پاسدار شهید

شهید «حسین خرازی»؛ فرمانده‌ای که با یک دست، «لشکر گارد ریاست جمهوری عراق» را تسلیم خود کرد

شهید «حسین خرازی»؛ فرمانده‌ای که با یک دست، «لشکر گارد ریاست جمهوری عراق» را تسلیم خود کرد


شهید «حسین خرازی»؛ فرمانده‌ای که با یک دست، «لشکر گارد ریاست جمهوری عراق» را تسلیم خود کرد

 

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، هشتم اسفند ۱۳۶۵ در جریان عملیات عاشورایی «کربلای ۵»، یکی از بزرگترین ستارگان درخشان منظومه جهاد و شهادت، به کهکشان کرامات جاوید شهیدان پیوست. سردار سرلشکر پاسدار شهید «حاج حسین خرازی»، چهره تابناک تاریخ دفاع مقدس است که از مجاهدتهای فداکارانه در کردستان، تا فتح بستان و خرمشهر و فاو و فرماندهی «لشکر ۱۴ امام حسین (ع)» و تا مقتل «شلمچه» و معراجگاه «نهر جاسم»، قدم به قدم جبهه‌های غرب و جنوب، با گامهای او آشنایند. با چهره نورانی او که مطلع نجابت بود و با چشمانی که بارقه معنویت و پاکی و خلوص از آن می‌تراوید و با آستینی رها در باد، که همت و غیرت اباالفضل‌گونه‌ی این «علمدار خمینی» را تداعی و تصویر می‌کرد، و با عزم مومنانه و ایثار مردانه‌اش ، که یادآور اصحاب عاشورای حسین (ع) بود. شهیدی که در وصیتش نوشت: «ما لشکر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم»

 

موذن و مکبر کوچک  «مسجد سید اصفهان»، نتوانست ادامه تحصیل دهد

 

«حسین خرازی دهکردی» سال ۱۳۳۶ در یکی از محلات قدیمی اصفهان دیده به جهان گشود. وی مقدمات علوم دینی را در خانه فراگرفت و در همان دوران به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد و از سویی دیگر، والدینش او را به دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امور دینی و اخلاقی بچه‌ها بودند.

حسین خرازی در دوران کودکی و نوجوانی، اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله (معروف به مسجد سید) می‌رفت و به‌خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت، اذان‌گو و مکبر مسجد شد. وی دیپلم طبیعی‌اش را از دبیرستان نمونه اصفهان (شبانه) در سال ۱۳۵۵ اخذ کرد و در دانشگاه شیراز پذیرفته شد؛ اما به‌علت مشکلات مالی، از ادامه تحصیل بازماند

 

می‌گفت این سفر، سفر معصیت است. نماز را باید کامل خواند!

 

به‌تدریج نسبت به امور سیاسی آشنایی بیشتری پیدا کرد و در شرایط فساد و خفقان دوران طاغوت، گرایش زیادی به مطالعه جزوه‌ها و کتب اسلامی نشان داد.

وی در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم، به سربازی اعزام شد و ضمن گذراندن دوران سربازی در مشهد، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مشغول شد. بنابراین، طولی نکشید که او را به‌همراه عده‌ای دیگر، اجبارا به عملیات سرکوبگرانه ظفار (عمان) فرستادند. حسین خرازی از این کار فوق‌العاده ناراحت بود و با آگاهی و شعور بالای خود، نماز را در آن سفر، تمام می‌خواند. وقتی دوستانش علت را سؤال می‌کردند در جواب می‌گفت: «این سفر، سفر معصیت است و باید نماز را کامل خواند.»

حسین خرازی سال ۱۳۵۷ پس از صدور فرمان امام خمینی (ره)‌ برای فرار سربازان از پادگان‌ها، از خدمت سربازی فرار کرد و به صفوف انقلابیون پیوست و با کوشش تمام در راه به ثمر رسیدن نهضت انقلاب اسلامی فعالیت کرد.

 

مسئول پاکسازی «گنبد»، «بندر ترکمن»، و شهرهای «کردستان» از چنگ ضد انقلاب

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کمیته دفاع شهری اصفهان که پس از مدتی به سپاه پاسداران تبدیل شد، پیوست و به سبب آشنایی‌اش با تجهیزات نظامی، به مسئولیت اسلحه‌خانه کمیته انقلاب اسلامی منصوب شد. وی در پاییز سال ۱۳۵۸ برای مبارزه با ضدانقلاب به‌همراه چند تن دیگر از اعضای سپاه استان اصفهان به گنبد و بندر ترکمن رفت و در این ماموریت، پیشنهاد فرماندهی نیروهای اعزامی از اصفهان را نپذیرفت و به‌عنوان فرمانده دسته در پاکسازی شهر گنبد شرکت کرد.

پس از ایجاد امنیت در ترکمن صحرا، به فرماندهی عملیات سپاه بندر ترکمن منصوب شد و پس از حدود سه ماه به اصفهان بازگشت تا این‌که غائله گروهک‌های ضدانقلاب و تروریستی در کردستان آغاز شد؛ بنابراین به کردستان عزیمت کرد و با هوش و استعدادی که داشت، تاکتیک‌ها، فنون نظامی و شیوه فرماندهی را خیلی سریع فراگرفت و بعد از رشادت‌هایی که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج، همراه با شهید «علی رضاییان» فرمانده وقت قرارگاه تاکتیکی حمزه از خود نشان داد، در سمت فرماندهی گردان ضربت که قوی‌ترین گردان آن زمان محسوب می‌شد، وارد عمل شد و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل: «دیواندره»، «سقز»، «بانه»، «مریوان» و «سردشت»، نقش مؤثری را ایفا کرد و با تدابیر نظامی، بیشترین ضربات را به ضدانقلاب وارد آورد.

 

فرمانده اولین محور دفاعی در برابر تهاجم دشمن در «دارخوین- خط شیر»

 

پس از آغاز جنگ تحمیلی، هیچ خط دفاعی در جنوب در برابر حملات بعثی‌ها وجود نداشت و عملیات پارتیزانی نیرو‌های مردمی و سپاه با اسلحه و تجهیزات بسیار محدود برای مقابله با تهاجم بعثی‌ها کافی نبود. بنابراین، خبر سقوط شهر‌های جنوب کشور، یکی‌یکی شنیده می‌شد. در این شرایط، شهید خرازی با وجود نگرانی‌هایش در کردستان، در اولین ماه‌های جنگ تحمیلی، از آن‌جا به جبهه‌های جنوب آمد و از طرف سرلشکر «رحیم صفوی» به فرماندهی منطقه عملیاتی «دارخوین» منصوب شد.

با انتخاب «حسین خرازی» به فرماندهی منطقه عملیاتی «دارخوین»، تحول بزرگی در این جبهه روی داد؛ او برای جلوگیری از نفوذ دشمن، جوی آبی را در نزدیکی «کارون» به‌همراه نیرو‌های تحت امر خود به یک خاکریز تبدیل کرد و این نخستین خط دفاعی منطقه بود که به «خط شیر» معروف شد؛ خطی که ۹ ماه در برابر مزدوران عراقی دفاع جانانه‌ای را انجام داد و دلاورانی قدرتمند را تربیت کرد. این در حالی بود که رزمندگان اسلام از نظر تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی شدیداً در مضیقه بودند؛ اما اخلاص و روح ایمان رزمندگان، نه‌تنها باعث غلبه سختی‌ها و مشکلات بر آن‌ها نشد؛ بلکه آن‌ها هر لحظه آماده شرکت در عملیات و جانفشانی بودند. 

