گروه استانهای دفاعپرس – مهدی حاجیلو فعال حوزه هنر و رسانه؛ «غریب» از آثاری بود که به چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر راه یافت و توانست در بخشهای مختلف سیمرغ و دیپلم افتخار جشنواره را کسب کند.
فیلم سینمایی «غریب» رشادتها و اقدامات شهید «محمد بروجردی» را در اتفاقات و نا آرامیهای کردستان روایت میکند، برای جذابتر شدن داستان حامد عنقا به عنوان نویسنده کار تصمیم گرفته اتفاقات ملودرام را با داستان اصلی ترکیب کند.
«محمد بروجردی» از چهرههای شاخصی است که فعالیتهای سیاسی و مبارزههای وی به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی باز میگردد.
این شهید والامقام از همان روزهای ابتدایی نهضت مبارزه با رژیم پهلوی پای در رکاب انقلاب و آرمانهای امام خمینی (ره) گذاشت، بعد از انقلاب نیز حضور پُررنگتری در عرصههای مختلفی همچون «مسئول حفاظت از بنیانگذار انقلاب در زمان بازگشت به کشور، «تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی»، «پاکسازی و شکست گروههای تجزیهطلب در کردستان» و «تربیت نیروهای انقلابی و فرماندهان جنگی» داشت.
شهید محمدابراهیم همت و جاویدالاثر احمد متوسلیان نیروهای پرورش یافته توسط شهید بروجردی محسوب میشوند.
پیش از تولید فیلم «غریب» هیچ کارگردان و نویسندهای بهسوی روایت و ساخت آثاری با موضوع شهید بروجردی نرفته بود، اما محمدحسین لطیفی بعد از ساخت آثار موفق در سینما و تلوزیون تصمیم گرفت فیلمی را با محوریت رشادتهای شهید «محمد بروجردی» در کردستان بسازد، این اثر فاخر جبهه انقلاب با حمایتهای «سازمان هنری رسانهای اوج» تولید شده است.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ناآرامیهایی در منطقه کردستان ایران به وجود آمد، گروهکهای تروریستی و تجزیهطلب مانند «کومله» سعی داشتند منطقه کردنشین را از ایران جدا کنند و بهدنبال استقلال طلبی بودند. بعد از شدت گرفتن این اتفاقات امام خمینی (ره) فرمانی را مبنی بر حضور «محمد بروجردی» در کردستان صادر کردند. «بروجردی» بعد از دریافت فرمان آماده سفر به پاوه شد.
فیلم سینمایی «غریب» در اولین سکانس، پایان حضور بروجردی در کردستان را به مخاطب نشان میدهد و سپس با یک فلاش بک به عقب برمیگردد، این موضوع باعث شده تا مخاطب با هیجان و کنجکاوی به تماشای فیلم بپردازد و منتظر میماند تا ببیند چه اتفاقاتی قرار است در داستان رخ دهد.
لطیفی که در آثار قبلی خود نشان داده بود بهخوبی میتواند از پس روایت داستان ملودرام بر بیآید، در داستان «غریب» نیز دست به روایت یک ملودرام عاشقانه زد. داستان عاشقانه زوج کرد زبان در این فیلم بهخوبی توانست احساسات مخاطب را تحریک کند.
پردیس پورعابدینی ستاره نوظهور سینمای ایران که یک طرف داستان ملودرام «غریب» است توانسته به خوبی در این فیلم ایفای نقش کند. این بازیگر جوان با بازی در این فیلم موفق شد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن جشنواره چهل و یکم فیلم فجر را کسب کند.
خط داستان در این فیلم به خوبی حفظ شده و به قول معروف داستان به بیراهه نمیرود، روایت داستان «غریب» هم نقطه اوج دارد و هم نقطه فرود، مخاطب سرگرم اتفاقات داستان است و پا به پای داستان میدَود. یکی از نکاتی که در این فیلم به آن توجه شده انتخاب درست بازیگران و طراحی گریم آنهاست. طراحی چهره بابک حمیدیان شباهت بسیاری به چهره واقعی شهید بروجردی دارد.
مهران احمدی به عنوان یک سرکرده تندخو گروهک تجزیهطلب که کل اهدافش در آرمانش خلاصه میشود به خوبی در این اثر ایفای نقش کرده، خشونتی که در لحن و چهره این بازیگر موفق و باتجربه سینمای ایران وجود دارد مخاطب را بیشتر تحت تاثیر اتفاقات و جنایتهای کومله قرار میدهد. همچنین فرهاد قائمیان نیز به عنوان یک ارتشی وطنپرست با دیالوگها و حالتی که در چهره دارد بهخوبی احساسات ملیگرایی مخاطب را درگیر میکند.
یکی از نکاتی که از همان ابتدای فیلم بارها مورد تاکید کاراکتر «شهید بروجردی» قرار گرفته، بحث تبیین مسائل برای مردم معترض کردستان است که از سر ناآگاهی تبدیل به مُهره کومله شدهاند، مسئله تبیین که سالهاست مورد تاکید مقام معظم رهبری قرار گرفته نشان میدهد که در هر برهه زمانی مردم نیاز به تبیین مسائل دارند. اگر تبیین به درستی صورت نگیرد اتفاقات ناخوشایندی از دل جامعه بیرون میآید.
آنطور که منابع تاریخی و فیلم «غریب» نشان میدهد مسئله گفتوگو با مردم اولویت اول شهید «بروجردی» در ناآرامیهای کردستان بوده است، بروجردی زمانی که دید جنایتهای کومله هر روز بیشتر میشود تصمیم به جنگ با آنان گرفت.
سکانس مقابله و درگیری با کومله در فیلم «غریب» به زیبایی هرچه تمامتر از آب بیرون آمده به طوری که مخاطب با صحنهای جدید از ژانر اکشن مواجه میشود. سکانسهایی سخت و پُرزحمت که نشان میدهد ساخت آن با دشواریهای زیادی همراه بوده است.
فیلم غریب قطعاً برای لطیفی در مقام کارگردان اثری مثبت و گامی رو به جلو محسوب میشود و نشان میدهد این کارگردان توانایی ساخت هر فیلمی در هر ژانری را دارد.
