واکسن کرونا

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!



گفتگو با پدر و مادر شهید مدافع حرم حاج اصغر پاشاپور - اصغر پاشاپور

گروه جهاد و مقاومت مشرق – حاج اصغر پاشاپور (معروف به حاج ذاکر) اعجوبه‌ای بود که یک ماه بیشتر، دوری حاج قاسم سلیمانی را تاب نیاورد. ۱۳ بهمن ۱۳۹۸ بود که خبر شهادتش، همه را حیرت‌زده کرد. تنها کسانی که متعجب نبودند، پدر و مادر حاج اصغر بودند. آن‌ها که بارها (و یک بار با دعوت مستقیم حاج قاسم سلیمانی) برای دیدن فرزندشان به سوریه رفته بودند، می‌دانستند که شهادت فرزند میانی‌شان حتمی است. برای همین بود که وقتی مادر حاج اصغر، تحکات عجیبی را در اطراف خانه‌شان دید، موضوع را فهمید. نه گریه کرد و نه فریاد زد. خوشحال بود که اصغر، مزد تلاش‌هایش را گرفته.

حالا حاج‌ اصغر که در ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی بارها تصاویرش به صورت شطرنجی از تلویزیون پخش شده بود، حالا به شهادت رسیده بود و می‌شد درباره ویژگی‌های اخلاقی و مدیریتی‌اش در نبرد سوریه صحبت کرد. پیکر حاج اصغر البته به دست تکفیری‌ها افتاده بود و مدتی طول کشید تا به تهران بیاید.

در گفتگویی تفصیلی با حاج عزیزالله پاشاپور و حاج خانم سیده هوریه(حوریه) موسوی‌پناه،  پدر و مادر بزرگوار شهید حاج اصغر پاشاپور در یک صبح بهاری، تلاش کردیم ریشه‌های رشادت و شجاعت در این خانواده و خاندان را واکاوی کنیم. از برادر عزیز، حاج حمید بناء از نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس سپاسگزاریم که مقدمات این دیدار نوروزی را فراهم کرد. بخش سوم این گفتگو، پیش روی شماست.

قسمت اول و دوم این گفتگو را هم اینجا بخوانید:

مقاومت پدر شهید برای تحویل سلاح گرم! + عکس

اتهام بی‌پایه ضرب و شتم به مادر دو شهید! + عکس

مادر شهید: به اصغر می گفتم اینقدر بسیج نرو. زن و بچه‌ات هم حقی بر گردنت دارند. می‌گفت: مامان ما از پدرمان یاد گرفته‌ایم. چرا جلوی فعالیت‌های من را می‌گیری؟

ما با زن و بچه‌های اصغر یک جا می نشستیم. ما بالا بودیم و آنها هم پایین می نشستند. خانه بزرگی هم نداشتیم. وضع مالی به خصوصی هم نداشتیم. به پدرش می گفت یک صد تومانی به من بده؛ بچه هایی که تا حالا مشهد نرفته‌اند، ‌گناه دارند؛ ببرمشان مشهد. می گفتم: تو زن و بچه‌ات را می گذاری و می روی؟! می گفت: ‌این بچه ها نباید به راه بد کشیده شوند. باید مواظبشان باشیم.

یک پسری بود که زنجیر می‌انداخت و شلوار لی تنگی می‌پوشید. یک روز دیدم اصغر باهاش حال و احوال می کند و حرف می زند. گفت: اصغر جان! با اون پسره نگردی لنگه اون بشی؟! گفت:‌ من زن و بچه دارم. می خواهم به راه بیاید… الان آن بچه شده سر به راه و عالی.

پدرشهید: من ۵ سال در بیمارستان خوابیدم. ۲ سال کسی را نمی شناختم.

مادر شهید: برای من رفتن به ملاقات خیلی سخت بود. چون آن موقع مثل الان آژانس و اسنپ نبود. تلفن هم نداشتیم.

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!
حاج عزیزالله پاشاپور (پدر شهید) در همه عملیات‌های جنگ تحمیلی حضور داشت

بیمارستان نورافشار کجا بود؟

مادر شهید: آن کله تهران بود. طرف دارآباد. خانه اسدالله علم بوده که کرده اند بیمارستان. آب از زیر کوه بیرون می آمد. من هم می رفتم و چای و همه چیز برایشان می بردم. درشان قفل بود چون موجی بودند. می خواستم قفل را باز کنند تا حاج آقا را بیاورم در حیاط و با هم باشیم. می گفتند اگر فرار کند چه؟!… می گفتم: برای چه فرار کند؟ می آمد می نشست، چای و میوه می خوردیم. سربازهایی هم بودند که می آمدند. من با بچه ها می رفتم ملاقات. رفتن به بیمارستان خیلی سختم بود. هفته ای دو بار می رفتم. سری می زدم و می آمدم.