 

فرمانده «خط شکن» و عملیاتی که الگوی سلسله عملیاتهای بزرگ بعدی شد

 

حسین خرازی فرمانده جبهه دارخوئین و همرزمان او در عملیاتی برنامه‌ریزی شده در طول چندین ماه، سرانجام موفق شدند مواضع لشکر زرهی در شمال منطقه سرپل، نیرو‌های بعثی عراقی در شرق جاده اهواز به آبادان را در هم بشکنند و حماسه‌ای به وجود آورند که نقش بسیار موثری در روند سیاسی و نظامی آن مقطع جنگ تحمیلی ایفا کرد. در این عملیات شهید خرازی به‌عنوان فرمانده در نوک حمله قرار گرفت و تا زمان شهادتش، همیشه خط شکن بود. این عملیات باعث افزایش تجربیات نظامی نیرو‌های مردمی و سپاه پاسداران شد و می‌توان آن را «آموخته‌های سلسله عملیات الگو» نامید.

عملیات فوق زمینه‌ساز عملیات بزرگ «ثامن‌الائمه» و عملیات‌های دیگر شد و هسته اصلی تیپ امام حسین (ع) پس از انجام این عملیات شکل گرفت. عملیات ثامن‌الائمه یک عملیات مهم و حساس بود؛ چراکه هدف نخست آن آزادسازی آبادان از محاصره و تحقق فرمان امام خمینی (ره) و دوم شکست استکبار جهانی و رسانه‌های وابسته به جنگ روانی علیه ایران و شکست نیرو‌های متجاوز بعث بود. شهید خرازی در این عملیات نیز فرماندهی جبهه دارخوین را بر عهده داشت و ۲ پل «حفار» و «مارد» را که عراقی‌ها با نصب آن‌ها بر روی کارون، آبادان را محاصره کرده بودند، به تصرف درآورد.

 

تیپی که ۱۰ تیپ ارتش بعث را نابود کرد

 

آزمون فرماندهی عالی شهید خرازی در عملیات طریق‌القدس و آزادسازی بستان هم با موفقیت همراه بود؛ چراکه او بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از چزابه و تپه‌های رملی و محاصره کردن آن‌ها در شمال منطقه بستان انجام داد و پس از عملیات پیروزمند طریق‌القدس بود که تیپ امام حسین (ع) شکل گرفت و رسمیت یافت.

تجربه نظامی شهید خرازی بسیار ارزشمند بود و در جلسات قرارگاه روی طرح‌های وی حساب جداگانه‌ای باز می‌شد. روش او به این‌گونه بود که وقتی منطقه عملیات مشخص می‌شد، زمان‌بندی می‌کرد و به نظرات و پیشنهاد‌های مسئولان یگان تحت امر خود تا رده دسته گوش می‌داد و مشورت می‌کرد. او معتقد بود که ارزش نهادن به نظر و فکر آن‌ها، باعث رشد فکری و انگیزه دادن با آن‌ها در ماموریت و عملیات می‌شود. رزمندگان تیپ امام حسین (ع) در عملیات مولای متقیان (ع) حماسه بزرگی آفریدند و در ۱۴ روز به سختی مقاومت کردند. آن‌‌ها با ایثار و از خودگذشتگی و شهادت‌طلبی، با چنگ و دندان از منطقه چزابه حفاظت کردند. خروش حماسی شهید خرازی چنان بود که «خالد حسین النقیب» یکی از افسران ارشد عراقی در چزابه نوشته است: «در آن موقعیت آرزو می‌کردم به جای مرگ تدریجی، یک‌بار و برای همیشه از دنیا بروم. در صحنه رویارویی تیپ‌های ویژه با نیرو‌های ایرانی، متجاوز از ۱۰ تیپ به‌طور کامل در چزابه تار و مار شدند.»

 

دستور عقب‌نشینی را اجرا نکرد و شد: فاتح «فتح المبین»!

 

سردار مرتضی قربانی پیروزی در عملیات فتح‌المبین را مدیون شهید خرازی دانسته است. به گفته وی: «لشکر ۱۴ امام حسین (ع) حدود ۴۸ ساعت در محاصره کامل قرار داشت؛ بنابراین شهید صیاد شیرازی با شهید خرازی صحبت کرد و از او خواست که عقب‌نشینی کند؛ اما خرازی نپذیرفت.  حتی به او دستور دادند که بیاید عقب؛ ولی او بازهم نپذیرفت و به نیروهایش گفت تلاش کنید. با اصرار خرازی، فرماندهی به این فکر افتاد که شاید بشود کار دیگری کرد. به این ترتیب جرقه ورود قرارگاه فتح به عملیات و فعال کردن این قرارگاه در ذهن آقا محسن زده شد. بدین‌ترتیب عملیاتی که دوم فروردین شروع شده بود، در هفتم فروردین با موفقیت به پایان رسید و ما توانستیم حدود ۱۷ هزار نفر اسیر بگیریم. اگر اصرار حسین خرازی نبود، قطعاً ما برمی‌گشتیم و معلوم نبود که بعد از آن می‌توانستیم ادامه بدهیم یا نه؛ در این صورت شاید اصلاً این موفقیت به دست نمی‌آمد و روند جنگ هم به‌طور کامل تغییر می‌کرد.»

 

روایت «صیاد دل‌ها» از حماسه «خرازی» در روز فتح خرمشهر

 

حسین خرازی و نیرو‌های تحت امر او در عملیات «بیت‌المقدس» هم حماسه‌های بسیاری آفریدند و سهم به‌سزایی در آزادسازی منطقه عملیاتی و خرمشهر از تصرف دشمن متجاوز داشتند؛ آن‌ها در عملیات بیت‌المقدس جزو اولین لشکرهایی بود که از رود کارون عبور کرد و به جاده اهواز – خرمشهر رسیدند و در آزادسازی خرمشهر، سهم عظیمی داشتند. امیر سپهبد شهید «علی صیاد شیرازی» درباره رشادت‌های شهید خرازی در عملیات بیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌المقدس گفته است: «در قرارگاه، صدای شهید خرازی را از بی‌سیم شنیدیم که می‌گفت اجازه دهید با یک گردان وارد خرمشهر شویم؛ اما به وی گفتیم، مگر می‌شود با یک گردان با چند لشکر روبه‌رو شد؟! به‌هر صورت او اصرار می‌کرد، ناخودآگاه به او اجازه دادیم، پس از ساعتی دوباره وی با بی‌سیم گفت، عراقی‌ها تسلیم شدند و ما باورمان نمی‌شد. زیرا واقعا این کار باورکردنی نبود که انجام دادند.»

