والفجر مقدماتی

پدر شهیدان «موسوی فرد» در اندیمشک درگذشت

پدر شهیدان «موسوی‌فرد» درگذشت


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حاج «سید محمدرحیم موسوی‌فرد» پدر شهیدان «سید نورمحمد» و «سید احمد»، پس از سال‌ها رنج دوری و فراق فرزندان شهیدش، روز گذشته (شنبه) دعوت حق را لبیک گفت و به فرزندان شهیدش پیوست.

مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر موسوی فرد امروز (یکشنبه) ساعت ۱۵ با حضور خانواده معظم شهدا و ایثارگران و مردم شهرستان اندیمشک در آرامگاه ابدیش در قطعه صالحان بهشت زهرای شهرستان اندیمشک برگزار می‌شود.

«سید نورمحمد موسوی‌فرد» متولد سال ۱۳۴۸ و در تاریخ ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو شهید و پیکرش جاویدالاثر شد.

«سید احمد موسوی‌فرد» نیز متولد سال ۱۳۴۵ بود که ۲۱ بهمن ماه ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

پدر شهیدان «موسوی‌فرد» درگذشت بیشتر بخوانید »

جدالی نابرابر با یگان‌های به‌شدّت تجهیز شده‌ی سپاه چهارم دشمن

جدال نابرابر رزمندگان ایرانی با یگان‌های تا دندان مسلح سپاه چهارم ارتش بعثی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، کتاب «زمین‌های مسلح» جلد چهارم از مجموعه حماسه ۲۷ کارنامه عملیاتی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در دفاع مقدس است که دربردارنده حوادث و اتفاقات از مبدا زمانی آبان ۱۳۶۱ تا پایان فروردین ۱۳۶۲ است؛ یعنی بازه زمانی ۶ ماهه را در بر می‌گیرد. طی این زمان رزمندگان دو عملیات مهم والفجر مقدماتی در فکه جنوبی و نبرد والفجر یک در فکه شمالی در جبهه‌ها انجام دادند.

به گفته گلعلی بابایی «زمین‌های مسلح» پنجمین کتاب مجموعه ۱۰ جلدی حماسه ۲۷ است که اگرچه به عنوان یک مجلد است،، اما در حقیقت ۱۰ کتاب از دل آن بیرون می‌آید و به لحاظ محتوایی بسیار سنگین است. این کتاب ۱۱ فصل دارد که در حدود هزار صفحه به حضور لشکر ۲۷ در عملیات‌های والفجر مقدماتی و والفجر یک یعنی زمستان ۶۱ تا فرودین ۶۲ می‌پردازد.

آغاز محاصره در کانال

صبح روز دوشنبه هجدهم بهمن ۱۳۶۱ برای فرماندهان ایرانی شروعی تلخ و زجرآور داشت. آن‌ها هیچگاه تصوّر نمی‌کردند ثمرهی ماه‌ها تلاش شبانه‌روزیشان، اینگونه بی نتیجه و بدون کمترین دستاوردی، ظرف یک شب برباد رود. از یک سو نگران عدم موفقیت در دستیابی به اهداف عملیات والفجر بودند و از سوی دیگر، دلواپس وضعیت وخیم بسیجیانی که بدون برخورداری از هیچ نیروی پشتیبانی، در عمق مواضع دشمن همچنان مقاومت می‌کردند.

در محور عملیاتی محوّل شده به لشکر ۲۷، عمده نیرو‌هایی که کماکان در لبه‌ی جلویی منطقه‌ی نبرد باقیمانده و درگیر جدالی نابرابر با یگان‌های به‌شدّت تجهیز شده‌ی سپاه چهارم دشمن بودند، شماری از بسیجیان و پاسداران گروهان سوّم گردان کمیل و برخی دیگر از گردان‌های تیپ ۱ عمّار این یگان خط‌شکن بودند و بس!

