نمایشگاه کتاب

کتاب «غذای روح باید سالم باشد» به چاپ دوم رسید

کتاب «غذای روح باید سالم باشد» به چاپ دوم رسید



ادبیات ایران

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از
مشرق، کتاب، به تعبیری زیبا، دوست و همنشین انسان است که در عین سکوت، دستاوردها و تجربیات بشری را بدون خِسّت در اختیار قرار می‌دهد. اما کتاب نیز، همچون هر فرآورده فکری بشری، دارای خوب و بد است.
کتابِ بد، یعنی کتابی که توانایی‌های انسان را در مسیر زشت و کج‌راهه تحریک می‌کند. کتاب بد همچون غذای مسمومی است که این جسم را از پای در می‌آورد و آن روح و دل و معنا را. کتابِ بد، همچون مواد مخدر است که این با ایجاد نشاطِ کاذب و کوتاه مدت، اراده و استعداد انسان را نابود می‌سازد و آن بال و پر پرواز انسان به سوی زیبایی‌ها و ملکوت عالم را در قبال لذّاتی گذرا، می‌سوزاند.
در مقابل، کتاب خوب، به انسان کمک می‌کند تا یاد بگیرد، آگاه شود، عبرت‌آموزی کند و جهت و سرعت خود را به سوی نیکی‌ها و رشد و تعالی، صحیح و افزون نماید.
کتابِ خوب، در اسلام، هم نوشتن و هم خواندنش بسیار مورد تأکید و سفارش قرار گرفته است. به‌همین جهت علمای بزرگ و بزرگان دین، همواره در تعامل با مردم و پاسخگویی به نیازهای مختلف آنان و مقابله با شبهه‌پراکنی‌ها، به کتابت و کتاب و کتابخانه، اهمیت بسیار داده‌اند. سیره علما و بزرگان در این زمینه، روشنگر است. بزرگان دین، از نان شب خود می‌زدند یا زحمات طاقت‌فرسایی را متحمل می‌شدند تا به یک کتاب دسترسی پیدا کنند، بخوانند، دانش خود را افزایش دهند و در برابر شبهات و نیازها، پاسخگو باشند. بهترین محل منزل خود را کتابخانه قرار می‌دادند. مؤمنین و اهل اسلام، بایستی این سیره روشن را الگوی خود قرار دهند.
اُنس با کتاب و قرار دادن کتاب جزو سبد خانواده و کتاب‌خوانی برای همه اهل خانه به‌ویژه کودکان و نوجوانان، لازمه جامعه آگاه، روشن و الهی است به همان شرط، یعنی سالم بودن کتاب، مسئله‌ای است که رهبر فرزانه و حکیم انقلاب اسلامی نیز بارها بر آن تأکید فرموده‌اند. 
در این کتاب، در حد مقدور و متناسب، بخشی از اهتمام و علاقه و روش بزرگان در ارتباط با کتاب گردآورده شده است تا از رهگذر اطلاع بر آنها، احساسِ نیاز و ضرورت مطالعه و انگیزه اُنس با کتاب افزایش یابد و پا جای پای بزرگان خود بگذاریم و به آنان تأسی کنیم.
کتاب «غذای روح باید سالم باشد» در ۱۵۲ صفحه رقعی توسط گروه تحقیق مؤسسه فرهنگی هنری قدرولایت گردآوری و تدوین شده و با قیمت ۲۰۰۰۰ تومان عرضه شده است. علاقه‌مندان برای درخواست و ارسال کتاب می‌توانند با شماره تلفن‌های ۶۶۴۱۱۱۵۱-۰۹۳۵۲۳۰۰۵۶۴ تماس گیرند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از
مشرق، کتاب، به تعبیری زیبا، دوست و همنشین انسان است که در عین سکوت، دستاوردها و تجربیات بشری را بدون خِسّت در اختیار قرار می‌دهد. اما کتاب نیز، همچون هر فرآورده فکری بشری، دارای خوب و بد است.



منبع خبر

کتاب «غذای روح باید سالم باشد» به چاپ دوم رسید بیشتر بخوانید »

کتابی که به درخواست «حاج قاسم» نوشته و منتشر شد

کتابی که به درخواست «حاج قاسم» نوشته و منتشر شد



کتابی که به درخواست حاج قاسم نوشته و منتشر شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب پاییز ۵۰ سالگی سرگذشت شهید «حاج محمد جمالی پا قلعه» است. شهید جمالی در ۱۲ آبان، سال ۱۳۹۲ در جبهه سوریه شهید شد و در ۱۴ آبان در آرامگاه شهدای کرمان به خاک سپرده شد. حالا مزار او با مزار حاج قاسم سلیمانی ۴ قدم بیشتر فاصله ندارد.

«حاج محمد جمالی» مردی که سابقه دوستی‌اش با حاج قاسم به ۳۵ سال می‌رسد. اولین سلامی که به حاج قاسم داده بود در میدان جنگ بود وقتی ۱۶ سال بیشتر نداشت؛ آخرین خداحافظی‌اش هم با حاج قاسم در میدان جنگ بود وقتی ۵۰ ساله شده بود. نقطه مشترک هر دو دفاع از امنیت کشور بود. همه رفت‌وآمدها، همه قرارها، همه دلدادگی‌هایشان برای امنیت کشور بود. چه در زمان ۸ سال دفاع مقدس، چه وقتی جلوی نیروهای داعش در سوریه ایستاده بودند. اما زمانی هم بین این دفاع‌ها وجود داشت. می‌پرسید کی؟ کجا؟ همان موقع که سال‌ها اشرار در منطقه سیرجان کرمان قد علم کرده بودند تا امنیت کشور را از داخل لکه‌دار کنند. در تمام این مبارزه‌ها شهید محمد جمالی خودش را سرباز حاج قاسم می‌دانست. حتی بعد از بازنشستگی در مأموریت‌های سخت و جان‌فرسا فرمانده اش را همراهی می‌کرد.

شهادتش شبیه به زندگی‌اش بود

شهید محمد جمالی وقتی به شهادت رسید که مبارزه در جبهه سوریه هنوز علنی نشده بود و شهادت او، آن‌طور که باید برای خیلی از مردم جامعه آشکار نشد؛ حتی خیلی‌ها خبر شهادت او را از رادیوهای بیگانه شنیدند. هرچند اهالی کرمان به‌واسطه همه تلاش‌هایی که شهید جمالی سال‌ها برای دفاع از وطن و مبارزه با اشرار داشت در مراسم خاک‌سپاری او سنگ تمام گذاشتند و همین بس که خود حاج قاسم، در مراسم خاک‌سپاری او شرکت کرد و مراسم را خودش انجام داد.

