سرویس فرهنگی مشرق –ـ هر دو فیلم امروز، برای کارگردانهایشان، پسرفت بود. وجه مشترک آنها، کنایههای سیاسی هر دو فیلم به جمهوری اسلامی است. فیلمهای نمایشیافته در روز دوم در سالن اصحاب رسانه (برج میلاد) به این ترتیب هستند:ستارهبازی/ هاتف علیمردانی شیشلیک/ محمدحسین مهدویان
یک فیلم سفارشی
ستارهبازی/ هاتف علیمردانی/ · (بیارزش)
خلاصه داستان: ماجرای اعتیاد دختری به نام صبا کیانی (ملیسا ذاکری) که با پدر و مادر ایرانیاش در امریکا زندگی میکند.
در ابتدای تیتراژ انگلیسی فیلم، به زبان فارسی نوشته میشود: «بر اساس یک داستان واقعی». طبق سخنان کارگردان، او بعد از صحبت با مادر صبا، تصمیم گرفته که زندگی دختر مرحومش را فیلم کند. آنچه به دست کارگردان رسیده، چند قایل صوتی است که صبا وقایع زندگیاش را طی آنها، برای دکتر روانپزشک حکایت کرده است. و همچنین یک فایل تصویری که او که برای دکتر پر کرده و کارگردان، شبیه آن را در فیلم بازسازی میکند (تیتراژ پایانی).
این فیلم ۱۰۱ دقیقهای، بدون درام است و خط مشخصی را پیگیری نمیکند. بنابراین مخاطب نمیداند باید منتظر چه چیزی باشد. کارگردان در بازسازی آن فضا، ناتوان بوده است. لذا واضحاً با آوردن دو بازیگر امریکایی و دو سه بازیگر ایرانی ساکن آن کشور و فیلمبرداری در کانادا و امریکا، نتوانسته به آن فضا برسد. عنوان فیلم، به علاقه صبا به کریستالها و دیدن اشیاء از ورای آنها اشاره دارد. چیزی که در فیلم مانند یک وصله ناچسب داخل شده و بیمناسبت جلوه میکند.
صبا، دو سه نوبت نزد پزشک اشاره دارد که تو نمیدانی من چه کار کردهام. تازه در دقیقه ۸۰ است که میفهمیم او با یک دوچرخهسوار، تصادم کرده و گریخته است. چون به دلیل مشکل بینایی، حق رانندگی در شب را نداشته است. بنابراین، مخاطبی که تا آن زمان در سالن نشسته و فیلم را تحمل کرده، باز هم چیزی نصیبش نمیشود. چون تماشای ادامۀ ماجرا نیز به همان مقدار مرارتبار و همراه با مشقت است.
ماجرای صبا مانند خبرهای کوتاهی است که گاهی در روزنامهها میخوانیم و تأسف میخوریم. کمتر انسانی است که حاضر شود این اخبار فاجعهبار را برای دیگران نقل کند، تا چه برسد به اینکه، فیلمی از آن بسازد. چنین زندگیهایی، در جامعۀ امریکا کاملاً روتین و طبیعی هستند. بنابراین جای این پرسش هست که چه چیزی، کارگردان را به ساخت این فیلم واداشته؟
از صحبتهای هاتف علیمردانی میتوان فهمید که صبا کیانی از اقوام او بوده و مادر صبا، ساخت این فیلم را به جناب کارگردان سفارش داده است. به این ترتیب باید ستارهبازی را یک فیلم شخصی قلمداد کرد، مانند فیلمهایی که برخی کارگردانها برای اطرافیانشان میسازند. متأسفانه نتیجه، اصلاً خوب نیست و مخاطب را راضی نمیکند.
غرضهای سیاسی کارگردان و ضدیت او با دین، در این فیلمش نیز جلوه دارد. اوایل فیلم، در سال ۱۳۸۵ که این خانواده تازه به امریکا مهاجرت کردهاند، پدر (فرهاد اصلانی) تلویزیون را روشن میکند. تصویر سعید مرتضوی را در اخبار به عنوان نمایندۀ دادستان، در حال مصاحبه میبینیم. راحله (شبنم مقدمی) به شوهرش میگوید که ما از ایران فرار کردیم تا از این چیزها خلاص شویم! ظاهراً این سخن حرف دلِ جناب کارگردان است. در ادامه متوجه میشویم که راحله به شوهرش خیانت نموده و با پسرخالهاش شاهین (محسن صنعتی) ازدواج کرده است. رفتن مادر، باعث نفرت صبا از وی شده، افسردگی دختر و استفاده از مواد مخدر را شدت بخشیده است. اما کارگردان حاضر نیست که مادر را مورد ملامت قرار دهد و خیلی طبیعی و آرام از کنار ماجرا میگذرد. چون مادر واقعی، سفارش دهندۀ فیلم است. مضافاً اینکه سخنان کارگردان در ضدیت با جمهوری اسلامی از دهان مادر (شبنم مقدمی) بیرون میآید.
غرضمندی کارگردان با دین اسلام در این است که در قفسۀ کتاب آقای خزایی (مارشال منش) که در خفا با صبا رابطه دارد، بدون هیچ مناسبت ۲۰ جلد رسالۀ توضیح المسائل گذاشته شده است! از کارگردان باید پرسید که آیا کارهای غلط خزایی، به دستور رسالۀ شرعیه صورت گرفتهاند؟! کینهورزی جناب کارگردان در اینجا نیز واضح میشود. با اینکه فساد سیستماتیک فیلم، هیچ ربطی به جمهوری اسلامی ندارد، اما کارگردان اصرار دارد که حتماً تیری به سمت جمهوری اسلامی بیاندازد و باز هم به وطنش خیانت کند.
