تقدیر از نویسنده کهگیلویه و بویراحمدی در جشنواره ملی ققنوس
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

تقدیر از نویسنده کهگیلویه و بویراحمدی در جشنواره ملی ققنوس بیشتر بخوانید »
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
تقدیر از نویسنده کهگیلویه و بویراحمدی در جشنواره ملی ققنوس بیشتر بخوانید »
«فاطمه قنبری» مسئول غرفه کنگره شهدای استان مازندران در سیزدهمین نمایشگاه ملی کتاب دفاع مقدس و مقاومت در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در مازندران با بیان اینکه این نمایشگاه همزمان با دومین کنگره ملی ۱۴ هزار و ۵۰۰ شهید استان مازندران برگزار شده هست، اظهار داشت: در این کنگره تصمیم بر این شد که یک رویکرد علمی و تخصصی هم به حوزه چاپ و نشر داشته باشیم و در نتیجه این نمایشگاه برگزار شد.
وی افزود: از همه ناشران که در حوزه دفاع مقدس صاحب آثار بودند دعوت به همکاری شد و در این نمایشگاه حضور پیدا کردند.
قنبری ادامه داد: ما در کنگره شهدای مازندران که ۱۰ سال گذشته برگزار شد حدود ۲۹۴ جلد کتاب چاپ کردیم و حدود ۶۶ جلد کتاب به چاپ دوم رسیدند و همه این ۶۶ کتاب را در نمایشگاه معرفی کردیم.
نویسنده و پژوهشگر حوزه ادبیات پایداری و مقاومت استان مازندران گفت: سه عنوان از کتابهای تازه نشر این کنگره به نامهای «برای ری را» به قلم «میثم امیری»، «دلم تو را میخواست» اثر «زینب بابکی» و «شام آخر» اثر «سید حمید مشتاقینیا» به مناسبت دومین کنگره شهدای استان تولید کردیم.
به گفته قنبری، این سه نویسنده مازندران در حد کشوری مطرح هستند و به همت آنها آثار خوبی تولید شد.
وی بیان کرد: به مناسبت کنگره شهدای استان، انتشارات کنگره با مشارکت اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مازندران؛ ناشر تخصصی کتابهای جنگ و دفاع مقدس چند اثر برگزیده کشوری از جمله کتاب «جنگ فرخنده» به قلم «زینب بابکی»، «کاک خاک» به قلم «فاطمه قنبری» و «روایت شمشادها» اثر «احمد وسکره» که برنده جایزه نشان ادبی نشان «سرو سرخ» شدند را تولید کردیم که نشان دهنده سطح کیفی تولیدات ما هستند.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
تولید کتابهای «برای ری را»، «دلم تو را میخواست» و «شام آخر» در مازندران بیشتر بخوانید »
نوید شاهد: «ابوالفضل درخشنده» جانباز شیمیایی جبهههای غرب که سال ۱۳۴۸ در خانوادهای مذهبی در تهران دیده به جهان گشوده است. او در روزهای شروع جنگ تحمیلی با تقلبی زیرکانه سن شناسنامهای خود را بالا برد در سن دوازده سالگی به عنوان تخریبچی در جبهه حضور یافت. در ادامه ماحصل گفتوگو با این جانباز شیمیایی را میخوانیم.
ابوالفضل درخشنده درباره چگونگی باخبر شدنش از آغاز جنگ گفت: جنگ تحمیلی یک واقعیت است. ما هیچ وقت طالب جنگ نبودیم.بهویژه اینکه در اوایل انقلاب، کشورمان هنوز ثبات پیدا نکرده بود و نیروی نظامی کاملاً مستقر نشده بود. پادگانهای ما خالی شده بود. نیروی معاند و مختلف سیاسی و نیروهای نظامیای که وجود داشت، هر کدام به نوعی پادگان را خالی کرده بودند. آن اوایل، ارتش ما انسجام نداشت؛ نه سپاهی وجود داشت و نه از بسیجی خبری بود. مطمئناً آمادگی جنگ را نداشتیم. دولت موقت هم اکثر قراردادهای نظامی را که در زمان طاغوت با دولتهای مختلف بسته شده بود لغو کرد. نمونهاش، همان «اف ۱۶»هایی بود که قراردادش را با امریکا داشتیم که هنوز تا این لحظه پولش را ندادهاند. دولت موقت گفته بود: به جای «اف ۱۶»ها به ما تراکتور بدهید؛ ما با کسی جنگ نداریم. آن زمان در کشور «انقلاب» شده بود و یک تغییر و تحول حاکم بود. مطمئناً ما طالب جنگ نبودیم. این هم بهترین شکار یا لقمه برای تحلیلگران نظامی بود که در آن شرایط بخواهند به ما حمله کنند و به زعم خودشان ظرف دو ـ سه هفته تهران را فتح کنند.
