فرماندهی «گردان توحیدی مراغه» چقدر طول کشید؟
فرماندهی «گردان توحیدی مراغه» چقدر طول کشید؟ بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید «علیرضا جهانی انور» در ششم آذرماه 1345 در تبریز چشم به جهان گشود. وی پس از سپری کردن دوران کودکی و نوجوانی راه طلبگی را در پیش گرفت و پس از انقلاب شکوهمند اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد و پس از مدتی مجاهدت در راه اسلام، سرانجام در 25 خردادماه 1363 در اشنویه به آرزوی خود که همانا شهادت در راه اسلام بود رسید و به جمع همرزمان شهیدش پیوست.
فرازی از وصیتنامه شهید:
ما در قبال اسلام مسئولیتی بس سخت داریم که باید به این مسئولیت عمل نمائیم و در این راه باید ائمه اطهار را الگوی خود قرار دهیم، پس همیشه در خط حزبالله بوده، جبههها را فراموش نکنید.
دشمن آخرین حربههای خود را علیه لشکر اسلام به کار میبرد و با این کار میخواهد در دل حزبالله خوف ایجاد کند در حالی که با هر شهید چنان روحیهای در رزمندگان ایجاد میشود و چنان شوری به وجود میآید که گویی شیران هستند که قلب دشمن را بدرند.
ما در قبال اسلام مسئولیت سختی داریم بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «یوسف اسماعیلپور» در دوم تیرماه ۱۳۴۵ در محله امیرخیز به دنیا آمد. وی پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در انجمن اسلامی فعالیت کرد و با آغاز دفاع مقدس به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد و پس از حضور در چند عملیات، سرانجام در تاریخ هفتم اسفندماه ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
زندگینامه شهید:
دوم تیرماه ۱۳۴۵ در محله امیرخیز به دنیا آمد. آخرین فرزند خانواده بود. دوران تحصیل ابتدایی را در دبستان شریفزاده گذراند و در مقطع راهنمایی مشغول تحصیل شد. این دوران مصادف بود با اوجگیری مبارزات مردم ایران علیه رژیم شاه. او بیش از سایر همسن و سالان خود در تظاهرات شرکت داشت.
از ابتدای تشکیل انجمن اسلامی در مسجد رسولالله(ص)، از اعضای اصلی و فعال این انجمن بوده، فعالانه در جهت تبلیغ انقلاب تلاش میکرد. پس از تشکیل واحد احتیاط در مسجد حاج نوروز، در آنجا شروع به فعالیت نمود.
بعد از ورود به سپاه تبریز و طی دوره آموزشی، عازم جبهه شده، در عملیات والفجر ۴ شرکت نمود. اعزام بعدیاش، همزمان با شروع عملیات خیبر بود که در این عملیات بزرگ(جزایر مجنون) به شهادت رسید.
خصوصیات بارز شهید:
خوشرو، خوشاخلاق و خوش برخورد بود. به واجبات مخصوصا نماز جماعت و نماز جمعه اهمیت زیادی قائل بود. عشق و علاقه خاصی به ائمه اطهار(ع) داشت.
خاطرات، برادر شهید:
برای مرخصی آمده بود و از ناحیه شانه زخمی. در خانه کسی از مجروحیتش خبر نداشت. یعنی خودش راضی نمیشد کسی بفهمد که او زخمی شده است. یوسف میگفت: میروم دوش بگیرم.
به مادرم گفتم: برو ببین چی شده؟ مثل این که زخمی شده است.
هر کاری کرده بود، یوسف اجازه نداده بود جای زخمش را ببیند. حدود ۱۰ روز بعد از این ماجرا دوباره به جبهه برگشت که خبر آمد شهید شده است.
فرازی از وصیتنامه شهید:
برادران عزیز، قدر لحظههایتان را بدانید، به دنیا پایبند نباشید. چنان که رسولخدا(ص) میفرمایند: دوستی انسان در دنیا سه حالت دارد، ثروت که انسان در موقع مرگ دست از همه آنها برمیدارد. دوم دوست، اولاد و عیال انسان است و موقعی که در قبر گذاشته میشود، آنها هم فرد را تنها میگذارند و از انسان دور میشوند اما سومین، عملهای خود شخص است. هرکجا برود، کنارش است در قبر و هر کجای دیگر.
