مهدی چمران در مراسم رونمایی از کتاب «بچههای نامنظم منظم» به ذکر خاطرهای از شهید مصطفی چمران پرداخت.
به گزارش مجاهدت از مشرق، آئین رونمایی از کتاب «بچههای نامنظم منظم»؛ روایت ۲۰ نفر از مسئولان ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران پیش از ظهر امروز چهارشنبه ۱۲ شهریور با حضور مهدی چمران رئیس شورای شهر تهران، سردار مهدی امیریان مدیرعامل موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، یحیی نیازی منتقد، عباس حیدریمقدم نویسنده کتاب و جمعی از اعضای ستاد جنگهای نامنظم و اهالی رسانه در سالن قصرشیرین موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برگزار شد.
در ابتدای این مراسم سردار امیریان مدیرعامل موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گفت: در تاریخ دفاع مقدس قلهها، اتفاقات و مواردی وجود دارد که قابل الگوگیری است. ما در دفاع مقدس به معرفی افراد و شخصیتها بیشتر پرداختهایم و از عملکردها و اقدامات مغفول ماندهایم لذا اقشاری در دفاع مقدس وجود داشتهاند که به آنها پرداخته نشده است و باید به آنها بپردازیم.
وی موضوع ستاد جنگهای نامنظم و حضور شهید چمران را بخش مهمی از دفاع مقدس دانست و گفت: من متولد سال ۱۳۵۸ هستم و جنگ را ندیدهام؛ اولینبار در یادمان شهید چمران روایتهای راویان را مشاهده کردهام و علاقهمند شدیم لذا یک روایت از دفاع مقدس میتواند مسیر زندگی افراد را تغییر دهد.
مدیرعامل موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس با تأکید براینکه جنس رفتار رزمندگان دوران دفاع مقدس عملکردی بوده است، ادامه داد: مجموعه این کتابها و خردهروایتها خیلی اوقات مسیر جوانها را تغییر میدهد و منجر به رویشهایی میان جوانان میشود. ما موظفیم برای تاریخ و نسلهای بعد کار کنیم و با این اقدامات است که جوانان الگو میگیرند و رویشهای انقلاب صورت میگیرد.
وی تولید حداکثری آثار دفاع مقدس با محوریت متن و محتوای فاخر را اولویت اقدامات این موزه دانست و گفت: اگر میخواهیم برای دانشآموزان و دانشجویان حرف داشته باشیم، راهی جز تولید محتوا از طریق کتاب نداریم و در موزه این موارد را در اولویت قرار دادهایم.
ستاد جنگهای نامنظم در ابتدا چنین نامی نداشت
در ادامه مراسم مهدی چمران گفت: ستاد جنگهای نامنظم در ابتدا چنین نامی نداشت؛ بلکه متشکل از تعدادی افراد داوطلب بود که در جبههها شرکت کرده بودند و در شرایط خاصی شکل گرفت که اگر شکل نمیگرفت شاید سرنوشت جنگ طور دیگری بود.
وی ادامه داد: این ستاد در شرایطی شکل گرفت که ارتش در شرایط مناسبی نبود و سپاه هنوز شکل نگرفته بود. در چنین شرایطی رژیم بعثی عراق به ما حمله کرد و نفوذیها زیادی بودند و مسائل را بازگو میکردند. در روزهای نخست جنگ شهید چمران نمیخواست به جبهه برود، چون سابقه کردستان را داشت و به پاوه رفته بود که بعد از یک مبارزه ۷۲ ساعته که با کمک فرمان امام خمینی (ره) توانست منجر به آزادسازی پاوه شود، با تهمتهای گروههای چپ و دیگر افراطیون روبهرو شد.
چمران به ذکر خاطرهای پرداخت و گفت: یک روز بعد از ظهر بود که خانمی از اهواز زنگ زد، و گفت، «هماکنون ارتش بعثی عراق میدان آهنی اهواز را زد»؛ او گریه میکرد و میگفت، «هواپیماهای عراق مانند کلاغ در شهر پرواز میکنند» و آنجا بود که دکتر با او صحبت کرد و تصمیم گرفت به اهواز برود.
وی افزود: ستاد جنگهای نامنظم با حضور و همراهی آیتالله خامنهای (مدظله العالی) که در اولین دیدار با شهید چمران به اهواز رفتند، شکل گرفت؛ این ستاد، کارش را در یک دوران وانفسا شروع کرد؛ دورانی که هیچکس به هیچکس نبود.
حدود ۵۰۰ عنوان کتاب تاریخ شفاهی داریم
در ادامه سردار عباس بایرامی رئیس سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس گفت: حدود ۵۰۰ عنوان کتاب تاریخ شفاهی داریم و ۴۰ هزار عنوان کتاب دفاع مقدسی داریم و اگر به پنج میلیون هم برسد باز هم کم است و خیلی عقب هستیم. امیدوارم رزمندگان خاطرات خودنوشت خودشان را به دست ما برسانند. البته یک بانک سوژه درباره دفاع مقدس ایجاد کردیم.
