والفجر 3

کشف پیکرهای چهار شهید دوران دفاع مقدس در محور «زرباطیه»+ فیلم



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، پیکر‌های مطهر چهار شهید دوران هشت سال دفاع مقدس، روز پنج‌شنبه (۲۰ آذر) توسط گروه‌های تفحص کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیرو‌های مسلح، در ارتفاع «نمه کلان بو» واقع در محور «زرباطیه» کشف شدند.

این درحالی است که کار تفحص پیکر‌های مطهر شهدای دوران هشت سال دفاع مقدس در خاک عراق، به‌مدت ۹ ماه به‌دلیل شیوع ویروس کرونا متوقف شده بود؛ اما پس از مدتی، سردار «محمد باقرزاده» فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیرو‌های مسلح اعلام کرد که عملیات تفحص پیکر‌های مطهر شهدا مجدداً از سر گرفته شده است. (بیشتر بخوانید)

همچنین سردار «محمد باقرزاده» در هفته جاری، از کشف پیکر‌های مطهر ۳۷ شهید دوران هشت سال دفاع مقدس طی دوره اخیر خبر داد و اعلام کرد: متاسفانه به دلیل اختلالی که در بحث دسترسی به اطلاعات انسانی جنگ بعد از اشغال عراق توسط آمریکایی‌ها بوجود آمده و ربودن کلیه اسناد وزارت دفاع عراق از جمله اسناد مربوط به شهدا، عملیات تفحص در بخش‌هایی دچار اختلال شده است. (بیشتر بخوانید)

خاطرنشان می‌شود، ارتفاع «نمه کلان بو» در منطقه دشت مهران واقع شده است که رزمندگان اسلام در عملیات «والفجر ۳» در مرداد سال ۱۳۶۲، آن را از اشغال بعثی‌ها آزاد کردند.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

کشف پیکرهای چهار شهید دوران دفاع مقدس در محور «زرباطیه»+ فیلم بیشتر بخوانید »

هنرنمایی رزمندگان با موشک‌های «تاو» برای شکار تانک‌های بعثی


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، نیرو‌های تیپ ۴ مکانیزه «ذوالفقار» و همچنین گردان «کمیل بن زیاد» به همراه یک گروهان از گردان «مقداد»، در عملیات «والفجر ۳» به‌خوبی عمل کردند و توانستند جواب اطمینان فرماندهان را به‌خوبی بدهند. در کتاب «کوهستان آتش» که به‌تازگی توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشرشده است در این‌باره آمده است:

«عباس برقی» جانشین وقت فرماندهی تیپ ۴ مکانیزه «ذوالفقار»، درباره درخشش رزمندگان تیپ ۴ مکانیزه لشکر ۲۷ در عملیات «والفجر ۳» گفته است: در اوج درگیری‌ها، به من خبر دادند «مصطفی پالیزبان» درخواست موشک «تاو» کرده. پرسیدم: «مگر او همه‌ی موشک‌ها را شلیک کرده است؟»، گفتند «کل موشک‌های همراه او، هشت تیر بوده که با آن‌ها توانسته هفت‌دستگاه تانک دشمن را منهدم کند. الآن هم دشمن فشار می‌آورد تا مقاومت بچه‌ها را در هم بشکند. باید سریع‌تر موشک‌ها را برسانید».

کسب اطمینان فرماندهان پس از اصابت درست موشک‌های «تاو» به تانک‌های عراقی

می‌دانستم که توی انبار مهمات تسلیحات خودمان، دیگر از این نوع موشک‌ها ندارم، سراغ حاج همت را که گرفتم، گفتند برگشته به اردوگاه «قلّاجه». من هم با وجود منگی ناشی از بی‌خوابی، سریع گاز وانت تویوتا را گرفتم و آمدم به «قلّاجه». با عجله رفتم سمت چادر فرماندهی لشکر. دیدم حاج همت داخل چادر است و یک برادر پاسدار دیگری هم با لباس فُرم جلوی در ورودی چادر نشسته و سرش پایین است. همین‌طور که نفس‌نفس می‌زدم، گفتم «حاجی جان؛ مصطفی پالیزبان هشت تیر موشک تاو داشته که همه آن‌ها را شلیک کرده و الآن هم به موشک نیاز دارد؛ چون تانک‌های دشمن دارند در آن‌جا بچه‌ها را اذیت می‌کنند.»

حاج همت گفت: «اول شما به من بگو ببینم؛ پالیزبان با این موشک‌هایی که شلیک کرده، چند دستگاه تانک زده؟» گفتم «والله هشت‌تا موشک داشتیم؛ که همه آن‌ها را شلیک کرده و با آن‌ها توانسته هفت دستگاه تانک دشمن را هم بزند.» تا این حرف را زدم؛ آن برادر پاسداری که جلوی چادر نشسته بود، رود کرد به من و گفت «یعنی این آقای پالیزبانِ شما با شلیک هشت تیر موشک، توانسته هفت دستگاه تانک دشمن را بزند؟ این امکان ندارد».

