نوید صفری

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد



شهید مدافع حرم نوید صفری

گروه جهاد و مقاوت مشرق – سال ۱۳۹۶، در بحبوحه نبرد سوریه و قولی که سردار حاج قاسم سلیمانی مبنی بر پایان حکومت داعش داده بود، عملیات بوکمال با حساسیت بالایی انجام شد و نتایج بسیار موفقی برای جبهه مقاومت در پی‌داشت. همان روزها، در بین اخبار شهادت مستشاران ایرانی، خبر شهادت نوید صفری که جوانی زیبارو و در آستانه ازدواج بود، بیشتر از بقیه به چشم می‌آمد. 

حالا که بیشتر از سه سال از آن روزها می‌گذرد و همزمان با انتشار سومین چاپ از کتاب «شهید نوید» که روایتی از پدر، مادر، همسر و همرزمان شهید صفری است، فرصت مغتنمی بود برای همکلامی با سرکار خانم مریم کشوری، همسر شهید که اگر چه مدت کوتاهی در حیات دنیایی با شهید نوید زندگی کرد اما به اندازه ده‌ها سال، از او آموخت و با او همراهی کرد. ایشان همچنان شبانه روز به یاد و برای زنده ماندن سیره و روش شهید صفری و همرزمانش تلاش می‌کنند و برای آینده خود نیز همین مسیر را انتخاب کرده‌اند.

آنچه در ادامه می‌خوانید، هشتمین و آخرین قسمت از این گفتگوی مفصل و طولانی است که ۱۸ اردیبهشت ماه در کتابفروشی آستان قدس رضوی در تهران انجام شد.

قسمت‌های قبلی این گفتگو را اینجا بخوانید:

اصرار شهید بر مسافرت تک‌نفره همسر به خارج! + عکس

بهت‌زدگی همسر شهید از سهروردی تا هفت‌تیر /سرنوشت عجیب جهیزیه + عکس

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین را زیارت کرد+عکس

«روح شهید» واسطه ازدواج دو جوان شد + عکس

نگرانی «مدافع حرم» از انتشار یک ویدئو + عکس

«مدافع حرم» همسرش را به تنهایی روانه تهران کرد! + عکس

**: مراسم های تشییع را چطور برنامه ریزی کردید؟

همسر شهید: حرم امام رضا که رفتیم، با برنامه ریزی سپاه بود اما ما فقط یک ساعت در حرم بودیم. آقانوید خیلی امام رضایی بود. کتاب شهید نوید را هم که بخوانید، ‌ارادت ایشان مشخص است. پیکر آقانوید که به مشهد آمد، گفتند تابوتشان را ایستاده بگیرید تا سلامی به حضرت رضا علیه السلام بدهد. با خودم گفتم خوش به حالت آقانوید؛ آخرین سلام را هم با بدن بی سر به آقا دادی. حس کردم که اگر جای آقانوید بودم، می گفتم که دیدید آخر من هم فدایی مادرتان شدم؟

بعد که پیکرشان را خواستند از حرم بیرون ببرند، یک بنده خدایی گفت اگر می شود، بگذارید همسرش چند دقیقه با پیکر، ‌تنها باشد. من آن لحظه فقط به آن فکر بودم که این مراسم مثل مراسم من است، ‌نکند آقانوید غصه بخورد. گفتم: ‌من همیشه دوست داشتم در مراسمم شهدا باشند و ائمه نظر کنند. این بهترین مراسمی بود که توانستی برای من بگیری. من از تو راضی ام. فقط برای من دعا کن.

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد
پدر و مادر شهید نوید صفری

**: یعنی شما بودید و پیکر آقانوید و امام رضا علیه السلام…

همسر شهید: بله؛ آقانوید هم با چهره خندانی که روی عکس تابوتش بود، به من نگاه می کرد. بعد از آن پیکر را بردند. من یک ساعت در هتل خوابیدم و دقیقا صحنه های تشییع را دیدم که آقانوید هم کنار من بود. دستم را گرفته بود و گفت: ‌هر کاری داری بگو برایت انجام بدهم. دوست داری برایت چه کار بکنم؟ نشان داد که در همه آن لحظات کنارم بوده.

**: دو روز بعدش تشییع انجام شد؟

همسر شهید: بله؛ وصیت کرده بود از منزلشان تا مسجد و از آنجا تا میدان پروین تشییع بشود. در فلکه چهارم تهرانپارس هم نماز خوانده شد. چون در آن منطقه شهید مدافع حرم نداشتیم، ‌در تشییع خیلی ها متحول شدند و تأثیر گرفتند.

**: آن ماشین ۲۰۶ که به عنوان ماشین عروس، گل زده بودند، ‌ایده چه کسی بود؟

همسر شهید: ایده پسرخاله شان بود که جگرها را آتش زدند. مادر شوهرم هر بار آن ماشین را می دید از حال میرفت و بی تابی می کرد. آقانوید بارها بعد از شهادت به خواب اطرافیان آمد که به مادرم بگویید گریه نکند. من خیلی جایم خوب است و خیلی از گریه اش ناراحت می شوم. من به مادرشوهرم حق می دادم چون خیلی وابسته آقانوید بودند. الان هم بعد از این همه سال، وقتی پای صحبتشان می نشینیم، مدام گریه می کنند.

آقانوید یک وصیتنامه داشت قبل از شهادت که به دوستش داده بود. سه وصیت داشت برای تشییع. یکی این که حتما با لباس پاسداری دفن شود؛ دیگر این که پیکرش را به حرم امام رضا علیه السلام ببرند و طوری بگردانند که پیکر،‌ ضریح را ببیند. سوم هم این که کروکی مزار را کشیده بود و گفته بود هر طور شده نزدیک پیکر شهید خلیلی و در هر جایی که امکان داشت، حتی زیر پای زائران آقارسول دفنش کنیم. الان فقط یک پیاده رو فاصله دارند و کنار هم هستند. حتی نوشته بود که اگر مسئولان همکاری نکنند، حلالشان نمی کنم!

**: چه کسی پیگیر این موضوع شد؟

همسر شهید: اسم سه نفر ازدوستانشان را نوشته بود و گفته بود برای این کارها از این سه نفر کمک بگیرید. الحمدلله همه این کارها جفت و جور شد و همه چیز طبق روالی که می خواست پیش رفت. البته من نمی توانم جزئیات مراسم را تعریف کنم چون با جمعیت تشییع‌کننده‌ها و در کنار مادر شهید خلیلی بودم.

آمبولانس که پیکر را می آورد،‌ از نیمه راه من را سوار کردند. مادر شهید خلیلی به من گفته بود حتما به آمبولانس برو تا لحظات آخر با پیکر باشی. مادر شوهرم را زودتر برده بودند که داخل قبر آقانوید بخوابند. اما من کنار پیکرشان در آمبولانس بودم. تا این که به مزار رسیدیم و پیکرشان را داخل قبر گذاشتند.

بقیه مراسم‌ها هم به همت دوستانش و سپاه، خیلی خوب برگزار شد.

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد

**: کوچه یا خیابانی به نام آقانوید شد؟

همسر شهید: بله، الان کوچه منزلشان به نام آقانوید مزین شده.

آقانوید یک دستنوشته خیلی معروفی هم درباره زیارت عاشورا دارد و در آن دستنوشته آورده: آه که تمام حسرتم این است که چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست و حیف که بیشتر از روزی یک مرتبه، ‌روزی ام نشد که بخوانم. بر شما باد خواندن عاشورا که این سخن، سخن امام عصر (عج) است و هر که چهل روز عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه کند، من تمام تلاشم را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجتش را بگیرم و اگر صلاح نبود یا نشد، در آخرت برایش جبران می کنم.

**: تاریخ این دستنوشته معلوم است؟

همسر شهید: بله؛ بیست و دوم آذرماه ۹۴ این یادداشت را نوشته بودند. گفته‌اند که حتی یک زیارت عاشورا هم قیام می کند؛ با روضه ارباب از زبان مادرش و خواهرش… ان شا الله شرمنده شما نباشم.

شکر خدا خیلی ها با این چله زیارت عاشورا حاجت گرفتند.

آقانوید حتی در دستنوشته شان هم نوشته است که امروز با نیت چشمان امام حسن علیه السلام برای مادرشان گریه کردم. مثلا قرآن می خواند و می گفت من این قرآن را با نیت حضرت زهرا می خوانم. یا در سوریه با نیت حضرت زینب به مدافعان خدمت می کرد.

گاهی ما کارها را به نیت شهدا  می کردیم اما آقانوید همین کارها را به نیت ائمه علیهم السلام انجام می داد. آقانوید با قرآن خیلی مأنوس بود و بیشتر با معنی می‌خواند و می گفت در متن عربی قرآن خیلی روان نیستم. می گفت اول صفحه وقتی معنی قرآن را بخوانم، مفاهیم تا آخر صفحه را می فهمم؛ از بس که قرآن را خوانده بودند.

**: روی ترجمه خاصی از قرآن تأکید داشتند؟

همسر شهید: خیر، قرآنی معمولی داشت که پایینش استخاره هم داشت. چند قرآن کوچک هم همراه داشت. خیلی اهل قرآن بود. هر جایی که زیارت می رفتیم، زیارت عاشورا که می خواند؛ مودب رو به قبله می نشست؛ ‌انگار که آقا روبرویش نشسته. با طمأنینه زیارت عاشورا را می‌خواند و هر از گاهی بینش دو بیت روضه می‌خواند. اشکش که می آمد،‌ آنها را به محاسن و سینه اش می کشید. آنقدر این حالت‌های معنوی قشنگ بود که یادم هست یک بار در دفتر خاطراتم نوشتم کاش می شد این حالت معنوی عاشورا خواندنش را فریز کنم و نگه دارم تا بعد از شهادتش داشته باشم. آنقدر که حال خوبی داشت. با هم زیارت عاشورا را می خواندیم و خیلی برایش مهم بود که من کنارش باشم تا با هم بخوانیم.

یک بار خیلی از دست من خوشحال بود. خواست تشویقم کند و گفت: یادم بنداز این دفعه که می خواستیم عاشورا بخوانیم، یک روضه مخصوص خودت بخوانم.

یک بار دیگر هم که خیلی خوشحال شد، گفت:‌ خدایا شکرت از این همسر؛ رویش را سفید کن با شهادت همسرش… ‌دعایی می کرد که خودش هم در آن باشد!