عباس حیدری مقدم که کتاب «بچههای نامنظم منظم» به کوشش وی گردآوری شده است نیز در این مراسم گفت: بعضی از روایتها در این کتاب دست اول هستند. جنگ فقط، تفنگ نبوده بلکه نقش مغزهای متفکر نیز در جنگ بسیار مؤثر بوده است.
در ادامه یحیی نیازی منتقد ادبیات پایداری گفت: شهید چمران مدیریت اقتضایی را در آن زمان به خوبی در جنگ پیاده کرد و در مدیریت لحظهها عملکرد مطلوبی داشت. در روایتهای کتاب تقابل اندیشهها را میبینیم به ویژه در زمان فرماندهی بنیصدر بر کل قوا این کتاب ایجاد تفکر و پرسش میکند و روایت جمعی به روشن شدن زوایا کمک کرده است. این کتاب جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را به فرماندهی مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای (مدظله العالی) و شهید دکتر مصطفی چمران تا زمان ادغام این ستاد پس از شهادت دکتر چمران روایت میکند.
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
من یک داستان تاریخی، درام، عاشقانه و حماسی نوشتم. این یک حماسه است از شمال خراسان در صد و چند سال پیش. فضایش با این که یک فضای جنگی و حماسی است اما زنانه هم هست. این برای خودم هم جالب بوده.
به گزارش مجاهدت از مشرق،آواز پر طرقه رمانی است با محوریت عشق و حماسه که در دوران حکومت مظفرالدینشاه قاجار، در خراسان شمالی شکل گرفته است. این رمان با تکیه بر اتفاقات تاریخی مثل ماجرای دختران دامغان، عشق بیپایان مردم ایران را به مهینشان نشان داده است که هر زمان پای دشمن خارجی در میان باشد، مردم ایران با درایت و عقلانیت خودشان به دفاع از وطن بر میخیزند.
رمان با قصهگوی قدرتمند خودش مخاطب را به دل تاریخ میبرد و علاوه بر آشنایی او با فرهنگ اصیل مردم کرد آن خطه، از سلحشوریها و غیرت ایرانی برایش روایت میکند. خواندن این رمان کاملا ایرانی عشق ما را به ایران بیشتر میکند. گفتگوی ما اگر چه قبل از دفاع مقدس ۱۲ روزه شکل گرفت، اما خواندنش در این روزهای پس از پیروزی هم مغتنم است.
«نازنین جاویدسخن» سال ۱۳۶۳ در تهران متولد شد و کارشناسی ارشد زبان و ادبیتا فارسی را از دانشگاه پیام نور گرفته اگر چه کارشناسیاش را دررشته فیزیولوژی ورزشی گرفت. به گفته خودش از بچگی عاشق ادبیات بوده و با این که وارد ورزش شده و در رشته آمادگی جسمانی درخشیده اما عشق به ادبیات باز هم او را پاگیر کرده و به نوشتن رمان رو آورده است. دخترانش که به دنیا آمدند، حضورش در ورزش را کمرنگ کرد و راه ادبیات را قویتر پی گرفت. با او درباره اولین رمانش «آواز پر طرقه» که به همت انتشارات مهرستان به چاپ رسیده و نظر خوانندگانش را جلب کرده، گفتگو کردیم.
*آواز پر طرقه چطور شروع شد؟
همه چیز از شنیدن یک مرثیه از نواهای کردهای خراسان شمالی که کرمانج هستند به نام الله مزار شروع شد. پژوهشم شش ماه طول کشید و تصمیم گرفتم این پژوهش را به یک رمان تبدیل کنم.
*شما اصالتا برای آن منطقه هستید؟ علاقهتان چطور شکل گرفت؟
من با یکی از پژوهشگران بزرگ کُرد به نام استاد کریمالله توحدی در ارتباط بودم که در خراسان شمالی زندگی میکنند. استاد شناختهشده ای هستند و عمرشان را در راه فرهنگ ایرانی و کرمانج گذاشتهاند. ایشان هنوز هم باور نکردهاند که من کرد نیستم. به دفتر انتشارات تماشس گرفت هتا مطمئن شود من کرد هستم یا نه! آنقدر که من با علاقه این کار را دنبال کردم. من کلا به ایران و به فرهنگ ایران علاقه دارم. هر ایرانی وقتی که موسیقی، هنر و زبانهای محلی مناطق ایران را میبیند و میشنود، حسش برانگیخته میشود. مادر من اردبیلی و پدرم باکویی هستند اما من بچه تهرانم و با آذریها ارتباط چندانی ندارم.
شمال خراسان منطقه عجیبی است. در یک منطقه کوچک،ترکگ و کرد و تات و فارس و اقوام دیگر کنار هم زندگی میکنند و حتی از نظر عرفانی هم زبانزد هستند.