بیمارستان بقیه الله هم خیلی حالش بد بود. ملاقات هم نداشت. طبقه پنجم بود.

یک بار که می رفتم برای ملاقات، از اتوبوس پیاده شدم که سوار ماشین شخصی بشوم. دیدم یک کیف داخل اتوبوس است. آن موقع بمب‌گذاری زیاد بود. من آخرین نفر پیاده شدم. راننده گفت: ‌خانم کیفت را بردار. گفتم: مال من نیست. گفت: ‌بمب گذاشته‌ای اینجا که نمی خواهی برش داری؟ گفتم: بمب کجا بوده؟ کیف را برداشتم و می گفتم نکند راستی راستی بمب باشد؟

کیف را تکان تکان می دادم اما هیچ صدایی نمی داد. گفتم خدایا اگر بمب داخلش هست من را بکشد و آسیبی به کسی نرسد. سوار ماشین شدم و رفتم بیمارستان نجمیه. یکی از خواهران آنجا حاج آقا را می شناخت. گفتم این کیف را پیدا کرده ام و راننده گفته داخلش بمب است. گفت: بهش دست نزنید! درش را هم باز نکنید! تعدادی از برادران حفاظت آمدند و در کیف را باز کردند. دیدند همه‌اش چک حامل است. کلی مدارک و سویچ ماشین و مقدار زیادی پول داخلش بود. گفتم بیایید آدرس و تلفنش را پیدا کنید، بیاید کیفش را ببرد. من را نصف جان کرد. صاحبش که آمد، کیف را جلوی من گرفت و گفت تو را به خدا هر چه می خواهی بردار. گفتم: ‌من چیزی نمی خواهم. این کیف، من را نصف جان کرد. مدام پیش خودم می گفتم این کیف من را می کشد یا کس دیگری را آسیب می‌زند.

آن بنده خدا هر دفعه می آمد ملاقات حاج آقا. گفتم وقتی راهت نمی دهند برای چه می آیی؟ من خودم پشت در می مانم…

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!

شما در این ۵ سال هفته‌ای دو بار این مسیر را می رفتید و می آمدید؟

مادر شهید: بله. بچه ها هم با من می‌آمدند. هر بار دو تایشان را با خودم می بردم. یک بار یک ماشینی آمد و گفت: ‌بیا سوار شو؛ من دارم می روم بیمارستان. من ترسیدم. با خودم گفتم نکند ما را ببرد و سر بچه ها را ببرد! گفتم: نه. ما بیمارستان نمی رویم.

همین الان هم رفتن از شهرری تا دارآباد سخت است؛ چه برسد به آن روزها…

مادر شهید: پسرم! وقتی آدم برای اسلام کار کند، باید سختی ها را هم به جان بخرد. قدمی که برای خدا برمی داری باید سختی ها را هم تحمل کنی.

پدرشهید: خانه ای که گفتم آتش گرفت و سوخت؛ تیرماه سال که ۹۲ دامادمان حاج محمود مهربان در بیمارستان شهید شد، خراب شد.

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!
شهید حاج محمود مهربانی ارتشی بود و بر اثر جراحات زمان جنگ به شهادت رسید

داماد بزرگتان بود؟

پدرشهید: اولین دامادمان آقای خزایی است و بعدش ایشان بزرگتر بود. همان خانه که یک بار آتش زدند، کنارش گودبرداری کردند. گفتم خانه ما خراب می شود اما قبول نکردند. در همین روزها بود که گفتند حاج محمود مهربانی در بیمارستان شهید چمران شهید شده. خانه را خالی کردیم و به بیمارستان رفتیم. یک مستأجر هم داشتیم که خاله‌ام بود که بی‌اجاره می نشست. وقتی از بیمارستان رفتیم و برگشتیم دیدیم خانه خراب شده. الان هشت سال است که به دادگاه می رویم تا تکلیف آنجا را مشخص کنیم.

