والفجر 8

روایتی از شعار طنز اسرای بعثی علیه فرمانده ایرانی/ ابتکار شهید بهرامی برای رساندن مهمات به نیروهای در اوج پاتک دشمن

آموزش شعار طنز فرمانده ایرانی به اسرای بعثی علیه خودش/ ابتکار شهید بهرامی برای رساندن مهمات به نیروها در اوج پاتک دشمن


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار شهید «محمدباقر بهرامی» از فرماندهان گروهان و گردان لشکر امام حسین (ع) بود که اواخر سال ۱۳۶۴ حین عملیات والفجر ۸ در فاو به شهادت رسید. شوخ طبعی این شهید خاص و منحصر به فرد بود. حتی در اوج عملیات، از شوخی و مزاح برای روحیه دادن به نیرو‌ها استفاده می‌کرد و در عین حال شجاعتی مثال زدنی داشت. «سید مرتضی موسوی» همرزم این شهید در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس به بیان برخی خاطرات خود از شهید بهرامی پرداخته است که مشرح آن از نظرتان می‌گذرد:

دفاع‌پرس: چه سالی و در چه موقعیتی با شهید بهرامی آشنا شدید؟

تیر ماه ۱۳۶۲ توفیق داشتم تا برای چندمین بار از اصفهان به جبهه اعزام شوم. اینبار به گردان امام حسن علیه السلام به فرماندهی شهید حسن قربانی در شهرک دارخوین رفتیم. آن زمان ماموریت لشکر در غرب کشور و اطراف پیرانشهر و ارتفاعات حاج عمران بود. مهیا می‌شدیم برای انجام عملیات والفجر ۲، عملیاتی که لشکر ما با تقدیم ده‌ها شهید آن را انجام داد و در همین عملیات سردار پرافتخار اسلام حجت الاسلام حاج مصطفی ردانی پور از فرماندهان قرارگاه فتح سپاه به شهادت رسید.

پیکرشان هم در ارتفاعات باقی ماند. به هر حال در گردان امام حسن علیه السلام به اتفاق چند نفر از همرزمان قدیمی به گروهان یحیی معرفی شدیم. فرمانده این گروهان شهید محمدباقر بهرامی بود. برای اولین بار بهرامی را از نزدیک می‌دیدیم و آشنا می‌شدیم. ایشان فرمانده‌ای بی ریا؛ بدون ادعا؛ به قول معروف خاکی، خوش برخورد، فوق العاده شوخ، صمیمی با نیروها، با تجربه و بسیار شجاع بود. نترسی را در میدان عمل به همه نشان می‌داد. شهید بهرامی برای آموزش نیرو‌ها خودش پیش‌قدم می‌شد و بعد آن کار را از نیرو درخواست می‌کرد.

دفاع‌پرس: شما نیروی گروهان بودید و شهید بهرامی فرمانده، به عنوان یک نیرو چطور توانستید این قدر از نزدیک ایشان را بشناسید؟

من فقط چند روز بعد معاون شهید بهرامی شدم. علتش هم این بود که، چون بار‌ها به جبهه آمده بودم، دوستان لطف داشتند و می‌گفتند تجربه لازم برای پذیرش مسئولیت را دارم. آن موقع یک نوجوان ۱۸ ساله بودم. ریش و سبیل‌هایم درست و حسابی درنیامده بود. ولی خب فرماندهان حواس‌شان بود و بدون اینکه من بدانم، بین خودشان قرار گذاشته بودند بنده را معاون گروهان کنند. ماجرای مسئولیتم هم به این ترتیب بود که یک روز صبح شهید محمدباقر بهرامی در حال آموزش و آماده کردن نیرو‌ها در داخل شهرک دارخوین بود و من هم بین آموزشی‌ها بودم. دو نفر موتورسوار به ما نزدیک شدند. جانشین گردان برادر احمد شفیعی به همراه برادر علیرضا فرزانه خو بودند.

آن‌ها پیش شهید بهرامی رفتند و بعد از ایشان اجازه گرفتند و من را به عنوان معاون گروهان معرفی کردند. خودم هم از این انتخاب تعجب کردم، اما به هرحال تکلیفی بر گردنم گذاشته شده بود. از این زمان تا پایان عملیات والفجر ۴ در منطقه مریوان، افتخار همکاری و آشنایی بیشتر با شهید بهرامی را داشتم. با توجه به سوابق و تجربیات محمدباقر، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) شهید حاج حسین خرازی چندین بار سعی کرد تا محمدباقر را به عنوان فرمانده گردان معرفی کند اما ایشان زیر بار مسئولیت بالاتر نمی‌رفت و ترجیح می‌داد علی رغم داشتن شایستگی و لیاقت؛ همچنان در حد یک فرمانده گروهان بدون ادعا در لشکر باقی بماند. عمده خاطرات من از شهید بهرامی مربوط به عملیات والفجر ۴ می‌شود که آنجا ایشان فرمانده گروهان و من معاونش بودم.

