هشت سال دفاع مقدس

زخمش خوب نشده بود که رفت و شهید شد

زخمش خوب نشده بود که رفت و شهید شد



نگاهی به زندگی‌نامه شهید «یوسف اسماعیل‌پور»

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «یوسف اسماعیل‌پور» در دوم تیرماه ۱۳۴۵ در محله امیرخیز به دنیا آمد. وی پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در انجمن اسلامی فعالیت کرد و با آغاز دفاع مقدس به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد و پس از حضور در چند عملیات، سرانجام در تاریخ هفتم اسفندماه ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

زندگی‌نامه شهید:

دوم تیرماه ۱۳۴۵ در محله امیرخیز به دنیا آمد. آخرین فرزند خانواده بود. دوران تحصیل ابتدایی را در دبستان شریف‌زاده گذراند و در مقطع راهنمایی مشغول تحصیل شد. این دوران مصادف بود با اوج‌گیری مبارزات مردم ایران علیه رژیم شاه. او بیش از سایر هم‌سن و سالان خود در تظاهرات شرکت داشت.

از ابتدای تشکیل انجمن اسلامی در مسجد رسول‌الله(ص)، از اعضای اصلی و فعال این انجمن بوده، فعالانه در جهت تبلیغ انقلاب تلاش می‌کرد. پس از تشکیل واحد احتیاط در مسجد حاج نوروز، در آن‌جا شروع به فعالیت نمود.

بعد از ورود به سپاه تبریز و طی دوره آموزشی، عازم جبهه شده، در عملیات والفجر ۴ شرکت نمود. اعزام بعدی‌اش، همزمان با شروع عملیات خیبر بود که در این عملیات بزرگ(جزایر مجنون) به شهادت رسید.

خصوصیات بارز شهید:

خوش‌رو، خوش‌اخلاق و خوش برخورد بود. به واجبات مخصوصا نماز جماعت و نماز جمعه اهمیت زیادی قائل بود. عشق و علاقه خاصی به ائمه اطهار(ع) داشت.

خاطرات، برادر شهید:

برای مرخصی آمده بود و از ناحیه شانه زخمی. در خانه کسی از مجروحیتش خبر نداشت. یعنی خودش راضی نمی‌شد کسی بفهمد که او زخمی شده است. یوسف می‌گفت: می‌روم دوش بگیرم.

به مادرم گفتم: برو ببین چی شده؟ مثل این که زخمی شده است.

هر کاری کرده بود، یوسف اجازه نداده بود جای زخمش را ببیند. حدود ۱۰ روز بعد از این ماجرا دوباره به جبهه برگشت که خبر آمد شهید شده است.

فرازی از وصیت‌نامه شهید:

برادران عزیز، قدر لحظه‌هایتان را بدانید، به دنیا پایبند نباشید. چنان که رسول‌خدا(ص) می‌فرمایند: دوستی انسان در دنیا سه حالت دارد، ثروت که انسان در موقع مرگ دست از همه آن‌ها برمی‌دارد. دوم دوست، اولاد و عیال انسان است و موقعی که در قبر گذاشته می‌شود، آن‌ها هم فرد را تنها می‌گذارند و از انسان دور می‌شوند اما سومین، عمل‌های خود شخص است. هرکجا برود، کنارش است در قبر و هر کجای دیگر.

امیدوارم تمامی آشنایان مخصوصا نزدیکان مرا حلال کنند. اگر بدی دیده‌اند مرا ببخشند. چون وقت نبود وصیت‌نامه‌ام را این‌طور نوشتم. به امید پیروزی رزمندگان اسلام. از امام اطاعت کنید که عصاره اسلام است. او را تنها نگذارید که نایب امامان است. به گفته‌هایش عمل کنید چون اسوه بشریت قرن است. او را دعا کنید که به ثمر رساننده انقلاب است.

انتهای پیام/



منبع خبر

زخمش خوب نشده بود که رفت و شهید شد بیشتر بخوانید »

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

کدام خلبان ارتش در دفاع مقدس ناجی سرپل ذهاب شد؟ +عکس


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، ارتش جمهوری اسلامی ایران و یگان‌های مختلف آن همواره از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی مدافع و پشتیبان مردم و انقلاب اسلامی بودند، همان طور که همافران نیروی هوایی ارتش از نخستین گروه‌های بیعت کننده نظامی با حضرت امام خمینی (ره) بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی بودند.

انقلاب که پیروز شد، تمام نیروهای ارتش که در معرض انحلال با توطئه ضد انقلاب و منافقین بودند با حمایت امام خمینی در جایگاه خود تثبیت شده و به مدافعان اصلی انقلاب اسلامی تبدیل شدند. همین ارتش بود که در مقابل ضد انقلاب در نقاط مختلف مانند کردستان ایستادگی کرد و آن‌ها را از خاک پاک کشورمان بیرون انداخت. چندی بیشتر از انقلاب نگذشته بود که صدام با حمایت شرق و غرب به کشورمان حمله کرد تا توطئه استکبار جهانی برای نابودی و تسلط دوباره بر منابع و خاک کشورمان را اجرایی کند، اما ارتشیان بیدار به همراه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای مردمی همانند شیران دلیر در مقابل ارتش رژیم بعثی ایستادگی کرد.

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

صدام فکر می‌کرد چند روزه به تهران می‌رسد؟

اواخر شهریورماه سال ۱۳۵۹ است، صدام خبرنگاران رسانه‌های مختلف را برای حضور در نشست خبری در بغداد جمع کرده تا خبر مهمی را اعلام کند. خبرنگاران که منتطر حضور صدام در نشست خبری بودند با حضور او از جا برخاسته تا به او احترام بگذارند، او مباحثی مختلفی را مطرح کرد و به موضوعات مربوط به ایران هم پرداخت. اندکی بعد در نشست خبری خود مطلب مهمی را اعلام کرد و گفت که قصد دارد تا مناطق متعلق به خود در ایران را تصرف کند و ظرف ۳ روز خوزستان و طی ۷ روز تهران را تصرف خواهد کرد و ادامه نشست خبری خود را در تهران برگزار خواهد کرد.

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

صدام که به خیال خودش حساب همه جا را کرده بود، از غیرت و آمادگی و شجاعت ارتش و نیروهای انقلابی و مردمی ایران بی خبر بود و با حمله ناگهانی خود در ساعت ۱۳/۴۵ دقیقه روز ۳۱ شهریورماه سال ۱۳۵۹ مردم ایران را غافلگیر کرد. اما خلبانان نیروی هوایی ارتش تنها ۳ ساعت بعد از حمله هوایی عراق به شهرهای مهم ایران با اجرای یک عملیات گسترده هوایی صدمات قابل توجه و مهمی را بر پیکره ارتش بعثی وارد کردند. این ایده صدام برگرفته از تجربه جنگ اعراب با رژیم صهیونیستی و به قصد نابودی توان هوایی ایران و فلج شدن کشورمان در حوزه هوایی بود که با مقاومت و پاسخ سریع ایران به این حمله، ارتش بعث ناکام ماند. 