امیدوارم تمامی آشنایان مخصوصا نزدیکان مرا حلال کنند. اگر بدی دیدهاند مرا ببخشند. چون وقت نبود وصیتنامهام را اینطور نوشتم. به امید پیروزی رزمندگان اسلام. از امام اطاعت کنید که عصاره اسلام است. او را تنها نگذارید که نایب امامان است. به گفتههایش عمل کنید چون اسوه بشریت قرن است. او را دعا کنید که به ثمر رساننده انقلاب است.
انتهای پیام/
زخمش خوب نشده بود که رفت و شهید شد بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، ارتش جمهوری اسلامی ایران و یگانهای مختلف آن همواره از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی مدافع و پشتیبان مردم و انقلاب اسلامی بودند، همان طور که همافران نیروی هوایی ارتش از نخستین گروههای بیعت کننده نظامی با حضرت امام خمینی (ره) بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی بودند.
انقلاب که پیروز شد، تمام نیروهای ارتش که در معرض انحلال با توطئه ضد انقلاب و منافقین بودند با حمایت امام خمینی در جایگاه خود تثبیت شده و به مدافعان اصلی انقلاب اسلامی تبدیل شدند. همین ارتش بود که در مقابل ضد انقلاب در نقاط مختلف مانند کردستان ایستادگی کرد و آنها را از خاک پاک کشورمان بیرون انداخت. چندی بیشتر از انقلاب نگذشته بود که صدام با حمایت شرق و غرب به کشورمان حمله کرد تا توطئه استکبار جهانی برای نابودی و تسلط دوباره بر منابع و خاک کشورمان را اجرایی کند، اما ارتشیان بیدار به همراه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای مردمی همانند شیران دلیر در مقابل ارتش رژیم بعثی ایستادگی کرد.
اواخر شهریورماه سال ۱۳۵۹ است، صدام خبرنگاران رسانههای مختلف را برای حضور در نشست خبری در بغداد جمع کرده تا خبر مهمی را اعلام کند. خبرنگاران که منتطر حضور صدام در نشست خبری بودند با حضور او از جا برخاسته تا به او احترام بگذارند، او مباحثی مختلفی را مطرح کرد و به موضوعات مربوط به ایران هم پرداخت. اندکی بعد در نشست خبری خود مطلب مهمی را اعلام کرد و گفت که قصد دارد تا مناطق متعلق به خود در ایران را تصرف کند و ظرف ۳ روز خوزستان و طی ۷ روز تهران را تصرف خواهد کرد و ادامه نشست خبری خود را در تهران برگزار خواهد کرد.
صدام که به خیال خودش حساب همه جا را کرده بود، از غیرت و آمادگی و شجاعت ارتش و نیروهای انقلابی و مردمی ایران بی خبر بود و با حمله ناگهانی خود در ساعت ۱۳/۴۵ دقیقه روز ۳۱ شهریورماه سال ۱۳۵۹ مردم ایران را غافلگیر کرد. اما خلبانان نیروی هوایی ارتش تنها ۳ ساعت بعد از حمله هوایی عراق به شهرهای مهم ایران با اجرای یک عملیات گسترده هوایی صدمات قابل توجه و مهمی را بر پیکره ارتش بعثی وارد کردند. این ایده صدام برگرفته از تجربه جنگ اعراب با رژیم صهیونیستی و به قصد نابودی توان هوایی ایران و فلج شدن کشورمان در حوزه هوایی بود که با مقاومت و پاسخ سریع ایران به این حمله، ارتش بعث ناکام ماند.
همان طور که این شبها در سریال ایلدا در شبکه اول سیما مشاهده میکنیم، ارتش بعث به شکل غافلگیرکننده به کشورمان حمله کرد و قصد داشت تا به سرعت ایران را تصرف کند. اما ارتش به گفته فرماندهانش از یک سال قبل حمله احتمالی رژیم بعثی را با توجه به رصد تحرکات در پاسگاههای مرزی ایران و عراق پیش بینی میکرد و به مسئولان نیز هشدار داده بود. بنی صدر که در آن روزها علاوه بر سمت ریاست جمهوری منصب فرماندهی کل قوا را هم برعهده داشت، هیچ واکنشی به این گزارشها نشان نمیداد.