حاج محمود چطوری شهید شدند؟

پدرشهید: در زمان جنگ، هم شیمیایی شده بود و هم قطع نخاعی بود. ارتشی بود.

ماشاءالله آنقدر در خانواده‌تان شهید و جانباز دارید که حسابش از دست ما خارج شده.

مادر شهید: خانمِ شهید مهربانی هم در شهرک شهید چمران زندگی می کند.

پدرشهید: همسر حاج محمود مهربانی (مژگان خانم)‌ همان زمان که برای داشتن رساله حضرت امام ما را به دادگاه می بردند و اخراجمان کردند در سال ۵۴، بیمار شد. من ناراحت بودم. هرروز هم من را به کارگزینی می بردند و سین جیم می کردند. مسئله ای برای روزه و اختلافی بین مراجع بود که می خواستم از روی رساله برای همکارانم بخوانم. کل مشکل همین بود. آن موقع رساله آقای شریعتمداری را آورده بودند که نظراتش با نظر حضرت امام فرق داشت. من آورده بودم که این مسئله روزه را با هم بررسی کنیم. فقط همان مسئله را نگاه کردم و کتابچه را بستم و به خانه بردم!

دخترم مژگان‌خانم در همین گیر و دار مریض شد و به درمانگاه خانی‌آباد رفتیم. من به دکترها گفتم دخترم تب دارد و حالش ناجور است. آمپول‌هایی از آمریکا آورده بودند برای فلج اطفال که می خواستند امتحان کنند. مثل الان که واکسن‌های کرونا را روی آدم ها تست می‌کنند. به دکتر گفتم ما دو بار دخترم را آورده‌ایم اما تب‌ش نمی آید پایین. دارویی بدهید که تبش بیاید پایین. دکتر هم ناراحت شد و فحشی به رییس‌جمهور آمریکا داد. گفتم: چه کار به آمریکا داری؟ یک آمپول آوردند و زدند و بچه‌ام فلج شد. دخترم را آوردیم خانه و دیدیم و بعد از دو سه روز راه نمی رود. الان هم با ویلچر تردد می کند.

مادر شهید: تازگی‌ها با واکر راه می رود.

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!
تصویر حاج اصغر پاشاپور در سفره هقت‌سین مسجد شهرک شهید بروجردی

چند سالشان بود؟

پدرشهید: دو سالشان بود.

با همین وضعیت آقای مهربان به خواستگاری‌شان آمد؟

پدرشهید: بله؛ آقای مهربان هم شیمیایی بود. یک پا هم نداشت. بعد از جنگ آمدند خواستگاری و ازدواج کردند. دکتری بود که به من سر می زد. او پیشنهاد این ازدواج را داد. گفتم: وضعیت دختر من طوری است که با ویلچر راه می رود. گفت: اشکال ندارد. مثل هم هستند. بالاخره این زندگی شروع شد. حاج محمود خیلی مرد خوب و آقایی بود. وقتی هم شهید شد، شهادتش ما را نجات داد. همانطور که گفتم، رفتیم بیمارستان و وقتی برگشتیم دیدیم خانه‌مان خراب شده است! آن خانه هنوز هم خراب است.

عروسی اصغر هم در آن خانه برگزار شد. شب ولادت امیرالمومنین(ع) بود.

اصغر آقا چطور ازدواج کردند؟

پدرشهید: همسر اصغر را خودم برایش پیدا کردم.

مادر شهید: اصغر دو سال رفته بود مهاباد. آموزش نظامی می داد. یکی از سربازانش را با ملحفه درست کرده بود و عکس گرفته بود. می گفت می خواهم با این دختر ازدواج کنم. گفتم: این دختر پدر و مادر نداشته؟ نگفته تو پدر و مادر داری؟!… با اصغر قهر کردم. خواهر بزرگش ماجرا را می دانست. گفت: چه اشکالی دارد؟… سربازی که در عکس بود هم تهرانی بود. خیلی ناراحت شدم. اصغر آمد بغلم کرد و زد زیر خنده. گفت: این سرباز من است… من فهمیدم که زن می خواهد. سن زیادی هم نداشت. فکر کنم ۱۹ سالش بود. گفت: خیلی زود است.

پدرشهید: دو سال هم در پادگانی در جاده مشهد و نرسیده به مامازن آموزش نظامی می داد. یک بار همسرش آمده بود خانه‌مان و ناراحت بود. گفت:‌ اصغر چهار روز است خانه نیامده. نمی دانیم چه شده… رفتم پادگان و پیدایش کردم و گفتم بیاید خانه.