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

مناطق غرب کشور، نخستین مناطق درگیر با دشمن بعثی

همان طور که این شب‌ها در سریال ایلدا در شبکه اول سیما مشاهده می‌کنیم، ارتش بعث به شکل غافلگیرکننده به کشورمان حمله کرد و قصد داشت تا به سرعت ایران را تصرف کند. اما ارتش به گفته فرماندهانش از یک سال قبل حمله احتمالی رژیم بعثی را با توجه به رصد تحرکات در پاسگاه‌های مرزی ایران و عراق پیش بینی می‌کرد و به مسئولان نیز هشدار داده بود. بنی صدر که در آن روزها علاوه بر سمت ریاست جمهوری منصب فرماندهی کل قوا را هم برعهده داشت، هیچ واکنشی به این گزارش‌ها نشان نمی‌داد. 

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

چندی نگذشت که ارتش بعثی پیشروی زمینی خود را از طریق مرزهای غرب کشور آغاز کرد. یکی از نقاطی که ارتش بعثی به سرعت پیشروی کرد، سرپل ذهاب و قصر شیرین بود و یکی از نقاط مورد توجه برای ارتش بعثی علاوه بر پادگان‌های پیاده، پادگان هوانیروز بود. غافل از اینکه شیران دلاوری همچون شیرودی، کشوری، درخشان، سهیلیان و بسیاری دیگر از خلبانان تیزپرواز هوانیروز ارتش در آن جا منتظر بودند تا دشمن بعثی کوچک‌ترین خطایی انجام دهد تا با بالگردهای کبرای خود پاسخی فراموش نشدنی به آن‌ها بدهند.

یکی از این خلبانان شهید که نقش مهمی در حفظ منطقه سرپل ذهاب به عنوان یکی از نقاط استراتژیک در غرب کشور داشت، امیر سرلشکر خلبان شهید حمیدرضا سهیلیان بود.

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب بود؟

امیر سرتیپ خلبان شهید حمیدرضا سهیلیان ۲۸ فروردین ماه سال ۱۳۳۳ در یکی از محلات تهران و در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود. تحصیلات دوران ابتدایی و دبیرستان را در تهران گذراند و در سال ۱۳۵۰ موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال ۱۳۵۱ بود که به علت شوق و علاقه خود به خلبانی وارد هوانیروز ارتش شد تا از کشور و مردمش دفاع کند. او در ابتدا دوره‌های نظامی، زبان انگلیسی، تخصص پرواز در تهران را طی کرد و برای طی آموزش‌های نهایی خود به مرکز آموزش هوانیروز اصفهان اصفهان اعزام و پس از گذراندن دوره‌های مربوط به تخصص پرواز با بالگرد کبرا فارغ التحصیل شد.  

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

شهید سهیلیان پس از فارغ التحصیلی با درجه ستوان سومی به پایگاه یکم رزمی هوانیروز کرمانشاه اعزام شد تا به عنوان اولین واحد خدمتی خود در آن جا مستقر شود. یکی از ویژگی‌هایی که او را به شخصیتی ممتاز  و متعهد تبدیل کرده بود، این بود که او ایمان و تخصص را با یکدیگر داشت. او یکی از خلبانانی بود که به همراه خلبانان همدوره خود همچون شهید کشوری و شیرودی پروازهای بی شماری را بر فراز مناطق آشوب زده غرب کشور انجام داد. 

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی یعنی در سال ۱۳۵۶ با خانم سوسن رجبیان ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر به نام هانیه بود که در هنگام شهادت پدر تنها یازده ماه سن داشت. شهید سهیلیان در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی هم نیز از یاران انقلاب اسلامی در ارتش بود به نحوی که همسر ایشان درباره فعالیت‌های سیاسی شهید می‌گوید:  «با توجه به سانسور و اقدامات امنیتی شدیدی که وجود داشت، ارتشی‌ها نمی توانستند فعالیت زیادی انجام دهند. ولی سهیلیان با شهید کشوری به خارج از پادگان می رفتند و در مساجد اعلامیه‌ها را می گرفتند. شبانه به پادگان می بردند و آن جا به انتشار و پخش آن بین ارتشی‌ها و سربازها اقدام می‌کردند.»

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

شهید سهیلیان و شهید کشوری

انقلاب که پیروز شد، شهید سهیلیان به همراه همرزمانش شهیدان شیرودی، کشوری، پیشگاه هادیان، داورزاده و سایر همرزمان خود به قصد مقابله با ضد انقلاب پروازهای بسیاری را انجام دادند.

آخرین پرواز شهید سهیلیان و دیدار با معبود

آخرین پرواز او روز بیست و یکم مهرماه ۱۳۵۹ و در منطقه کوره موش انجام و در آن به شهادت رسید. نحوه شهادت او بدین گونه است؛ دشمن که از مرزهای کشورمان عبور کرده بود در حال نزدیک شدن به شهر سرپل ذهاب بود که خلبانان هوانیروز ماموریت پیدا می‌کنند تا پیش از رسیدن دشمن بعثی به این منطقه با آن‌ها مقابله کنند. شهیدان سهیلیان و داورزاده خلبانانی بودند که روز ۲۱ مهرماه سال ۱۳۵۹ به قصد نابودی دشمن بعثی به پرواز درآمدند.  

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

شهید سهیلیان و دیگر اعضای گروه‌های پروازی هوانیروز ارتش در این درگیری تلفات بی‌شماری به تانک‌ها و نیروهای دشمن وارد کرده و دشمن را مجبور می‌کنند تا کیلومترها عقب نشینی کند. آخرین گردش پروازی این خلبان شجاع هوانیروز مصادف می‌شود با اصابت گلوله توپخانه دشمن به بالگردش که منجر به شهادت او و هم‌پروازش می‌شود. هنگامی که گلوله توپخانه به بالگرد او اصابت می‌کند بلافاصله با شهید شیرودی تماس می‌گیرد و از او تقاضا می‌کند تا در پادگان سرپل ذهاب حضور پیداکند. اما وقتی که شهید شیرودی به پادگان می‌رسد با جنازه سوخته شهید سهیلیان مواجه می‌شود. شهید شیرودی نیز ۷ روز پس از شهادت شهید سهیلیان در همان منطقه به شهادت می‌رسد.

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

پروازهای این گروه پرواز و انهدام تجهیزات دشمن که به سرعت در حال پیشروی به سوی سرپل ذهاب بودند مانع از سقوط این شهر به دست دشمن بعثی شد و به همین دلیل بعدها نیز لقب ناجی سرپل ذهاب را به شهید سهیلیان دادند.

او همان کسی بود که بر خلاف دستور مقامات بالا، از تخلیه و عقب نشینی پادگان سرپل ذهاب خودداری کرد و تا پای جان برای دفاع از کشورمان ایستاد. پس از او، شهید شیرودی از سقوط پادگان و پیشروی ارتش بعثی جلوگیری کرده بود.