و اما همه قصه دلدادگی فرمانده و سرباز وفادارش با شهادت شهید جمالی تمام نشد. در سال ۱۳۹۷ حاج قاسم در کنار همه دغدغه‌های امنیتی کشور دوست داشت یاد حاج محمد جمالی را نه‌تنها برای خودش بلکه برای همه مردم زنده نگه دارد. پیگیری نوشتن کتاب زندگی شهید، یکی از راه‌هایی بود که به ذهن حاج قاسم رسید. با پیگیری‌های سردار حاج قاسم سلیمانی ظرف مدت ۳ ماه کتاب حاضر شد. حاج قاسم کتاب را خواند با «مرتضی سرهنگی» نویسنده کتاب‌های مقاومت تماس گرفت که: کتاب خوب نوشته‌شده است. تقریر کتاب را هم کنار آن نوشته‌ام هر چه زودتر برای کتاب، مراسم رونمایی برگزار کنید حتماً خودم در این مراسم حاضر می‌شوم.

روز رونمایی رسید و حاج قاسم نبود

 حاج قاسم انتشارات «خط مقدم» را برای چاپ انتخاب کرد؛ روز رونمایی کتاب فرارسید؛ اما حاج قاسم نبود. در روز برگزاری رونمایی کتاب حدود ۳۵ روز بود که سردار شهید شده بود، مراسم رونمایی درست شبیه به مجلس ختم دیگری برای حاج قاسم بود. مجلسی که قرار بود حاج قاسم صاحب‌مجلس باشد؛ اما او رفته بود و مهرش مانده بود.

نویسنده کتاب پاییز ۵۰ سالگی فاطمه بهبودی نویسنده جوانی است که پیش‌ازاین داستان‌هایی  درباره جنگ نوشته است. او در بهمن‌ماه سال ۹۷ همراه با چند نویسنده دیگر راهی کرمان شد تا داستان زندگی یکی از رزمندگان دفاع مقدس را بنویسد. او تنها خانمی بود که در جمع نویسندگان، مسافر کرمان شد.

نشانه‌ها دست‌به‌دست هم داده بودند

«فاطمه بهبودی» نویسنده‌ای که او را بیشتر به کتاب «پوتین قرمزهایش» می‌شناسند. از روزی می‌گوید که قرار شد کتاب زندگی شهید جمالی را بنویسد: «بیشتر سال‌های عمرم را درباره جنگ ایران و عراق پژوهش کرده‌ام. چند کتاب هم در این زمینه نوشته‌ام. دلم می‌خواست اتفاق تازه‌ای بیفتد. یادم می‌آید همان روزها به مادرم گفتم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد؛ تنها، مثل سفر حجی که رفتم! مادرم تعجب کرد چون تمام گلایه من از این سفر بی‌همسفری‌ام بود. چند روز بعد من و تنی چند از نویسنده‌ها برای معارفه به کنگره سرداران سپاه کرمان دعوت شدیم. سوژه‌ها یکی‌یکی به نویسنده‌ها معرفی شدند. به من که رسید نام شهیدی را آوردند که مدافع حرم بود. جا خوردم! قرار بود کارها مربوط به جنگ باشد! از طرفی تا کرمان رفته بودم که سوژه من یکی از شهدای جنگ هشت‌ساله باشد، چراکه سال‌ها در این حوزه تحقیق کرده بودم و می‌خواستم تکه دیگری از این پازل را بازآفرینی کنم، اما در آن لحظه انگار به دهانم قفل زدند! انگار کسی در گوشم می‌گفت: هیس! تو برای این کار انتخاب‌شده‌ای!

هرچند از همان‌جا دست‌به‌دست تقدیر دادم؛ اما انگار سرنوشت خیال سکوت داشت. مدتی از معارفه گذشته و راوی به من معرفی نمی‌شد، این در حالی بود که دوستان نویسنده مصاحبه را گرفته و مشغول نگارش بودند. با مسؤولان کنگره تماس گرفتم و گفتم: «مشکل چیست؟ چرا شرایط مصاحبه را فراهم نمی‌کنید؟»

بعد از سکوتی طولانی گفتند که: شما درخواست مصاحبه با همسر شهید را داشتید. ایشان مشهد زندگی می‌کنند. الآن هم فصل امتحانات پسرشان است و نمی‌توانند به تهران بیایند. گفتم: «خب ما می‌ریم!»

گفتند که: راه دور است. گفتم: «مشکلی نیست.»

گفتند که: مشهد است

دلم هری ریخت. یاد چند روز پیش افتادم که به مامان گفته بودم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد! تنهایی! در آن زمستان سرد! نمی‌دانم دعای خیر مامان بود یا توجه شهید.

رفتنم به مشهد مصادف شد با میلاد بانوی دمشق. سه چهار روز مصاحبه گرفتم باقی وقتم را به حرم امام رضا (ع) می‌رفتم و گوش کرده‌ها را می‌نوشتم، بی‌آنکه مصاحبه‌ها پیاده شود. نمی‌دانم وسواس همیشگی‌ام کجا رفته بود که سطر به سطر مصاحبه پیاده شده را با صدایم تطبیق می‌دادم!

به تهران برگشتم. درخواست ملاقات با مادر شهید را دادم. برحسب اتفاق مصادف شد با وفات عقیله بنی‌هاشم. کتاب به مراحل پایانی نزدیک شده بود. بخش اسناد و تصاویر کتاب مانده بود و مطلعین همراهی نمی‌کردند، اما شهید با من همراه بود و کتاب چاپ شد. و در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید.

راوی کتاب پاییز ۵۰ سالگی

«مریم جمالی» همسر شهید حاج محمد جمالی همه قصه زندگی‌اش را ظرف سه روز برای خانم نویسنده تعریف کرد. مریم خانم از ۱۸ سالگی همسر پسرعمه‌اش محمد جمالی شده بود و از همان ابتدا می‌دانست محمد، حامی نه‌تنها خانواده بلکه هر مظلومی است که از او کمک بخواهد یا نخواهد. یاد گرفته بود که او هم باید همپای شوهرش باشد. وقتی حاج محمد برای کمک به زلزله‌زدگان بم رفت اقوام به مریم خانم شکایت می‌کردند که این نشد زندگی! هر جا که مشکلی هست حاج محمد رها می‌کند و می‌رود. مریم خانم گفته بود اگر هر همسری اجازه ندهند مردش به کمک دیگران برود پس همه مردها باید در خانه بمانند. آن‌وقت دیگر مردی پیدا نمی‌شود که بار از دوش دیگران بردارد.

 همه زندگی آن‌ها همین قانون را داشت چه آن زمان که ۴ سال زندگی‌اش را جمع کرده و رفت سیرجان تا اگر حاج محمد دو هفته یک‌بار بعد از مأموریت‌های مبارزه با اشرار به خانه بیاید خانه نزدیک باشد و زودتر خستگی از تن بگیرد چه وقتی حاج محمد همه ۸ سال جنگ را در جبهه بود. با همه این‌ها وقتی حاج محمد می‌خواست به سوریه برود مریم خانم بی‌تاب بود. او دیگر طاقت جوانی‌هایش را نداشت. حاج محمد ۵۰ ساله شده بود. داماد داشت و وقتش رسیده بود که دل به دل مریم خانم بدهد.