سرانجام داستان غریب این است که بروجردی به عنوان سرباز امام خمینی (ره) و یکی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران موفق شد کردستان را از دست گروهکهای ظالم و تجزیه طلب آزاد کند تا مردم کردزبان زیر پرچم جمهوری اسلامی ایران با آرامش زندگی کنند.
اقدامات بروجردی در کردستان باعث شد تا مردم به وی لقب «مسیح کردستان» را بدهند. غریب روایتی از اشکها و لبخندهای مردم کردستان را به تصویر کشیده است. به نوعی میتوان گفت «بروجردی» چریکی بود که جنگ در اولویت آخرش قرار داشت.
استقبال مردم از غریب در یک ماه اول اکران نشان داد که درک مخاطب از فیلم و سینما بالا رفته و به جای اینکه برود یک فیلم کمدی ببیند، ترجیح میدهد به تماشای یک فیلم با موضوع دفاع مقدس بپردازد. این موضوع خیال سازمان هنری رسانهای اوج را از سلیقه مخاطب راحت میکند و باعث میشود تا این سازمان انقلابی بیشتر سراغ تولید آثار با موضوع شهدا و دفاع مقدس برود.
با توجه به فضایی که امروز در کشور حاکم است و پروپاگاندای تبلیغاتی که دشمنان قسم خورده انقلاب اسلامی بین مردم راه انداختهاند، ساخت آثاری با موضوع مشابه یک استراتژیک در حوزه فرهنگ به حساب میآید.
آثاری از این قبیل میتواند مردم را با جنایتهای دشمنان بیشتر آشنا کند و همچنین اسطورهها و الگوهای واقعی کشورمان را به کودکان و نوجوانان بشناساند تا به جای اینکه در سینمای هالیوود و انیمشنها بهدنبال قهرمان و الگو بگردند، از قهرمانهای تمام عیار ایرانی استفاده کنند.
سازمان هنری رسانهای اوج در یک دهه اخیر با تولید آثاری با موضوع شهدا و دفاع مقدس به خوبی توانسته تحولی نوین در فیلمهای جنگی و دفاع مقدس ایجاد کند، همواره آن چیزی که مخاطب در دهه هفتاد و هشتاد از فیلمهایی از این قبیل موضوعات تماشا میکرد جنگ و درگیری بود، اما سازمان اوج نشان داد در کنار به نمایش گذاشتن صحنههای جنگی میتوان بسیاری از مسائل فرهنگی، مدیریتی و سیاسی را به تماشا گذاشت.
فیلم سینمایی «غریب» در اکران نوروزی با استقبال خوب مردم مواجه شد؛ طبق آخرین آمار این فیلم در زمان کمتر از یک ماه بیش از ۵ و نیم میلیارد تومان در گیشه فروش داشته است.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
اشتاینهاور که پروژه «همه چاقوهای قدیمی» را با محوریت ایرانهراسی به نگارش درآورده شبیه جاسوس-نویسندگانی است که در آمریکایی جنوبی و اروپای شرقی هر پرونده امنیتی را تبدیل به داستان میکنند.
سرویس فرهنگ و هنر مشرق – اغلب نسل اول نویسندگان رمانهای جاسوسی جنگسرد در ایالات متحده و انگلستان جاسوسهای قهاری بودند که به عنوان پیمانکار فرهنگی پس از پایان همکاریاشان با دستگاههای امنیتی به عنوان نویسندههای اطلاعاتی در حوزه ادبی مشغول نگارش رمانهای جاسوسی میشدند. تمامی آثار این طیف از نویسندگان با سرعت ویژهای در کمپانیهای هالیوودی تبدیل به فیلم سینمایی میشد.
«دیوید جان موره کورنول» بانام ادبی جان لوکاره نویسنده بریتانیایی نمونه بسیار مشهوری از طیف جاسوس – نویسندگان است. او رمانهای مشهوری همچون «جاسوسی که از سردسیر آمد»، «بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس» «قتل بی عیب و نقص» و «میراث جاسوسان» را نوشت و قبل از نویسنده شدن مدت زمان طولانی در خدمت سرویس مخفی ملکه بود.
از این طیف نویسندگان میتوان به نمونه دیگری همچون گراهام گرین اشاره کرد که در طول حیاتش ۲۴ رمان نوشت و به کشورهای زیادی سفر کرد. او در اغلب معرکههای سیاسی و انقلابی مثل کودتاهای مخملی و نظامی در کشورهای مختلف حضور داشت و ضمن جاسوسی برای کشور انگلستان رمانهای مشهوری مثل «اسلحهای برای فروش» و «صخره برایتون» را نوشت.
شیوه فعالیت جاسوس – نویسندگانی همچون لوکاره، گرین، «ایان فلمینگ» (نویسنده مشهور مجموعه جیمزباند) جوزف کنراد مشهور بر اساس یک الگوی مشخص اطلاعاتی شکل گرفت. این نویسندگان از مجموع رخدادهای گذشته و تجربههای میدانی دست به یک تاریخنگاری و گذشتهنگاری اطلاعاتی – امنیتی میزدند. اما طیف جدیدی از جاسوس – نویسندگان سی سال اخیر بر اساس طرحهای تازه به جای ترسیم رخدادهای گذشته، سیاستهای آینده را ترسیم میکند.
اتفاقات چند روز گذشته در ایالات متحده مثل خبر جعلی ترور جان بولتن، روایت خودساخته و هالیوودی ربودن مصی علینژاد، هدف قرار گرفتن نویسنده کتاب آیات شیطانی حاصل یک فضاسازی رسانهای – هنری است که زمینه اتهامزنی و نسبت دادن آن را به ایران با توجه به گسترش ایران هراسی در حوزه ادبیات و سینما در افکار عمومی دنیا آسانتر میکند.
شمار فراوانی از کتابها، فیلمهای سینمایی، مستندات فراوان و پیوستهای رسانهای مستمری با عرضه بینالمللی گسترده، زمینه پذیرش نرم در افکار عمومی جهان را برای پذیرش نسبتهای تروریستی جعلی به ایران را تسهیل میکند تا اتهام زنی درباره هر رخدادترورریستی آسانترین حرکت عملیات روانی در حوزه رسانههای غربی باشد.
