نوید شاهد

آیین اختتامیه جایزه جهانی شهید صدر برگزار شد

آیین اختتامیه جایزه جهانی شهید صدر برگزار شد


آیین اختتامیه جایزه جهانی شهید صدر برگزار شد

به گزارش خبرنگار نوید شاهد آیین اختتامیه جایزه جهانی شهید صدر، با حضور آیت الله اعرافی مدیر حوزه‌های علمیه، آیت الله گلپایگانی فرزند آیت الله العظمی گلپایگانی، حجت الاسلام ایمانی‌پور رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، حجت‌الاسلام حائری فرزند آیت الله العظمی حائری، سید عبدالفتاح نواب نماینده ولی فقیه در امور حج و زیارت، نعمانی شاگرد شهید صدر، عبدالحسین خسروپناه دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی و جمعی از شخصیت‌های برجسته حوزوی و علمی داخلی و خارجی، در قم برگزار شد.

 

در این مراسم ضمن بزرگداشت شخصیت علمی شهید صدر، از دو کتاب«جایزه جهانی شهید صدر؛ اهداف، رویکردها، ضرورت‌ها و امتیازات» و «آثار برگزیده نخستین دوره جایزه جهانی شهید صدر» که شامل نظریه‌ها و اندیشه‌های علوم انسانی اسلامی است، رونمایی شد.

 

همچنین در این مراسم ضمن تجلیل از شخصیت علمی مرحوم آیت الله مصباح یزدی با عنوان “جایزه جهانی شهید صدر؛ استاد فکر، علامه مصباح”، از برگزیدگان این جایزه جهانی تجلیل شد.

 

گفتنی است نخستین دوره جایزه جهانی شهید صدر به کوشش سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و با هدف حمایت از نظریه‌ پردازی در حوزه علوم انسانی  اسلامی در سطح جهانی، به کار خود پایان داد.

انتهای پیام/



منبع خبر

آیین اختتامیه جایزه جهانی شهید صدر برگزار شد بیشتر بخوانید »

شهیدی که اتوبان شهادت را به نام خود کرد!

شهیدی که «اتوبان شهادت» را به نام خود کرد!


شهیدی که اتوبان شهادت را به نام خود کرد!

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، «حاج محمود توکلی» سردار بی ادعای سپاه و جانشین قرارگاه تفحص شهدا در کردستان عراق بود که در «پنجوین» عراق، به دیار یاران شهیدش قدم نهاد و در دهم مهرماه سال 98، میهمان امامش حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شد.

 

«علی محمد ساریخانی» از اعضای «کمیته جستجوی مفقودین» و همکار «حاج محمود توکلی» است که هنگام شهادت در کنار شهید بود و در لحظات آخر، پرواز دوست شهیدش را نظاره کرد. ساریخانی در گفت و گو با نوید شاهد، لحظه شهادت شهید «حاج محمود توکلی» را در سالروز شهادت این سردار روایت کرد که از نظرتان می گذرد:

 

دلشوره داشتم؛ این چهارشنبه روز دیگری بود

صبح روز چهارشنبه بود که به دو گروه تقسیم شدیم. یک گروه با برادر عزیزم جناب آقای غلامی به منطقه نال پالیز رفتند و من با گروه حاج محمود به ارتفاعات مشرف به شهر پنجوین( کله قندی) اعزام شدیم. در بین راه زیاد سربه سر حاج محمود گذاشتم و هرچه که گفته می شد، آخرش به شهادت ختم می گشت. رفتم بیل مکانیکی را استارت زدم، گویا روز چهارشنبه روز دیگری بود، نمی دانستم چه خبر است ولی در دلم شوری دگر بود، با رمز یا زهرا (سلام الله علیها) مشغول کار شدم.

 

شهیدی که اتوبان شهادت را به نام خود کرد!