دفاع‌پرس: حالا که حرف عملیات والفجر ۴ را پیش کشیدید، خوب است یادی از این عملیات بکنیم، هدف از انجام والفجر ۴ چه بود؟

عملیات والفجر ۴ اواخر مهر و اوایل آبان سال ۶۲ انجام گرفت. هدف از انجام عملیات هم قطع دسترسی ضدانقلاب در منطقه مریوان و ضربه زدن به پایگاه‌های آن‌ها در دیوار مرز و اطراف شهر پنجوین عراق بود. ما می‌بایست ارتفاعات مهم مشرف به شهر مریوان را می‌گرفتیم و به سمت مناطقی مثل تپه شهدا، کله قندی، تپه‌های بلند تخم مرغی، سه درختی، تپه‌های سه قلوی سید، ارتفاعات سنگ معدن، دشت و دره شیلر، شهر پنجوین می‌رفتیم و ضمن پاکسازی منطقه از ضد انقلاب، امنیت آنجا را تامین می‌کردیم. اما مشکلات زیادی پیش رو داشتیم. یکی از این مشکلات پوشش گیاهی منطقه و ناهمواری‌های آنجا بود؛ در کنار درختان سرسبز بلوط، دشمن میادین مین متعددی ایجاد کرده بود. همین طور وجود سیم خاردار‌های حلقوی و حتی نامنظم بودن مین‌های سبز رنگ در لابلای سبزه‌ها و درخت‌ها و… حرکت رزمنده‌ها را دشوار می‌کرد. دشمن به شدت منطقه را زیر آتش کاتیوشا و خمپاره گرفته بود. در چنین عملیات سختی هم شهید بهرامی دست از شوخی و مزاح برنمی‌داشت.

دفاع‌پرس: همین نکته‌ای که از شوخ طبعی شهید بهرامی گفتید برای‌مان جالب است. مگر چه کاری انجام می‌داد که می‌گویید در عملیات هم دست از شوخی برنمی‌داشت؟

صبح روز اول عملیات، نیرو‌های بعثی شروع به پاتک‌های سنگین کردند. دفع این پاتک‌ها بسیار سخت بود و می‌طلبید که بچه‌ها با روحیه مضاعف به مصاف نیرو‌های دشمن بروند. یادم است صبح عملیات والفجر ۴ که تعدادی از نیرو‌های بعثی بر روی تپه‌های سید به اسارت رزمنده‌های لشکر ۱۴ امام حسین (ع) درآمده بودند، شهید بهرامی اسرا را در محلی جمع کرد و به آن‌ها گفت شعار دهید: «الموت البهرامی الموت البهرامی» اسرای بعثی هم به تبعیت از ایشان، این شعار را بلند تکرار می‌کردند.

بچه‌های رزمنده مستقر بر روی تپه‌های سید با شنیدن صدای شعار اسرای بعثی همه به وجد آمده بودند و خنده بر چهره دود و غبار گرفته شان نشسته بود. این کار شهید بهرامی فرمانده گروهان یحیی باعث شد تا روحیه بچه‌های گردان برای مقابله با پاتک و ضدحمله دشمن دو چندان شود. بعد شهید بهرامی رو به اسرای بعثی کرد و گفت: «انا بهرامی» و به خودش اشاره کرد. اسرای بعثی زمانی که متوجه شدند حسابی از طرف برادر بهرامی سرکار رفته اند، شروع به خندیدن کردند و شعار خود را عوض کردند و گفتند: «دخیل الخمینی دخیل الخمینی».

دفاع‌پرس: یک شخصی که در شرایط سخت عملیات هم مزاح می‌کرد، لابد آدم شجاع و نترسی هم بود؟

همین طور است. بعضی وقت‌ها احساس می‌کردم که ایشان اصلا ترس را نمی‌شناسد. یک خاطره جالب هم از شجاعت ایشان دارم؛ دو سه روزی از مرحله اول عملیات والفجر ۴ گذشته بود که تپه‌های سید، مشرف بر شهر پنجوین عراق توسط بچه‌های گردان امام حسن (ع) به فرماندهی شهید حسن قربانی به تصرف درآمد. صبح اول وقت ضد حمله و پاتک نیرو‌های بعثی با اجرای آتش سنگین موشک‌های کاتیوشا، گلوله‌های خمپاره ۱۲۰ و آوردن تانک و نیرو‌های پیاده از پائین تپه سوم سید آغاز شد. این تپه دقیقا مشرف به شهر پنجوین عراق بود. در پاتک دشمن، بمباران عقبه ما توسط هواپیما‌های سوپراتاندارد فرانسوی دشمن شروع شد. به واسطه انفجار موشک‌های کاتیوشا تعدادی از درختان و علفزار‌های اطراف به آتش کشیده شد و دود ناشی از انفجار‌ها و سوختن درختان به هوا برخاست.

