخالفت با کاپیتولاسیون درحالی که مسئولیت بچههای خود و خواهرش را بر عهده داشت. او نه در سالهای نزدیک به پیروزی انقلاب، بلکه در سال ۱۳۴۲ فعالیت انقلابی داشت.حیف است از همسر ایشان یاد نکنم. این دو با وجود تفاوت سنی، زندگی عارفانهای با هم داشتند و بیبی جان تحت تاثیر ایشان رشد کرد. برای من عجیب است که در آن دوران چطور یک زن کم سن و سال در اهواز خانمها را جمع میکند و برای سلامتی آیتا… خمینی مراسم ختم صلوات هفتگی میگیرد؟! رساله امام را میخوانند، طومار مینویسند، امضا میکنند و به شاه تلگراف میفرستند که این تلگراف در اسناد ساواک موجود است.
هر برهه زندگی این زن الگوست و باید به آن پرداخته شود. حیف است از زندگی چنین الگوهایی فیلم ساخته نشود و آنها به زنان و مادران معرفی نشوند.من توفیق داشتم و در خدمت مادران شهید بودم، ولی بسیاری از این مادران بهواسطه شهادت پسرانشان وارد فعالیت و کنشگری شدهاند، اما بیبی جان قبل از شهادت پسرش، فرماندهای در جامعه زنان بود. بیبی جان، عمری کوتاه، ولی با برکت داشتند.
تجدید بیعت با امام پس از پیروزی انقلاب تا آغاز جنگ دوران سکوت بسیاری از مادران شهداست، ولی این مادر در آن دوره شخصیتی طلایی بود. زنان را جمع میکند و از اهواز با وسایل حملونقل آن زمان برای تجدید بیعت با امام راهی تهران میشوند. یکی از آن زنان به ما گفت بیبی جان در تکتک ماها را میزد و میگفت من راهی میشوم اگر دوست دارید بیایید و اگر طلایی دارید در راه انقلاب بدهید. این کارها به ذهن چه کسی میرسد؟!در سه ماهه اول جنگ بسیاری جان خودشان و فرزندانشان را برداشتند و به جایی امن رفتند. این مادر نهتنها از شهر نرفت، بلکه به مادران دیگر گفت شهر را خالی نکنند.
عکسی از بیبی جان در میان آوارهای بمباران اهواز وجود دارد. این زن در آن زمان خانه خود را خالی کرده و به مامنی برای رزمندهها و پایگاهی برای کمک به جبهه تبدیل کرده است.یکی از پارامترهای سوگدرمانی این است که وقتی کسی عزیزی را از دست داده و به آرامش رسیده، دیگر داغداران را تسلی بدهند. بیبی جان اوایل جنگ سوگدرمانی را درک کرده بود و همراه با مادران شهید به دیگر مادران داغدار دلداری میداد.
دوست دارم تا جایی که میتوانم بیبی جان را معرفی کنم. به دوستان و همکارانی که برای ساخت مستند میآیند؛ میگویم که من تا جایی که بتوانم همکاری میکنم تا اتفاقات خوبی بیفتد.
در کار شهدا دنبال پول و نام نیستم از صمیم قلب میگویم که در کار شهدا بهدنبال دو چیز نبوده و نیستم؛ یکی پول و دیگری اسم است. با وجود اینکه از لطف این عزیزان هر دوی اینها به من میرسد، اما من به دنبالشان نیستم. حساب و کتاب من با شهدا جداست.همانطور که گفته شد، بیبی جان برای کارهایش الهی، هیأتی و مردمی جلو میرفتند. با خودم گفتم یعنی من نمیتوانم بهعنوان ذرهای کوچک که خود را به این اسم بزرگوار چسباندهام، این نیت را داشته باشم و در این اثر بحث پول و مادیات نداشته باشم؟! به همین دلیل هیچوقت عواید مادی این اثر را پیگیری نکردهام در حالیکه در مورد آثار دیگر قراردادهای سنگینتری بستهام و حساب آنها جداست.