وی درباره نحوه اطلاعش از شروع جنگ توضیح داد: آن روزها من هم مانند همه مردم از آغاز جنگ مطلع شدم اما با یک تفاوت اساسی! پنج برادر من همزمان برای دفاع از مناطق مرزی به جبهه اعزام شدند و همین امر جو خانوادگی ما را با جنگ بیشتر آشنا کرد. در سال ۱۳۶۰ در حالی که ۱۲ سال بیشتر نداشتم خدا توفیق داد و با تقلبی خاص، عدد ۸ شناسنامه را به ۵ تبدیل کردم و سعادت حضور در جبهه شامل حالم شد.
درخشنده در ادامه به تاریخ اعزامش به جبهه اشاره کرد و درباره نحو رضایت گرفتن از خانوادهاش بیان کرد: ۲۴ یا ۲۵ بهمنماه سال ۱۳۶۰ بود که برای دوره آموزشی به پادگان امام حسین(ع) اعزام شدم. اسفندماه همان سال هم رفتم جبهه. به خاطر دارم روزی را که پدرم به برادر بزرگترم که نامش «حجت» بود و آن زمان فرمانده محور غرب بود، گفت: «این ابوالفضل را هم با خودت چند روزی ببر. او را با حال و هوای جبهه آشنا کن تا خدایی نکرده بدون اطلاع ما به جبهه نرود.» برادرم به پدرم گفته بود: «ابوالفضل لوستر از آن است که بخواهد تحمل آموزشهای سخت پادگان امام حسین(ع) را داشته باشد.» روزها گذشت تا روز موعود رسید. روزی که من فرصت حضور در جبهه را پیدا کرده بودم. پدرم خیلی راحت موافقت کرد و گفت: «میدانم اگر مخالفت کنم، رضایتم را جلب میکنی. اما مادرت را خودت راضی کن و برو.» به پیش مادر سیدم رفتم و به او گفتم: «به خاطر امام حسین و اهل و بیت (ع) مخالفت نکن. حالا هر جور که خودت میگویی. بگویی نرو، نمی روم. بنده خدا هم چیزی نگفت و فقط گریه کرد.»
ابوالفضل درخشنده درباره روزهای حضورش در جبهه روایت کرد: ریزنقش بودم، به خاطر همین، در همان پادگان امام حسین(ع) در آموزشهای تخصصی، من را برای «تخریب» انتخاب کردند. بعد از آموزش به عنوان تخریبچی به جبهه اعزام شدم. میشود گفت قبل از اینکه وارد فضای پادگان آموزشی بشوم شیرازه فکریام ثبات پیدا نکرده بود. وقتی پا در جبهه گذاشتم، آن ایثارهایی را که میدیدم، تمام تفکرات من را متحول کرد. من که تحت تأثیر ۶ برادرم به جبهه رفته بودم، دیگر به قول حضرت امام(ره) جبهه برایم دانشگاه شده بود. تغییر و تحولاتی در اساس زندگیام بنا نهاده شد که هنوز دارم از آن «آبشخور» استفاده می کنم.
وی ادامه داد: بلوغ سنیام به لطف خدا در دانشگاه جنگ و در کنار افرادی که خود را نمیشناختند و تنها رضای خدا را در نظر داشتند، شکل گرفت. آنان کسانی بودند که با نام خدا و به یاد خدا و برای خدا به جبهه آمده بودند. در نتیجه تمام رفتار و گفتار و اعمالشان الهی بود. من در چنین دانشگاهی بالغ شدم و سعادت رشد پیدا کردم.
درخشنده با اشاره به اینکه در خنثی کردن میادین مین «اولین اشتباه، آخرین اشتباه» است اظهار کرد: وقتی برای معبر زدن و خنثی کردن میادین مین میرفتیم شعاری داشتیم که «اولین اشتباه، آخرین اشتباه» است. روحیهمان بالا بود؛ هم از نظر تقوای الهی و هم راهی که در آن قدم برمیداشتیم. اگر در باورمان شک به وجود میآمد؛ نمی توانستیم طرف مین برویم؛ اصلاً اگر همان سرنیزه را به زمین میزدیم، خودش عامل انفجار میشد. چون دستمان میلرزید. در مدتی که در جبهه بودم، تا زمانی که بخواهم با آن حال و هوای معنوی عادت کنم و بدانم برای چه جانم را کف دستم بگیرم و از علایق دنیویام بگذرم، وقت میبرد. بچهها کمکم کردند.