 

دستی که زودتر از فرمانده، به بهشت رفت…

 

نقش شهید خرازی در عملیات‌های دیگری همچون «رمضان»، «والفجر مقدماتی»، «والفجر۴» و «خیبر»، در سمت فرماندهی «لشکر ۱۴ امام حسین (ع)»، به‌همراه رزمندگان دلاور آن لشکر، نقشی بی‌مانند بود؛ مثلاً در عملیات «خیبر» که توأم با صدمات و مشقات زیادی بود دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگ‌افزار‌ها و بمب‌های شیمیایی مورد حمله قرار داده بود اما شهید خرازی هرگز حاضر به عقب‌نشینی و ترک موضع خود نشد، تا اینکه در این عملیات، یک دست او در اثر اصابت ترکش قطع و پیکر زخم خورده او به عقب فرستاده شد. همچنین لشکر ۱۴ امام حسین (ع) تحت فرماندهی شهید خرازی، در عملیات «والفجر هشت» به‌عنوان یکی از بهترین یگان‌های عمل‌کننده، لشکر گارد جمهوری عراق را به تسلیم واداشت و پیروزی‌های چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک، که جزو پیچیده‌ترین مناطق جنگی بود، به دست آورد.

 

هرکس عاشق شهادت نیست، از همین حالا در این عملیات، شرکت نکند!

 

عملیات «کربلای پنج» آخرین عملیاتی بود که رشادت‌ها و تدابیر موفق حسین خرازی در فرماندهی‌اش را شهادت می‌دهد. وی در جلسه‌ای با حضور فرماندهان گردان‌ها و یگان‌ها، از آن‌ها بیعت گرفت که تا پای جان ایستادگی کنند و گفت: «هرکس عاشق شهادت نیست، از همین حالا در عملیات شرکت نکند؛ چراکه این، یکی از آن عملیات عاشقانه است و از حساب‌های عادی خارج است.»

لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در عملیات «کربلای پنج» توانست با عبور از خاکریزهای هلالی که در پشت نهر جاسم که از کنار اروندرود تا جنوب کانال ماهی ادامه داشت، شکست سختی به بعثی‌ها وارد آورد. عبور از این نهر بدان جهت برای رزمنگان مهم بود که علاوه بر تثبیت مواضع فتح شده، عامل سقوط یکی از دژهای شرق بصره بود که در کنار هم قرار داشتند.

 

فرمانده لشکر، در حین توزیع غذا بین نیروها شهید شد!

 

در عملیات كربلای ۵، زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشكل مواجه شده بود، خود پییگیر جدی این كار شد، كه در همان حال، خمپاره‌ای در نزدیكی او منفجر شد و سرانجام، روح عاشق و بیقرار شهادتش، همسفر عاشوراییان، با کربلای پنج، کربلایی شد و در مقتل «شلمچه» و منطقه «نهر جاسم» سر بر دامان سرور و سالار شهیدان (ع) نهاد و به دارالسلام قرب حق شتافت. پیکر مطهرش پس از تشییع در گلزار شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.

همزمان با شهادت حسین خرازی، حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب، که در آن زمان، مقام ریاست جمهوری را بعهده داشتند، پیام تسلیتی صادر کردند. در فرازی از این پیام آمده است: «شهید خرازی در طول ۶ سال جنگ، قله‌هایی از افتخار و شرف را فتح کرده بود و اینک، به قله رفیع شهادت دست یافته است.»

 

به ارتش بعث ابلاغ شد شهادت خرازی را جشن بگیرند!

 

چند تن اسیران عراقی که چند روز پس از عملیات «کربلای پنج» و در جریان دفع پاتک بعثی‌ها به اسارت درآمده بودند، در بازجویی‌های خود در خصوص انتشار خبر شهادت حسین خرازی گفته بودند:‌ «در جبهه ما جشن گرفته‌اند؛ زیرا به رده‌های مختلف از طریق بی‌سیم گفته‌اند که یکی از فرماندهان بزرگ ایران کشته شده است.»

 

ما لشکر امام حسینیم و حسین وار هم باید بجنگیم

 

 «بسم رب الصدیقین

خطاب به فرماندهان و رزمندگان اسلام:

ما لشکر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم. اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم، کلامی و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.»

اگر در پیروزی‌ها خودمان را دخیل بدانیم این حجاب است برای ما، این شاید انکار خداست.

اگر برای خدا جنگ می‌کنید، احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش کنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر کار برای خداست، گفتنش برای چه؟

در مشکلات است که انسان‌ها آزمایش می‌شوند. صبر پیشه کنید که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.

هر چه که می‌کشیم و هر چه که بر سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.

سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزی‌ها دارد.

همه ما مکلفیم و وظیفه داریم با وجود همه نارسایی‌ها بنا به فرمان رهبری، جنگ را به همین شدت و با منتهای قدرت ادامه بدهیم، زیرا ما بنا بر احساس وظیفه شرعی می‌جنگیم نه به قصد پیروزی تنها.

مطبوعات ما جنگ را درشت می‌نویسند، درست نمی‌نویسند.

مسأله من تنها جنگ است و در همان جا هم مسأله من حل می‌شود.

همواره سعی‌مان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم که شهدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند.

من علاقمندم که با بی‌آلایشی تمام، همیشه در میان بسیجی‌ها باشم و به درد دل آن‌ها برسم.

وصیت‌نامه اول:

… از مردم می‌خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می‌خواهم که آن‌ها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا می‌خواهم که ادامه‌ دهنده راه آن‌ها باشم. آن‌هایی که با بودنشان و زندگی‌شان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آن‌ها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فساد‌ها را بگیرید.

وصیت‌نامه دوم:

استغفرالله، خدایا امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال نکیر و منکر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا دل شکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تو را می‌دانم و بس؛ و بر تو توکل دارم. خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی، تو فرمانده کل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام کافر را از سر مسلمین بکن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهره‌مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم …

می‌دانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و ممکن است زیاده‌روی کرده باشم، خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید.

والسلام

حسین خرازی

۱/۱۰/ ۱۳۶۵

    



منبع خبر

شهید «حسین خرازی»؛ فرمانده‌ای که با یک دست، «لشکر گارد ریاست جمهوری عراق» را تسلیم خود کرد بیشتر بخوانید »

شهید «مهندس جواد فیاض مهر»؛ شهیدی که سپاه معبدش بود/

شهیدی که لباس سپاه جامه خدمتش بود و کفن سرخش/ یک وصیت نامه عاشقانه!


شهید «مهندس جواد فیاض مهر»؛ شهیدی که سپاه معبدش بود/

به گزارش نوید شاهد، دوم بهمن ۱۳۶۲ روز شهادت بزرگمردی است که با زندگی و مرگ سرخش معنای پاسداری را تفسیر و ترجمانی عاشقانه شد. شهید مهندس «جواد فیاض مهر»، مسئول تدارکات سپاه، دلیرمردی که از وقتی خود را شناخت، در مبارزه بود و در هجرت و جهاد و خدمت و هدایت، از زندان و شکنجه ساواک، تا جهادگری ساده و برق کشی برای دورافتاده ترین روستاهای کشور، از به تن کردن لباس مقدس پاسداری سپاه تا خدمت در تدارکات جبهه و جنگ و سرانجام در جبهه قصر شیرین، خمپاره دشمن، جواز وصل و ورود او شد به سراپرده لقای معشوق ازل و: «عاشقان را عشق، فرمان می‌دهد منزل به منزل»… حکایت حیات او، قصه شگرف نسلی است که ناباورانه‌ترین و عجیب‌ترین معجزات عالم انسانی را در عمر کوتاه و غریب خویش بر روی این زمین، تبدیل به واقعیت کرد. حکایت انسانهایی که گویی از آسمان آمده بودند، یکچند در این زمین، معجزه آفریدند و باز به همان خاستگاه آسمانی خود پرواز کردند و :

«ما به فلک بوده‌ایم، یار ملک بوده‌ایم/ باز همانجا رویم جمله، که آن شهر ماست…»

 

 

شهیدی که لباس سپاه جامه خدمتش بود و کفن سرخش

مهندس برق، مبلغ دین، زندانی ساواک

 

جواد فیاض مهر در آذر ماه سال ۱۳۳۵ در خانواده‌ای مذهبی در کرمانشاه به دنیا آمد. از همان کودکی با رفتن به مساجد وتکایا و شرکت در مراسم سوگواری سرور شهیدان و آشنایی با خاندان عترت و اهل بیت (ع) در مسیر تربیت مذهبی قرار گرفت.