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد
کلاه شهید نوید صفری بر روی پیکرش / معراج شهدا

**: دستنوشته هایشان به لحاظ ادبیاتی چطور بود؟

همسر شهید: به نظر شخص خودم، خیلی خوب بوده چون روحیه لطیفی داشت و در این دستنوشته ها مشخص است. از نظر معرفتی هم این یاداشت ها، حد بالایی داشت. از نظر ادبی هم روان‌خوان و قابل فهم است. هنر بزرگ خانم اعتمادی (نویسنده کتاب شهیدنوید) و عنایتی که به ایشان شد و قلم روانی که داشتند، یک سوی قضیه بود اما ماه رمضان پارسال، روایت دوازدهم کتاب را نوشتند که گل سرسبد کتاب است. در این بخش، بیشتر دستنوشته‌های آقانوید را در قالب روایت‌ها آوردند. در بیشتر کتاب های شهدا، انتهای کتاب، ‌دستنوشته ها را یا تصاویرش را می‌آورند اما خانم اعتمادی این دستنوشته‌ها را با اصل روایت مخلوط کردند که کار سخت اما تحسین‌برانگیزی بود. در این فصل، ‌تصور کرده اند که ما پسرمان به دنیا آمده و من و پسرم در حال مرور دستنوشته های آقانوید هستیم و در سنین مختلف پسرم،‌ دستنوشته‌های آقانوید، چه کاربردی دارد؟ مثلا در سنین بزرگسالی،‌ خودسازی آقانوید را آورده و در بقیه سنین هم سایر نوشته‌های آقانوید را.

**: شما خیلی خوب صحبت می کنید و معلوم است در نویسندگی هم دستی دارید. چرا کتاب آقانوید را خودتان ننوشتید؟

همسر شهید: اتفاقا مدیر انتشارات شهید کاظمی هم این موضوع را مطرح کردند. من خیلی حساس بودم به نوع نگارش و به من گفتند شما مطالب خوبی در صفحات مجازی می نویسید. سه ماه هم فرصت دادند که بنشینم و بنویسم. اما چون سر کار می رفتم، ‌این اتفاق نیفتاد. برخی ها هم می گویند حسی که در نوشته های خودت هست، فرق می کند. اما من فرصت نمی کردم این کار را بکنم. من باید در کتاب ایشان، ‌از زبان دیگران هم می نوشتم و باید دوره نویسندگی را طی می کردم که روایت بقیه را هم به خوبی بنویسم. خانم اعتمادی در این زمینه خیلی خوب عمل کردند.

**: در کتاب،‌ روایت های چه افرادی دیده می شود؟

همسر شهید: پدر و مادر و خواهر و همسر و یک روایت هم از دوست صمیمی شان. من نمی خواستم روایت همسر جدا باشد. من می خواستم یک کتاب جامع باشد. خیلی از مطالب معرفتی که در پست‌های اینستایم هست،‌ در کتاب نیامده شاید در آینده اگر بشود کتابچه های کوچکی دراین زمینه بنویسم و منتشر کنم. خیلی از صحبت های من و آقانوید در کتاب هم نیامده اما جای کار دارد.

**: نوشتن این کتاب را شما به خانم اعتمادی سفارش دادید؟

همسر شهید: خانم اعتمادی را خانم غفارحدادی به ما معرفی کردند. من یک جلسه به منزلشان رفتم و صحبت کردیم. نوع نگرش ما را به موضوع شهادت پذیرفتند و گفتگوها شروع شد. ایشان شکر خدا همان روحیاتی که مد نظر ما بود را داشتند. برخی بخش های کتاب را که می خواندم، ‌می گفتم خدا خیرتان بدهد که به این خوبی منظور من را منتقل کردید… به قول خودشان از همان اول، حاج قاسم به همه ما برای این کتاب کمک کردند. خانم اعتمادی هم اهل استان کرمان هستند و این عنایت، جاری بود.

اول، روایت من را گرفتند و بعد از آن به منزل حاج‌آقا و حاج‌خانم رفتند. گفتگو با مادرشوهرم سخت بود چون مدام گریه می کردند. خاطرات شهدا و همرزمان هم خیلی بیشتر می شد باشد اما همه‌شان پای کار نیامدند. امیدواریم جلد دوم کتاب «شهیدنوید» هم بیاید که خاطرات همرزمان را داشته باشد.

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد
تشییع شهید نوید صفری در تهران

**: انتخاب نام کتاب با شما بود؟

همسر شهید: خیر؛ با نویسنده بود اما شکر خدا نویسنده نامی را انتخاب کرد که مورد نظر من و آقانوید هم بود. روز سنگ مزار آقانوید هم این عنوان آمده.

**: از عمو و دایی آقانوید هم برایمان بگویید.

همسر شهید: عمویشان شهید منوچهر صفری سال ۶۳ در ابوغریب شهید می‌شوند. آقانوید سال ۶۵ به دنیا آمدند. دو ساله بودند که دایی‌شان شهید محمد احدی در سال ۶۷ شهید شدند. آقانوید خیلی به بهشت زهرا می رفتند و این نشان می داد که تربیت فرزندان در کنار مزار شهدا،‌ بسیار در روحیه‌شان تاثیر داشته. آقانوید می گفت من مادر شهدا را خیلی دوست دارم چون در دامن دو مادر شهید بزرگ شده‌ام. هر مادر شهیدی که می دید، ‌سراغش می رفت و با مهربانی خواهش می کرد که برای شهادتش دعا کند. آقانوید خیلی باحوصله بود و ساعت‌ها پای صحبت مادرش می نشست و درددل‌هایش را گوش می داد.

وقتی به مزار شهدای گمنام می رفتیم، می گفت شما چطور دلتان می آید مادرانتان را چشم انتظار بگذارید؟ مانده ام که چه چیزی آن سوی دنیا می بینند که حتی برای مادرانشان هم حاضر نیستند برگردند. خیلی از صحبت های ما در مزار شهدای گمنام بوستان پلیس تهرانپارس بود.

آقانوید اطلاعات معنوی و دینی زیادی داشت و روایت های جالبی را تعریف می کرد که تحسین برانگیز بود. خوش صحبتی و با معرفتی ایشان وقتی تلفیق می شد، ‌بسیار دلنشین بود.

**: از شرکت شما در این گفتگو سپاسگزاریم و امیدواریم این گفتگوی چند قسمتی تا حدویدی توانسته باشد ما و مخاطبانمان را با شهید بزرگوار نوید صفری آشنا کند.

*میثم رشیدی مهرآبادی

پایان

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد
پدر و مادر شهید نوید صفری



منبع خبر

«آقانوید» بعد از شهادت هم زائر حرم رضوی شد بیشتر بخوانید »

«مدافع حرم» همسرش را به تنهایی روانه تهران کرد! + عکس

«مدافع حرم» همسرش را به تنهایی روانه تهران کرد! + عکس



شهید مدافع حرم نوید صفری - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاوت مشرق – سال ۱۳۹۶، در بحبوحه نبرد سوریه و قولی که سردار حاج قاسم سلیمانی مبنی بر پایان حکومت داعش داده بود، عملیات بوکمال با حساسیت بالایی انجام شد و نتایج بسیار موفقی برای جبهه مقاومت در پی‌داشت. همان روزها، در بین اخبار شهادت مستشاران ایرانی، خبر شهادت نوید صفری که جوانی زیبارو و در آستانه ازدواج بود، بیشتر از بقیه به چشم می‌آمد. 

حالا که بیشتر از سه سال از آن روزها می‌گذرد و همزمان با انتشار سومین چاپ از کتاب «شهید نوید» که روایتی از پدر، مادر، همسر و همرزمان شهید صفری است، فرصت مغتنمی بود برای همکلامی با سرکار خانم مریم کشوری، همسر شهید که اگر چه مدت کوتاهی در حیات دنیایی با شهید نوید زندگی کرد اما به اندازه ده‌ها سال، از او آموخت و با او همراهی کرد. ایشان همچنان شبانه روز به یاد و برای زنده ماندن سیره و روش شهید صفری و همرزمانش تلاش می‌کنند و برای آینده خود نیز همین مسیر را انتخاب کرده‌اند.

آنچه در ادامه می‌خوانید، ‌هفتمین قسمت از این گفتگوی مفصل و طولانی است که ۱۸ اردیبهشت ماه در کتابفروشی آستان قدس رضوی در تهران انجام شد.

قسمت‌های قبلی این گفتگو را اینجا بخوانید:

اصرار شهید بر مسافرت تک‌نفره همسر به خارج! + عکس

بهت‌زدگی همسر شهید از سهروردی تا هفت‌تیر /سرنوشت عجیب جهیزیه + عکس

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین را زیارت کرد+عکس

«روح شهید» واسطه ازدواج دو جوان شد + عکس

نگرانی «مدافع حرم» از انتشار یک ویدئو + عکس

همسر شهید: آقانوید در دستنوشته‌هایش متنی دارد که می‌گوید خواب علی خلیلی را دیدم. من را در آغوش خودش گرفت و جمله‌ای گفت که تمام وجودم را آتش زد. بهم گفت که نوید؛ امشب ساعت یازده و نیم توانستیم اذن شهادتت را بگیریم! با شعف و ناباوری بهش گفتم: کِی و چه وقت؟… گفت: زمانش را نمی توانیم بگوییم.

«مدافع حرم» همسرش را به تنهایی روانه تهران کرد! + عکس

**: این خواب تا شهادت آقانوید چقدر فاصله دارد؟

همسر شهید: این خواب برای سال ۹۴ و قبل از اولین اعزامش به سوریه بوده. دستنوشته‌های آقانوید بیشترش برای سال ۹۴ است. یعنی از چند جهت به آقانوید بشارت شهادت را داده بودند. من نور شهادت را در وجود آقانوید می دیدم و وقتی می دیدمش، ناخودآگاه اشک‌هایم جاری می‌شد. می گفتم: من متوجه می شوم که چند وقت دیگر شهید می شوی، ‌مدیونی که من را از یاد ببری. تو را به خدا پیش امام حسین علیه السلام که رفتی، من را هم یاد کن.

یک بار به من گفت هر وقت خواستم شهید بشوم، به یادت هستم. پیش خیلی‌ها رفته‌ام و پرسیده ‌ام که چرا تا الان شهید نشده‌ام؟ ‌به من گفته‌اند حتما یک کاری با تو داشته اند که هنوز شهید نشده‌ای. هر وقت این کار انجام بشود شهید می‌شوی… آقانوید قول داد هر وقت می خواست شهید بشود، ‌زودتر به من بگوید.