چندی نگذشت که ارتش بعثی پیشروی زمینی خود را از طریق مرزهای غرب کشور آغاز کرد. یکی از نقاطی که ارتش بعثی به سرعت پیشروی کرد، سرپل ذهاب و قصر شیرین بود و یکی از نقاط مورد توجه برای ارتش بعثی علاوه بر پادگانهای پیاده، پادگان هوانیروز بود. غافل از اینکه شیران دلاوری همچون شیرودی، کشوری، درخشان، سهیلیان و بسیاری دیگر از خلبانان تیزپرواز هوانیروز ارتش در آن جا منتظر بودند تا دشمن بعثی کوچکترین خطایی انجام دهد تا با بالگردهای کبرای خود پاسخی فراموش نشدنی به آنها بدهند.
یکی از این خلبانان شهید که نقش مهمی در حفظ منطقه سرپل ذهاب به عنوان یکی از نقاط استراتژیک در غرب کشور داشت، امیر سرلشکر خلبان شهید حمیدرضا سهیلیان بود.
امیر سرتیپ خلبان شهید حمیدرضا سهیلیان ۲۸ فروردین ماه سال ۱۳۳۳ در یکی از محلات تهران و در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. تحصیلات دوران ابتدایی و دبیرستان را در تهران گذراند و در سال ۱۳۵۰ موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. سال ۱۳۵۱ بود که به علت شوق و علاقه خود به خلبانی وارد هوانیروز ارتش شد تا از کشور و مردمش دفاع کند. او در ابتدا دورههای نظامی، زبان انگلیسی، تخصص پرواز در تهران را طی کرد و برای طی آموزشهای نهایی خود به مرکز آموزش هوانیروز اصفهان اصفهان اعزام و پس از گذراندن دورههای مربوط به تخصص پرواز با بالگرد کبرا فارغ التحصیل شد.
شهید سهیلیان پس از فارغ التحصیلی با درجه ستوان سومی به پایگاه یکم رزمی هوانیروز کرمانشاه اعزام شد تا به عنوان اولین واحد خدمتی خود در آن جا مستقر شود. یکی از ویژگیهایی که او را به شخصیتی ممتاز و متعهد تبدیل کرده بود، این بود که او ایمان و تخصص را با یکدیگر داشت. او یکی از خلبانانی بود که به همراه خلبانان همدوره خود همچون شهید کشوری و شیرودی پروازهای بی شماری را بر فراز مناطق آشوب زده غرب کشور انجام داد.
یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی یعنی در سال ۱۳۵۶ با خانم سوسن رجبیان ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر به نام هانیه بود که در هنگام شهادت پدر تنها یازده ماه سن داشت. شهید سهیلیان در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی هم نیز از یاران انقلاب اسلامی در ارتش بود به نحوی که همسر ایشان درباره فعالیتهای سیاسی شهید میگوید: «با توجه به سانسور و اقدامات امنیتی شدیدی که وجود داشت، ارتشیها نمی توانستند فعالیت زیادی انجام دهند. ولی سهیلیان با شهید کشوری به خارج از پادگان می رفتند و در مساجد اعلامیهها را می گرفتند. شبانه به پادگان می بردند و آن جا به انتشار و پخش آن بین ارتشیها و سربازها اقدام میکردند.»
شهید سهیلیان و شهید کشوری
انقلاب که پیروز شد، شهید سهیلیان به همراه همرزمانش شهیدان شیرودی، کشوری، پیشگاه هادیان، داورزاده و سایر همرزمان خود به قصد مقابله با ضد انقلاب پروازهای بسیاری را انجام دادند.
آخرین پرواز او روز بیست و یکم مهرماه ۱۳۵۹ و در منطقه کوره موش انجام و در آن به شهادت رسید. نحوه شهادت او بدین گونه است؛ دشمن که از مرزهای کشورمان عبور کرده بود در حال نزدیک شدن به شهر سرپل ذهاب بود که خلبانان هوانیروز ماموریت پیدا میکنند تا پیش از رسیدن دشمن بعثی به این منطقه با آنها مقابله کنند. شهیدان سهیلیان و داورزاده خلبانانی بودند که روز ۲۱ مهرماه سال ۱۳۵۹ به قصد نابودی دشمن بعثی به پرواز درآمدند.