مادر شهید: من هم به اصغر گفتم به خانمت بگو که آموزش می‌دهم. گفت:‌ من روز اول گفته ام که من پاسدارم و باید بفهمد که کار پاسدار همین است. من هم ناراحت شدم. من هم بلند شدم رفتم.

اصغر رفت خانه دخترم تا لوله‌شان که شکسته بود، تعمیر کند. خواهر عروس ما آنجا مستأجر بود. شوهرش هم روحانی بود. آمد و گفت دختر خوبی پیدا کرده ام برای اصغر که خیلی محجبه است. گفتم: اول باید بشناسیمش. نشناخته نمی شود تصمیم گرفت. رفتم و از دخترم سئوال کردم. دخترم گفت:‌ من نمی شناسمش اما خواهرش را می بینم. بچه خوبی است. اتفاقا مادرش هم سید بود و پدرش هم هم‌اسم حاج‌آقا عزیزالله بود. پیش مادرش رفتیم و اتفاقا پسندیدند اما گفتند نمی شود! پرسیدم چرا؟… گفت:‌آخر ما شیعه‌ایم. گفتم: چرا فکر می کنی هر چه کُرد است سُنی است؟ ما هم شیعه‌ایم. اسم پدر من سید علی است. ما هم شیعه‌ایم؛ نترس…

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!
لباس و جوراب خاکی حاج اصغر که با پیکرش از سوریه آمد

اصغر که آمد گفتم یک دختر خوب پیدا کرده‌ایم. ببین اگر می توانی با هم زندگی کنید، ما برویم خواستگاری. گفت من تنهایی نمی روم. گفتم با خواهرت برو. رفت و آمد و گفت: ‌مامان! بد نیست. خودتان می‌دانید… راضی بود. خدایی‌ش آن ها هم سختگیری نکردند. ۱۱۴ سکه بهار آزادی مهریه شد و ما هم قبول کردیم. عروسی شان هم در خانه خودمان بود. نگفتند باشگاه و سالن بگیرید. چادر کشیدیم روی حیاط، برای زنانه. مردانه هم در حیاط همسایه بود. بزن و برقص هم در عروسی هیچکدام از بچه ها نداشتیم. عروسی گرفتند و تقریبا ۱۰ سال در حیاط خودمان می نشستند. در یک اتاق و یک آشپزخانه کوچک. این ده سال را اصغر در خدمت بسیجی‌ها و جوان ها بود. بچه‌های ملک‌آباد را می برد مشهد. خانواده شهدا را می برد سفر و گردش. ماه رمضان و شب های قدر را افطاری می داد. وضع زندگی خودش خوب نبود اما این کارها را می کرد. می گفت خدا خودش می رساند. چرا به فکر زندگی دنیا هستید؟… می‌گفتم: ما هم که مثل تو زندگی می کنیم.

تا این که یک خانه سازمانی در شهرک الماسی به اصغر دادند. آنجا هم در خانه‌شان نمی ایستاد و هر شب پیش بچه‌های ملک‌آباد بود. فرمانده پایگاه شده بود و پایگاهشان هم رتبه اول شده بود. گفتم تو الان باید پیش زن و بچه‌ات بمانی. می گفت: نمی شود این بچه ها را به حال خودشان واگذاشت.

کم کم رفت سوریه. هر بار که می‌رفتیم اندازه نیم ساعت پیش ما می آمد. می گفتم اصغر تو ما را می کشانی اینجا اما خودت نیستی. خب یک شب بیا و پیش ما بمان.

شما چقدر آنجا می ماندید؟

مادر شهید: پنج روز تا یک هفته. جایی که پاسپورت را می گرفتند باید می گفتیم که چند روز می مانیم. ما هم معمولا پنج روز می‌ماندیم.