سیّد ابوالحسن احمدی؛ فرمانده دسته در گروهان سومِ گردان کمیل بنزیاد که در آن مصاف نابرابرِ حضور داشت، میگوید:

… همینطور با درگیری پیش رفتیم تا به کانال سوّم رسیدیم. دوباره قطعات پل را به درون کانال انداختیم و از عرض آن عبور کردیم. به محض خروج از کانال سوّم، شدّت درگیری ما با دشمن بسیار زیاد شد. در وضعیت پیشرویِ همراهِ درگیری با دشمن، سه، چهار نفر از بچه‌هامان به روی مین رفتند و شهید شدند. چهار، پنج نفر هم بر اثر اصابت تیر و ترکش خمپاره به شهادت رسیدند. به همین تعداد هم مجروح شده بودند. بین ما و دشمن، آتش سنگینی درحال تبادل بود. از طرف دیگر؛ چون یگان‌ها و گردان‌های عمل کننده در چپ و راست حدّ گردان ما نتوانسته بودند به عمق مواضع دشمن و پشت کانال سوّم نفوذ کنند، برادر حاجی‌پور؛ فرمانده تیپ عمّار در تماس بیسیم با فرمانده گردان ما، به ایشان دستور عقب نشینی داد.

وقتی دستور عقب نشینی به گردان ما ابلاغ شد، برادر محمود ثابتنیا؛ فرمانده گردان به بچّه‌ها گفت: باید تا جایی که جان پناهی برایمان مهیا باشد، به عقب برویم. نزدیکترین و بهترین مکان برای ما که نزدیک به آن هم بودیم، همین کانال سوّم بود. مقداری عقب آمدیم و پریدیم داخل کانال. تقریباً یکصد نفر می‌شدیم. آنجا چند نفری از نیرو‌های گروهان دوّم هم، همراه ما بودند. تعدادی از نفرات گردان مقداد از تیپ ۲ از لشکر ۸ نجف اشرف و گردان‌های دیگرِ لشکر خودمان هم، داخل کانال کنارمان مانده بودند.

دو گروهان از نیرو‌های گردان کمیل با هدایت محمود ثابتنیا، فرمانده گردانمان به عقب رفته بودند، تا نیروی کمکی بیاورند. یادم هست وقتی داخل کانال سوّم شدیم، دیدیم بخشی از کف کانال، آب گرفتگی دارد. آنجا تا کمر در آب فرو رفتیم. البته آب لجن. بخش‌هایی از کف کانال خشک‌تر و فقط کف آن لجنی بود و عراقی‌ها روی آن سیم‌خاردار ریخته بودند. آن‌ها را کنار زدیم و خودمان را برای مقابله با پاتک‌های دشمن آماده کردیم.

توپخانه و ادوات دشمن، چون گرای ثبتی این کانال را داشت، شروع کرد به کوبیدن داخل آن، با انواع سلاح منحنی‌زن. رفته رفته به تعداد مجروحین و شهدای گروهانمان اضافه شد. اوّل صبح که آمار بچّه‌ها را می‌گرفتم، دیدم پنج نفر از نیرو‌ها مجروح شدهاند. ولی کمی که از روز گذشت، دیدم حدود بیست‌وپنج نفر مجروح داریم. اکثر گردان‌ها؛ عقب‌تر از ما بودند و چپ و راستمان کاملاً خالی بود. دشمن متوجه این قضیه شده بود. به همین خاطر در سایه‌ی اجرای آتش تهیه‌ی انبوه، کم کم پیاده نظام خودش را برای دور زدن نیرو‌های داخل کانال، رها کرد. آن‌ها ما را دور زدند و کاملاً در محاصرهی خودشان قرار دادند.

محسن حمزه‌نیا؛ فرمانده گروهان شهادتِ گردان انصارالرسول(ص) از تیپ ۱ عمّار لشکر ۲۷ که از صبح روز دوشنبه هجدهم بهمن ۱۳۶۱ در کنار دیگر همرزمانش به محاصرهی واحد‌های زرهی دشمن درآمده بود، از مصایبی که در آن هنگامه آتش و خون تجربه کرد، اینگونه روایت کرده است:

… تانک‌های دشمن در دشت روبه‌روی ما؛ آرایش آفندی گرفته بودند و جلو می‌آمدند. توپ‌ها و کالیبر‌های این تانک‌ها به شدت روی خط ما اجرای آتش می‌کردند. دیده‌بان‌های دشمن هم که گرای دقیق مواضع ما را داشتند، به خدمه‌های توپخانه‌ها و خمپاره‌اندازها، مختصات ما را می‌دادند و آن‌ها هم حسابی روی سرِمان گلوله می‌ریختند. چون از طرف فرماندهی دستور عقب‌نشینی صادر شده بود، نیرو‌های ما برای عقب رفتن تلاش می‌کردند. امّا از آنجا که آتش دشمن شدید بود، بی‌نظمیِ بدی در بین نیرو‌ها به وجود آمد. آن‌ها سعی می‌کردند به صورت تکی یا چند نفره، خودشان را از آن مهلکه بیرون بکشند و به عقب بروند.