اولین سفر به سوریه

مریم خانم جمالی می‌گوید: «حاج محمد بازهم مثل جوانی‌هایش عطش رفتن داشت. اولین بار ۵۵ روز رفت سوریه و برگشت دو هفته پیش ما ماند دخترها هزار بار گفتند که باباجان دیگر نرو. طاقت دوری شمارا نداریم. به دخترها می‌گفت از مادرتان یاد بگیرید در تمام این سال‌ها هیچ‌وقت مانع من نشد. سرم را پایین می‌انداختم و آرزو می‌کردم که من هم می‌توانستم به او بگویم نرو؛ اما نمی‌شد او آرزوی رفتن داشت آرزوی شهادت داشت. ایستادم و چیزی نگفتم تا رفت. شب قبل از رفتن دفترچه‌ای به من داد که اگر من شهید شدم این‌کارهای مانده من است آن‌ها را انجام بده گفتم: «حاج ممد فکر می‌کنی نوشیدن شربت شهادت به این راحتی‌هاست؟» شوخی می‌کردم که بفهمد دلم بی‌تاب است؛ اما خودش را به راه دیگری می‌زد..

باز اصرار می‌کرد که یادت نرود همه کارهایم را نوشته‌ام همه را موبه‌مو انجام بده می‌گفتم: «بهتر نیست خودت بمانی و کارهایت را به من محول نکنی، خودت کارهایت را انجام بده.» می‌خندید و ادامه نمی‌داد. نمی‌خواست به بی‌قراری من دامن بزند.

نیمه پاییز وقت رفتنش بود

۱۲آبان شهید شد ۴ روز بعدازاینکه از تهران عازم سوریه شده بود. ۱۴ آبان روز خاکسپاری بود. مراسم خاکسپاری در آرامگاه شهدای کرمان برگزار شد به‌محض اینکه وارد آرامگاه شدم حاج قاسم را دیدم که در آرامگاه قدم می‌زند. از چشمانم سیل اشک می‌بارید؛ اما خودم را جمع‌وجور کردم تا به حاج قاسم عرض ادب کنم.

گفت: ناراحت نباشید حاج محمد به آرزویش رسید.

 گفتم: این را خوب می‌دانم.

 حاج قاسم برای حاج محمد سنگ تمام گذاشت. خودش وارد قبر شد و او را به خاک سپرد با آمدنش دلمان  آرام گرفت. روز چهلم شهید، باورمان نمی‌شد که بااین‌همه دغدغه خودش را برساند. آمده بود بی‌صدا نشسته بود بین مهمان‌ها. درخواست کردند که حاج قاسم سخنرانی کند.

 گفته بود: نه! خیلی خسته‌ام.

 گفتند اگر پسر شهید از او تقاضا کند رویش را زمین نمی‌اندازد. پسرم حسین از حاج قاسم درخواست سخنرانی کند و حاج قاسم بی‌معطلی رفت پشت میکروفن مسجد.

تنها عکس به‌جامانده در ۳۵ سال رفاقت

مریم جمالی نفس تازه می‌کند و می‌گوید: «دوستی حاج قاسم سلیمانی و حاج محمد به سال‌های خیلی دور برمی‌گردد. حاج محمد عکس انداختن را دوست نداشت و الا امروز می‌دیدید که از کودکی در رکاب حاج قاسم بود. تنها عکس به یادگار مانده وقتی است که ۵ ماه قبل از شهادت حاج محمد به‌رسم هرساله حاج قاسم دوستان بازنشسته‌اش را دورهم برای افطاری جمع کرده بود. همه باهم عکس دسته‌جمعی می‌گیرند. محمد طبق معمول وقت عکس انداختن که می‌شود پشت دوربین می‌ایستد. این بار حاج قاسم شاکی می‌شود که «بیا یک عکسی با ما بگیر تو قرار است شهید شوی آن‌وقت یکی عکس باهم نداریم ها» با شنیدن این حرف حاج محمد لبخند بر لبش می‌نشیند و کنار حاج قاسم عکس یادگاری شهادت می‌اندازد، این عکس برای همیشه به یادگار ماند. حالا آرامگاه حاج محمد و سردار حاج قاسم سلیمانی فقط سه قدم باهم فاصله دارد.»

این قربانی را من بپذیر

مریم جمالی از آن روزها که می‌گوید نفسش تنگ می‌شود دلش بی‌تاب می‌شود و غم می‌دود در خانه دلش می‌گوید: «خانم بهبودی الحق نویسنده بسیار توانمندی است همه این‌ها را که من به شما می‌گویم او خیلی بهتر در کتاب نوشته است. تابه‌حال ۱۰۰ بار کتاب پاییز ۵۰ سالگی یعنی داستان زندگی خودم را خوانده‌ام. هر بار که می‌خوانم نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم حتی حالا که ۷ سال از رفتن حاج محمد گذشته هنوز هم خاطراتش زنده است. فصل‌های آخر کتاب خیلی غمگین است چون فصل آخر زندگی ماست؛ اما همیشه برای آرامش دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر» مثل دعایی که حضرت زینب (ع) داشت.

چند سالی است به خاطر دانشگاه پسرم در مشهد زندگی می‌کنم هر بار که از مشهد به کرمان برمی‌گردیم در تاریکی شب پسرم نوحه حضرت زینب (ع) را در ماشین می‌گذارد و من ریزریز  از دوری و دل‌تنگی حاج محمد گریه می کنم . پسرم حسین در تاریکی شب من را نمی‌بیند؛ اما در همان تاریکی دستش را روی صورتم می‌کشد و می‌گوید: اگر گریه کنی نوحه را خاموش می‌کنم آن‌وقت در دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر.»

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب پاییز ۵۰ سالگی سرگذشت شهید «حاج محمد جمالی پا قلعه» است. شهید جمالی در ۱۲ آبان، سال ۱۳۹۲ در جبهه سوریه شهید شد و در ۱۴ آبان در آرامگاه شهدای کرمان به خاک سپرده شد. حالا مزار او با مزار حاج قاسم سلیمانی ۴ قدم بیشتر فاصله ندارد.