شهید سهیلیان و دیگر اعضای گروههای پروازی هوانیروز ارتش در این درگیری تلفات بیشماری به تانکها و نیروهای دشمن وارد کرده و دشمن را مجبور میکنند تا کیلومترها عقب نشینی کند. آخرین گردش پروازی این خلبان شجاع هوانیروز مصادف میشود با اصابت گلوله توپخانه دشمن به بالگردش که منجر به شهادت او و همپروازش میشود. هنگامی که گلوله توپخانه به بالگرد او اصابت میکند بلافاصله با شهید شیرودی تماس میگیرد و از او تقاضا میکند تا در پادگان سرپل ذهاب حضور پیداکند. اما وقتی که شهید شیرودی به پادگان میرسد با جنازه سوخته شهید سهیلیان مواجه میشود. شهید شیرودی نیز ۷ روز پس از شهادت شهید سهیلیان در همان منطقه به شهادت میرسد.
پروازهای این گروه پرواز و انهدام تجهیزات دشمن که به سرعت در حال پیشروی به سوی سرپل ذهاب بودند مانع از سقوط این شهر به دست دشمن بعثی شد و به همین دلیل بعدها نیز لقب ناجی سرپل ذهاب را به شهید سهیلیان دادند.
او همان کسی بود که بر خلاف دستور مقامات بالا، از تخلیه و عقب نشینی پادگان سرپل ذهاب خودداری کرد و تا پای جان برای دفاع از کشورمان ایستاد. پس از او، شهید شیرودی از سقوط پادگان و پیشروی ارتش بعثی جلوگیری کرده بود.
شهید کشوری و شهید سهیلیان با یکدیگر انس بسیاری داشتند و از دوستان خوب یکدیگر بودند. هنگامی که او به شهادت رسید، ضربه سختی به کشوری زد و او روزهای زیادی را در سوگ نشست.
بعد از شهادت شهید سهیلیان، دوستان شهید کشوری به شدت مواظبت میکردند تا او از این خبر مطلع نشود. وقتی از رادیو خبر شهادت حمیدرضا را شنید، به شدت گریست و برایش عزاداری کرد و گفت که انتقام دوستش را از نیروهای عراقی میگیرد. او میگفت: «از وقتی حمیدرضا شهید شده، احساس میکنم یک بالم شکسته و نمیتوانم پرواز کنم. اگر جنگ تمام شود و من زنده بمانم، در کرمانشاه نمیمانم، چون اینجا بدون حمیدرضا هیچ لطف و صفایی ندارد!»
در یکی از عملیات های هوایی، بالگرد ایشان مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفت و قسمت باک بنزین بالگرد سوراخ شد. به گفته دوستان، حمیدرضا در شرایطی قرار گرفته بود که می بایست بالگرد را در همان منطقه می نشاند و خودش به عقب برمی گشت. ولی ایشان برای این که بالگرد به دست دشمن نیفتد، به هر سختی و زحمتی که بود خود را به پایگاه کرمانشاه رساند و بالگرد را سالم به زمین نشاند. از آن به بعد، دوستان، لقب خلبان بی باک را برای او انتخاب کردند و ایشان را با این نام صدا می زدند.
شهید سهیلیان خیلی مهربان بود. یکی از سربازان گروهان ایشان پس از شهادتش تعریف می کرد شهید سهیلیان طوری در برابر زیردستان تواضع نشان می داد که ما خودمان را در برابر ایشان حقیرتر احساس می کردیم.
کدام خلبان ارتش در دفاع مقدس ناجی سرپل ذهاب شد؟ +عکس بیشتر بخوانید »
خبرگزاری فارس، معصومه درخشان – حاج کاظم جعفرزاده، فرزند تبریز و یکی از دلاوران گمنام دوران دفاع مقدس است، مردی که با وجود تعلق نظامیاش به ارتش جمهوری اسلامی ایران، خدمات شایانی در بدنه سپاه داشته و از بنیانگذاران زرهی سپاه به شمار میرود.
با شروع جنگ تحمیلی هم حاج کاظم راهی مناطق جنوبی میشود و همکاری وی با فرماندهان وقت ارتش و سپاه نیز از همین دوران آغاز میگردد، به فاصلهای کوتاه وارد کارگروههای نظامی آن دوران که زیر نظر مقام معظم رهبری هدایت میگردید میشود.
حاج کاظم سلام
حاج کاظم من هم دختری هستم از دختران این سرزمین که میخواهم از تو بنویسم. از راه و رسم مردانگی و شهادتت که شهادت هنر مردان خداست.
میخواهم بگویم آن موقع که لباس مقدس سربازی وطن را پوشیدی من هنوز به دنیا نیامده بودم، آن زمان که دشمن بعثی چشم طمع به این خاک پاک کرد، تو و همرزمانت لباس رزم به تن کردید تا حافظ جان و مال مردم این سرزمین باشید من دختربچهای بودم که تنها فکرم بازی با عروسکهایم بود.