این برای زمانی بوده که خانواده‌شان هم آنجا بودند؟

مادر شهید: یک بار هم قبل از رفتن خانواده اصغر، من و مادر زن و پدرزنش با حاج آقا رفتیم برای زیارت. ما رفتیم هتل. وقتی از هواپیما پیاده شدیم شب بود. گفتم ما که کسی را نمی شناسیم. الان باید کجا برویم؟ حاج آقا گفت بالاخره یک می‌آید دنبال ما. یک کاروان هم آمده بود. آن ها را صدا کردند و رفتند اما ما ماندیم. گفتم امشب ما دست داعشی‌ها می افتیم! (با خنده) یک نفر آمد و گفت از طرف پاشاپور آمده‌ام. عرب بود. اصغر آقا فرستاده بود دنبالمان. پاسپورت ما را گرفت و رفتیم. تاریک بود. من هم مدام صلوات می فرستادم و با خودم می گفتم الان ما را کجا می برد؟ هیچ کجا معلوم نبود. خلاصه ما را برد هتل. گفتم اصغر کو؟ حاج محمد پورهنگ هم آن موقع آنجا بود. هیچ کدامشان را ندیدیم. فردا حدود ظهر بود که اصغر آمد. گفتم این همه می گویی بیایید، نگفتی عرب ما را می برد و سرمان را می برد؟

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!

گفت: نه مامان!‌ اینطوری هم نیست که شما می‌گویید. بعد از ظهر می روید حرم حضرت زینب، همه خستگی هایتان در می‌آید. عصر رفتیم حرم. فردایش هم رفتیم حرم حضرت رقیه. دیدم حاج محمد آمد. با ایشان هم حال و احوال کردیم. ما را برد طرف حرم حضرت رقیه. گفتم امشب شما یا اصغر پیش ما می آیید؟ گفت‌: نه من می آیم و نه اصغر. گفتم چرا؟ گفت: آخر ما شب ها یک کارهایی داریم که نمی شود بیاییم.  

وقتی می خواستیم از ایران برویم، اصغر گفت به اندازه ۲۰ نفر برنج ایرانی بیاور ولی خورشت‌اش را درست کن. برنج ها را خام بیاور. خیلی قیمه دوست داشت. درست کردم و سیب‌زمینی‌هایش را قاطی نکردم. حاج محمد آمد و پرسیدم خورشت‌ها خوشمزه بود؟ گفت: سیب‌زمینی‌هایش خیلی عالی بود. خیلی خوب سرخش کرده بودی… فهمیدم نخورده است. اصغر هم آمد و پرسیدم او هم همین را گفت. گفت:‌ مامان! آنقدر اینجا گرسنه هست که اگر یک تُن هم برنج درست کنید، هیچ کدامشان سیر نمی شوند.

پدرشهید: واقعا آدم وقتی نگاه می کند می فهمد چقدر خرابه شده. ما هم جنگ داشتیم اما اینطوری نبود. شهر داغونِ داغون شده بود. اگر ایران هم می آمدند، ایران همینطور خراب می شد دیگر.

مادر شهید: رفتم فرودگاه دیدم بچه‌های سوری که مجروح بودند را همینطور روی باند فرودگاه خوابانده بودند که به تهران بیاورند. هیچ چیزی زیر و رویشان نبود. بدنشان سوخته بود و آنطوری عفونت می‌کرد. از سه ساله بودند تا ۵-۶ ساله.

پدرشهید: آدم اگر برود بوکمال و حلب و دوما را ببیند، متوجه عمق خرابی‌ها می شود. لاذقیه را هم می خواستند بگیرند؛ اصغر جلویشان را گرفت. فقط خدا می داند که چه اتفاقی افتاده…

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد!
حاج عزیزالله پاشاپور (پدر شهید) در همه عملیات‌های جنگ تحمیلی حضور داشت



منبع خبر

خواهر شهیدی که با تزریق واکسن، فلج شد! بیشتر بخوانید »

مسجد جامع «پیگونلی» ولز میزبان مرکز واکسیناسیون کرونا شد

مسجد جامع «پیگونلی» ولز میزبان مرکز واکسیناسیون کرونا شد



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مسجد جامع «پیگونلی» ولز میزبان مرکز واکسیناسیون ضد کرونا شد پزشکان مسلمان اعلام کردند که مسجد جامع در «پیگونلی» در روز ۲۳ مارس بدون توجه به سابقه قومیت و مذهب افراد درهای خود را به روی بیماران خواهد گشود.

مرکز واکسیناسیون در مرکز نیوپورت برای افراد بالای ۶۰ سال که هنوز اولین دوز واکسن خود را دریافت نکرده‌اند، آزاد خواهد بود و بیماران نیازی به رزرو وقت قبلی ندارند.

دکتر قاسم رمضان، پزشک عمومی از نیوپورت و سازمان دهنده پزشکان مسلمان سیمرو گفت که این مرکز در خدمت همه شهروندان بدون توجه به پیشینه آنها خواهد بود.