«حاج محمد جمالی» مردی که سابقه دوستی‌اش با حاج قاسم به ۳۵ سال می‌رسد. اولین سلامی که به حاج قاسم داده بود در میدان جنگ بود وقتی ۱۶ سال بیشتر نداشت؛ آخرین خداحافظی‌اش هم با حاج قاسم در میدان جنگ بود وقتی ۵۰ ساله شده بود. نقطه مشترک هر دو دفاع از امنیت کشور بود. همه رفت‌وآمدها، همه قرارها، همه دلدادگی‌هایشان برای امنیت کشور بود. چه در زمان ۸ سال دفاع مقدس، چه وقتی جلوی نیروهای داعش در سوریه ایستاده بودند. اما زمانی هم بین این دفاع‌ها وجود داشت. می‌پرسید کی؟ کجا؟ همان موقع که سال‌ها اشرار در منطقه سیرجان کرمان قد علم کرده بودند تا امنیت کشور را از داخل لکه‌دار کنند. در تمام این مبارزه‌ها شهید محمد جمالی خودش را سرباز حاج قاسم می‌دانست. حتی بعد از بازنشستگی در مأموریت‌های سخت و جان‌فرسا فرمانده اش را همراهی می‌کرد.

شهادتش شبیه به زندگی‌اش بود

شهید محمد جمالی وقتی به شهادت رسید که مبارزه در جبهه سوریه هنوز علنی نشده بود و شهادت او، آن‌طور که باید برای خیلی از مردم جامعه آشکار نشد؛ حتی خیلی‌ها خبر شهادت او را از رادیوهای بیگانه شنیدند. هرچند اهالی کرمان به‌واسطه همه تلاش‌هایی که شهید جمالی سال‌ها برای دفاع از وطن و مبارزه با اشرار داشت در مراسم خاک‌سپاری او سنگ تمام گذاشتند و همین بس که خود حاج قاسم، در مراسم خاک‌سپاری او شرکت کرد و مراسم را خودش انجام داد.

و اما همه قصه دلدادگی فرمانده و سرباز وفادارش با شهادت شهید جمالی تمام نشد. در سال ۱۳۹۷ حاج قاسم در کنار همه دغدغه‌های امنیتی کشور دوست داشت یاد حاج محمد جمالی را نه‌تنها برای خودش بلکه برای همه مردم زنده نگه دارد. پیگیری نوشتن کتاب زندگی شهید، یکی از راه‌هایی بود که به ذهن حاج قاسم رسید. با پیگیری‌های سردار حاج قاسم سلیمانی ظرف مدت ۳ ماه کتاب حاضر شد. حاج قاسم کتاب را خواند با «مرتضی سرهنگی» نویسنده کتاب‌های مقاومت تماس گرفت که: کتاب خوب نوشته‌شده است. تقریر کتاب را هم کنار آن نوشته‌ام هر چه زودتر برای کتاب، مراسم رونمایی برگزار کنید حتماً خودم در این مراسم حاضر می‌شوم.

روز رونمایی رسید و حاج قاسم نبود

 حاج قاسم انتشارات «خط مقدم» را برای چاپ انتخاب کرد؛ روز رونمایی کتاب فرارسید؛ اما حاج قاسم نبود. در روز برگزاری رونمایی کتاب حدود ۳۵ روز بود که سردار شهید شده بود، مراسم رونمایی درست شبیه به مجلس ختم دیگری برای حاج قاسم بود. مجلسی که قرار بود حاج قاسم صاحب‌مجلس باشد؛ اما او رفته بود و مهرش مانده بود.

نویسنده کتاب پاییز ۵۰ سالگی فاطمه بهبودی نویسنده جوانی است که پیش‌ازاین داستان‌هایی  درباره جنگ نوشته است. او در بهمن‌ماه سال ۹۷ همراه با چند نویسنده دیگر راهی کرمان شد تا داستان زندگی یکی از رزمندگان دفاع مقدس را بنویسد. او تنها خانمی بود که در جمع نویسندگان، مسافر کرمان شد.

نشانه‌ها دست‌به‌دست هم داده بودند

«فاطمه بهبودی» نویسنده‌ای که او را بیشتر به کتاب «پوتین قرمزهایش» می‌شناسند. از روزی می‌گوید که قرار شد کتاب زندگی شهید جمالی را بنویسد: «بیشتر سال‌های عمرم را درباره جنگ ایران و عراق پژوهش کرده‌ام. چند کتاب هم در این زمینه نوشته‌ام. دلم می‌خواست اتفاق تازه‌ای بیفتد. یادم می‌آید همان روزها به مادرم گفتم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد؛ تنها، مثل سفر حجی که رفتم! مادرم تعجب کرد چون تمام گلایه من از این سفر بی‌همسفری‌ام بود. چند روز بعد من و تنی چند از نویسنده‌ها برای معارفه به کنگره سرداران سپاه کرمان دعوت شدیم. سوژه‌ها یکی‌یکی به نویسنده‌ها معرفی شدند. به من که رسید نام شهیدی را آوردند که مدافع حرم بود. جا خوردم! قرار بود کارها مربوط به جنگ باشد! از طرفی تا کرمان رفته بودم که سوژه من یکی از شهدای جنگ هشت‌ساله باشد، چراکه سال‌ها در این حوزه تحقیق کرده بودم و می‌خواستم تکه دیگری از این پازل را بازآفرینی کنم، اما در آن لحظه انگار به دهانم قفل زدند! انگار کسی در گوشم می‌گفت: هیس! تو برای این کار انتخاب‌شده‌ای!

هرچند از همان‌جا دست‌به‌دست تقدیر دادم؛ اما انگار سرنوشت خیال سکوت داشت. مدتی از معارفه گذشته و راوی به من معرفی نمی‌شد، این در حالی بود که دوستان نویسنده مصاحبه را گرفته و مشغول نگارش بودند. با مسؤولان کنگره تماس گرفتم و گفتم: «مشکل چیست؟ چرا شرایط مصاحبه را فراهم نمی‌کنید؟»

بعد از سکوتی طولانی گفتند که: شما درخواست مصاحبه با همسر شهید را داشتید. ایشان مشهد زندگی می‌کنند. الآن هم فصل امتحانات پسرشان است و نمی‌توانند به تهران بیایند. گفتم: «خب ما می‌ریم!»

گفتند که: راه دور است. گفتم: «مشکلی نیست.»

گفتند که: مشهد است

دلم هری ریخت. یاد چند روز پیش افتادم که به مامان گفته بودم دلم زیارت امام رضا می‌خواهد! تنهایی! در آن زمستان سرد! نمی‌دانم دعای خیر مامان بود یا توجه شهید.

رفتنم به مشهد مصادف شد با میلاد بانوی دمشق. سه چهار روز مصاحبه گرفتم باقی وقتم را به حرم امام رضا (ع) می‌رفتم و گوش کرده‌ها را می‌نوشتم، بی‌آنکه مصاحبه‌ها پیاده شود. نمی‌دانم وسواس همیشگی‌ام کجا رفته بود که سطر به سطر مصاحبه پیاده شده را با صدایم تطبیق می‌دادم!

به تهران برگشتم. درخواست ملاقات با مادر شهید را دادم. برحسب اتفاق مصادف شد با وفات عقیله بنی‌هاشم. کتاب به مراحل پایانی نزدیک شده بود. بخش اسناد و تصاویر کتاب مانده بود و مطلعین همراهی نمی‌کردند، اما شهید با من همراه بود و کتاب چاپ شد. و در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید.