شما دلاورمردان با دست خالی ولی دلی سرشار از عشق و ایمان به وطن در صحنه نبرد میجنگیدید تا اجازه ندهید دشمن بعثی به داخل شهرها پیشروی کند.
سردار رشید اسلام، من دیگر آن دختربچه دیروز نیستم. میخواهم بیشتر بشناسمت.
سردار گمنام دفاع مقدس که نشان در بینشانی گرفتی برای شناختنت با فرزندت ( جمال جعفرزاده) همکلام شدم تا خاطرات با تو بودن را ورق زده و برایم سخن بگوید.
نامت را جبهههای جنوب فراموش نمیکنند، آبادان، خرمشهر، اهواز، دهلران، طلائیه، جفیر و سراسر مناطق عملیاتی جنوب گواهی هستند بر رشادتها و فداکاریهایت.
راهاندازی تعمیرگاه مجهز تعمیر تانک با فروش منزل مسکونی
در عملیات بیتالمقدس به عنوان رئیس رکن لشکر 30 زرهی سپاه و فرمانده پشتیبانی واحدهای پیاده سپاه شجاعتهای فراوانی از خود نشان دادی، نشان به آن نشان که دستت نیز در این عملیات مجروح شد.
در عملیات فتحالمبین نیز فتحالفتوح کردی و به عنوان مأموری از ارتش، فرماندهی و معاونت همزمان گردان کربلای سپاه را بر عهده داشتی موفق شدی با پیشروی به طول 57 کیلومتر از شوش تا چنانه و پس از وارد آوردن ضربات سنگین بر پیکر ارتش عراق، 25 دستگاه نفربر و 105 دستگاه تانک عراقی را به غنیمت گرفته و به نیروی زمینی سپاه تحویل دهی.
حاج کاظم، برای شناخت بهتر تو باید تاریخ هشت سال دفاع مقدس را ورق بزنم و نامت را در عملیات طریقالقدس بازخوانی کنم آنجا که میگویند در عملیات طریقالقدس اوج شجاعتهای حاجکاظم جعفرزاده را میتوان به چشم دید و به گوش جان شنید.
زمانی که در صف نخست مجبور به نبرد رو در رو با دشمن شدی و تعداد زیادی از بعثیان را از پای در آوردی و تعدادی تانک و نفربر را به غنیمت گرفتی شادی و امید را به رزمندگان اسلام هدیه آوردی.
فرزندت، برگ دیگری از زندگیت را ورق زد از روزهایی گفت که بر علیه رژیم پهلوی قیام کرده بودی و زیر شکنجههای سخت و طاقتفرسای ساواک چگونه سخت میگذراندی و چه روزهای استرسزا و فراز و نشیبی داشتی وقتی در کنار آیتالله شهید مدنی و سایر مبارزین بر علیه حکومت طاغوت شورش کرده و هیات سینهزنی ایجاد کردی تا در دل این هیات و با کمکها و همراهی مردم مبارزه طاغوتی خود را ادامه دهید.
بعد از اینکه خونهای پاک جوانان انقلابی به ثمر نشست و انقلاب پیروز شد در تهران در کنار مقام معظم رهبری که در آن زمان رئیس شورای عالی دفاع بودند، حضور داشتی و به شکلگیری و مستحکمتر شدن پایههای انقلاب کمک میکردی.
پدری با روحیه قوی و ایدئولوژیساز
چهرهای که فرزندت از تو به یاد دارد، پدری با روحیه قوی و ایدئولوژیساز است.
حاج کاظم، چه خوندلها خوردی وقتی با کارشکنیهای بنیصدر روبه رو شدی زمانی که به جای مهمات جنگی کنسرو لوبیا به جبهه میفرستاد و با این کارهایش به کشور خیانت میکرد. با این حال از مبارزه دست نکشیدی و در مقابل خیانتهای بنیصدر، همرزمان خود را از تبریز، مشهد و همدان و حتی اعضای فامیل را فراخوان دادی و گردان المهدی ( عج) را ایجاد کردی و و در نهایت تبدیل آن به گردان 1954 قدس که در ابتدا متشکل از نیروهای تربیت معلم تبریز و آذربایجان، مردم عادی و بسیجیان بود یادگار زیبایی از خود بر جای گذاشتی.