حجتالاسلام سیدحمید علمالهدی (برادر شهید): خانم عباسیان کاری کرد کارستان برای نوشتن کتابی درباره مادر، چند بار تصمیم گرفته شد، ولی همتی درست و حسابی نبود. کار از این بابت که از مادرمان تعریف کنیم، خوشایند خانواده نبود؛ ولی شخصیت ایشان ابعاد مختلفی داشت و میتوانست الگو باشد. چنین زندگی با شخصیتی چندجانبه که از ازدواجش تا فرزندآوری او،ایثار وخدمت بود.
ایشان قبل وبعد ازپیروزی انقلاب و دردفاعمقدس شخصیتی اجتماعی داشت و حضور ومحوریتشان باعث تاثیرگذاری بود.مادر، شخصیت عجیبی داشت و کار شگرفی کرد. دختری ۱۴ساله از خرمآباد با مردی ۳۰ساله ازدواج میکند و به نجف میرود تا پنج فرزند شوهرش را بزرگ کند. فرزند اول فقط یکسال از ایشان کوچکتر بود. ایشان با وجود چنین مسئولیت سنگینی و سکونت درنجف با همسران مراجع رفتوآمد فراوان داشت. ما نمیدانیم ایشان چطور عربی یاد گرفته بودند، تا دورهای که منزل ما در زمان جنگ، پایگاه بود.خاطرهای برای شما تعریف میکنم.
نیمه اول دهه ۷۰ بود، در ایام سالگرد شهید مطهری بودیم. من در نهاد رهبری در دانشگاه مشغول بودم. حاجیهخانم مطهری را دعوت کرده بودیم و میخواستیم نامهای بفرستیم. به راننده آدرس دادم و از او خواستم نامه را به منزل شهید مطهری ببرد. راننده که آمد گفت حاجیهخانم من را ۲۰ دقیقه پشت در نگه داشته و برای من تعریف میکرد که مادرتان که بود و چه شخصیتی داشت. ولی وقتی میخواستند مصاحبههای این کتاب را انجام دهند حاجیهخانم مطهری مریضاحوال بودند و شرایط گفتوگو نداشتند.خانم عباسیان را خدا رساند و کاری کارستان انجام دادند. مادر ما عبارتی داشتند وهمیشه میگفتند:«کار باید این ویژگیها راداشته باشد؛الهی، هیأتی، مردمی» اگر پیگیری، همت و پشتکار خانم عباسیان نبود این کتاب تهیه نمیشد. ما با تمام وجود برای ایشان و دوستان روایت فتح دعا میکنیم.
از نگاه عروس خانواده حاجیهخانم شخصیتی مهربان داشتند و نهفقط با ما که عروسشان بودیم بلکه با هرکسی که برخورد میکردند، او حس مهربانی را درک میکرد. ما ساکن قم بودیم و حداقل ماهی یکبار به اهواز میرفتیم و برمیگشتیم. پسر بزرگ من روحا… به ایشان وابسته بود و مادربزرگش را خیلی دوست داشت.در قم در خانه خودمان نشسته بودیم. من بودم و دو فرزندم، بیبیخدیجه و حاجیهخانم که کمی ناخوشاحوال بودند و میخواستند بخوابند. من و بیبیخدیجه، احوال حاجیهخانم را خیلی تحویل نگرفتیم. دخترم رضوان حدودا دوساله بود، تازه کمی حرفزدن یاد گرفته بود.پیش حاجیهخانم رفت و به او گفت بیبیجان چرا ناراحتی؟ بیبیجان آنقدر از برخورد بچه خوشش آمده بود که به من و بیبیخدیجه گفت از این بچه یاد بگیرید ببینید چقدر با محبت و مهربان است.قبل از ازدواج من در اهواز، پسرخالهام سال۱۳۵۹ قبل از شهادت سیدحسین، شهید شده بود. خاله من در خانه مستاجری ما بودند. زمان جنگ و موشکباران بود و در زیرزمین زندگی میکردیم. در زدند و دیدیم خانم علمالهدی است. ما نسبت فامیلی داشتیم و ایشان برای دیدار پیش ما آمده بودند. تا نشستند شروع به دلداری خاله من کردند. این رفتار ایشان برای ما خیلی جالب بود. خودشان شهید نداده بودند ولی درک خوبی از وضعیت مادر شهید داشتند. چند روز بعد، حسین شهید شد.