دوران تحصیلات ابتدایی  و راهنمایی را در زادگاهش گذراند و در سال ۱۳۵۴ از هنرستان فنی حرفه‌ای با موفقیت، فارغ‌التحصیل شد و در همان سال در دانشسرای فنی بابل در رشته مهندسی برق پذیرفته شد.

جواد با مشاهده جو مسموم و تلاش‌های همه‌جانبه رژیم ستمشاهی در جهت اسلام‌زدایی، تمام همت خویش را در خودسازی و تربیت معنوی و روحی خود برای تاثیرگذاری و انتقال و اشاعه مفاهیم دینی و معنوی و هدایت و روشنگری جامعه، به‌کار گرفت و با شرکت در کلاس‌های ایدئولوژی و معارف اسلامی و ارتباط مستمر با روحانیت، آگاهی و بینش اسلامی خود را تعمیق و گسترش بخشید و کسب معلومات اعتقادی – اجتماعی وسیاسی را وجهه همت ساخت و با عضویت در تشکل‌های مذهبی و نشر  و پخش اعلامیه های ضد رژیم، علنا وارد مبارزات سیاسی شد. در تظاهراتی که در نیمه اول اردیبهشت سال ۱۳۵۷ در شهرستان بابل انجام شد، نقش فعالی داشت. به همین دلیل پس از شناسایی توسط ساواک، دستگیر و سه ماه زندانی شد.

 

مخلص، گمنام و بی‌ادعا، از عضویت در «جهاد سازندگی» تا «سپاه پاسداران»

 

در سال ۵۸  موفق به اتمام تحصیلات خود در مقطع لیسانس شد. اما هر مدرک و عنوانی، کوچکتر از آن بود که نظر بلند او را به خود معطوف کند. از این جهت بمنظور برق رسانی به روستاهای محروم و دور افتاده و خدمت به مستضعفان و محرومان و رساندن پیام انقلاب اسلامی و مهمتر از همه اجرای امر امام (ره) به مدت ۶ ماه به فعالیت افتخاری در میان جهادگران مخلص و گمنام و بی ادعای «جهاد سازندگی» پیوست. برادری از آن روزها چنین می‌گوید:

«زمانی که شهید فیاض در جهاد سازندگی بودند، گاهی به جامعه اسلامی دانش‌آموزان می آمدند. در یکی از این روزها با هم برخوردی داشتیم؛ ایشان گفت: در جهاد، نیاز به نیروی متخصص بخصوص برق احساس می شود  و امام فرموده‌اند که روستاها را باید آباد کرد. ما هم اگر بتوانیم گوشه ای از این کار بزرگ را بگیریم، خدمتی به اسلام و مسلمین کرده‌ایم. محل کار ما، اطراف روستای کرد نشین «روانسر» از توابع کرمانشاه بود با مردمی مستضعف چه از جهت فکری و چه از جهت مالی. به خانه های روستاییان که می‌رفتیم، برادر فیاض با برخوردهایش در سایه رعایت موازین و آداب اسلامی، تمام افراد را تحت تاثیر قرار می‌داد و حتی برخوردهای او تاثیر بسیار بیشتر و بهتری داشت تا خود برق‌رسانی!…»

شهیدی که لباس سپاه جامه خدمتش بود و کفن سرخش

در سال ۱۳۵۹ با اوج گیری تحرکات حزب بعث علیه انقلاب اسلامی و ایران، جذب سپاه شد و با وجود موقعیت تحصیلی و تخصصی و امکانات فراوان شغلی، پاسداری را به عنوان یک وظیفه و مسئولیت شرعی پذیرفت و همواره شکرگزار این انتخاب بود. او به دلیل ایمان و اخلاص خود و تقید کامل به احکام الهی و ضوابط شرعی و همچنین تخصص و دانش مدیریتی کافی، یکی از بهترین و زبده‌ترین اعضای سپاه شد و موقعیتی ممتاز و شاخص پیدا کرد.

با همه همرزمانش رفتاری بسیار پرعطوفت و مهربانانه داشت و سلوک و برخوردش بلحاظ اخلاقی زبانزد خاص و عام بود. مطیع و مرید محض ولایت و به خصوص عاشق خالص امام خمینی (ره) بود. آنچنان به دنیا بی‌علاقه بود که گویی از دنیا بریده است و برای حضور در صحنه‌های خطر در دفاع از اسلام و کشورش، کوچکترین تردیدی به خود راه نمی‌داد از آنجا که توان علمی و کاری بالایی داشت، مسئولین، اجازه حضور در جبهه را به او نمی‌دادند و او بارها از طرق مختلف، اعتراض و نارضایتی خود را از این مساله نشان داده بود.

در رابطه با بیت المال و اموال سپاه، با حساسیت زیادی برخورد می‌کرد و اعتقادش بر این بود که در اسلام، قبول مسئولیت، با مزیت و منفعت مادی توام نیست و قبول مسئولیت در حکومت اسلامی بر اساس تقوا و فضیلت است، بدون آنکه مزایا و مواهب مادی در‌پی داشته باشد.

 

شهیدی که لباس سپاه جامه خدمتش بود و کفن سرخش

مهریه عروس: یک جلد «صحیفه سجادیه»!

 

جواد فیاض مهر، در سال ۵۸ و در سن ۲۳ سالگی ازدواج کرد. مراسم عقد ازدواج در نهایت سادگی و با حضور اعضای اصلی دو خانواده انجام شد و مهریه عروسی: یک جلد کتاب صحیفه سجادیه بود.

اخلاقمداری، تواضع و فروتنی، مهربانی و صدق و صفا و خلوص او همه را در همان اولین برخوردها مجذوب خود می‌کرد. همه او را به‌عنوان الگوی واقعی اخلاق و نجابت و پاکی در رفتار می‌دیدند. در رعایت احکام دینی بسیار مقید و مصمم بود. مطالعه او بخصوص مطالعات دینی و مذهبی، ترک نمی‌شد. اهل تهجد و شب زنده داری و تعبد و تداوم در عبادت بود. از ریا وخودنمایی، بشدت بیزار بود و در برابر مشکلات و شدائد، بسیار صبور و در اداره امور خانه، پابپای همسر خود، رفیق و همراه بود.

 

هیچوقت با لباس سپاه، بیرون از محل ماموریت و خدمت، دیده نشد!

 

شهید در نامه‌ای به تاریخ ۲۹/۳/۱۳۶۱  از منطقه « تنک کورک» می‌نویسد: « بخاطر زندگیم خدا را شکر کردم و به خاطر این نعمت که در سپاه هستم، هرچند برای خدمت، کم سعادت هستم ولی خدا مرا جزو سپاهیان و پاسداران قرار دهد.»