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

خلبانی که شهید کشوری پس از شهادت او گریست

شهید کشوری و شهید سهیلیان با یکدیگر انس بسیاری داشتند و از دوستان خوب یکدیگر بودند. هنگامی که او به شهادت رسید، ضربه سختی به کشوری زد و او روزهای زیادی را در سوگ نشست.

بعد از شهادت شهید سهیلیان، دوستان شهید کشوری به شدت مواظبت می‌کردند تا او از این خبر مطلع نشود. وقتی از رادیو خبر شهادت حمیدرضا را شنید، به شدت گریست و برایش عزاداری کرد و گفت که انتقام دوستش را از نیروهای عراقی می‌گیرد. او می‌گفت: «از وقتی حمیدرضا شهید شده، احساس می‌کنم یک بالم شکسته و نمی‌توانم پرواز کنم. اگر جنگ تمام شود و من زنده بمانم، در کرمانشاه نمی‌مانم، چون اینجا بدون حمیدرضا هیچ لطف و صفایی ندارد!»

کدام خلبان ارتش ناجی سرپل ذهاب شد؟ + تصاویر

کدام خلبان ایرانی با بالگرد بدون بنزین پرواز کرد؟

در یکی از عملیات های هوایی، بالگرد ایشان مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفت و قسمت باک بنزین بالگرد سوراخ شد. به گفته دوستان، حمیدرضا در شرایطی قرار گرفته بود که می بایست بالگرد را در همان منطقه می نشاند و خودش به عقب برمی گشت. ولی ایشان برای این که بالگرد به دست دشمن نیفتد، به هر سختی و زحمتی که بود خود را به پایگاه کرمانشاه رساند و بالگرد را سالم به زمین نشاند. از آن به بعد، دوستان، لقب خلبان بی باک را برای او انتخاب کردند و ایشان را با این نام صدا می زدند.

شهید سهیلیان خیلی مهربان بود. یکی از سربازان گروهان ایشان پس از شهادتش تعریف می کرد شهید سهیلیان طوری در برابر زیردستان تواضع نشان می داد که ما خودمان را در برابر ایشان حقیرتر احساس می کردیم.

منبع: باشگاه خبرنگاران



منبع خبر

کدام خلبان ارتش در دفاع مقدس ناجی سرپل ذهاب شد؟ +عکس بیشتر بخوانید »

شهیدی که با فروش منزلش تعمیرگاه تانک راه اندازی کرد

شهیدی که با فروش منزلش تعمیرگاه تانک راه اندازی کرد


خبرگزاری فارس، معصومه درخشان – حاج کاظم جعفرزاده، فرزند تبریز و یکی از دلاوران گمنام دوران دفاع مقدس است، مردی که با وجود تعلق نظامی‌اش به ارتش جمهوری اسلامی ایران‌، خدمات شایانی در بدنه سپاه داشته و از بنیانگذاران زرهی سپاه به شمار می‌رود.

با شروع جنگ تحمیلی هم حاج کاظم راهی مناطق جنوبی می‌شود و همکاری وی با فرماندهان وقت ارتش و سپاه نیز از همین دوران آغاز می‌گردد، به فاصله‌ای کوتاه وارد کارگروه‌های نظامی آن دوران که زیر نظر مقام معظم رهبری هدایت می‌گردید می‌شود.
 

حاج کاظم سلام

حاج کاظم من هم دختری هستم از دختران این سرزمین که می‌خواهم از تو بنویسم. از راه و رسم مردانگی و شهادتت که شهادت هنر مردان خداست.

می‌خواهم بگویم آن موقع که لباس مقدس سربازی وطن را پوشیدی من هنوز به دنیا نیامده بودم، آن زمان که دشمن بعثی چشم طمع به این خاک پاک کرد، تو و همرزمانت لباس رزم به تن کردید تا حافظ جان و مال مردم این سرزمین باشید من دختربچه‌ای بودم که تنها فکرم بازی با عروسک‌هایم بود.

شما دلاورمردان با دست خالی ولی دلی سرشار از عشق و ایمان به وطن  در صحنه نبرد می‌جنگیدید تا اجازه ندهید دشمن بعثی به داخل شهرها پیشروی کند.

سردار رشید اسلام، من دیگر آن دختربچه دیروز نیستم. می‌خواهم بیشتر بشناسمت.

سردار گمنام دفاع مقدس که نشان در بی‌نشانی گرفتی برای شناختنت با فرزندت ( جمال جعفرزاده) همکلام شدم تا خاطرات با تو بودن را ورق زده و برایم سخن بگوید.

نامت را جبهه‌های جنوب فراموش نمی‌کنند، آبادان، خرمشهر، اهواز، دهلران، طلائیه، جفیر و سراسر مناطق عملیاتی جنوب گواهی هستند بر رشادت‌ها و فداکاری‌هایت.

راه‌اندازی تعمیرگاه مجهز تعمیر تانک‌ با فروش منزل مسکونی

 در عملیات بیت‌المقدس به عنوان رئیس رکن لشکر 30 زرهی سپاه و فرمانده پشتیبانی واحدهای پیاده سپاه شجاعت‌های فراوانی از خود نشان دادی، نشان به آن نشان که دستت نیز در این عملیات مجروح شد.

در عملیات فتح‌المبین نیز فتح‌الفتوح کردی و به عنوان  مأموری از ارتش، فرماندهی و معاونت همزمان گردان کربلای سپاه را بر عهده داشتی موفق شدی با پیش‌روی به طول 57 کیلومتر از شوش تا چنانه و پس از وارد آوردن ضربات سنگین بر پیکر ارتش عراق، 25 دستگاه نفربر و 105 دستگاه تانک عراقی را به غنیمت گرفته و به نیروی زمینی سپاه  تحویل دهی.

حاج کاظم، برای شناخت بهتر تو باید تاریخ هشت سال دفاع مقدس را ورق بزنم و نامت را در عملیات طریق‌القدس بازخوانی کنم آنجا که می‌گویند در عملیات طریق‌القدس اوج شجاعت‌های حاج‌کاظم جعفرزاده را می‌توان به چشم دید و به گوش جان شنید.

زمانی که در صف نخست مجبور به نبرد رو در رو با دشمن شدی و تعداد زیادی از بعثیان را از پای در آوردی و تعدادی تانک و نفربر را به غنیمت گرفتی شادی و امید را به رزمندگان اسلام هدیه آوردی.

 فرزندت، برگ دیگری از زندگیت را ورق زد از روزهایی گفت که بر علیه رژیم پهلوی قیام کرده بودی و زیر شکنجه‌های سخت و طاقت‌فرسای ساواک چگونه سخت می‌گذراندی و چه روزهای استرس‌زا و فراز و نشیبی داشتی وقتی در کنار آیت‌الله شهید مدنی و سایر مبارزین بر علیه حکومت طاغوت شورش کرده  و هیات سینه‌زنی ایجاد کردی تا در دل این هیات و با کمک‌ها و همراهی مردم  مبارزه طاغوتی خود را ادامه دهید.