نیرو‌های گردان به شدت نیاز به مهمات، آب، غذا، بیل و گلنگ و گونی داشتند. تعدادی از بچه‌ها در جریان تصرف تپه‌های سید و آتش سنگین دشمن زخمی شدند تعدادی هم به شهادت رسیدند. در آن محیط کوهستانی برای انتقال شهدا و مجروحین نیاز داشتیم تا از قاطر استفاده کنیم. بچه‌ها به شوخی دسته‌ای از قاطر‌ها را که تعدادی از نیرو‌ها آن‌ها را هدایت می‌کردند، «گردان قاطرریزه» صدا می‌زدند. تقریبا سرتاسر منطقه عملیاتی و خصوصا تپه‌های بلند آن، از درختان بلوط پوشیده شده بود. درگیری و تبادل آتش به اوج خودش رسیده بود و نیرو‌های پیاده دشمن در تلاش بودند تا با استفاده از پوشش گیاهی و درختان منطقه و آتش پشتیبان، خودشان را به بالای تپه‌های سید برسانند. در این هنگام پیامی با رمز روی بی سیم گروهان‌ها مخابره شد: «گردان قاطر ریزه با مین‌های بعثی که به صورت نامنظم و پراکنده در لابلای علفزار‌ها و درختان پاشیده شده بودند، برخورد کرده است و قاطر‌ها در پائین تپه‌ها متوقف شده اند».

از گردان امام حسن (ع) خواسته شده بود یک یا چند نفر نیرو را به پایین تپه‌ها و ارتفاعات بفرستند و گردان قاطرریزه را به بالای تپه (محلی که نیرو‌های خط اول حضور داشتند) هدایت کنند. شهید محمدباقر بهرامی فرمانده گروهان یحیی با شنیدن این پیام از جایش بلند شد. واقعا رزمنده‌ای بسیار نترس، زرنگ و در عین حال دانا بود. به سراغ یکی از درختان رفت و شاخه بزرگ و نسبتا قوی آن را شکست و با بسیم به فرمانده گردان اعلام کرد که برای آوردن قاطر‌ها آماده است. همه ما از این حرکت شهید محمدباقر بهرامی و شکستن شاخه درخت تعجب کردیم! ایشان به من گفت: سید مراقب بچه‌های گروهان باش. همان طور که عرض کردم من معاون شهید بهرامی بودم. بعد ایشان بسم الله گفت و در برابر نگاه متعجب ما، سوار بر آن شاخه شد! یاد دوران کودکی افتادیم که سوار چوبی شده و با آن در کوچه‌های خاکی بازی می‌کردیم. بهرامی روی همان چوب از بالای تپه به سرعت به طرف پائین تپه‌های سید حرکت کرد. فشاری که محمدباقر بر روی چوب وارد می‌کرد باعث می‌شد تا خطی روی یال تپه و سطح خاکی آن ایجاد شود و برای بالا آمدن با قاطرها، راه را نشانه گذاری کرده باشد! این کارش در حالی بود که منطقه پز بود از مین‌های سیدی سبز!.

دفاع‌پرس: قبل از ادامه خاطره، لطفا بفرمایید این مین‌های سیدی سبز چطور مینی بودند؟

چون منطقه پوشش گیاهی سبز رنگی داشت، دشمن برای اینکه ما نتوانیم به راحتی وجود مین‌هایش را تشخیص بدهیم، مین‌های سبز رنگی به روی منطقه پاشیده بود. چینش این مین‌ها هم نامنظم بود. طوری که نمی‌توانستی نقشه چینش آن‌ها را حدس بزنی. رنگ‌شان هم که سبز بود و دیدن‌شان سخت‌تر می‌شد. به خاطره همین رنگ سبز، به آن‌ها مین‌های سیدی سبز می‌گفتیم. وقتی که شهید بهرامی با چوبی که سوارش شده بود به سمت پایین تپه رفت، همه بچه‌ها دست به دعا شده بودند مبادا ایشان با این سیدی سبز‌ها برخورد کند. به لطف خدا و دعای خیر همه بچه‌های گردان، اتفاقی برای ایشان نیفتاد. اما خیلی شجاعت می‌خواست که اینطور بی‌مهابا به آن منطقه آلوده بروی.

خلاصه شهید بهرامی چند ساعت بعد با ده‌ها قاطر حامل مهمات، آب، غذا، و… به بالای تپه‌های سید رسید. وقتی ایشان آمد همه بچه‌ها فریاد الله اکبر سر دادند و صلوات بلندی فرستادند. روحیه بچه‌ها با رسیدن تدارکات و پشتیبانی به شدت بالا رفت و با مقاومت و ایستادگی نیروها، ضدحمله دشمن دفع شد. سپس مجروحین و شهدا با همان قاطر‌ها به پائین تپه‌های سید انتقال داده شدند.

دفاع‌پرس: شهید بهرامی چه سالی و در چه عملیاتی به شهادت رسیدند؟ آن زمان هر دو در یک واحد بودید؟

نه من تا همان عملیات والفجر ۴ با ایشان بودم. شهید بهرامی ۲۵ بهمن ۱۳۶۴ در جریان عملیات والفجر ۸ و در جاده فاو – بصره به شهادت رسید. ایشان بدون شک یکی از شجاع‌ترین و در عین حال شوخ طبع‌ترین فرماندهی بود که در من در طول دوران حضورم در جبهه‌های جنگ دیدم. خدا رحمتش کند. خیلی خاطره از شوخ طبعی‌هایش دارم که می‌توانم تعریف کنم. یادش بخیر! یکبار ایشان به بچه‌ها گفته بود اورکت سه خط آورده و بچه‌ها بروند از تدارکات تحویل بگیرند. آن روز ایشان آمد، پتهء چادر را کنار زد و گفت: «بچه ها! بچه ها! تدارکات لشکر اورکت سه خط آورده، زود برید تدارکات تا تمام نشده بگیرید.» همگی با سرعت از چادر خارج شدیم و به سوی چادر تدارکات لشکر رفتیم.

