همرزم

ماجرای شنیدنی اطاعت شهید بابایی از سرباز پادگانش

ماجرای شنیدنی اطاعت شهید بابایی از سرباز پادگانش


ماجرای شنیدنی اطاعت شهید بابایی از سرباز پادگانشبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، یکی از همرزمان شهید بابایی می‌گوید: نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورودش به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.

به بنده حقیر، مسوول وقت فرودگاه، اطلاع دادند دم درب مهمان داری! رفتم و با کمال تعجب شهیدعباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته، پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی؟

خیلی آرام و متواضع پاسخ داد: نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است و شما نمی‌توانی وارد شوی، من هم منتظر ماندم، مانع پرواز نشوم. در صورتی که شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بود، نه به نگهبان اهانت کرد و نه خواستار تنبیه او شد، بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

ماجرای شنیدنی اطاعت شهید بابایی از سرباز پادگانش بیشتر بخوانید »

واکنش زینب سلیمانی به شهادت سردار حجازی+ تصویر

واکنش دختر شهید سلیمانی به شهادت سردار حجازی + تصویر


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، در پی شهادت سردار محم حجازی جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران زینب سلیمانی در توئیتی نوشت: «آخرین باری که رفتم خدمت سردار حجازی، بین صحبتشون گفتن خیلی سخته برامون باور کنیم حاج قاسم نیست، اما همیشه دستش رو روی شونه‌هام حس میکنم و هنوز جبهه رو فرماندهی میکنن. امشب غم دلم برای شما، حال روز‌های پر از غربت حاج قاسم رو داره سلام قلب خسته مارا به حاج قاسم عزیزتراز جانمان برسانید.»

واکنش زینب سلیمانی به شهادت سردار حجازی+ تصویر

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

واکنش دختر شهید سلیمانی به شهادت سردار حجازی + تصویر بیشتر بخوانید »

۱)برادرش دو سال بود نامزد کرده بود پدرزنش گفته بود ما توي فاميل آبرو داريم. تا يه ماه ديگه…


۱)برادرش دو سال بود نامزد کرده بود پدرزنش گفته بود ما توي فاميل آبرو داريم. تا يه ماه ديگه اگر عقد کردي که کردي اگر نه ديگه اين طرفها پيدات نشه. خرج خانه با علي بود پول عقد و عروسي را نداشت. محمد رفت با پدر زن علي حرف زد، قرار عروسي را هم گذاشت. تا شب عروسي خود علي نمي دانست با مادر و خواهرش هماهنگ کرده بود. 
گفته بود: ‌داداش بويي نبره. با پول پس انداز خودش کار را راه انداخته بود.
محمد يکي از کارگرها را فرستاده بود بالاي چهارپايه بگويد کار تعطيله! کي مي آد بريم عروسي؟
بچه ها پرسيده بودند: عروسي کي؟
گفته بود راه بيفتين! سر سفره عقد مي بينينش.
علي گفته بود: من نمي آم. لباس ندارم.
محمد هم پريده بود يک دست کت و شلوار سرمه اي نو گرفته بود، گذاشته بود روي ميز کارش گفته بود تو نباشي حال نمي ده. اين هم لباس.

۲)بارها شاهد بودم که ضد انقلاب مي آمد روي بي سيم و فحاشي مي کرد. فحشهاي رکيک هم مي دادند. بعضي از افسران و برادران جوانتر احساساتي مي شدند و تصميم مي گرفتند که جوابشان را بدهند، ولي وقتي بروجردي وارد بي سيم مي شد، ضد انقلاب را نصيحت مي کرد.
مي گفت: «شما که دين نداريد، لااقل اخلاق و عفت کلام داشته باشيد و اين حرفهاي رکيک را در فضاي اسلامي اين مملکت نزنيد.»
ما درس اخلاق را از او مي آموختيم، چون در هيچ دانشکده نظامي ننوشته بود که در حين عمليات درس اخلاق به دشمن بدهيد.

۳)منزل مان مدت زیادی در غرب بود. محل کار او با منزل فاصله زیادی نداشت و هر موقع که دلش می‌خواست می‌توانست به دیدن ما بیاید. با این وجود، زودتر از سه یا چهار هفته به خانه نمی‌آمد. طوری که بچه‌ها با او غریبی می‌کردند. وقتی از او خواستم که بیشتر به منزل بیاید و به ما هم رسیدگی کند در جواب گفت: «شما هیچ وقت از ذهن من دور نمی‌شوید؛ اما چه کنم که مسوولیت انقلاب سنگین‌تر است.»

راویان : همرزم و همسر شهید محمد بروجردی

هدیه به شهدا صلوات ?



منبع

shahidane.iran@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

۱)برادرش دو سال بود نامزد کرده بود پدرزنش گفته بود ما توي فاميل آبرو داريم. تا يه ماه ديگه… بیشتر بخوانید »

. بسم رب الشهدا . . از شهید تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره دلم براش تنگ ش…


.
?️بسم رب الشهدا
.
?????????
.
از شهید

تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره دلم براش تنگ شده بود بهش زنگ زدم گفتم فردا بعدازظهر میام خونتون میخوام ببینمت طبق معمول خیلی با و احترام و خیلی خوشحال شد فردا رفتم پیشش کلی با هم حرف زدیم من معمولا توی مهمونی‌ها میوه نمیخورم ولی حمید آقا انار بود برام انار آوردش گفتم حمید من سیب میخورم خیلی اسرار داشت انار بخورم ولی نخوردم با این وجود همش میزد حتی میخواست برام دون کنه که نذاشتم ولی کاش از دستش انار رو میخوردم .

? برادر شهید .
.
?????????
.

.
??????????
.
@hamidsiyahkalimoradi_ir
@hamidsiyahkalimoradi_ir
@hamidsiyahkalimoradi_ir
@hamidsiyahkalimoradi_ir
@hamidsiyahkalimoradi_ir
@hamid_siyahkali_m @hamid_siyahkali_m



منبع

hamid_siyahkali_m@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. بسم رب الشهدا . . از شهید تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره دلم براش تنگ ش… بیشتر بخوانید »