نسبت انتشارات روایت فتح با این کتاب مهدیه زکیزاده: برنامه کتاب شهید حسین علمالهدی و مادر ایشان به سال ۱۴۰۰برمیگردد. تصمیم مجموعه بر این بود تا به شهدای مظلوم هویزه که در رابطه با آنها کم کار شده، بپردازیم. پررنگترین شهید در این حوزه، شهید علمالهدی است و دیدیم پای کسی چون نصرتا…محمودزاده در میان است وایشان علاقه زیادی به شهید علمالهدی دارند و روی این موضوع بسیار حساس هستند. ایشان یکی از پایههای روایت فتح هستند.متوجه شدیم در مورد محمدحسین علمالهدی کار شده است، پس چه باید میکردیم؟! در وهله اول سه شهید هویزه در نظر گرفته شد تا در مورد آنها کار کنیم.
«به رنگ خاک» از اینجا شروع شد و مجموعه خاطراتی است درباره شهید علمالهدی که توسط خانم مهدویان مورد بازنویسی قرار گرفت. با وجود اینکه کتاب مجموعه خاطره است اما استقبال خوبی از آن شد.در این رفتوآمدها متوجه مادر شهید علمالهدی شدیم که چه زندگی پررنگی دارند و چه سوژه بابرکتی هستند و حیف که اینقدر دیر به سراغمان آمدند، چون ما اعتقاد داریم خودشان سراغ ما میآیند. با وجود اینکه خانواده علمالهدی دست به قلم هستند و میشود بین نوهها چند نویسنده یافت؛ از این جهت کار نشدن این موضوع عجیب بود و میشود گفت توفیق ما بوده است.
وقتی به مادرها رسیدیم تصمیم گرفتیم اثری جدید منتشر کنیم که قبلا کار نشده است. در رفتوآمد با خانواده علمالهدی در کتاب به رنگ خاک متوجه شده بودیم با خانوادهای صاحبنظر طرف هستیم و کار چیزی نیست که بتوانیم کمی پا کج بگذاریم.ما به کسی احتیاج داشتیم که در مرحله تحقیق و نویسندگی با خانواده همراهی کامل داشته باشد. نترسد، چون تجربه ما میگفت این میزان حساسیت خانوادهها، نویسندهها را میپراند، طاقت نمیآورند و میترسند، چون فکر میکنند وقتی حین مصاحبه و نوشتن این همه حساسیت وجود دارد، شاید خانواده بعد از اتمام کار اثر را قبول نکنند.
موارد زیادی داشتیم که خانوادهها کتاب را کنار گذاشتند و اثر به انتشار نرسید. از این رو نویسندهای میخواستیم که از نظر اخلاقی صبور باشد، همراهی کند و دل بدهد. دلدادن برای من بسیار مهم بود. انتخاب نویسنده دو دوتا چهارتا نیست. میشود موضوع توفیق را کنار ماجرا گذاشت. این همه نویسنده داریم و خانم عباسیان در انتشارات ما و درمیان این جمع فردی تازهکاربه حساب میآمد.مدت زیادی از دوستی و همکاری ایشان با ما نمیگذشت. از واژه دوستی استفاده میکنم، چون اخلاق زیبا و پسندیده ایشان ارتباط را صمیمیتر کرد و همکاری ما با خانم عباسیان به دوستی رسید.