بیشتر بخوانید:
سازمان سیا چگونه در سیستم فرهنگی نفوذ کرد
«همه چاقوهای قدیمی» محصول «نتفلیکس» به کارگردانی یانوس متز و نویسندگی اولن اشتاینهاور (نویسنده کتابی است که فیلم بر اساس آن ساخته شده است) یکی از آن تولیدات خاصی است که عصاره روایت ایران را به عنوان نقطه مرکزی تمامی رخدادهای تروریستی به جهانیان معرفی میکند. فیلم و کتاب «همه چاقوهای قدیمی» یک پروژه نمایشی آیندهنگر است که مناسبات امنیتی را در سالهای آتی ترسیم میکند.
روایت با ربودن پرواز ۱۲۷ در سال ۲۰۱۲ توسط تروریست ها آغاز میشود. تیم ضد تروریستی «سازمان سیا» مستقر در وین تلاش میکند، برای نجات جان مسافران وارد عمل میشود. در این تیم «هنری پلهام» (کریس پاین)، «سلیا هریسون» (تندی نیوتون)، ویک والینگر (لارنس فیشبرن)، بیل کامپتون (جاناتان پرایس)، ارنست پول (جانجو اونیل)، لیلا مالوف (عهد)، و اوون لاسیتر(دیوید داوسون) حضور دارند و در نهایت این تیم نمیتواند تروریست ها را دستگیر و هیچکدام از مسافران هواپیما را نجات دهند. علاوه بر این، ناکامی آنها منجر به مرگ یک مامور سازمان سیا میشود که اطلاعات ارزشمندی را حین گروگانگیری در مورد هواپیماربایی به عوامل سیا انتقال میدهد.
هشت سال بعد، پس از دستگیری مغز متفکر حمله، الیاس شوشانی (اورلی شوکا) فاش میکند که یک حفره امنیتی در مقر اطلاعاتی آمریکایی، عامل سیا در هواپیما و شیوه دفع این گروگانگیری را معرفی کرده و به طبع این اعترافات پرونده مقر وین دوباره گشوده میشود.
ویک والینگر با هنری تماس می گیرد تا دوباره پرونده را بررسی کند و از بیل کامپتون (در انگلستان) و سلیا هریسون(در آمریکا) مصاحبه/بازجویی کند، زیرا تماسهایی از دفتر سیا در وین با ایران گرفته شده و این اطلاعات به تهران منتقل شده است.
هنری بیل را ملاقات می کند و پس از اینکه ویک به هنری می گوید که سلیا را به خاطر خیانت ظاهری اش بکشد. هنری در رستورانی به انتخاب خود سلیا او را ملاقات می کند و در طی یک مکالمه طولانی، حقایق آشکار میشود.
چرا ویک والینگر هنری پلهام را برای کشتن سلیا هریسون می فرستد؟
دلیلی که در ابتدا به مخاطب فیلم و مرجع ارائه میشود این است که لانگلی رسماً پرونده پرواز ۱۲۷ را باز کرده و از دخالت آشکار بیل و سلیا در خراب کردن وضعیت گروگانگیری و مرگ خبرچین آنها مطلع شده است.
ویک از هنری میخواهد که به دنبال دو نفر مذکور برود زیرا ویک از علاقه هنری به بیل و سلیا (مخصوصا سلیا، به دلیل گذشته عاشقانهشان) آگاه است. در نیمه ابتدایی این فرضیه تقویت میشود که از زاویه دید ویک، هنری تنها کسی است که میتواند بدون برافراشتن پرچم قرمز به اندازه کافی به این دو نفر نزدیک شود و به سیا کمک کند تا تاییدیه همکاری یا عدم همکاری آنان با تروریستها در ماجرای گروگانگیری هواپیمای مسافربری تائید شود، اما حقیقت کاملا معکوس است.
هنری به سراغ بیل می رود، زیرا او فردی است که در فرصت تحقیقاتی سیا به عنوان مهمترین مظنون شناخته میشود. با این حال، واضح است که ویک هنری را فریب داده تا در مقابل سلیا بنشیند.
آیا بیل کامپتون متهم به خیانت به سیا بود؟
بیل کامپتون توسط هنری بازجویی میشود چون به تلفن بیل دسترسی داشته و خروج ناگهانی بیل از دفتر به دلیل بیماری همسرش میتواند بهانهای باشد که بیل با نهادهای امنیتی در تهران همکاری کرده است.
هنری میخواست بیل جاسوس باشد و چیزی را ارائه دهد تا او را متهم کند. اما از آنجایی که بیل به حقیقت پایبند است از مظان اتهام خارج میشود. بیل به سلیا در مورد این واقعیت هشدار میدهد که هنری به دنبال نفوذی در تیم عملیاتی سیاست. حالا که هنری کارش با بیل تمام شده به دنبال سلیا میرود، زیرا او یکی از دو نفری است که به تلفن بیل در وین دسترسی داشته و میتواند یکی از دو نفری باشد که با تهران تماس گرفته است.
چرا الیاس شوشانی ربودن پرواز ۱۲۷ را رهبری کرد؟
در ظاهر این هواپیماربایی تصویری کلیشهای و ایرانهراسانه ارائه میشود، اما وجود لایههای متعدد روایی در ماجرای گروگانگیری از طریق داستان هنری نشان داده میشود که دلایل مواجههای سخت امنیتی را بررسی کند.
در یکی از اولین ماموریت های هنری، او مسئول پروندهای در مسکو میشود، جایی که او با الیاس به امید کسب اطلاعات در مورد یک حمله تروریستی قریب الوقوع در تماس است. هنری نه تنها اعتماد الیاس را جلب میکند بلکه با خانواده او رابطه صمیمانهای برقرار میکند. وقتی حمله تروریستی رخ میدهد و شمار فراوانی از مردم روسیه کشته میشوند (رخدادی که الیاس هیچ ربطی به آن ندارد)، سیا از هنری میخواهد که اورا به روسها تحویل دهد تا دستگاه امنیتی روسیه را احمق جلوه دهد. «سیا» حتی با وجود مخالفت «هنری»، این کار را انجام میدهد و سبب میشود موقعیت الیاس در روسیه به خطر افتد و از خانواده اش دور شود.