حددو شش ماه پژوهش کردم و به این نتیجه رسیدم که ظرفیت تبدیل شدن به رمان را دارد. من مجموعه داستانم را تازه دارم مینویسم و اولین کارمفرمان بود. بعد از شش ماه، پژوهشم همراه بود با نوشتن چون پیرنگ و طرحم کامل بود. البته در چهار سالی که مشغول نوشتن بودم، تغییرات زیادی کرد. من بعد از سه سال گمان کردم که کار تمام است اما نظرها این بود که روی رمانم باید بیشتر کار کنم. وقتی که به کارگاه استاد منایی رفتم، زبانم و دیدم به داستان تغییر کردو در این یک سال خیلی فشرده تر این رمان را جلو بردم. هم بازنویسی کردم و یک سوم هم حجم آن اضافه شد. آ«قدر خوب شد که به محض این که به انتشارات مهرستان فرستادم پذیرفته شد.
*چرا مهرستان؟
مهرستا ننشری است که جانبدار نیست و فقط دارد به ادبیتا خدمت می کند. حقیقات من مهرستان را اینگونه می بینم چون برای ادبیتا دغدغه دارد. لطف خدا بود و الان هم خیلی راضی ام که با این نشر کار کرده ام. نثر من نسبت به زمانی که این رمان را نوشتم تغییر کرده و الان تقریبا مجموعه داستانم آماده ایست و شاید اگر یک نفر مجموعه داستانم را بخواند بویی از این رمان در آن نباشد. این رمان زبان خاصی دارد که باید به طور خاصی نوشته میشد. فرهنگ این مردم کرمانج، به شدت آنها را هنرمند کرده است.
رمان یک شخصیت دارد به نام امیرحسینخان شجاعالدوله که در راه وطن کشته میشود و کردها این شخصیت را خیلی زیاد دوست دارند. این شخصیت وقتی به فرمان شاه مجبور به کاری میشود که دلش نمیخواسته، به یک سید میگوید دعا کن من کشته بشود و من نتوانم این مأموریت را انجام بدهم. اگر کشته شدم، این آبادی را به تو میبخشم. اگر هم زنده ماندم، میآیم و گردن تو را میزنم. مثل این که دعا کارگر میافتد و در راه کشته میشود و قلعه فیروزه هم به دست شجاعالدوله به دست روسها نمیافتد. مرثیه «وای وای رشیدخان؛ سردار کل قوچان» را برای ختم این شخصیت میخوانند و الان متاسفانه تبدیل شده به یک قطعه طربناک! هنر آن قوم، زیر سایه درد و غم ساخته شده.
*از چه منابعی در روند پژوهشتان استفاده کردید؟
من به غیر از منابع برخط، گفتگوهای زیادی با استاد توحدی داشتم. چهار جلد کتاب حرکت تاریخی کردها به خراسان را خواندم. کتاب خراسان دکتر شریعتی که راههای خراسان را تشریح کرده است. کتاب دختران قوچان نجمآبادی نیز جزو منابع من بود و چندین کتاب دیگر را هم خواندم. من به عنوان منبع به کتاب سووشون هم نظر داشتم. دو جلد کتاب افسانه هزار و یک شب کرمانج که نوشته استاد توحدی است هم از منابع اصلی من بود. این کتاب تاریخ شعر و موسیقی کرمانج است و خیلی به کار من آمد. از سفرنامه «ترکستان و ایران» هنری موزر هم استفاده کردم. موزر به شرقیترین بخش ترکستان میرود و از آنجا تا سمنان میرود. مهمترین بخشش هم برای همان منطقه خراسان شمالی است.
چیزی که من مینوشتم برای صدو اندی سال پیش است و دیگر هیچ کسی از آن دوران وجود ندارد. من سعی کردم به شکل زمان این مسائل را ثبت کنم چون نسل جدید سراغ کتابهای نظری نمیرود.
نازنین جاویدسخن، نویسنده داستان بلند «آواز پر طرقه»
*این انتخاب برای کار اولتان سخت نبود؟
میخواهم بگویم این رمان برای من مثل یک معلم بود. من در جریان نوشتن این رمان، «نویسنده» شدم. نوشتن این رمان خیلی زحمت داشت و گاهی به تنگنا میخوردم. این رفتن به دل تاریخ، نویسنده را بیچاره میکند چون منابع خیلی کم است. مثلا برای فهمیدم یک تاریخ باید موسیقی آن را واکاوی میکردم. در یکی از فصلهای رمان، مرثیه «شارهجان» که آقای سهراب محمدی خواندهاند را محور قرار دادم و تاریخ و داستانش را پیدا کردم و یک فصل برای آن نوشتم.