 

 قراری که به اربعین نرسید

یک ساعتی کار کردم که یک مین گوجه ای زیر دستگاه منفجر شد و حاج محمود با برادر مرادی پیشم آمدند که حاج محمود لب به سخن گشود، گفت: «چه خبر است برای رفتن عجله داری کمی آرام تر» و ادامه داد «بیا پایین تا کمی من کار کنم». نیم ساعتی نگذشته بود که مرا صدا زد و گفت: «بیا بشین پشت دستگاه ولی کمی مواظب باش تا من بروم و یک تماس بگیرم». وقتی که برگشت گفت ما که خداحافظی مان را کردیم. گفتم از چه کسی خداحافظی کردی. گفت «از خانواده. آخه قراره اربعین با خانواده به پابوس آقا اباعبدالله (ع) مشرف شویم. گفتم اگررسیدم می آیم». قرار بود یکشنبه هفته آینده من و حاج محمود از مرز «باشماق» خارج شویم و به ایران برگردیم.

 

شهیدی که اتوبان شهادت را به نام خود کرد!

 

اینجا اتوبان شهادت است!

یک ساعت گذشته بود که یک مین جلوی بیل مکانیکی منفجر شد. حاج محمود آمد و گفت: «بیا برو استراحت کن» و قبل از آن که سوار بیل شود به من اشاره کرد «بیچاره! اینجا اتوبان شهادت است». چند دقیقه ای نگذشته بود که مین منفجر شد. ناگهان دیدم که حاج محمود افتاده است. رفتم نزدیک، غرق خون شده بود. شروع کردم به صدا زدن که «بچه ها بیایید، بچه ها بیایید» برادر «هادی» و «سید» از سمت پایین به طرف بیل دویدند. هادی خوش را به بالای بیل رساند تا کمک کند حاجی را از بیل پایین بیاوریم. ابتدا فکر کردم که بازویش فقط ترکش خورده اما ترکش اصلی به جای دیگری از بدنش خورده بود؛ به قلبش اصابت کرده بود. دیدم حاج محمود چند بار نفس عمیق کشید، انگار که اشهد خود را می خواند. سید با اشاره به من گفت که تمام است. نبضش را گرفتم اما نبضی نداشت. گویا همسنگرانش به پیش باز آمدند، او نیز آرام شد و به لقای دوست پیوست و ما ماندیم در هجران یاران که قلبمان را می سوزاند».

 

شهیدی که اتوبان شهادت را به نام خود کرد!

 

گفتنی است شهید محمود توکلی، جانشین قرارگاه تفحص شهدا در کردستان عراق، اهل شهرستان فلاورجان از استان اصفهان بود که از سال‌های ابتدایی شروع عملیات تفحص شهدا یعنی از سال 1372 در عملیات‌های کاوش شهدا شرکت داشت و ابتدا مسئول تفحص لشکر 14 امام‌حسین(ع) بود. او پیش از این در هشت سال دفاع مقدس نیز نقش اثرگذاری داشت و در جبهه‌های جنگ تحمیلی به درجه جانبازی نائل شده بود.

انتهای پیام



منبع خبر

شهیدی که «اتوبان شهادت» را به نام خود کرد! بیشتر بخوانید »

پیام تسلیت خانواده شهید

پیام تسلیت خانواده شهید “قاسم سلیمانی” در پی شهادت “سید حسن نصرالله”


پیام تسلیت خانواده شهید

به گزارش نوید شاهد، خانواده شهید سپهبد قاسم سلیمانی در پی شهادت سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله لبنان پیام تسلیت صادر کرد.

بر اساس این گزارش، متن کامل این پیام به شرح زیر است:

«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؛ رژیم سفاک صهیونیستی پس از قتل‌عام چهل هزار جان آزاده و بی‌گناه، با عبور از خط قرمز جبهه مقاومت و با هماهنگی آمریکای جنایت‌کار، دست به جنایتی هولناک زد و مجاهد بزرگ و سید نستوه مقاومت آیت الله سید حسن نصرالله را به شهادت رساند.