هنری بخشی از دلایلی است که ایلیا تصمیم گرفت هواپیماربایی را در وین انجام دهد و این رخداد صرفا یک تصادف نیست. وقتی الیاس توسط سیا به نهادهای امنیتی روسیه تحویل داده شد او را به صورت سختی شکنجه میکنند.
زمانی که الیاس به همراه خانواده اش به ایران گریخت، به دلیل تحریم های آمریکا علیه این کشور نتوانست دختر بیمارش را درمان کند و نتیجه تحریمها سبب مرگ دختر الیاس میشود. اگر هنری به الیاس خیانت نمیکرد و او را به روسها تحویل نمیداد، هیچ کدام از این اتفاقات نمیافتاد.
هواپیماربایی یک شگرد عملیاتی است که الیاس با حمایت تهران به صورت غیرمستقیم به کسانی که باعث مرگ خانوادهاش شده بودند، ضربه بزند. این روش الیاس سبب شده هنری در موقعیت ترس از دست دادن عزیزی را تجربه کند
الیاس از گروگانها استفاده میکند تا هنری و هم سلیا را از یکدیگر دور کند (زیرا ایلیا از عشق هنری به سلیا آگاه است) و آنها را به مخفیگاهی در وین ببرد. او هنری را تهدید میکند که اگر هنری اطلاعاتی در مورد برنامههای اقدام آمریکاییها و اتریشیها به تهران ارائه نکند، سلیا را خواهد کشت. از آنجایی که هنری قصد دارد سلیا را از دست الیاس نجات دهد، مجبور میشود با تهران همکاری کند.
آیا هنری پلهام قصد داشت سلیا هریسون را نجات دهد؟
هنری در گفت و گوی دونفره تحقیقاتیاش با سلیا صریحاً اعلام میکد که هر کاری که انجام داده، ترفندی برای نجات او بوده است. او پیش خودش محاسبه کرده که اگر سیا مراحل تیم «وین» را دنبال کند، بیل از این اتهام مبرا خواهد شد، زیرا هنری از طریق تلفن خود با ایران تماس نگرفت و این کار را با تلفن مستقیم دفتر بیل کامپتون انجام داد و اصلا تصور نمیکرد که سلیا شماره را از تلفن بیل کشف کند. از طرفی پیشبینی نمیکرد که سلیا به دام الیاس بیفتد و از او برای تهدید هنری استفاده کنند.
پایان «همه چاقوهای قدیمی» توضیح داد: چرا سلیا هریسون هنری پلهام را کشت؟
دلیل ترک سلیا با هنری تماس با تهران است. او میفهمد که هنری با طراحان گروگانگیری ارتباط برقرار کرده و باعث کشته شدن خبرچین سیا و مسافران پرواز ۱۲۷ شده است. در روایت امروزی فیلم سلیا ازدواج کرده، صاحب یک فرزند شده و زندگی خود را بدون تنش سپری میکند تا اینکه پرونده بازگشایی شد و سیا به دست داشتن هنری در این پرونده پی میبرد.
بیل به سلیا در مورد این واقعیت هشدار داد که هنری سراغ هر دوی آنها می آید. سلیا از آنجایی که میترسید هنری به خانوادهاش صدمهای بزند، موافقت کرد که با عملیات سیا به رهبری کارل (کوری جانسون) برای سرنگونی هنری همکاری کند.
او از تلاش های هنری برای نجاتش از مردان الیاس چیزی نمیدانست و انحرافی در این عملیات نجات ایجاد کرد تا سیا به کارهای او شک نکند. “همه چاقوهای قدیمی” با یک فرجام شیرین به پایان میرسد و سلیا به آغوش خانواده اش باز می گردد و هنری کشته میشود.
ایرانی هراسی؛ القای مرکزیت تروریسم؛ تاثیر تحریمها و بمباران هوایی نیروگاههای هستهای
صنعت فیلمسازی و ادبی ترسیم کننده اهداف بلند مدت امنیتی – نظامی ایالات متحده است. صنعت ساخت آثاری ملودرامی که زیرساختهای اجتماعی ایران پس از انقلاب اسلامی را با آثاری نظیر بدون دخترم هرگز و خانهای از شن و مه هدف میگرفت، تغییر شگرفی کرده و گفتمان بوش پسر تحت عنوان محور شرارت در آثار ضد ایرانی دنبال میشود. در فیلم همه چاقوهای قدیمی، هیچ کاراکتر ایرانی حضور ندارد و دفاتر امنیتی هدایت کننده در تهران هدف اصلی پدیدآوردنده کتاب و خالقان این اثر سینمایی است.
نظمدهی به افکار عمومیاز طریق سینما کاملا جهتدار و زمان بندی شده است. کتابهایی نظیر «همه چاقوهای قدیمی» بازار جهانی را در اختیار دارد و تفسیر محور شرارت را درباره ایران به جامعه نخبهجهانی القا میکند.
این کتاب مثل سایر آثار نویسندهاش به ۲۵ زبان ترجمه شده و در فاصله کوتاهی نسخه سینمایی آن توسط نتفلیکس ساخته و پخش شد تا مخاطب هدف اثر گسترش پیدا کند. پس از انتشار این فیلم کمی بعد در سینمای جهان قسمت دوم اسلحه برتر اکران شد.
در روایت این فیلم که بار آن را ستارهای همچون تام کروز به دوش میکشد و فروش فوق العادهای در سطح جهان داشته، یگان هوایی ایالات متحده ماموریت پیدا میکند تا کشوری در خاورمیانه که قصد ساخت سلاح هستهای را دارد، بمباران کنند. در واقع چیدمان انتشار و توزیع فیلمهای سینمایی در توسعه ایران هراسی پازلهای افکار عمومی جهانی را تکمیل میکند.