وی افزود: زمانی که به باور رسیدم، دیگر میدان مین، میعادگاه عشقم شده بود. هر زمان که میخواستم وارد این میدان بشوم، احساس می کردم بین من و معشوقم هیچ فاصلهای نیست. اینجاست که میتوانم آماده پرواز شوم. ما میدانستیم در شبی که عملیات است و داریم معبر میزنیم، کوچکترین غفلت ما باعث میشود صدها نفر شهید بشوند. در آنجا با شجاعت کار میکردیم.
درخشنده ادامه داد: آنجا وقتی مین فسفری عمل میکرد زیر شکمشان مخفی میکردند که نورش باعث نشود معبرمان لو برود. خودش را فدا میکرد که دیگران زنده بمانند. اینها همه برمیگردد به آن باوری که به دفاع مقدس داشتیم. ما وظیفه داشتیم دفاع کنیم. این دفاع جنبه معنوی داشت. هیچ جنگی را نمیتوانید با جنگ ما مقایسه کنید. چون جنگ ما دفاع معنوی بود، نه دفاع از آب و خاک.
ابوالفضل درخشنده درباره روزهای سختی که میگذراند توضیح داد: زجر و درد مجروحیت، روی تخت بیمارستان افتادن خیلی سخت است. هیچ کدام از بچههای ما دوست نداشتند مجروح بشوند. دوست نداشتند اسیر بشوند. همیشه در دعاهایمان میگفتیم: «خدایا جوری ما را لایق و قابل بدان که شهید بشویم؛ معلول و جانباز نشویم.» خیلی وقتها که با دوستان قدیمی یا دوستان شهیدم صحبت میکنم، به آنها خُرده میگیرم که «بی انصافها! من آن موقع بچه بودم، نمیفهمیدم. یک مقدار بیشتر روی ذهن من کار میکردید. آن زمانی که برای نماز شب بلند میشدید؛ اما من میگفتم خستهام و میخواهم بخوابم. چرا اصرار نمیکردید؟ چرا وقتی بیدار میشدم، شیطنت میکردم، شما را اذیت میکردم، ایمان من را تقویت نکردید تا من هم لایق شهادت بشوم.» تمام ناراحتیهایی که میبینم و سختیهایی که دارم میکشم، به خاطر شیطنتهای بچگیام است. من آن زمان با بهترین افراد بودم. اما نتوانستم خوب استفاده کنم. حالا مجروحیت را میشود گفت مشروط شدن. انگار من در تعطیلات تابستانی هستم و دوستان من قبول شدند و رفتند و دارند صفایشان را می کنند. اما من الآن باید بنشینم خون دل بخورم؛ بعضی از سوء استفادهها را ببینم و دم نزنم و با نفسم مبارزه کنم. تحمل این شرایط زندگی برای کسانی که آن وضعیت را درک کرده اند، واقعاً عذاب آور است.
درخشنده ادامه داد: ما در زمانی زندگی میکردیم که سوء استفاده در مخیله هیچ کس نبود؛ جایی من نفس کشیدم که ایثار حرف اول و آخر را میزد. جایی من زندگی کردم که اگر خطری متوجه کسی بود، همه میآمدند سینه سپر میکردند که همرزمشان جان سالم به در ببرند. جایی من زندگی میکردم که اگر قرار بود خطری وجود داشته باشد، توجیه شرعیها شروع میشد، اما نه مثل حالا که برخی میخواهند سر هم را کلاه بگذارند. آن موقع همه میخواستند به نوع دیگر سر یکدیگر را کلاه بگذارند؛ آنها در عمل نیک از یکدیگر سبقت میگرفتند. اگر قرار بود خطری باشد، این گفتوگوها شروع میشد که «حاجی، تو زن داری، بچه داری، حق نداری… تو مسئولیت داری؛ من مجردم.» و طرف مقابل میگفت: «نه، تو پدر و مادرت چشم انتظارت هستند. من نوهام را دیدهام، آرزو ندارم و… کلاه گذاشتنها سر این چیزها بود.» یکدیگر را متقاعد میکردیم برای وارد شدن در یک کار خطرناک. روزهای قشنگی را داشتم، قدرش را ندانستم. دلم را به این خوش کردم که من هم جانباز شدم. الآن میفهمم جانباز شدن مشروط شدن هم نیست. نوعی رفوزگی است. چون اگر دوباره بخواهی به آن شرایط برگردی که لایق باشی، خیلی سخت است.