ما با بچههای خبرنگار خوب جلو میرویم. خبرنگارانی که وارد فضای نویسندگی میشوند با ما همراهتر هستند؛ شاید چون روحیه کنجکاوی در این گروه بالاتر است و ما از بابت تحقیق خیالمان آسوده است و میدانیم تا به هدفی که میخواهند نرسند، ول نمیکنند.من خانم عباسیان را برای تالیف این اثر پیشنهاد دادم. قلم ایشان را میشناختم و میدانستم خبرنگارها خیلی راحت میتوانند خط کار را بگیرند. این کتاب برای ما بسیار مهم بود، چون حساسیت خانواده را میشناختیم، از این رو به خانم عباسیان گفتیم با خیال راحت و فراغ بال کار کنند و باهم کاری به زمان تحویل اثر نداشتیم تا کار درستی ارائه شود.
میثم رشیدی مهرآبادی – قفسه کتاب/ روزنامه جامجم
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
پزشکیان در برنامه تلویزیونی درباره دلیل انتخاب عراق به عنوان نخستین سفر خارجی به عنوان رئیس جمهور گفت: دلیل اینکه اولین سفرم به عراق خواهد بود این است که من میخواستم بروم نجف برای زیارت امام علی(ع).
دریافت ۳ MB
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
امام خمینی در نامهای که به آیتالله خامنهای به عنوان ریاست جمهوری نوشت، از آقای حکیم اینگونه تجلیل کرد: «جناب حجت الاسلام آقای محمدباقر حکیم از مهمانان عزیز این جانب و جمهوری اسلامی ایران است.»
به گزارش مجاهدت از مشرق، آیتالله العظمی سیدمحسن حکیم ده فرزند پسر داشت که هشت نفرشان توسط رژیم جنایتکار حزب بعث به شهادت رسیدند. آیتاللهسیدمحمدباقرحکیم نیز توسط عوامل آمریکا در محراب شهادت جانش را از دست داد. خاندان حکیم در پنج دهه گذشته بیش از ۶۰شهید تقدیم اسلام و آرمانهای مکتب سیدالشهدا علیهالسلام کردهاند.
آیتاللهسید محمدباقر حکیم از بین فرزندان آیتاللهالعظمی حکیم، شناختهشدهتر ومشهورتر بود چرا که در دورانی که به ایران آمده بود تا جانش را نجات دهد، دست از جهاد و مبارزه برنداشت و به فعالیت خود علیه رژیم بعث عراق ادامه داد.امروز، بیست و یکمین سالگرد شهادت او به دست عوامل نفوذی آمریکا در کنار حرم حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است.
شهادت پس از نماز جمعه سیدمحمدباقر حکیم پنجمین فرزند آیتالله سید محسن حکیم مرجع تقلید شیعه بود. اودر۲۰مرداد۱۳۱۸در شهر نجف متولد شد. پس از حمله نیروهای آمریکایی به عراق و سرنگونی رژیم بعث در ۱۳۸۲، در ۲۱اردیبهشت همان سال به عراق بازگشت و در نجف اقامت گزید، اما در ۷ شهریور ۱۳۸۲ پس از امامت نماز جمعه و هنگام خروج از صحن نجف اشرف، در انفجار اتومبیل بمبگذاریشده که به کاروان حفاظتی او نفوذ کرده بود به شهادت رسید.
سیدمحمدباقر و اربعین دراواخر سال ۱۳۵۵ودرانتفاضه صَفَر،سیدمحمدباقر حکیم به نمایندگی سیدمحمدباقر صدر به میان زائران اربعین امام حسین(ع) رفت تا موجب تقویت روحیه آنان شود و آنان را بر اهداف اصلی، راهنمایی کند. او زمانی که به میان مردم در مسیر نجف به کربلا رفت به آنان دلگرمی داد و خاطر نشان کرد تا آخر در کنار آنها خواهد ماند. پس از سرکوب انتفاضه توسط حکومت عراق، هزاران نفر از جمله سیدمحمدباقر حکیم دستگیر و به حبس ابد محکوم شدند. البته مدتی بعد با دستور عفو عمومی احمد حسنالبکر در سال ۱۳۵۷ از زندان آزاد شد.