همه چاقوهای ظاهرا درباره یک عملیات گروگانگیری است اما به نحوه مقابله غرب با ایران میپردازد. در یکی از ضدانسانیترین شگردهای روایی مخاطب با روایت شوشانی همراه میشود. تروریستی که از روسیه به ایران میگریزد و به دلیل تحریم دارو نمیتواند دخترش را درمان کند و دخترک جانش را از دست میدهد. شوشانی بدمن فیلم یکی از چهرههای تروریسم در عرصه بینالملل است که ایران تنها پناهگاه اوست و دخترش اهرم فشار تحریم دارو جانش را از دست میدهد. «همه چاقوهای قدیمی» از این زوایه تحریم دارو در ایران را توجیه میکند تا نشان دهد حتی این تحریم هم در به زانو درآوردن تروریستهای در ایران موثر است.
آنطور که در سراسر فیلم و کتاب مطرح میشود ایران مکان امنی برای گروههای تروریستی است اما این امنیت به واسطه تحریم دارو مخدوش شده است. این موتیف داستانی ضد انسانیترین شگرد نمایشی است که مولفان از بهره میبرند.
اما پرسشی که اغلب کارشناسان حوزه امنیت فرهنگی در مقابل چنین چیدمانی مطرح میکنند، دستاوردهای ادبی و سینمایی ایران در بازار جهانی چگونه میتواند این عملیات روانی را خنثی کند؟ آنهم در کشوری که برای فعالان سینمایی و ادبیاش سالانه صدها بزرگداشت با هزینه اقتصاد مرکزی برگزار میکند.
آیا نویسنده کتاب همه چاقوهای قدیمی یک کارشناس امنیتی است؟
روایت کتاب و فیلم «همه چاقوهای قدیمی» بسیار پیچیده است و این پچیدگی وقتی به صورت خطی به مخاطب ارائه میشود، آنرا نمیتوان یک داستان سرگرم کننده امنیتی تصور کرد. این هزارتوی روایت و یافتن حفرههای امنیتی امکان ندارد که توسط یک نویسنده ساده آمریکایی ساکن اروپا نوشته شده باشد.
اغلب آثاراولن اشتاینهاوردو ویژگی بسیار مهم دارند. در عمده آثار او وقایع جاسوسی مرتبط با سرویسهای امنیتی در اروپا رخ میدهد و زیستن اشتاینهاور به عنوان یک آمریکایی در کشورهای اروپایی به قدر کافی شائبه برانگیز است.
در مقدمه این گزارش به نویسندگان اطلاعاتی – امنیتی همچون گراهام گرین اشاره شد که با نگارش ۲۴ رمان امنیتی سفرهای بسیار زیادی انجام داد و در اغلب معرکههای سیاسی و انقلابی مثل کودتاهای مخملی و نظامی حضور داشته است.
چرا نویسندگان اطلاعاتی – امنیتی وارد فاز گسترش ایران هراسی در سراسر جهان شدهاند؟
مورد اشتاینهاورکه پروژه «همه چاقوهای قدیمی» را با محوریت ایرانهراسی به نگارش درآورده شبیه تمامی جاسوس-نویسندگانی است که در آمریکایی جنوبی و اروپای شرقی زندگی میکنند و پروندههایی خاص را با معکوس جلوه دادن واقعیت، تبدیل به داستان میکنند. مهمترین نکته درباره که همه چاقوهای قدیمی فاقد کوچکترین حفره امنیتی است.
اشتاینهاور تا سنین جوانی در ویرجینیا و ایالات متحده زندگی میکرد و از زمانی که به عنوان نویسنده مشهور شد در اروپا زندگی میکند. او یک سال را در رومانی با کمک دریافت کمک هزینهای ناشناخته از یک بنگاه ادبی ناشناخته چند سالی را در اروپا گذراند. نشریات آمریکایی درباره او مینویسند حضور در کشور رمانی زمینه الهامی را فرآورد که او پنج کتاب اول خود را بنویسد و سپس برای مدتی به مجارستان رفت.
او نخستین رمان امنیتی خود را با عنوان پل حسرتها (۲۰۰۳) نوشت که به جنگ سرد اروپای شرقی میپردازد و با اینکه این رمان محتوای دندانگیری نداشت اما او بارها نامزد جوایز ادبی در دنیا شد. اعتراف، بلوار ۳۶ یالتا، جنبش های آزادیبخش(نامزد جایزه ادگار برای بهترین رمان سال شد) و پیروزی میدان(انتخاب سردبیر نیویورک تایمز) رمانهایی با غنا و جزئیات امنیتی بودند که توسط این نویسنده به نگارش درآمد.
پس از موفقیت نخستین آثارش او از سال ۲۰۰۹ با توریست (۲۰۰۹)، تلاش کرد شش گانه امنیتی خود را با تمرکز بر رخدادهای پس از ۱۱ سپتامبر آغاز کند. توریست به فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز رسید و به ۲۵ زبان ترجمه شده است. جلد دوم این سه گانه «نزدیکترین خروجی» در سال ۲۰۱۰ منتشر شد و برنده جایزه بهترین رمان جنایی ادبی سال شد. قسمت سوم اثرش، یک جاسوس آمریکایی، در مارس ۲۰۱۲ در ایالات متحده و بریتانیا منتشر شد و ۳ هفته در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز، و همچنین در فهرست پرفروشهای هفتگی LA Times و Publishers Weekly قرار گرفت.
کتاب ماجرای قاهره (۲۰۱۴) که از بوداپست آغاز می شود و در بحبوحه بهار عربی به قاهره و لیبی پس از مبارک میرسد با تحسین نیویورک تایمز، سیاتل تایمز، آمازون دات کام، و شنبه ایونینگ پست مواجه این کتاب به تعدادی از فهرستهای پرفروش از جمله نیویورک تایمز، واشنگتن پست و هفتهنامه ناشران رسید.
بسیار از کارشناسان حوزه ادبیات اعتقاد دارند داستان «همه چاقوهای قدیمی» (۲۰۱۵) مطابق با ساختار سیستم اطلاعاتی و امنیتی آمریکا در کشور اتریش نوشته شده و حتی لوکیشنها و جغرافیای فیلم به دقت ترسیم شده است.