*قلعهها در داستان شما نقش مهمی دارند…
کلا در شهرهای مرزی ایران، در قلعهها زندگی میکردند و یکی از مناطقی که خیلی قلعه دارد، همین خراسان است. خیلی از قلعهها از بین رفته و خیلیها هم آنسوی مرز قرار گرفته. من اگر چه خود به آن مناطق نرفتیم اما خودشان میگویند که چقدر خوب جزئیات آن قلعهها را فهمیدهام. من عکسهای آن قلعهها را در کتاب آقای توحدی دیدهام. قلعههایی که حتی راه هم نداشته و با چهارپا به آنجا رفتند تا عکسی از آن قلعهها باقی بماند. شارهجان قلعهای است که ترکمنها به آن حمله کردند و آنجا یک آقایی است که میخواهد برود و نامزدش را به نام «شاره» نجات بدهد که نمیتواند و او را میبرد. حالا دارد به برادرش دردل میکند و میخواهد برود که برادرش نمیگذارد چون خطر دارد.
مرثیه سوزناکی است و من با شخصیتهای خودم این ماجرا را در یک فصل نوشتم. کل رمان من همین است؛ یعنی دارد تاریخ را با شخصیتهایی که برساخته ذهن من بوده، روایت میکند. تنها شخصیت واقعی داستان من، امیرحسینخان شجاعالدوله است.
*این رمان چه آورده ای برای مخاطب امروزی دارد؟
برای مخاطب امروز، لذت خواندن یک رمان و درام عاشقانه و در پی آن، آشنا شدن با فرهنگ ایران. اگر مجموعه داستان من منتشر شود میبینید که داستانی نوشتهام که در شمال ایران اتفاق افتاده. این داستان در جشنواره سیمین دانشور مقام آورد. آنجا که رفته بودم، هر کدام از داورها نظر میدادند و خانم الهام فلاح هم که اصالتا شمالی است میگفت من مطمئن بودم تو شمالی هستی. فقط یک شمالی میفهمد تو چقدر برای نوشتن این داستان دقت کرده ای… باورش نمی شد کهم نشمالی نیست. در آن مجموعه، ود داستان برای جنوب دارم. کلا به ایران علاقه و عشق دارم.
*علاقه شما کی به خطه آذربایجان میرسد؟
انشا الله دررمان بعدی. فکر میکنم برای رمانی که میخواهم برای آذربایجان بنویسم لااقل باید دو سال پژوهش کنم. رمان کلیدر، نام روستایی است که ساکنانش کرمانج هستند و شخصیتهایش همه کرد هستند و آقای دولتآبادی این رمان را به لهجه و گویش سبزواری نوشته است. کلیدر نام روستایی است که به قوچان نزدیک است و در خراسان شمالی قرار دارد اما نویسنده، رمان کلیدر را با لهجهای نوشته که مربوط به آن منطقه نیست. سبزواریها خراسانی هستند و کلیدریها، کُرد هستند.
من وسط نوشتن این رمان بودم که سراغ رمان کلیدر رفتم و تعجب کردم چرا نویسنده درباره کردها با گویش سبزواری نوشته. این موضوع را از آقای توحدی هم پرسیدم و گفت که من دو جلد کتاب با نام «کلیدر در اسناد و واقعیات» دارم و خواندن آن را به من توصیه کرد.
*اینطور که تعریف میکنید، استاد توحدی باید زندگی جالبی داشته باشد….
آقای توحدی در مناطق اطراف شیروان، در حال زندگی است و با این که میتواند در خارج از کشورزندگی کند، باز هم مانده تا فرهنگ کرمانج را حفظ کند و حتی موزهای هم تاسیس کرده. آقای توحدی در کتابش گفته که مارال و گلمحمد (شخصیت های اصلی رمان کلیدر) را در همان منطقه بودهاند و واقعا زندگی میکردهاند. برای من خیلی جالب بود که مارال در کورهپزخانه کارگردی میکرده و در همانجا میمیرد.
*برخی معتقدند کتاب شما از منظر نثر خیلی مورد توجه است. موضوعتان تاریخی است اما نثر برای مخاطب امروز و ذائقهاش خیلی مناسب است. نه جملات سنگین دارد و نه کلمات کهن. این کارتان هوشمندانه بوده و به راحتی مخاطب را همراه میکند. چطوری به این زبان رسیدید.
این داستان این زبان را میطلبید. من اصلا سراغ ساختن زبان نمیروم و این را درست نمیدانم. این کار اگر چه تکنیکی است اما مورد پسند من نیست. برخی از این کتابها را فقط کتابخوانهای حرفهای میخوانند و میپسندند اما به درد مخاطب جوان امروزی نمیخورد. فکر میکردم برای یک درام تاریخی باید زبانم لطیف باشد و این مسیر را انتخاب کردم تا قدری شاعرانگی داشته باشد. من یک عاشقانه ساختم که باید روندش ساخته بشود برای همین برایش خیلی وقت گذاشتم.
* احساس میکنم زبان رمان شما خیلی امروزی شده. توقعی در مخاطب ایجاد کردهاید که اگر با رمان پیش برود، انگار به اتفاقاتی در زمان حال برمیگردد. البته این هوشمندی هم خوب است که خواستهاید مخاطب را جذب کنید.