حتی زمانی که سوریه بود هم در اواخر، دو بار به من گفت که می‌خواهم یک چیزی به تو بگویم اما نمی دانم چگونه بگویم. آقانوید خیلی اهل استخاره بود. فکر می کنم می خواسته خبر شهادتش را بگوید اما دوباری که در تلگرام با هم صحبت می کردیم، بی خیال شد و چیزی نگفت. احتمال می دهم که استخاره کرده و خوب نیامده که بخواهد به من بگوید و الا به من قول داده بود اما چیزی از زمان شهادتش به من نگفت…

**: ماجرای سفرتان به سوریه چگونه بود. آن سال‌ها خیلی رفت و آمد خانواده‌ها معمول نبود.

همسر شهید: چون قرار بود آقانوید برگردد به من گفت: قرار بود ما برای عروسی‌مان به زیارت برویم، من تصمیم گرفتم اول بیایی زیارت خانم حضرت زینب سلام الله علیها و آب و هوایی هم عوض کنی. چون یک بار خیلی دلتنگ بودم اما چیزی نگفتم و از صدایم متوجه شد. آقانوید آدمی احساسی و منطقی بود. هیچ وقت پیش نمی‌آمد دوباره زنگ بزند اما این بار وقتی تلفن قطع شد، باز هم زنگ زد. گفت: ‌دلم پیشت ماند. می دانم که دلتنگی اما نمی گویی. می خواهم کاری کنم که بتوانی بیایی سوریه… بیشتر هدفش این بود که من را خوشحال کند.

**: این دلتنگی برای چه زمانی است؟

همسر شهید: آقانوید ۲۱ مرداد که رفت، قرار بود اول مهر برگردد اما نیامد. آنجا بود که هماهنگ کرد تا من به سوریه بروم. روال اینگونه بود که وقتی می رفتی، برای برگشت، رزمنده هم با همسرش به تهران برمی ‌گشت. آقانوید تنها کسی بود که با من برنگشت. تمام رزمندها با خانمشان برمی گشتند اما من تنها بودم. البته نیامدن ایشان برای من خیلی سخت نبود چون می دانستم که ۱۰ روز دیگر برمی گردد. با مسئول فرودگاه صحبت کرده بود که تا پای پرواز بیاید و من را تا آخرین لحظه برگشت همراهی کند. به یکی از دوستانش هم سپرده بود که همسرش، هوای من را در طول پرواز داشته باشد. حتی پیگیر بود که صندلی‌ام را کنار همان خانم قرار بدهند. بعدها هم همسر یکی از دوستانش تعریف کرد؛ آقانوید به شوهرش گفته بود:‌ هر وقت همسرت به سوریه آمد، حتما با ایشان برگرد چون برای من که خانمم را تنهایی به تهران فرستادم، خیلی سخت گذشت!…

وقتی صحبت دل‌کندن شهدا از خانواده می شود می گویم: ‌این‌ها در اوج عواطف و احساسات هستند اما عشق بالاتر باعث می شود که دست از احساساتشان بکشند و بروند. اینگونه نیست که به همسر و فرزند و پدر ومادرشان توجهی نداشته باشند.

«مدافع حرم» همسرش را به تنهایی روانه تهران کرد! + عکس

**: شما به فرودگاه رفتید و…

همسر شهید: در فرودگاه دمشق به استقبال من آمدند و سه روز آنجا بودیم. دمشق در آن روزها امن بود. از سال ۹۵ به بعد، دمشق خیلی امن بود و خانواده‌ها را برای زیارت می بردند. صبح‌ها به زیارت حضرت زینب سلام الله علیها می رفتیم و غروب‌ها به زیارت حضرت رقیه سلام الله علیها. چون شب اول و دوم و سوم ماه محرم بود،‌ مراسم روضه و عزاداری هم به پا می‌شد.

اوضاع و حالات من در سوریه به نحوی بود که آنجا به فکر شهادت آقانوید هم نبودم. آقانوید خواب دیده بود که پسردار می‌شود و با ذوق و شوق می گفت که آقارسول‌مان باید قاری قرآن بشود. بعد از شهادت هم خیلی‌ها خواب دیده بودند که یک پسربچه کنار آقانوید بوده.

در یکی از آن تماس‌هایی که با هم صحبت می کردیم، من یک مصاحبه از همسر شهید حججی خوانده بودم که به شهید حججی در سوریه گفته بوده: آقامحسن! ‌استاد معرفت نفسمان گفته شما که آنجا هستید، باید به خاطر رضای خدا شهید بشوید و نه به خاطر شهادت. حواست باشد که تو به خاطر رضای خدا شهید بشوی… من گفتم بارکلا که همسر شهید اینقدر اثرگذار است. وقتی آقانوید زنگ زد گفتم: شما که نمی خواهی این دفعه شهید بشوی، شیطان کمتر وسوسه‌ات می کند و بیشتر می توانی روی خودت کار کنی و خودسازی کنی.

وقتی این را گفتم به خیال خودم، می خواستم اثرگذار باشم. آقانوید هم گفت:‌ اگر این دفعه قرار باشد شهید بشوم چه؟… این را که گفت،‌ انگار آب سرد روی سر من ریختند. گفتم: اگر شهید بشوی پس بچه‌مان چه؟ قرار نیست که این دفعه شهید بشوی… گفت: ‌ما که خبر نداریم… این را که گفت،‌ تلفن قطع شد. من تا صبحش به اندازه شنیدن خبر شهادت، ‌منقلب بودم. گفتم احتمالا خوابی دیده که می خواهد شهید بشود و به من نگفته است. تا فردایش نگران بودم.

فردا که زنگ زد، ‌یادش بود و گفت:‌ من خیلی به این قضیه فکر کردم. خدا به ما یک چیزی نشان داده که شما می توانید یک بچه سالم و صالح داشته باشید اما اگر خداوند متعال به من بگوید بنده من! من می خواهم به تو شهادت بدهم و من بگویم: ‌نه خدایا، ‌ما فعلا می خواهیم با هم زندگی کنیم و بچه‌دار بشویم؛ بگذار هر وقت که خواستم شهادت بده؛ در محضر خدا این خیلی بی‌ادبی است. من کِه باشم که بخواهم برای شهادتم زمان تعیین کنم. اگر هر کدام از ما به چیزی که خدا می خواهد راضی بشویم که هر وقت خدا خواست، ‌شهادت را بدهد، ‌خدا نه تنها اجر شهادت و صبر بر دوری را می دهد،‌ اجر فرزند صالحی که خیلی دوتایمان دوست داشتیم را هم به ما می دهد. بیا به آن چیزی که خدا برایمان می خواهد، ‌راضی بشویم.

از آنجایی که آقانوید نفوذ کلام بالایی داشت، ‌وقتی این را به من گفت، ‌من هم راضی شدم.

**: کمتر کسی را دیده‌ام که در دوران نامزدی به فکر بچه باشد…

همسر شهید: من وقتی پسرهای ۱۰ -۱۲ ساله را می دیدم که در تلویزیون قرآن می خواندند، می گفتم: ‌کِی می شود که پسرم اینطوری قرآن بخواند. یک بار که آقانوید این جمله را شنید، ‌گفت:‌ تو هم دوست داری بچه‌مان قاری قرآن بشود؟… از وقتی هم که آن خواب را دید خیلی بیشتر دوست داشت که پسردار بشود.

**: تصورتان فقط یک پسر بود یا این که خدا فرزندان بیشتری به شما می‌دهد؟

همسر شهید: در ذهن من بیشتر بود اما آقانوید تأکیدش روی همان یک پسر بود و می گفت رسول‌مان را مثل خودت محکم بزرگ کن. روی اسم «رسول» هم به توافق رسیده بودیم. من خودم نام «محمدحسن» را دوست داشتم اما آقانوید می‌گفت نام پسرمان را «محمدتقی» یا «محمدباقر» بگذاریم چون اینطور آدم‌ها آدم‌های بزرگی می‌شوند ولی «رسول» صدایش کنیم.

«مدافع حرم» همسرش را به تنهایی روانه تهران کرد! + عکس

**: سه روزی که در سوریه بودید خوش گذشت؟

همسر شهید: خیلی خوب بود و شکر خدا همه‌اش در زیارت بودیم. با همان همراهانی که رفته بودیم، برگشتیم. وقتی من رسیدم فرودگاه، مادرشوهرم آمد استقبال. آقانوید خیلی مادری بود. من در این گفتکو از ویژگی‌های آقانوید و خانواده‌اش کم گفتم. مادر آقانوید با ایشان خیلی یکی بودند و انس و الفت خاصی داشتند. خانواده مهربان و فوق‌العاده خوبی دارند. وقتی مادرشوهرم من را دید، ‌همینطور گریه می‌کرد و ناراحت بود که چرا تنها آمده‌ام؟ می گفت:‌ آخر نوید چطور دلش آمد که تو را تنهایی بفرستند… هم دلتنگ آقانوید بودند و هم برای من ناراحتی می‌کردند.

دوست آقانوید آمد و گفت:‌ آقانوید چیزی‌ش نمی شود.آنجا هیچ خبری نیست. مادر آقانوید هم گفت:‌ شما که نمی‌دانید من چقدر دلتنگ آقانوید هستم؟! به‌ش گفته‌ام این بار که بیاید،‌ هفت بار دورش می‌گردم!

رابطه عاطفی آقانوید و مادرش خیلی قوی بود. وقتی مادرشان وارد معراج شهدا شدند به همه گفتند: بروید کنار،‌ من می‌خواهم هفت بار دور پیکر نویدم بچرخم… وقتی بود که همه برای وداع به معراج شهدا آمده بودند.

**: آقانوید برای رفتنشان به سوریه از پدر و مادرشان اجازه گرفته بودند؟

همسر شهید: بار اول؛ نه. گفته بود برای آموزش به سمنان می‌روم. مادرشان هم روزهای آخر متوجه شده بودند. آقانوید می‌گفت:‌ یک بار همه با هم در کنار فرماندهان نشسته بودیم و یکی از فرماندهان پرسیده بود: هر کدامتان بگویید چه چیزی به خانواده‌هایتان گفته‌اید تا توانسته‌اید به سوریه بیایید. حرف هر کسی که هوشمندانه‌تر باشد، جایزه می‌گیرد!… روال این بوده معمولا خانواده‌ها در اعزام‌های اول،‌ مخالفت‌هایی داشته‌اند اما در ادامه به اعزام فرزند یا همسرشان رضایت می‌دادند.