آنقدر میادین مین گسترده و آتش دشمن شدید بود که نیرو‌ها هنگام عقب‌نشینی یا روی مین می‌رفتند و یا پایشان با سیم تله‌های این مین‌ها برخورد می‌کرد و باعث انفجار آن‌ها می‌شدند. با انفجار هر کدام از مین‎ها؛ چند نفر روی زمین می‌افتادند و کشته و زخمی، در خون خود می‌غلطیدند. با هر گلوله‌ی تانک، خمپاره و یا توپی که به زمین می‌خورد، یک، یا چند نفر مورد اصابت ترکش‌های داغ آن قرار می‌گرفتند. به هر طرف که نگاه می‌کردی سر، دست، پای بیبدن، بدنی بدون سر، بدنی بدون دست و یا بدون پا روی زمین افتاده بود.

صدای یاحسین، یازهرا، یاعلی و… از هر طرف به گوش می‌رسید. بوی گوشت و موی سوخته فضا را پر کرده بود. آنجا کربلایی شده بود. بدون تعارف، دشمن بر ما کاملاً مسلّط شده بود و گویی می‌خواست تا انتقام تمام شکست‌هایش در جنگ را از ما بگیرد. من با دو بیسیم‌چی و دو نفر همراه دیگر در حال هدایت نیرو‌های گروهان برای خارج کردن آن‌ها از آن وضعیت سخت و فرستادنشان به عقب بودم، که یک بسیجی در نزدیکی ما، روی مین رفت و با انفجار آن مین، چندین مین والمر از زمین بیرون جهیدند و همزمان؛ در نزدیکی ما منفجر شدند.

شدّت موج انفجار، جمع چهار، پنج نفرهی ما را مثل پر کاهی از روی زمین بلند کرد و هر کداممان را چند متر دورتر از معبری که داخل آن قرار داشتیم، به داخل میدان مین پرت کرد. وقتی به زمین افتادم، ابتدا بوی تند باروت و خون به مشامم خورد و بعد، همه‌جا درنظرم برای چند ثانیه تاریک و سکوت مطلق حاکم شد.

بعد از آن؛ به یکباره یک نور سفید شدید، جای آن سیاهی را پر کرد. ولی باز هیچ صدایی نمی‌شنیدم. در آن لحظه فکر کردم شهادت نصیبم شده و در حال جان دادن هستم. ولی صدای زنگی را در گوشم احساس کردم و مناظر اطراف برایم شفاف شد. فهمیدم هنوز شهادت روزی من نشده است. نگاهی به اطراف انداختم. دیدم یکی از بیسیم‌چی‌هایم طرف چپ من روی زمین افتاده و اصابت ترکش‌های زیاد، تمام بدنش را پاره پاره کرده و او را به شهادت رسانده است.

جدالی نابرابر با یگان‌های به‌شدّت تجهیز شده‌ی سپاه چهارم دشمن

طرف راستم، بیسیمچی دیگرم افتاده بود. او هم یک دست و یک پایش قطع شده، شکم‌اش نیز شکافته شده بود. به شدّت خونریزی داشت. به صدای بلند، یک یاحسین گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. کنارش یکی از نفرات آر. پی. جیزن، روی زمین افتاده بود. ترکش به خرج‌های آر. پی. جی داخل کوله‌اش اصابت کرده، منجر به شهادت او و آتش گرفتن خرج‌ها شده بود. در مقابل چشمانم شاهد سوختن بدن بی‌جان او بودم. بوی شدید گوشت سوخته، واقعاً شامه‌ام را آزار می‌داد. بی‌ اختیار اشک از چشمانم جاری شد. حسرت می‌خوردم که چرا از دست من هیچ کاری برنمی‌آید؟ فقط می‌توانستم نظاره‌گر این صحنه‌های دلخراش باشم. ساق پایم شکسته شده بود. دست راستم تقریباً فلج بود و نمی‌توانستم آن را تکان بدهم. تمام بدنم سوراخ سوراخ شده بود و خون از محل زخم‌ها بیرون میزد. سرم شکسته و خون از صورتم جاری بود. با دست چپ سالم مانده‌ام، قمقمه را از غلاف فانسقه بیرون کشیدم که قدری آب بنوشم. تشنگی بسیار اذیتم می‌کرد. درِ قمقمه را باز و آن را به دهانم نزدیک کردم. بعد از آن همه تقلّا، حالا سهم من از آب، فقط به اندازه‌ی دو درِ قمقمه بود. احساس کردم حتی زبانم را هم مرطوب نکرد. بی‌اختیار یاد ارباب بیکفن افتادم و گفتم: «اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله! فدای لب تشنه‌ات حسین جان!».