حسن مسئول توزیع تدارکات با چهره همیشه اخمو داخل چادر تدارکات نشسته بود. گونی‌های پر از لباس‌های نظامی، شلوار و بلیز‌های گرم زمستانه، کلاه، دستکش، جوراب، شورت خشت مالی و… به ترتیب چیده شده بودند. اما خبری از اورکت سه خط نبود! همگی بلند سلام کردیم. حسن تدارکاتچی سرش را بالا آورد و گفت: هان چه خبره؟ مثل عزرائیل خلیل حمله کردید چادر تدارکات؟ چیزی شده ما خبر نداریم؟ گفتیم: حسن جون شنیدیم اورکت سه خط آوردی؟ به ما هم بده. حسن گفت: کدوم سه خط؟ هرچی هست داخل این گونی هاست. اگر اورکت سه خط هست بردارید و زود برید. همگی تعجب کردیم و گفتیم: محمدباقر فرمانده گروهان خودش گفته تدارکات لشکر اورکت سه خط آورده!  چندبار به حسن تدارکاتی اصرار کردیم. آخر سر حسن صدایش را بلند کرد و گفت: بابا مسلمون! اگر جوراب و شورت خشت مالی و لباس گرم می‌خواین، بردارید برید. اورکت سه خط کدوم گوری بود؟ اصلا کی گفته تدارکات اورکت سه خط آورده؟

در همین حین، محمدباقر خودش رسید و با خنده گفت: بچه‌ها اورکت سه خط گرفتید؟ حسن تدارکاتی تشری به محمدباقر زد و گفت: مم باقر دوباره خالی‌بندی کردی؟ بچه‌ها رو سرکار گذاشتی؟ محمدباقر در حالی که لبخند روی صورتش بود، اشاره‌ای به ورودی چادر تدارکات کرد و گفت: بچه‌ها اینا رو نگاه کنید، همه‌شون اورکت سه خط هستند! خوب نگاه کردیم؛ تعدادی پالون نو قاطر بیرون چادر تدارکات روی هم چیده شده بود که نوار سه خط بغلش خودنمایی می‌کرد. همه بچه‌ها و به همراه حسن تدارکاتی شروع به خنده کردیم و همه به هم تعارف می‌کردند: بفرمائید اورکت سه خط…

دفاع‌پرس: سخن پایانی

شهید بهرامی آدم عجیبی بود. یک صفای خاصی داشت. شوخ طبعی ایشان نه فقط در محیط جبهه که پشت جبهه هم زبانزد بود. خودش تعریف می‌کرد: یکبار که به مرخصی رفته بودم، شب کلی برای مادرم از جبهه و شیرین کاری‌هایم گفتم. طوری که مادرم برای داشتن چنین فرزندی هم شکرخدا گفت و هم به خودش بالید و افتخار کرد! صبح بعد از نماز مادرم گفت: محمدباقر، جان مادر! امروز می‌خواهم برای ظهر آبگوشت بار کنم؛ بیرون رفتی از نانوایی چند نان تازه بگیر و با خودت بیاور. بعد از صرف صبحانه لباس هایم را پوشیدیم و از خانه قبراق و سرحال بیرون آمدم. با خوشحالی به طرف نانوایی محل رفتم که دیدم به لطف خدا بسته است! نانوایی دیگری را در آن سوی محل سراغ داشتم، اما زمانی که به آن نانوایی رسیدم، آن هم بسته بود. پیش خود گفتم تا کوچه موتوری سپاه در کمال اسماعیل می‌روم و اگر در مسیر نانوایی بود؛ نان می‌گیرم و برای ظهر به خانه می‌رسانم.

از قضا آن روز، لطف خدا شامل حال ما شد و نانوایی دیگری در مسیر دیده نشد. تا به کوچه موتوری سپاه رسیدم دیدم جنب و جوشی در کوچه است. چند نفر از دوستان و کادر لشکر را دیدم؛ یکی از فرماندهان گفت: محمدباقر اینجا چکار می‌کنی؟ گفتم: مادرم آبگوشت بار کرده من را فرستاده تا نان بگیرم و به خانه ببرم! ایشان گفت: مگر نمی‌دانی عملیات شده؟ ما عازم جنوب هستیم. از شنیدن خبر عملیات خوشحال شدم و پریدم داخل ماشین و رفتیم جنوب! دو ماهی از این ماجرا گذشت. وقتی به اصفهان برگشتم چند نان از نانوایی محله خریدم و به منزل رفتم. زنگ زدم مادرم در را باز کرد. باورش نمی‌شد. با تعجب گفت: محمدباقر! مادر! این همه وقت کجا بودی؟ تو رفتی چند نان برای ناهار ظهر بگیری و برگردی! رفتی دو ماه بعد برگشتی؟ به مادرم گفتم: رفتم نانوایی محله بسته بود؛ الان که برگشتم نانوایی باز بود؛ من هم نان خریدم و به خانه آوردم!