من زبان ویژه آن دوران را نساختم چون مخاطبم محدود میشد. من فکر کردم بهتر است رابطه ها را بسازم و آدم ها را نشان بدهم بعد از آن داستانم را تعریف کنم. من به نحوی از براعت استهلال استفاده کردهام و خواستهام زوایای داستانم را نور بتابانم تا مخاطب، راحتتر با آن همراه شود.
*تا وقتی قصه طُرقه را تعریف نمیکنید، انگار رمانتان شروع نشده. کاش رمان را با همین قصه که ساده اما جذاب است شروع میکردید…
من اولین بار با حرکات موزون کرمانجی شروع کرده بودم اما بعدا به من گفتند این شروع ممکن است حساسیتهایی به دنبال داشته باشد برای همین در بازنویسی آخر فصل اول را جابجا کردم.
*برخی ویژگی داستان شما را در این میدانند که تفاوتهای رمان و رمنس را در نظر گرفتهاید و تلاش کردهاید که هر دو ساحت را در اثرتان مد نظر داشته باشید. شما اصرار داشتید که به شخصیت هایتان محدود باشید. شما اجازه کشف به مخاطبتان میدهید.
من یک کار حماسی و تاریخی نوشتهام. اثر من فقط در یک فضای واقعی وجود دارد و افرادش واقعی نیستند. تلاش کردم یک کار حماسی و تاریخی بنویسم و قهرمان بسازم؛ قهرمانی که کاملا سفید است. این از ویژگی رومنس است و سردار، قهرمان است که هیچ نقطه تاریکی در زندگیاش نیست. من در بستر تاریخ، عرض زیادی به رمانم دادم.
*داستان شما هم پیرنگ موقعیت دارد و هم پیرنگ شخصیت و قهرمان و این را هم میشود از نقاط قوت داستان شما بدانیم… حالا اگر قرار باشد در چند جمله، چیزی بگویید که مخاطب را به خواندن رمانتان تشویق کند، چه میگویید؟
من یک داستان تاریخی، درام، عاشقانه و حماسی نوشتم. این یک حماسه است از شمال خراسان در صد و چند سال پیش. فضایش با این که یک فضای جنگی و حماسی است اما زنانه هم هست. این برای خودم هم جالب بوده. آخر رمان چهل نفر مرد هستند که با هم میروند تا دختران ربوده شده را برگردانند اما یک نفرشان زن است. عمهای که یک زن پهلوان است. زنی کرد با شاخصههای زنانی که در عین زنانگی، مردانگی عجیبی دارند. در یک صحنه میآید تا قیقاج با اسب را به گلبوته یاد بدهد. گلبوته با این که دوست دارد پیش سردار بماند. در قشلاق و ییلاق، پیرها و ناتوانها میمانند و نمی روند و سردار هم برای محافظت از حدود، پیش آنها میماند. عمه خانم هم میماند که از حد و مرز قلعه، محافظت کند.
*انتخاب شخصیت عمه در این ترکیب خیلی هوشمندانه است چون کردها و لرها از این زنان قوی و پهلوان، خیلی دارند و مردان هم به شکب یک اسطوره به آن نگاه میکنند. رد این شخصیتها را حتی در سریالهای تلویزیونی هم میشود گرفت. همه این جزئیات را کنار هم که میچینیم به این نتیجه میرسیم که رمان، از کار درآمده.
اگر خودم منتقد رمانم بودم به خوانندگان توصیه میکردم لطفا تحمل کنید و این رمان را تا آخر بخوانید. بعضیةا عاشقانه را دوست ندارند و حتی آنها هم باید صبوری کنند. گاهی خوانندگان دوست دارند عاشقانه با خون و خونریزی همراه باشد در حالی که من در این رمان، یک واقعیت عاشقانه را بدون خشونت ارائه کردهام. دختری بوده که فکر میکرده نامزدش زنده اشت در حالی که مرده بوده. به قبرستان که میرود تا آخر هم باور نمیکند که نامزدش از دنیا رفته. به قبرها دست میکشد و بو میکند و بالاخره مزار یارش را پیدا میکند.
*قفسه کتاب / روزنامه جامجم
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
همزمان با سالروز بازگشت قهرمانانه آزادگان به میهن؛ کتاب «ملا صالح» اثر رضیه غبیشی توسط نشر شهید کاظمی به چاپ شصتم رسید.
به گزارش مجاهدت از مشرق، «ملا صالح» بهقلم رضیه غبیشی عنوان کتابی است که زندگی مجاهد خستگیناپذیر «ملاصالح قاری» مترجم اسرا در جنگ تحمیلی را روایت میکند. نویسنده در این کتاب روایتی شگفتانگیز و تکاندهنده را از این شخصیت به مخاطب انتقال میدهد.
ملاصالح هم در اسارت ساواک رژیم پهلوی بوده و هم زندانهای استخبارات عراق را تجربه کرده و در این کتاب خاطراتش را از آن روزها بیان کرده است.