راوی کتاب پاییز ۵۰ سالگی

«مریم جمالی» همسر شهید حاج محمد جمالی همه قصه زندگی‌اش را ظرف سه روز برای خانم نویسنده تعریف کرد. مریم خانم از ۱۸ سالگی همسر پسرعمه‌اش محمد جمالی شده بود و از همان ابتدا می‌دانست محمد، حامی نه‌تنها خانواده بلکه هر مظلومی است که از او کمک بخواهد یا نخواهد. یاد گرفته بود که او هم باید همپای شوهرش باشد. وقتی حاج محمد برای کمک به زلزله‌زدگان بم رفت اقوام به مریم خانم شکایت می‌کردند که این نشد زندگی! هر جا که مشکلی هست حاج محمد رها می‌کند و می‌رود. مریم خانم گفته بود اگر هر همسری اجازه ندهند مردش به کمک دیگران برود پس همه مردها باید در خانه بمانند. آن‌وقت دیگر مردی پیدا نمی‌شود که بار از دوش دیگران بردارد.

 همه زندگی آن‌ها همین قانون را داشت چه آن زمان که ۴ سال زندگی‌اش را جمع کرده و رفت سیرجان تا اگر حاج محمد دو هفته یک‌بار بعد از مأموریت‌های مبارزه با اشرار به خانه بیاید خانه نزدیک باشد و زودتر خستگی از تن بگیرد چه وقتی حاج محمد همه ۸ سال جنگ را در جبهه بود. با همه این‌ها وقتی حاج محمد می‌خواست به سوریه برود مریم خانم بی‌تاب بود. او دیگر طاقت جوانی‌هایش را نداشت. حاج محمد ۵۰ ساله شده بود. داماد داشت و وقتش رسیده بود که دل به دل مریم خانم بدهد.

اولین سفر به سوریه

مریم خانم جمالی می‌گوید: «حاج محمد بازهم مثل جوانی‌هایش عطش رفتن داشت. اولین بار ۵۵ روز رفت سوریه و برگشت دو هفته پیش ما ماند دخترها هزار بار گفتند که باباجان دیگر نرو. طاقت دوری شمارا نداریم. به دخترها می‌گفت از مادرتان یاد بگیرید در تمام این سال‌ها هیچ‌وقت مانع من نشد. سرم را پایین می‌انداختم و آرزو می‌کردم که من هم می‌توانستم به او بگویم نرو؛ اما نمی‌شد او آرزوی رفتن داشت آرزوی شهادت داشت. ایستادم و چیزی نگفتم تا رفت. شب قبل از رفتن دفترچه‌ای به من داد که اگر من شهید شدم این‌کارهای مانده من است آن‌ها را انجام بده گفتم: «حاج ممد فکر می‌کنی نوشیدن شربت شهادت به این راحتی‌هاست؟» شوخی می‌کردم که بفهمد دلم بی‌تاب است؛ اما خودش را به راه دیگری می‌زد..

باز اصرار می‌کرد که یادت نرود همه کارهایم را نوشته‌ام همه را موبه‌مو انجام بده می‌گفتم: «بهتر نیست خودت بمانی و کارهایت را به من محول نکنی، خودت کارهایت را انجام بده.» می‌خندید و ادامه نمی‌داد. نمی‌خواست به بی‌قراری من دامن بزند.

نیمه پاییز وقت رفتنش بود

۱۲آبان شهید شد ۴ روز بعدازاینکه از تهران عازم سوریه شده بود. ۱۴ آبان روز خاکسپاری بود. مراسم خاکسپاری در آرامگاه شهدای کرمان برگزار شد به‌محض اینکه وارد آرامگاه شدم حاج قاسم را دیدم که در آرامگاه قدم می‌زند. از چشمانم سیل اشک می‌بارید؛ اما خودم را جمع‌وجور کردم تا به حاج قاسم عرض ادب کنم.

گفت: ناراحت نباشید حاج محمد به آرزویش رسید.

 گفتم: این را خوب می‌دانم.

 حاج قاسم برای حاج محمد سنگ تمام گذاشت. خودش وارد قبر شد و او را به خاک سپرد با آمدنش دلمان  آرام گرفت. روز چهلم شهید، باورمان نمی‌شد که بااین‌همه دغدغه خودش را برساند. آمده بود بی‌صدا نشسته بود بین مهمان‌ها. درخواست کردند که حاج قاسم سخنرانی کند.

 گفته بود: نه! خیلی خسته‌ام.

 گفتند اگر پسر شهید از او تقاضا کند رویش را زمین نمی‌اندازد. پسرم حسین از حاج قاسم درخواست سخنرانی کند و حاج قاسم بی‌معطلی رفت پشت میکروفن مسجد.

تنها عکس به‌جامانده در ۳۵ سال رفاقت

مریم جمالی نفس تازه می‌کند و می‌گوید: «دوستی حاج قاسم سلیمانی و حاج محمد به سال‌های خیلی دور برمی‌گردد. حاج محمد عکس انداختن را دوست نداشت و الا امروز می‌دیدید که از کودکی در رکاب حاج قاسم بود. تنها عکس به یادگار مانده وقتی است که ۵ ماه قبل از شهادت حاج محمد به‌رسم هرساله حاج قاسم دوستان بازنشسته‌اش را دورهم برای افطاری جمع کرده بود. همه باهم عکس دسته‌جمعی می‌گیرند. محمد طبق معمول وقت عکس انداختن که می‌شود پشت دوربین می‌ایستد. این بار حاج قاسم شاکی می‌شود که «بیا یک عکسی با ما بگیر تو قرار است شهید شوی آن‌وقت یکی عکس باهم نداریم ها» با شنیدن این حرف حاج محمد لبخند بر لبش می‌نشیند و کنار حاج قاسم عکس یادگاری شهادت می‌اندازد، این عکس برای همیشه به یادگار ماند. حالا آرامگاه حاج محمد و سردار حاج قاسم سلیمانی فقط سه قدم باهم فاصله دارد.»

این قربانی را من بپذیر

مریم جمالی از آن روزها که می‌گوید نفسش تنگ می‌شود دلش بی‌تاب می‌شود و غم می‌دود در خانه دلش می‌گوید: «خانم بهبودی الحق نویسنده بسیار توانمندی است همه این‌ها را که من به شما می‌گویم او خیلی بهتر در کتاب نوشته است. تابه‌حال ۱۰۰ بار کتاب پاییز ۵۰ سالگی یعنی داستان زندگی خودم را خوانده‌ام. هر بار که می‌خوانم نمی‌توانم جلوی اشک‌هایم را بگیرم حتی حالا که ۷ سال از رفتن حاج محمد گذشته هنوز هم خاطراتش زنده است. فصل‌های آخر کتاب خیلی غمگین است چون فصل آخر زندگی ماست؛ اما همیشه برای آرامش دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر» مثل دعایی که حضرت زینب (ع) داشت.