مادر آقانوید وقتی فهمیدند پسرش به سوریه رفته،‌ چون دیابت داشتند،‌ حالشان بد می‌شود و کارشان به بیمارستان می‌کشد. آقانوید در آن روزها هر روز تلفن می‌کرد تا خیال مادرش را راحت کند.  خودش هم می گفت یکی از دلایلی که در اعزام اول شهید نشدم، ‌همین بود. حتی می گفت: ‌خدا به شهدا در همان لحظه‌های اول، ‌ندایی می دهد که حاضری بیایی؟… باید از تمام تعلقاتشان دل کنده باشند که بتوانند لبیک بگویند. حتی یکی از دوستان آقانوید که جانباز شده بود می گفت:‌ در لحظه آخر دیدم که کانال نوری رو به آسمان باز شد اما چهره پسرم از جلوی چشمم رد شد و احساس کردم نمی توانم از او بگذرم. سنگین شدم و برگشت خودم به پیکرم را حس کردم… آقانوید می‌گفت حتی آنجا متوجه می شوی که مثلا به سوئیچ موتورسیکلتت وابسته هستی! به چیزهایی که حتی فکرش را هم نمی کنی وابسته باشی. آنجا هیچ چیز پنهان نیست و همه چیز معلوم می شود.

«مدافع حرم» همسرش را به تنهایی روانه تهران کرد! + عکس

آقانوید می گفت وقتی شهید علیزاده کنارم شهید شد،‌ خیلی جدی نگرفتم و این موقعیت را از دست دادم… به همین خاطر خیلی حسرت می خورد. بعضی وقت‌ها که چشم‌های آقانوید را نگاه می کردم،‌ یک مدل خاصی بود. واقعا حس حسرت و جاماندن و این که دنیایی نیست را می شد از حالاتش فهمید.

**: هیچ به این فکر نمی کردند که بیشتر بمانند و بیشتر خدمت کنند؟

همسر شهید: اتفاقا شوهر خواهر آقانوید گفته بود که آقانوید! جامعه به امثال تو نیاز دارد… آقانوید گفته بود: زمانه‌ای شده که آدم فقط با خونش می‌تواند از اسلام دفاع کند. باید برای اسلام خون داد. بعضی وقت‌ها برخی آدم‌ها شاید با ماندنشان هم خیلی خدمت کنند اما شوق شهادت و عاشق خدا شدن،‌ یک خطی دارد که از آن خط اگر رد بشوی،‌ دیگر دست خودت نیست. جذبه شهادت تو را می‌کشد. شاید قبل از آن دست خود آدم باشد اما بعد از آن دیگر می کِشند و می برند.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…



منبع خبر

«مدافع حرم» همسرش را به تنهایی روانه تهران کرد! + عکس بیشتر بخوانید »

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین را زیارت کرد+عکس



شهید مدافع حرم نوید صفری - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاوت مشرق سال ۱۳۹۶، در بحبوحه نبرد سوریه و قولی که سردار حاج قاسم سلیمانی مبنی بر پایان حکومت داعش داده بود، عملیات بوکمال با حساسیت بالایی انجام شد و نتایج بسیار موفقی برای جبهه مقاومت در پی‌داشت. همان روزها، در بین اخبار شهادت مستشاران ایرانی، خبر شهادت نوید صفری که جوانی زیبارو و در آستانه ازدواج بود، بیشتر از بقیه به چشم می‌آمد. 

حالا که بیشتر از سه سال از آن روزها می‌گذرد و همزمان با انتشار سومین چاپ از کتاب «شهید نوید» که روایتی از پدر، مادر، همسر و همرزمان شهید صفری است، فرصت مغتنمی بود برای همکلامی با سرکار خانم مریم کشوری، همسر شهید که اگر چه مدت کوتاهی در حیات دنیایی با شهید نوید زندگی کرد اما به اندازه ده‌ها سال، از او آموخت و با او همراهی کرد. ایشان همچنان شبانه روز به یاد و برای زنده ماندن سیره و روش شهید صفری و همرزمانش تلاش می‌کنند و برای آینده خود نیز همین مسیر را انتخاب کرده‌اند.

آنچه در ادامه می‌خوانید، ‌جهارمین قسمت از این گفتگوی مفصل و طولانی است که ۱۸ اردیبهشت ماه در کتابفروشی آستان قدس رضوی در تهران انجام شد.

قسمت اول و دوم این گفتگو را اینجا بخوانید:

اصرار شهید بر مسافرت تک‌نفره همسر به خارج! + عکس

بهت‌زدگی همسر شهید از سهروردی تا هفت‌تیر / سرنوشت عجیب جهیزیه + عکس

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت

**: آخرین تصاویری که از آقانوید به جا مانده، در منطقه‌ای است که شباهت زیادی به رمل‌های فکه دارد…

همسر شهید: من در آن تصویر احساس می کنم آقانوید همه چیز را پشت سرش گذاشته و رفته. تصورم این بود که وقتی آقانوید در آن مسیر راه می رفته تمام آرزوهایی که به ذهنم آمده را در ذهنش داشته؛ حرف‌هایی که با من می زده و این که چقدر به داشتن بچه علاقه‌مند بوده و در زمان شهادت، تصور مادرشان چه خواهد بود را در ذهنشان مرور می کرده. چون شهدا نزدیک زمان شهادتشان متوجه برخی تغییرات می شوند. آقانوید می گفت: شهدا کم‌کم می فهمند که قرار است شهید بشوند.

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

**: و کل تصاویر زندگی مثل فیلم،‌ می آید جلوی چشمشان و می رود…

همسر شهید: دقیقا. من هم احساس کردم در آن کانال، قدم به قدم دارد این مسائل را پشت سر می‌گذارد.

**: زمان این فیلم تا شهادت آقانوید چقدر فاصله دارد؟

همسر شهید: دو سه روز قبل از شهادت آقانوید است.

عصر روز ۴ آذر، قرار بود از طرف سپاه بیایند اما گویا پشیمان شدند و گفتند آزمایش «دی ان ای» هم بگیرند و اطمینانشان کامل‌تر بشود. آقاسیدحسن خبردار شده بودند. ساعت ۸ شب بود که همسرشان به من زنگ زد و گفت ما داریم می آییم منزلتان. این را که گفت و قطع کرد؛ از آن حالت آشفته‌شان من همه چیز را فهمیدم و گفتم آقانوید شهید شده! آقاسید هم از طریق دوستانشان مطلع شده بودند. سه چهار روز آخر آنقدر حالم منقلب بود و از خبرهای ضد و نقیض خسته شده بودم که چله زیارت عاشورا به روش آیت‌الله حق‌شناس که خیلی طولانی است را گرفتم و روزی دو باز آن را می خواندم و خدا را قسم می دادم که اگر شهید شده،‌ من بدانم و خبر شهادتش زودتر به ما برسد و دلمان آرام بگیرد. همه‌ش می گفتم: خدا به داد خانواده‌های مفقودالاثرها برسد. گاهی دردهایی به جانم می افتاد و احساس می کردم دارند آقانوید را شکنجه می‌دهند! حس و حال خانواده‌هایی که این شرایط را تحمل می‌کنند، برایم عجیب بود…

**: البته خداوند قبل از هر چیز، ظرفیتش را می دهد…

همسر شهید: بله، بی‌شک. برای من سخت بود که آقانوید را جانباز ببینم. یکی به من گفت ممکن است موج گلوله‌ها آقانوید را گرفته و حافظه‌اش را از دست داده باشد!

**: در آن شرایط هر کسی یک داستان می سازد…

همسر شهید: من دوست نداشتم. برخی همسران شهدا می گفتند ما دوست داشتیم همسرمان از گردن قطع نخاع بشود اما شهید نشود و پیش ما باشد. اما من اصلا حاضر نبودم که دست آقانوید هم تیر بخورد. شهادت هزار برابر از این چیزها بالاتر بود. هر بار، چنین چیزهایی درباره آقانوید می گفتند و من حالم بدتر می شد. من از خدا می‌خواستم خبر شهادت بیاید و ببینم که به آرزویش رسیده. وقتی آدم خاطرات دفاع مقدس و شهدایی که خبری از آنها نبوده را می خواند، متوجه می شود که خیلی سخت است. شرایطی شده بود که بهترین خبر برای من، ‌خبر شهادت آقانوید بود. وقتی آقاسید گفت که می خواهد به منزل ما بیاید، یاد آن جمله‌اش افتادم که گفته بود:‌ «اگر آقانوید شهید شده باشند،‌ خودمان خدمتتان می رسیم.»  با خودم گفتم: حتما آقانوید شهید شده! از آن به بعد دست صبری به سرم کشیده شد و از همان شب آرامش خاصی گرفتم.

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

**: حاج خانم هم بعد از اعلام خبر آرام شدند؟

همسر شهید: خیر؛ حاج خانم به شدت بی‌تاب بودند. حاج آقا البته غم را توی دلشان می‌ریختند.

**: اما شما صبور بودید…

همسر شهید: خودشان کمک کردند. آقانوید همیشه خودش از من می خواست که اگر شهید شدم، دوست دارم زینبی و صبور باشی و خودش خیلی کمک کرد. من آن لحظه همه‌اش به یاد پدر و مادرم بودم. خیلی برایم مهم بود که پدر و مادرم غصه من را نخورند. حتی در آن ۱۸ روز هم همه‌ش حواسم به آن‌ها بود. می خواستم بدانند که خودم انتخاب کرده‌ام و نمی‌خواهم غصه من را بخورند.

**: این که می فرمایید ۴ آذر است و تا شناسایی در معراج شهدا،‌ باز هم ۴-۵ روز فاصله داریم…

همسر شهید: بله؛ تا پیکر به ایران بیاید طول کشید. ۸ آذر پیکر به تهران آمد. در همین چند روز هم همه فامیل آقانوید از شهر رودبار به منزل مادرشوهرم آمده بودند و در آن حال عزاداری، مهمانداری هم می‌کردند.

**: شما این ۴-۵ روز کجا بودید؟

همسر شهید: من آن شب را به خانواده نگفتم و دوباره به خانم آقاسید گفتم که اگر می شود نیایید بالا و من می آیم کنار درِ منزل. چون می دانم چه می خواهید بگویید و نمی خواهم خانواده‌ام متوجه بشوند. بعد که رفتم پایین و دیدم همسرشان مشکی پوشیده‌اند،‌ فهمیدم. در ماشین نشستیم و گفت: می خواهم چیزی به شما بگویم که دوست دارم روزی درباره آقاسید به من بگویی. گفتم: آقانوید شهید شده؟ ‌گفت: ‌بله… این‌ها به زبان آدم راحت است اما خیلی سخت گذشت. گفت: پیکرش را پیدا کرده‌اند… ناخودآگاه به زبانم آمد که سر دارد؟ گفت:‌ نه… من فقط آن لحظه لبخند آقانوید که می گفت ایشالا شهید بشوم به ذهنم آمد و گفتم خوش به حالش که به آرزویش رسید.