ملاصالح طلبه و رزمنده عربزبان آبادانی در پی انجام مأموریتی عجیب درآبهای منطقه خورعبدالله، به دست نیروهای بعثی افتاده و در ماجراهایی استثنایی و شگفت به قلب مرکز استخبارات ارتش عراق در بغداد وارد و مترجم بین استخبارات و اسیران ایرانی میشود و در همین بحبوحه با ۲۳ نفر از نوجوانان اسیر ایرانی با صدام در قصرش دیدار میکند؛ دیداری که صدام قصد سوءاستفاده تبلیغاتی از این اسیران نوجوان را به بهانه آزادی دارد ولی با رهنمودهای ملاصالح قاری و هوشمندی این نوجوانان اسیر، این توطئه نیز نقش بر آب میشود.
در بخشی از این کتاب آمده است:
«روزها به تلخی و سختی بر من میگذشتند. هیچ کس از خانواده و رفقایم نمیدانستند بر من چه گذشته. اتاقی که محبسم در اداره ساواک بود نیمهتاریک و از شدت گرمی هوا عرق شُرشُر از سر و رویم میریخت. لباسهایم پاره و خونِ خشک بر آنها نشسته بود. زمین زیر پایم لخت بود. موقع خواب بر همان زمین سر میگذاشتم و میخوابیدم.»
چاپ شصتم این اثر در ۲۸۰ صفحه قطع رقعی شمارگان هزار نسخه و با قیمت هزار تومان از سوی نشر شهید کاظمی به بازار نشر عرضه شده است.
علاقهمندان برای مشاهده و تهیه این کتاب میتوانند با ورود به سامانه من و کتاب manvaketab.com و همچنین از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ کتاب را تهیه نمایند.
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
من خود از کسانی نبودم که به مرحوم بازرگان بیحرمتی کنم. ایشان استاد من بودند و من از او درس دینداری آموخته بودم. یا آقای دکتر سحابی هم کسی نبود که من بخواهم به ایشان بیحرمتی کنم.
گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «شوق ایمان» روایتی مستند از زندگی و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی عباس دوزدوزانی، نخستین فرمانده سپاه پاسداران و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت شهید محمدعلی رجایی است. این اثر با استفاده از مصاحبهها و اسناد تاریخی، به بررسی نقش دوزدوزانی در تحولات مهم پس از انقلاب، تاسیس سپاه، شکلگیری وزارت ارشاد، و حضورش در مجلس شورای اسلامی میپردازد و تصویری جامع از تعهد، تدبیر و شجاعت او ارائه میدهد.
زهرا حاجیمحمدی خبرنگار و نویسنده، این کتاب را نوشته است.
آنچه در ادامه میخوانید، بخشی از این کتاب است…
در دوره من، رسم این بود که مقداری پول در جعبهای میگذاشتسم و پرسنل ازاد بودند که هر چقدر لازم دارند از آن برداشت کنند. همه پرسنل به اندازه حداقلها برداشت میکردند.
آنها خود را به زندگی ساده عادت داده بودند و برای زندگی ساده هم از هر نوع هزینه اضافی پرهیز میشد. در عوض، محبت بین اعضای سپاه موج میزد. من برادرانی که آن زمان در سپاه تلاش میکردند را مصداق «یکی مرد جنگی به از صد هزار» قلمداد میکنم.
شجاعت بود، صراحت بود، تهور بود، آزادگی بود. این نیروها از همه قیود آزاد بودند. رفتار سپاهیگری به تدریج در رفتار آنان با خانوادهها هم تأثیر میگذاشت. در این افراد تحولات ارزشی بسیار زیادی رخ داده بود. من که در آن زمان فرمانده سپاه بودم، با تمام صلابتی که در فرماندهی داشتم، در برابر جمع آنها بسیار ساده و خاکی بودم.
اگر قرار بود موضعی دستوری بدهم، ابهت و صلابت و لحن متناسب خود را داشتم و لحن کاملاً نظامی میشد. اما وقتی به مسجد میرفتیم، به راحتی به یکی از اعضا اقتدا میکردیم و جمعی زندگی میکردیم. دعای کمیل میخواندیم. «کم» در کارمان نبود، بلکه همهاش زیاد بود. عنایت خدا هم شامل حال ما بود؛ طوری که همیشه روحیه بانشاط کاری داشتیم و خستگی را احساس نمیکردیم.
*فرماندهی سپاه
در شورای فرماندهی سپاه، در عرض شش ماه، اعضای آن با یکدیگر آشنا شده بودند. آیتالله [آقای خامنهای] دامت افاضاته، آن زمان نماینده امام در سپاه بودند. وقتی دوره ششماهه و دوران موقت آقای منصوری به پایان رسید، همهشان آمدند سراغ بنده. شاید اعضا از [آیتالله] آقای خامنهای همین را خواسته بودند. من هم متوجه قضایا بودم. البته آن دوران خودم فکر میکردم در آموزش سپاه میتوانم خدمت کنم.