وی افزود: همه افرادی که هنوز اولین دوز واکسن خود را دریافت نکرده‌اند می‌توانند به این مسجد مراجعه کنند. تنها کاری که بیماران برای تزریق واکسن خود باید انجام دهند همراه داشتن نوعی شناسنامه معتبر در روز مراجعه است.

منبع: مهر



منبع خبر

مسجد جامع «پیگونلی» ولز میزبان مرکز واکسیناسیون کرونا شد بیشتر بخوانید »

واکسن ایرانی کرونا در مسیر تولید انبوه

واکسن ایرانی کرونا در مسیر تولید انبوه



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کامبیز بازرگان معاون وزیر جهاد کشاورزی و رئیس سازمان تحقیقات، آموزش و ترویج کشاورزی عصر سه شنبه از سایت کارآزمایی بالینی واکسن «رازی کوو پارس» در بیمارستان رسول اکرم (ص) بازدید کرد و در جریان روند مطالعه بالینی این واکسن قرار گرفت.

معاون وزیر جهاد کشاورزی پس از بازدید از بخش های مختلف این سایت، در نشستی با حضور اصحاب رسانه گفت: موسسه تحقیقات واکسن و سرم سازی رازی با نزدیک به یک قرن قدمت ‌و افتخار تحقیق و تولید واکسن های انسانی، دام و طیور و آبزیان، با شیوع بیماری کووید ۱۹ نیز بی درنگ وارد عمل شد و از اسفند سال ۹۸ و در طول سال ۹۹، تیم‌ تحقیقاتی موسسه رازی در این‌مورد نیز فعالانه و مجدانه کار کرد.

وی افزود: واکسن موسسه رازی که ماه های گذشته رونمایی شد از نوع پروتئین نوترکیب و از پلتفرم های جدید و پیشرفته دنیا به شمار می آید که اسفندماه وارد فاز کارازمایی بالینی شد و اکنون مرحله اول کارازمایی بالینی را در بیمارستان حضرت رسول اکرم (ص) طی می کند.

معاون وزیر جهاد کشاورزی با اشاره به بازدید امروز از داوطلبان و تیم های پژوهشی دانشگاه و موسسه رازی اظهار کرد: خوشبختانه کار با جدیت، سرعت و دقت علمی بالا که شایسته چنین‌کار حساسی است، پیش می رود و به نوبه خود از تمام کادر پژوهشی این مطالعه در موسسه رازی، وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، دانشگاه ایران و بیمارستان حضرت رسول اکرم (ص) قدردانی می کنم.

بازرگان افزود: براساس گزارش تیم تحقیقاتی، تا امروز علائم بالینی خاصی در داوطلبان دریافت واکسن مشاهده نشده و مسیر تزریق واکسن به داوطلبان با قوت دنبال می شود. به نظر می رسد اواسط اردیبهشت ماه این فاز به پایان می رسد و گزارش ها تکمیل شده و تحویل کمیته اخلاق در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی قرار می گیرد که در صورت تایید، فاز دوم مطالعاتی آغاز خواهد شد.

وی یادآور شد: به موازات اجرای فازهای مطالعاتی واکسن رازی کوو پارس، مسیرهای تکمیلی برای تولید انبوه نیز پیگیری می شود.

گفتنی است واکسن رازی کوو پارس از نوع پروتئین نوترکیب و نخستین واکسن تزریقی – استنشاقی است. آزمایش های انسانی این واکسن، روز دهم اسفندماه آغاز شده و در سایت کارآزمایی بالینی موسسه رازی واقع در بیمارستان رسول اکرم (ص) تهران ادامه دارد.

هموطنان عزیز برای شرکت در کارآزمایی بالینی می توانند با مراجعه به سایت covid.rvsri.ac.ir ثبت نام کنند که پس از بررسی اولیه با آنها تماس گرفته خواهد شد.

منبع: فارس



منبع خبر

واکسن ایرانی کرونا در مسیر تولید انبوه بیشتر بخوانید »

روسیه واکسن اسپوتنیک لایت را ثبت کرد

روسیه واکسن اسپوتنیک لایت را ثبت کرد



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از خبرگزاری تاس، وزارت بهداشت روسیه روز دوشنبه مدرک ویژه ثبت رسمی برای واکسن کرونای اسپوتنیک لایت صادر کرد.