بعد از اینکه خون‌های پاک جوانان انقلابی به ثمر نشست و انقلاب پیروز شد در تهران در کنار مقام معظم رهبری که در آن زمان رئیس شورای عالی دفاع بودند، حضور داشتی  و  به شکل‌گیری و  مستحکم‌تر شدن پایه‌های انقلاب کمک می‌کردی.
 

پدری  با روحیه قوی و ایدئولوژی‌ساز

چهره‌ای که فرزندت از تو به یاد دارد، پدری با روحیه قوی و ایدئولوژی‌ساز است.

حاج کاظم، چه خون‌دل‌ها خوردی  وقتی با کارشکنی‌های بنی‌صدر روبه رو شدی زمانی که به جای مهمات جنگی کنسرو لوبیا به جبهه می‌فرستاد و با این کارهایش به کشور خیانت می‌کرد. با این حال از  مبارزه دست نکشیدی و در مقابل خیانت‌های  بنی‌صدر، همرزمان خود را از تبریز، مشهد و همدان و حتی اعضای فامیل را فراخوان دادی و گردان المهدی ( عج)  را ایجاد کردی و  و در نهایت تبدیل آن به گردان 1954 قدس که در ابتدا متشکل از نیروهای تربیت معلم تبریز و آذربایجان، مردم عادی و بسیجیان بود یادگار زیبایی از خود بر جای گذاشتی.

حاج کاظم، برای تو و همرزمانت دفاع از خاک وطن از همه چیز مهم‌تر بود و این را می‌شود از جوابی که به تماس تلفنی همسرت دادی فهمید، آنجا که همسرت گفت” فرزندمان به شدت مریض است به خانه برگرد” و تو گفتی ” اگر من برگردم چند نفر از بچه‌های اینجا به خاک می‌افتند”.

فرزندت از زحمت‌های همسرت ( خانم فرامرزی) نیز برایم این‌گونه گفت که مادرم در مبارزات پدرم علیه رژیم پهلوی دوشادوش پدرم مبارزه می‌کرد و بعد از پیروزی انقلاب همپای پدرم هشت سال دفاع مقدس  حضور داشت، لباس‌های رزمندگان را می‌شست، پدرم جنگ می‌کرد و مادرم در پشتیبانی از جبهه‌ها فعال بود.

حکایت تانک‌های غنیمتی و پناهنده‌های عراقی نیز حکایت جالبی است که من و هم‌سن و سالان من وقتی می‌خوانیم، می‌بینیم چگونه از جان و مال خود برای پشتیبانی جبهه‌ها از هیچ چیزی دریغ نکردی.

سردار رشید اسلام، فداکاری‌هایت برای این مرز و بوم تمام شدنی نبود و این را می‌شود از لابه لای اسناد و مدارکی که برایمان مانده است به خوبی دریافت.

وقتی تانک‌های عراقی را با رشادت تمام به غنیمت گرفتی مصمم شدی برای پشتیبانی از جبهه‌ها تعمیرگاه تانک راه‌اندازی کنی ولی اعتباری که برای احداث تعمیرگاه تانک تخصیص یافته بود کفاف هزینه‌های آن را نداد مجبور شدی منزل خود را نیز برای تکمیل و تجهیز تعمیرگاه تانک فروختی و برای آن پروژه خرج کردی.

و ما چگونه می‌توانیم این همه از خودگذشتگی را تفسیر کنیم. چگونه می‌شود، آوازه رشادت‌ها و فداکاری‌هایت را آن‌گونه که هستی توصیف کرد، هر قدر هم که بنویسم باز هم زبانم قاصر است که  بتوانم حق مطلب را ادا کنم.

پناهنده‌های عراقی را نیز به اسم اسرا می‌نوشتی تا صدام این جنایتکار جنگی خانواده‌های آنها را به قتل نرساند و آنها خودشان را اسیر کرده بودند تا علیه کشورمان جنگ نکنند و چه خوب پدری برای فرزندان آنها بودی تا غم نداشتن پدر و مادر را احساس نکنند.

حاج کاظم، هشت سال در جبهه‌های نبرد جنگیدی و بعد از آن نیز آرام و قرار نداشتی، ما را منت‌دار خود کردی وقتی فرزندت تعریف کرد و گفت که در زمان بازنشستگی از طرف ارتش مبلغی پاداش به پدرم دادند ولی پدرم قبول نکرد و گفت” من سرباز وطن هستم و برای دفاع از وطن رفته‌ام”.
 

دلمان برای صداقت‌ها تنگ شده است

حاج کاظم این روزها دلمان برای صداقت‌ها تنگ شده است، این روزها برخی ها رنگ و لعاب عوض کرده‌اند. برخی از آنها معتقدند دیگر تاریخ مصرف شهدا تمام شده است.

برخی حرمت لاله‌های شهید را می‌شکنند، حتی تعدادی از آنها به همسر و فرزندان شهدا بی‌مهری می‌کنند، وعده و وعیدهایشان گوش فلک را کر می‌کند ولی به خانواده‌های شهدا، جانبازان و ایثارگران که می‌رسند به جای آنکه یار و غمخوارشان باشند، نمک به زخم خانواده‌های شهدا می‌پاشند.

حاج کاظم، این را از من نشنیده بگیر، فرزندت دلتنگت شده است، دلتنگ روزهایی که بودی و برایشان پدری می‌کردی. روزهایی که خاطرات نبرد مقدس را برایشان تعریف می‌کردی، از همرزمان شهیدت قصه می‌گفتی و به خاک افتادن آلاله‌های سرخ  را  به تصویر می‌کشیدی.

این دلتنگی را می‌شود در صدای لرزان و چشمان به اشک نشسته پسرت به راحتی فهمید که چقدر دلتنگ بودنت شده است.

حاج کاظم، سلام همه ما را به همرزمان شهیدت برسان.
 

 

انتهای پیام/60020/س/ر





منبع خبر

شهیدی که با فروش منزلش تعمیرگاه تانک راه اندازی کرد بیشتر بخوانید »

دانشگاه افسری، پیشتاز دفاع از کشور در ابتدای جنگ/ ارتش بعث آمده بود تا یک‌هفته‌ای کار را تمام کند


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: نام این امیر ارتش نه‌فقط برای مردان مبارز در هشت سال دفاع مقدس؛ بلکه برای همه مردمی که روزگار جنگ را به یاد می‌آورند، بسیار آشناست. هنوز هم که ۴۰ سال از نبرد هشت‌سال دفاع مقدس فاصله گرفته‌ایم، صلابتی عمیق که در چشمانش موج می‌زند.