خیلی عجیب بود و فقط لطف خدا بود که به من صبر داد. من از آن وقت گفتم، تمام آرزوهایی که در دنیا از بودن با آقانوید بود را از دلم بردند. اصلا همه چیز برایم مهم نبود. در یک لحظه همه درخواست‌های دنیایی‌ام از بین رفت. فقط برایم مهم بود آقانوید شهید شده و باید هدفی که با هم داشتیم را پیگیری کنم. صبور و محکم باشم و چیزی نگویم که بقیه بخواهند هوایم را داشته باشند. هم آقانوید خیلی حساس بود به این که بقیه دلسوزی من را بکنند. و هم خودم خیلی برایم مهم بود که ترحم نکنند. من رانندگی‌ام خیلی خوب نبود ولی ماشین داشتم. آقانوید خیلی تلاش کرد که من را راننده کند. می‌گفت من دوست دارم خانمم مستقل باشد و از پس کارهایش بربیاید. بدش می‌آمد کسی برای من دلسوزی و ترحم کند. خیلی برایش مهم بود و این ها را به من انتقال داده بود.

می گفت: شهدا بعد از شهادت با حالات خودشان زندگی می‌کنند. شهیدی که گوشه‌گیر بوده، ‌آن سمت هم که برود گوشه‌گیر است و شهیدی که کارراه‌انداز و اهل رفاقت بوده، آن سمت هم همینطوری خواهد بود.

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

**: در حقیقت نسبتی دارد با زیستشان در این دنیا…

همسر شهید: بله؛ کاملا با همان خلق و خو. آقانوید الان هم همینطور هستند و خیلی کارها را راه می‌اندازد. خیلی‌ها از همکلامی با آقانوید و حضور بر سر مزارشان حاجت می‌گیرند. بارها و بارها شده که دست من را هم گرفته که موجب تعجب بقیه شده.

پیاده‌روی اربعین سال ۹۷ یکی از دوستانم می گفت چون مراسم عقدمان با هم در یک زمان بود، در دلم غصه می‌خوردم که من دارم با شوهرم پیاده‌روی می کنم و مریم تنهاست!… خواب دیده بود که من با آقانوید در حال پیاده‌روی هستید و خیلی هم شاد و خوشحال بودیم. حس کرده بود آقا نوید می‌خواسته به ایشان بگوید من خودم با همسرم هستم و نمی‌خواهد شما غصه بخورید!

**: شما سال بعد به پیاده‌روی اربعین رفتید؟

همسر شهید: بله؛ شکر خدا جز پارسال که به خاطر کرونا، راه‌ها بسته بود، هر سال با دعای آقانوید، قسمت شده که به این سفر بروم. یک سال با یکی از دوستانم رفتم و سال بعد هم با کاروانی که انگار آقانوید جور کرده بود همراه شدم. البته در مسیر پیاده‌روی تنها بودم و فقط تا نجف با آن کاروان رفتم.

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

**: اساسا شما کجا با آقانوید آشنا شدید؟

همسر شهید: آشنایی دنیایی ما با آقانوید عجیب بود؛ ما اصالتا همدانی هستیم و مادرم هم برای خانم‌ها کلاس قرآن دارند. سال ۸۰ که در آنجا کلاس قرآن داشتیم، خاله ایشان یک سال همسایه ما در همدان بودند. آشنایی و صمیمیتی بین مادر من و خاله آقانوید ایجاد شده بود. خاله،‌ سال ۸۲ به تهران آمدند؛ پدر و مادرم هم سال ۸۹ به خاطر این که همه ما در تهران درس می‌خواندیم، به تهران آمدند. سال ۹۲ خاله آقانوید از طریق همسایه‌ها متوجه می شوند که مادرم به تهران آمده‌اند و هنوز کلاس قرآن را دارند. خیلی پیگیر می‌شود که شماره تلفن مادرم را پیدا کنند که موفق نمی شوند.

سال ۹۵ روز عید غدیر بود که مادرم همدان بودند و یکی از آن همسایه‌های قدیمی را که می بینند، می گویند خانم فلانی دنبال شماره‌ات بود؛ پیدایت کرد؟ می گوید: ‌نه… شماره را می‌دهد و می گوید دوست داشت بیاید کلاس قرآن. مادرم هم خانم احدی را خیلی دوست داشت. سال ۹۵ سه‌شنبه عید غدیر بود. مادرم به خاله آقانوید زنگ زد و حال و احوال کرد و بعد از ۱۵ سال همدیگر را پیدا کردند. خاله، انسان دست به خیری است و دوست دارد دختر و پسرها را به هم معرفی کند. برای آقانوید هم چند مورد معرفی کرده بوده که جور نمی‌شد. بین صحبت‌هایش  از بچه‌ها پرسید و مادرم گفت:‌ بچه‌ها ازدواج کرده‌اند و فقط دخترم مریم ازدواج نکرده و همسر مومنی می خواهد که هنوز به دنیا نیامده!

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

**: خاله هم که از خدا خواسته پیگیر این موضوع می‌شود…

همسر شهید: خلاصه مشخصات من را می گیرد و می گوید که من هم یک پسرخواهر دارم که خیلی مومن است و به کربلا رفته. آقانوید خیلی اهل زیارت بود. توصیفی که خاله از آقانوید داشت و مادرم انتقال داد این بود که خیلی اهل زیارت است و همه زیارتهایش را رفته؛ به مکه و سوریه و کربلا رفته و خیلی هم مومن است؛ آقانوید سال ۹۰ به سفر عمره رفته بود؛ من هم سال ۸۸ به حج عمره رفتم. شغلشا هم پاسدار است.

مادرم که این را گفت، من چون سر کار می‌رفتم  و مهندسی خوانده بودم همیشه فکر می کردم همسرم یک مهندس خواهد بود. من متولد مهر ۶۵ هستم و آقانوید متولد تیرماه ۶۵ بود. چون دو سه تا تجربه داشتم که خواستگارهای پاسدار با کار کردن خانم‌ها مخالفند، به همین خاطر وقتی که مادرم گفت، گفتم: مطمئنید که مشکلی با کار من ندارند؟‌… گفت: من به مادرش گفتم و مشکلی نبود… آقانوید خیلی هم قد بلند بودند و ممکن بود همسری در قد و قامت من را نپسندند. قرار شد فردایش در تماس مجدد این موضوعات دوباره مطرح شود. آن لحظه به چشمم نیامد که کارها ردیف بشود.

مادر آقانوید که فردایش تماس گرفته بود، گفته بود پسرم دوست دارد خانمش شاغل باشد. آقانوید از این جهت دوست داشت همسرش در اجتماع باشد که وقتی مأموریت می رود، خسته و بی‌حوصله نشود.

**: شما در چه رشته‌ای تحصیل کرده‌اید؟

همسر شهید: من کارشناسی ارشد مهندسی برق و مخابرات را در تهران گرفتم. البته کارشناسی کامپیوتر را هم در اصفهان گذراندم. چون برادرم مخابرات خوانده بودند، دوست داشتم جایی بروم که ایشان کار می کنند. بعد از تحصیلات هم در همان شرکتی که برادرم کار می کرد، ‌مشغول شدم.

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

این ظاهر دنیایی ارتباط ما بود. سه‌شنبه مصادف با عید غدیر بود و ‌برای دوشنبه ساعت ۷ عصر قرار گذاشتند که به منزل ما بیایند. ما هم پذیرفتیم و آمدند. آقانوید می‌گفت که شهید خلیلی معرف اصلی‌مان بوده و یک واسطه دنیایی هم برای این ازدواج پیدا کرده. ماجرای واسطه‌گری شهید خلیلی برای ازدواج ما هم اینطور بود که…

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…



منبع خبر

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین را زیارت کرد+عکس بیشتر بخوانید »

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس


گروه جهاد و مقاوت مشرق سال ۱۳۹۶، در بحبوحه نبرد سوریه و قولی که سردار حاج قاسم سلیمانی مبنی بر پایان حکومت داعش داده بود، عملیات بوکمال با حساسیت بالایی انجام شد و نتایج بسیار موفقی برای جبهه مقاومت در پی‌داشت. همان روزها، در بین اخبار شهادت مستشاران ایرانی، خبر شهادت نوید صفری که جوانی زیبارو و در آستانه ازدواج بود، بیشتر از بقیه به چشم می‌آمد. 

حالا که بیشتر از سه سال از آن روزها می‌گذرد و همزمان با انتشار سومین چاپ از کتاب «شهید نوید» که روایتی از پدر، مادر، همسر و همرزمان شهید صفری است، فرصت مغتنمی بود برای همکلامی با سرکار خانم مریم کشوری، همسر شهید که اگر چه مدت کوتاهی در حیات دنیایی با شهید نوید زندگی کرد اما به اندازه ده‌ها سال، از او آموخت و با او همراهی کرد. ایشان همچنان شبانه روز به یاد و برای زنده ماندن سیره و روش شهید صفری و همرزمانش تلاش می‌کنند و برای آینده خود نیز همین مسیر را انتخاب کرده‌اند.

آنچه در ادامه می‌خوانید، ‌جهارمین قسمت از این گفتگوی مفصل و طولانی است که ۱۸ اردیبهشت ماه در کتابفروشی آستان قدس رضوی در تهران انجام شد.

قسمت اول و دوم این گفتگو را اینجا بخوانید:

اصرار شهید بر مسافرت تک‌نفره همسر به خارج! + عکس

بهت‌زدگی همسر شهید از سهروردی تا هفت‌تیر / سرنوشت عجیب جهیزیه + عکس

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت

**: آخرین تصاویری که از آقانوید به جا مانده، در منطقه‌ای است که شباهت زیادی به رمل‌های فکه دارد…

همسر شهید: من در آن تصویر احساس می کنم آقانوید همه چیز را پشت سرش گذاشته و رفته. تصورم این بود که وقتی آقانوید در آن مسیر راه می رفته تمام آرزوهایی که به ذهنم آمده را در ذهنش داشته؛ حرف‌هایی که با من می زده و این که چقدر به داشتن بچه علاقه‌مند بوده و در زمان شهادت، تصور مادرشان چه خواهد بود را در ذهنشان مرور می کرده. چون شهدا نزدیک زمان شهادتشان متوجه برخی تغییرات می شوند. آقانوید می گفت: شهدا کم‌کم می فهمند که قرار است شهید بشوند.

**: و کل تصاویر زندگی مثل فیلم،‌ می آید جلوی چشمشان و می رود…

همسر شهید: دقیقا. من هم احساس کردم در آن کانال، قدم به قدم دارد این مسائل را پشت سر می‌گذارد.

**: زمان این فیلم تا شهادت آقانوید چقدر فاصله دارد؟

همسر شهید: دو سه روز قبل از شهادت آقانوید است.