چند سالی است به خاطر دانشگاه پسرم در مشهد زندگی می‌کنم هر بار که از مشهد به کرمان برمی‌گردیم در تاریکی شب پسرم نوحه حضرت زینب (ع) را در ماشین می‌گذارد و من ریزریز  از دوری و دل‌تنگی حاج محمد گریه می کنم . پسرم حسین در تاریکی شب من را نمی‌بیند؛ اما در همان تاریکی دستش را روی صورتم می‌کشد و می‌گوید: اگر گریه کنی نوحه را خاموش می‌کنم آن‌وقت در دلم می‌گویم: «خدایا این قربانی را از من بپذیر.»



منبع خبر

کتابی که به درخواست «حاج قاسم» نوشته و منتشر شد بیشتر بخوانید »

یک کتاب لج‌درآرِ بامزه + ‌عکس

یک کتاب لج‌درآرِ بامزه + ‌عکس



کتاب دریادل - نشر ستاره ها - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، جواد یاراحمدی / مدیر مؤسسه کتابرسان در یادداشتی برای کتاب «دریادل» که آن را نشر ستاره‌ها منتشر کرده، نوشت:

یک کتاب لج‌درآرِ بامزه، که بر خلاف کتاب های قبلی سیره شهدا به جایی که اشک مون رو در بیاره، مدام وسط مطالعه کتاب گل‌خنده می زنیم.(چون شهید ماشالله یک کمی !!!! شوخ طبع هستند).

ولی امان از داستان هایی که با خنده شروع می شود، که آخرش بدجور می سوزاند. 

اگر خیال می کنید که می خواین کتاب یکی از فرماندهان جنگ را بخوانید تا با سیره معرفتی شهید آشنا بشوید سخت در اشتباه اید، چون همسرشان ماشاالله خوب از خجالت شهید در اومدند.

چرا !!! چون بیشتر کتاب هایی که از شهدا خونده ایم، شهید را یک انسان آسمانی پر از کارهای خوب و به دور از هرگونه خطا به نمایش گذاشته است، تا جاییکه، خودمون را از شهدا خیلی دور، و دست نیافتنی می بینیم.

ولی این کتاب، اینقدر زندگی شهید را بی روتوش و خودمانی به نمایش گذاشته است که احساس می کنیم که در حق اینکه، ما تا الان شهید نشده ایم اجحاف شده است. 

اگر بخواهم به زبان کتابخون ها باهاتون صحبت کنم، کتاب دریادل یعنی کتاب دختر شینا بعلاوه کتاب آبنبات هلدار با کمی چاشنی کتاب فهیمه!

کتاب دریادل درباره زندگی پر فراز و نشیب همسر فداکار و صبور شهید ابوالفضل رفیعی یکی از فرماندهان جنگ است که با لهجه مِشَدی (که نویسنده واقعا به خوبی از عهده آن بر آمده) نوشته شده است. که یادآور کلی خاطرات شیرین و نوستالژیک بچه های دهه ۶۰ به قبل است.

این کتاب نشان دهنده فداکاری ها و رشادت‌های همسران شهدا است چون شهید، شهید می شود اما همسر شهدا صحنه گردان مدیریت خانه، تربیت و بزرگ کردن کودکان، مبارزه با فقر و به طبع مشکلات پس از آن، کسب درآمد و پذیرایی از حرف مردم و از همه مهمتر ادامه دهنده راه شهید در طول یک زندگی روزمره است.



منبع خبر

یک کتاب لج‌درآرِ بامزه + ‌عکس بیشتر بخوانید »

سال‌ها سفر برای کشف بناهایی که با مردم حرف می‌زنند!

سال‌ها سفر برای کشف بناهایی که با مردم حرف می‌زنند!

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق،  ویراست دوم کتاب «خشت و خیال» به نویسندگی کامبیز حاجی‌قاسمی و کامبیز نوایی توسط انتشارات سروش منتشر شده است. این کتاب، شرح مفصلی از معماری ایرانی اسلامی است و معنای عمیق نهفته در آثار معماری این دوره را به شیوه‌ای هنرمندانه و در عین حال پژوهش‌ محور بیان کرده است. خوانندگان این کتاب می‌توانند به خوبی با معماری دوره فرهنگ اسلامی در ایران که محدوده آن از ظهور اسلام تا اواخر قاجاریه است، آشنا شده و درک بهتری نسبت به فضای معماری و حقایق نهفته در بناهای ساخته شده در این عصر دست پیدا کنند.

یکی از موضوعات بسیار مهمی که در این کتاب مورد توجه قرار گرفته بازدید میدانی از حجم زیادی از بناهای ساخته شده در عصر معماری ایرانی اسلامی است. به عبارت دیگر این کتاب برآمده از بررسی مهمترین بناها و آثار موجود دوره اسلامی است. آثاری که در شهرها، روستاها و … واقع شده و نویسندگان با بازدید از این آثار تلاش کردند پیوندی بین اندیشه و عمل برقرار کنند.

«خشت و خیال» به زبانی روان و نثری ساده نوشته شده است. این موضوع سبب شده است که مخاطب عام نیز بتواند بخش زیادی از این اثر را فهمیده و به خوبی با آن ارتباط برقرار کند. به عبارت دیگر، اگرچه نویسندگان این کتاب مصور، از معماران برجسته کشورمان هستند و به سبب موضوع تخصصی آن، انتظار می‌رود که کتاب دارای عبارت‌های تخصصی مرتبط با رشته معماری باشد اما نویسندگان تلاش کرده‌اند در عین پرداخت به مباحث فنی این موضوع، نثر ساده و روان مورد غفلت قرار نگیرد.

این کتاب از یک مقدمه به نام «لطیفه نهانی» و ۹ گفتار اصلی تشکیل شده است.

«حریم و خلوت»، گفتار اول این کتاب به یکی از مهمترین موضوعات در طراحی بناها در معماری ایرانی اسلامی یعنی درون‌گرایی می‌پردازد. گفتار دوم آن با عنوان «نظم بلورین» به موضوع به‌کارگیری اشکال هندسی در بناها پرداخته و این هندسه را در ترکیب‌بندی بناهای موجود بررسی می‌کند. «گوهری در درون» نیز به هندسه سقف‌ در این بناهای معماری پرداخته و فضای داخلی بناهای سنتی را مورد بررسی قرار می‌دهد.