قلم تاب سخن گفتن از این مرد بزرگ، خدمات و فداکاری‌های او را ندارد. چه می‌توان گفت از جوانمردی که پیوسته برای مبارزه با شقی‌ ترین دشمنان بشر و خبیث‌ترین آنان مبارزه کرد؛ برای امت اسلام عزت آورد و فخر همه آزادگان جهان شد. شهید حاج قاسم سلیمانی به حق او را «آیت الهی» می‌دانست. آیتی که توانست شجرهٔ طیبهٔ حزب‌الله را چنان تناور کند که توطئه دشمنان به آن گزندی نرساند.

شهادت او فرجامی نیک بر کارنامۀ درخشان بندگی‌اش و آغازی بر پایان عمر دشمنان غدار و خون‌خوار امت اسلام خواهد بود.️

خانواده شهید حاج قاسم سلیمانی ضمن ابراز تألم واندوه عمیق این مصیبت بزرگ و فقدان تاب‌سوز را به محضر بقیه‌الله اعظم، ولی امر مسلمین جهان آیت‌الله خامنه‌ای، آحاد امت اسلامی، آزادگان جهان و بیت معظم شهید نصرالله تبریک و تسلیت می‌گوید.

امید است جبهه مقاومت طبق وظیفه خود، باقدرت به خون‌ خواهی ایشان و شهدای قدس برخیزد و باند جنایتکار اسرائیل را هرچه سریع‌تر از نقشهٔ روزگار محو کند.ان‌شاءالله».

 



منبع خبر

پیام تسلیت خانواده شهید “قاسم سلیمانی” در پی شهادت “سید حسن نصرالله” بیشتر بخوانید »

سید قاسم به بازار رسید

کتاب تازه نشر شاهد «برای سید قاسم» منتشر شد


 

سید قاسم به بازار رسید

به گزارش خبرنگار نوید شاهد کتاب “برای سید قاسم”، شهیدی از تبار شهدای واحد اطلاعات و عملیات نیروی زمینی ارتش، در سه بخشِ “معرفی شهید”، “خاطره ها” و “ضمیمه و تصاویر” به روایت ایثارگری های شهید سید قاسم موسوی، فرمانده گروه ویژه گشت و شناسایی، در دوران دفاع مقدس، می پردازد.

 

بر اساس این گزارش در مقدمه این کتاب آمده است:” وقتی که سحر به صبح یک روز بهاری پیوست، (سوم فروردین ماه 1367) سید قاسم موسوی پس از دلاوری ها و رشادت هایی که در سال های دفاع مقدس از خود نشان داد، سرانجام در یک عملیات شناسایی در منطقه “زرباطیه” در خاک عراق، پس از یک درگیری نابرابر و مقاومت بسیار غریبانه و مظلومانه، به درجه رفیع شهادت نائل می گردد. پس از شهادت پیکر پاک و مطهرش در همان جا گمنام باقی می ماند و هیچ گاه به وطن بازنگشت. شهید موسوی در سال های پایانی جنگ با حضور در ماموریت های ویژه شناسایی تیپ 2 لشکر 116 قزوین، اقداماتی کم نظیر در راستای جمع آوری اطلاعات از موقعیت، تجهیزات و استعداد یگان های دشمن انجام داده اند. به همین خاطر بارها مورد تشویق فرماندهان ارشد خود قرار گرفت. ایشان در زمان شهادت به عنوان گروهبان یکم در خدمت ارتش جمهوری اسلامی بود”.