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
ستارهبازی، نهمین فیلم هاتف علیمردانی است؛ کارگردانی که تاکنون هیچ فیلم خوبی نساخته است. تنها فیلم او که مورد استقبال منتقدان سینما واقع شد، فیلم کوچۀ بینام بود. فیلمی فریبکار و دغلباز که حتی برخی از منتقدان طیف مذهبی را هم شیفتۀ خود کرده بود. به همین راقم مجبور شد که دو یادداشت برای کوچۀ بینام بنویسد: (مذهبیهای دین ناشناس یا جادوشدگان سینما؟!) و (ایراد حقوقی و فقهی در «کوچۀ بینام»/ سالانه چند فیلم خلاف قانون و متضاد با شرع، ساخته و اکران میشود؟!).
بازیگران اصلی فیلم، به غلط انتخاب شدهاند. نه فرهاد اصلانی با آن وزن ۱۲۰ کیلوییاش به این نقش میآید و نه شبنم مقدمی به نقش مادر خیانتکار میخورد. ملیسا ذاکری هم که در آستانۀ سی سالگی نقش یک دختر بیست ساله را بازی کرده، باورپذیر نیست. مخصوصاً که بازی خوبی ارائه نداده و این کار، اولین نقش اول او محسوب میشود. خانم ذاکری تاکنون در چهار فیلم از هاتف علیمردانی حضور داشته. احتمالاً بعداً علن میشود که او هم از اقوام جناب کارگردان است.
فیلم ستارهبازی احتمالاً نامزد بهترین تدوین شده و به همین سبب به جشنواره راه یافته است. چیزی که البته لیاقتش را ندارد؛ نه جایزه تدوین و نه حضور در جشنواره فیلم فجر. فراموش نمیکنیم که هاتف علیمردانی در شش سال پیاپی در جشنواره حضور داشته است؛ از فیلم یک فراری از بگبو (۱۳۹۰) تا آباجان (۱۳۹۵). فقط فیلم کلمبوس (۱۳۹۷) از او به جشنواره راه نیافت. برای کارگردان زیر متوسطی مانند هاتف علیمردانی که غرضمندی و توهین در آثارش عیان است، حضور در جشنواره فیلم فجر با اتلاف وقت مخاطبان همراه است.
بیشتر بخوانید:
جورج ارول
شیشلیک/ محمدحسین مهدویان/ * (ضعیف)
خلاصه داستان: ماجرای شهرک طربآباد در حاشیۀ هشتگرد که مردم به طرزی فقیرانه در آسایش زندگی میکنند. اما خوردن یک لقمه شیشلیک باعث بحران در این شهرک میشود.
مهدویان در ششمین فیلم خود، فیلمنامهای کمدی از امیرمهدی ژوله را تصویر کرده است. رضا عطاران و پژمان جمشیدی نیز نقشهای اصلی را ایفاء کردهاند. فیلمی هجوآمیز برای فروش در گیشه، که اهداف سیاسی آن پنهان نمیشود.
ایدۀ فیلمنامه، آشکارا از دو کتاب جورج اورل برداشت شده است؛ یعنی قلعۀ حیوانات و ۱۹۸۴. ارول بعد از توبه از چپگرایی، این دو اثر را در نقد کمونیسم نوشت که غرضمندی در آنها دیده میشود و لذا در ادبیات جهان، شأن هنری برای آنها قائل نمیشوند. هاشم (رضا عطاران) در این فیلم نیز همانند شخصیت اسبها در قلعه حیوانات، گمان میکند که برای رفع مشکلات باید بیشتر از همیشه کار کرد. رئیس کارخانه به نام معتمدی (وحید رهبانی) هر روز برای کارگران سخنرانی دارد و آنها را مانند رمان ۱۹۸۴ به یک شکل واحد، قالب میزند و آنها در حضور او حرکات موزون دستهجمعی دارند.
ماجرای فیلم از دقیقه ۲۳ آغاز میشود که دختر بچۀ هفت سالۀ هاشم (رضا عطاران) از او کباب شیشلیک مطالبه میکند. و این موضوع به یک معضل تبدیل میشود که چه کسی این کلمه را بر زبان آورده یا چه کسی شیشلیک خورده که دخترشان در مدرسه باخبر شده است. قباحت شیشلیک در این شهرک، حتی بالاتر از قباحت گوشت خوک در جامعۀ مسلمان ایران عنوان میشود.
امیدوارم تصور راقم اشتباه باشد که مهدویان با شیشلیک، توبهنامهای برای فیلمهای انقلابیاش ساخته است. هرچند که میتوان تفسیری از فیلم به خرج داد که مدیران این شهرک، نماد برخی رؤسای جمهور باشند. یعنی مشخصاً رئیس کارخانه پشم ایران که نامش معتمدی است از قضا میتوانست نامش «هاشمی» باشد. اما نام «هاشم» به رضا عطاران داده شده. شخصیت معتمدی که سختی و رهبانیت را به کارگرانی مانند هاشم پیشنهاد میکند اما خودش در خفا شیشلیک میخورد، یادآور جناب هاشمی رئیس دولت سازندگی است، که نفاق را در میان دولتمردان تابع خودش، نهادینه کرد.
شیشلیک اولین فیلم مهدویان است که به ممیزی وزارت ارشاد دچار شده است. ان شاء الله که این حذفها، نقد دولت حسن روحانی و در یک کلام، نقدهای جناحی بوده باشد. چون برای علاقمندان به سینمای مهدویان، سخت است که باور کنند او از نظام و انقلاب جدا شده و به نقد و تمسخر آن روی آورده است.
**امیر اهوارکی