شرح مختصر زندگینامه شهید محمدباقر بهرامی:

نام و نام خانوادگی: محمدباقر بهرامی

نام پدر: نصرالله

تاریخ تولد: ۱۳۳۸

تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۵

محل شهادت: فاو

انتهای پیام/ 112

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آموزش شعار طنز فرمانده ایرانی به اسرای بعثی علیه خودش/ ابتکار شهید بهرامی برای رساندن مهمات به نیروها در اوج پاتک دشمن بیشتر بخوانید »

حضور جوانان در یادمان‌های دفاع مقدس امیدبخش است/ شاهد تکرار تاریخ پرافتخارمان در آینده خواهیم بود

حضور جوانان در یادمان‌های دفاع مقدس امیدبخش است/ شاهد تکرار تاریخ پرافتخارمان در آینده خواهیم بود



سرلشکر سلامی گفت: اشتیاق جوانان به شناخت شهدا و حضورشان در یادمان‌های دفاع مقدس ما را به آینده امیدوارتر می کند و شاهد تکرار تاریخ پرافتخارمان در آینده به واسطه‌ همین جوانان خواهیم بود.

به گزارش مجاهدت از مشرق، سردار سرلشکر پاسدار «حسن سلامی» فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی امروز با حضور در یادمان شهدای عملیات والفجر ۸ به جمع راهیان نور پیوست.

وی در حاشیه این بازدید با بیان اینکه مناطق عملیاتی دفاع مقدس ‌از مناطق پرافتخار کشور ماست، اظهار داشت: دفاع مقدس یکی از برهه‌های سرافراز تاریخ جمهوری اسلامی است چون فرهنگ جهاد و شهادت را در جامعه ما ریشه‌دار کرد.

سردار سلامی ضمن گرامیداشت یاد و خاطر آن حماسه‌های پرافتخاری که شهدا، جانبازان و رزمندگان و فرماندهان ما آفریدند، گفت: پاسداشت این حماسه‌ها و انتقال این فرهنگ به نسل‌های جدید یک ضرورت است.

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با اشاره به ضرورت ترویج فرهنگ جهاد و شهادت افزود: فرهنگ جهاد و شهادت یک سرمایه خیلی بزرگ برای اقتدار کشور، حفظ دستاوردهای عظیم انقلاب اسلامی ‌برای استقلال و برای پیشرفت کشور ما است.

وی متذکر شد: حضور جوانان در این مناطق بسیار امیدبخش است و ما را به آینده کشور بسیار امیدوار می‌کند و نشان می‌دهد پرچمی که در دست شهیدان ما بود هرگز بر زمین نخواهد افتاد بلکه جوانان نسل‌های جدید این پرچم را حمل و این کشور را حفظ می‌کنند و همیشه ملت عزیز ما به برکت حضور همین جوانان خواهند درخشید و تاریخ پرافتخار و نورانی گذشته را برای آینده تکرار خواهند کرد.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حضور جوانان در یادمان‌های دفاع مقدس امیدبخش است/ شاهد تکرار تاریخ پرافتخارمان در آینده خواهیم بود بیشتر بخوانید »

نوجوانی که می‌خواست در عملیات والفجر ۸ شرکت کند اما حاج قاسم نگذاشت

نوجوانی که می‌خواست در عملیات والفجر ۸ شرکت کند اما حاج قاسم نگذاشت



نوجوانی روستایی بود، لباس جنگ و ابزار مرتبط با آن برای او بزرگ بود. وقتی دید حاج قاسم مانع حضور او در عملیات والفجر ۸ شده است، با همان جسارت یک بچه روستایی کاری کرد که حاج قاسم را متحیر ساخت.

به گزارش مجاهدت از مشرق، در حالی که زمانی به آغاز عملیات والفجر ۸ در ۲۰ بهمن‌ماه سال ۱۳۶۴ باقی نمانده بود. در لشکر۴۱ ثارالله در یکی دیگر از یگان‌ها به دلیل کمبود لباس غواصی قرار شد از ۲ گروهان موجود غواص، ۲ دسته از عملیات حذف شوند. این امر موجب نگرانی شدید رزمندگان غواص شد و فرماندهی لشکر، قاسم سلیمانی را با اعتراض و درخواست و التماس شدید آن‌ها روبه‌رو ساخت.

فرمانده لشکر در میان افراد گردان، ناگهان نگاهش به نوجوانی کم سن و سال افتاد، جلو رفت و او را به حضور خواند. بسیجی نوجوان که یک روستایی است، کلاه کاسک او تا زیر ابروانش را فراگرفته و پیشانی‌بندش را هم‌ روی آن نصب‌کرده، تجهیزات رزم را نیز خود بسته است، کوله‌پشتی، حمایل، فانسقه، جیب خشاب و همه وسایل هم برای اندام او بزرگ جلوه می‌کند.