آن روزها دوران عجیبی بود. تزاحم سلیقهها در میان نیروهای انقلابی کمکم شروع میشد. بنیصدر هم آرامآرام مخالفتهای خود را نشان میداد. برای او، پذیرش سپاه مشکل بود. تصورش این بود که میتواند فرماندهی کل قوا را برعهده بگیرد.
در اولین جلسات و معارفاتی که با یکدیگر داشتیم و با گزارشهایی که به او دادیم، احیاناً نشان میداد که من به این مسئله تن نخواهم داد که سپاه نادیده گرفته شود. خیلی بازی درآورد تا بلکه بتواند بدنه سپاه و مرا طرد کند، اما هر بار هم با شکست مفتضحانه روبرو میشد. در واقع نیروهای سپاه با شیفتگی به انقلاب و با هدف صیانت از کیان انقلاب، خواب دشمن را آشفته کرده بودند. جانبازی در میان اعضای سپاه موج میزد؛ چه زمانی که جعبه پول را وسط میگذاشتیم تا هر کس بر حسب نیازش از آن برداشت کند و آن صحنههای ایثارگرانه دیده میشد، یا وقتی که ضد انقلاب تحت عنوان خلقهای کرد و عرب و مسلمان سعی داشت به خاک کشور تجاوز کند.
*مخالفت با نظارت دولتی بر سپاه
کسانی که در این هسته دوازده نفری تشریک مساعی میکردند، تقریباً همه یکدیگر را میشناختند. اعضای دولت موقت را هم میشناختند و از ابتلائات دولت هم آگاه بودند. من خود از کسانی نبودم که به مرحوم بازرگان بیحرمتی کنم. ایشان استاد من بودند و من از او درس دینداری آموخته بودم. یا آقای دکتر سحابی هم کسی نبود که من بخواهم به ایشان بیحرمتی کنم؛ اما موضوعاتی در میان بود که براساس آنها مشخص شد نمیشود کار سپاه را به دولت موقت سپرد. مثلاً از همان ابتدای امر مشخص بود که دولت موقت، با آبورنگ امریکاییها میخواهند دست آمریکا و ایادی آن را کوتاه کنند.
یا مثلاً امام فرموده بودند که هیچ جا سخنگویی ندارند. این جمله امام برای ما آن زمان معنادار بود. شاید ایشان با این کنایه قصد داشتند مسیر رشد را برای برخی افراد که به غلط خود را به ایشان منتسب میکردند، همچنان باز بگذارند تا اگر کسی برای اسلام کاری از دستش برمیآید، انجام دهد. ما در آن دوران کودتای نوژه را خنثی کردیم و با توطئه حزب توده مقابله کردیم.
(در تیرماه ۱۳۵۹ کودتایی با اطلاع شاپور بختیار در دستور کار قرار گرفت که پیش از اجرا لو رفت و عوامل آن دستگیر شدند. کودتا از پایگاه هوایی شهید نوژه همدان برنامهریزی شده بود و به همین دلیل پس از کشف و سرکوب، از آن به عنوان کودتای نوژه نام برده شد. نام این کودتا در اصل “کودتای نقاب” است.)
در رأس نیروی دریایی ناخدا افضلی بود که از نزدیکان رأس حزب توده بود.
(بهرام افضلی (۱۳۱۷- ۱۳۶۲ ش) فرمانده نیروی دریایی ارتش که عضو حزب توده بود و به جرم خیانت دستگیر و اعدام شد.)
یا افسرهایی در جنگ تحمیلی بودند که گرایش این چنینی داشتند. در کل احساس آن روز ما این بود که دولت موقت خیلی زود میتواند بلرزد و به دست نیروهای غیرانقلابی بیفتد؛ آن هم در وضعی که خیلیها عمر خود را برای انقلاب گذاشته بودند.
البته من این حس را نداشتم که دولت موقت میخواهد به ترکیبی که مدنظر ما بود، اعضای دیگری وارد کند. در گروه دوازده نفری تقریباً این مسائل منتفی بود و کسی نمیتوانست با تفکرات دیگری وارد شود. اگر حاج محسن رفیقدوست در این جلسات شرکت میکرد، او خود زندانی قبل از انقلاب بود یا افراد دیگر همینطور. در این مرحله کسی نمیتوانست با این تصور که با دولت موقت همراه است، وارد گروه دوازده نفری شود.
* هنوز انقلاب را میستایم
برخی معتقدند که تقابل میان تفکر رادیکال (افراطی) و اعتدال لیبرال از همان آغاز انقلاب بین جریانهای مختلف سیاسی وجود داشت، اما من از این اصطلاحات میگذرم. از نگاه من، ما یک علت موجبه داریم که دلیل اصلی تعاملات اجتماعی و سیاسی بود. ولی عناصری هم در حاشیه این علت موجبه بودند که متعلق به آن تحول نبودند اما بر آن وارد شدند و قصدشان این بود که هدف اصلی را کمرنگ کنند. امام همواره نگران همین جریانات فرعی بودند و هشدار میدادند که نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. این یعنی «مردم» علت و موجب اصلی تحولات انقلاب بودند.