گفتم «مصطفی پالیزبان موشک‌انداز «تاو» درجه یک ماست؛ چرا امکان ندارد؟» گفت «من تماس می‌گیرم؛ اگر راست گفته باشی، الآن می‌گویم ده تیر موشک تاو به شما تحویل دهند». چهره آن برادر برایم آشنا بود، اما در آن منگی ناشی از بی‌خوابی و دوندگی هرچه فکر می‌کردم، یادم نمی‌آمد که او را کجا دیده‌ام. همین‌طور داشتم با ذهنم کلنجار می‌رفتم که این برادر پاسدار چه کسی است که این‌طور با اطمینان دارد قول واگذاری ده تیر موشک تاو را به من می‌دهد که حاج همت به من گفت «برقی؛ ایشان برادر «عزیز جعفری» فرمانده قرارگاه نجف است». تازه آن‌جا بود که دوریالی من جا افتاد و بعد از خوش‌وبش گرم با برادر جعفری، از اینکه ایشان را به‌جا نیاورده بودم، عذرخواهی کردم.

آقا عزیز همان‌طور که گفته بود، اول سریعاً با بی‌سیم تماس گرفت و از رابط‌های خودش در منطقه «مهران» پرسید که آیا چنین اتفاقی افتاده یا خیر؟ وقتی آن‌ها به ایشان اطمینان دادند و گفتند تانک‌های منهدم شده، الآن جلوی چشم ما در حال سوختن هستند، سریعاً نامه‌ای برای قرارگاه نجف نوشت تا ده تیر دیگر موشک تاو، در اختیار تیپ ما قرار بدهند. آن نامه را دادم به «حسین بختیاری» مسئول تدارکات تیپ‌مان و خودم پریدم پشت فرمان وانت و بی‌معطلی دوباره برگشتم به سمت منطقه «مهران».

با رسیدن به نزدیکی پاسگاه «درّاجی»، دیدم که بچه‌های واحد ۱۰۶ و خمپاره‌انداز‌های ما، با هدایت و فرماندهی میدانی «حسن نورانی» فرمانده تیپ ۴ مکانیزه ذوالفقار، همچنان درگیر هستند. مصطفی پالیزبان هم آن‌جا بود تا مرا دید گفت «برادر برقی؛ چه‌کار کردی؟» گفتم «حل شد، الآن حسین بختیاری موشک‌ها را برایت می‌آورد.» خوب که به چهره مصطفی نگاه کردم، دیدم چشم‌های او ازبس‌که شلیک کرده مثل دو تا کاسه خون شده، طوری که اصلاً نمی‌توانست جلوی پای خودش را هم ببیند. دستش را گرفتم و او را سوار وانت تویوتای خودم کردم و به سنگر اورژانس بهداری لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) بردم تا در آن‌جا با محلول بهداشتی، چشم‌هایش را شست‌وشو بدهند.

بچه‌های ما و نیرو‌های تیپ «عمار» یعنی گردان «کمیل بن زیاد» به‌همراه یک گروهان از گردان «مقداد»، در عملیات «والفجر ۳» واقعاً گل کاشتند و جواب اطمینان فرماندهان را، خوب دادند.

کسب اطمینان فرماندهان پس از اصابت درست موشک‌های «تاو» به تانک‌های عراقی

برای تهیه این کتاب این‌جا را کلیک کنید.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

هنرنمایی رزمندگان با موشک‌های «تاو» برای شکار تانک‌های بعثی بیشتر بخوانید »

کتک مفصل به نیروهای خودی پس از شکست دشمن فرضی!


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، اردوگاه «قلاجه»، اردوگاه تابستانی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) بود که رزمندگان این لشکر همیشه‌پیروز، در خرداد و تیر سال ۶۲ در این اردوگاه حضور داشته و خود را برای انجام عملیات‌های سخت پیش‌رو آماده می‌کردند.

اردوگاه «قلاجه» بالای ارتفاع و خط‌الرأس بنا شده بود و ۴۰ کیلومتر از اسلام‌آباد فاصله داشت و در پیچ‌های غیر مهندسی جاده اسلام‌آباد به سمت ایلام می‌رفتی و تقریبا گردنه «قلاجه» تمام می‌شد.

حاج «جابر اردستانی» یکی از فرماندهان گردان «کمیل» لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در دوران دفاع مقدس، درباره روزهای حضورش در این اردوگاه گفته است:

سمت راست جاده اسلام‌آباد اردوگاه و تابلوهای نماد لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله و دژبانی اردوگاه نمایان بود و بعد از دژبانی ابتدا تدارکات لشکر و انبارها و کانکس‌ها و تسلیحات قرار داشت و همین‌طور به ترتیب، پرسنلی، تعاون و گردان‌ها، با فاصله در امتداد یک خط واقع شده بودند.