در همین حین از بالای سرم صدایی شنیدم که مرا مورد خطاب قرار داد و با لهجه‌ی غلیظ آذری گفت: داداش! داداش! زنده‌ای؟ گفتم: بله! به سختی چرخیدم به طرفش. دیدم دو پایش قطع شده و سینه‌اش شکافته است. بر اثر انفجار تمام بدن او سیاه شده بود. خون تقریباً از همه جای بدنش بیرون میزد. گفت: پس چرا نمی‌میریم؟ دعا کن من زودتر شهید بشوم! دیگر نمی‌توانم این درد را تحمل کنم! دلم برایش سوخت. گفتم: صلاح ما را خدا بهتر می‌داند! اگر تقدیر الهی بر شهید شدنت باشد، حتماً شهید میشوی و اگر صلاح در زنده ماندن‌ات باشد، زنده می‌مانی و خدا هم به تو تحمّل این درد را، خواهد داد! چشمانش را بست و سرش را روی رمل گذاشت. دو، سه دقیقه‌ی بعد، چشمانش را باز کرد و گفت: یاحسین! یا اباالفضل! و… به شهادت رسید.»

شور و هیجان حضور در عملیات سرنوشت‌ساز والفجر، همه را به جبهه کشانده بود. چه آنانی که قدرتمند بودند و قوی و چه آن‌هایی که در ظاهر بدنی نحیف و معلول داشتند، اما اراد‌ه‌ای قوی. احمد شفیعی‌ها؛ رزمندهی بسیجی گردان حمزه سیّدالشهدا (ع) از دلاوری‌های یکی از همان قهرمانان گمنام، می‌گوید:

«.. در گردان ما؛ از همه تیپ نیرو‌ها حضور داشتند. یکی از آن‌ها عطاءالله مجید بود. این بسیجی کم سن و سال، با آنکه از ناحیه یک پا معلول مادرزادی بود، امّا در شب حمله‌ی والفجر، همراه ستون نیرو‌ها با سرقدم‌های بلند در آن ظلمات شبانه خودش را جلو می‌کشید. عطاء هر دو، سه قدمی را که راه می‌آمد، زمین می‌خورد. بلند می‌شد، چند قدم جلو می‌آمد و دوباره زمین می‌خورد، امّا از ترس اینکه مبادا مسؤولین گردان او را به عقب برگردانند، به هر مکافاتی بود، قدم به قدمِ ما پیش می‌آمد. آن چند کیلومتر آخر، خیس عرق، تلوتلو خوران جلو می‌آمد. از آنجا به بعد، خودم زیر بغلاش را گرفته بودم.

آن شب، بچه‌ها شانزده، کیلومتر‌ها راه را در تپّه‌های رَملی، با بار و بنه‌ی سنگین – هر نفر ۲۰ کیلو بارِ مبنا – از نقطه‌ی رهایی یک نَفَس کوبیدند و جلو آمدند. صدای «تاپ، تاپِ» خفیفِ برخورد پوتین بچه‌های گردان با رمل‌ها، دَمِ گرم و خفه‌ی نجوای «حسین، حسین» شان، مثل نوای شوری بود، که حرکت شبانه ما را همراهی می‌کرد. عطاء کمی که رَمَق پیدا کرد، نگذاشت زیربغلاش را بگیرم، با همان وضع وخیم جسمی خودش، از اول تا آخرِ ستون در حال حرکتِ گردان حمزه (ع) می‌دوید و با گفتن کلمات روحیه‌دهنده، به بچه‌ها دلداری می‌داد. تا اینکه برخوردیم به یک سنگر کمین دشمن. تعدادی در جا شهید شدند و چند نفری هم مجروح. مجروحین ما، پای سنگر کمین دشمن افتاده بودند.