حاج قاسم بعد از اینکه نام، اسم گروه و مسؤولیت او را در عملیات پرسید، پس از کمی صحبت گفت: تو بمان، بعداً (به آن‌طرف اروند) برو. آن رزمنده نوجوان پس از اینکه متوجه شد طرف مقابلش فرمانده لشکر است و دستور، دستور جدی است، در اندوه فرو رفت و گفت: آخر برادر قاسم…! حاج قاسم گفت: به‌ هیچ‌وجه نمی‌شود، می‌مانی و بعداً می‌روی.

آن رزمنده نوجوان که به‌ شدت به گریه افتاد، سر را به زیر انداخت، مدتی بعد با لحنی قاطع و برنده دستان خود را به فرمانده نشان داد و گفت:‌ دستمو ببین برادر قاسم، من محصل نیستم. من بچه شهری نیستم، من با این دست‌هایم، همیشه کارکرده‌ام، بیل زده‌ام، من می‌توانم بجنگم، بچه که نیستم؛ نمی‌گذاری توی عملیات بروم!

فرمانده لشکر ثارالله در یک‌لحظه او را در بغل فشرد و خود نیز با او گریه کرد. در واقع حاج قاسم حیران مانده است که چه بگوید، در حالی که با او خداحافظی کرد، سفارشش را به فرمانده گردان مربوطه کرد.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نوجوانی که می‌خواست در عملیات والفجر ۸ شرکت کند اما حاج قاسم نگذاشت بیشتر بخوانید »

تقدیر فرمانده کل سپاه و فرمانده لشکر ۲۵ کربلا از سردار «عبدالعلی عمرانی»+ سند

تقدیر فرماندهان کل سپاه و لشکر ۲۵ کربلا از سردار «عبدالعلی عمرانی»+ سند


به گزارش مجاهدت از گروه ساجد دفاع‌پرس، سردار سرلشکر «محسن رضایی» فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران دفاع مقدس، ۲۹ استفند سال ۱۳۶۴ تقدیرنامه‌ای متبرک به دست مبارک امام خمینی (ره) را به پاس مجاهدت‌های سردار «عبدالعلی عمرانی» پایه‌گذار و اولین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا، به وی اهدا کرده است.

همچنین سردار «مرتضی قربانی» فرمانده وقت لشکر ویژه ۲۵ کربلا نیز، سوم فروردین سال ۱۳۶۵، دست‌نوشته‌ای را خطاب به سردار «عمرانی» در این تقدیرنامه نگاشته و از مجاهدت‌های این سردار سپاه اسلام به‌جهت تلاش‌های شبانه‌روزی وی در عملیات «والفجر هشت»، تقدیر کرده است.

باسمه تعالی

فرا رسیدن سال نو که با عنایت خاصه خداوند متعال با پیروزی‌های افتخارآفرین سپاهیان اسلام توام گشته است بر تمامی رزمندگان کفرستیز و سلحشور مبارک باد.

امید است ایزد منان توفیق دهد تا با پاسداری از حرمت خون شهیدان و استمرار مقاومت و تلاش بی‌وقفه برپایی حکومت جهانی مسلمین که در سایه پیروزی کامل اسلام بر کفر میسر است را بعنوان عید واقعی جهان اسلام جشن بگیریم.

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
برادر شما محسن رضایی
۶۴/۱۲/۲۹

«باسمه تعالی»

برادر عمرانی

ضمن عرض تبریک و تشکر از فعالیت‌های شبانه‌روزی شما در عملیات پیروزمند والفجر ۸ هدیه فرماندهی محترم کل سپاه را که به دست مبارک حضرت امام روحی له الفداء تبریک گردیده است به شما سردار اسلام تقدیم می‌گردد.

از خداوند قادر متعال توفیقات روزافزون آن برادر و همه خدمتگزاران باسلام و جمهوری اسلامی را خواهان است.

اجرکم عند الله

«نصر من الله و فتح قریب»

فرماندهی لشکر ویژه ۲۵ کربلا
مرتضی قربانی
۶۵/۱/۳

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تقدیر فرماندهان کل سپاه و لشکر ۲۵ کربلا از سردار «عبدالعلی عمرانی»+ سند بیشتر بخوانید »

حاکمیت صدام بعد از عملیات‌های «کربلای ۴» و «کربلای ۵» در معرض خطر قرار گرفت

حاکمیت صدام بعد از عملیات‌های «کربلای ۴» و «کربلای ۵» در معرض خطر قرار گرفت


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عملیات‌های بزرگ شرق بصره در افکار عمومی به‌عنوان عملیات‌های «کربلای ۴» و «کربلای ۵» شناخته می‌شوند که این‌روز‌ها در آستانه سی‌وپنجمین سالروز برگزاری این عملیات‌ها قرار داریم. در این راستا «نشست واکاوی نبرد‌های شرق بصره» با هدف بررسی شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی منتهی به این ۲ عملیات، با این رویکرد که این ۲ عملیات سرنوشت جنگ را تعیین کردند و در حقیقت سال ۱۳۶۵، سال تعیین سرنوشت جنگ به شمار می‌رود، برگزار شد و از شبکه یک سیما به‌روی آنتن رفت.