گردان‌های «بلال»، «حمزه»، «ابوذر» و… از تیپ ۳ ابوذر، تا اواسط اردوگاه قرار داشتند و از تیپ ۲ سلمان نیز گردان‌های «میثم»، «انصار» و… و در انتهای اردوگاه هم جاده‌ای پر از سنگلاخ وجود داشت. در اردوگاه یک پیچ با شیب نسبتاً تندی بود که معروف شده بود به پیچ یا گردنه «حاجی‌پور»؛ چراکه چادر فرماندهی تیپ یکم عمار و مقر فرماندهی شهید «حاجی‌پور» در آن‌جا قرار داشت.

کتک مفصل رزمندگان گردان «کمیل» به نیروهای خودی در رزمایش

جمعی از رزمندگان گردان «کمیل» لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در اردوگاه «قلاجه»
(چهار نفر از این رزمندگان شهیدان «شاهی»، «کاظمی»، «دولتی» و «میرصانعی» هستند)

رزمندگان هر روز در دویدن صبحگاهی، موقع رد شدن از کنار چادر شهید «حاجی‌پور»، با وی شوخی‌هایی می‌کردند و ایشان هم با مهربانی تمام، جواب ابراز احساسات آن‌ها را می‌داد و خیلی هم باصفا بود و نیروها هم دوستش داشتند.

بعد از شیب، ابتدا گردان «مقداد»، سپس گردان «کمیل» و بعد گردان «مالک» قرار داشتند و در انتهای جاده و اردوگاه نیز گردان «عمار» مستقر بود. همچنین در ادامه مقر گردان «کمیل» و پشت چادرها، گروهان «شهید صدوقی» ابتدای شیاری بود که سرازیری و با شیب‌های تند و دارای صخره‌ها و درخت‌های بلوط، انگور و انجیر وحشی بود که برای عبور و آموزش و تمرینات راهپیمایی و صخره‌پیمایی و همین‌طور آموزش راپل از آن استفاده می‌کردند.

اکثر شب‌ها و یا روزها، از این شیار خشن و بی‌رحم با سختی و مشقت فراوان عبور می‌کردیم و در مسیر نکات آموزشی مانند این‌که اگر حمله‌ای شد، چگونه باید خود را به بالای ارتفاع برسانیم، گفته می‌شد؛ چراکه صحبت‌هایی وجود داشت مبنی بر این‌که عملیات بعدی در منطقه بین «ازگله» و «شیخ‌صالح»، یعنی ارتفاعات «بمو»، سمت چپ ارتفاعات «شاخ شمیران» و «برددکان» و ارتفاعات «بمو» و تنگه «سرتک» که یک جاده‌ای از میان آن می‌گذشت و ارتباط بین ایران و عراق را برقرار می‌کرد و خیلی هم صعب‌العبور بود، صورت می‌گیرد.

کار تمام بود و همه مسئولین گردان‌ها و گروهان‌ها در اطلاعات لشکر که در منطقه شناسایی می‌کردند، تقریباً فهمیده بودند که قرار است عملیات روی «بمو» انجام شود؛ بنابراین این‌جا بود که اهمیت انتخاب این اردوگاه و بدن‌سازی نیروها معنا پیدا می‌کرد.

چندین شیار در انتهای گردان‌ها وجود داشت که یکی از این‌ها در پشت مقر گردان «کمیل» بود و ما معمولاً با اجازه و کمک و همراهی شهید «معصومی» و برادر «رضا بختیاری» که معاون گردان بود و همین‌طور شهید «خدایی» که خیلی خندان و باصفا، اما در کار خیلی جدی بود، از این شیارها با آن اوصافی که گفتم، به خوبی استفاده می‌کردیم و گه‌گاهی نیز مشکلاتی هم به‌وجود می‌آمد؛ مثل شکستگی پا، در رفتگی و… .

انتهای شیار، شیب خیلی وحشتناکی همراه با صخره‌ها بود که به جاده ورودی شهر «گیلان غرب» ختم می‌شد و این شیار آبریزگاه و محل عبور سیلاب‌ها بود؛ البته گه‌گاهی هم با حیوانات وحشی برخورد داشتیم؛ اما یا به نیروها نمی‌گفتیم و یا اگر هم متوجه می‌شدند، حیوان وحشی از برخورد با این همه نیرو بیشتر از آن‌ها می‌ترسید و معمولا فرار می‌کرد.

بعد از عبور از شیار و رسیدن به جاده ورودی گیلان‌غرب، در امتداد جاده، حدود یکی دو کیلومتر راهپیمایی می‌کردیم و قبل ورود به شهر، دوباره سمت راست وارد شیار می‌شدیم؛ البته این‌بار تماماً سر بالایی بود و نِق و نوق نیروها بلند می‌شد؛ ولی فایده‌ای نداشت و باید تحمل می‌کردند.