زیر نور زرد و نحسِ منوّر بعثی‌ها، ستون نفرات ما زمین‌گیر شده بود. اما آن‌ها هنوز ستون ما را ندیده بودند. مجروحین، لبهایشان، از فرط گَزِشِ دندان‌ها، خونین شده بود؛ سعی داشتند به هر ترتیبی که شده، ناله نکنند تا صدایشان، باعث هوشیاری بعثی‌ها نشود. در آن لحظات، خیلی از زخمی‌ها این‎جوری، بی‌صدا شهید شدند… کالیبر سنگر کمین دشمن، یک رَوَند همه جا را زیر آتش گرفته بود… عطاءالله، در همان لحظه و جایی به شهادت رسید، که خودش آرزوی آن را داشت؛ حین اذان صبح، در میدان جنگ. دستش را روی سینه‌ی نحیف خودش گذاشته بود و از لابه‌لای انگشت‌های لاغرش، خون فواره میزد… با لبخند رضا بر لب، شهید شد.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

جدال نابرابر رزمندگان ایرانی با یگان‌های تا دندان مسلح سپاه چهارم ارتش بعثی بیشتر بخوانید »

در عملیات کربلای ۴ چه گذشت؟

در عملیات کربلای ۴ چه گذشت؟


به گزارش مجاهدت از گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، ایده انجام عملیات نظامی در دریا پس از موفق نشدن در عملیات «والفجر مقدماتی» با سفر دریایی فرماندهان یگان‌های زمینی سپاه پاسداران و بررسی وضعیت تعرض به منافع عراق در شمال خلیج فارس طرح شد. این امر موجب شد که فرماندهان لشکر‌ها و تیپ‌ها به آموزش یگان‌های خود برای عملیات در آب بپردازند.

بر همین اساس، به موازات آماده‌سازی یگان‌ها برای عملیات در «هور»، اندیشه عملیات در دریا علیه منافع عراق بارور شد و در نتیجه ماموریت حمله به اسکله‌های نفتی «الامیه» و «البکر» به نیروی دریایی سپاه پاسداران (قرارگاه نوح) واگذارشد.

به منظور انجام عملیات ایذایی و محدود، طراحی جهت حمله به اسکله الامیه عراق در خلیج فارس تصویب و اجرای این ماموریت به نیروی دریایی سپاه واگذار شد. یکی از یگان‌های با تجربه نیروی زمینی سپاه از «لشکر ۱۴ امام حسین (ع)»، برای انجام این عملیات، به قرارگاه نوح مامور شد و در ساعت یک و ۳۰ دقیقه بامداد روز سه‌شنبه ۱۳۶۵/۶/۱۱، با رمز مقدس «حسبناالله و نعم الوکیل» آغاز شد.

انگیزه اصلی عملیات «کربلای۳» تصرف و انهدام دو اسکله «الامیه» و «البکر» بود. در کنار هدف اصلی، اهداف دیگری نیز دنبال می‌شد که عبارت بودند از تکمیل عملیات «والفجر۸» با ساقط کردن مهمترین پایگاه دریایی دشمن و کوتاه کردن دست آن از شمال خلیج فارس، ایجاد فضا و منطقه سالم دریایی برای کشتیرانی و اجرای یک عملیات دریایی و نشان دادن حضور مقتدرانه نیروی دریایی سپاه در خلیج فارس.

درباره این منطقه عملیاتی باید گفت که دو اسکله نفتی الامیه و البکر در آب‌های خلیج فارس و در جنوب شرقی «رأس‌البیشه» با فاصله ۱۲ کیلومتر ازیکدیگر، در یک راستا – نسبت به خط شمال – واقع شده‌اند. سواحل جمهوری اسلامی، در شمال این اسکله‌ها و بندر «فاو»، «خورعبدالله» و «بوبیان» نیز درغرب آن قرار دارند. محل تعبیه این سکوها، نقطه تلاقی آب‌های اروندرود و «خورعبدالله» با خلیج فارس است. عمق آب در اطراف این اسکله‌ها در حال مد، ۳۴ متر و در حالت جزر، بین ۳۰ تا ۳۱ متر است.

فاصله این دو سکو تا مواضع خودی (در نهر قاسمیه)، به ترتیب، ۲۵ و۳۵ کیلومتر است وطی مسافت میان این اسکله‌ها تا «ام‌القصر»، سه ساعت به طول می‌انجامد.