مهاجرت به ایران به دنبال افزایش فشارها و عدم امکان فعالیت سیاسی، وی در ۱۳۵۹ بهطور مخفیانه عازم دمشق شد. سپس از طریق ترکیه به ایران مهاجرت کرد. او در ایران، در زمینه مسائل سیاسی و فرهنگی فعالیت کرد و مسئولیتهای متعددی را برعهده گرفت که مهمترین آنها عبارتاند از: دبیرکلی جماعةالعلماء المجاهدین فی العراق که در ۱۳۵۹ تأسیس شد، سخنگویی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق که در ۲۶ آبان ۱۳۶۱ پایهگذاری شد، ریاست مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق در ۱۳۶۵، مشارکت در تأسیس مجمع جهانی تقریب بین مذاهب اسلامی و تصدی ریاست آن و قائممقامی مجمع جهانی اهل بیت.علاوه بر این، او تشکیلات نظامی وابسته به مجلس اعلای انقلاب اسلامی به نام سپاه بدر (فَیلَق بدر) را تأسیس کرد که حدود ۳۰۰۰ سرباز داشت و همه آنان عراقیهای مهاجر به ایران بودند. این سپاه در جنگ عراق با ایران، علیه نیروهای عراقی جنگیدند و شهدای زیادی تقدیم انقلاب و اسلام کردند.
انتفاضه شعبانیه با آغاز قیام مردم عراق علیه رژیم بعثی در ماه شعبان در اسفند ۱۳۶۹، سپاه بدر برای حمایت از این قیام وارد خاک عراق شد، اما حکومت عراق این قیام را سرکوب کرد و سپاه مذکور کاری از پیش نبرد. طرفداران سیدمحمدباقر حکیم نقش پررنگی در انتفاضه شعبان داشتند.
در امام خمینی ذوب شوید امام در نامههای خود از او با عبارات فرزند شجاع، برومند، نور چشم و مورد اعتماد یاد میکند و در نامهای که به آیتالله خامنهای به عنوان ریاست جمهوری نوشت، از آقای حکیم اینگونه تجلیل کرد: «جناب حجت الاسلام آقای محمدباقر حکیم از مهمانان عزیز این جانب و جمهوری اسلامی ایران است.» ارتباط مستقیم و علاقه شدید به فکر و خط و مسلک امام خمینی، از ویژگیهای بارز شهید حکیم بود. شهید حکیم همواره این کلام استادش سیدمحمد باقر صدر را در نظر داشت که گفته بود: در امام خمینی ذوب شوید همچنان که او در اسلام ذوب شده است.با شهادت سید محمدباقر حکیم در۱رجب(۷ شهریور ۱۳۸۲)، این روز در کشور عراق به روز شهید نامگذاری شده است و هر ساله در این روز مراسم بزرگداشتی به مناسبت شهادت شهید محراب در عراق برگزار میشود.
امام خمینی: من شما را دوست دارم! شهید حکیم به انقلاب اسلامی ایران و رهبری آن علاقه شدیدی داشت. او میگفت: بر امت اسلامی واجب است که از امام خمینی پیروی کنند زیرا در این امر، مصلحت مهم اسلامی وجود دارد. او در مورد انقلاب اسلامی ایران مینویسد: «انقلاب اسلامی و مردمی ایران در نوع خود بینظیر است. انقلابی است که تمام گروههای ایرانی اعم از جوانان، طبقات مختلف اجتماعی، اندیشمندان و رهبران دینی در آن شرکت داشتند. دو عامل اساسی در پیروزی انقلاب ایران دخیل بوده است۱/ ماهیت دینی آن. ۲/ رهبری دینی و مردمی.حضرت امام خمینی(ره) نیز برای وی احترام زیادی قائل بود و بارها وی را به ملاقات خصوصی پذیرفت. امام در یکی از ملاقاتهایشان به او فرمود: «من شما را به دو جهت دوست دارم؛ اول آن که فرزند آیتالله سیدمحسن حکیم هستید؛ دوم آن که مردی مجاهد فی سبیلالله میباشید.»
*روزنامه جامجم
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است