عصر روز ۴ آذر، قرار بود از طرف سپاه بیایند اما گویا پشیمان شدند و گفتند آزمایش «دی ان ای» هم بگیرند و اطمینانشان کامل‌تر بشود. آقاسیدحسن خبردار شده بودند. ساعت ۸ شب بود که همسرشان به من زنگ زد و گفت ما داریم می آییم منزلتان. این را که گفت و قطع کرد؛ از آن حالت آشفته‌شان من همه چیز را فهمیدم و گفتم آقانوید شهید شده! آقاسید هم از طریق دوستانشان مطلع شده بودند. سه چهار روز آخر آنقدر حالم منقلب بود و از خبرهای ضد و نقیض خسته شده بودم که چله زیارت عاشورا به روش آیت‌الله حق‌شناس که خیلی طولانی است را گرفتم و روزی دو باز آن را می خواندم و خدا را قسم می دادم که اگر شهید شده،‌ من بدانم و خبر شهادتش زودتر به ما برسد و دلمان آرام بگیرد. همه‌ش می گفتم: خدا به داد خانواده‌های مفقودالاثرها برسد. گاهی دردهایی به جانم می افتاد و احساس می کردم دارند آقانوید را شکنجه می‌دهند! حس و حال خانواده‌هایی که این شرایط را تحمل می‌کنند، برایم عجیب بود…

**: البته خداوند قبل از هر چیز، ظرفیتش را می دهد…

همسر شهید: بله، بی‌شک. برای من سخت بود که آقانوید را جانباز ببینم. یکی به من گفت ممکن است موج گلوله‌ها آقانوید را گرفته و حافظه‌اش را از دست داده باشد!

**: در آن شرایط هر کسی یک داستان می سازد…

همسر شهید: من دوست نداشتم. برخی همسران شهدا می گفتند ما دوست داشتیم همسرمان از گردن قطع نخاع بشود اما شهید نشود و پیش ما باشد. اما من اصلا حاضر نبودم که دست آقانوید هم تیر بخورد. شهادت هزار برابر از این چیزها بالاتر بود. هر بار، چنین چیزهایی درباره آقانوید می گفتند و من حالم بدتر می شد. من از خدا می‌خواستم خبر شهادت بیاید و ببینم که به آرزویش رسیده. وقتی آدم خاطرات دفاع مقدس و شهدایی که خبری از آنها نبوده را می خواند، متوجه می شود که خیلی سخت است. شرایطی شده بود که بهترین خبر برای من، ‌خبر شهادت آقانوید بود. وقتی آقاسید گفت که می خواهد به منزل ما بیاید، یاد آن جمله‌اش افتادم که گفته بود:‌ «اگر آقانوید شهید شده باشند،‌ خودمان خدمتتان می رسیم.»  با خودم گفتم: حتما آقانوید شهید شده! از آن به بعد دست صبری به سرم کشیده شد و از همان شب آرامش خاصی گرفتم.

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

**: حاج خانم هم بعد از اعلام خبر آرام شدند؟

همسر شهید: خیر؛ حاج خانم به شدت بی‌تاب بودند. حاج آقا البته غم را توی دلشان می‌ریختند.

**: اما شما صبور بودید…

همسر شهید: خودشان کمک کردند. آقانوید همیشه خودش از من می خواست که اگر شهید شدم، دوست دارم زینبی و صبور باشی و خودش خیلی کمک کرد. من آن لحظه همه‌اش به یاد پدر و مادرم بودم. خیلی برایم مهم بود که پدر و مادرم غصه من را نخورند. حتی در آن ۱۸ روز هم همه‌ش حواسم به آن‌ها بود. می خواستم بدانند که خودم انتخاب کرده‌ام و نمی‌خواهم غصه من را بخورند.

**: این که می فرمایید ۴ آذر است و تا شناسایی در معراج شهدا،‌ باز هم ۴-۵ روز فاصله داریم…

همسر شهید: بله؛ تا پیکر به ایران بیاید طول کشید. ۸ آذر پیکر به تهران آمد. در همین چند روز هم همه فامیل آقانوید از شهر رودبار به منزل مادرشوهرم آمده بودند و در آن حال عزاداری، مهمانداری هم می‌کردند.

**: شما این ۴-۵ روز کجا بودید؟

همسر شهید: من آن شب را به خانواده نگفتم و دوباره به خانم آقاسید گفتم که اگر می شود نیایید بالا و من می آیم کنار درِ منزل. چون می دانم چه می خواهید بگویید و نمی خواهم خانواده‌ام متوجه بشوند. بعد که رفتم پایین و دیدم همسرشان مشکی پوشیده‌اند،‌ فهمیدم. در ماشین نشستیم و گفت: می خواهم چیزی به شما بگویم که دوست دارم روزی درباره آقاسید به من بگویی. گفتم: آقانوید شهید شده؟ ‌گفت: ‌بله… این‌ها به زبان آدم راحت است اما خیلی سخت گذشت. گفت: پیکرش را پیدا کرده‌اند… ناخودآگاه به زبانم آمد که سر دارد؟ گفت:‌ نه… من فقط آن لحظه لبخند آقانوید که می گفت ایشالا شهید بشوم به ذهنم آمد و گفتم خوش به حالش که به آرزویش رسید.

خیلی عجیب بود و فقط لطف خدا بود که به من صبر داد. من از آن وقت گفتم، تمام آرزوهایی که در دنیا از بودن با آقانوید بود را از دلم بردند. اصلا همه چیز برایم مهم نبود. در یک لحظه همه درخواست‌های دنیایی‌ام از بین رفت. فقط برایم مهم بود آقانوید شهید شده و باید هدفی که با هم داشتیم را پیگیری کنم. صبور و محکم باشم و چیزی نگویم که بقیه بخواهند هوایم را داشته باشند. هم آقانوید خیلی حساس بود به این که بقیه دلسوزی من را بکنند. و هم خودم خیلی برایم مهم بود که ترحم نکنند. من رانندگی‌ام خیلی خوب نبود ولی ماشین داشتم. آقانوید خیلی تلاش کرد که من را راننده کند. می‌گفت من دوست دارم خانمم مستقل باشد و از پس کارهایش بربیاید. بدش می‌آمد کسی برای من دلسوزی و ترحم کند. خیلی برایش مهم بود و این ها را به من انتقال داده بود.

می گفت: شهدا بعد از شهادت با حالات خودشان زندگی می‌کنند. شهیدی که گوشه‌گیر بوده، ‌آن سمت هم که برود گوشه‌گیر است و شهیدی که کارراه‌انداز و اهل رفاقت بوده، آن سمت هم همینطوری خواهد بود.

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

**: در حقیقت نسبتی دارد با زیستشان در این دنیا…

همسر شهید: بله؛ کاملا با همان خلق و خو. آقانوید الان هم همینطور هستند و خیلی کارها را راه می‌اندازد. خیلی‌ها از همکلامی با آقانوید و حضور بر سر مزارشان حاجت می‌گیرند. بارها و بارها شده که دست من را هم گرفته که موجب تعجب بقیه شده.

پیاده‌روی اربعین سال ۹۷ یکی از دوستانم می گفت چون مراسم عقدمان با هم در یک زمان بود، در دلم غصه می‌خوردم که من دارم با شوهرم پیاده‌روی می کنم و مریم تنهاست!… خواب دیده بود که من با آقانوید در حال پیاده‌روی هستید و خیلی هم شاد و خوشحال بودیم. حس کرده بود آقا نوید می‌خواسته به ایشان بگوید من خودم با همسرم هستم و نمی‌خواهد شما غصه بخورید!

**: شما سال بعد به پیاده‌روی اربعین رفتید؟

همسر شهید: بله؛ شکر خدا جز پارسال که به خاطر کرونا، راه‌ها بسته بود، هر سال با دعای آقانوید، قسمت شده که به این سفر بروم. یک سال با یکی از دوستانم رفتم و سال بعد هم با کاروانی که انگار آقانوید جور کرده بود همراه شدم. البته در مسیر پیاده‌روی تنها بودم و فقط تا نجف با آن کاروان رفتم.

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

**: اساسا شما کجا با آقانوید آشنا شدید؟

همسر شهید: آشنایی دنیایی ما با آقانوید عجیب بود؛ ما اصالتا همدانی هستیم و مادرم هم برای خانم‌ها کلاس قرآن دارند. سال ۸۰ که در آنجا کلاس قرآن داشتیم، خاله ایشان یک سال همسایه ما در همدان بودند. آشنایی و صمیمیتی بین مادر من و خاله آقانوید ایجاد شده بود. خاله،‌ سال ۸۲ به تهران آمدند؛ پدر و مادرم هم سال ۸۹ به خاطر این که همه ما در تهران درس می‌خواندیم، به تهران آمدند. سال ۹۲ خاله آقانوید از طریق همسایه‌ها متوجه می شوند که مادرم به تهران آمده‌اند و هنوز کلاس قرآن را دارند. خیلی پیگیر می‌شود که شماره تلفن مادرم را پیدا کنند که موفق نمی شوند.

سال ۹۵ روز عید غدیر بود که مادرم همدان بودند و یکی از آن همسایه‌های قدیمی را که می بینند، می گویند خانم فلانی دنبال شماره‌ات بود؛ پیدایت کرد؟ می گوید: ‌نه… شماره را می‌دهد و می گوید دوست داشت بیاید کلاس قرآن. مادرم هم خانم احدی را خیلی دوست داشت. سال ۹۵ سه‌شنبه عید غدیر بود. مادرم به خاله آقانوید زنگ زد و حال و احوال کرد و بعد از ۱۵ سال همدیگر را پیدا کردند. خاله، انسان دست به خیری است و دوست دارد دختر و پسرها را به هم معرفی کند. برای آقانوید هم چند مورد معرفی کرده بوده که جور نمی‌شد. بین صحبت‌هایش  از بچه‌ها پرسید و مادرم گفت:‌ بچه‌ها ازدواج کرده‌اند و فقط دخترم مریم ازدواج نکرده و همسر مومنی می خواهد که هنوز به دنیا نیامده!

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

**: خاله هم که از خدا خواسته پیگیر این موضوع می‌شود…

همسر شهید: خلاصه مشخصات من را می گیرد و می گوید که من هم یک پسرخواهر دارم که خیلی مومن است و به کربلا رفته. آقانوید خیلی اهل زیارت بود. توصیفی که خاله از آقانوید داشت و مادرم انتقال داد این بود که خیلی اهل زیارت است و همه زیارتهایش را رفته؛ به مکه و سوریه و کربلا رفته و خیلی هم مومن است؛ آقانوید سال ۹۰ به سفر عمره رفته بود؛ من هم سال ۸۸ به حج عمره رفتم. شغلشا هم پاسدار است.