یادم هست در سال ۱۳۷۶ آقای بهزاد نبوی یک روز از من پرسید: “عباس، تو هنوز پنجاه و هفتی هستی؟” این را به یاد داشته باشید که بنده و آقای بهزاد نبوی و شهید رجایی روزگاری در زندان به سختی میتوانستیم نفر چهارمی پیدا کنیم که در آن محیط همفکر باشیم و گفتوگو کنیم. اما آن روز آقای نبوی میپرسید: “تو هنوز پنجاه و هفتی هستی؟” پنجاه و هفتی یعنی چه؟ یعنی تو هنوز همان آرمانها و تفکرات را داری؟
(بهزاد نبوی متولد ۱۳۲۱ ش، زندانی سیاسی در رژیم پهلوی و عضو کابینه شهیدان رجایی و باهنر و آقایان مهدوی کنی و موسوی بود.)
باید بگویم که من گاهی به یاد صحنههای سال ۱۳۵۷ و نقشههایی که برای انقلاب داشتیم و حال و هوای انقلاب میافتم و آنها را میستایم، اما آن لذت امروز کجاست؟ آن نشاط کجاست؟ آن مردمی که تا اطمینان پیدا نمیکردند همسایهشان تخممرغ دارد یا نه؟ نفت.
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
مطالب کتاب «لطفا در این مکان قضاوت نکنید» شامل بیست و نه یادداشت کوتاه کمتر از هزار کلمهای است که عموما در مجلهی «سلام بچهها» بهعنوان سرمقاله منتشر شده است.
به گزارش مجاهدت از مشرق، کتاب «لطفا در این مکان قضاوت نکنید» مجموعه یادداشتهاییست برای نوجوانان و با زبان نوجوانان و موضوعاتی که غالبا برای اینگروه از جامعه جالب، قابل تامل و خواندنی است. موضوعاتی که ممکن است حتی خود نوجوان به آنها فکر نکرده باشد، ولی دغدغهی پنهان ذهنیاش باشد.
موضوعات روزمره و عمومی مانند صبر و بردباری، گفتوگوکردن، همسایه و…یا موضوعاتی انتزاعی و پیچیده مانند مدینهی فاضله، زندگی، انسان موفقشدن و…که در تمام موضوعات، نویسنده بهخوبی و بهطرزی دلنشین و ساده توانسته است از پس تبیین آنها بربیاید و این کار باارزشی است، چون همانطور که میدانید سختکردن و پیچیده نشاندادن موضوعات آسان کار سختی نیست و آنچه سخت است، آسانکردن موضوعات پیچیده است و هادی خورشاهیان بهخوبی اینکار را انجام داده است.
مطالب کتاب «لطفا در این مکان قضاوت نکنید» شامل بیست و نه یادداشت کوتاه کمتر از هزار کلمهای است که عموما در مجلهی «سلام بچهها» بهعنوان سرمقاله منتشر شده است. کوتاه و موجزبودن یادداشتها، زبان ساده و طنزآمیز و متنوعبودن موضوعات، ازجمله ویژگیهاییست که این کتاب را باب میل نوجوانان کرده است. نثر یکدست و بیتکلف که گاه لبخند بر لب مینشاند و گاه احساسات مخاطب را برمیانگیزاند و گاه مخاطب را به تفکر وامیدارد، از ویژگیهای مثبت و نقاط قوت کتاب است.
نام کتاب هم که بسیار دلنشین و حاوی پندی نرم، عاقلانه، دوستانه و قانونمدارانه است، ذهن مخاطب را آمادهی خواندن تجربهها، آموختهها و نصیحتهای دوستانه و درنهایت برادرانه و نه پدرانه و پیرانهسرانهی نویسندهی یادداشتها میکند.
هادی خورشاهیان در این مجموعه نویسندهایست با اعتماد بهنفس، صادق و بیریا، که حرفها و حتی نصیحتهایش به دل مینشیند. برخی یادداشتها حاوی مطالبی خواندنی و جالب است و گاه از زاویهدید جدید و بکر به مسایل ورود میکند و همین ویژگیها کتاب «لطفا در این مکان قضاوت نکنید» را برای همه بهویژه نوجوانان خواندنی و دلپسند میکند. البته من هم به توصیهی نویسنده گوش میکنم و به جای قضاوتکردن در این مکان، در این مکان توصیه میکنم این کتاب را بخوانید و امیدوارم در هرمکانی که هستید، از خواندن آن لذت ببرید.
لطفا در این مکان قضاوت نکنید / یادداشتهایی برای نوجوانان
هادی خورشاهیان
نشر قصهباران
چاپ اول ۱۴۰۴
*لیلا عباسعلیزاده
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است