گفتار چهارم خشت و خیال، «تار و پود پنهان» است. این گفتار نیز نگاهی به هندسه بناهای معماری دارد اما این هندسه را از زوایای باطنی به ویژه در ترکیب‌بندی حجم‌ها و نماها بررسی کرده است. در گفتار پنجم با عنوان «خاک و کیمیا» به کاربرد مواد و مصالح در این بناهای معماری پرداخته می‌شود؛ آجر، گچ، چوب، سنگ و … مصالحی بی‌جان‌اند اما وقتی در کنار هم قرار می‌گیرند به معجزه کیمیایی دست معمار، فضاهایی زنده خلق می‌شود. گفتار ششم «نقش عجب» نام دارد و در گفتار هفتم با عنوان «صدای سخن عشق» به رنگ‌های به‌کاررفته در بناهای معماری اشاره می‌شود. چیزی که معماری ایرانی اسلامی را از معماری مدرن تمییز می‌دهد.

«کلک خیال‌انگیز» گفتار هشتم این کتاب است و به موضوعی می‌پردازد که بیش از هر چیز دیگری در معماری ایرانی اسلامی اهمیت دارد؛ خط و کلام مقدس بخش مهمی از بناهای سنتی ایرانی اسلامی را تشکیل داده و عنصر تفکیک‌ناپذیر این سبک معماری است. در گفتار پایانی با نام «در گلستان خیال» نگاهی به طراحی فضای باز در بناهای سنتی ایرانی اسلامی شده است. حیاط، باغ و …. از مهمترین بخش‌هایی‌اند که در این گفتار مورد بررسی قرار می‌گیرند.

کتاب «خشت و خیال» در آستانه چاپ دوم خود از سوی انتشارات سروش قرار گرفته است. به این بهانه، گفت‌وگویی با کامبیز نوایی یکی از نویسندگان این کتاب داشتیم که در زیر از منظر می‌گذرانید:

کامبیز نوایی با اشاره به نامگذاری این کتاب گفت: «خشت» به معنای اثر است و «خیال» به معنای ایده‌آلی است که در ذهن و قلب هنرمندی وجود داشته است. بنابراین می‌توان گفت این کتاب نوعی تفسیر موضوعی است و سعی دارد با توضیح آثار معماری و چیزی که در بطن آنها رخ داده است، مخاطب را به سمت مفهومی ببرد که در قلب هنرمند وجود داشته است. دقت داشته باشید که رفتن از خشت به سمت خیال به معنای نقد کردن است. در حقیقت از صورت به معنا می‌رویم و برگشت آن یعنی از معنا به صورت آمدن، همان بازطراحی است که هنرمند برای خلق بنا به کارگرفته است. البته منظورمان از خشت، آجر نپخته نیست بلکه به معنای اثر معماری است و خیال هم رویایی است که طراح دوست دارد بدان برسد.

وی با اشاره به ۹ گفتار اصلی این کتاب خاطرنشان کرد: فصل‌بندی که در این کتاب انجام دادیم براساس ماهیت و طبیعتی است که در معماری ایرانی اسلامی نهادینه شده است. بدون شک اگر می‌خواستیم درباره معماری مدرن یا نامدرن حرف بزنیم، باید به گونه دیگری فصل‌بندی می‌کردیم.

او با اشاره به این که هر گفتار این کتاب، بخشی از اندیشه معماری ایرانی اسلامی را بررسی کرده است، گفت: هر کدام از گفتارهای این کتاب، بیانگر اندیشه ما درباره آن چیزی است که از معماری دوره اسلامی ایران فهمیدیم؛ در حقیقت هر کدام از این گفتارها یک المان از معماری دوران اسلامی را به صورتی موشکافانه مورد بررسی قرار داده است. برای مثال نقوش یکی از بحث‌های مفصل در معماری ایرانی اسلامی است که در گفتار «نقش عجب» مورد بررسی قرار گرفته است یا «تار و پود پنهان» درباره هندسه باطنی معماری این دوره است.

نویسنده کتاب «خشت و خیال» با تاکید بر اینکه معماری اسلامی در ایران را تا اوایل دوره قاجاریه مورد بررسی قرار داده است، گفت: در دوران قاجاریه، از جایی به بعد شاهد حضور معماری فرنگی هستیم. وقتی درباره معماری اسلامی حرف می‌زنیم، منظورمان فقط معماری کشورهای اسلامی نیست بلکه منظورمان حکمت و حقیقتی است که در دل فرهنگ اسلامی وجود دارد. جالب است بدانید معماری بسیاری از کشورهای همسایه ما تحت تاثیر معماری ایرانی اسلامی است، چیزهایی که در ترکیه، هند، عثمانی، آندلس، اسپانیا و مراکش دیده می‌شود نوعی از معماری ایرانی اسلامی‌اند و البته ذیل مفهوم بزرگتری به نام فرهنگ اسلامی قرار می‌گیرند.

وی اضافه کرد: البته نکته مهمی که در این بین وجود دارد، نقش محوری ایران است. به عبارت دیگر همان‌طور که ایران در ادبیات، عرفان و فلسفه اسلامی نقش مهمی دارد، در معماری نیز چنین است. معتقدم اگر دو قطب در معماری اسلامی داشته باشیم، ایران یک طرف آن است و اسپانیا و مراکش قطب دیگراند. از این رو آثار معماری بی نظیری در ایران وجود دارد که در این کتاب سعی کردیم به اکثر آنان بپردازیم. 

نوایی ضمن اشاره به تلاش‌های معماران و باستان‌شناسان خارجی برای شناخت معماری ایرانی اسلامی گفت: باستان‌شناسان زیادی به ایران آمدند. جمعی از آنان سال‌ها در مسجد جامع اصفهان، عالی‌قاپو و … کار کردند و حقایقی که از آنان از این آثار بیرون کشیدند، بسیار آموزنده بوده است. برای مثال، آقای آرتور پوپ و همسرش سال‌ها در ایران زحمت کشیدند، سفرهای بسیاری کردند و توانستند کتاب‌های زیادی درباره معماری ایرانی بنویسند. او این قدر در ایران حضور داشته است که عاشق ایران شده و وصیت می‌کند در کنار پل خواجو دفن‌شان کنند. آندره گدار نیز که رئیس دانشکده معماری دانشگاه تهران بود سال‌ها در این زمینه کار کرده است. با این حال معتقدم که لازم بوده خود ما هم تکانی بخوریم و کاری انجام بدهیم. معتقدم که خود ساختمان‌ها و آثار معماری به جای مانده با ما حرف می‌زنند و می‌گویند ما منبع دست اول هستیم. معماران این بناها سال‌هاست که فوت کرده‌اند و طبیعتا نمی‌توان سراغ‌شان رفت اما حرف‌شان را در اثرشان بیان کرده‌اند و اگر بتوانیم بناهای به‌جای مانده را به خوبی تفسیر کنیم گویا که با خود آنان صحبت کردیم.