ماحصل «نشست واکاوی نبرد‌های شرق بصره» توسط خبرگزاری دفاع مقدس در چند بخش منتشر خواهد شد که پس از بخش اول، در ادامه ماحصل بخش دوم آن را می‌خوانید:

ادامه «نشست واکاوی نبرد‌های شرق بصره» با بررسی انتظاراتی که بعد از فتح فاو در کشور ایجاد شده بود، ادامه پیدا کرد که در این راستا، سردار «احمد غلام‌پور» اظهار داشت: برای این‌که سال ۱۳۶۵ سال سرنوشت‌ساز جنگ باشد، از ما یک طرح خواستند. طرحی که در ذهن ما بود، این بود که ما با ۵۰۰ گردان نه‌تنها شرق بصره، بلکه کل استان بصره را هدف قرار دهیم. به این معنا که ۱۵۰ گردان از منطقه هور، ۱۵۰ گردان از منطقه فاو (یعنی ادامه پیشروی از فاو به ام‌القصر) و ۲۰۰ گردان هم در منطقه شلمچه برای ما محیا کنند تا با این سه مسیر حمله، کل استان بصره را در اختیار بگیریم؛ لذا این طرح می‌توانست ضربه‌ای باشد که رژیم بعث عراق را به تسلیم وادار کند.

وی ادامه داد: مسئولان سیاسی کشور این طرح را پذیرفتند و مرحوم حجت‌الاسلام «هاشمی رفسنجانی» گفت که من می‌روم و در تریبون نماز جمعه طرحِ موضوع می‌کنم و به همه ائمه جمعه سراسر کشور نیز اعلام می‌کنیم تا ورود کرده و یک نیروی عظیمی را محیا کنند. این اتفاق افتاد و یک جمعیت ۱۰۰ هزار نفری در استادیوم آزادی جمع شدند؛ اما ما با این استعداد نیرو طبیعتاً می‌توانستیم تنها طرح را در محور شلمچه را اجرا کنیم و طرح قبلی عملاً منتفی شده بود؛ لذا طبیعی بود که عملیات در یک محور نیز سختی‌های خود را داشته باشد.

فرمانده «قرارگاه کربلا» در دوران دفاع مقدس تصریح کرد: دلیل این‌که ما ترجیح دادیم تا در منطقه شلمچه عمل کنیم، این بود که در طرح‌ریزی‌های خود، تنگه «ابوالخصیب» را هدف قرار داده بودیم؛ بنابراین همه امید ما این بود که به این تنگه برسیم که اگر به آن دسترسی پیدا می‌کردیم، با توجه به وجود هور در سمت چپ و شرایطی که در راست ما قرار داشت، می‌توانستیم به‌راحتی پدافند کنیم. ضمن این‌که نزدیک بودن نقطه‌ای که ما می‌خواستیم در آن عمل کنیم به بصره نیز اهمیت داشت؛ چراکه اگر ما به نزدیکی هور می‌رفتیم، باید یک مسیر طولانی را طی می‌کردیم تا به بصره برسیم و در فاو هم همین‌طور؛ اما اگر از این محور وارد می‌شدیم، «ابوالخصیب» که جزو بصره بود را در اختیار می‌گرفتیم؛ یعنی عملاً وارد حومه بصره و سپس شهر بصره می‌شدیم. براساس طرح‌ریزی‌ها، ضرورت نداشت که ما وارد شهر بصره شویم، کافی بود که شهر را در شرایطی قرار دهیم که از لحاظ نظامی، «سقوط کرده» محسوب شود.

سردار غلامپور ادامه داد: وقتی محور شلمچه برای عملیات انتخاب شد، همه تمرکز روی این منطقه رفت؛ اما به مشکلاتی در منطقه برخوردیم که یکی از این مشکلات، پیچیدگی منطقه از لحاظ جغرافیایی بود؛ این پیچیدگی به آن معنا بود که علی‌رغم تجربه ما در عملیات «والفجر هشت» که از اروندرود عبور کردیم؛ اما در این‌جا نقطه اصلی عملیات روبه‌روی رودخانه کارون بود؛ چون ما می‌خواستیم از رودخانه کارون استفاده کنیم تا بخش عظیمی از شناور‌ها را از این طریق به اروند وارد کنیم؛ ولی نوع استقرار جزایر متعدد در اروندرود، به‌گونه‌ای بود که ما را مجاب می‌کرد تا از مسیر‌هایی مانند تنگه عبور کنیم؛ یعنی مثلاً باید به‌صورت زیگزاگ رد می‌شدیم که این موضوع، طرح‌ریزی مانور را مقداری سخت کرده بود.

همچنین سردار «علی‌محمد نائینی» رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس سپاه، در ادامه این نشست، در توضیح این‌که چرا ما برای رسیدن به بصره از محور‌های هور و یا فاو (ادامه عملیات والفجر هشت) استفاده نکردیم، گفت: همه ریسک‌هایی که در محور شلمچه بود، در محور‌های دیگر نیز وجود داشت. ضمن این‌که اگر ما در هر منطقه‌ای به خط عراق می‌زدیم، چون عراق در سه‌ماهه آخر سال منتظر عملیات بزرگ ما بود؛ لذا سرعت جابه‌جایی یگان‌های اصلی آن در این منطقه‌ی محدود، چه شمال بصره، چه شرق بصره و چه جنوب بصره فوق‌العاده بود. در عملیات «کربلای پنج» نیز این‌گونه بود؛ یعنی ما خط را شکستیم، اما عراق بعد از ۲۴ ساعت یگان‌های اصلی خود را وارد کرد.