مادرم که این را گفت، من چون سر کار می‌رفتم  و مهندسی خوانده بودم همیشه فکر می کردم همسرم یک مهندس خواهد بود. من متولد مهر ۶۵ هستم و آقانوید متولد تیرماه ۶۵ بود. چون دو سه تا تجربه داشتم که خواستگارهای پاسدار با کار کردن خانم‌ها مخالفند، به همین خاطر وقتی که مادرم گفت، گفتم: مطمئنید که مشکلی با کار من ندارند؟‌… گفت: من به مادرش گفتم و مشکلی نبود… آقانوید خیلی هم قد بلند بودند و ممکن بود همسری در قد و قامت من را نپسندند. قرار شد فردایش در تماس مجدد این موضوعات دوباره مطرح شود. آن لحظه به چشمم نیامد که کارها ردیف بشود.

مادر آقانوید که فردایش تماس گرفته بود، گفته بود پسرم دوست دارد خانمش شاغل باشد. آقانوید از این جهت دوست داشت همسرش در اجتماع باشد که وقتی مأموریت می رود، خسته و بی‌حوصله نشود.

**: شما در چه رشته‌ای تحصیل کرده‌اید؟

همسر شهید: من کارشناسی ارشد مهندسی برق و مخابرات را در تهران گرفتم. البته کارشناسی کامپیوتر را هم در اصفهان گذراندم. چون برادرم مخابرات خوانده بودند، دوست داشتم جایی بروم که ایشان کار می کنند. بعد از تحصیلات هم در همان شرکتی که برادرم کار می کرد، ‌مشغول شدم.

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس

این ظاهر دنیایی ارتباط ما بود. سه‌شنبه مصادف با عید غدیر بود و ‌برای دوشنبه ساعت ۷ عصر قرار گذاشتند که به منزل ما بیایند. ما هم پذیرفتیم و آمدند. آقانوید می‌گفت که شهید خلیلی معرف اصلی‌مان بوده و یک واسطه دنیایی هم برای این ازدواج پیدا کرده. ماجرای واسطه‌گری شهید خلیلی برای ازدواج ما هم اینطور بود که…

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…



منبع خبر

جوان ۳۱ساله‌ همه معصومین(ع) را زیارت کرد! + عکس بیشتر بخوانید »

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت



شهید نوید صفری - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاوت مشرق سال ۱۳۹۶، در بحبوحه نبرد سوریه و قولی که سردار حاج قاسم سلیمانی مبنی بر پایان حکومت داعش داده بود، عملیات بوکمال با حساسیت بالایی انجام شد و نتایج بسیار موفقی برای جبهه مقاومت در پی‌داشت. همان روزها، در بین اخبار شهادت مستشاران ایرانی، خبر شهادت نوید صفری که جوانی زیبارو و در آستانه ازدواج بود، بیشتر از بقیه به چشم می‌آمد. 

حالا که بیشتر از سه سال از آن روزها می‌گذرد و همزمان با انتشار سومین چاپ از کتاب «شهید نوید» که روایتی از پدر، مادر، همسر و همرزمان شهید صفری است، فرصت مغتنمی بود برای همکلامی با سرکار خانم مریم کشوری، همسر شهید که اگر چه مدت کوتاهی در حیات دنیایی با شهید نوید زندگی کرد اما به اندازه ده‌ها سال، از او آموخت و با او همراهی کرد. ایشان همچنان شبانه روز به یاد و برای زنده ماندن سیره و روش شهید صفری و همرزمانش تلاش می‌کنند و برای آینده خود نیز همین مسیر را انتخاب کرده‌اند.

آنچه در ادامه می‌خوانید، ‌سومین قسمت از این گفتگوی مفصل و طولانی است که ۱۸ اردیبهشت ماه در کتابفروشی آستان قدس رضوی در تهران انجام شد.

قسمت اول و دوم این گفتگو را اینجا بخوانید:

اصرار شهید بر مسافرت تک‌نفره همسر به خارج! + عکس

بهت‌زدگی همسر شهید از سهروردی تا هفت‌تیر **: سرنوشت عجیب جهیزیه + عکس

**: به یک معنایی داشید به خودتان القا می‌کردید که آقانوید شهید شده است…

همسر شهید: بله؛ کمی با خدا حرف زدم و کمی هم با آقانوید. وقتی رسیدم منزل،‌ دلم نمی آمد به خانواده چیزی بگویم. با خودم می گفتم: تا فردا صبر می‌کنم که ببینم چه خبر جدیدی می‌شود.

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت
شهید صفری با لباس عزای محرم در حال خدمت در کفشداری حرم حضرت زینب (س)

**: بالاخره باید این موضوع را به یک نفر می گفتید تا بار ذهنی‌تان کمی سبک‌تر شود…

همسر شهید: من چون خیلی درون‌گرا هستم، صبر کردم. فقط به خاله شهید خلیلی که خیلی پیگیر بودند، گفتم و البته ایشان قبل از من هم از مفقودی آقانوید اطلاع داشتند. توی مسیر پیاده‌آمدن هم یک خانمی به من زنگ زد که نمی‌شناختمشان. گفت:‌ شما همسر آقانوید هستید؟ یک چیزی بگویم طاقتش را داری؟ گفتم: ‌بله. گفت: شوهرت شهید شده! گفتم:‌ شما؟! گفت:‌ خداحافظ… و قطع کرد. من خیلی تعجب کردم. با خانم آقاسیدحسن تماس گرفتم و ماجرای این تماس را گفتم. شماره‌ای که زنگ زده بود هم از تلفن عمومی میدان امام حسین(ع) بود.

گفتم: تو را به خدا اگر آقانوید شهید شده به من بگویید. شما که می بینید من نه گریه می کنم و نه بی‌تابم… شوهرش گوشی را گرفت و گفت: اگر آقانوید شهید شده باشد، ما خودمان می‌رسیم خدمتتان. ما که تعارف و رودربایستی نداریم. مطمئن باشید که هنوز وضعیتشان معلوم نیست و واقعا مفقود هستند.

از شانس ما، همان شب زلزله سرپل‌ذهاب آمد و همه خبرها رفت به سمت این حادثه. در خانه تا صبح به سختی سر کردم.

**: در فضای مجازی هیچ ردی از خبر آقانوید نبود؟

همسر شهید: اصلا. تا روز شهادت اجازه نداده بودند خبری منتشر بشود چون احتمال داده بودند که آقانوید اسیر شده باشند و نمی‌خواستند موضوع لو برود. از فرماندهان هم ماجرا را شنیدیم. اما در آن ۱۸ روز هیچ خبر و اسمی از آقانوید در فضای مجازی نبود.

**: چه سال‌های قبلش و چه بعدها،‌ خیلی می شنیدیم که خانواده شهدا از طریق فضای مجازی متوجه خبر شهادت عزیزشان می شدند…

همسر شهید: بله؛ برای همین هم تا صبح‌ گوشی دستم بود و گروه‌ها و کانال‌ها را بالا و پایین می کردم. مدام در گوگل، ‌اسم آقانوید را جستجو می کردم اما خبری نبود. تصورم این بود که زود پیکرش را پیدا می کنند. فردایش کم کم به مادرشوهرم خبر داده بودند. من هم به مادر خودم گفتم که برگشت آقانوید عقب افتاده.

مادرم، معلم قرآن است و همیشه صبحانه را آماده می کرد و می رفت. صبح فردا وقتی آمدم اولین لقمه را بخورم،‌ به خودم بلند بلند گفتم که آقانوید معلوم نیست کجاست؛ من بنشینم و صبحانه بخورم؟… لقمه را انداختم و به خانم آقاسید زنگ زدم و گفتم بیا برویم بیرون و کاری بکنیم. همسر آقاسید آرامم کرد و قرار شد به خانه‌شان بروم.

**: اولین تماس را چه کسی با مادر آقانوید گرفته بود؟

همسر شهید: من موضوع مفقودی را نمی‌دانم چگونه خبر داده بودند. از روز اول فقط به مادرشوهرم می گفتند که آقانوید قرار است دیر برگردد. ظهر دوشنبه که با خواهر شوهرم تماس داشتم،‌ گفت: بیا اینجا که مادرم خیلی نگران است. مادرم متوجه نشده که ممکن است برای نوید اتفاقی افتاده باشد. چو بین دوستان آقانوید خیلی اختلاف نظر بوده که خبر بدهند یا نه. قلب پدرشوهرم کمی مشکل داشت و می ترسیدند حالشان بد شود. بعد از دو سه روز، من همه‌ش به خانه آقانوید می رفتم و آنجا می ماندم.

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت
پدر و مادر بزرگوار شهید نوید صفری

**: همین رفتن شما، مادر آقانوید را به شک نینداخت که خبری شده؟

همسر شهید: چرا، ما در آن روزها نگران بودیم اما به روی خودمان نمی آوردیم تا حاج خانم متوجه نشوند. مادر آقانوید هم هر سه چهار ساعت، بی‌تاب می شد و سراغ پسرش را می گرفت. خودشان هم روز اربعین خواب دیده بودند که من و آقانوید در جمعیتی هستیم و روبرویشان ایستاده‌ایم و آقانوید دستانش را بالا می‌گیرد و با خوشحالی، برگه‌ای که دستش هست را بالا می برد و می گوید:‌ مامان!‌ دوم شدم…

من در ذهنم این بود که آقانوید جانباز شده. البته اصلا تصوری از جانبازی‌شان نداشتم. به نظرم محال بود. یا شهادت یا سالم برگشتن. روحیه‌اش روحیه جانبازی نبود. با خودم گفتم اگر شهید شده، دوم شدن حتما بعد از شهید حججی است چون در این مدت خیلی با شهید محسن حججی ارتباط گرفته بود و در دستنوشته‌هایش هم آورده بود که: «دوست دارم مثل محسن شهید بشوم.»

**: منظورتان دقیقا از این جمله که آقانوید روحیه جانبازی نداشتند چه بود؟

همسر شهید: آقانوید می‌گفت:‌ شهادت، مِنوی باز است! هر کسی و هر وقتی که به زمان و جایگاهش برسد،‌ به آن چیزی که دوست دارد،‌ دست پیدا می کند و خدا، شرایط را برایش مهیا می‌کند… آقانوید هیچ‌وقت دوست نداشت جانباز بشود. همیشه صحبت از شهادت می‌کرد.