اشتاینهاور در این کتاب به تروریسم، عشق و انتقام می پردازد که بین رستورانی در کالیفرنیا و سفارت آمریکا در وین تقسیم می شود. نکته جالب این است که فراهم کردن فضا برای این نویسنده از رانتهای خاصی است که برای نوشتن آثار اطلاعاتی – امنیتی زمینه را برای او تسهیل میکند. به عنوان نمونه اولن اشتاینهاور نزدیک به یک سال را در برلین گذراند و یک سریال تلویزیونی به نام ایستگاه برلین را ساخت که در سه فصل ساخته و پخش شد.
او با عطف به تهدید تروریسم خارجی هدایت شده از مرکز خاورمینامه، The Middleman (۲۰۱۸) بر اضطرابها و ناامیدیهای سیاسی آمریکای معاصر تمرکز دارد و در اغلب آثارش بدون پرده پوشی در چند سال اخیر به ایران، به عنوان تمام عملیاتهای تروریسی نگاهی تاثیرگذار داشته است.
آخرین توریست او در مارس ۲۰۲۰ شش گانه دنیای «میلو ویور» را کامل کرد و داستان میلو او را به طور کامل به زمان حال آورد. اشتاینهاور را به درستی وارث جان لو کاره و استاد مدرن رمان جاسوسی مینامند. در یک دورهای جاسوسهای بازنشسته در قالب سیاستی نانوشته پس از بازنشستگی مشغول نگارش عملکرد نهادهای امنیتی – اطلاعاتی درباره پروندههای امنیتی به سرانجام رسیده هستند، اما نویسندگانی نظیر اولن اشتاینهاور درباره رخدادهای آیندهنگرانه مشغول کتاب مینویسد.
در این مصاحبه او صراحتا به رخدادهای شبه امنیتی در نیجریه، کاریکاتور روزنامه هلندی، معترضان بلگراد، و رخدادهای چین، پاکستان، صربستان، و مجارستان و آمریکایی جنوبی کاملا آگاه است. تنها کسی که میتواند به این حجم از داده در یک مصاحبه معمولی اشاره کند، صرفا نویسنده نمیتواند باشد.
توماس مولن نویسنده رمان جاسوسی در گفتوگو با این نویسنده و در وب سایت تحلیلی – خبری «ماهولند بوکس» نخستین پرسشی که برای تطهیر این نویسنده مطرح میکنداین است:” زمانی که مشغول نوشتن تلاش خودم برای یک رمان جاسوسی بودم، در نقدی در جایی خواندم که «همه بهترین رماننویسهای جاسوسی زمانی خودشان جاسوس بودند» و او به افرادی مانند جان لوکاره و جوزف کنراد اشاره میکند و در ادامه میگوید: “اوه لعنتی. ” اما بعد یاد نویسندگانی مثل شما می افتم و حالم بهتر می شود. به هر حال، شما رمان های جاسوسی برجسته ای نوشته اید، اما جاسوس نبودید (تا جایی که من می دانم).
نکته جالب در این مصاحبه این است اولن اشتاینهاور در پاسخ به توماس مولن برای فرار از وابسته بودن خود را نویسندهای چپگرا معرفی میکند که این عنوان با گرایشات راستگرایانه آمریکایی او در تمامی آثار در تضاد است.
بیشتر بخوانید:
«جان لوکاره» ما کجاست؟
آنچه از رصد و ارزیابی تولیدات سینما و حوزه اقتباس آثار سینمایی میتوان دریافت که این است که توسعه رویکرد ایرانهراسی و توجیه جنایات اقتصادی در رابطه با مسئله تحریم در رمانهای عامهپسندانه و آثار سینمایی در سالهای آینده به شدت افزایش پیدا خواهد کرد و البته توان داخلی فرهنگی هیچگاه پاسخی هنری برای و فراگیر به جامعه جهانی ارائه نمیکند و سینماگران به جای پرداختن به اثرات وضعی تحریم در آثاری که در مجامع جهانی ارائه میکنند، خودتحقیری بینالملی را دنبال میکنند.
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
ظاهرا خانم کارگردان بسیار مطمئن بوده که سکانسهای مهیب انفجار خمپاره و جنازههای خونین(به ویژه جنازه کودکان) به قدری نفس تماشاگر را بند می آورد که متوجه ضعف پیرنگ نخواهد شد.
سرویس فرهنگ و هنر مشرق- علیالاصول قابل انتظار نبود که موقع تماشای یکی از موردانتظارترین فیلمهای جشنواره چهلم، اثر جدید کارگردان «ویلاییها»، هنوز زمان فیلم از نیمه نگذشته، برای تمام شدنش بیتاب شوی و تازه این وسوسه ذهنت را قلقلک دهد که در پایان فیلم خطاب به بغلدستی با طعنه بگویی «تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود!»
اما متاسفانه «دسته دختران» سرد، کشدار و کسالتبار از کار در آمده و ارزش افزودهی سینمایی خاصی ندارد.
منیر قیدی که گویی بعد از ویلاییها دچار وسوسهی نسخهی وطنی دیگری از «نجات سرباز رایان» شده بود، دقیقا از نقطهای ضربه می خورد که «دوئل» احمدرضا درویش و «تنگهی ابوقریب» بهرام توکلی ضربه خوردند: داستان
اگر الگوی محبوب احمدرضا درویش، بهرام توکلی و منیر قیدی، یعنی «نجات سرباز رایان»، در سکانس پیاده شدن نیروها در ساحل نرماندی، همین آشوب و آشفتگی و انفجار و خون و اعضای قطع شده را به نمایش میگذارد، اما در بطن قضیه یک ماموریت مشخص در آن سکانس (انهدام سنگر تیربار آلمانیها) و یک ماموریت مشخص در کل فیلم (پیدا کردن فرزند چهارم خانواده رایان و بازگرداندن او به پشت جبهه) مانند نخ تسبیح در دل آشوب هدفمند و هوشمند آن صحنه، فیلم را منسجم نگه می دارد. اما آن نخ تسبیح در نمونههای ایرانی که سعی کردند همان تکنیکها و شگردها را برای تاثیرگذاری و مرعوب کردن تماشاگر به کار بگیرند، دیده نمیشود.