 واکسن اسپوتنیک لایت نوع خفیف اسپوتنیک وی را مرکز ویروس شناسی گامالیا وزارت بهداشت روسیه ساخته است. 

این واکسن ۸۵ درصد کارایی دارد که کمتر از میزان اثرگذاری اسپوتنیک وی با اثرگذاری ۹۲ درصدی است.

«الکساندر گینتسبورگ» رئیس  مرکز ویروس شناسی گمالیا روسیه اعلام کرد: «واکسن اسپوتنیک لایت» تا ۵ ماه مصونیت در بدن فرد دریافت کننده ایجاد می کند.

به گفته  رییس مرکز ویروس شناسی گمالیا روسیه، واکسن اسپوتنیک لایت امکان کاهش بار بر روی سیستم بهداشت کشور را فراهم می کند و شمار بیماران کرونایی با حال وخیم در کشورهایی که این واکسن را بکار می گیرند را کاهش می دهد.

آزمایش بالینی واکسن ضدکرونای «اسپوتنیک لایت» در اوایل ماه ژانویه جاری با مجوز رسمی وزارت بهداشت روسیه انجام گرفت و مرکز ویروس شناسی گمالیا وابسته به وزارت بهداشت روسیه، این آزمایش ها را برعهده داشتا.

این واکسن جدید ضدکرونا در سه مرکز درمانی در مسکو و سن پترزبورگ (شامل بیمارستان سچنووا در مسکو و انستیتو درمانی اکو بزآپاسنست و انستیتو اسمورودینتسوا) آزمایش شد.

منبع: ایرنا



منبع خبر

روسیه واکسن اسپوتنیک لایت را ثبت کرد بیشتر بخوانید »

ونزوئلا آماده تبادل نفت در برابر واکسن کرونا است

ونزوئلا آماده تبادل نفت در برابر واکسن کرونا است



 به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق به نقل از رویترز، نیکلاس مادورو، رئیس جمهور ونزوئلا، در روز یکشنبه پیشنهاد داد هزینه خرید واکسن کرونا را با نفت پرداخت کند.

بیشتر بخوانید:

ونزوئلا: هفته آینده واکسن روسی را تحویل می‌گیریم

 صادرات نفت ونزوئلا که عضوی از اوپک است، به‌خاطر تحریم‌های آمریکا علیه شرکت نفت دولتی این کشور، به پایین‌ترین رقم طی دهه‌های گذشته رسیده است. صادرات نفت ونزوئلا به آمریکا در ۲۰۱۹ متوقف شد و بسیاری از کشورها از ترس تحریم‌های آمریکا از خرید نفت این کشور سرباز زدند.

 مادورو اعلام کرد قصد دارد هزینه خرید واکسن از کواکس را از طریق منابع مالی‌اش که در حساب‌های خارجی به خاطر تحریم ها مسدود شده و همچنین از طریق ارسال نفت پرداخت کند. کواکس ساز و کاری تحت نظر سازمان جهانی بهداشت جهت تامین واکسن برای کشورهای فقیر است.

مادورو در تلویزیون دولتی ونزوئلا اعلام کرد:«ونزوئلا نفتکش‌های مورد نیاز و مشتریان خود را برای خرید نفت دارد. ما آماده عرضه نفت در ازای واکسن هستیم ولی آن را از هیچکس گدایی نمی‌کنیم».

 ونزوئلا از کشورهای متحد خود یعنی روسیه و چین واکسن دریافت کرده است. دولت این کشور و همچنین مخالفان دولت در حال مذاکره با سازمان بهداشت پان امریکن (PAHO) در مورد دسترسی  ونزوئلا به واکسن از طریق کواکس هستند ولی دولت هفته گذشته اعلام کرد واکسن آسترازنکا را که یکی از واکسن های اصلی مورد استفاده کواکس در آمریکای لاتین است نمی‌خواهد.

 واشنگتن مادورو را یک دیکتاتور می‌داند که در انتخابات مجدد ۲۰۱۸ تقلب کرده و حقوق بشر را زیر پا می‌گذارد، ولی مادورو می‌گوید واشنگتن به دنبال سرنگونی او و کنترل ذخایر نفتی ونزوئلاست که بزرگترین ذخایر دنیا هستند.

منبع: تسنیم



منبع خبر

ونزوئلا آماده تبادل نفت در برابر واکسن کرونا است بیشتر بخوانید »