چند ساعتی نشستن پای صحبت‌های امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» فرصت مغتنمی است تا از همه آن‌چه در این دوران اتفاق افتاده است، شنید. آن‌جا که شور سخنش گل می‌کرد و صاحب‌دلانه حرف می‌زد، دل هر دردآشنایی را می‌لرزاند؛ به‌ویژه آن‌که گویی همه افتخارات روز‌های جنگ را چندبار با تکیه‌بر این عبارت که: «چه روزگاری بر ما گذشت»، چنان تلنگری که بر جامی بلورین می‌خورد، به ما یادآوری می‌کرد. آری! حتی برای ما که متولی اشاعه و انتقال افتخارات رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به نسل‌های دیگر هستیم، سخنان جذاب و درعین‌حال ناگفته امیر سرلشکر «حسنی سعدی» تازگی دارد؛ تا جایی که اگرچه این گفت‌وگو ۱۰ سال قبل یعنی مهر سال ۱۳۸۹ در مجله «صف» به چاپ رسیده است؛ اما این‌روزها در چهل‌سالگی دفاع مقدس، هنوز هم تازگی دارد.

نام امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی»، خاطره اعزام دانشجویان دانشگاه افسری در قالب سه گردان در سال نخست جنگ به جبهه خرمشهر را تداعی می‌کند؛ بنابراین در این گفت‌وگو، امیر خواسته شده است تا بخشی ازاین‌ رویداد مهم سال اول جنگ را تشریح کند.

در این گفت‌وگو، آن‌چه بیش از هر موضوعی در کلام امیر «حسنی‌سعدی» نمود می‌یابد، آن است که «هیچ کلام و قلمی قادر نیست آن‌چه را در سال نخست بر ارتش گذشت، بازخوانی کند و یا بنویسد». با این توصیف ما فقط می‌توانیم تصویری از آن روزگار را ارائه دهیم که به تعبیری در حد مقدورات و قابلیت‌های قلم است.

در بخش اول گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» خواندیم که همه یگان‌های ارتش پیش از جنگ، در کردستان درگیر بودند. لشکر ۲۸ سنندج، لشکر ۶۴ ارومیه و لشکر ۸۱ کرمانشاه که بومی منطقه بودند. لشکر ۹۲ هم که در خوزستان و هم در کردستان درگیر بود. لشکر ۷۷ خراسان، لشکر ۲۱، تیپ ۸۴ خرم‌آباد و… – همه و همه – در کردستان درگیر بودند.

همچنین وی در بخش اول این گفت‌وگو گفته است: خبرنگاران از من برای تشریح رویداد جنگ دعوت کردند. من هم با این پیش‌شرط که در صورتی دعوت شما را می‌پذیرم که ابتدا به تشریح شرایط ارتش در پیش از جنگ بپردازم و آن‌گاه جنگ را شرح دهم. دعوت‌شان را پذیرفتم. یکی از خبرنگاران از من پرسید، مگر سازمان اطلاعات ارتش از احتمال جنگ و حمله عراق مطلع نبود؟ پس چرا ارتش به گسیل نیرو به سمت مرز اقدام نکرد؟ در پاسخ به این خبرنگار گفتم: «یکی از سازمان‌هایی که در ارتش به دنبال وقوع انقلاب دچار به‌هم‌ریختگی و آشفتگی شد، اطلاعات بود. ساواک که به‌طورکلی از هم پاشید و اطلاعات و ضداطلاعات ارتش هم از این امر مستثنی نبود. کسی جرات آن‌که خود را اطلاعاتی معرفی کند، نداشت. این درست است که ما عواملی در عراق داشتیم و در جریان اهداف، اخبار و برنامه‌هایشان بودیم؛ اما با حدوث انقلاب، سررشته این اطلاعات از هم گسیخت و در مقابل عراق هم اطلاعاتی را از ما به دست آورده بود. به‌هرحال در آن شرایط مرز‌های ما به روی عراق باز بود و عوامل عراق اطلاعاتی را برای ایشان مخابره می‌کردند».

ارتش بعث عراق آمده بود تا یک‌هفته‌ای کار را تمام کند/ در برابر این ارتش مسلح، ما چیزی نداشتیم

با ما همراه شوید و آن‌چه را که در بخش دوم بازخوانی این گفت‌و‌گوی صمیمی به میان می‌آید را از نظر بگذرانید.

در بازخوانی علت دوم به این خبرنگار گفتم: «در زمان درگیری ارتش در غائله کردستان، چنان‌چه ارتش نیروهای خود را از کردستان به جنوب -در شرایطی که هنوز جنگ آغاز نشده بود- منتقل می‌کرد و آن‌گاه اتفاقی در کردستان رخ می‌داد، آیا انگشت اتهام به سمت ارتش دراز نمی‌شد؟ طبیعی است که آن‌گاه ارتش در برابر این پرسش قرار می‌گرفت که چرا نیروهایش را از کردستان تخلیه کرد؟ اگر ضدانقلاب هم‌زمان با وقوع جنگ، حرکتی در کردستان صورت می‌داد و وضعیتی مطابق میل خودش در این استان به وجود می‌آورد، آیا همه نمی‌گفتند که ارتش خیانت کرده است؟!

ببینید! موضوع آن‌جاست که مردم از این رویدادها مطلع نیستند. ما باید به‌گونه‌ای به تنظیم برنامه بپردازیم که برای مردم، وضعیت ارتش در شرایط پیش از جنگ، از جمله کردستان، روشن شود. علاوه بر این‌ها ارتش از تحرکات عراق هم مطلع بود. لشکرهای ما پیش از جنگ با عراق درگیری‌هایی داشتند. از جمله لشکر ۸۱ کرمانشاه در ارتفاعات «زینال کش» با ارتش عراق درگیر بود. در «میمک»، در «سام واپا» و… با عراق درگیر بودیم و تک‌های محلی عراق پیش از آغاز رسمی جنگ جریان داشت. در منطقه خوزستان نیز در «فکه»، «عین‌خوش» و در خود خرمشهر هم ارتش در پادگان‌ها ننشسته بود؛ در آن‌جا هم درگیر بود. حالا ببینید بر ارتشی که در کردستان درگیر است و در دیگر مناطق هم با این شرایط مواجه است، جنگ تحمیل می‌شود. بنابراین به تصویر کشیدن این شرایط بسیار دشوار و ارزشمند است. در این صورت مردم خواهند دانست که ارتش ایران چه‌قدر سریع توانسته است جلوی ارتش عراق را بگیرد.

عراق که در ۳۱ شهریور جنگ را آغاز کرد، آمده بود که یک‌هفته‌ای کار را تمام کند و تمایلی به طولانی شدن جنگ نداشت. عراق به‌گونه‌ای به آرایش و سازمان‌دهی نیروهایش دست‌زده بود که بتواند در کوتاه‌ترین زمان به هدف نهایی‌اش برسد؛ اما چگونه است که یک هفته تلاش می‌کند و تازه در جبهه «دزفول» به‌پای پل «کرخه» می‌رسد؟ در مقابل، اهواز هم که تا «دب حردان» نمی‌تواند بیشتر پیش بیاید. در جبهه غرب هم که تا «بازی دراز» به‌زحمت جلو آمد، بگذریم که از «مهران» که در واقع در حکم مرز به شمار می‌آید و اصولاً این شهر با مرز فاصله ندارد. حداکثر پیشروی ارتش عراق در جبهه‌هایی که اشاره کردم، تا همان حد بود. عراق با توجه به ناکامی‌هایش در این جبهه تمام تلاش خود را به تصرف «خرمشهر» معطوف کرد.