خبرنگار: آرزو رسولی نجار
من ماندم و یک عمر حسرت شهادت بیشتر بخوانید »
«سحر جلیلی» نویسنده حوزه دفاع مقدس اهل شهرستان سوادکوه در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در مازندران ضمن تسلیت شهادت آیت الله دکتر «رئیسی» پیام صبر و مقاومت شهید رئیسی را درس بزرگی برای مردم دانست و اظهار داشت: ایشان شهید خدمت بود که در راه خدمت به مردم به شهادت رسید و این یک ارزش است و از امروز وظیفه ما سنگینتر است.
وی گفت: از این پس نقش ما باید در جامعه پررنگتر باشد و ادامه دهنده راه شهدا و به ویژه این شهید بزرگوار باشیم.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
شهادت آیت الله «رئیسی» وظیفه ما را سنگینتر میکند بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، نویسنده کتاب «چرخها و جادهها» با حضور در غرفه نشر شاهد، این کتاب تازهنشر را به مخاطبان معرفی کرد و گفت: این کتاب به زندگی و خاطرات سردار جانباز «مهرداد سراندیب» از دوران پیش از انقلاب، روزهای انقلاب و دوران دفاع مقدس میپردازد.
آذر خزاعی سرچشمه ادامه داد: مهرداد سراندیب در این کتاب از خانوادهاش، دوران کودکی و نوجوانی در شهر آبادان روایت میکند و سپس وارد جریان انقلاب، پیوستن به بسیج و سپاه تهران و حوادث و رویدادهای آن زمان میشود. در فصلهای پایانی کتاب هم به رفتن به شهر قم و پیوستن به لشکر ۱۷ علیبن ابیطالب (ع) و شرکت در عملیاتهای آن لشکر و شیوه جانباز شدن وی روایت شده است.
به گفته نویسنده «چرخها و جادهها» این جانباز در عملیاتهای مختلف شرکت داشت و در نهایت به مقام رفیع جانبازی نائل آمد. در این کتاب این مجموعه خاطرات به شکلی کاملا واقعی و از زبان خود جانباز روایت شده است.
وی درباره آثار در دست تالیف خود توضیح داد: «عروس خاک» و «خاطرات ۶۸گانه عملیات بیتالمقدس» و مجموعه آثار دیگری نیز در دست تالیف دارم که متاسفانه به این نمایشگاه نرسید.
آذر خزاعی سرچشمه درباره چگونگی انتقال فرهنگ ایثار و شهادت به نسل جوان اظهار کرد: نوع قلم و شیوه و نگارش آثار دفاع مقدس در فهم و انعکاس مطالب جنگ بسیار مهم است. این آثار باید به نوعی تالیف شوند که جوانپسند باشد. برانگیخته کردن احساسات جوانان در زمان مطالعه آثار دفاع مقدسی میتواند کمک کننده باشد.
این نویسنده حوزه ایثار و شهادت در ادامه درباره شیوه نگارش خود برای نوشتن کتابهایش بیان کرد: من به عنوان یک نویسنده، خاطرات را به سمت و سوی داستان میکشانم تا مخاطب در عواطف و داستان شهدا و ایثارگران قرار بگیرند و در دنیای خاطرات غرق شوند.
وی در پایان افزود: کتاب «چرخها و جادهها» به کمک نشر شاهد با شمارگان یکهزار نسخه، قطع رقعی، ۲۳۹ صفحه و به بهای ۱۹۰هزار تومان روانه بازار نشر شده است و در سیوپنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران که با شعار «بخوانیم و بسازیم» در غرفه نشر شاهد عرضه میشود.
غرفه نشر شاهد در شبستان اصلی مصلی امام خمینی (ره)، راهرو۱۶، غرفه ۳۱۳ قرار دارد. همچنین علاقهمندان میتوانند از طریق فضای مجازی نیز از نمایشگاه بینالمللی کتاب بازدید و آثار نشر شاهد را خریداری کنند.
خبرنگار: آرزو رسولی
«چرخها و جادهها» از نشر شاهد به نمایشگاه کتاب رسید بیشتر بخوانید »