کتک مفصل رزمندگان گردان «کمیل» به نیروهای خودی در رزمایش

رزمندگان گردان «کمیل» لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در اردوگاه «قلاجه» در کنار شهید «همت»
(شهیدان «امیر نان‌گیر»، «میرصانع» و «ابراهیم معصومی»، در محضر شهید «محمد ابراهیم» همت دیده می‌شوند)

یک جاهایی باید چند نفری کمک می‌کردند؛ یا قلاب می‌گرفتند و یا با طناب از شیار و صخره‌ها بالا می‌رفتیم؛ خلاصه انتهای شیار به گردان «عمار» ختم می‌شد. معولاً راهپیمایی از ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب شروع می‌شد و تقریباً ساعت ۶ یا ۷ صبح روز بعد بود که وارد اردوگاه می‌شدیم و بعضاً نماز صبح را در مسیر می‌خواندیم؛ البته ناگفته نماند که بعضاً مانورهایی با همکاری دیگر گردان‌ها نیز در همین مسیر انجام می‌شد.

یک‌بار با صحبت‌هایی که با برادر «مقدم‌جو» و برادر «بختیاری» انجام شد، تصمیم گرفتیم که یک نیم‌چه مانوری در اواسط شیار که یک کمی مسطح و از دو طرف ارتفاع بود، برگزار کنیم؛ بنابراین طبق هماهنگی با برادر «ابراهیمی» فرمانده یکی از گروهان‌های گردان «عمار» قرار شد که وی با تعدادی از نیروهایش در ارتفاع با سلاح‌های جنگی و واقعی مستقر شوند و به‌محض رسیدن ما به این نقطه، به نیروهای ما حمله فرضی کنند و با توجه به آموزش‌های داده شده بود، نیروهای ما باید سریع عکس‌العمل نشان داده و از خود دفاع کرده و خودشان را به بالای ارتفاع برسانند.

همچنین مقرر شده بود که وقتی نیروهای ما به نزدیکی قله رسیدند، دشمن فرضی فرار کند؛ ولی آن‌ها این موضوع را نمی‌دانستد. خلاصه ما به نقطه مورد نظر رسیدیم و حمله فرصی انجام و طبق روال، درگیری آغاز و حرکت نیروها به طرف قله شروع شد.

نیروهای مدافع (گردان عمار) پا به فرار گذاشتند؛ ولی یکی دو تا از آن‌ها نتوانسته بودند که به‌موقع فرار کنند و گرفتار نیروهای ما افتادن و بچه‌ها هم حسابی از خجالت‌شان درآمدند و کتک مفصلی به آن‌ها زدند، بچه‌های ما قبول نمی‌کردند که این‌ها خودی هستند و با هماهنگی خودمان این کار را انجام داده‌اند. برادر «ابراهیمی» تا چند وقت، وقتی که ما را می‌دید اخم می‌کرد و چپ‌چپ نگاه می‌کرد و هر وقت اسم مانور مشترک می‌آوردیم، از ما فراری بود.

همین آموزش‌های سخت، باعث شده بود که بدن‌سازی خیلی خوبی انجام شود و همه نیروها برای حضور در عملیات، قبراق و آماده شوند. از طرفی دیگر بنا به دلایلی، عملیات منحل شد؛ ولی بعد، گردان «کمیل» به نمایندگی لشکر ۲۷ در عملیات «والفجر ۳» شرکت کرد. گردان کمیل با سربلندی در این عملیات شرکت کرد و با کمترین تلفات، فقط یکی دو تا شهید و چند نفر مجروح، ماموریت خود را انجام داده و ارتفاعات قله‌قندی، تپه تخم‌مرغی و… را فتح کرد و با پیروزی و سربلندی خود، باعث حفظ اعتبار لشکر ۲۷ شد؛ چراکه لشکر ۲۷ هنوز از فشار عملیات «والفجر مقدماتی» و «والفجر یک» بیرون نیامده بود و اکثر کادر گردان‌های لشکر شهید شده بودند. انتخاب اردوگاه «قلاجه» هم به همین خاطر؛ یعنی کادرسازی و انجام ماموریت‌های آفندی بود.

بعد از عملیات «والفجر ۳»، نیروها به‌عنوان تشویقی، مرخصی گرفتند و یک سفر مشهد هم رفتند و بعد از آن، در منطقه حضور پیدا کرده و مجدداً آماده عملیات شدند؛ ولی این‌بار در منطقه «مریوان» و دشت «شیلر» و ارتفاعات «کانی‌مانگا».

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

کتک مفصل به نیروهای خودی پس از شکست دشمن فرضی! بیشتر بخوانید »