در صورت تشریح این وضعیت برای مردم، آنان از شرایط ارتش ایران و عراق مطلع می‌شوند. خوب، انصافاً در برابر این ارتش مسلح، ما چیزی نداشتیم. در «عین خوش» تیپ دوم دزفول مستقر است که انقلاب را هم از سر گذرانده است. می‌دانیم که موضوع دخالت در کودتا درباره فرمانده این تیپ شایعه شد و فرمانده‌اش سرهنگ «فرزانه» ابتدا دستگیر و سپس در همان حین جنگ تبرئه‌اش کردند. من خود شاهد بودم که از اعضای کمیته انقلاب، درست به خاطر دارم که ساعت هم هشت شب بود، جلوی پادگان «دشت آزادگان» آمدند و در همان تاریکی، فرمانده همین تیپ را روی دست بلند کردند و خبر تبرئه‌اش را با ذکر این نکته که سرهنگ «فرزانه» تمایل دارد دوباره به ارتش خدمت کند، اعلام کردند.

ارتش بعث عراق آمده بود تا یک‌هفته‌ای کار را تمام کند/ در برابر این ارتش مسلح، ما چیزی نداشتیم

این وضعیت لشکری است که تیپ‌های تحت امرش در چنین شرایطی به سر می‌برند. فرماندهان تیپ اصولاً ترخیص شده‌اند. تیپ دوم دزفول با این وضعیت و با استعدادی بسیار ناقص هفت روز در برابر لشکر یکم زرهی عراق مقاومت می‌کند و این لشکر عراق بعد از یک هفته، تازه می‌تواند به‌پای پل «کرخه» برسد.

در منطقه «فکه» گروه رزمی ۳۷ شیراز که هنوز به تیپ تغییر وضعیت نداده بود، با استعدادی ناتمام، مقاومتی دلیرانه در برابر لشکر عراق صورت می‌دهد که موفقیت عراق بر سر آن است که به‌پای پل «کرخه» برسد. باید با فرماندهان وقت این یگان‌ها گفت‌وگو کنیم؛ هرچند برخی از آن‌ها در قید حیات نیستند که در همین‌جایی یاد مرحوم «امرالله شهبازی» را هم گرامی می‌داریم.

مقاومت در برابر لشکر ۱ مکانیزه عراق، تحت آن شرایط، کار بسیار ساده‌ای نیست. این تیپ، در این منطقه و برای مقاومت، بسیار شهید داده تا با ایجاد یک خلأ زمانی، فضا را برای انسجام نیروها و گسیل یگان‌های کمکی و آماده مهیا کند.

در خرمشهر چه گذشت؟ باید این سؤال را طرح کنیم که مدافعان اصلی خرمشهر چه کسانی بودند؟ از لشکر ۹۲ گردان ۱۶۵ مکانیزه، گردان ۲۰۲ تانک و گردان ۱۵۱ دژ در شمار مدافعان خرمشهر بودند. از نیروی دریایی دو گردان تکاور به دفاع از خرمشهر گسیل‌شده بود که یکی از این گردان‌ها تحت فرماندهی ناخدا «هوشنگ صمدی» و دیگری زیر نظر سرهنگ «ضرغامی» بود. همچنین یک گردان از ژاندارمری و نیز دانشجویان دانشگاه افسری که ما آن‌ها را در قالب سه گردان سازمان داده بودیم، در زمره مدافعان خرمشهر بودند. دانشجویان دانشگاه افسری در این مقطع به‌عنوان پیشتازان جنگ مطرح شدند.

* امیر! همه می‌دانیم که دانشجویان دانشگاه افسری، تحت فرماندهی شما به «خرمشهر» اعزام شدند و حماسه‌ها آفریدند. طبیعی است که دانستن نکات جزئی‌تر این طرح موردعلاقه بسیاری است؛ ازجمله آن‌که بسیاری دوست دارند بدانند اصولاً اندیشه گسیل دانشجویان دانشگاه افسری به جبهه خرمشهر برای اولین‌بار در ذهن چه کسی خطور کرد و چگونه این طرح به مرحله اجرا درآمد؟

حالا که این پرسش را مطرح کردید، به اصل این طرح، از ابتدا تا پایان آن اشاره‌ای می‌کنم. ما ظهر روز ۳۱ شهریور به مسجد دانشگاه افسری رفتیم. نماز را به‌جا آوردیم و به همراه شهید «نامجو» به‌اتفاق به‌طرف ستاد حرکت کردیم. میدانی در آن موقع بود که به آن «بارانوف» می‌گفتند، که هم‌اکنون به جایگاه شهدا تبدیل شده است. در آستانه ورود به این ساختمان، صدای غرش هواپیما‌ها همه را متوجه خود کرد. وارد ستاد که شدیم صدای دو سه انفجار مهیب برخاست. شهید «نامجو» – خدایش بیامرزد- تماس گرفت و معلوم شد که عراق فرودگاه «مهرآباد» را بمباران کرده است.

در چنین شرایطی بود که شهید «نامجو» با ستاد ارتش تماس گرفت. ساعت ۱۵ بود که من را که در آن موقع فرمانده تیپ دانشجویان بودم، فراخواند و گفت که عراق از چند جبهه حمله کرده و باید خیلی سریع با سازمان‌دهی دانشجویان دانشگاه افسری، آن‌ها را به منطقه عملیات گسیل کنیم. من به سازمان‌دهی دانشجویان پرداختم. آن‌موقع دو گردان از دانشجویان در سال سوم و یک گردان هم در سال دوم تحصیل می‌کردند؛ به‌عبارت‌دیگر سال سومی‌ها در آستانه گرفتن درجه ستوان دومی بودند و سال دومی‌ها در حال ورود به سال سوم دانشگاه بودند.

این سه گردان را سازمان‌دهی کردیم و در فاصله کوتاهی، پنج گردان پیاده سبک را سازمان دادیم. از روز ۳۱ شهریور دیگر به منزل نرفتیم و ظرف ۴۸ ساعت با سازمان‌دهی این گردان‌ها، همراه با آنان به اهواز رفتیم. از ستاد تیپ و ستاد دانشکده هم برای این سازمان‌دهی تازه یک ستاد جدید درست کردیم. در روز دوم مهر به‌طرف خوزستان حرکت کردیم و در کمترین مدت‌زمان قابل‌تصور در خوزستان پیاده شدیم.