سکو‌های البکر و الامیه، قبل از شروع جنگ، از عمده‌ترین محل‌های صدور نفت عراق بودند که کشتی‌های بزرگ با تناژ بیش از ۳۰۰ هزار تن، با پهلو گرفتن در کنار این سکوها، بارگیری می‌کردند و به دلیل موقعیت جغرافیایی خاص این دو اسکله عمیق بودن آب در این منطقه یک سوم نفت عراق از این منطقه صادر می‌شد.

علاوه بر این، با قرار گرفتن این دو اسکله برسر راه «ام القصر» و بندر بصره، کشتی‌های بازرگانی عراق، در کنار آن‌ها لنگر می‌انداختند و پس از فرا رسیدن زمان تخلیه و یا بارگیری، راهی بنادر یاد شده می‌شدند.

با شروع جنگ و تلاش عراق برای افزایش صدور نفت، فعالیت این سکو‌ها زیاد و در نتیجه، به صورت یکی از اهداف مورد حمله ایران درآمد. با وجود همه موانع و مشکلات موجود، تصرف سکو‌ها – به دلیل اهمیت این منطقه برای جمهوری اسلامی مزایای زیر را در بر داشت:

ارزش سیاسی

تصرف این دو اسکله، تسلط بر شمال خلیج فارس را به دنبال داشت. لازم به یادآوری است بعد از عملیات والفجر ۸ که جمهوری اسلامی اعلام کرد بر شمال خلیج فارس مسلط شده است، عراق تعدادی خبرنگار و فیلمبردار به روی اسکله‌ها آورده بود، تا بدین وسیله نشان دهد که هنوز در این منطقه فعالیت می‌کند. همچنین این عملیات مقارن با تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهد‌ها در «حراره» بود و برای همین قبل از این که آن را عملیات نظامی صرف محسوب کنیم، می‌بایستی به عنوان یک عملیات سیاسی نظامی قلمداد کرد.

استعداد دشمن

ترکیب قوای دشمن روی هر یک از سکوها، شامل یک گروهان تقویت شده از «تیپ ۴۴۰» دریایی بود. «گردان۴»، حفاظت ازسکوی الامیه و «گردان ۱»، حفاظت از سکوی البکر را بر عهده داشت.

ترکیب نیرو‌های ایرانی نیز متشکل از لشکر ۱۴ امام حسین (ع) با ۲ گردان احتیاط، دو «ناو تیپ ۱۴ کوثر» و «۱۳ امیرالمومنین (ع)» به عنوان پشتیبان عملیات.

براساس طرح مانور عملیات، دو ناو تیپ کوثر و امیرالمؤمنین (ع) باید دهانه خور عبدالله را برای جلوگیری از پشتیبانی نیرو‌های دشمن مستقر روی اسکله‌ها مسدود می‌کردند. نیرو‌های غواص لشکر امام حسین (ع) نیز توسط قایق به نقطه رهایی انتقال می‌یافتند و سپس با تاریک شدن آسمان، از سه محور به سوی اسکله الامیه روانه شده و آن را تصرف می‌کردند. آن گاه، نیرو‌های سوار بر شناور وارد عملیات شده و روی اسکله مستقر می‌شدند. در صورت امکان، اسکله البکر نیز باید مورد هجوم قرار می‌گرفت.

حدود ساعت ۲۱ مورخ ۱۳۶۵/۶/۱۰ نیرو‌های غواص به سمت هدف حرکت کردند؛ اما به دلیل مشکلاتی همچون مغایرت جهت وزش باد با جهت حرکت غواص‌ها، قطع تماس آنان با فرماندهی و نیرو‌های پشتیبانی و … موجب تاخیر در رسیدن به هدف تعیین شده گردید. حدود ساعت چهار بامداد نیرو‌های غواص محور راست موفق شدند به سمت چپ اسکله الامیه رسیده و خود را به بالای اسکله و روی پَد هلی کوپتر برسانند و با محرز شدن درگیری روی اسکله، رمز عملیات «حسبناالله و نعم الوکیل» توسط فرماندهی قرارگاه قرائت شد.

نیرو‌ها به سرعت عملیات پاکسازی پَد و آماده کردن محل برای ورود دیگر نیرو‌ها را انجام دادند. در ساعت پنج و ۳۰ دقیقه یکی از گروهان‌های سوار شناور به اسکله رسید و متقابلاً دشمن نیز که سمت راست اسکله را در اختیار داشت، به سوی قایق‌های این گروهان شلیک کرد و همین امر موجب شد فشار وارد بر غواص‌های مستقر در اسکله کاهش یابد.