او پاسداری را مقدس تر از هر عنوان، و ارزش آن را، والاتر از ارزش‌های ناشی از مدرک می دانست. بنا بر نقل یکی از برادران، یکبار لیستی از طرف کارگزینی آمده بود که می بایستی میزان تحصیلات و سایر مشخصات در آن نوشته می‌شد . یکی از برادران از شهید جواد سوال کرد: شما مهندسی دارید ؟ و این شهید عزیز بسیار ناراحت شد که چرا متوجه شده که او فلان مدرک را دارد! با اینکه توان دنبال اسم و عنوان و مقام رفتن را داشت اما می‌خواست فقط یک پاسدار بماند و به تکلیف خود عمل کند.

با همه عشق و باوری که به سپاه و لباسش داشت و آن را مقدس می‌دانست، هرگز با لباس سپاه، در خارج از محیط کار دیده نشد و استدلالش این بود که شاید مغرضین و افراد ناآگاه، با مشاهده خطایی از یک سپاهی، آن را متوجه کل سپاه کنند.

 

این حق شما نیست!

 

از برادران همکارش در سپاه نقل شده است: «زمانیکه شهید جواد، در قسمت تدارکات سپاه، مسئولیت داشت و مشغول خدمت بود، زیاد بودند کسانی که جهت دریافت وسایل تدارکات مراجعه می‌کردند و او تشخیص می‌داد که حق گرفتن آن وسایل را ندارند به آنها خیلی صریح و رک می‌گفت: این حق شما نیست!

کسانی بودند که قانع نمی‌شدند و اصرار می‌کردند و جواد برای اینکه مراجعان با ناراحتی از اتاق بیرون نروند تا آنها می‌گفتند ، ما باید چکار کنیم؟ می‌گفت: صلوات! و آنقدر صلوات می‌فرستاد تا طرف با خوشرویی از اتاق بیرون می‌رفت و بعد خودش متوجه می‌شد که حق گرفتن آن وسایل را نداشته.

در طی مدتی که مسئول پوشاک و پشتیبانی در سپاه بود، خود از پوشاک مرغوب موجود در انبار استفاده نمی‌کرد و می‌گفت: ما باید از همه کمتر و ساده‌ترینش را بگیریم.  

در رابطه با وسایل سپاه هم، همینگونه برخورد می‌کرد و هرگز کار سپاه را محدود به اوقات مقرر و تعیین شده نمی‌دانست. چه بسیار شبها که جهت انجام کارهای سپاه تا دیر وقت مشغول کار بود و به خانه نمی‌آمد.

در کارش بسیار جدی و موفق و با پشتکار و شکیبا بود. نظمی که به بایگانی داد هنوز هم آثارش باقی است. خیلی ناراحت بود که مسئولان اجازه رفتن او را به جبهه نمی‌دادند. اما در پشت جبهه که بود، حداقل به اندازه یک رزمنده ایثارگر و پرتلاش، زحمت می‌کشید و در انجام کار هم، ساعات اداری نمی‌شناخت.

در واحد تدارکات هم که بود، کارها را به سرعت انجام می‌داد و از کاغذبازی و سرگردانی افراد جلوگیری می‌کرد.

با اعتقاد به کار پشت جبهه علاقه بسیاری به حضور در جبهه داشت. با آنچنان علاقه و شوقی از معنویت حاکم بر فضای جبهه سخن می گفت که یقین داشتیم روح بیقرار او تنها در آن فضای ملکوتی آرامش می‌گیرد.  

همواره برای کمک‌رسانی و یا اعزام به جبهه، داوطلب و پیش‌قدم بود و مدام در تلاش بود تا رضایت مسئولین را جهت رفتن به جبهه کسب کند.

 

لباس سپاه، کفن من خواهد شد!

 

بارها گفته بود: «من تدارکاتی نیستم، می‌خواهم به جبهه بروم» و در بسیاری از موارد با مراجعه به فرماندهی، برادران مسئول، مانع از رفتن او می‌شدند. یک لحظه از فکر سرنوشت اسلام ، انقلاب و جنگ، بیرون نمی‌رفت. چه بسا ماهها، در جبهه حضور مستمر داشت اما کمتر کسی می‌دانست. می‌گفت: «لباس سپاه، کفن من خواهد بود.»

 در اوائل سال ۶۰، مدت هشت ماه در جبهه سرپل ذهاب و پادگان ابوذر بود. طی این مدت، همیشه از کمترین زمان جهت دیدار با خانواده و رسیدگی به کارهای خصوصی استفاده می‌کرد و هیچگاه انجام کاری را بر رفتن به جبهه مقدم نمی‌دانست. از سپاه به‌عنوان بازوی ولایت فقیه نام می‌برد و با مسائل، برخوردی تعبدی و تکلیفی داشت. خود را مقید به اطاعت از مسئولان سپاه به عنوان اطاعت از ولایت می‌دانست. رسالت اصلی سپاه را پاسداری از مرزهای اعتقادی می‌دانست و در همین خصوص، با آموزشهای عقیدتی، سیاسی در سپاه به‌عنوان ضرورت برخورد می‌کرد و مشوق همه برای شرکت و حضور جدی و مستمر در آن بود.

 

خدا به داد خانه آخرتمان برسد!

 

یکی از همسایگان شهید، چنین نقل کرده است: «سال ۱۳۶۲ بود و مشغول ساختن خانه بودیم. چند روزی مرخصی گرفته بودم. آن زمان در گیلانغرب بودیم. روزگار سختی بود. همه چیز صفی بود. صبح زودی بود که برای خرید لوازم آسفالت ساختمان به در مغازه مورد نظر رفتم. در آنجا دیدم شهید مهندس جواد فیاض مهر هم ایستاده است. به نظرم تیر ماه بود. ساعت شش صبح تا حدود ساعت یازده صبر کردیم تا موفق شدیم خریدمان را انجام بدهیم وچون همسایه بودیم با هم به محله برگشتیم. موقع برگشتن به من گفت ببین این ساختن ساختمان دنیای ماست این همه سخت و مشکل است. خدا به داد منزلگاه آخرتمان برسد. او هنوز ساختمانش تکمیل نشده بود و برای یک روز هم در خانه مسکونی خود زندگی نکرد که به شهادت رسید و آسمان، منزلگاهش شد.»

 

آسمانی‌تر از‌آن بود که در خاک بماند…

 

شهید جواد فیاض مهر، این انسان والایی که چشمه فیاض معرفت و محبت بود و جانش روشنای معنی مهر، پس از سال‌ها حضور مداوم و موثر در جبهه ها سرانجام در تاریخ دوم بهمن ۱۳۶۲ در قصرشیرین، صبح هنگام، وقتی که برای سرکشی به وضعیت مخابراتی خط مقدم، در حال عزیمت بود، مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به مقام والای شهادت، نایل آمد. او به آرزوی خویش رسید و لباس سپاه، جامه مقدس خدمت و رزم و عبادت، کفن سرخش شد و در جوار معبودش آرام گرفت.  