ارتش بعث آمده بود تا یک‌هفته‌ای کار را تمام کند/ مردم باید از شرایط ارتش ایران و ارتش عراق مطلع شوند

زمانی که به اهواز رسیدیم، چند هواپیما کمک کردند و با بمباران منطقه، فضایی را ایجاد کردند که دانشجویان بتوانند خود را به پادگان لشکر ۹۲ برسانند. من به‌همراه شهید «نامجو» به ستاد لشکر ۹۲ رفتیم. این هم از نکته‌های جالب جنگ است که فرمانده لشکر، سرهنگ «قاسمی» به‌همراه ما برای هدایت لشکر به منطقه آمد و تا آن موقع لشکر تحت سرپرستی سرهنگ «ملک‌نژاد» معاون لشکر قرار داشت. روز سوم جنگ، فرمانده لشکر تازه آمده است تا لشکر را فرماندهی کند؛ لشکری که در منطقه پراکنده است!

ما با در نظر گرفتن همه این اوضاع، زمانی که به لشکر ۹۲ رفتیم؛ متوجه تجمع مردم در بیرون حفاظ‌های لشکر شدیم. با شهید «نامجو» به جمع آنان پیوستیم و دیدیم برخی درست مانند روز‌های انقلاب «کوکتل مولوتوف» در دست دارند و می‌گفتند که آمده‌ایم با عراق بجنگیم!

اقدامی که ما کردیم، آن بود که دانشجویان دانشگاه افسری را با این نیرو‌های مردمی ترکیب کردیم. به این صورت که به هرکدام از دانشجویان دانشگاه افسری، دو نفر از نیرو‌های مردمی را سپردیم و آن‌ها را در دروازه خرمشهر، در جاده سه‌راهی که به‌طرف سوسنگرد و خرمشهر می‌رود، مستقر کردیم. نیرو‌های سازمان‌دهی شده مشغول کندن سنگر شدند.

این‌جا باید بگویم که اولین نیرو‌های مردمی را ارتش در اختیار گرفت و برای جنگ تحت آموزش خود قرار داد. برخی اصلاً چنین موضوعی را نمی‌پذیرند! در ادامه سه گردان هم به‌طرف خرمشهر گسیل کردیم. زمانی که سر و صدای همه درآمده بود؛ که خرمشهر در حال سقوط است. جنگی که در خرمشهر در گرفته بود، یک جنگ کارگری بود و این تعبیر واقعاً برای درگیری خرمشهر بسیار مناسب است. درگیری‌ها از صبح تا شب جریان داشت و مدافعان، شب‌هنگام دست از جنگ می‌کشیدند. همه در جنگ حضور داشتند و جبهه‌های دفاع از خرمشهر به صورتی که سازمان و نظمی بر آن حاکم باشد نبود. همه در کنار هم بودند و باهم همکاری می‌کردند تا عراق نتواند کاری از پیش ببرد. از برادران سپاه حضور داشتند منتهی در آن موقع، سپاه خرمشهر شکل «محلی» داشت و شهید «جهان‌آرا» -که خدایش بیامرزد- فرمانده سپاه خرمشهر بود. می‌خواهم بگویم که هسته اصلی جنگ بر عهده ارتش بود. نیرو‌های مردمی که تحت امر ارتش قرار داشتند در کنار همین دانشجویان دانشگاه افسری در حال نبرد با ارتش عراق بودند.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

دانشگاه افسری، پیشتاز دفاع از کشور در ابتدای جنگ/ ارتش بعث آمده بود تا یک‌هفته‌ای کار را تمام کند بیشتر بخوانید »

شهیدی که با فروش منزلش تعمیرگاه تانک راه‌اندازی کرد

شهیدی که با فروش منزلش تعمیرگاه تانک راه‌اندازی کرد


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، حاج کاظم جعفرزاده، فرزند تبریز و یکی از دلاوران گمنام دوران دفاع مقدس است، مردی که با وجود تعلق نظامی‌اش به ارتش جمهوری اسلامی ایران‌، خدمات شایانی در بدنه سپاه داشته و از بنیانگذاران زرهی سپاه به شمار می‌رود.

با شروع جنگ تحمیلی هم حاج کاظم راهی مناطق جنوبی می‌شود و همکاری وی با فرماندهان وقت ارتش و سپاه نیز از همین دوران آغاز می‌گردد، به فاصله‌ای کوتاه وارد کارگروه‌های نظامی آن دوران که زیر نظر مقام معظم رهبری هدایت می‌گردید می‌شود.

حاج کاظم سلام

حاج کاظم من هم دختری هستم از دختران این سرزمین که می‌خواهم از تو بنویسم. از راه و رسم مردانگی و شهادتت که شهادت هنر مردان خداست.

می‌خواهم بگویم آن موقع که لباس مقدس سربازی وطن را پوشیدی من هنوز به دنیا نیامده بودم، آن زمان که دشمن بعثی چشم طمع به این خاک پاک کرد، تو و همرزمانت لباس رزم به تن کردید تا حافظ جان و مال مردم این سرزمین باشید من دختربچه‌ای بودم که تنها فکرم بازی با عروسک‌هایم بود.

شما دلاورمردان با دست خالی ولی دلی سرشار از عشق و ایمان به وطن  در صحنه نبرد می‌جنگیدید تا اجازه ندهید دشمن بعثی به داخل شهرها پیشروی کند.

سردار رشید اسلام، من دیگر آن دختربچه دیروز نیستم. می‌خواهم بیشتر بشناسمت.

سردار گمنام دفاع مقدس که نشان در بی‌نشانی گرفتی برای شناختنت با فرزندت ( جمال جعفرزاده) همکلام شدم تا خاطرات با تو بودن را ورق زده و برایم سخن بگوید.

نامت را جبهه‌های جنوب فراموش نمی‌کنند، آبادان، خرمشهر، اهواز، دهلران، طلائیه، جفیر و سراسر مناطق عملیاتی جنوب گواهی هستند بر رشادت‌ها و فداکاری‌هایت.

راه‌اندازی تعمیرگاه مجهز تعمیر تانک‌ با فروش منزل مسکونی

 در عملیات بیت‌المقدس به عنوان رئیس رکن لشکر 30 زرهی سپاه و فرمانده پشتیبانی واحدهای پیاده سپاه شجاعت‌های فراوانی از خود نشان دادی، نشان به آن نشان که دستت نیز در این عملیات مجروح شد.

در عملیات فتح‌المبین نیز فتح‌الفتوح کردی و به عنوان  مأموری از ارتش، فرماندهی و معاونت همزمان گردان کربلای سپاه را بر عهده داشتی موفق شدی با پیش‌روی به طول 57 کیلومتر از شوش تا چنانچه و پس از وارد آوردن ضربات سنگین بر پیکر ارتش عراق، 25 دستگاه نفربر و 105 دستگاه تانک عراقی را به غنیمت گرفته و به نیروی زمینی سپاه  تحویل دهی.

حاج کاظم، برای شناخت بهتر تو باید تاریخ هشت سال دفاع مقدس را ورق بزنم و نامت را در عملیات طریق‌القدس بازخوانی کنم آنجا که می‌گویند در عملیات طریق‌القدس اوج شجاعت‌های حاج‌کاظم جعفرزاده را می‌توان به چشم دید و به گوش جان شنید.

