همسر_شهید

. به روایت همسر شهید . . . . . پ.ن :کتاب « یادت باشد » زندگی این شهید به تصویر کشیده . ….


.
? به روایت همسر شهید .
.
.
.
.
پ.ن :کتاب « یادت باشد » زندگی این شهید به تصویر کشیده
.
.
.
ّ
.
.

 



منبع

javane_hoseini@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. به روایت همسر شهید . . . . . پ.ن :کتاب « یادت باشد » زندگی این شهید به تصویر کشیده . …. بیشتر بخوانید »

. مهمانی لاله ها . راوی: مریم یزدان پرست خواهر شهید سعید یزدان پرست . شب قبل از شهادت ش…


.

مهمانی لاله ها
.
? راوی: مریم یزدان پرست خواهر شهید سعید یزدان پرست
.
? شب قبل از شهادت شهید ستاری فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی و همراهان ایشان، حدود ساعت 2نیمه شب بود که در خواب عده زیادی را در حال حرکت دیدم و در میان آنها برادرم سعید که در منطقۂ فکه با شهید سید مرتضی آوینی به درجۂ والای شهادت رسیده بود، دیده می شد. برادرم و شهید آوینی و چند نفر دیگر شنل های سبز رنگ زیبایی بر دوش داشتند و بر روی سرشان نیم تاجی دیده می شد.
روز بود و آنها در حال حرکت. هرچه برادرم سعید را صدا می زدم، جواب نمی داد و توجهی نمی کرد. با خودم گفتم معلوم است وقتی به سرش تاج گذاشته است به من توجهی نمی کند. در این میان سعید که متوجه نگرانی من شده بود با اشاره به من گفت: بعدا به تو توضیح می دهم. پس از چند لحظه به سوی من آمد و گفت: عده ای مهمان داشتیم. آمده بودند و ما در حال استقبال از آنها بودیم. پرسیدم: پهلوی شما می آیند؟ گفت: نه پهلوی شهدای احد می روند. صبح که از خواب بیدار شدم ماجرای خوابی را که دیده بودم برای او تعریف کردم. گفت: مگر خبر رادیو را نشنیده ای که خبر سقوط هواپیمای شهید ستاری و شهید اردستانی و شهید یاسینی و شهید شجاعی و … را داد. نکته جالب این است که این شهداء یک روز پس از خواب من به فیض عظیم شهادت رسیدند. بجز شهید اردستانی که در زادگاه خود مدفون شد بقیه شهدا و با فاصله سه قبر در کنار قبر برادرم سعید به خاک سپرده شدند.

ادامه این مطلب در
http://navideshahed.com/fa/news/494112



منبع

navidshahed_com@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. مهمانی لاله ها . راوی: مریم یزدان پرست خواهر شهید سعید یزدان پرست . شب قبل از شهادت ش… بیشتر بخوانید »

وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوا…


وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان

و حتی روزها گرسنگی کشیده بود، جاده ها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود،

اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت

در این چند روزی که نبودم چه کار کرده ای،

چه کتابی خوانده ای و همان حرفهایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست

 من واقعاً احساس خوشبختی می کردم.
.
.



منبع

ebrahim.hadi_delha@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوا… بیشتر بخوانید »

قسمت پنجم “شهيد عباس_دوران ” . اونشب خیلی دیر خوابیدیم برای همین صبح هم خیلی دیر بیدارشدم …


?قسمت پنجم?
“شهيد عباس_دوران ”
.
اونشب خیلی دیر خوابیدیم برای همین صبح هم خیلی دیر بیدارشدم
همکارهای شیفت صبحشون هم اومده بودن و برای بیرون اومدن از اتاق خیلی خجالت می کشیدم
تا اینکه عباس اومد بهم گفت بیا بیرون …
چهار پنج نفر اونجا نشسته بودن و با کلی خجالت سلام دادم و سرم رو پایین انداختم و از آلرت خارج شدم
دیگ سوار ماشین شدیم و اومدیم خونه
اونزمان برام عادی بود رفتن به آلرت‌
اما الان وقتی درموردش صحبت میشه و میگن تو اولین زنی هستی که با شوهرت داخل آلرت رو به رسوندی
یه احساس غرور بهم دست میده 🙂
.
.
اگر اشتباه نکنم
برای همه خلبان ها اینطور بود که شش ماه ایران بودن و دوره ی خلبانی رو که میدیدن میفرستادنشون
و یه دوره ی دوساله میدیدن
دوران هم اسفند سال 48 نیرو هوایی شده بود
شش ماه بعد برای دروه خلبانیشون رفت امریکا
اونجا هم دیگه به هر حال دروه هایی که می دیدن و به صورت امتحان پس میدادن ایشون جز نفرات اول تا سوم بود?
بعد از اینکه دوره شون تموم شد
های خارجی‌شون استعداد ها و مهارت های عباس و ‌دیده بودن و بهش پیشنهاد دادن که بمونه آمریکا
اما عباس قبول نکرد و گفت :
من هیچ وقت نمی تونم همچین کاری رو بکنم چون هم ام توی بودن و هم من به هر حال ایرانی بودم از جیب این بوده که منو فرستادن آمریکا حالا دیگه برای من خیلی سنگینه که بیام دوره ببینم و بخوام اینجا بمونم!
.
{به روایت عباس دوران }
.

.
❌تا اینجا که اومدید میشه هم و بذارید
❌هم کنید که همیشه پیجمون رو داشته باشید
❌هم کنید که بقیه هم ببینن

.



منبع

revayate.eshq@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

قسمت پنجم “شهيد عباس_دوران ” . اونشب خیلی دیر خوابیدیم برای همین صبح هم خیلی دیر بیدارشدم … بیشتر بخوانید »

. بسم رب الشهدا . . از شهید تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره دلم براش تنگ ش…


.
?️بسم رب الشهدا
.
?????????
.
از شهید

تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره دلم براش تنگ شده بود بهش زنگ زدم گفتم فردا بعدازظهر میام خونتون میخوام ببینمت طبق معمول خیلی با و احترام و خیلی خوشحال شد فردا رفتم پیشش کلی با هم حرف زدیم من معمولا توی مهمونی‌ها میوه نمیخورم ولی حمید آقا انار بود برام انار آوردش گفتم حمید من سیب میخورم خیلی اسرار داشت انار بخورم ولی نخوردم با این وجود همش میزد حتی میخواست برام دون کنه که نذاشتم ولی کاش از دستش انار رو میخوردم .

? برادر شهید .
.
?????????
.

.
??????????
.
@hamidsiyahkalimoradi_ir
@hamidsiyahkalimoradi_ir
@hamidsiyahkalimoradi_ir
@hamidsiyahkalimoradi_ir
@hamidsiyahkalimoradi_ir
@hamid_siyahkali_m @hamid_siyahkali_m



منبع

hamid_siyahkali_m@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. بسم رب الشهدا . . از شهید تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره دلم براش تنگ ش… بیشتر بخوانید »