حاکمیت صدام بعد از عملیات‌های «کربلای ۴» و «کربلای ۵» در معرض خطر قرار گرفت

رئیس مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس خاطرنشان کرد: وقتی که ما به نتایج و دستاورد عملیات‌های «کربلای چهار» و «کربلای پنج» به‌صورت مجموع نگاه کنیم، مشخص می‌شود که انتخاب منطقه درست بوده است.

«یدالله ایزدی» پژوهشگر و راوی دوران دفاع مقدس نیز در ادامه این نشست، در توضیح چرایی انتخاب محور شلمچه به‌عنوان محور عملیات‌های «کربلای چهار» و «کربلای پنج»، اظهار داشت: سه هدف بزرگ در آن سوی مرز‌ها وجود داشت؛ در جنوب منطقه بصره، در جبهه میانی العماره و در شمال‌غرب کرکوک.

ایزدی با بیان این‌که وقتی فاصله، اهمیت و تأثیرگذاری این سه منطقه را نگاه کنیم، بدون تردید منطقه بصره به دلایل متعدد در اولویت بود، گفت: بصره از لحاظ عمق جغرافیایی، یک اولویت قابل وصول بود؛ چراکه وقتی به خرمشهر و شلمچه نگاه کنیم، در خشکی فاصله بسیار اندکی دارند و فاصله آبی آن‌ها نیز عرض یک رودخانه است؛ لذا بصره در راهبرد نظامی جمهوری اسلامی ایران و راهبرد عملیاتی، در مقایسه با دیگر اهداف، یک هدف با اولویت بود.

این پژوهشگر و راوی دوران دفاع مقدس با اشاره به جایگاه تصرف بغداد در راهبرد جمهوری اسلامی ایران، گفت: این موضوع در پیشینه منازعات ایران و عراق از گذشته‌های دور مطرح بوده؛ اما هیچ‌گاه شکل عملیاتی پیدا نکرده است؛ البته طرح‌هایی برای بغداد از گذشته نوشته شده و تقریباً در جمهوری اسلامی نیز به‌روز شد.

ایزدی با تأکید بر این‌که ۲ مسیر برای «بصره» متصور بود، گفت: اول این‌که مستقیماً از محور شلمچه وارد شویم. در حالی که ما هیچ‌موقع در شلمچه عملیات نکرده بودیم؛ البته در عملیات خیبر یا مواردی دیگر، نگاهی به آن منطقه و شمال آن یعنی «زید» داشتیم؛ اما تصور، باور و تحلیل نظامی این بود که شلمچه یک دژ شکست‌ناپذیر است.

حاکمیت صدام بعد از عملیات‌های «کربلای ۴» و «کربلای ۵» در معرض خطر قرار گرفت

وی ادامه داد: رودخانه «شط‌العرب» که ادامه آن به‌صورت اروندرود، مرز بین ایران و عراق می‌شود، حد سپاه دوم و سپاه سوم عراق بود. سپاه سوم عراق در منطقه عمومی شلمچه تا طلائیه، دژ‌های بسیار مستحکمی داشت که در عملیات «رمضان» به بخشی از این دژ‌ها برخورد کرده بودیم؛ اما جنوب شط‌العرب یعنی محدوده سپاه هفتم عراق به فرماندهی «ماهر عبدالرشید»، منطقه‌ای است که در عملیات «کربلای چهار» مورد توجه قرار گرفت.

این پژوهشگر و راوی دوران دفاع مقدس تأکید کرد: تمرکز و توان سپاه هفتم عراق در نقطه‌ای قرار داشت که به‌نظر فرماندهان ما قابل دسترس بود؛ یعنی اگر ما موفق می‌شدیم از اروندرود عبور می‌کردیم و یک خیز برمی‌داشتیم، به‌نظر می‌رسید که به قرارگاه سپاه هفتم عراق واقع در جنوب بصره (ابوالخصیب) برسیم؛ یعنی جغرافیای منطقه به‌گونه‌ای بود که به تنگه معروف شد؛ چراکه حدفاصل غرب رودخانه اروند تا خور «زبیر» قرار داشت و جاده‌هایی که از جنوب بصره به فاو می‌رسد، محدود به این ۲ آب است؛ لذا اگر در این منطقه مستقر می‌شدیم، امکان دفاع را متصور می‌کرد. عملیات «کربلای چهار» که با عدم توفیق همراه بود و از دل آن عملیات «کربلای پنج» بیرون آمد، هرچند همه اهداف مورد نظر ما را تأمین نکرد؛ اما جامعه جهانی را قانع کرد که ساختار نیرو‌های مسلح عراق در دژ‌های شلمچه شکست خورده است و در صورت اصرار مجدد ایران، ممکن است که حاکمیت حکومت بعث عراق در معرض خطر قرار گیرد.

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حاکمیت صدام بعد از عملیات‌های «کربلای ۴» و «کربلای ۵» در معرض خطر قرار گرفت بیشتر بخوانید »