زمانی که در صف نخست مجبور به نبرد رو در رو با دشمن شدی و تعداد زیادی از بعثیان را از پای در آوردی و تعدادی تانک و نفربر را به غنیمت گرفتی شادی و امید را به رزمندگان اسلام هدیه آوردی.

 فرزندت، برگ دیگری از زندگیت را ورق زد از روزهایی گفت که بر علیه رژیم پهلوی قیام کرده بودی و زیر شکنجه‌های سخت و طاقت‌فرسای ساواک چگونه سخت می‌گذراندی و چه روزهای استرس‌زا و فراز و نشیبی داشتی وقتی در کنار آیت‌الله شهید مدنی و سایر مبارزین بر علیه حکومت طاغوت شورش کرده  و هیات سینه‌زنی ایجاد کردی تا در دل این هیات و با کمک‌ها و همراهی مردم  مبارزه طاغوتی خود را ادامه دهید.

بعد از اینکه خون‌های پاک جوانان انقلابی به ثمر نشست و انقلاب پیروز شد در تهران در کنار مقام معظم رهبری که در آن زمان رئیس شورای عالی دفاع بودند، حضور داشتی  و  به شکل‌گیری و  مستحکم‌تر شدن پایه‌های انقلاب کمک می‌کردی.

پدری  با روحیه قوی و ایدئولوژی‌ساز

چهره‌ای که فرزندت از تو به یاد دارد، پدری با روحیه قوی و ایدئولوژی‌ساز است.

حاج کاظم، چه خون‌دل‌ها خوردی  وقتی با کارشکنی‌های بنی‌صدر روبه رو شدی زمانی که به جای مهمات جنگی کنسرو لوبیا به جبهه می‌فرستاد و با این کارهایش به کشور خیانت می‌کرد. با این حال از  مبارزه دست نکشیدی و در مقابل خیانت‌های  بنی‌صدر، همرزمان خود را از تبریز، مشهد و همدان و حتی اعضای فامیل را فراخوان دادی و گردان المهدی ( عج)  را ایجاد کردی و  و در نهایت تبدیل آن به گردان 1954 قدس که در ابتدا متشکل از نیروهای تربیت معلم تبریز و آذربایجان، مردم عادی و بسیجیان بود یادگار زیبایی از خود بر جای گذاشتی.

حاج کاظم، برای تو و همرزمانت دفاع از خاک وطن از همه چیز مهم‌تر بود و این را می‌شود از جوابی که به تماس تلفنی همسرت دادی فهمید، آنجا که همسرت گفت” فرزندمان به شدت مریض است به خانه برگرد” و تو گفتی ” اگر من برگردم چند نفر از بچه‌های اینجا به خاک می‌افتند”.

فرزندت از زحمت‌های همسرت ( خانم فرامرزی) نیز برایم این‌گونه گفت که مادرم در مبارزات پدرم علیه رژیم پهلوی دوشادوش پدرم مبارزه می‌کرد و بعد از پیروزی انقلاب همپای پدرم هشت سال دفاع مقدس  حضور داشت، لباس‌های رزمندگان را می‌شست، پدرم جنگ می‌کرد و مادرم در پشتیبانی از جبهه‌ها فعال بود.

حکایت تانک‌های غنیمتی و پناهنده‌های عراقی نیز حکایت جالبی است که من و هم‌سن و سالان من وقتی می‌خوانیم، می‌بینیم چگونه از جان و مال خود برای پشتیبانی جبهه‌ها از هیچ چیزی دریغ نکردی.

سردار رشید اسلام، فداکاری‌هایت برای این مرز و بوم تمام شدنی نبود و این را می‌شود از لابه لای اسناد و مدارکی که برایمان مانده است به خوبی دریافت.

وقتی تانک‌های عراقی را با رشادت تمام به غنیمت گرفتی مصمم شدی برای پشتیبانی از جبهه‌ها تعمیرگاه تانک راه‌اندازی کنی ولی اعتباری که برای احداث تعمیرگاه تانک تخصیص یافته بود کفاف هزینه‌های آن را نداد مجبور شدی منزل خود را نیز برای تکمیل و تجهیز تعمیرگاه تانک فروختی و برای آن پروژه خرج کردی.

و ما چگونه می‌توانیم این همه از خودگذشتگی را تفسیر کنیم. چگونه می‌شود، آوازه رشادت‌ها و فداکاری‌هایت را آن‌گونه که هستی توصیف کرد، هر قدر هم که بنویسم باز هم زبانم قاصر است که  بتوانم حق مطلب را ادا کنم.

پناهنده‌های عراقی را نیز به اسم اسرا می‌نوشتی تا صدام این جنایتکار جنگی خانواده‌های آنها را به قتل نرساند و آنها خودشان را اسیر کرده بودند تا علیه کشورمان جنگ نکنند و چه خوب پدری برای فرزندان آنها بودی تا غم نداشتن پدر و مادر را احساس نکنند.

حاج کاظم، هشت سال در جبهه‌های نبرد جنگیدی و بعد از آن نیز آرام و قرار نداشتی، ما را منت‌دار خود کردی وقتی فرزندت تعریف کرد و گفت که در زمان بازنشستگی از طرف ارتش مبلغی پاداش به پدرم دادند ولی پدرم قبول نکرد و گفت” من سرباز وطن هستم و برای دفاع از وطن رفته‌ام”.

دلمان برای صداقت‌ها تنگ شده است

حاج کاظم این روزها دلمان برای صداقت‌ها تنگ شده است، این روزها برخی ها رنگ و لعاب عوض کرده‌اند. برخی از آنها معتقدند دیگر تاریخ مصرف شهدا تمام شده است.

برخی حرمت لاله‌های شهید را می‌شکنند، حتی تعدادی از آنها به همسر و فرزندان شهدا بی‌مهری می‌کنند، وعده و وعیدهایشان گوش فلک را کر می‌کند ولی به خانواده‌های شهدا، جانبازان و ایثارگران که می‌رسند به جای آنکه یار و غمخوارشان باشند، نمک به زخم خانواده‌های شهدا می‌پاشند.

حاج کاظم، این را از من نشنیده بگیر، فرزندت دلتنگت شده است، دلتنگ روزهایی که بودی و برایشان پدری می‌کردی. روزهایی که خاطرات نبرد مقدس را برایشان تعریف می‌کردی، از همرزمان شهیدت قصه می‌گفتی و به خاک افتادن آلاله‌های سرخ  را  به تصویر می‌کشیدی.

این دلتنگی را می‌شود در صدای لرزان و چشمان به اشک نشسته پسرت به راحتی فهمید که چقدر دلتنگ بودنت شده است.

حاج کاظم، سلام همه ما را به همرزمان شهیدت برسان.



منبع خبر

شهیدی که با فروش منزلش تعمیرگاه تانک راه‌اندازی کرد بیشتر بخوانید »