 

عاشقانه‌ترین وصیت نامه

 

فرازهایی از وصیتنامه این شهید را در ختم سخن می‌آوریم. وصیتنامه ای که سراسر، عشق به شهادت است و سرشار از روح عاشقانه‌ی ناب شهید به همسر و همراه زندگی اوست که خود می‌گوید جز به او، هیچ دلبستگی به هیچ چیز این دنیا نداشته است:

«خداوندا؛ فتح الفتوح که همانا ایمان و عشق به الله و شهادت فی سبیل‌الله و ولی عصر (ارواحناه فداه) می‌باشد، نصیب ما گردان و از گناهان ما در گذر و تا مرا نبخشی از این دنیا نبر

 خداوندا؛ امام خمینی را نصرت بیشتر عطا کن و وجود عزیزش را تا انقلاب مهدی (عج) نگهدار

خداوندا؛ علمای ربانی ( آیت الله مشکینی، آیت الله خامنه‌ای، مهدوی کنی ، صدوقی و…) را حفظ فرما

خداوندا ما را جزء سپاهیان و حزب خودت و از اولیاء خود قرار ده

از همه طلب مغفرت می‌کنم و از خداوند می‌خواهم که صبر به مادرم بدهد و توجه بیشتری بکند که این دنیا یک امتحان است و خداوند همه ما را یاری دهد که از این امتحان، موفق بیرون بیائیم

خداوندا خودت همسرم را حفظ کن او معنی توکل را به من فهماند روسفید از آزمایشهایت بگردان

خداوندا همسرم را به دست خودت سپردم: و توکلت علی‌الله

همسرم! من از تو راضی بودم و اگر بهشت، نصیبم شد فقط تو را و یاد تو را می‌خواهم

همسرم! خدا از همه چیز بالاتر است و من به هیچ چیز در دنیا دلبستگی به‌جز تو نداشته‌ام

خداوندا؛ شهادت را که فخر اولیاء تو می‌باشد، نصیبم کن…»

 

انتهای پیام/



منبع خبر

شهیدی که لباس سپاه جامه خدمتش بود و کفن سرخش/ یک وصیت نامه عاشقانه! بیشتر بخوانید »

شهید «مهندس جواد فیاض مهر»؛ شهیدی که سپاه معبدش بود/

مهندس «جواد فیاض مهر»؛ شهیدی که لباس سپاه جامه خدمتش بود و کفن سرخش


شهید «مهندس جواد فیاض مهر»؛ شهیدی که سپاه معبدش بود/

به گزارش نوید شاهد، دوم بهمن ۱۳۶۲ روز شهادت بزرگمردی است که با زندگی و مرگ سرخش معنای پاسداری را تفسیر و ترجمانی عاشقانه شد. شهید مهندس «جواد فیاض مهر»، مسئول تدارکات سپاه، دلیرمردی که از وقتی خود را شناخت، در مبارزه بود و در هجرت و جهاد و خدمت و هدایت، از زندان و شکنجه ساواک، تا جهادگری ساده و برق کشی برای دورافتاده ترین روستاهای کشور، از به تن کردن لباس مقدس پاسداری سپاه تا خدمت در تدارکات جبهه و جنگ و سرانجام در جبهه قصر شیرین، خمپاره دشمن، جواز وصل و ورود او شد به سراپرده لقای معشوق ازل و: «عاشقان را عشق، فرمان می‌دهد منزل به منزل»… حکایت حیات او، قصه شگرف نسلی است که ناباورانه‌ترین و عجیب‌ترین معجزات عالم انسانی را در عمر کوتاه و غریب خویش بر روی این زمین، تبدیل به واقعیت کرد. حکایت انسانهایی که گویی از آسمان آمده بودند، یکچند در این زمین، معجزه آفریدند و باز به همان خاستگاه آسمانی خود پرواز کردند و :

«ما به فلک بوده‌ایم، یار ملک بوده‌ایم/ باز همانجا رویم جمله، که آن شهر ماست…»

 

مهندس برق، مبلغ دین، زندانی ساواک

 

جواد فیاض مهر در آذر ماه سال ۱۳۳۵ در خانواده‌ای مذهبی در کرمانشاه به دنیا آمد. از همان کودکی با رفتن به مساجد وتکایا و شرکت در مراسم سوگواری سرور شهیدان و آشنایی با خاندان عترت و اهل بیت (ع) در مسیر تربیت مذهبی قرار گرفت.

دوران تحصیلات ابتدایی  و راهنمایی را در زادگاهش گذراند و در سال ۱۳۵۴ از هنرستان فنی حرفه‌ای با موفقیت، فارغ‌التحصیل شد و در همان سال در دانشسرای فنی بابل در رشته مهندسی برق پذیرفته شد.

جواد با مشاهده جو مسموم و تلاش‌های همه‌جانبه رژیم ستمشاهی در جهت اسلام‌زدایی، تمام همت خویش را در خودسازی و تربیت معنوی و روحی خود برای تاثیرگذاری و انتقال و اشاعه مفاهیم دینی و معنوی و هدایت و روشنگری جامعه، به‌کار گرفت و با شرکت در کلاس‌های ایدئولوژی و معارف اسلامی و ارتباط مستمر با روحانیت، آگاهی و بینش اسلامی خود را تعمیق و گسترش بخشید و کسب معلومات اعتقادی – اجتماعی وسیاسی را وجهه همت ساخت و با عضویت در تشکل‌های مذهبی و نشر  و پخش اعلامیه های ضد رژیم، علنا وارد مبارزات سیاسی شد. در تظاهراتی که در نیمه اول اردیبهشت سال ۱۳۵۷ در شهرستان بابل انجام شد، نقش فعالی داشت. به همین دلیل پس از شناسایی توسط ساواک، دستگیر و سه ماه زندانی شد.

 

مخلص، گمنام و بی‌ادعا، از عضویت در «جهاد سازندگی» تا «سپاه پاسداران»

 

در سال ۵۸  موفق به اتمام تحصیلات خود در مقطع لیسانس شد. اما هر مدرک و عنوانی، کوچکتر از آن بود که نظر بلند او را به خود معطوف کند. از این جهت بمنظور برق رسانی به روستاهای محروم و دور افتاده و خدمت به مستضعفان و محرومان و رساندن پیام انقلاب اسلامی و مهمتر از همه اجرای امر امام (ره) به مدت ۶ ماه به فعالیت افتخاری در میان جهادگران مخلص و گمنام و بی ادعای «جهاد سازندگی» پیوست. برادری از آن روزها چنین می‌گوید:

«زمانی که شهید فیاض در جهاد سازندگی بودند، گاهی به جامعه اسلامی دانش‌آموزان می آمدند. در یکی از این روزها با هم برخوردی داشتیم؛ ایشان گفت: در جهاد، نیاز به نیروی متخصص بخصوص برق احساس می شود  و امام فرموده‌اند که روستاها را باید آباد کرد. ما هم اگر بتوانیم گوشه ای از این کار بزرگ را بگیریم، خدمتی به اسلام و مسلمین کرده‌ایم. محل کار ما، اطراف روستای کرد نشین «روانسر» از توابع کرمانشاه بود با مردمی مستضعف چه از جهت فکری و چه از جهت مالی. به خانه های روستاییان که می‌رفتیم، برادر فیاض با برخوردهایش در سایه رعایت موازین و آداب اسلامی، تمام افراد را تحت تاثیر قرار می‌داد و حتی برخوردهای او تاثیر بسیار بیشتر و بهتری داشت تا خود برق‌رسانی!…»

 

در سال ۱۳۵۹ با اوج گیری تحرکات حزب بعث علیه انقلاب اسلامی و ایران، جذب سپاه شد و با وجود موقعیت تحصیلی و تخصصی و امکانات فراوان شغلی، پاسداری را به عنوان یک وظیفه و مسئولیت شرعی پذیرفت و همواره شکرگزار این انتخاب بود. او به دلیل ایمان و اخلاص خود و تقید کامل به احکام الهی و ضوابط شرعی و همچنین تخصص و دانش مدیریتی کافی، یکی از بهترین و زبده‌ترین اعضای سپاه شد و موقعیتی ممتاز و شاخص پیدا کرد.