از سوی دیگر، «دسته دختران» ثابت کرد که یک اشتباه فنی بزرگ در انتخاب بازیگر نقش اصلی، که هیچ سنخیتی با کاراکتر مورد انتظار ندارد، کل فیلم را تحتالشعاع قرار می دهد و اصولا دیگر نمی توان فیلم را جدی گرفت. نیکی کریمی با آن صورت و هیات ظریف و شکننده، و صدایی که وقتی از یک سطح بالاتر می رود، به جیغ شبیه می شود، چه سنخیتی با نقش یک زن خوزستانی مصیبت دیده و اسلحه به دست در روزهای منتهی به سقوط خرمشهر دارد؟
وقتی یک بازیگر حتی به اندازه ۲۰ درصد مطابقت با کاراکتر ندارد، هر اندازه هم تلاش کند و خود را به آب و اتش بزند، نقش در نمی آید (که البته تلاش آنچنانی هم از سوی خانم کریمی برای نزدیک شدن به این کاراکتر روی پرده نمی بینیم). لهجهی من درآوردی کاراکترها که کاملا بین لهجه تهرانی و جنوبی سرگردان است و البته جنوبی بودن آن هم چیزی به سبک ترانههای بندری لس آنجلسی است که فتحه فعل را به ضمه تبدیل می کنند، کاملا موقعیت را ابزورد می کند.
کاش بازیگران از همان ابتدا با همان لهجه خودشان حرف می زدند تا این چنین بلاتکلیف نمی شدند و البته پذیرش آنان راحتتر هم بود. انتخاب حسین سلیمانی که انگار به صورت ذاتی یک نیشخند شیطنتآمیز گوشه لب دارد و نقش را ناخواسته کمیک می کند، چه سنخیتی با حال و هوای فیلم دارد؟
شخصیتها عمدتا بدون عمق و تخت طراحی شدهاند و از همین رو، سرنوشت آنها خیلی برای مخاطب اهمیت پیدا نمی کند. قابل پذیرشترین شخصیت، «وجیهه» است که بیش از آن که محصول طراحی شخصیت در فیلمنامه باشد، محصول طراحی شخصی خود بازیگر برای نجات دادن نقش است. با این حال، حتی وجیهه هم چندان انگیزههای روشنی از حضور در دسته دختران نشان نمی دهد و ماجرای «شهناز» بودنش و احتمالا تحول عقیدتیاش بسیار مبهم و سربسته مطرح می شود.
درباره کاراکتر «فرشته»(هدی زینالعابدین) یا دختر نوجوان(صدف عسگری) و حتی خود «یگانه»(نیکی کریمی) به عنوان سردسته، هم ابعاد شخصیتی و هم انگیزه کنشگری بسیار گنگ است. به نظر می رسد که «دسته دختران» بیشتر به دنبال اثبات توان برابر خود با مردان هستند تا این که قصد آنان دفاع از شهر باشد. این موضوع درباره «سیمین»(فرشته حسینی) عملا طغیان در برابر پدر خانواده است و اصولا سر و شکل و کله طاس شده او و لباس چریکی او با آن اورکت آمریکایی، بیشتر به دانشجویان چپگرای عشق چه گوارا در دانشگاه تهران در سال ۱۴۰۰ می خورد تا دختر اهل خرمشهر در ۱۳۵۹.
تا جایی که حافظهی نگارنده یاری می کند، مشهورترین شهیدهی مقاومت خرمشهر، شهیده «شهناز حاجیشاه» بود که زمانی که برای رساندن آذوقه به مدافعان شهر، همراه دوست صمیمی خود، خانم شهناز محمدی بود، در چهارراه گلفروشی خرمشهر با اصابت ترکش خمپاره، در کنار هم به شهادت رسیدند. دو برادر خانم حاجیشاه، یعنی محمد حسین و ناصر هم جزو شهدای جنگ هستند و اکنون خواهر در کنار دو برادر خود خفته است.
از قضا شهیده حاجیشاه در همان اوایل پیروزی انقلاب برای مقابله با قاچاق مواد مخدر دوره آموزش نظامی دیده بود و این دوره در «حسینیه اصفهانیها»ی خرمشهر تکمیل شده بود. از این جهت، او می توانست سوژه اصلی فیلم خانم قیدی باشد، چرا که شاید دیگر هیچگاه این فرصت، این بودجه و این امکانات فراهم نشود که درباره یک قهرمان زن واقعی با هویت حقیقی در مقاومت خرمشهر و درباره دوستان و همرزمانش فیلمی ساخته شود. راستی چرا خانم قیدی این شخصیت حقیقی و دیگر همرزمان خانم او را رها کرد تا درباره یک دسته تخیلی دختران فیلم بسازد؟
آیا روایت سینمایی دختری جوان و زیبا و در عین حال متشرع، که دوشادوش برادرانش از خرمشهر دفاع کرد و عاقبت هم در کنار برادرانش در خاک آرام گرفت، به اندازه کافی فمینیستی نبود؟
** سهیل صفاری
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
کمدی در وهلهی نخست باید خندهدار باشد یا دستکم در بخش اعظم خود لبخند به لب قاطبهی مخاطبان خود بیاورد، وگرنه توهین به شعور مخاطبی است که بیش از هر چیز، به قصد داشتن لحظات فرحبخش به دیدن آن می رود.
سرویس فرهنگ و هنر مشرق- دهه ۸۰ خورشیدی، مقارن با اوج محبوبیت سریالهای «جنوب شهری» با محوریت رضا عطاران، سیروس گرجستانی، سعید آقاخانی و این طیف از بازیگران در سیما بود که با سریال «بزنگاه» (۱۳۸۷) به اوج رسید. سریالهایی «تهران خلوتکن» که در قالب طنز، مناسبات و خصلتهای زیست مردمان شوش، دروازه غار، تیردوقلو، خزانه، یاخچی آباد و… و. را به تصویر می کشیدند و تا ۳۰ شب مخاطبان را با خود می بردند و البته با تمام فقر، ناداری و گرفتاری، فضای حاکم بر خانواده در این مجموعهها، مهربانانه و به روش خود، عاشقانه، بود.