 

در بخشی از این کتاب در خاطره ای از هم رزم شهید عنوان شده است:” در یکی از روزها که قرار بود به همراه گردان برون مرزی به ماموریتی اعزام بشویم، طبق روال همیشگی پیش از اعزام به ماموریت، دور هم جمع شدیم. آن روز سید قاسم هم بود. در این دور همی هر کس خاطره ای تعریف می کرد؛ یکی از خاطرات دوران کودکی و شیطنت هایش تعریف می کرد، یکی از دردها و مشکلات گذشته می گفت. یکی از عروسی اش در آینده نزدیک خبر می داد. یکی جوک می گفت. خلاصه از هر دری صحبت می کردیم. همین طور که با هم می گفتیم و می خندیدیم، آقا سید رو به یکی از همرزمان ما به نام حمید یاوری کرد و خیلی جدی و مطمئن به او گفت: رفیق نور بالا می زنی! به دلم برات شده که امروز تو شهید می شوی!”.

 

گفتنی است کتاب “برای سید قاسم” در 155 صفحه، با تیراژ 100 نسخه و بهای 100 هزار تومان به تازگی از سوی نشر شاهد به چاپ رسیده است.



منبع خبر

کتاب تازه نشر شاهد «برای سید قاسم» منتشر شد بیشتر بخوانید »

ماجرای تغییر چهره دخترکی که عاشق شهادت بود!

ماجرای تغییر چهره دخترکی که عاشق شهادت بود!


ماجرای تغییر چهره دخترکی که عاشق شهادت بود!

به گزارش خبرنگار نوید شاهد در سالروز شهادت سهام خیام، دخترک ۱۲ ساله ای که با اعمال و رفتارش، دشمن را به ستوه آورده بود، به روایت گوشه ای از زندگی و شهادتش می پردازیم که در ادامه می خوانید:

 

سهم بزرگِ سهام کوچک از خوش فهمی

سهام خیام در روز ۲۵ بهمن ماه سال ۱۳۴۷ در شهر هویزه دیده به جهان گشود. نام پدر او کاظم و نام مادرش نسیمه بود و چهار خواهر و دو برادر داشت. او کودکی بسیار پر جُنب و جوش بود. وی دانش آموز درس خوان مدرسه بود و پنج سال تحصیل در دبستان را با نمرات بالا سپری کرد. در کلاس اول راهنمایی ثبت نام کرده بود، اما به دلیل آغاز جنگ تحمیلی و اشغال شهر هویزه، نتوانست به مدرسه برود. با وجود سن کمی که داشت، از بیشتر اوضاع داخلی شهر و کشورش با خبر بود. نماز می خواند و با قرآن مأنوس بود. در جلسات و دوره های مذهبی که در محل برپا می شد، شرکت می کرد. خوش رویی و اخلاق نیکوی او او باعث شده بود تا همه دوستش داشته باشند. بسیار کنجکاو بود و احساس مسوولیت، تمام وجودش را فرا گرفته بود. سهام خیلی می فهمید. او از همان کوچکی بزرگ بود. خیلی بزرگ.

 

آرزویش شهادت بود نه خوش رقصی مدادهای رنگی

او دلش نمی خواست در اتاقش بنشیند و مدادهای رنگی را روی کاغذهای سفید دفترش برقصاند و نقاشی بکشد. گرچه به قول اطرافیان دختر بود و نمی توانست تفنگ به دست بگیرد، فریاد می زد و بر دشمن لعنت می فرستاد. دامنش را پر از سنگریزه می کرد و بر وجود پوشالی دشمنان، باران وحشت می بارید. کار دیگری از دستش برنمی آمد، اما همین شجاعتش، نیروهای انقلابی را روحیه می داد. او هرگز از مبارزه و کشته شدن ابایی نداشت. می گفت:«بگذار مرا بکشند. بگذار شهیدم کنند. من عاشق شهادتم». آری سهام عاشق شهادت بود.

 

تیر دشمن و مُشت پر سنگ

رژیم اشغالگر بعث در همان روزهای آغازین جنگ از مرزهای دشت آزادگان گذشت و روز ششم مهرماه ۱۳۵۹، هویزه را به اشغال کامل خود در آورد.