با همه همرزمانش رفتاری بسیار پرعطوفت و مهربانانه داشت و سلوک و برخوردش بلحاظ اخلاقی زبانزد خاص و عام بود. مطیع و مرید محض ولایت و به خصوص عاشق خالص امام خمینی (ره) بود. آنچنان به دنیا بی‌علاقه بود که گویی از دنیا بریده است و برای حضور در صحنه‌های خطر در دفاع از اسلام و کشورش، کوچکترین تردیدی به خود راه نمی‌داد از آنجا که توان علمی و کاری بالایی داشت، مسئولین، اجازه حضور در جبهه را به او نمی‌دادند و او بارها از طرق مختلف، اعتراض و نارضایتی خود را از این مساله نشان داده بود.

در رابطه با بیت المال و اموال سپاه، با حساسیت زیادی برخورد می‌کرد و اعتقادش بر این بود که در اسلام، قبول مسئولیت، با مزیت و منفعت مادی توام نیست و قبول مسئولیت در حکومت اسلامی بر اساس تقوا و فضیلت است، بدون آنکه مزایا و مواهب مادی در‌پی داشته باشد.

 

مهریه عروس: یک جلد «صحیفه سجادیه»!

 

جواد فیاض مهر، در سال ۵۸ و در سن ۲۳ سالگی ازدواج کرد. مراسم عقد ازدواج در نهایت سادگی و با حضور اعضای اصلی دو خانواده انجام شد و مهریه عروسی: یک جلد کتاب صحیفه سجادیه بود.

اخلاقمداری، تواضع و فروتنی، مهربانی و صدق و صفا و خلوص او همه را در همان اولین برخوردها مجذوب خود می‌کرد. همه او را به‌عنوان الگوی واقعی اخلاق و نجابت و پاکی در رفتار می‌دیدند. در رعایت احکام دینی بسیار مقید و مصمم بود. مطالعه او بخصوص مطالعات دینی و مذهبی، ترک نمی‌شد. اهل تهجد و شب زنده داری و تعبد و تداوم در عبادت بود. از ریا وخودنمایی، بشدت بیزار بود و در برابر مشکلات و شدائد، بسیار صبور و در اداره امور خانه، پابپای همسر خود، رفیق و همراه بود.

 

هیچوقت با لباس سپاه، بیرون از محل ماموریت و خدمت، دیده نشد!

 

شهید در نامه‌ای به تاریخ ۲۹/۳/۱۳۶۱  از منطقه « تنک کورک» می‌نویسد: « بخاطر زندگیم خدا را شکر کردم و به خاطر این نعمت که در سپاه هستم، هرچند برای خدمت، کم سعادت هستم ولی خدا مرا جزو سپاهیان و پاسداران قرار دهد.»

او پاسداری را مقدس تر از هر عنوان، و ارزش آن را، والاتر از ارزش‌های ناشی از مدرک می دانست. بنا بر نقل یکی از برادران، یکبار لیستی از طرف کارگزینی آمده بود که می بایستی میزان تحصیلات و سایر مشخصات در آن نوشته می‌شد . یکی از برادران از شهید جواد سوال کرد: شما مهندسی دارید ؟ و این شهید عزیز بسیار ناراحت شد که چرا متوجه شده که او فلان مدرک را دارد! با اینکه توان دنبال اسم و عنوان و مقام رفتن را داشت اما می‌خواست فقط یک پاسدار بماند و به تکلیف خود عمل کند.

با همه عشق و باوری که به سپاه و لباسش داشت و آن را مقدس می‌دانست، هرگز با لباس سپاه، در خارج از محیط کار دیده نشد و استدلالش این بود که شاید مغرضین و افراد ناآگاه، با مشاهده خطایی از یک سپاهی، آن را متوجه کل سپاه کنند.

 

این حق شما نیست!

 

از برادران همکارش در سپاه نقل شده است: «زمانیکه شهید جواد، در قسمت تدارکات سپاه، مسئولیت داشت و مشغول خدمت بود، زیاد بودند کسانی که جهت دریافت وسایل تدارکات مراجعه می‌کردند و او تشخیص می‌داد که حق گرفتن آن وسایل را ندارند به آنها خیلی صریح و رک می‌گفت: این حق شما نیست!

کسانی بودند که قانع نمی‌شدند و اصرار می‌کردند و جواد برای اینکه مراجعان با ناراحتی از اتاق بیرون نروند تا آنها می‌گفتند ، ما باید چکار کنیم؟ می‌گفت: صلوات! و آنقدر صلوات می‌فرستاد تا طرف با خوشرویی از اتاق بیرون می‌رفت و بعد خودش متوجه می‌شد که حق گرفتن آن وسایل را نداشته.

در طی مدتی که مسئول پوشاک و پشتیبانی در سپاه بود، خود از پوشاک مرغوب موجود در انبار استفاده نمی‌کرد و می‌گفت: ما باید از همه کمتر و ساده‌ترینش را بگیریم.  

در رابطه با وسایل سپاه هم، همینگونه برخورد می‌کرد و هرگز کار سپاه را محدود به اوقات مقرر و تعیین شده نمی‌دانست. چه بسیار شبها که جهت انجام کارهای سپاه تا دیر وقت مشغول کار بود و به خانه نمی‌آمد.

در کارش بسیار جدی و موفق و با پشتکار و شکیبا بود. نظمی که به بایگانی داد هنوز هم آثارش باقی است. خیلی ناراحت بود که مسئولان اجازه رفتن او را به جبهه نمی‌دادند. اما در پشت جبهه که بود، حداقل به اندازه یک رزمنده ایثارگر و پرتلاش، زحمت می‌کشید و در انجام کار هم، ساعات اداری نمی‌شناخت.

در واحد تدارکات هم که بود، کارها را به سرعت انجام می‌داد و از کاغذبازی و سرگردانی افراد جلوگیری می‌کرد.

با اعتقاد به کار پشت جبهه علاقه بسیاری به حضور در جبهه داشت. با آنچنان علاقه و شوقی از معنویت حاکم بر فضای جبهه سخن می گفت که یقین داشتیم روح بیقرار او تنها در آن فضای ملکوتی آرامش می‌گیرد.  

همواره برای کمک‌رسانی و یا اعزام به جبهه، داوطلب و پیش‌قدم بود و مدام در تلاش بود تا رضایت مسئولین را جهت رفتن به جبهه کسب کند.

 

لباس سپاه، کفن من خواهد شد!