با روشن شدن آسمان، نیرو‌های غواص محور‌های دیگر موقعیت خود را یافته و به طرف اسکله حرکت کردند. به این ترتیب، حدود ساعت هشت صبح اسکله الامیه به طور کامل به تصرف درآمد. سپس، اسکله البکر مطابق طرح به آتش کشیده شد. نخستین فشار دشمن به الامیه در ساعت ۱۰ با پرتاب یک موشک آغاز شد و به دنبال آن نیروی هوایی عراق به بمباران منطقه پرداخت. شلیک موشک‌های دوربرد تا به هنگام شب نیز ادامه یافت؛ به گونه‌ای که تا صبح روز دوم عملیات، چهار فروند دیگر به سوی اسکله شلیک شد. هم‌چنین، دشمن توانست حوالی نیمه شب شهت فروند شناور خود را به طرف اسکله بیاورد.

با فرارسیدن روشنایی روز دوم عملیات، هواپیمای دشمن در منطقه حضور یافته و اسکله را بمباران کردند. سپس، ناوچه‌های عراقی آرایش گرفته وبا حمایت هلی کوپتر‌ها به سمت اسکله پیشروی کردند. فشار روی نیرو‌های خودی هر لحظه بیشتر می‌شد و بدیهی بود که بدون عملیات پشتیبانی و تکمیلی که انجام آن به دلایلی صورت نگرفت. عملیات می‌بایست در همین حد ایذایی خاتمه یافته و نیرو‌ها منطقه را ترک کنند. به همین دلیل نیرو‌ها عقب نشستند و نزدیک ظهر اسکله الامیه در حالی که تاسیسات و تجهیزات آن کاملا منهدم شده بود، مجددا به تصرف دشمن درآمد.

تلفات و ضایعات وارده به دشمن در این عملیات به این شرح است: کشته شدن ۶۳ نفر و به اسارت درآمدن بیش از ۱۰۰ نفر عراقی، ساقط شدن دو هواپیمای جنگنده دشمن، انهدام یک ناوچه دشمن، انهدام ۱۵ قبضه ضد هوایی و دو دستگاه رادار و به غنیمت درآمدن چهار دستگاه رادار دشمن.

منبع: ایسنا

انتهای پیام/ ۹۱۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

در عملیات کربلای ۴ چه گذشت؟ بیشتر بخوانید »

دور گردانی اسرای ایرانی نمایش بی غیرتی سربازان عراقی شد

دورگردانی اسرای ایرانی نمایش بی‌غیرتی سربازان بعثی شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «قدرت‌الله مهرابی کوشکی» از آزادگان دوران دفاع مقدس در کتاب «ملاقات با غریبه‌ها» روایتی از اولین ساعات حضورش در عراق و اسارت را بیان کرده است که در ادامه می‌خوانید.

بعثی‌ها سراغمان آمدند. یاد چرخاندنمان در العماره افتادم. پیش از سوار شدن، دست‌هایمان را محکم بستند؛ هر شش اسیر را سوار یک ماشین گاز کردند و چهار سرباز را برای نگهبانی‌شان فرستادند. آماده گرداندن در بغداد شدیم؛ «مدینه‌المدن» (شهر شهر‌ها) این لقب را صدام به این شهر داده بود. حرکت کردیم. عکس‌های بزرگی از صدام در خیابان‌های بغداد خودنمایی می‌کرد. روی در و دیوار شهر، شعار‌هایی مثل «عاش البعث» دیده می‌شد؛ یعنی زنده باد بعث. ماشین‌ها آژیر می‌کشیدند و بوق می‌زدند تا همه را خبر کنند. مردم بغداد چیزی به‌طرف اسرا پرتاب نکردند، اما مدام شعار می‌دادند «بروح، بدم، نفدیک یا صدام.»