نکتهی مهم و اساسی این طیف مجموعههای تلویزیونی این بود که شان و کرامت مردمان جنوب شهر را حفظ می کرد و در عین نداری و فقر، صورتشان را سرخ و پرچمشان را بالا نشان می داد. آن مجموعههای تلویزیونی به بهانه خنده گرفتن از مخاطب، شان مردمان فقیر و محروم را به سخره نمی گرفت و از آنها مشتی پلشت، بیشخصیت و دور از آداب و حرمت و احترام تصویر نمیکرد.
این نکته، یعنی حفظ کرامت سوژههایی که درباره آنها فیلم «کمدی» می سازی، به لحاظ اخلاقی مهمتر از نداشتن شوخیهای اروتیک است، که البته در جای خود بسیار مهم است. این، دقیقا مولفه و معیاری است که فیلم «شادروان» ساختهی حسین نمازی ندارد. فیلمی که مردمان محروم را مشتی «مردهخور» چترباز، بیخاصیت و حتی «بوگندو» نشان میدهد که از قضاء، برعکس برخی تبلیغاتی که حول فیلم می شود، کاراکترهای آن شوخیهای خُنُک و اباطیل بیمزهی اروتیک کم هم به زبان نمی آورند.
عنوان «شریف» را نمی توان دربارهی هر اثر کمدی یا طنزی به کار گرفت که صرفا اروتیسم آن گلدرشت نیست. کمدی در وهلهی نخست باید خندهدار باشد یا دستکم در بخش اعظم خود لبخند به لب قاطبهی مخاطبان خود بیاورد، وگرنه توهین به شعور مخاطب است که برای داشتن لحظات مفرح به سینما رفته است.
عنوان «کمدی شریف» را اگر بتوان اطلاق کرد، «خجالت نکش» رضا مقصودی است که با وجود آن که نقطهی ثقل آن رابطهی زناشویی و فرزندآوری است، اما وقیح و عنیف و پلشت نیست و البته مفرح و خندهدار است که این وجه دوم یعنی به ذات کمدی وفادار است.
کمدی شریف، «چند می گیری گریه کنی؟» شاهد احمدلو بود که با شوخی با جدیترین مسالهی حیات بشری، یعنی «مرگ»، یک کمدی پاک و پاکیزه و کاردرست و البته بسیار خندهدار و مفرح عرضه کرد.
کمدی شریف «در مدت معلوم» وحید امیرخانی بود که حول محور نیاز جنسی و ازدواج موقت، هیچگاه به ورطهی هرزهگویی و شلنگ تخته انداختن و لودگی وقیحانه نیفتاد و البته در لحظاتی به طرز ناجوانمردانهای خندهدار بود!
در نقطهی مقابل، «شادروان» هم پلشت است و هم در بخش عمدهی زمان خود اصولا کمدی نیست و از گرفتن یک خنده (بلکه لبخند) هم عاجز می ماند.
«شادروان» به لحاظ فنی یک فاجعه است. اصولا یک کار تلویزیونی با میزانسن تلهفیلم است که به طرز آشکار و البته ترحمآوری می خواهد یادآور سریالهای خاطرهانگیز «جنوب شهری» دهه ۸۰ سیما باشد. پرت بودن فیلم در همان کست (بازیگر-گزینی) خود را به طور کامل عیان می کند.
سینا مهرادی که ذرهای طنازی در رفتار و گفتار ندارد و اصولا جنس بازی او بیش از حد نامنعطف و چقر است، با چه منطقی کاراکتر اصلی یک فیلم «کمدی» شده است؟ با کدام سلیقهی سینمایی، بانو «رویا تیموریان»، که اصولا شیمی بازی و حضور او سرد و هیجانزداییشده است، برای نقش کمیک انتخاب می شود؟
آن جوانک فربه افغانستانی چه کارکردی جز مضحکه کردن هیات و لهجه او با هدف خنده گرفتن دارد؟ شلوارک به پای بهرنگ علوی سنگین وزن کردن (با شکم و باسن برآمده) و تکرار مکرّر اندر مکرّر شوخی لوس «یک دایی بچسبون تنگش دیگه» از زبان او، طنز است؟
و البته سوء استفاده از حضور کوتاه استاد رضا رویگری عزیز با آن حال نه چندان مساعد، بیشتر تراژیک است تا خندهدار. این که بازیگر پیشکسوت سینمای ما که با اقتدار و کاریزمای خود در نقش «کیان ایرانی» در سریال مختارنامه در ذهن عامه حک شده، برای لحظاتی کوتاه و آن هم در چنین وصف و حال «پلشتی» به تصویر بکشی، تنها از کجسلیقگی محض برمی آید و بس.
کمدی ساختن، بر عکس نامش، کاری به شدت «جدی» است و بیراه نیست که آن را سختترین ژانر سینما از لحاظ ساخت بدانیم. خلق موقعیتهای طنز واقعی (نه شلنگ تخته و بشکن و بالا بنداز به سبک «شادروان» و کمدیهای لانتوری دفتر پویا فیلم) و خنده گرفتن از مخاطب امروز، بسیار دشوار است و محتاج دانش دراماتیک و بینش و سلیقهی سینمایی برجستهای است.
داریوش مهرجویی، ابوالحسن داوودی، کمال تبریزی، مهدی فخیمزاده و بهروز افخمی همگی در دوران اوج طراوت روحی و پختگی فنی خود، ماندگارترین کمدیهای سینمای ایران را رقم زدند.
بهتر است حسین نمازی، کارگردان جوان سینمای ایران، چند سالی را به ساختن فیلم و زورآزماییدر ژانرهای دیگر بگذراند تا به حداقل استانداردها در فیلمسازی اعتلاء یابد تا سپس به طبعآزمایی در ژانر سهل و ممتنع کمدی خطر کند.
**سهیل صفاری
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است