حاج کاظم، برای تو و همرزمانت دفاع از خاک وطن از همه چیز مهمتر بود و این را میشود از جوابی که به تماس تلفنی همسرت دادی فهمید، آنجا که همسرت گفت” فرزندمان به شدت مریض است به خانه برگرد” و تو گفتی ” اگر من برگردم چند نفر از بچههای اینجا به خاک میافتند”.
فرزندت از زحمتهای همسرت ( خانم فرامرزی) نیز برایم اینگونه گفت که مادرم در مبارزات پدرم علیه رژیم پهلوی دوشادوش پدرم مبارزه میکرد و بعد از پیروزی انقلاب همپای پدرم هشت سال دفاع مقدس حضور داشت، لباسهای رزمندگان را میشست، پدرم جنگ میکرد و مادرم در پشتیبانی از جبههها فعال بود.
حکایت تانکهای غنیمتی و پناهندههای عراقی نیز حکایت جالبی است که من و همسن و سالان من وقتی میخوانیم، میبینیم چگونه از جان و مال خود برای پشتیبانی جبههها از هیچ چیزی دریغ نکردی.
سردار رشید اسلام، فداکاریهایت برای این مرز و بوم تمام شدنی نبود و این را میشود از لابه لای اسناد و مدارکی که برایمان مانده است به خوبی دریافت.
وقتی تانکهای عراقی را با رشادت تمام به غنیمت گرفتی مصمم شدی برای پشتیبانی از جبههها تعمیرگاه تانک راهاندازی کنی ولی اعتباری که برای احداث تعمیرگاه تانک تخصیص یافته بود کفاف هزینههای آن را نداد مجبور شدی منزل خود را نیز برای تکمیل و تجهیز تعمیرگاه تانک فروختی و برای آن پروژه خرج کردی.
و ما چگونه میتوانیم این همه از خودگذشتگی را تفسیر کنیم. چگونه میشود، آوازه رشادتها و فداکاریهایت را آنگونه که هستی توصیف کرد، هر قدر هم که بنویسم باز هم زبانم قاصر است که بتوانم حق مطلب را ادا کنم.
پناهندههای عراقی را نیز به اسم اسرا مینوشتی تا صدام این جنایتکار جنگی خانوادههای آنها را به قتل نرساند و آنها خودشان را اسیر کرده بودند تا علیه کشورمان جنگ نکنند و چه خوب پدری برای فرزندان آنها بودی تا غم نداشتن پدر و مادر را احساس نکنند.
حاج کاظم، هشت سال در جبهههای نبرد جنگیدی و بعد از آن نیز آرام و قرار نداشتی، ما را منتدار خود کردی وقتی فرزندت تعریف کرد و گفت که در زمان بازنشستگی از طرف ارتش مبلغی پاداش به پدرم دادند ولی پدرم قبول نکرد و گفت” من سرباز وطن هستم و برای دفاع از وطن رفتهام”.
دلمان برای صداقتها تنگ شده است
حاج کاظم این روزها دلمان برای صداقتها تنگ شده است، این روزها برخی ها رنگ و لعاب عوض کردهاند. برخی از آنها معتقدند دیگر تاریخ مصرف شهدا تمام شده است.
برخی حرمت لالههای شهید را میشکنند، حتی تعدادی از آنها به همسر و فرزندان شهدا بیمهری میکنند، وعده و وعیدهایشان گوش فلک را کر میکند ولی به خانوادههای شهدا، جانبازان و ایثارگران که میرسند به جای آنکه یار و غمخوارشان باشند، نمک به زخم خانوادههای شهدا میپاشند.
حاج کاظم، این را از من نشنیده بگیر، فرزندت دلتنگت شده است، دلتنگ روزهایی که بودی و برایشان پدری میکردی. روزهایی که خاطرات نبرد مقدس را برایشان تعریف میکردی، از همرزمان شهیدت قصه میگفتی و به خاک افتادن آلالههای سرخ را به تصویر میکشیدی.
این دلتنگی را میشود در صدای لرزان و چشمان به اشک نشسته پسرت به راحتی فهمید که چقدر دلتنگ بودنت شده است.
حاج کاظم، سلام همه ما را به همرزمان شهیدت برسان.
انتهای پیام/60020/س/ر
شهیدی که با فروش منزلش تعمیرگاه تانک راه اندازی کرد بیشتر بخوانید »