مادرشوهرم هر چند ساعت یکبار گریه می کرد و می گفت من طاقت شهادت نوید را ندارم! طاقت دوری نوید را ندارم؛ نکند شهید شده باشد… همه هم دلداری‌اش می‌دادند. اما انگار الهام شده بود. کمد اتاق آقانوید، خیلی قدیمی بود و برادرشان قرار بود بیایند و با ورقه‌های ام.دی.اف کمد جدیدی درست کنند. از تصمیم ساخت کمد،‌ دو سال می‌گذشت و بطور اتفاقی روز دوم مفقودی، ناگهان کمد را آوردند و دست به کار شدند. من اولین بار بود که آنجا برادر آقانوید را دیدم. وقتی کمد را نصب کردند و گفتند «بیایید وسائل نوید را بچینید» دلم هری ریخت. به خودم گفتم:‌ آقانوید شهید شده…

**: چرا؟

همسر شهید: چون احساس کردم می خواهد اتاقش مرتب بشود چون قرار است مهمان برسد. این نشانه‌ها برای من روشن بود. اتاق آقانوید مجزا بود که یادم هست وقتی لباس‌هایش را مرتب می‌کردم فقط اشک می ریختم.

**: یعنی کسی داخل آن اتاق نمی‌رفت؟

همسر شهید: خیر؛ الان هم هنوز اتاق برای آقانوید است و وسائلشان هم سر جایشان هست.

**: پس فقط احتمالا اگر مهمانی به خانه آقانوید برود، می‌تواند تبرکا وسائل به جا مانده از آقانوید را ببیند…

همسر شهید: الان فقط من می‌توانم داخل آن اتاق بروم. مهمان‌هایی که برای آقانوید می آیند هم البته این اتاق را می بینند… من مدام گریه می کردم و خواهرشوهرم می گفت:‌ گریه نکن؛ چیزی نگو که مادرم متوجه بشود… البته من درونگرا بودم و گریه‌ام طوری نبود که بقیه متوجه بشوند. به همین خاطر هم دو بار کارم به بیمارستان کشید و زیر سِرُم رفتم. حالم بد می شد و پدر و مادرم هم نمی دانستند موضوع چیست. فکر می کردند نگران دیرآمدن آقانوید هستم. من تا آن روز سِرُم نزده بودم. خودم احساس فشار نمی کردم اما بدنم تحمل نداشت و ضعف می کردم و حالم بد می شد.

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت
شهید نوید صفری از هر فرصتی برای زیارت مزار شهید رسول خلیلی استفاده می‌کرد

**: شاید لازم بود کسی گریه شما را درآورد تا کمی سبک بشوید…

همسر شهید: بله. شایدآن ۱۸ روز، بیشتر ما را آماده کرد. چون خیلی اهل نوشتن هستم، همه اتفاقات آن مدت را مو به مو نوشته‌ام. دو سه بار خبر شهادت را دادند اما کار اشتباهی بود چون به ما خیلی سخت گذشت اگر چه که شاید می خواستند ما اذیت نشویم. تماس‌هایی با ما گرفتند و گفتند آقانوید سالم است و ما صدایش را شنیده‌ایم. حتی یکی از دوستان آقانوید به خانه مادرشوهرم رفته بود و گفته بود من امروز صدای آقانوید را شنیدم ولی چون در عملیات بود و نمی توانست برگردد، گفته به خانواده‌ام خبر بدهید که من سالمم. من می دانستم این صحت ندارد و مگر می شد آقانوید که آدم مدیری بود، سادگی کند و ما را بی‌خبر بگذارد.

**: هدف این افراد چه بود؟

همسر شهید: هدفشان این بود که مقداری از فشار را از خانواده کم کنند. حتی به یکی از دوستانشان گفتم که اگر آقانوید شهید شده باشند،‌ می دانید چه ضربه‌ای به خانواده وارد می شود؟! حتی به آقاسیدحسن هم گفته بودند، ایشان باور کرده بودند و همسرشان به من زنگ زد و گفت آقاسید می گوید آقانوید سالم است! به عملیاتی خیلی سری رفته که اصلا نمی تواند ارتباطی داشته باشد اما فرمانده‌اش گفته سالم است. من یادم نمی‌رود آنوقت چقدر خوشحال شدم و در دفتر خاطراتم چقدر با خودم حرف زدم که: حواست باشد وقتی آقانوید برگشت، باید قدر زندگی‌تان را بیشتر بدانید. ببین چه روزهای سختی گذراندی؟…

ما نمی‌خواستیم عروسی بگیریم ولی خانواده آقانوید و خانواده من به این کار اصرار داشتند. آن روزهایی که مفقود بود مادرم می گفت: ‌دیگر اصلا نمی‌خواهد هیچ مراسمی بگیرید،‌ هر طوری که می خواهید عروسی‌تان را برگزار کنید و با آقانوید سر خانه و زندگی‌تان بروید.

قرار بود نزدیک منزل آقانوید خانه بگیریم اما خواهرم دوست داشت کنار آنها باشیم و حالا می‌گفت: اصلا بروید در بیابان چادر بزنید اما آقانوید برگردند. من همیشه بهشان می گفتم ببینید آدم اینطور وقت‌ها به چه چیزهایی که سرش بحث داشته‌ایم، راضی می شود. یادآوری می کردم اگر آقانوید برگشت،‌ یادتان نرود چه گفته‌اید…

این مسائل برای خودم هم درس است که در برابر تک تک این موضوعات و در شرایط بحران و اتفاقات مشابه، چقدر اصل زندگی مهم است.

خلاصه گذشت تا این که شنبه ۴ آذر متوجه شدند آقانوید شهید شده.

**: هیچکدام از این خبرهایی که به شما رسید، از سمت سپاه نبود؟

همسر شهید: آنها مدیریت می کردند که هیچ خبر قطعی به خانواده داده نشود چون خودشان مطمئن نبودند. شهادت آقانوید هم در اول عملیات بوکمال بود و درگیر ادامه عملیات بودند. البته این مطلب خیلی هم باز نشده بود اما گویا آقانوید خودش با نیروهای سوری جلو رفته و می‌توانسته بایستد و با ایرانی‌ها جلو برود. دوستان سپاه هم پیگیر بودند اما مسائل مهم دیگری هم داشتند. فقط می گفتند فعلا چیزی به خانواده نگویید چون مشخص نیست.

عملیات که تمام شد و شهدا را آوردند، پیکر آقانوید را مدتی بعد تفحص کردند. ظهر شنبه ۴ آذر بود که تماس گرفتند تا به خانه مادرشوهرم بیایند.

**: پیکر، پلاک داشت؟

همسر شهید: نه، از محتویات جیبشان پی برده بودند که آقانوید است. چون ۲۰ روز از شهادت گذشته بود، شناسایی پیکر راحت نبود. آقانوید با لباس سیاه عزاداری‌اش رفته بود و لباس نظامی نداشت. سرشان را هم جدا کرده بودند. یک روایت هم بود که تعدادی بلوک سیمانی آنجا بوده که به سر آقانوید زده بودند. خلاصه وقتی پیکر را آوردند، سر نداشت. پلاک هم گردنشان بود.

**: نداشتن سر را چه کسی به شما گفت؟

همسر شهید: وقتی معراج شهدا رفتم، بعدا از طرف یکی از خانواده شهدا که رابطی در معراج شهدا داشت، عکس اصلی پیکر را دیدم که سر نداشت. فقط خودم این عکس را دیدم و بقیه خانواده آن را ندیدند. در آن عکس، هیچ اثری از سر نبود.

آقانوید همیشه پلاکی با عکس شهید خلیلی گردنشان بود و وقتی به راهیان نور رفتیم، پلاکش را داد تا رویش بنویسند«دو همکار شهید، رسول خلیلی و نوید صفری». در عملیات هم این پلاک گردنشان بوده اما چیزی برنگشت. محتویات جیبشان هم یک جانماز و شانه و ساعت‌ کامپیوتری و یک تسبیح آبی‌رنگ بود. هیچ کس از این تسبیح خبر نداشت و یکی از آشناها خواب دیده بود که آقانوید گفته بود تسبیح آبی رنگ که همراهم بوده را به مادرم بدهید تا صلوات بفرستد و دلش آرام بشود. بعد که وسائل آقانوید برگشت،‌ دیدیم که آن تسبیح آبی‌رنگ هم در بین وسائل بود.

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت
شهید نوید صفری در کنار مزار شهید هاشمی،‌ فرمانده قرارگاه فوق سری نصرت

**: در بین تصاویر وسائل آقانوید،‌ یک کفش مردانه معمولی هم دیده می‌شد…

همسر شهید: آقانوید با لباس عزای محرم رفته بود و همان کفش معمولی هم پایش بود.

**:  یعنی آقانوید در عملیات هم نظام لباسی نداشت؟

همسر شهید: گویا شهید حججی گفته بود من نمی‌خواهم با لباسی که برای بیت‌المال است شهید بشوم. احتمالا آقانوید هم به پیروی از این نگاه، لباس‌های شخصی‌اش را پوشیده بود.

**: یعنی عکس پیکر را هم که دیدید،‌ با همان لباس شخصی بود؟

همسر شهید: بله؛ البته چون آقانوید وصیت کرده بود که من را با لباس پاسداری دفن کنید، یکی از لباس‌های پاسداری‌ آقانوید را از خانه گرفتند و در معراج شهدا تنش کردند. چون پیکر را قبل از دیدار خانواده آماده می‌کردند اما در عکس اصلی که در سوریه و موقع تفحص دیدم، ‌با همان لباس عزا و شلوار شش جیب و پیراهن و شال مشکی‌اش بود. کلاهِ سبزی هم شبیه کلاه شهید عماد مغنیه از سفر راهیان نور خریده بودیم که آن هم کنار پیکر بود و برگشت.

**: از نحوه شهادت هم چیزی به شما گفتند؟

همسر شهید: گویا بالای تپه‌ای پشت پایشان تیر می‌خورد و سُر می‌خورند و می‌روند داخل یک گودال…

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت
دوستان آقانوید در معراج شهدا و در کنار پیکر

**: از این که ایشان لباس نظامی نداشت، نمی‌شود احتمال داد که قرار نبوده وارد نبرد بشوند و مثلا رفته بودند برای شناسایی یا فراهم کردن مقدمات حمله؟

همسر شهید: خیر؛ تعدادی از همرزم‌ها به آقانوید گفته بودند که نباید جلو بروی و خودش اصرار داشت که به تیم حمله برود چون ایرانی‌ها در تیم تثبیت بوده‌اند. حتی وقتی داشته می‌رفته،‌ دوستانش هم فیلمی از ایشان گرفته‌اند که در یک مسیر خاکی در حال راه رفتن است.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت
شهید صفری با لباس عزای محرم در حال خدمت در کفشداری حرم حضرت زینب (س)



منبع خبر

شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت بیشتر بخوانید »