نیروهای بعثی عراقی به غارت اموال دولتی پرداختند و از آزار و اذیت مردم شهر، ابایی نداشتند. سهام به شدت از این وضع ناراحت و عصبانی بود و مدام به عراقی ها دشنام می داد.

روز نهم مهرماه ۱۳۵۹، مردم هویزه که سه روز بود شاهد اشغال شهرشان توسط نظامیان عراقی و ارتش متجاوز صدام بودند، طاقتشان طاق شد و دست به قیامی سراسری زدند. کنار رودخانه، زنان و دختران هویزه به پرتاب سنگ و فحش دادن به سربازان دشمن پرداختند. تا اینکه سربازان دشمن به طرف آنها تیراندازی کردند.

 

میهمانی باشکوه با ظرف های آلوده!

آن روز مادر وضعیت شهر را ناامن دید؛ لذا کودکان خود را به کناری برد و خواست آنها را پنهان کند. همه در گوشه ای  جمع شده و نشسته بودند، ولی تنها کسی که ننشست و آرام نبود، سهام بود. در آن لحظه سهام رو به مادر خود کرده و می گوید:«اگر تمام درها را ببندی، من امروز باید از منزل بیرون بروم و حتما باید دفاع کنم. مگر فقط مردان می توانند دفاع کنند؟ من هم می توانم، من نیز از همین مردم هستم و باید دفاع کنم». دور از چشم مادر به این فکر افتاد که با تغییر لباس و به صورت ناشناس به هدف خود برسد. سهام پس از استحمام و تعویض لباس و مرتب کردن خود، گویی که می داند لحظات آخر را سپری می کند و می خواهد به میهمانی باشکوهی برود، بهترین راه و بهانه را که همان قطع شدن آب لوله کشی شهر بود، انتخاب کرد و جهت شستن ظروف به طرف رودخانه حرکت می کند.

 

از تلافی دشمنِ کلافه تا شهادت دخترک جسور

در مسیری که طی می کرد، درمانگاه هویزه قرار داشت. مادر با او برخورد می کند و به او می گوید:«برگرد، تو بچه هستی و توانایی مقابله نداری» و سهام انگار نه انگار که می شنود. در این حالت ظرف ها را روی زمین می گذارد و دو انگشت دست خود را به نشانه پیروزی بالا می برد و در این حالت می گوید:«پیروزی..» و این کلمات را تکرار می کند. به دشمن که رسید، تنها کاری که می توانست انجام دهد، شعار بر ضد نظامیان غاصب بود که در مقابل او قرار داشتند. او مرتب اظهار تنفر می کرد و از اسلام، شهر، حق مردم و کشورش دفاع می کرد. با این عمل سهام و اصرار ورزیدنش دشمنان تصور می کردند که او کودکی بیش نیست و نمی تواند کاری را از پیش ببرد. کمتر به او توجه می کردند تا این که این بار وی دامن خود را پر از سنگ ریزه کرده و به همراه جمعی از مردم، دشمن اشغالگر را سنگ باران می کند. او در حالی که سنگ می انداخت با صدای بلند می گوید:«مرگ بر صدام، بروید گم شوید». آن قدر این عمل را ادامه می دهد تا باعث برافروختن خشم آن مزدوران می گردد و به قول شاهد این صحنه ی تحسین برانگیز، در مقابل چشم های بهت زده اهالی، یکی از افراد نظامی ارتش بعث که از دست او به ستوه آمده بود، به سربازان خود می گوید:« این دختر از دیروز تا حالا ما را کلافه کرده است، او را بزنید». در این حال گلوله ای از سوی دشمن به سمت او که شجاعانه از دین و وطن دفاع می کرد، شلیک شد و سرزمین پاکش را به خونش رنگین کرد.

 

بازنشر از کتاب جاودانه ها؛ نشر شاهد



منبع خبر

ماجرای تغییر چهره دخترکی که عاشق شهادت بود! بیشتر بخوانید »