ساختمان‌های بغداد قدیمی بود؛ این شهر لایق صفت شهر شهر‌ها نبود؛ بعضی‌ها مبالغه می‌کردند. بعد در اردوگاه روزنامه‌ای دیدم که تعداد اسرای عملیات (والفجر مقدماتی) ما را ۲۰ هزار نفر اعلام کرده بود درحالی‌که ما هزار و ۲۰۰ نفر بیش‌تر نبودیم. بغداد را به همین شیوه در اذهان بزرگ جلوه می‌دادند. مردم در این شهر هنوز با خر و قاطر تردد می‌کردند؛ در بعضی خیابان‌های بغداد جمعیت زیادی ایستاده بودند و شعار می‌دادند؛ بعثی‌ها می‌خواستند شکست خورده نشانمان دهند. سرهامان را پایین انداخته بودیم. فریاد مردم لحظه‌ای خاموش نمی‌شد. مرتضی حیدری کنار من نشسته بود و سرش را پایین انداخته بود. سرباز بعثی موهایش را گرفت و سرش را بالا کشید و به ما هم اشاره کرد که سرهامان را بالا بگیریم. می‌گفت: «شوف. شوف.»؛ یعنی «نگاه کنید.»

زن‌های عراقی برای تماشایمان آمده بودند و بی‌حجاب بودند. برای اینکه نگاهمان بهشان نیافتد. سر را به زیر می‌انداختیم، اما مگر این سرباز‌های بعثی می‌گذاشتند. اگر سر را بالا نمی‌آوردیم، سیلی می‌زدند و به‌زور، خودشان سر را بالا نگه می‌داشتند. به جا‌هایی رسیدیم که بیشتر جمعیت زن بودند و لباس‌های متحدالشکلی داشتند؛ انگار که دانشجویان دانشگاه یا مدرسه‌ای باشند. یونیفرم‌های کراوات‌دار پوشیده بودند و کلاه‌های کوچکی سرشان بود. سرباز بعثی گفت: «شوف. کل نساء البعثی جمیل.» «نگاه کنید؛ همه زن‌های بعثی خوشگلند.» توی دلم گفتم: «خاک عالم بر سرت که دیگران را وادار می‌کنی ناموست را نگاه کنند. این‌ها چقدر پستند که می‌گویند چرا زن‌های ما رو نگاه نمی‌کنید.» صبح بود که بیرون آمدیم و تا غروب در شهر گشتیم. 

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دورگردانی اسرای ایرانی نمایش بی‌غیرتی سربازان بعثی شد بیشتر بخوانید »

نگاهی به زندگی‌نامه شهید «جواد امامعلي سبزي»

نگاهی به زندگی‌نامه شهید «جواد امامعلی سبزی»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از ارومیه، «جواد امامعلی سبزی» فرزند «احمد علی»، ۲۷ فروردین سال ۱۳۴۰ در خانواده‌ای مذهبی در شهر «ارومیه» دیده به جهان گشود. وی پس از اتمام تحصیلات ابتدایی با حضور در جلسات قرآنی مسجد محله خود، با اسلام و نهج البلاغه بیشتر آشنا شد.

«جواد امامعلی سبزی» با اینکه نوجوان بود؛ اما با معرفت و بصیرت الهی که داشت، همگام با سایر مردم ارومیه در برنامه‌های انقلابی شرکت فعال داشت. او پس از پیروزی انقلاب با گرفتن اسلحه در دست به پاسداری از انقلاب اسلامی مشغول شد.

وی بعد از اخذ مدرک دیپلم، از کنکور دانشکده پیراپزشکی تهران قبول و راهی دانشگاه شد و در حال تحصیل در دوره کاردانی بود که بعد از انقلاب فرهنگی به سپاه پاسداران ارومیه رفت و پس از یک سال خدمت بی‌وقفه در سپاه، رهسپار جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و در مناطق عملیاتی آبادان، اهواز، گیلان‌غرب، سومار و فکه مجاهدت کرد.

«جواد امامعلی سبزی» بعد از بازگشت از جبهه در جهاد سازندگی به فعالیت می‌پرداخت. او فرزند انقلاب اسلامی بود و عاشق امام. زمانی که در جبهه بود، اکثر اوقات را در خلوت به دعا، ذکر و نماز می‌گذراند و نیمه‌های شب که همه آرام بودند، او بیدار بود.

وی که در مسئولیت‌های مختلف مانند دیده‌بانی خمپاره، واحد خمپاره‌انداز تیپ عاشورا، واحد خمپاره انداز تیپ حضرت ابوالفضل (ع) و تیم شناسایی لشکر عاشورا، ماموریت‌های محوله را با موفقیت به انجام رساند، سرانجام ۳۰ اردیبهشت سال ۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی جنوب کشور در «فکه» حین انجام عملیات «والفجر مقدماتی» بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نگاهی به زندگی‌نامه شهید «جواد امامعلی سبزی» بیشتر بخوانید »