وی با اشاره به اینکه بخش زیادی از عمر خود را صرف نوشتن این کتاب کرده است، گفت: بنده و آقای حاجی قاسمی سال‌ها زمان گذاشتیم تا آثار معماری را بخوانیم. گردآوری و نگارش کتاب از دهه ۱۳۶۰ آغاز شد. در آن زمان کتاب‌هایی که نوشته شده بود را کنار گذاشتیم و شروع به سفر کردیم. سفرهای طولانی داشتیم تا بتوانیم همه آثار را ببنیم و به جزئیاتش پی ببریم. گاهی اوقات، بیش از ۲۴ ساعت در یک بنا حضور پیدا می‌کردیم و مجبور می‌شدیم در آنجا بخوابیم. سعی می‌کردیم با دقت فراوان از بخش‌های مختلف این بناها تصاویر تهیه کنیم و سپس آنها را به دفتر کارمان می‌آوردیم. روی عکس‌ها بحث می‌کردیم تا بتوانیم شناخت درست‌تری از آثار داشته باشیم. این شیوه از کار کمک‌مان می‌کرد که بهتر بتوانیم این بناها را نقد کنیم و حرفشان را دقیق‌تر بشنویم.

نوایی در بخش دیگری از صحبت‌های خود به نثر روان و ساده کتاب «خشت و خیال» اشاره کرد و گفت: چیزی که در خشت و خیال برای ما مهم بوده این است که چگونه به زبان ساده سخن بگوییم، درست است که این کتاب، درباره معماری است و شاید در مواردی اصطلاحات تخصصی داشته باشد اما سعی کردیم زبان آن برای همه قابل فهم باشد. همواره تلاش کردیم جوری بنویسیم که برای همگان راحت فهم باشد و مبانی مطرح شده در کتاب به سرعت فهمیده شود. به همین دلیل پس از چاپ اول کتاب، بازخوردهایی از کسانی داشتیم که رشته‌شان معماری نبوده است اما کتاب را خواندند و آن را فهمیدند.

او در مورد تغییرات این کتاب از چاپ اول به دوم توضیح داد و گفت: همانطور که می‌دانید این کتاب در سال ۱۳۹۱ به چاپ رسید و در همان سال موفق شد جایزه کتاب سال را دریافت کند و در ادیبهشت‌ماه سال ۱۳۹۲ جایزه کتاب دو سالانه منوچهر مزینی که از جوایز مهم معماری و شهرسازی است را دریافت کرد. برهمین اساس، چاپ اول کتاب خیلی زود تمام شد. از جمله تغییراتی که در چاپ دوم این کتاب مورد توجه قرار گرفت این بود که متن را دوباره بازخوانی کردیم تا روان‌تر شود. دو بخش از کتاب یعنی «تار و پود پنهان» و «نقش عجب» خواناتر شد. علاوه بر این تصاویر را بهبود بخشیده و رنگی کردیم. نقوش به صورت بسیار واضح در کتاب به نمایش درآمده است و این موضوع برای اولین بار است که رخ می‌دهد. عکس‌ها جدیدتر شده و کیفیت عکس‌ها بهتر شده است. علاوه بر این با زحماتی که دوستان در انتشارات سروش کشیدند، کیفیت چاپ بسیار بهتر شده است.

نوایی در پایان صحبت‌های خود با تاکید بر این که دوست دارد کتابش بر دل‌ها بنشیند، اظهار کرد: این کتاب، کتاب درسی است. البته شنیده‌ام که به عنوان یکی از مراجع برای کنکور دکتری به شمار می‌رود. ترجیح می‌دهم خوانندگان، این کتاب را بخوانند و به دل بسپارند تا این که بخواهند حفظش کنند. این کتاب دوست دارد فرهنگ شیرین و بزرگ ما را در قلب‌ها بنشاند. بنابراین نثر کتاب را به گونه‌ای نوشتیم که در عین سادگی فاخر باشد.

ویراست دوم کتاب خشت و خیال در ۳۷۶ صفحه با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و با قیمت ۴۵۰ هزار تومان توسط انتشارات سروش چاپ و در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است.

منبع خبر

سال‌ها سفر برای کشف بناهایی که با مردم حرف می‌زنند! بیشتر بخوانید »

کتاب «نا» منتشر شد

کتاب «نا» منتشر شد



کتاب «نا»، زندگی‌نامه شهید صدر منتشر شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کتاب «نا» در ٢١۶ صفحۀ رقعی و در شانزده فصل در پاییز ١٣٩٩ توسط پژوهشگاه شهید صدر روانۀ بازار کتاب شد. «نا» روایتی نه‌چندان بلند، اما واقع‌نما، مستند و پرجزئیات از شهید صدر است که با دوری از زیاده‌پردازی و اغراقگری، در شانزده فصل به شرح زندگی او پرداخته است.

«نا» در عربی به‌معنای «ما» است؛ ضمیر اول شخص جمع یا متکلم مع‌الغیر. «نا» یادآورِ سه‌گانۀ شهید صدر است که بیشتر، او را به آنها می‌شناسند: فلسفتنا، اقتصادنا و مجتمعنا.

مریم برادران ساعت‌ها و روزها، خوانده و دیده و شنیده و سپس با قلمی روان و صمیمی به روایتِ خوانده‌ها و دیده‌ها و شنیده‌هایش از زندگی مردی پرداخته که او را تنها با نام دو کتابش فلسفتنا و اقتصادنا می‌شناخته.

نویسنده در طول نوشتن این کتاب با خانوادۀ شهید صدر به‌ویژه همسر بزرگوار شهید در ارتباط بوده و از دقت و سخنان آنان بهره برده است. خود او در مقدمه کتاب می‌نویسد:

«شب سوم شعبان متن کتاب را تمام کردم. بعدازظهر بود که به فاطمه خانم زنگ زدم که هم سال نو و تولد امام حسین(ع) را تبریک بگویم و هم خبر بدهم متن تمام شده. چند سؤال هم داشتم که پرسیدم و جواب گرفتم. مشتاق بود نوشته‌ام را زودتر بخواند…. متن را برای فاطمه صدر فرستادم. روز بعد زنگ زد. شماره را که روی صفحۀ گوشی دیدم، همۀ بدنم یخ کرد، جواب ندادم، اضطراب عجیبی بود. خودم را دلداری دادم و چند دقیقه بعد شماره‌شان را گرفتم. گوشی را برداشت و بعد از سلام و احوالپرسی، با همان صدای گرم پر از انرژی و امید همیشگی و سخاوت ذاتی این خانواده، تشکر کرد و با مهربانی گفت: «وقتی می‌خواندم، با شما حرف می‌زدم که انگار همه‌جا حضور داشتید.» شرمنده شدم و البته از چیزهایی که در این مدت شناخته بودم، نباید چیزی جز این را انتظار می‌داشتم.»

علاقه‌مندان برای خرید آنلاین این کتاب با ١٠درصد تخفیف می‌توانند به فروشگاه سایت پژوهشگاه مراجعه کنند.



منبع خبر

کتاب «نا» منتشر شد بیشتر بخوانید »