 

بارها گفته بود: «من تدارکاتی نیستم، می‌خواهم به جبهه بروم» و در بسیاری از موارد با مراجعه به فرماندهی، برادران مسئول، مانع از رفتن او می‌شدند. یک لحظه از فکر سرنوشت اسلام ، انقلاب و جنگ، بیرون نمی‌رفت. چه بسا ماهها، در جبهه حضور مستمر داشت اما کمتر کسی می‌دانست. می‌گفت: «لباس سپاه، کفن من خواهد بود.»

 در اوائل سال ۶۰، مدت هشت ماه در جبهه سرپل ذهاب و پادگان ابوذر بود. طی این مدت، همیشه از کمترین زمان جهت دیدار با خانواده و رسیدگی به کارهای خصوصی استفاده می‌کرد و هیچگاه انجام کاری را بر رفتن به جبهه مقدم نمی‌دانست. از سپاه به‌عنوان بازوی ولایت فقیه نام می‌برد و با مسائل، برخوردی تعبدی و تکلیفی داشت. خود را مقید به اطاعت از مسئولان سپاه به عنوان اطاعت از ولایت می‌دانست. رسالت اصلی سپاه را پاسداری از مرزهای اعتقادی می‌دانست و در همین خصوص، با آموزشهای عقیدتی، سیاسی در سپاه به‌عنوان ضرورت برخورد می‌کرد و مشوق همه برای شرکت و حضور جدی و مستمر در آن بود.

 

خدا به داد خانه آخرتمان برسد!

 

یکی از همسایگان شهید، چنین نقل کرده است: «سال ۱۳۶۲ بود و مشغول ساختن خانه بودیم. چند روزی مرخصی گرفته بودم. آن زمان در گیلانغرب بودیم. روزگار سختی بود. همه چیز صفی بود. صبح زودی بود که برای خرید لوازم آسفالت ساختمان به در مغازه مورد نظر رفتم. در آنجا دیدم شهید مهندس جواد فیاض مهر هم ایستاده است. به نظرم تیر ماه بود. ساعت شش صبح تا حدود ساعت یازده صبر کردیم تا موفق شدیم خریدمان را انجام بدهیم وچون همسایه بودیم با هم به محله برگشتیم. موقع برگشتن به من گفت ببین این ساختن ساختمان دنیای ماست این همه سخت و مشکل است. خدا به داد منزلگاه آخرتمان برسد. او هنوز ساختمانش تکمیل نشده بود و برای یک روز هم در خانه مسکونی خود زندگی نکرد که به شهادت رسید و آسمان، منزلگاهش شد.»

 

آسمانی‌تر از‌آن بود که در خاک بماند…

 

شهید جواد فیاض مهر، این انسان والایی که چشمه فیاض معرفت و محبت بود و جانش روشنای معنی مهر، پس از سال‌ها حضور مداوم و موثر در جبهه ها سرانجام در تاریخ دوم بهمن ۱۳۶۲ در قصرشیرین، صبح هنگام، وقتی که برای سرکشی به وضعیت مخابراتی خط مقدم، در حال عزیمت بود، مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به مقام والای شهادت، نایل آمد. او به آرزوی خویش رسید و لباس سپاه، جامه مقدس خدمت و رزم و عبادت، کفن سرخش شد و در جوار معبودش آرام گرفت.  

 

عاشقانه‌ترین وصیتنامه

 

فرازهایی از وصیتنامه این شهید را در ختم سخن می‌آوریم. وصیتنامه ای که سراسر، عشق به شهادت است و سرشار از روح عاشقانه‌ی ناب شهید به همسر و همراه زندگی اوست که خود می‌گوید جز به او، هیچ دلبستگی به هیچ چیز این دنیا نداشته است:

«خداوندا؛ فتح الفتوح که همانا ایمان و عشق به الله و شهادت فی سبیل‌الله و ولی عصر (ارواحناه فداه) می‌باشد، نصیب ما گردان و از گناهان ما در گذر و تا مرا نبخشی از این دنیا نبر

 خداوندا؛ امام خمینی را نصرت بیشتر عطا کن و وجود عزیزش را تا انقلاب مهدی (عج) نگهدار

خداوندا؛ علمای ربانی ( آیت الله مشکینی، آیت الله خامنه‌ای، مهدوی کنی ، صدوقی و…) را حفظ فرما

خداوندا ما را جزء سپاهیان و حزب خودت و از اولیاء خود قرار ده

از همه طلب مغفرت می‌کنم و از خداوند می‌خواهم که صبر به مادرم بدهد و توجه بیشتری بکند که این دنیا یک امتحان است و خداوند همه ما را یاری دهد که از این امتحان، موفق بیرون بیائیم

خداوندا خودت همسرم را حفظ کن او معنی توکل را به من فهماند روسفید از آزمایشهایت بگردان

خداوندا همسرم را به دست خودت سپردم: و توکلت علی‌الله

همسرم! من از تو راضی بودم و اگر بهشت، نصیبم شد فقط تو را و یاد تو را می‌خواهم

همسرم! خدا از همه چیز بالاتر است و من به هیچ چیز در دنیا دلبستگی به‌جز تو نداشته‌ام

خداوندا؛ شهادت را که فخر اولیاء تو می‌باشد، نصیبم کن…»

 

انتهای پیام/



منبع خبر

مهندس «جواد فیاض مهر»؛ شهیدی که لباس سپاه جامه خدمتش بود و کفن سرخش بیشتر بخوانید »

اهدای اعضای بدن پاسدار شهید «سعید پروین نژاد» به بیماران نیازمند

اهدای اعضای پیکر پاسدار شهید «سعید پروین نژاد» به بیماران نیازمند زندگی بخشید


اهدای اعضای بدن پاسدار شهید «سعید پروین نژاد» به بیماران نیازمند

به گزارش نوید شاهد؛ اعضای پیکر پاسدار شهید «سعید پروین‌نژاد» روز جمعه ١٨ آبان در درگیری با تروریست‌های جیش الظلم در شهرستان راسک استان سیستان و بلوچستان مجروح شده بود، پس از تأیید مرگ مغزی سرگرد پاسدار سعید پروین نژاد در بیمارستان زاهدان، اعضای پیکر این پاسدار شهید برای نجات جان بیماران نیازمند پیوند اعضا با رضایت خانواده‌اش به چندین بیمار نیازمند اهدا شد.

این قهرمان ملی امنیت از تیپ ۳۳ المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیروی زمینی سپاه، از مدت‌ها قبل با پر کردن فرم ویژه برای اهدای اعضای خود، تأکید و وصیت کرده بود.

با وجود تمام رشادت‌هایی که شهید پروین‌نژاد از خود نشان داد و جان خود را تقدیم به امنیت ملت ایران کرد، اعضا پیکرش توسط تیم پزشکی برای اهدا به چندین بیمار نیازمند و زندگی بخشی دوباره به آنان در حال جابجایی است.

شهید سرگرد پاسدار سعید پروین نژاد متولد ۱۳۶۲ و متأهل بود و از او دو پسر ۱۲ و ۹ ساله به یادگار مانده است.



منبع خبر

اهدای اعضای پیکر پاسدار شهید «سعید پروین نژاد» به بیماران نیازمند زندگی بخشید بیشتر بخوانید »

تصاویر/ پاسدار شهید «حمید اسدی» (۲)

تصاویر/ پاسدار شهید «حمید اسدی» (۲)


تصاویر/ پاسدار شهید «حمید اسدی»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ پاسدار شهید «حمید اسدی» (۲) بیشتر بخوانید »